۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

جاکش ها

مینا اسدی

جاکش ها

جاکش ها

در میان ما جا سازی می کنند

" جاسوس "

در میان ما

جاکش ها

جا به جا

جاسازی می کنند.

غیر قانونی نیست

" نوستالژی "

به یاد روزهای عرق خوری در " مرمر"

" کافه نادری "

" ریویرا" ی قوام السلطنه

خاطرات مدرسه

دانشگاه

کارخانه

روزنامه

همکلاسی

همکار

روی یک نیمکت

در یک اداره

دور یک میز

گرد یک منقل

در یک زمین ورزش

جاکش ها

نبوده ها را عکاسی می کنند

نمی شناسی

ندیده ای

بوده ای اما

در پسِِِِ ِ پشت ِ خاطره ی

قماربازی

کلاشی

پشت هم اندازی

نمی شناسی

نمی شناسی اشان

کافه هایی که تو بیاد نمی آوری

گیلاس هایی که هرگز بالا نبرده ای

همکلاسی هایی که هرگز ندیده ای

مثل ما، با ما می گویند " کار"

مثل ما، با ما می گویند " تضاد"

مثل ما ، با ما می گویند " کارگر"

می گویند " کارخانه "

" کار فرما"

مثل ما .

مشت هایشان را گره می کنند

و می گویند

همه ی آن چیز هایی را که ما می گوییم

دست مان را می فشارند

ـ محکم ـ

" رفیق "

و همراه ما سرود می خوانند

" تنها ما توده ی جهانیم.............. ".

می گویند " ما "

و از ما نیستند

جاکش ها

همه چیز را در میان ما

جاسازی کرده اند

" روزنامه نگار "

" طنز پرداز"

" مقاله نویس "

" نویسنده "

" شاعر"

" آواز خوان"

" هنرپیشه "

" کارگردان"

" نقاش "

" قهرمان "

از همه رقم

جنس شان جور است

کم نمی آورند!

جاکش ها

همه چیز را

در میان ما جاسازی کرده اند.

جولای دو هزار و چهار / استکهلم

دوباره مي شود، آري ...

مينا اسدي

به جاي كشت، كشاورز را درو كردند.

به جاي نان،

به تساوي گلوله قسمت شد.

توان كارگران را

دوباره ظلم خريد.

دوباره

زاغه نشينان

به زاغه برگشتند.

دوباره طاهره ها

از گرسنگي مردند.

دوباره راضيه بر فقر خويش

راضي شد.

٭٭٭

شب از عدالت خود قصه هاي كاذب ساخت.

دوباره بر سر اين خاك،

ديو وحشت و مرگ،

نشست و گفت :

كه خرزهره بهتر از ياس است.

سموم زرد خزان زد به جنگل انبوه.

دوباره بر نفس عاشقان آزادي

نفير ديو وزيد و چراغ ها را كشت.

دوباره

ساده ترين حرف

تيرباران شد.

دوباره

هرچه زمين بود

گور ياران شد.

دوباره

هرچه كه رشتيم

پنبه شد در باد.

٭٭٭

هلا ! توان همه عاشقان در ميهن،

هلا ! توان همه عاشقان در تبعيد،

دوباره مي شود، آري،

به باغ گل روياند.

دوباره مي شود، آري

به دشت سبزه نشاند.

دوباره مي شود از خانه هاي شاد گذشت.

دوباره مي شود از كودكان

ترانه شنيد.

دوباره مي شود از عشق گفت و زيبا شد.

دوباره مي شود، آري،

اگر بپيونديم

به ديدگان پر از انتظار شب زدگان.

دوباره مي شود، آري،

اگر شكسته شود

شب سكوت و

شب ترس و ياس ما،

ياران،

هلا ! توان همه عاشقان در تبعيد،

هلا ! توان همه عاشقان در ايران.

1984 استكهلم

بمباران / مینا اسدی

کودک فرصت نیافت
که آخرین قطره ی چایش را بنوشد
فرصت نیافت
که کفش های کوچکش را به پا کند
فرصت نیافت
که دفتر هایش رادر کیف مدرسه اش جا دهد
فرصت نیافت
که کودکی های تابستانی اش را تکرار کند
و فرصت نیافت
که جوان شود
به ناگاه
برقی در آسمان نیمه روشن سحرگاهی
صدایی بی مانند
و توقف زمان و زندگی
* * *
اینک
کفش کوچکی بر درگاه
فنجان معلق چای
کیف وارونهدفترهای پاره ی مشق
گواه آنست
که دقایقی پیش از این سکوت مرگبار
شوق زندگی و عشق
آفتاب این ویرانه بوده است.

از دفتر شعر: دریا پشت تردیدهای توست

... این میکروفون صاحب مرده ...

مینا اسدی

می خواهید دیده شوید

فرقی نمی کند

روی جلد

پشت جلد

لابلای مجله

در زیر آگهی های ترحیم .

می خواهید باشید

همین که دیده شوید

کافی ست

با " کت " ، بی " کت "

با " پیراهن " یا " زیر پیراهن رکابی "

می خواهید باشید

و این میکروفون صاحب مرده

همیشه روی میز تان باشد

می خواهید باشید

آن بالا

پشت آن میکروفون

چه می گویید

از کمترین اهمیتی برخوردار نیست

مهم اینست که بگوئید

فقط بگوئید

و ... هی

چانه های تان را

بچرخانید

ور...ور...ور

"من

من

من

آهای نگاه کنید

جان مادرتان

بمن نگاه کنید

خواهش می کنم ...

من ...

ببینید ...

من ...

اینجا هستم

استدعا می کنم

من ...

اینجا...

توی صفحه ی نود و چهار

ستون پنجم

آن زیر زیر

یک دستم روی میز

یک دستم روی پای راستم

چه فرق می کند

در چه اندازه ای ،

هستم

من

اینجا هستم

مهم نیست که چه کرده ام

چه گفته ام

و چه نوشته ام

بالاخره

توی روزنامه هستم

به کوری چشم شما " !

***

می خواهید دیده شوید

بهر قیمتی

و این میکروفون صاحب مرده

همیشه روی میزتان باشد

می خواهید آنقدر بگویید

که کف کنید

و آب از چک و چانه تان بریزد

می خواهید دیده شوید

چه فرق می کند

کجا؟

چه وقت؟

و با چه کسانی ؟

همین که آن بالا باشید

خوب است

همان جا

پشت یک میز

روی یک صندلی

و رو به جمعیت

لبخند بزنید

با پشت صاف

و گردنی کج

متمایل به دوربین

مانعی ندارد

به هیچ جای جهان بر نمی خورد

اگر

ـ کمی کرنش کنید

ـ کمی تملق بگویید

ـ کمی لاس بزنید

و در مواقع اضطراری

کمی ـ فقط کمی ـ خوش رقصی کنید.

***

آن بالا که باشید

" بالایی ها "

زیر بازوی تان را می گیرند.

باشید

بمانید

همانجا

ـ پشت میکروفون ـ

ـ زیر نور افکن ـ

بزرگ می شوید

باور کنید

بالاخره یک روز بزرگ می شوید

این جوری ها هم نیست

تاریخ از شما یاد خواهد کرد.

خود فروشان نیز در تاریخ می مانند ! .

سه شنبه هشتم فوریه دوهزار و پنج / استکهلم

هیچ نظری موجود نیست: