مهدی جلالی
آقای سروش، خطاب جنابعالی در اين نامه به چه اشخاصی است؟ چرا به يک شخص معين حقيقی نامه ننوشتيد؟ قاعدتا هدف شما از نگاشتن نامهای که به موضوعاتی تا به اين پايه حياتی و حساس اشاره دارد، تاثيرگزاری جدی است. آيا بهتر نبود که نام هر يک از اين مراجع و مشايخ را بر سر نامه میگذاشتيد و به دفتر آنان ارسال میکرديد؟ سياق نامه شما سياق اتمام حجت است. ما که نمیتوانيم با روحانيت اتمام حجت کنيم. خب، فرض کنيد که اين نامه را نوشتيد و پاسخ درخوری نيامد. چه سودی حاصل خواهد شد؟ نامه شما بيش از آن که روحانيت را به اتخاذ مواضع روشنتر ترغيب کند، عتابآميز است
آقای سروش،
اين نوشته نقد يک شاگرد است به استاد. اما اين نقد نظری نيست بلکه درميان گذاشتن نگرانی از شرايط متغير و در عين حال تعيين کننده ای است که ما در آن بسر میبريم. آينده سياسی ايران چيزی نيست مگر نتيجه رفتار و گفتار سياسی امروز ما و در اين ميان بدون ترديد اعمال کسانی که صاحب وزن سياسی در اجتماع هستند، نقش جدی دارد. تاثير شما بر تاريخ تفکر سياسی و مذهبی معاصر ايران بر کسی پوشيده نيست. من نيز سالهايی که شما ممنوع التدريس بوديد از اقدسيه تا عيسی خان و تا خيابان يخچال بحثهای شما را دنبال کردم و بسيار آموختم.
نامه اخير شما نيز به «مشايخ و مراجع کرام» جز بيان حقايق و از سر شفقت نيست. نامه شما اثری است با نثری فاخر و فکری ناب و سخنانی نغز که خواننده را در مقام اقناع و تحسين قرار میدهد. اما آنچه مرا به نوشتن وامی دارد پرسشهايی است که از سياق اين گونه نامه نگاری به ذهنم میرسد.
آقای سروش، خطاب جناب عالی در اين نامه به چه اشخاصی است؟ چرا به يک شخص معين حقيقی نامه ننوشتيد؟ قاعدتا هدف شما از نگاشتن نامه ای که به موضوعاتی تا به اين پايه حياتی و حساس اشاره دارد، تاثيرگزاری جدی است. آيا بهتر نبود که نام هر يک از اين مراجع و مشايخ را بر سر نامه میگذاشتيد و به دفتر آنان ارسال میکرديد؟ سياق نامه شما سياق اتمام حجت است. ما که نمی توانيم با روحانيت اتمام حجت کنيم. خب، فرض کنيد که اين نامه را نوشتيد و پاسخ درخوری نيامد. چه سودی حاصل خواهد شد؟ نامه شما بيش از آن که روحانيت را به اتخاذ مواضع روشن تر ترغيب کند، عتاب آميز است.
اگر هدف اصلاح است و تاثيربخشی، کداميک احتمال منطقی پاسخ گفتن مخاطب را بالا میبرد، نامه شخصی و يا نامه سرگشاده به يک جماعت؟ آيا بجای يک دسته کردن روحانيون و همگی را باهم خطاب و عتاب و تحذير و تنذير کردن، ايجاد يک رابطه و تعامل حقيقی با روحانيون مفيد تر به نظرتان نمیرسيد؟ شما که به احوال شخصی بسياری از روحانيون اشراف داريد و آنها را از نزديک میشناسيد و می دانيد که تا چه حد از نظر فکری قشر متکثری هستند، پس خطاب جمعی به آنها به چه کار می آيد؟
بر اين باورم که سياست مدرن نياز به تعاملات واقعی و ملموس دارد و جامعه سياسی ما نياز به توليد روابط معين، حقيقی و انسانی. روحانيون انسانهايی هستند مثل خود ما و با اخلاقيات و نيازهايی حقيقی. حقيقت اين است که نامه بدون مخاطب شخصی و معين، نامه به تاريخ است و محتمل است که منظور شما نيز همين بوده است. پس مخاطب آن برخلاف مدعايش روحانيون نيستند. روحانيون هم مثل من و شما آن را می فهمند و خود را مکلف به جواب و يا هرگونه اقدام فراخور آن نمی بينند. آنها نامه ای را میخوانند که ادبياتی فاخر دارد، اما همدلی نمیآفريند.
اشاره کرده ايد که میدانيد بسياری از مراجع و مشايخ «سينهای پر آتش» دارند. اما از سوی ديگر آنان را توصيه ای غيرمنصفانه و غير واقعی کردهايد که بنا به سنتی از دوران مشروطه به نجف مهاجرت کنند. طبيعی است که اين توصيه ناسنجيده به نظر بيايد. علقه به وطن به کنار، آيا واقعا اين انتظاری بجاست که امروز از مرجعی که قم را شهر و کاشانه خود میداند، خانواده و روابط و مراجعاتش در اين شهر است، و شبکه ای از شاگردان و درس و بحث و وجوهات شرعيه را فراهم آورده، بخواهيم که همه را رها کرده و به نجف مهاجرت کند؟ آيا اخيرا ديداری از نجف داشتهايد و شرايط زندگی در آنجا را سنجيده ايد؟ امروز از کدام انسان معاصر می توان خواست که الگو از صد سال پيش بگيرد که شما روحانيون را به سنت دوران مشروطه توصيه میکنيد؟ مهاجرت های دوران معاصر هم همان طور که خود به نيکی میدانيد عمدتا از عراق به ايران بوده و دليل آن نه خواست شخصی روحانيون ساکن عراق، بلکه به اجبار و به سبب تبعيد آنان توسط صدام بوده است.
اما اين توصيه را چه کسی میکند؟
شما از ابتدا با روحانيت سنتی در ستيز بوده ايد. سالهای پيش از انقلاب و اوايل انقلاب در پيروی از آيت الله خمينی فقه سنتی را شماتت کرديد. نهاد روحانيت سنتی شيعه از ديد نوگرايان دينی به سازش با طاغوت و يا بی عملی متهم میشد. سنت تقيه پوسيده قلمداد میشد و سيره روحانيت اصيل «اسلام توضيح المسائل» خوانده میشد. واقعيت اين است که ازدواجی نامبارک ميان انديشههای حوزه ستيز و سنت ستيز آيت الله خمينی با آموزه های ايدئولوژيک مرحوم شريعتی و بقيه نوگرايان دينی در گرفت و شما ساقدوش اين داماد عقيم بوديد. بسياری از مراجع خانه نشين شدند و کماکان از تيغ ملامت انقلابیهای تندروی روزگار در امان نماندند. نشئه اسلام ايدئولوژيک و نوگرا آن چنان در خون اين انقلابيان می دويد که در همان ماه های نخست پس از انقلاب در جلوی درب منزل آيت الله خوانساری در بازار گرد آمدند و شعار سر دادند که «سکوت هر مسلمان، خيانت است به قرآن». امروز همان تاريخ را تکرار میکنيد.
پس از چند سالی که از تئوری ولايت فقيه ملول شديد، بجای بازنگری و نقد نوگرايی و ايدئولوژی دينی که خود از دامن زنندگان به آن بوديد، شمشير نقد آختيد و بر سر فقيهان فرو آورديد و اسلام منهای روحانيت را تبليغ کرديد. گفتيد که فقه از اعراض دين است و روحانيون جمعی فقه دان و محتسب. اکنون راه ديگری می پيماييد و آنان را «اقطاب و ارکان دين» می خوانيد. بدرستی نوشته ايد که روحانيت امروز «خونين دل و خسته جگر» است، اما ريشههای آن را نکاويديد.
آقای سروش، آنچه مايلم با شما درميان بگذارم، فاصله ای است که نسل انقلاب، بطور خود انگيخته، از واقعيات و مقتضيات امروز گرفته و کماکان نيز بر آن میافزايد و اين شکاف ميان دو نسل را گسترش میدهد. امروز با وجود انقلاب رسانهای بايد برای مشارکت سياسی و تاثيرگزاری سازنده از شيوه هايی متفاوت از صدور اعلاميه و نوشتن نامه سرگشاده بهره برد و بايد طرحی نو درانداخت.
پيش از هرچيز لازم است قبول کنيم برای گذار به دموکراسی ما نيازمند همراهی و توليد اعتماد در روحانيت هستيم. نهاد روحانيت ريشه ای چند صد ساله دارد و مخالف خوانی با آن، چه از سر شفقت و چه از سر اتمام حجت، ما را به هيچ هدف سازنده ای نمی رساند. حتا سکولاريزم سياسی که شما آن را مفيد دانسته و ترويج می کنيد بدون اقناع و همراهی روحانيت مقدور نيست. شما به زيبايی گفته ايد که اتفاقا روحانيت امروز بيش از هر زمان ديگری از «بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرٌم» خون دل میخورد. شما نيک می دانيد که بسياری از ديدارهای مراجع اين روزها جز به معنی اعتراض نيست و بی انصافی است که آن را در سطح «اعوذ و لاحول» قلمداد کنيم. اگر هدف ما اصلاحی است و میخواهيم روحانيت را به صراحت بيشتری ترغيب کنيم بايد با آنان صميمانه و صادقانه وارد تعامل بشويم نه آنکه از دور صدای عتاب بلند کنيم و انگشت اشارت به سوی شان دراز. چگونه میتوان با سرزنش همدلی کسی را بدست آورد؟ برای تعامل با روحانيت بايد رفتار نهادی آنان را شناخت، شيوه اعتراضی آنان را دريافت و اعتبار و انعکاس داد، و سپس طلب چيزی بيشتر کرد.
بگذاريد صريح تر باشم. وقتی آيت الله جوادی آملی نيز بعد از سی سال دريافته که چه جفايی بر هم کسوتان ايشان رفته و میگويد که بايد سنت مرجعيت را حفظ کرد، چه فرصتی از اين مغتنم تر؟ چرا چنين فرصتی را با صف کشی لفظی پايمال کنيم؟ شما میتوانيد بجای عتاب، طرحی دراندازيد که با سنت روحانيت نيز اتفاقا در وفاق باشد. می دانيم که روحانيون اعتبار زيادی به مباحثات طلبگی می دهند و آن را گرامی می دارند. به همين سبب نيز معمولا عدم پاسخ به طرح مباحثه را قبيح میشمرند. چرا از اين سنت استفاده نکنيم و با آنان در تعامل قرار نگيريم. تاکيد میکنم که منظور من استفتاء نيست، بلکه طرح يک مباحثه فقهی با يک فقيه معين است. موضوع «عدالت حاکم اسلامی» يکی از حياتی ترين بحث هايی است که امروز برای بسياری از مردم متدين سوالات زيادی را ايجاد کرده است. ضرورت اخلاقی چنين بحثی اکنون غيرقابل انکار است و بی ترديد شما از معدود کسانی هستيد خارج از روحانيت که می توانيد به اين گونه بحث ها غنا ببخشيد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر