دکتر گلمراد مرادی
افتادگی آموز اگر طالب فيضی هرگز نخورد آب زمينی که بلند است
از زبان پوريای ولی ايران گفته اند.
بله، قهرمان ما تختی محبوب که گويند گرايش به جبهه ملی ايران داشت و مصدقی مصدقی بود، با وصف اين که بلند مرتبه بود، اما در عين حال، و به قول پوريای ولي، افتاده و متواضع و فروتن و بی تکبر بود و منشی واقعا پهلوانانه داشت. اگر درست يادم باشد، در اواسط بهار سال 1341 يا 1342خورشيدی بود که در پياده رو خيابان شاهرضا سابق شخصيتی با وقار وپهلوان مانندی به سمت فرودگاه ياميدان شهياد امروزی راه می رفت. ساعتهای دو ياسه بعد ازظهر بود و خيابان از ازدحام مردم زياد شلوغ نبود. من چون عکسهای او را در مجلات و روزنامه ها ديده بودم، بلا فاصله شناختم که اوتختي، آن شخصيت قهرمان و افتاده بود. من در آن ايام گروهبان سوم زرهی بودم و در خيابان آريانا زندگی می کردم و در آن ساعات روز قصد سينما رفتن را داشتم که زنده ياد تختی را ديدم، به او سلام کردم. او با لبخندی دوستانه پاسخ داد و دستش را دراز کرد و بامن که لباس عادی شخصی بر تن داشتم (نه نظامی) دست داد. من باعلاقه ای که به تواضع و منش او داشتم، هنگام دست دادن، سرم را خم کردم و گفتم باعث خوشحالی است که باولی پوريای ايران آشنا می شوم. خنده ای کرد و گفت: منظورت پوريای ولی است که من خاک پای او هم نيستم. با دست پاچگي، گفتم اختيار دارين، برای من و همه جوانان فقير مملکت، (اين بارخود را تصحيح کردم و گفتم) پوريای ولی ايران هستين. آخر حدود ده سالی از زنده ياد تختي، جوانتر بودم. متأسفانه خودم در آن زمان دوربينی نداشتم و اطرافم را نگاه کردم، کسی نبود که دوربين عکاسيئ داشته باشد، چون خيلی مايل بودم در آن لحظه ی برای من، بسيار تاريخي، يک عکس ياد گاری با او بگيرم.
حدود نيم قرن ازآن روز می گذرد و من به بخش بزرگی از آرزوهايم رسيدم و تا کنون حدود دو برابر سن پدر جوان مرگم عمرکرده ام. اما تختي، اين قهرمان محبوب مردم، نه! در عنفوان جوانی جان عزيزش را گرفتند! حدود 44 سال پيش در يکی از روزهای سرد زمستاني، اين پوريای ولی ايران، جهان پهلوان، غلامرضا تختی درهتل آتلانتيک اطاق شماره 23 درتهران بنا به وصيت نامه خطی خود که تاريخ 16 بهمن(11) 1346 در زيرآنست خود کشی کرد! برای من مشکوک اينجاست که در زير اين وصيتنامه با خطی که با خط فوق آن کمی فرق دارد، اين جمله آورده شده است: "دز ضمن از هيچ کسی شکايتی و گله و ناراحتی ندارم خودم اين تصميم را گرفته ام و احدی در کار من دخالت ندارد. در زير آن تاريخ 16 دی (10) 46، نوشته و از نو امضاء شده. چرا تاريخ امضاء بالائی 16، 11، 46 است و تاريخ امضاء دوم 16، 10، 46 است؟ نمی دانم! حالا فرض کنيم که قهرمان ما در تاريخ ماه دی را بابهمن اشتباهی گرفته! تازه اگر اينطور بود، می بايستی پائينی راهم 11 می نوشت نه 10! بازهم چراخطها بايد اندکی فرق کنند؟! امروز هم باوصف اين وصيتنامه خطی با امضاء خودش (!) کمتر کسی به خودکشی تختی باور می کند. منهم باور نکرده و نمی کنم. اگر کسی از نظر تکنيکی کمکم کند، خيلی مايلم عين کليشه اين وصيت نامه را اسکن کرده و دراينجا بياورم. گرچه آن کسانی که قلم مرا می شناسند، به عرايضم باور دارند، اما برای اطمينان بيشتر، کوششم را می کنم. اگر کسی يافت نشد، مرا ببخشيد. به طوری که ملاحظه می کنيد، بنده اين کاررا درمغازه کپی (يا کپی شاپ) انجام دادم. يعنی به آرزويم رسيدم و کليشه وصيت نامه در زير آورده می شود.
بهر حال اخيرا آرشيو مجلات و روزنامه هايم را بررسی می کردم، چشمم به ويژه نامه ای از آقای عطا آذرتيموری (يکی ازدوستان تختی که باهم عکس گرفته اند)زير عنوان "زندگی نامه تختي، افتاد". تصميم گرفتم بمناسبت چهل و چهارمين سالگرد فقدان اين جهان پهلوان، مطلبی بنگارم. آنچه که در زير می آيد مروری بر ياد واره يا ويژه نامه او است که انتشارات فرهنگ ورزش ايران آن را درج نموده است. من اين مجله را حدود 32 سال است که در بايگانی نگهداشته ام و عکس روی جلدش را اکنون قاب کرده و در دفتر کارم آويزان می کنم. آقای آذر تيموري، يکی از شيفتگان مروت و مردانگی و انسانيت و پهلوانی شادروان تختی بوده (آيا هنوز هم هست؟ نمی دانم). او درمقدمه مجله ذکر شده درسطح سواد فارسی خودش می نويسد:
"پس چرا همه راهها را برويش بستند در حاليکه می توانستند اورا که رهبری لايق برای جامعه جوانان ورزشکاران (جامعه جوان ورزشکار يا جوانان ورزشکار درست تر است)، بود کمک نمايد تا بتواند آنگونه که خود زندگی کرد، درس مردی و مردانگی به جوانان وطن بيآموزد". بطوری که در نشريات آن زمان خارج از ايران نيز خوانده می شد، شايعات فراوانی درباره مرگ مشکوک تختی سر زبانها افتاد. او که همه می دانند اميدی برای جوانان مملکت بود و نه فقط ورزش دوستان بلکه همه دوستش داشتند و محبوب جوانان ملتهای ايران بود، هيچ کسی بخودکش اش باور نمی کرد.
اين يک واقعيتی است که رژيم وقت ايران از محبوبيت جهان پهلوان که از رژيم راضی نبوده، وحشت داشته است. متأسفانه می شود گفت: که اين ازخصوصيات همه ی رژيمهای ديکتاتوری است، اگر شخصيتی محبوب مردم باشد و به ديد انتقادی به آن رژيم نگاه کند، آن ديکتاتورها بجای جويای معايب خويش و رفع آن، همت به کم رنگ جلوه دادن و حتا نابودی آن محبوب مردم می گمارند. دراين باره شايعه بود، در يک مراسم ورزشی هنگامی که شاهپور غلامرضا وارد استاديوم شده، مردم بدون آنکه از جا بلند شوند کمی برايش کف زده اند، اما هنگامی که جهان پهلوان تختی وارد استاديوم ورزشی شد، تماشا گران برخاسته اند و بيش از چندين دقيقه برايش کف زده اند و هورا کشيده اند و شادی کرده اند. اين نکات گويا به شاهپور غلامرضا برادر شاه گران آمده و کينه تختی را به دل گرفته است. بهمين دليل گويند قاتل تختی شاهپور غلامرضا است. يعنی به دسيسه او کشته شده. اين تا چه حدی درست است، خود شاهپور غلام رضا که امروزه هنوز زنده است، بايد باشهامت بگويد. آقای
آذرتيموری باعلاقه فراوان ازشرح موفقيتهای جهان پهلوان ماحرف می زند. او درادامه خاطرات زندگی تختی به قلم خودش آورده است: "من فرزند درد و رنج بودم و با اين درد خو گرفتم، من هميشه مردمی را که مرا دوست داشتند دوست می داشتم و امروز به دوستی با آنها بی حد افتخار می کنم ....". همين خصلت نيک و مردانه ی او بود که قلب دهها نفر مانند بنده، حتا کم علاقه به ورزش را، نيز ربوده بود. تختی فرزند توده های ايران از همه مليتها بود و در آن زمان همه برايش سوگوار شدند.
يکی ازخصوصيات جهان پهلوان، حق شناسی و نمک شناسی او بود. او درخاطرات خود از استاد و دوستش، آقای بلور چنين تعريف کرده است: "در خاتمه عرايضم اين مطلب واجب است تذکر داده شود که <بلور> بگردن من و همه ی ما حق بزرگی دارد. او استاد شايسته کشتی ماست و حرمت او بر همه ی ما واجب است من و تمام دوستانم بدون بلور هيچ نمی شديم. او بود که روح و جسم ما را تربيت می کرد و بميدان می فرستاد، او بود که باعث خوشحالی شما می گرديد. و اين من هستم که در برابر استادم سر تعظيم قرود می آورم". صفحه 10 همان ويژه نامه.
شاعر گويد: قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
مجله فردوسي، با زنده ياد تختي، گفتگوئی داشته، که عطا آذر تيموری بخشی از سخنان اورا در مورد ورزش نقل می کند که به نظر من، آوردنش در اينجا، برای نسل جوان لازم و ضروريست. تختی اين مردبزرگ تاريخ ورزش ايران می گويد: "من ورزش رادوست دارم. تمرين می کنم برای اين که ورزش کرده باشم. راستش مدتی است به اين نتيجه رسيده ام که مردم ما احتياج دارند که ورزش کنند. ورزش بنحو دلگيری در ايران عقب است و بنحو بارزی دارد تشريفاتی می شود. قهرمان سازی را نمی گويم در اين راه پيشرفت کرده ايم ولی از ورزش عقبيم و بخصوص جوانان ما آن قدر که بسوی بيحالی و ضعف گرايش پيدا می کنند به ورزش رغبت نشان نمی دهند و عجب است که بسياری از هموطنان و دوستانم که شور و شوق خاصی نسبت به وطنشان دارند، جسما ضعيفند و روحا کسل. اين مال اينست که ورزش نمی کنند".
در ادامه آمده است: "من جوانان وطنم را دوست دارم مدتی بود در پی علت و دليل ضعف و زبونی آنها بودم. می دانيد بسياری از آنها عزت نفس و شجاعت و شهامت را از کف داده اند و آرمانهای ملی را فراموش کرده اند، برای اينکه جسما عليل و خسته اند، توانائی اخلاقی خود را بنحو بارزی از دست داده اند بديهی است بی ميلی بتوانائی ورزش، علاقه خاصی به سيگار و قهوه و تفريحات ديگر پيش می آورد وبرای مردم ما وبخصوص جوانان ما که بايد شور وشوق بخصوصی برای آرمانهايشان داشته باشند، اين بليه بزرگی است. ومهمترينش اينست که (ما)خصلت جوانمردی و ملت خواهی را درمردم برمی انگيزانيم. صرفنظر از اينکه باين طريق با الکل، اعتياد و بيماری و بلاهای ديگر نيزخود بخود مبارزه می شود. باعتقاد من اين يک نوع ريشه کنی ياس وذلت درنسل جوان ويک زيربنای مطمئن برای اجتماع کنونی ايران است". فراموش نکنيم، کسی اين جملات فوق را گفته است که بنا به اظهارات خود، بيش از کلاس نهم سواد نداشته است. يعنی امکان تحصيلات بالاتر بدست نيآورده است. پس زنده ياد تختي، نه فقط يک ورزشکار موفق بود، بلکه يک شخصيت سياسی با معلومات اجتماعی نيز بود. اگر امروز، اين جهان پهلوان، در ميان ما می بود و وضع جوانان معتاد و خوار شده مملکت را و بويژه جوانان کردستان را که در زمان او نام اعتياد و هروئين را هم نشنيده بودند، می ديد چه می گفت؟! اگر می ديد که اکثر جوانان ايران، هر کدام يک تختی می توانستند باشند، در گوشه خيابانها از خماری چرت می زنند و يا سياسيونی مانند خودش از مملکت فراری و آواره اند و پرشورترين آنها نشانه گلوله پاسداران جهل اند، چگونه می انديشيد؟شايد باديدن اين صحنه ها دست به خودکشی می زد و آنگاه ما احتمالا باور می کرديم که تختی خود کشی کرده است. در آن زمان همين نصايای داهيانه او به جوانان و بر خورد درست سياسی اش بود که سرش را بباد فنا داد و همسر دوست داشتنی اش شهلا و فرزند دلبندش بابک چهارماهه را تنها گذاشت و بديار نيستی رفت و يا فرستادندش. افسوس که تختی قهرمان و جهان پهلوان، زنده نماند که بابکش را مانند خود ورزش کار و کشتی گير بار بياورد، اما او آرام بايد درخواب ابدی باشد که بابکش با وصف اينکه کشتی گير نشده است، اما يک نويسنده شده و شخصيتی برجسته است و به داشتن پدری همانند تختی خانی آبادی ودارای پيشينه ای همدانی ياکرماشانی افتخار می کند. غلامرضا تختی هميشه زنده خواهد ماند اگر نوه اش غلامرضای کوچولو هم پير شود و صد سال دگر درميان نسلهای بعدی هم نباشد. همانگونه که پوريای ولی زنده و جاودان است غلامرضا تختی هم جاويد خواهد ماند. يادش گرامی و افکارش جاودانه باد.
پوزش می طلبم که اين مطلب را خيلی دير برای روزنامه ها می فرستم. من آن را قبل از دی ماه سال 1389 نوشته بودم، اما مروری بر آن نشده بود که برای درج بفرستم و گرفتاری ها پيش آمد و اکنون بعد از رفع مشکلات آن را تصحيح نموده و ارسال می کنم.
هايدلبرگ، آلمان فدرال 21 آوريل 2011 g-moradi@t-online.de
4 اردیبهشت 1390
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر