علی رضا شکوهی: شکوهِ مقاومت ! بایرام عبدی
دسامبر 26, 2011 — سایت خبری جنبش خردادبی پای پوش می توان از کویر گذشت، بی ستاره هرگز…
اولین بار در ”دُرد زمانه“ و در قالب نثر زیبا و دلنشین خاطرات محمد علی عمویی بود که با او آشنا شدم. علی رضا شکوهی را می گویم. خطوط شخصیتش در همان برخوردهای نخست در صفحات کتاب، خواننده را جذب می کرد. در همان نخستین چاپ یعنی 1377 در صفحۀ 306 پا به عرصه مینهد:
اولین بار در ”دُرد زمانه“ و در قالب نثر زیبا و دلنشین خاطرات محمد علی عمویی بود که با او آشنا شدم. علی رضا شکوهی را می گویم. خطوط شخصیتش در همان برخوردهای نخست در صفحات کتاب، خواننده را جذب می کرد. در همان نخستین چاپ یعنی 1377 در صفحۀ 306 پا به عرصه مینهد:
”اثرات کار فرهنگی صمد و بهروز ]دهقانی[ در شکل گیری اندیشۀ مبارزاتی جوانانی که هم اینک به زندان شمارۀ چهار ]قصر[ وارد شده اند، به روشنی دیده می شود. این جوانان که پس از دستگیری به نام گروه ”ستارۀ سرخ“ شهرت یافته است، در دادگاه های دربستۀ نظامی با محکومیتهای سنگین و نامتناسبی روبرو شدهاند. به ندرت محکومیت کمتر از ده سال به چشم می خورد. حتی سه چهار تن به اعدام محکوم شدهاند! یکی از اعدامیها نزد ماست؛ جوانی است بُرنا، سالم و بسیار باصفا. نامش علیرضا شکوهی و اهل بروجرد ]الیگودرز؟[ است. دانشجو است و بیش از بیست سال ندارد. موی خرمایی و چشمان عسلی او با تو حرف میزنند. چشمانش همواره می خندند. حتی حکم اعدام نیز بر زلال دیدگانش سایه نیانداخته است. با اینکه هرگز با تیمها یا اعضای سازمان چریک های فدایی خلق رابطه نداشته، به آن سازمان و مشی مبارزاتی آن سخت ایمان دارد. الفبای مبارزه برای رهایی ستم دیدگان را از دبیرستان و از زبان معلمی توده ای فراگرفته است... با تمام وجود به سوسیالیسم عقیده دارد. جوانان هم گروهش همچون پروانه و شمع به دورش میگردند. این علاقه، ناشی از ظرفیتهای سیاسی و موقعیت گروهی است یا ناشی از نگرانی از سرنوشت آن جوان؟ نمیدانم، هر چه هست، او را دوست دارند و به دیدۀ احترامش می نگرند... مهدیزاده دانشجوی دیگری است که سخت شیفتۀ شکوهی است. او را مراد خود میداند و از رفتار و گفتار او تقلید میکند. در مجموع گروه ستارۀ سرخ را جوانانی بی مطالعه و بی تجربه اما بسیار با صفا و صمیمی می بینم. مشتاق کسب آگاهی اند و از فردای ورود به زندان با مراجعه به زندانیان قدیمی، در جستجوی خواسته های شان به پا خاسته اند. می دانند که نمی دانند، و این مزیت بزرگی است. شاید به گمراهی کشیده شوند ولی اشتیاق به دانستن سرانجام راه را پیش پای راهرو میگذارد.“
و در صفحه ای دیگر، صحنه ای تاثربرانگیز و تاثیرگذار:
”علی رضا شکوهی را با کلیۀ وسایل از بند ما می برند. او محکوم به اعدام بود و اینگونه جابجاییها، جز اجرای حکم، مفهوم دیگری نداشت. صحنۀ بردن اعدامی به میدان تیر همواره دردآور و هیجانانگیز است... . این بار اما جوانی را به میدان تیر میبرند که هنوز موی صورتش کاملا نروییده، و چیزی از زندگی ندیده بود، اما خندان و سرافراز با بدرقه کنندگان روبوسی می کند. صفا و سادگیش بیشتر دل را به درد میآورد. تصور قطع زندگی آن نهال نوپا، که می رفت به جوانی برنا و آگاه تبدیل شود، آرام و قرار را از تو می گرفت... به دشواری از جمع مشایعتکننده سوا میشود. در آهنین بند در قفایش بسته می شود و سکوتی تلخ و گزنده بر دلها سنگینی میکند. علی، تنها محکوم به اعدام از این گروه جوانان است که به شمارۀ چهار آوردند و از اینجا به قصد اجرای حکم بردندش. اما، دیری نمیپاید که در زندان به روی علی باز میشود و او، خندان و سرحال، وسایل در دست بر دوش، قدم به درون میگذارد. باران بوسه است که بر سر و رویش فرو میریزد... علی و محکوم به اعدام دیگری از همان گروه به نام عبدالله قوامی... مشمول یک درجه تخفیف ]حبس ابد[ شده اند و از مرگ جستهاند...“
در جشن زندانیان سیاسی در زندان عادلآباد شیراز، نوروز 1352:
لُرها که با کردها همگروه بودند...، تک خوان خوشصدا و بیهمتایی داشتند که چه به خاطر صدای خوش آهنگش و چه به خاطر خصوصیات دوست داشتنی اش محبوب همگان بود؛ علی رضا شکوهی، همان جوان ستارۀ سرخی که اینک از جمله هواداران جدی فداییان و مشی چریکی شده است. در آن زمان از میان آهنگها و ترانههای لری، ترانۀ ”دایه دایه“ از شهرت ویژهای برخوردار بود و در بین چریکها محبوبیت زیادی داشت... علی با صدای خوشآهنگی شروع می کند، در آغاز، صدایش از شرم لرزش مختصری دارد اما رفته رفته اوج می گیرد و به راستی به پرواز در می آید. کلامش از جان بر می خیزد و تمامی احساسات و عواطف پرشورش را با همان مصراع ”دایه دایه وقت جنگه...!“ بیرون می ریزد. هم نوایی زمزمه وار حاضران، رفتهرفته به هماهنگی پرتوانی میانجامد و سرانجام همگان با شور و نشاط به پایکوبی بر میخیزند.
به روایت عمویی، در 25 فروردین همان سال، علیرضا در واکنش به توهین بازرس ارشد زندان به یکی از زندانیان سیاسی، سیلی محکمی بیخ گوش او میخواباند و متعاقب آن شورشی در زندان به پا میشود. پلیس برای مدتی طولانی زندانیان را به سلولهای انفرادی میاندازد:
”... ماجرای فریاد را جویا می شوم. می گویند ”علی رضا شکوهی بوده است“. سرهنگ به هنگام عبور از راهرو طبقۀ سوم در برابر سلول شکوهی توقف میکند، جملاتی بین آنان رد و بدل میشود. سرهنگ اهانتی می کند و شکوهی همان جمله را عینا به او بر می گرداند. سرهنگ تهدید می کند که ”یک باتون کامل را به ...نت فرو میکنم.“ علی غیرتمند که در پشت میلهها دستش به سرهنگ نمیرسیده، فریادی می کشد و سر خود را با شدت به دیوار بتنی سلول می کوبد. شکستگی سر و جاری شدن خون، موجب انتقال او به بهداری میشود...“
***
علی رضا شکوهی در سال 1329 در الیگودرز لرستان متولد شد. پس از اخذ دیپلم متوسطه در بروجرد، سه سال در رشته مهندسی شیمی در دانشگاه صنعتى تهران (”شریف“ بعدی) به تحصیل پرداخت. در سال ١٣٤٩ با چند تن از رفقایش گروه ستاره سرخ را برای مبارزه با رژیم سلطنتی تشكیل داد و در سال ١٣٥٠ دستگیر شد، ابتدا به اعدام و سپس با تخفیف به حبس ابد محكوم شد. در دی ماه ١٣٥٧ از همان زندان عادلآباد آزاد شد و در تیر ماه 1358 به عنوان یکی از بنیانگذاران سازمان کارگران انقلابی ایران (راه كارگر و موسوم به خط 4) به مبارزه سیاسی علیه رژیم جمهوری اسلامی پرداخت. وی دبیر اول این سازمان بود.
علی رضا در ٧ تیر ماه ١٣٦٢ در منزل یکی از اعضای مرکزیت سازمان دستگیر شد. بنا به اظهارات یکی از شاهدان، مأموران امنیتی رژیم اسلامی که حکم بازداشت نداشتند به همسایگان گفته بودند که به دنبال قاچاقچیان مواد مخدر آمدهاند. به گفته همین منبع، ”صبح زود به خانه هم رزمش دکتر غلامحسین ابراهیم زاده ریختند. دکتر که قصد فرار داشت، در پشت بام با گلوله پاسداران کشته شد. علیرضا دستگیر و نخست به کمیته مشترک (بند سه هزار و زندان توحید و موزۀ عبرت بعدی) و سپس به زندان اوین انتقال یافت“. به نوشته یادنامه راه کارگر، او در مدت ٦ ماه تا زمان اعدام، تحت شکنجه های شدید بوده است. آنان که با فضای زندانهای رژیم جمهوری اسلامی در دهۀ 1360 آشنایی دارند، میدانند که به عنوان ”دبیر اول“ یک سازمان کمونیستی به دست دژخیمان اسلامی افتادن، چه تبعات و مصائب مهیبی به همراه داشته است. به نقل از یک زندانی که دو سه روز در سلول انفرادی علیرضا بوده، گفته میشود که پاهایش در اثر شکنجه به شدت متلاشی شده بود و کتف راستش به دلیل آویزان کردن طولانی از کار افتاده و به شدت درد می کرده است. علی رضا به همراه جمعی دیگر از اعضای مرکزیت راه کارگر در بیدادگاههای کوتاهی که برای آنان برگزار شده بود، شجاعانه اقدام به ”دفاع ایدئولوژیک“ نموده و دادگاه را تبدیل به عرصه ای برای محاکمۀ رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی نمودند. رژیم هر چه کرد، در درهم شکستن او و رفقایش نظیر نورالدین ریاحی ناتوان ماند. سرانجام در 11 دیماه 1362 تیرباران شد. محل دفن او هیچگاه به خانوادهاش اطلاع داده نشد اما ظاهرا در خاوران و در کنار یاران دیگر آرمیده است.
***
در یادبودی که توسط سازمان متبوعش برای او تهیه شده، در مورد ویژگیها او، به عنوان یک الگوی انقلابی، این چنین آمده است:
”شش ماه شکنجه شد و یکی از فراموشنشدنیترین مقاومتهای چند سال اخیر زندان های ولایت فقیه را از خود نشان داد و با گامهایی استوار و غرور انگیز راه خود را به طرف جوخۀ تیرباران هموار کرد.
همۀ آن ها که رفیق علی را می شناختند (و در سازمان ما غالباً او را با نام رفیق همایون می شناختند)، خوب می دانند که او نمونۀ بارزی از آن کادرهای انقلابی بود که به قول مائوتسه دون، خیلی بیش از یک هنر دارند. او به همین دلیل در سراسر زندگی سیاسیاش در میان همگان ممتاز بود؛ چه در زندان های ستمشاهی و چه در کشتارگاه های ولایت فقیه، یکی از بهترین بازجویی ها را پس داد و یکی از درخشان ترین مقاومت ها را از خود نشان داد. قاطع ترین و پیگیرترین منتقد ضعف ها و انحرافات بود، بی آن که کوچک ترین نقطۀ قوت را در کنارشان نادیده بگیرد. از این رو گرچه مزۀ انتقادش را همه چشیده بودند، اما جزو نادر کسانی بود که حتّی دشمنان و مخالفانش می دانستند که دوستی و دشمنی شخصی هرگز نمیتواند او را به این سو و آن سو بکشاند. یکی از کسانی بود که هرگز ”عقل منفصل“ نداشت: می اندیشید، اندیشیدن را حق خود می دانست و تحت هیچ شرایطی خود را از مستقل اندیشیدن، معاف نمی داشت؛ اما در عین حال با تشنگی تمام از اندیشۀ حتّی ساده ترین کسان میآموخت. سازمانگر موفقی بود، زیرا به کار جمعی پای بند بود، ابتکار و خلاقیت رفقایش را بیدار می کرد و استعداد هیچ کس را نادیده نمی گرفت. اما در کنار همۀ این تواناییها، بزرگ ترین هنر او این بود که در زندگی و مبارزهاش به تماشاگر و تحسینکننده نیاز نداشت. از این رو در انجام تعهداتش، هیچ نوع حسابگری شخصی نداشت؛ هرگز منتظر نماند که کسی شروع کند تا او دنبالش را بگیرد و هرگز به خاطر این که دیگران عقب کشیدهاند، پا پس نگذاشت. همین خصلت بود که از علی مردی می ساخت برای دوره های بحران، مردی که با سخت ترین شرایط، گوهر مقاومش با وضوح بیشتری به نمایش در می آمد و با اراده ای پولادین، در سخت ترین شرایط همچون قلعۀ تسخیرناپذیری می ماند، هم چون تکیه گاهی قابل اعتماد برای رفقای همسنگرش و هم چون مانعی دست نیافتنی و زبونکننده برای دشمن. همۀ آن ها که در کنار او جنگیدهاند و لحظههای سختی را از سر گذراندهاند، همیشه آن لحظه ها را با یادی از درخشش گوهر او به خاطر می آورند. علی در آخرین نبرد خود نیز تکیه گاهی برای هم رزمانش بوده است و زبون کنندۀ دشمنانش. بنا به گزارشی از زندان اوین، فریادهای پهلوانانۀ علی در دفاع از آرمان طبقۀ کارگر و در دفاع از مردم، چنان طنین پرشکوهی در دادگاه دربستۀ بیست دقیقه ای کشتارگاه اوین داشته و چنان برای حاکم شرع اسلامی ترسناک، تحقیرکننده و غیرمنتظره بوده که حتّی ساعت ها پس از آن نمی توانسته لرزش اندامش را کنترل کند. بنا به همان گزارش، آوازۀ آخرین دفاع علی وقتی در زندان اوین به گوش کسانی رسیده است که زانوانشان در برابر مرگ نمی لرزد، آرزو کرده اند که کاش در کنار علی تیرباران شوند.
با شهادت رفیق همایون، سازمان ما بلشویک وفاداری را از دست داد که جایش را به سختی میتوان پر کرد. دشمن زبون حتّی آخرین نوشتۀ او را خطاب به خانواده اش پاره کرده و جز چند سطر آخر چیزی به آن ها نداده است و قبر او هنوز هم ناشناخته است. اما نام او بر لبان ماست و جای او در دل های ما. و این ”صدای سخن عشق“ هرگز خاموش نخواهد شد: ”ما بسیاریم“
وصیت نامۀ رفیق:
]بریدگی توسط دژخیمان زندان اوین[
……………………………………....
هنگامی که وسایلم را تحویل میگیرید، ساعت سیکو من که خودتان برایم خریده اید را بگیرید و به یاد من نگه دارید. علی کوچکه فرزند خواهرم … را از جانب من گرم ببوسید و تربیت ]……….. باز هم بریدگی ………………[ او را خوب مواظب باشید تا آیندهای زیبا داشته باشد. همۀ بچه های آبجی کبرا و آبجی اکرم، آبجی فاطی و داداش عزیز را از جانب من ببوسید و سلام برسانید. به خالهام و بچه هایش سلام گرم برسانید.
610 تومان پول همراه وسایلم هست و حدود 3750 تومان هنگام دستگیری همراهم بود، آن را هم بگیرید و هر طور خواستید خرج کنید.
با سلامهای گرم
علی شما
علیرضا شکوهی 11/10/62
***
با یاد رفیق
علیرضا شکوهی (همایون)
آن ”نه“ روشن خونین
صدها زخم دهان گشوده در یکی تن
به چرک و به خون و ورم یله شده
لهیده و ویران
به آوازی کوتاه،
حنجرۀ خونین را خراشی دوباره میدهد:
”نه“
صدها زخم دهان گشوده در یکی تن
به چرک و به خون و ورم یله شده
لهیده و ویران
به آوازی کوتاه،
حنجرۀ خونین را خراشی دوباره میدهد:
”نه“
و از هیبت آن،
جلاد را رعشه به جان مینشیند،
جلاد را رعشه به جان مینشیند،
”عجب جانی دارد این مرد“!
نامرد می گوید.
و پیچکی که به زحمت
تا روی پنجره خود را بالا کشیده است،
در بارش تاریک شلاق و تیر
آن ”نه“ روشن خونین را میشنود.
چنان چون مادری که قلب کودکش را به کُندۀ قصابی دیده باشد
به هنگامی که ساتور،
در ضربهای برای شقه کردن فرود میآید!
جگر آتش گرفته، سر به چوبهی پنجره میکوبد
و برگ برگ در شیونی خفه شده میبارد
تلخ …
نامرد می گوید.
و پیچکی که به زحمت
تا روی پنجره خود را بالا کشیده است،
در بارش تاریک شلاق و تیر
آن ”نه“ روشن خونین را میشنود.
چنان چون مادری که قلب کودکش را به کُندۀ قصابی دیده باشد
به هنگامی که ساتور،
در ضربهای برای شقه کردن فرود میآید!
جگر آتش گرفته، سر به چوبهی پنجره میکوبد
و برگ برگ در شیونی خفه شده میبارد
تلخ …
حسن حسام
***
به هر روی همانگونه که عزیز عارفی در وصف او مینویسد:
در دی ماه 1362 زندگی این بلشویک برجسته به پایان رسید و خون و غرورش، آرمانها و ایمانش و عزم فولادینش به پرچمهای آزادی و برابری و سعادت نسلی تبدیل شد که امروز در میداناند و میخواهند پرونده ننگین حیات سرمایه و ارتجاع اسلامی را به بایگانی تاریخ بسپارند.
جاودان باد یاد و خاطره ی ستاره ی سرخ جنبش کمونیستی ایران، رفیق گرانقدرِ جان باخته، علیرضا شکوهی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر