۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه

چشمان بیدار - مهستی شاهرخی وقتی "داش آکل" لات می شود به مناسبت پنجاه و نهمین سالگرد خودکشی صادق هدایت در پاریس/


Thursday, April 08, 2010


چشمان بیدار - مهستی شاهرخی
وقتی "داش آکل" لات می شود

به مناسبت پنجاه و نهمین سالگرد خودکشی صادق هدایت در پاریس/
**
پیش از این در مورد داستان "داش آکل" نوشته بودم. مسعود کیمیایی بر اساس این داستان و یا به قول خودش با اقتباس از این داستان صادق هدایت فیلمی به همین نام در سال 1350 ساخته است. خانم پرتو نوری علا در مورد" نقش زن در فیلمهای مسعود کیمیایی 1346-1361" به نقش منفعل بودن "زن" در فیلم های مسعود کیمیایی پرداخته است و من هیچ قصد ندارم حرفهای ایشان را کپی یا تکرار کنم بلکه غرضم اینست که بگویم نگاه مسعود کیمیایی به انسان (چه زن و چه مرد) بسیار لمپنی و ارتجاعی است، حالا خواه نظرش به مرجان باشد و یا خواه برداشتش از داستان و شخصیت داش آکل اثر صادق هدایت. نگاه لمپنی و لاتی مسعود کیمیایی به همه چیز و به هر مسئله ای یکسان است. او همچنان که خشم قیصر نسبت به بیعدالتی و تجاوز و دفاع از حیثیت و شرف خود و خانواده اش را تبدیل به چاقوکشی لاتها برای حفظ ناموس کرده بود از داش آکل هم لاتی ساخت که شب عروسی مرجان مست می کند و رقاصه ای را در روسپیخانه (محله مردستان؟) عروس می کند!
کیمیایی بعدها همین نگاه لمپنی و مخرب را در فیلم "گوزنها" به اوج خواهد رساند. چریکی به فرد معتاد و لاتی پناهنده می شود و مبارزه چریکی و مشی مسلحانه که برخی از مبارزان به عنوان "تنها ره رهایی" برگزیده بودند با وقایع روسپیخانه و معتادان و حاشیه نشینان جامعه مخلوط می شود تا مبارزه برای حفظ شرف و حیثیت و در نهایت، تلاش رادیکال برای زندگی بهتر، در منجلاب فساد جامعه غلطانده شود و هر چه بیشتر به گند کشیده شود.
احساس من پس از بازبینی فیلمهای پیش از انقلاب مسعود کیمیایی این است که سینمای کیمیایی در دوران شاه را معادل تولیدات سینمایی محسن مخملباف در دوران پس از انقلاب می دانم. در واقع لمپنیسم در ایران یک روزه به وجود نیامد، بلکه با پشتوانه و تبلیغ و حمایت از کیمیایی ها و توسط اشاعه آثارشان شکل گرفت و توسعه یافت. این فیلمسازان مردمی و حمایت شده از طرف دولت وقت، هر دو، به شدت بیسوادند و هر دو به شدت سیاسی می شوند و هر دو به شدت مورد تشویق قرار می گیرند و هر دو جایزه باران می شوند.
با نگاهی به کارنامه کیمیایی می بینیم که جایزه بهترین فیلم به معنای مطلق به فیلم "داش آکل" داده شده است و تبلیغات تلویزیون دولتی را هم برای همین فیلم در آن دوران به یاد می آوریم و بی آنکه وارد بحث تبلیغات فیلم بشویم از کنارش می گذریم تا به چند نکته مخرب و ضدبشری فیلم بپردازیم.
داش آکل ساخته مسعود کیمیایی نه تنها توهینی به زن و به عشق بلکه توهینی به بشر است. فرهنگ عیاری داش آکل در فیلم به کلی فراموش می شود و از داش آکل لاتی ساخته می شود که قلدر قلدران و یا لات لاتهاست. فیلم برای پر فروش شدن فوری دو عنصر سکس و رقص (در روسپیخانه) هم اضافه می شود و به دفعات شهرزاد را می بینیم که برای حال دادن به داش مشدی ها بلند می شود و با دو گل گنده در دو سوی چهره اش، برای شادی دل جمع (جمع یعنی آقایان) قر می دهد.
توجه داشته باشیم که آقای کارگردان چون نقش فیلمساز متعهد را به دمبش بسته اند دارد برای این فیلم از رقص شهرزاد استفاده می کند اگر یک فیلم فارسی ساده بود بی تردید رقص شهناز تهرانی و کمی سکس آبگوشتی را هم می دیدیم. شهرزاد (در فیلم) تب داشته به اصرار لات بی همه چیزی مانند کاکا رستم (در داستان کیمیایی کاکارستم تبدیل به یک بدجنس بی همه چیز می شود) که با قلدری به زن و بچه و همه زور می گوید و فقط یک نامرد قلدر است. شهرزاد می آید و قر می دهد و بعد وقتی داش آکل را می بیند به اصرار از او می خواهد که یک شب را پیش او بماند و خوشحالش کند. (فانتاسم لاتی کارگردان! از یک روسپی - زن) حالا این وقایع کجای داستان "داش آکل" صادق هدایت بوده و به چه دلیل اضافه شده بماند!
قهوه خانه که پاتوق عیاران و کفتربازان شیراز بود و داش آکل با قفس کرک در اول داستان به آنجا وارد می شد در فیلم کیمیایی به مجلس بزن و بکوب و میگساری با روسپیان و رقاصه ها در محله مردستان تبدیل شده است. وظیفه زن (رقاصه) خوشحال کردن مرد است و داش آکل هم فقط یک مرد است دیگر! در روسپیخانه ی ذهن کیمیایی همه چیز عوض می شود،"داش آکل" عشق به مرجان و تعهدات و محرمیت و جوانمردی و عیاری و اخلاق را فراموش می کند.در واقع این فیلمساز است که لزومی نمی بیند از اخلاق و عشق و جوانمردی و عیاری حرفی بزند و در روسپیخانه ذهن خویش با آهنگ "دختر شیرازی " و قر کمر خوش است و خود را هنرمند می پندارد.
در روسپییخانه ذهن کیمیایی، اصلاً "عشق" معنا و جایی ندارد، تفکر لاتی چنان بر همه فیلم "داش آکل" سایه انداخته است که انگار همه اش بحران دفع اسپرم است، (البته توجه داشته باشیم که حتی لاتها هم ممکن است عاشق شوند، چون لاتها هم قلب دارند و فقط آلت تناسلی متحرک نیستند. آسید مرتضا (بهروز وثوقی) را در فیلم "طوقی" اثر علی حاتمی را به یاد بیاوریم) مسعود کیمیایی آنقدر کوته فکر است که گمان برده است داش آکل، مرد عیار و پهلوان سخاوتمندی که امین مردم شیراز بود و جانش با دیدن چشمان دخترکی چهارده ساله (چشم آینه روح است و ربطی به آلت تناسلی ندارد) لرزیده، حالا با دفع اسپرم و همخوابگی با رقاصه سخاوتمند (به زبان لاتی"حال بده)"، یا در واقع با خود ارضایی در تن یک روسپی، درد عشق خود را علاج خواهد کرد.
مسعود کیمیایی در فیلم "داش آکل"، با به زیر خود کشیدن زنی، همه شرف عشق را پایمال می کند و به گند می کشد. از سوی دیگر، عدم شناخت او از عشق و زن، با به تصویر کشیدن فانتزی های ذهن مردانه، از زبان زن روسپی بیان می شود: "دلم می خواد یه شب پیشم بمونی" کدام زن یا مردی است که بخواهد با لاشه ای که قلبش برای دیگری می تپد همخوابه شود؟ این تفکر لمپنی پایین تنه ای، آیا از "داش آکل" هدایت برخاسته است یا از منجلاب ذهنی مسعود کیمیایی؟ نکته جالب اینست که مسعود کیمیایی برای گرفتن ژشت روشنفکری سراغ اثر نویسنده ای رفته که از "دردهای روح" حرف می زند و از رجاله هایی که فقط به فکر خوردن و "جماع" هستند و فکر علاج دردهای روح و شناختن سایه خود و روح خود نیستند شاکی است. آیا دردهای روح هدایت در محله مردستان علاج می شد؟
در فیلم "داش آکل" کیمیایی، مردبودن به معنای قلدر بودن. در نتیجه "شرف" و "جوانمردی" و "اخلاق" محکوم است و لاتی و نامردی و زورگویی فراوان! فرهنگ لات نامرد بر داستان سوار می شود؛ کاکا رستم از ابتدای فیلم به زن و بچه زور می گوید و قلدری می کند و در پایان هم در یک نبرد به داش آکل از پشت خنجر (قمه) می زند. حتی خود "داش آکل" نیز از این فرهنگ لمپنی و چرت در امان نیست چرا که "داش آکل" پهلوان لوطی با معرفت هم در آخر "کاکا رستم" را با دست خفه می کند و مبارزه عیاران، تبدیل به جنگ قاتلان و جانیان بالفطره می شود. در فیلم کاکا مسعود، داش آکل "دردهای روح و تنهایی و انزوای خود" را به روسپیخانه می برد تا با آهننگ "دختر شیرازی ابروت چنده؟ لبات چنده؟ . گرچه نرخش گرونه اما من مشتری همشیگی ام" به فراموشخانه ذهن روسپی سار و روسپی پرور کارگردان بسپارد.
رجزخوانی پهلوانان تبدیل به تحقیر مستمر زنان می شود؛ عباراتی مانند:"سرخاب به روت بمالی" ،"لچک سرت کنی" ،"بزک کنی" یا "بری و روبنده بزنی" یا "چادر سرت کنی"مثل نقل و نبات بین عیاران شیراز رد و بدل می شود و با هر واژه ای "زن بودن" ننگ و خفتی بی بخشش قلمداد می شود. در پایان فیلم؛ فرهنگ نامردی (به جای فرهنگ عیاری) تا حدی پیش می رود که کاکارستم می خواهد سبیل های داش آکل (علامت مردانگی!) را بچیند.
در فیلم "داش آکل" اثر مسعود کیمیایی، محفل عیاران و عشق بازان (پرنده بازان) به مجمع عمومی لاتهای شیراز تبدیل شده است و "عشق" همان درد نگاییدن است و درمانش لای لنگ رقاصه های سخاوتمند بی شخصیت که تن خود را واگذار می کنند تا مرد عشق هرگز نداشته اش را فراموش کند و کارگردان از پیکر زنان لاشه ای برای تخیله اسپرم بسازد! فیلم "داش آکل" ساخته مسعود کیمیایی روایت رجاله های بیشعور و لات های بدون روح و بدون سایه از داستان صادق هدایت است.
مسعود کیمیایی سواد اندکی دارد و از فرهنگ ایرانی بی خبر است و در مورد جمع آوری فرهنگ شفاهی هم هیچ تلاشی نمی کند. دانش او به همان چرت و پرتهایی که بر اثر تجربه در میان لمپن ها و چاقوکش های جنوب تهران آموخته است محدود می شود. در انتهای داستان و فیلم، یش از دوئل نهایی بین کاکارستم و داش آکل، بدون دلیل صحنه ای از یک تعزیه لوس (تعزیه در شب عروسی مرجان!) می بینیم و بی سوادی و لوس بازی نمایش فرهنگ سنتی به اینجا ختم نمی شود چون کارگردان - نویسنده در این اقتباس خود از اثر صادق هدایت، از بین آن همه شعرای شیرین سخن شیراز دو بار می رود سراغ ترانه روسپیان و تن فروشی دختر شیرازی! از آهنگهای های عیاران و پهلوانان و شیرازی هیچ خبری نیست جز "داش داش، داشم من! تو چمنا آبپاشم من!" پیوند زناشویی و عروسی و ازدواج با جماع یا "گاییدن معشوقه" به اشتباه گرفته می شود و "داش آکل" سخاوتمندانه به رقاصه می گوید "بذار امشب تو عروس بشی" و هیچ خواری برای "زن" بیشتر از آن نیست که ما مرجان را با تنبان و شلیته در حجله بببینیم و بدانیم با مردی بی چهره همبستر خواهد شد و او نیز هم زمان با روسپی بزرگوار تن خود را برای دفع اسپرم و تسکین "داش آکل" به او (داماد بی چهره) تقدیم خواهد کرد. زن در "داش آکل" فقط ابزار است، ابزاری برای راحتی و آسایش و لذت بردن، و ابزاری برای فیلمساز و فروش گیشه!
هر چه فیلم جلوتر می رود بیش از پیش، فرهنگ ایرانی و داستان صادق هدایت در منجلاب ذهن لمپن مسعود کیمیایی غرق می شود تا بدان حد که در پایان از "داش آکل" قاتلی بسازد که با دستان خود "کاکا رستم" را خفه کرد.
آقای کارگردان این "کاکا رستم" نبود که در میان دستان "داش آکل" خفه شد و جان داد، بلکه داستان زیبا و تفکر برانگیز صادق هدایت بود که در دستان لمپن شما خفه شد. آقای هدایت چه خوب که پنجاه و نه سال پیش خودت را کشتی و نماندی تا ببینی رجاله ها و لمپن ها در کشورت به نام هنرمند چه جولانی می دهند و با داستانهایت چه می کنند!
صادق خان یادت گرامی و روح و سایه ات در آرامش باد!
مرجان در صحنه ای از فیلم داش آکل و صحنه ای دیگر
داونلود فیلم "داش آکل"
posted by Mahasti Shahrokhi :

هیچ نظری موجود نیست: