۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه

داستان زندگی «جیرولامو ساوو نارولا»

آیا مبارزه علیه ستمگران لزوماً حقانیت می‌آورد؟

ghoroun vosta
 داستان زندگی «جیرولامو ساوو نارولا»
همۀ کسانی که وضع موجود را قبول ندارند و بر حفظ آن تاکید نمی‌کنند، لزوماً دموکرات نیستند.مهم این است که با چه باور‌ها و خواست‌هایی به دنبال تغییر وضع موجود هستیم.خواست تحول و تغییر در صورتی دموکراتیک است که مقصد آن نیز روشن باشد.
تجربه‌های دردناک نشان داد هر نوع تغییری که با تجدد ستیزی و رهبر پرستی و ضدّیت با ارزش‌های جهان شمول (آزادی عقیده، آزادی خلاقیت که آزادی بیان پرتوی از آن است، حقوق بشر و حقوق مدنی) همراه باشد، به فاجعه می‌انجامد، هر اسمی که می‌خواهد داشته باشد.
در «خاطرات خانه زندگان» به «جیرولامو ساوونارولا» Girolamo Savonarola اشاره خواهم نمود، از این جهت توجه شما را به تأمل در این بحث جلب می‌کنم….
ساوونارولا با نوآوری و تغییر میانه نداشت.
یکی از کسانیکه در قرون وسطی با فساد دستگاه کلیسا در افتاد و در آتش ظلم آنان سوخت، کشیش ایتالیایی فرقهٔ دومینیکن «جیرولامو ساوونارولا» بود که البته خودش با نوآوری و تغییر و با رنسانس میانه‌ای نداشت.
زندگی او ما را با این پرسش روبرو می‌سازد:
آیا رویارویی ساوونارولا با اصحاب قدرت، به قشریگری و جمود او مشروعیت می‌بخشد؟
داستان پرتأمل «جیرولامو ساوونارولا» حدود پنج قرن پیش در شهر فلورانس در شبه جزیره ایتالیا روی داده است زمانی که شارل هشتم پادشاه فرانسه به ایتالیا حمله کرده، کلیسای کاتولیک به فساد افتاده و خانواده مدیچی Medici‏ هم در فلورانس صاحب قدرت است و هر اسبی که دارد می‌تازد.
وقتی زیرپای خاندان مدیچی که سالیان دراز در فلورانس حکومت ‌کردند سست شد و مردم بر آن‌ها شوریدند و آن‌ها را از ایتالیا راندند، فلورانسی‌ها جیرولامو ساوونارولا را برگزیدند تا فرمانروای روحانی شهر باشد و قدرت را به دست گیرد.
ساوونارولا باید و نبایدهای بسیاری وضع نمود.
ساوونارولا خیلی خاکی و مردمی بود. او برای وعظ و خطابه به کوره دهات هم می‌رفت و از خدا و رستگاری آدمی سخن می‌گفت. ریاضت می‌کشید، روزه می‌گرفت و در سفرهای مداومش روی زمین یا در انبارهای علوفه می‌خوابید.
نه اهل دنیا بود و نه اهل زرق و برق. اما در پشت ظاهر پاک و ساده‌اش قشریگری و جمود نهفنه بود. قشریگری و خشمی که بعد‌ها گریبان مردم فلورانس را گرفت.
ساوونارولا با تکیه بر ذهنیت مذهبی و عاطفی مردم به حکومت رسید اما ذکر و فکرش ایراد وعظ و خطابه و ترساندن همگان از عذاب دوزخ بود. مردم فلورانس را به زهد و قناعت توصیه می‌‏کرد و از مرگ می‌‏ترساند. هوادارانش هم تحت تأثیر سخنان او شوری را به کوری می‌رساندند، به جستجو در احوال دیگران پرداخته و گناهکاران را به حکومت معرفی می‌‏کردند.
ساوونارولا در خطابه‌های پرشورش مردم را از هرآنچه به نظرش گناه آلود می‌آمد و باعث غفلت می‌شد برحذر می‌داشت،
به اسم شرع با شادی و زندگی مخالفت می‌نمود. برگزاری مجالس جشن و سرور و کارناوال‌ و رقص‌ را ممنوع اعلام کرد و کافه‌ها و بار‌ها را به نمازخانه و کلیسا و حوزه‌های دینی مبدل ساخت و در واکنش به عیاشی‌ها و بی‌مرزی‌ها که از زمان حکومت خاندان مدیچی باب شده بود، باید و نبایدهای بسیاری وضع نمود.
پیروانش را به جستجوی خانه به خانهٔ منازل مردم در پی آینه‌ها، نقاشی‌ها، کتاب‌ها، لوازم آرایش، مجسمه‌ها، کلاه‌های زنانه، وسایل موسیقی و شطرنج‌ها فرستاد و پس از گردآوری، کل آن‌ها را در آتش بزرگی در میدان شهر که «آتش بزرگ غرور» می‌نامید، سوزاند.
گفته می‌شود که بسیاری از نقاشی‌های مهم رنسانس در این آتش نابود شده‌اند.
ساوونارولا با خاندان مدیچی و پاپ به مبارزه برخاست.
چندی بعد ساوونارولا در جنگ قدرت با اصحاب کلیسا، اوت می‌شود.
وقتی پاپ‌ پیشین‌ «اینوکنتیوس‌ هشتم» درگذشت، کاردینال زن‌باز و هرزه‌ای بنام «الکساندر ششم» ‌ با دادن رشوه به کاردینال‌ها رأ‌ی آنان را خرید و‌ سال ۱۴۹۲ میلادی به‌ مقام‌ پاپی‌ برگزیده شد.
ساوونارولا با پاپ جدید به دلیل فسادش کنار نیآمد و بر ضّد او با «شارل هشتم» که مشغول تاخت و تاز در ایتالیا بود، همدست شد و پاپ هم وی را به دلیل نافرمانی تکفیر کرد.
حرف ساوونارولا این بود که آئین مسیح مسخ شده و پاپ جدید (الکساندر ششم) هرزگی می‌کند و او با پول اموال کلیسا که فروخته به این مقام رسیده و پاپ دروغینی بیش نیست.
ساوونارولا عَلَم مبارزه با فساد خاندان مدیچی و پاپ را برافراشت و با سلطنت و ارتجاع درافتاد.
در این کشاکش شهر فلورانس در تلاطم بسر می‌برد. پاپ به ساوونارولا اعلام نمود از موعظه و مخالفت دست بردارد وگرنه نابود خواهد شد.
ساوونارولا را به دار کشیدند و سوزاندند.
یاران ساوونارولا برآشفتند و برای ابراز وفاداری به او حاضر شدند خودشان را به آتش کشیده، خودسوزی کنند. هواداران ساوونارولا برای او خود را به آب و آتش می‌زدند.
ساوونارولا پیام داد من از هیچ چیزی باک ندارم. حرف حق می‌زنم و روی آن می‌ایستم. اگر همه جهان هم بر ضّد من متحد شوند در جای خود خواهم ایستاد، چون تعلیمات من، تعالیم پاک برای زندگی پاک است.
پاپ جدید برای از میان برداشتن آن راهب پیر کفش و کلاه کرد و در ادامه درگیری‌ها، ساوونارولا را با دو تن از یارانش گیر انداخت و به شدت شکنجه داد. سپس همه جا شایع کردند ساووناراولا خودش اعتراف کرده پیامبری دروغین است.
۲۳ می‌‌سال ‌۱۴۹۸ میلادی هر سه را به دارکشیدند و سپس در میدان شهر در آتش سوزاندند.
 «ماکیاول» که یکی از تماشاگران آن صحنه هولناک بود در تاثیر این واقعه پرسیده است: آیا راستی و دوستی، بد‌ترین سیاست‌ها است و تزویر و نادرستی، کوتاه‌ترین راه نیل به پیروزی است؟
تأثیر وقایع فلورانس بر میکل‌ آنژ و بوتیچلی و…
مریدان ساوونارولا می‌گویند گناه وی این بود که با خاندان ستمگر مدیچی درافتاد و به افشای فساد در دستگاه روحانیت کلیسا می‌پرداخت و آن را مغایر با آیین مسیح می‌دید. اما روحانیون مرتجع که از تأثیر سخنان انتقادی وی در بین مردم به وحشت افتاده بودند، به او اتهام زدند که دعوی پیامبری می‌کند و تکفیرش کردند.
فلورانس صحنهٔ ناآرامی‌ها و مبارزات سیاسی شده بود. ورود سربازان فرانسوی به‌خاک ایتالیا از یک طرف و «حکومت مذهبی» جیرولامی ساوونارولا، و بعد دستگیری، شکنجه و سوزاندن او، هنر و هنرمندان را تحت تاثیر قرار داد و در افکار «می‌کل آنژ» و دیگر افلاطونیان تأثیر عمیق برجای نهاد.
ساوونارولا هواداران بسیار داشت و پس از سوزاندنش نیز در خاطره‌ها باقی مانده است.
هنرمندانی چون «ساندرو بوتیچلی» Sandro Botticelli در آثار خودشان از جمله تابلوی «انتقام الهی از برای قتل ساوونارولا» از او یاد کرده‌اند.
خطابه انقلاب همیشه با پویایی و کمال همراه نیست.
حالا برگردیم به سخن نخست.
جیرولامو ساوونارولا که در اوج سادگی می‌زیست و اهل زرق و برق و مال و منال هم نبود، با فساد دستگاه کلیسا درافتاد. در اعتقاداتش راسخ بود و حکومت دادگری و پارسایی را که نمودار نخستین کوشش در تاریخ ایتالیا برای ایجاد نوعی نظام سوسیالیستی بود بنانهاد. بعد‌ها دستگاه تفتیش عقاید در رم هم، آثار وی را هم نیز مثل نوشته‌های آراسموس و دانته و «کوپرنیک» و «کپلر» و «گالیله» ممنوع اعلام نمود.
می‌دانیم که او رنج‌ها دید، شکنجه شد، به دارش زدند و در آتش جهل پاپ‌های دروغین سوخت.
سؤال این است:
آیا رویارویی و جدال او با نظام پادشاهی مدیجی و دستگاه ارتجاعی کلیسا و تفتیش عقاید، دلیل حقانیت او است و به قشریگری و جمود خودش مشروعیت می‌بخشد؟
واقعش این است که نه خطابه ارتجاع در کهنگی و می‌رایی خلاصه می‌شود و نه خطابه انقلاب همیشه با پویایی و کمال همراه است.
همۀ کسانی که وضع موجود را قبول ندارند و بر حفظ آن تاکید نمی‌کنند، لزوماً دموکرات نیستند.
مهم این است که با چه باور‌ها و خواست‌هایی به دنبال تغییر وضع موجود هستیم.
خواست تحول و تغییر در صورتی دموکراتیک است که مقصد آن نیز روشن باشد.
تجربه‌های دردناک نشان داد هر نوع تغییری که با تجدد ستیزی و رهبر پرستی و ضدّیت با ارزش‌های جهان شمول (آزادی عقیده، آزادی خلاقیت که آزادی بیان پرتوی از آن است، حقوق بشر و حقوق مدنی) همراه باشد، به فاجعه می‌انجامد، هر اسمی که می‌خواهد داشته باشد.
سایت همنشین بهار
ایمیل

هیچ نظری موجود نیست: