ای در لجن فتاده ...
.....................................................
ای در لجن فتاده ز اصلاح دم مزن
وینگونه دیگ مطبخ دین را به هم مزن
گنداب زیر پای تو جاری ست سالهاست
قرآن به کف گرفته در آنجا قدم مزن
مردم نفور از اینهمه پَستی ست، بیش ازین
در منجلاب ، خیمه به باغ
اِرم مزن !
آن وعدهء بهشت تو جز دام ِ
ره نبود
کرم است قوتِ خوان تو لافِ
کَرَم مزن
خون کسان به دست تو در جامِ
دین در است
ای جامِ خون به دست ، دم از
جام جم مزن !
دیریست میر قافله و شیر
پرده ای
تیر عرب میفکن و راه عجم
مزن !
تمساح گون مگری بر احوال
زار خلق
بر جبهه مُهر طاعت و بر
دیده نم مزن !
دست ِ دراز جهل ، عَلَم در
کفت نهاد
طبل تهی به قافله زیر عَلَم
مزن !
نامردمی دوات نهاده ست پیشِ تو
زین بیش بر دواتِ تباهی قلم
مزن !
تاریخ را به ننگ و ندامت
رقم زدی
تاریخ را به ننگ و ندامت
رقم مزن !
زین ره برون خزیدن توست
آرزوی خلق
کم گو ی ناتوانی و با خویش
کم مزن !
از پارگین که غرقه درآنی
دمی درآی
تا فرصتی ست پای بر این
مغتنم مزن
م.سحر
13/5/2013
۱۱ مهٔ ۲۰۱۳
دزدی پرومته
دزدی پــرومتــه
دزدیدم آتش از خدایان لیک اینان
با زمهریر ِ خویش سرگرمند بر خاک
گویند ما را گرمی و آتش نزیبد
نز کورهء خورشید ، نز آغوش ِ افلاک
نی بیمِ تاریکی کند ما را پریشان
نی روشنایی مان دهد شوری طربناک
زین روی درما برنینگیزد سروری
این پرتو اهدایی ات بر بامِ ادراک
ما را همین سرما و ظلمت کارسازند
شادی ز ما هرگز نخواهی دید ، اِلاک ؛
هیزم نهیمت در میان ، تا خوش بسوزی
خود در میان ِ شعله ات با چشمِ نمناک !
م.سحر
پاریس
11/5/2013
سرّ سی ساله
سِـــرّ ســی ســالــه
همچو خر قصه در چمن گفتم
بس به گوش ِ کر از وطن گفتم
جمله در بندِ بند شلوارند
نشنوند آنچه را که من گفتم
سوده گشت این زبان به سنگ سکون
سنگ بر سر زنان سخن گفتم
دل خود را به سیخ پیوستم
نام خود را به گورکن گفتم
پیش نقش قبای اطلس خویش
به کفن دوزم از کفن گفتم
سّر ِ سی ساله را بدین
ابیات !
آخرالامر در عَلَن گفتم !
م.سحر
11/5/2013
چند شعر تازه حول و حوش انتخابات و ...ـ
چند شعر
تازه
حول و حوش
بازار مکّاره انتخاباتی و ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
م.سحر
انتخابات در یک نظام استبدادی *
این گفته ام از سخنوری در یاد است :
آنجا که وطن اسیرِ استبداد است ،
گر رأی کسی منشاء تغییری بود ،
کِی حاکم ، حُکمِ رأی دادن داده ست؟
..............................................
* سخنی ست منسوب به مارک
تواین ، نویسنده آمریکایی
□□□
می گویند:«
هاشمی می آید!»
چنین که کارِ جهان، جمله ریش در ریش است
بگو به کوسه که گُرگِ
تو بهتر از میش است
بیا بیا که ازین
گلّــه داد بستانی
که دیگِ قیمه
به بارست و سور در پیش است !
نام نویسی
طبق اخبار رسانه ها ، نیرو های نظامی و امنیتی سید
علی ، اطراف خانه سید محمد را محاصره کرده اند تا مانع نام نویسی او در انتخابات
شوند :ـ
چون پیرزنی که چرخ ریسی
نکند
این مرتبه خاتمی رئیسی نکند
عُمّالِ علی راهِ
عبورش ندهند
تا بارِ دگر نام
نویسی نکند !
□□□
من رأی می دهم
من رأی می دهم به الاغی که قبل ازین
او را الاغ های دگر رأی داده
اند
افسار او کشیده و آورده اند
پیش
پالان بادکرده به پشتش نهاده
اند
ریشی دراز بر زنخش بسته اند و
بند
از پوزه اش به هرزه دُرایی
گشاده اند
من رأی می دهم به سگ زرد یا
شغال
کاین هردو تخم یک خر و یک
خانواده اند
***
این رأی من وظیفهء تاریخی من
است
وز روشنای رأی من این خانه
روشن است
سی سال رأی داده و خر برگزیده
ام
وینگونه استراتژی من مدون است
من رأی می دهم که شود رهنمای
خلق
گرگی که در کمین و امینی که
رهزنست
محجورم و صغیر م و در کشتزار
دین
خارم خلیده در دل و خاکم به
خرمن است
***
تا کاروان به شبرو دین واسپرده
ایم
خوشبخت خیل رهزن و بیچاره میهن
است
................................................................
پاریس
8.4.2009
* این قطعه هم در سال
2009 برای انتخابات پیشین سروده شده اما
همچنان مناسب روزا ست
□□□
این شعر هم سرودهء همین روزهاست :
حفظ نظام
تا حفظ نظامشان شعاراست
فرمان خدا طناب ِ دار است
تزویر و ستم خلیفة الله
نامردمِ دون ، طلایه دار است
انسان به لجن نشسته کشتی ست
ایران به بلای دین دچار است
طاعون و فنا مشاور الملک
بیداد مدّبر الدیار است
دین آلتِ قهر و کین مِن المَهد
در چنگ ِ ددان اِلی المزَار است
قران تبری ست بسته بر فقه
زان نانِ فقیه در تغار است !
انسان به نظام می فروشند
تا دیگِ نظامشان به بار است
ایران لب پرتگاه تاریخ
جولانگه شیخ ِ نابکار است
ایرانی اگر به پا نخیزد
آینده او تباه و تار است !
9/5/ 2013
□□□
این شعر هم با اندیشیدن به همین حال و هوا و همین اوضاع زمانه ما و
کشور ما سروده شد
و نقل آن در همین صفحه بی مناسبت نیست :
گــــورتــــان
را گـــُم کــنیـــــد....
ای که کردستید بازارِ ستم ، دین و خداتان را
«کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هاتان را» *
فقه وجدانسوزتان جز دام تزویر و رذالت نیست
گرچه بی وجدان ، روا دارید ننگ ِ نارواتان را
هرچه بیماری ست از ذات شما ساری ست بر این خاک
مرگ حوشتر باد اگر بیمار بپذیرد دواتان را !
دین تبر کردید و سرو افکن به جان جنگل افتادید
خون فروپوشانده در بیداد گاهان جای پاتان را
مردم ایران ندیده ست از مغول آنچ از شمایان دید
برنخواهد تافتن زین بیشتر جور و جفاتان را
گورتان را گم کنید از عرصه ء تاریخ این کشور
بیش ازین با خون مگردانید سنگ آسیاتان را
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ــ وام
از اخوان ثالث
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر