۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

پوی بقایی برای برداشت کل مبلغ 16 میلیارد تومان؟ + سند تازه از حساب جنجالی

پوی بقایی برای برداشت کل مبلغ 16 میلیارد تومان؟ + سند تازه از حساب جنجالی

 آینده آنلاین : در حالی که حمید بقایی با کمال اعتماد به نفس موضوع برداشت 16 میلیارد تومان از حساب ریاست جمهوری که سندش در سایت منتشر شد را پذیرفته، اما آن را قانونی! دانسته، خبرنگار «آینده» به اطلاعات جدیدی در این خصوص دست یافت که پرسشهایی را از جناب بقایی ایجاد می کند. بنابر این گزارش، حساب مذکور که در تاریخ 10 مرداد ماه افتتاح شده، طبق سندی که در این خبر آمده است «شخصی» بوده و فقط محمود احمدی نژاد و حمید بقایی امکان برداشت و بستن آن را دارند.
همچنین سهم الشرکه هر کدام از این دو نفر، پنجاه درصد موجودی و حساب، جهت «تأمین سرمایه دانشگاه غیر دولتی غیرانتقاعی جامع بین المللی ایرانیان» ذکر شده است.
جالب آن که جناب بقایی گفته: «هیچ گونه کار خلاف مقررات و جابجایی مالی اداری و اقلامی، بدون مجوز قانونی در نهاد ریاست جمهوری اتفاق نیفتاده است و تا زمان خداحافظی از این نهاد در سیزدهم مرداد امسال، هیچگونه اقدامی خلاف قانون صورت نگرفته است و تمام انتقالات بر اساس ضوابط قانونی بوده است.»
بر اساس گزارش رسیده، روز گذشته بقایی چند بار به بانک ملت شعبه فلسطین شمالی مراجعه می کند تا 16 میلیارد تومان را از حساب مذکور خارج کند، اما رئیس شعبه بنا به توصیه شفاهی برخی نهادهای مسئول، خواستار بررسی بیشتر می شود.
در پی این مساله، حمید بقایی با مسئول پرونده 16 میلیارد در نهادهای مسوول تماس گرفته و با لحن خاصی می خواهد تا از بانک بخواهند حساب را باز کند.
در همین حال، گفته می شود مسوولان پرونده به عباس جعفری دولت آبادی دادستان عمومی و انقلاب تهران نامه نوشته و از وی درخواست کرده اند حساب متعلق به احمدی نژاد و بقایی بسته شود.
در صورتی که این حساب با حکم دادستانی بسته نشود، ممکن است صاحبان حساب ذکر شده بتوانند پول واریزشده از نهاد ریاست جمهوری را منتقل کنند.

آقای رجوی.... متوقف نشده اید، سقوط کرده اید!

آقای رجوی.... متوقف نشده اید، سقوط کرده اید!
مهناز قزلو
اینکه سازمان مجاهدین تا چه اندازه از پرنسیب های اولیه ی خود دور شده است و همچنان با نقض عرف مبارزاتی و اصول انسانی در شکاف این تناقض آشکار هر چه بیشتر فرو می رود و همچون معضلی غامض در خود می پیچد ... دیگر به خودش مربوط است ... اما آقای رجوی به یاد داشته باشید که مبارزه ای را به انحراف کشانده اید.... به یاد داشته باشید که نه تنها به پرنسیب های مبارزاتی در مناسبات ترقیخواهانه وقعی ننهاده اید بلکه سد راه مبارزه نیز شده اید... اما کسی برای شما صبر نخواهد کرد... در فلسفه ی مدرن، انسان به عنوان عنصر اندیشه ورز نمی تواند براساس باورهایش، نگاه و تعهداتش برای ایده های ایستا متوقف شود بلکه به جستجوی اعتلای بشریت، در تقابل با چنین روندی ابتدا "فاصله" را آگاهانه انتخاب می کند. شما "ایستایی" را برگزیده اید و با پویایی انسان آگاه که در جستجوی تعالی است در تضاد قرار گرفته اید.  چطور انتظار دارید دیگران در کنار شما متوقف شوند؟ "روز وسعتی است که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمی گنجد... همکاری حروف سربی بیهوده ست و اندیشه ی حقیر را نجات نخواهد داد... آنان که از سلاله ی درختان اند... تنفس هوای مانده ملولشان می کند.... نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن... به اصل روشن خورشید و ریختن به شعور نور... طبیعی است که آسیاب های بادی می پوسند.... من خوشه های نارس گندم را به زیر پستان می گیرم و شیر می دهم."
اینکه برخی از هواداران حتا حاضر نیستند به حرمت شرف مبارزه و به احترام یاد و خاطره ی تابناک عزیزان و یاران جان باخته برای "آزادی"... آری تنها و تنها برای "آزادی" و نه هیچ چیز و نه هیچ کس دیگر، نگاهی نقادانه و آگاهانه به پیرامون خود داشته و بر سرپیمان با خدای آزادی از ستایش آنکس که دیگر آنچه باید... نیست بپرهیزند.... دیگر به خودشان مربوط است ... اما آنجا که درصدد بر می آیند که ترشحات بویناک خود را به دیگران بپاشند.... نمی توان سکوت کرد.
آقای رجوی ... اگر "ایستایی" را برگزیده اید... نمی توانید دیگران را متوقف کنید .... نمی توانید "صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن ... و صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک ... و صدای انعقاد نطفه ی معنی و بسط ذهن مشترک عشق" را متوقف کنید. انسان آگاه که پویایی و شکفتن را انتخاب کرده است "تبار خونی گل ها او را به زیستن متعهد می کند... تبار خونی گل ها... می دانید؟" گل های عاشقی که حکومت نکبت و تباهی اسلامی از باغ قلب های ما آنان را بیرحمانه چید و شما نیز بیهوده سعی می کنید جانبازی شکوهمند آنان را به نام خود مصادره کنید.
آقای رجوی یادتان می آید در مقر مجاهدین واقع در خیابان مصدق گفته می شد شما هم به همراه دیگر مجاهدین، آن جا را نظافت می کنید که شامل شستشوی توالت ها و تی کشیدن زمین هم بود... و گفته می شد فرقی بین رده های سازمان از این نظر وجود ندارد. یکی از دلایلی که بسیاری از نوجوانان از جمله من به سازمان مجاهدین گرایش پیدا کرد اتفاقن همین نکته بود... چرا که با عشقی که همواره به "چه گوارا"  داشته ام می پنداشتم ورژن ایرانی هم دارد... اما ... دریغ... اعتراف می کنم که سخت در اشتباه بوده ام.
"چه گوارا" در کوبا به مقام ها و پست های بالایی چون ریاست بانک ملی و وزارت صنایع رسید. اما او از سرشت دیگری برخوردار بود و گرایشی به اکت ها و اداهای خرده بورژوایانه نداشت. هنگامی که عهده دار پست وزارت بود... در ساعات فراغتش به کار سخت و بدون دریافت دستمزد در کنار کارگران می پرداخت. به گفته ی خودش از هر آنچه که مخل اش می شد گریزان بود. چرا که حفظ احساس، اندیشه و مسوولیت هایش به عنوان یک انقلابی مردمی و اصیل برای او از ارزش ویژه ای برخوردار بودند. ثروت و قدرت برای او اهمیتی نداشت. در نامه ی خداحافظی به فیدل کاسترو می نویسد: "من از تمام پست های خود در رهبری حزب، سمت ام در وزارت، مقام ام در فرماندهی و تابعیت کوبایی ام، استعفا می دهم. دیگر هیچ پیوند حقوقی و قانونی با کوبا ندارم، به جز پیوندهایی که ماهیت غیرگسستنی دارند." چه گوارا در تلاش و مبارزه ی بی امان علیه هر چه بی عدالتی و جنایت شتافت. او می گفت:"همیشه این قابلیت را در خود حفظ کن که نسبت به هر گونه بی عدالتی بر هرکس و در هر گوشه ای از عالم، حساس باشی."
آقای رجوی منصفانه بفرمایید کدامیک از این خصوصیات ... نه همه ی آنها... که حتا یکی از آنها را آیا دیگر در شما می توان یافت؟ شما بر اریکه ی شکوه تخیلی خودساخته تکیه زده اید و خدای آزادی را دیگر بنده نیستید و شاید بی خبرید که آن نشان "پیشرو" بودن، مدت هاست در تاروپود پوسیده ی بی جلال کبریایی اتان کپک زده است.  آیا در جایی که زندگی می کنید روانکاو و روانشناس وجود دارد؟
آقای رجوی تمام آنچه گفته و ادعا کرده اید خلاف آن عمل نموده اید... گویا ترسیده اید... ! از چه...؟ ... از خود بپرسید...؟ ... شما به همه ی پرنسیب ها پشت کرده و به هیچیک از آنها قائل نیستید... آیا می دانید چرا "چه گوارا" پس از چهار دهه همچنان محبوب قلب های مردم است و جذبه ی کهربایی اش سرتاسر جهان را هر روز بیش از روز پیش می رباید و اما در مورد شما، دافعه ی اتان! زیرا شما از انسان ها همچون ابزار بهره می گیرید آن هم فقط به سود خود. واقعن فردی مانند علیرضا یعقوبی نمی تواند مخاطب من باشد. آخر کدام هم سطحی را در او با خود ببینم؟ او که در هر مرحله از زندگی اش ملعبه ی دست بوده است. چرا با انسان ها اینچنین می کنید؟ دنیایی خالی از لبخند اطراف خود ساخته اید که باید به طور جدی از شکستن دیواری که بنا کرده اید، سخت بترسید... چون بی تردید بر سر خودتان خراب خواهد شد. شما در پیچ و خم های قدرت طلبی به دنبال یک مشت موش هستید. قرن ما... زمان ما.... آفریدگارانی سترگ و انسانی را طلب می کند تا در مبارزه ای شرافتمندانه حرمت انسان را پاس بدارند.
ناسزا بگویید... تهمت بزنید... دروغ بگویید... تهدید کنید... همه ی اینها نشان می دهد که شما از لحاظ معیارهای درستکاری چه قدر فقیرید. با "مینا توحید" هم چنین کردند و کردید. در زندان "تواب" دو آتشه بود. زیر حکم اعدام، تحت فشارهای سخت زندانبانان تن به هر پستی و پلشتی داد. در سال 74، خود مجاهدین در تماس های تلفنی از آلمان به من گفتند که "مینا توحید" در شهر اشرف دیگر "مجاهد اشرف نشان" است. به شما سخت انتقاد کردم. گفتید: "تضادهایش را حل کرده است". دردناک است. قاموس واژه ها را به یغما برده اید.
چقدر می توان پست بود و به سادگی دروغ گفت. علیرضا یعقوبی به تبعیت از شما به سادگی دروغ می گوید. او شاید به هر دلیل ناگزیر از حق السکوت دادن به شماست... اما من آبروریخته ای هستم که تن به هیچ پستی نخواهم داد. نمی دانم از همسرش شهلا (اکرم) ابراهیمی قبل از نگارش نوشته اش سوال هم کرده است یا خیر. اگر شهلا خبر از این نوشته ندارد که هیچ. اما اگر دارد و سکوت کرده است نمی دانم چطور توانسته در برابر چنین دروغگویی، رذالت و پستی سکوت کرده و به آن تن دهد. من اگر جای شهلا ابراهیمی بودم هر نقطه ضعفی (بگذارید تکرار کنم...هر نقطه ضعفی) هم در رابطه ی با یعقوبی (همسرش) می داشتم و به هر دلیل اگر ناگزیر به زندگی با او در زیر یک سقف بوده باشم.... پس از خواندن این دروغ، جعل و خزعبلات برعلیه ی "مهناز" بر دهان "یعقوبی" مفلوک می کوبیدم و می گفتم ... اینهمه، دروغ محض است... مهناز هرگز آدرس مرا هم نداشته ... اگر هم می خواست نمی توانست مرا لو بدهد...
آقای یعقوبی من حتا تا سال 2011 نمی دانستم که شهلا چگونه دستگیر شد. وقتی دوستانم به من گفتند که هم پرونده ای ات (شهلا ابراهیمی) در فیس بوک است... - البته امیدوارم وجدان حقیقت گویی در هیچیک از آنان تاکنون نمرده باشد -... به این دوست که شهلا را در فیس بوک پیدا کرده بود گفتم.... اولین سوالی که از او خواهم پرسید اینکه چرا به من گفت یک هفته دیگر از کشور می رود ... اما دو ماه بعد هنوز در ایران بود؟ چگونه دستگیر شد؟ کجا بود؟
آن دوست به من گفت: "شهلا می گوید در یکی از شهرهای شمال زمانی که نزد فامیل اش بوده دستگیر شده است". در سال 2011 وقتی با شهلا تماس گرفتم... اولین سوالی که از او کردم همین بود... او توضیح داد: " من عقد وکالتی کرده بودم .... رفته بودم خانه ی اقوامم در شمال کشور... تا کارهایم درست شود.... در خانه ی یکی از اقوام حزب اللهی ام هم اتفاقن بودم... که همانجا دستگیر شدم".
دو ماه قبل از دستگیر شدن من ... شهلا (اکرم) ابراهیمی مسئول و هم پرونده ای ام به من اطلاع داد که وکالتی ازدواج کرده و با داشتن بلیط تا یک هفته ی دیگر به خارج از کشور می رود. همیشه من و شهلا در خیابان با هم قرار می گذاشتیم و هرگز آدرس خانه ی او را نداشته ام که بتوانم او را لو بدهم. هم او و هم من می دانیم که چه کسی ما را لو داد... کسی که هم آدرس او را داشت و هم آدرس مرا.
آنکه هسته ی مقاومت "سیمین هژبر" را لو داد کسی بود به نام "فرشته نظام آبادی" ... و آن که مرا نیمه شب در تاریخ 14 خرداد شصت و سه در بنز قهوه ای کمیته مرکزی (بهارستان) شناسایی کرد کسی بود که آدرس شهلا را هم داشت... در واقع تنها کسی که آدرس شهلا را داشت او بود... و این را خود شهلا خوب می داند.... در سال شصت و چهار وقتی مرا به بند چهار پایین منتقل کردند مدت کوتاهی با "آن شخص" هم بند بودم...
با شهلا ابراهیمی در دبیرستان رئوفی واقع در خیابان تخت طاووس که در واقع مدرسه ی مسیحیان بود و بعد از انقلاب تلفیق شد، آشنا شدم. اکثر هم کلاسی ها و دانش آموزان این دبیرستان مسیحی بودند. شهلا در کلاس دیگری البته درس می خواند. آن زمان فعالیت های سیاسی در سطح اجتماع و البته در مدارس همچنان کم و بیش آزاد و علنی بود. شهلا هم که گویا هوادار مجاهدین بود به ما پیوست. البته هوادار فعالی نبود ... چون به خوبی به یاد دارم که هرگز به جنبش معلمین یا مقر مجاهدین یا میتینگ ها و یا تظاهرات یا رژه ی میلیشیا و نشست های داخلی یا جلسات تبیین جهان و غیره ... هیچکدام ... نمی آمد. شهلا در هیچکدام از فعالیت های جدی شرکت نمی کرد و تنها در سطح مدرسه نقش بسیار کم رنگی داشت.
در بحبوحه ی درگیری های ماه خرداد سال شصت هم اصلن او را به یاد ندارم. از آنجایی که در آن زمان مسوول بچه های هوادار مدرسه و نیز مسوول شورای دانش آموزی بودم ... بنابراین از تمامی جزییات وقایع نیز مطلع. پس از سی خرداد شصت رابطه ی من با سازمان مجاهدین به علت وقایع آن روزها به طور کلی قطع شد. تا اواخر سال شصت و دو که بار دیگر به طور غیرمستقیم و اما این بار توسط "شهلا ابراهیمی" به مجاهدین یا همان شورای ملی مقاومت که در واقع تشکیلات خارج کشور بود وصل شدم.
علیرضا یعقوبی می نویسد:   «مهناز قزللو»  از بریده های زندان و عامل لو رفتن همسرم. قبل از هر چیز می خواهم از یعقوبی سوال کنم آیا همین دیشب خواب نما شدید که من همسر شما را لو داده ام یا از ابتدا می دانستید. من با اصرار چندین باره ی شهلا از لندن به دیدارش به منزل شما آمدم... او حتا اصرار داشت هزینه ی بلیط مرا بپردازد... وقتی به او گفتم برای یک روز می توانم بیایم و برگردم ... اصرار داشت که چندین روز بمانم.... ایمیل ها و ... پیغام های متنی تلفنی و ...  با او را هنوز دارم... چگونه شهلا اصرار داشت کسی که او را لو داده مشتاقانه دیدار کند... هزینه ی سفرش را بدهد (که البته هرگز من نپذیرفتم)... و اصرار هم داشت لیست غذاهای مورد علاقه ام را بداند که آن ها را بپزد .... که البته پخت...
چند نمونه از ایمیل های من و شهلا
توضیح: برخی قسمت ها را بنابه دو دلیل پاک کرده ام (یک) مربوط به بیماری وی می باشد که البته اینک کاملن بهبود یافته و (دو) در حیطه ی حریم خصوصی اوست. 
نمونه ی یک:
                       
نمونه ی دو:
 
نمونه سه:
 
نمونه چهار:
نمونه پنج:
 
نمونه شش:
 
نمونه هفت:
 
و اما... حیف... هرگز خودم را نمی بخشم...کتاب بی نظیر "رقص ققنوس ها و آواز خاکستر" ایرج مصداقی را برایتان به هدیه آورده بودم. آقای یعقوبی در بحثی هم که با شما در منزل تان داشتم نظریات مرا به نوعی تایید کردید وقتی که در صحبتی دوستانه با شهلا می گفتم با رویه ی کنونی مجاهدین بسیار مشکل دارم... "رهبر عقیدتی" آخر دیگر چیست..... بر سر و سینه زدن و روضه خوانی در شهر اشرف دیگر چیست .... پس کو عمل به "انتقاد و انتقاد از خود"...؟ پس کو عمل به "سانترالیسم دموکراتیک" ...؟ راستی چه شد...؟... چه بر سر ارتش آزادیبخش آمد...؟ این چه وضع و اوضاع تلویزیون مجاهدین است...؟ و ...؟؟؟... یعنی بسیار صادقانه آنچه بودم را نمایان کردم... پیش از آن که قدم در خانه ی شما بگذارم در مکالمات طولانی ام با شهلا هنگامی که گذری به خاطرات گذشته می انداختیم به وضوح بارها به همه ی آن اشاره کرده بودم و اتفاقن شهلا در انتقاداتش نسبت به مجاهدین از من هم یک قدم جلوتر بود.....!!  و شما آقای یعقوبی حتمن یادتان هست که پس از حرفهای من چه گفتید: ..."نه مهناز خانم... حتمن به انتقادات توجه خواهد شد... اما امروز این انتقادات به سود دشمن تمام خواهد شد... به جیب آنها خواهد رفت... اگر فردای به حکومت رسیدن، مجاهدین دیکتاتوری کنند قطعن هیچکس نمی پذیرد... " همانجا خطاب به شما گفتم: "آقای یعقوبی اتفاقن من در همین نقطه مشکل دارم... مگر قرار است مجاهدین به حکومت برسند... به شخصه تمایلی به چنین حکومت رسیدنی ندارم... و خواهان یک سیستم سیاسی کاملن آزادم ... که البته ممکن است بخشی از آن هم مجاهدین باشند..."
در ضمن آقای یعقوبی تعجب می کنم شما ریاضی بسیار ضعیفی دارید. من به اصرار شهلا یک هفته در منزل شما بودم تا خانه پیدا کنم ... اما شما آن را دو ماه حساب کرده اید. کرایه اش چقدر می شود تا خدمتتان بپردازم؟! این تکلیف ریاضیات شما و اما زبان انگلیسی. از آنجایی که می دانستید من در جستجوی خانه هستم گفتید یک آژانس املاک آشنا دارید و به همراه شما و شهلا به آنجا رفتیم... وارد شدن و خارج شدن ما از آن آژانس یک دقیقه هم طول نکشید... ضمن اینکه در آنجا متوجه شدم شما از هفت هشت کلمه انگلیسی که گفتید ... نه فعل و نه فاعل و نه مفعول درست و حسابی داشت و نه طرز تلفظ اتان صحیح بود... به هیچ وجه قصد استهزا ندارم... اما دانشگاه برمنگهام که  مدعی تحصیل در آن هستید یکی از ده دانشگاه برتر گروه A در انگلیس است. این یعنی (یک) شهریه فوق العاده گران و بالایی دارد (دو) شرط ورود به این دانشگاه نمره ی آیلتس 7 را می طلبد یعنی تسلط بسیار بالا به زبان انگلیسی. این اطلاعات را هم وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی با من ردوبدل نکرده است.... حتمن می دانید که بخاطر تحصیل در انگلیس هستم... بنابراین ساده است که این ها را بدانم.
در ضمن بلافاصله پس از کرایه ی یک سوئیت در سیتی سنتر، شما (منظورم کل افراد خانواده است) را بارها دعوت کردم ... اما اینکه شهلا مایل نبود شما را همراه خود داشته باشد و خود به تنهایی و یا با فرزندانش می آمد و اینکه محبوبیت شما در میان اعضا خانواده اتان اساسن بی رنگ و حول محور صفر دور می زند مشکل شماست و نه من. هر چند اگر شخص شما آقای یعقوبی اگر یک بار به خانه ی من می آمدید هرگز آن را ضربدر هشت نمی کردم.
اما در مورد "بریده بودن" من در زندان! از آنجایی که اساسن آدم مدعی ی نیستم و به خاطر نام و نان مبارزه نکرده و رنج زندان نبرده ام ... تنها آنچه به آن تاکید دارم این است که خشونت و شقاوت در جمهوری اسلامی حد و حصر نمی شناسد. من نیز مانند هر انسانی ضعف های خود را داشته و دارم. اما با جرات و با سربلندی می توانم بگویم که هرگز تواب نبوده ام .... هرگز با تن به همکاری با زندانبانان دادن، به آزار زندانیان دست نیالوده ام. اما آقای یعقوبی چطور است که همسر شما که مسوول من بود و پیشتر و بیشتر از من با سازمان در آن سال ها (فاز نظامی) فعالیت می کرد تنها یازده سال حکم گرفت و البته فقط دو سال در زندان بود و در زندان نیز از "خواهران آشپزخانه"... که معنای اش این است که نمره ی قبولی ی زندانبانان را دریافت کرده تا در آن بخش ها بتواند حضور یابد و فعالیت کند... و من که تحت مسوول او ... حکم اولیه ام اعدام بود... مگر آنکه ادعا کنید همسر شما زمانی که در آشپزخانه ی زندان آش هم می زده ... مرگ بر خمینی می گفته و لابد زندانبانان هم برایش کف می زدند...
و اما من... صادقانه اعتراف کنم... زیر شلاق ها و لگدهای بیرحمانه ی پاسداران و شکنجه گران از فرط درد گاه فریاد می زدم... گاه گریه می کردم... گاه بیهوش می شدم... در روز چهارم دستگیری ام وقتی پای من از شدت ضربات شلاق از هم متلاشی شده و گوشت و پوست و خون در بافت جورابم در هم آمیخته و عفونت و کبودی به زانوی پایم سرایت کرده بود و پاهای من به خاطر تورم و کبودی دیگر شکل و اندازه ی  معمولی خود را نداشت و با این حال آن دژخیمان جنایتکار همچنان بر آن شلاق و کابل می کوبیدند... آری.... اعتراف می کنم با فریاد و اشک ... به آن ها التماس می کردم که دیگر روی آن پایم نزنند چون سقف تحمل ام تمام شده بود. ضربات شلاق گاه درون گوشت متلاشی شده و خون آلود پاهایم فرود می آمد. در آن ایام دیگر در آینه خودم را نمی شناختم ... اما هرگز تواب نبوده ام ...و هرگز با زندانبانان در آزار  زندانیان همکاری نکرده ام و نه هرگز حتا یک بار هم مرا به مراسم ندبه و کمیل و عاشورا و غیره به همراه توابین دیگر به بیرون زندان برده اند و نه هیچگاه مسوولیتی به من از جانب زندانبانان داده شد... و حتا در سال شصت و پنج هنگامی که در درگیری های "توابین" و "سرموضعی" ها، به همراه "آزاده" و "مهری خانم" که هر دو گرایش چپ داشتند به اعتراض، با تمام وسایل خود بر سر بند رفته و آنجا به تحصن نشستیم... "محمدی"، "جباری" و "حسینی" (زندانبانان زن) به توابین که تبدیل به ملعبه و بازیچه ی دست آنان قرار گرفته و به ضرب و شتم "سرموضعی های مجاهدین" می پرداختند گفته بودند... دیدید.. این قزلو بالاخره منافق بودن خودش را نشان داد. به همین رو نامه های تقاضای ما سه نفر به بند کارگاه را به بخش اداری نمی فرستادند. خوشبختانه تحصن کردن در آنجا یعنی سربند توسط من را بیش از پانصد نفر به چشم دیدند... من هیچگاه سرموضعی ی تشکیلاتی زندان نبوده ام.... اما در شرایط زندان دهه ی شصت هیچ تواب، بریده و حتا منفعلی به خود جرات نمی داد که دست به چنین تحصنی بر علیه ی زنان زندانبان بزند.  
شهلا! امیدوارم یادت باشد وقتی به دعوت و اصرارت به خانه ات آمدم و با فرزندانت آشنا شدم... به من در حضور آنان گفتی که "امیر" و "کوثر" قبل از دیدن تو می خواستند به اتاقشان بروند و با تو روبرو نشوند... تعجب کردم .. پرسیدم چرا... گفتی "از مجاهدین خوششون نمی یاد......." و بعدها خودت بارها به من گفتی "کوثر" و به ویژه "امیر" خیلی تو را دوست دارند.... یادت هست در گفتگویی که با "امیر" داشتم... و دوست داشت نظر مرا در باره ی خیلی چیزها و از جمله "همجنس گرایی" بداند... به ناگاه "کوثر" که به سختی فارسی حرف می زند... ناگهان رو به تو کرد و گفت: "مامان... از دوستت یاد بگیر!"
شهلا! حتمن یادت هست دوازده روز از دستگیری من گذشته بود. از آنجا که فکر می کردم تو واقعن به من راست گفتی و یک هفته ی دیگر از کشور خارج می شوی... در زیر شکنجه، دانستن خیلی چیزها را به سادگی رد کردم و گفتم که تو از آن باخبری. با خود فکر می کردم بگذار فکر کنند که تو به عنوان مسوول من تمام اطلاعات را داری و نه من که طبیعی هم بود و حالا از کشور خارج شده ای و دیگر به تو دسترسی ندارند. یادت می آید که این ها را برایت در خانه ی خود در برمنگهام تعریف می کردم و نمی دانستم بابتش بخندم یا بگریم.
آن شب .... یعنی دوازده روز پس از دستگیری من ... خاطرت هست... یک دختر با پاهای باندپیچی شده و خونین که به سختی به کمک یک چوب به عنوان عصا راه می رفت با تنی درهم شکسته در مقابلت با چشم بند نشست و نمی دانست تو دستگیر شده ای. یادت هست سنائی بازجو از او چه پرسید: "خب... مهناز... می خواهی حالا راستش را بگویی یا هنوز بر سر نفاقی!"
با چه اعتماد به نفسی گفتم: "من چیزی نمی دانم... هر چه می دانستم گفته ام". بعد گفت: "حالا خفه شو...!" ... خطاب به تو سوالی کرد و تو جواب دادی و با شنیدن صدای تو و پاسخت دنیای من فرو ریخت. 
با نگاهی به خاطرات زندانم که در سال 2008 نوشته ام تا حدی نشان می دهد که من در زندان چگونه بوده ام. خود در آن اعتراف کرده ام ... که جان زخمی ی بودم ﻛﻪ ﺳﺨﺖ دﻟﺘﻨﮓ ﺑﻮد و دﻟﻜﻨﺪه. ﺑﻲ ﺗﻔﺎوت ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ آﻧﭽﻪ ﭘﯿﺶ ﺧﻮاھﺪ آﻣﺪ اﻣﺎ ﻧﻪ " به ﺳﺎن رھﻨﻮرداﻧﻲ ﻛﻪ در اﻓﺴﺎﻧﻪ ھﺎ ﮔﻮﻳﻨﺪ". "در آن ﻣﻪ ﮔﻮن ﻓﻀﺎي ﺧﻠﻮت" ﺧﻮد، ﺷﺐ ﺑﺲ ھﻮﻟﻨﺎﻛﻲ را ﻣﻲ ﺷﺪ دﻳﺪ "دﺳﺘﺶ ﮔﺮم ﻛﺎر ﻣﺮگ". و با دانستن حکم اعدام خود... دیگر از زﻣﯿﻦ ﻛﻨﺪه ﺷﺪه ﺑﻮدم اﻣﺎ در آﺳﻤﺎن نیز ﺟﺎﻳﻲ ﻧﻤﻲ ﺟﺴﺘﻢ. از ﻳﻜﺴﻮ ﺑﻪ رھﺎ ﺷﺪن از اﻳﻦ دﻏﺪﻏﻪ و اﺿﻄﺮاب و در ﻋﯿﻦ ﺣﺎل ﺷﻜﻨﺠﻪ ھﺎي ﭘﻲ در ﭘﻲ ﻣﻲ اﻧﺪﻳﺸﯿﺪم ﻛﻪ دﻳﮕﺮ ﺗﺤﻤﻞ آن را در ﺗﻮان ﺧﻮد ﻧﻤﻲ دﻳﺪم و از ﺳﻮﻳﻲ دﻳﮕﺮ اﺣﺴﺎس ﺷﮕﺮف دوﺳﺖ داﺷﺘﻦ زﻧﺪﮔﻲ، آﻓﺘﺎب، ﺑﺮﮔﮫﺎي ﭘﺎﻳﯿﺰي ... . و حتا در برخی موارد جرات می کردم تا ضعف های خود را به تصویر بکشم. و از آنجا که در پروسه ی نگارش و مستند کردن خاطرات زندانم از مشورت "منیره برادران" عزیز سود می جستم در یکی از ایمیل هایم از سر رنج و درد برای او چنین نوشتم:
"منيره عزيز با سلام
...... مقاله زندان در هنر و ادبيات ترا خواندم و تحليل آن را از يك زاويه به روح خود در خاطره نويسي بسيار نزديك ديدم. همان بحث حضور فرديت. اين فاصله گرفتن از من يا نزديك شدن به آن. راستش من در خاطره نويسي آن را تجربه كردم ضمن اينكه تجربه اي خوشايند است گاه آدم را مي ترساند يك جور به قضاوت خود نشستن هم هست اما دردناك يعني اصلا آسان نيست كه حالا وراي سالهاي زياد داري به دوران جواني ات نگاه مي كني كه در عين حال انگار خام هم نبودي يك جور دوباره زيستن با خود است هم دردناك است هم لذت بخش و گاه يك خلايي مابين خود امروز و ديروز حس مي كنم گاه به او خيلي نزديكم اما در مجموع در كليت آنچه كه از سر گذرانده و به تبع آن مي گذرانيم قصه تلخي است و بازگشتن به آنچه زيسته اي كمي آرامت مي كند هر چند گاه بيان برخي زواياي خود شهامت زيادي مي خواهد انگار مي خواهي در برابر جمع عريان شوي خود را عريان كني اول براي خودت و بعد ديگران. هر دوش سخته. اما اولي شايد سخت تر اگه بخواي با خودت صميمي باشي 
همانطور كه اشاره كردي اصلا اين يك گزارش سياسي نيست كه حتي از سر افشاگري به آن بپردازي حداقل براي من. آدم در فراز و نشيب آن ناملايمات زندگي كرده با دردها درد كشيده براي من بيشتر وقتي مي خواهم متمركز كنم روي نوشتن خاطره ي زندان، مناسبات انساني خودبخود در آن پررنگ مي شه
يك لحظه هر چي فكر كردم برات نوشتم
 حتما خيلي چيزهاي ديگه هم هست كه آدم مي تونه بهش بپردازه. البته هست اما انگار در روند خاطره نويسي قادر به نوشتنش نيستم تا اينكه مي زارمش كنار بيشتر مثل تجربه يك احساس گنگ يا هراس انگيزه 
مثلا بزار اعتراف كنم كه در يك مقطعي شستن موي سر ممنوع بود اما من در حمام موي سرم را با پودر لباسشويي چون مدت زيادي شامپو نيامده بود شستم. وقتي به اتاق رفتم تواب اتاق "ش. ا." اومد و گفت براي چي سرت رو شستي مگه نمي دوني ممنوعه. بي آنكه فكر كرده باشم گفتم آب لباس يكي از بهاييان پاشيد و من مجبور شدم سرم را بشورم
من دروغ گفتم از اينكه به اون دروغ گفتم ناراحت نبودم ازاينكه چنين دروغي گفته بودم از خودم بيراز شده بودم اون شب وقتي خوابيدم از فرط رنجي كه داشتم سرم را زير پتو كردم و ساعتها گريه كردم اونها (بهاييان) بعد از كمكي كه من در آبكشي لباسشون كرده بودم هميشه با محبت با من رفتار مي كردند و اين در ديگر بهاييان هم تسري پيدا كرده بود يك جور اعتماد ناگفته يك جور همدلي انساني كه من با گفتن آن دروغ عظمتش رو در درونم خدشه دار كرده بودم و منو زجر ميداد البته اونها اصلا هيچگاه روحشون هم خبردار نشد كه من چنين چيزي گفته ام
 فقط همین...

مهناز قزلو
سی ام ماه آگوست سال دوهزار و سیزده - انگلیس
Mahnaz_ghezelloo@hotmail.com

http://www.chebayadkard.com

معاملات تهوع آوربا خون شهدای ميهنمان(1

۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

فرخ نگهدار وفادار به رژيم ارتجاعی ولايت(2

قربانیانِ"مذاکره با جمهوری اسلامی" / مسعود نقره کار

قربانیانِ"مذاکره با جمهوری اسلامی" / مسعود نقره کار
اعدام محمد رضاغٌبرائی مدیرمسؤل نشریۀ "کاراکثریت" و
ترورعبدالرحمان قاسملو دو تجربه و دو نشانه از
فهم، قابلیت وظرفیت حکومت اسلامی در رابطه
 با مذاکرۀ سیاسی ست. کسانی که تلاش
 می کنند سرنوشت مردم میهنمان را به مذاکرۀ
سیاسی با حکومت اسلامی گره بزنند باردیگرقربانی
 به بارگاه جلاد پیشکش خواهند کرد.
 مذاکره ی سیاسی به مانند بسیاری دیگرازمفاهیم وپدیده های سیاسی و اجتماعی در میهن ما تعاریف و برداشت های متفاوت و متناقض نصیب اش شده است. درجنبش سیاسی و اجتماعی میهن ما مذاکره به عنوان وجهی از جوه دموکراسی وپاره ای ازاستراتژی سیاسی یک جریان سیاسی با هدف حل و فصلِ اختلاف ها وستیزها، ودرراستای تضعیف دیکتاتوری و ستمگری وتامین خواست ها و نیازهای مردم میهنمان، معنا و عمل نشده است. این ابزارو شیوه ی دموکراتیک گفت وگو و بحث در باره ی اختلاف های طرفین با هدف پیشبردِ مقاصد سیاسی معین، ازسوی حکومت اسلامی و بخش هائی ازجنبش سیاسی و اجتماعی در داخل و خارج کشوراینگونه تعریف وتعبیرو عمل شده است: تاکتیک ریاکارانه برای حذف دگراندیش و مخالف، و رایزنی و مشاوره ی عوامفریبانه  با هدفِ طلبِ سهمی از قدرت و حکومت. مذاکرۀ سیاسی به عنوان  فرایند ی مسالمت آمیز،هدفمندو شفاف بیش ازهرچیزصحنه ی بازی و نقش آفرینیِ های زیانبار سیاست بازان بوده است.
  با نزدیک ترشدنِ تاریخ برگزاری انتخابات ریاست جمهوریِ حکومت اسلامی، مشاطه گران شناخته شده ی حکومت اسلامی،  به ویژه در خارج از کشور با تشبث به موضوع و مساله ی دیرینه ی "مذاکره با امریکا" اندک اندک بساط پهن می کنند. این جماعت به گونه ای با حکومتیان و ولی فقیه شان از مذاکره با امریکا سخن می گویند که گوئی با موجودی اهل مذاکره اما نادان و نا آگاه ازچم و خم ریاکاری درسیاست سروکاردارند، موجودی که نیازمند راهنمائی کسانی ست که این کسان در عرصه سیاسی، به ویژه ی در رابطه باپدیده و مقوله ی "مذاکره ی سیاسی" فاجعه ها بارآورده اند. بحث و سخن بخشی از افراد این جماعت به ظاهر مساله مذاکره با امریکاست اما اهداف دیگری دنبال می شوند:
1-      ایجاد این شبهه که حکومت اسلامی و ولی فقیه اش واجد فهم،قابلیت وظرفیت مذاکرۀ سیاسی با مخالفان حکومت  در سطح بین المللی و ملی هستند.
2-      خدشه دار کردن مفهوم اپوزیسیون حکومت اسلامی، و دامن زدن به گسترش تشتت و تفرقه ی موجود میان اپوزیسیون این حکومت، به ویژه در خارج از کشور
3-      یافتن بهانه ومستمسکی برای آزمودن چند باره ی شانس خود به نزدیک ترشدن به حکومت اسلامی.
"صادق ترین" و"روراست ترین" فرد این مجموعه در خارج کشور، که یک سرش"شورای ایرانیان و امریکائیان"و سر دیگرش جناح و افرادی از مجموعه ی" اتحاد جمهوریخواهان ایران" است، آقای هوشنگ امیراحمدی ست. ایشان به عنوان رئيس شوراي ايرانيان و آمريكائيان و نخستین کاندید دور یازدهم ریاست جمهوریِ حکومت اسلامی، در گفتگو با خبرگزاری فارس به هنگام تشريح جزئيات یکی از سفرهاي خود به ایران گفتنی را گفت: ".... سفرهاي اخير من به ايران بسيار پربار بود و ملاقات ها و مذاكرات خوبي با افراد تصميم سازوتصميم گيرو روند ساز درسطوح مختلف داشتم و آنچه گفتم و شنيدم، براي ماموريت شخصي من كه توسعه روابط ايرانيان و آمريكائيان است، مفيد و موثر بود."(1). دربحث ها و اظهار نظرهای افراد ی از" اتحاد جمهوریخواهان ایران" و اسناد برخی از"کنفرانس"ها ی برگزار شده در خارج از کشور نیزتمایل به  "تعیین سرنوشت ما "درپای "میزمذاکره" مشهود است. در واقع  بخشی از اوپوزیسیون حکومت اسلامی، و پوزیسیونی که خود را"اپوزیسیون" حکومت اسلامی تعریف کرده است،سال هاست تلاش می کند حکومت اسلامی را مذاکره پذیر جلوه دهد.این نوع تلاش و نظربا نادیده گرفتن ماهیت و ویژگیِ های حکومت اسلامی  دهن کجی به تجربه های خونین  34سال گذشته است، ودرخوشبینانه ترین حالت نیز خوش خیالی محضی ست که  با اتکا به تجارب موجود عناصرخردمندی،تدبیر سیاسی وانصاف درآن دیده نمی شود.
درک حکومت اسلامی و رهبری اش از مذاکره
روحانیت شیعه چه زیرسایه قدرت های سیاسی، و چه به زمانه ی سواربرقدرت سیاسی به مذاکره ی سیاسی باور نداشته و ندارد مگر سُمبه طرفِ مذاکره را پرزوردیده باشد. دلیل این ناباوری و امتناع نیز روشن است، اینان درعالم سیاست، به مانند عالم مذهب شان، می پندارند همه ی حقیقت دردستان آن هاست بنابراین نیازی به مذاکره و سازش و کوتاه آمدن ندارند،و این دیگران هستند که می باید نظروخواست آنان را بپذیرد. این سنت نا باوری به مذاکره ی سیاسی و امتناع ازآن با مصداق مذاکره  در معنای متقاعد کردن و قانع کردن طرفِ مقابل و نمادی از"عظمت و اقتدار اسلامی"یکسان گرفته شده است. روحانیت و نیزخرده فرهنگِ های دنباله اش درحکومت اسلامی نشان داده اند که مذاکره را به نوعی مشاوره درون مذهبی و درون گروهی آنهم با هدفتقویت وانسجام بیشترگروه و صنف خود پذیرفته و می پذیرند.
حتی اگر تجربه های تاسف باروخونین "مذاکره های سیاسی" درحوزه ملی  را که حکومت از یک سو، و جریان های سیاسی ای مثل رهبران سازمان فدائیان اکثریت و مشابهین آنان سبب شدند، نا دیده بگیریم، آیت الله خامنه ای با تعریف خود از مذاکره ی سیاسی، تکلیف توهم آفرینی ِ کسانی که به مذاکره سیاسی با حکومت اسلامی دل بسته اند را روشن کرده است. او در رابطه با مذاکره با امریکا نکاتی را مطرح می کند که کارپایه نظری او در باره مذاکره ی سیاسی با مخالفان حکومت به طور کلی ست :«...مذاکره با که؟ و بر سر چه؟ ..... آن طرفی که اصلا شما را قبول ندارد، با اصل وجود شما به عنوان جمهوری اسلامی طرف است. با او چه مذاکره ای می توانید داشته باشید؟ او صریحا می گوید که با نظام دینی مخالف است، با نظام جمهوری اسلامی بخصوص مخالف است، چون منشأ حرکت بیداری مسلمانان در دنیا شده است...»،(2) این تفکر و رفتارهرنوع  مذاکره را مشروط به پذیرفتن نظام دینی و جمهوری اسلامی می داند .حسین شریعتمداری- قلمِ ولی فقیه - درتکمیل نظر"کارشناسانه و حکیمانه ی آقا " موضوع را روشن تربیان می کند و می گوید مذاکره از نگاه "آقا" یعنی "هشدار دادن و اتمام حجت کردن" که البته تجربه نشان داده است این موجود می باید"دام نهادن برای ترور کردن طرف مذاکره" را هم به آن بیافزاید.(3)
سه نمونه، سه درس از"مذاکره" باحکومت اسلامی
در مورد مذاکره سیاسی حکومت اسلامی با مخالفان و دشمنان اش درسطح بین المللی تجربه های متعددی از سوی حکومتی که قصدش"صدورانقلاب اسلامی" به سراسرِگیتی بوده است، وجود دارد، تجاربی که فهم ،قابلیت وظرفیت حکومت اسلامی را دراین رابطه نشان داده اند. از تجربه ی مذاکره ی بازرگان و برژینسکی - که سبب شد بازرگان مورد غضب واقع شود- ، ومذاکره ی بهزاد نبوی در الجزایرو" ماجرای مک فارلین " بگیرید تا نظرات و فرمان های خمینی در مورد مذاکره با امریکا و عراق، که فقط در یک موردش در جنگ عراق و ایران پس از فتح خرمشهر بلاهت و شقاوت این امام سبب شد ده ها هزار قربانی ی نوجوان فرو رفته درباتلاق های جنوب میهنمان دستاورد داشته باشد. براین مجموعه اگرسخن های روان پریشانه ی احمدی نژاد درباره ی مذاکره ی با امریکا را هم در نظر بگیریم آنوقت به فهم، قابلیت وظرفیتی که اشاره شد بیشتر پی خواهیم برد. احمدی نژاد که به احتمال "سردارمذاکره" خواهد شد، بارها گفت و گو و مذاکره با امریکارا به مانند خمینی مشروط به " آدم شدن امریکا" دانسته و با زبان دیپلماتیک مذاکره را مشروط به تعهد رهبران امریکا "به توحيد و رعايت كرامت انساني و دست برداشتن از ظلم و ستم" اعلام فرمودند، که البته  بدون تحقق شرط های اعلام شده ایشان و ولی فقیه اش وقتی سمبه را پرزور دیدند به  "شبه مذاکره"هائی در رابطه با ثباتِ عراق و مساله ی دخالت ایران درعراق و مسائل هسته ای، تن داند. آنچه در بازی های ریاکارانه ی حکومتی  کلیدی ست پلاتفورم ولی فقیه دررابطه با مذاکره ی با امریکا و به طور کلی مذاکرۀ سیاسی با مخالفان حکومت است، ولی فقیه وفادارِ به همان خط " امام خمینی"ست که " اصول مسلم انقلاب اسلامی ایران را که ازوجوه تفاوت عمده این انقلاب با سایر انقلابات به شمار می رود استکبارستیزی و آشتی ناپذیری با دولت های مستکبر... و ایستادگی در برابر سیاست های لیبرالیستی، نئولیبرالیستی و امپریالیستی آمریکا و مخالفت با دکترین «هژمونی بسیط و نئولیبرالیسم» و استراتژی نه شرقی و نه عربی می داند. ازاین منظراست که امام(ره) و مقام معظم رهبری همواره از مخالفان جدی مذاکره با آمریکا بوده اند." (4)
در رابطه با "مذاکره سیاسی" حکومت اسلامی با مخالفان داخلی ( اپوزیسون در داخل و خارج از کشور) نیز تجارب خونبار و دردناکی فرا روی ماست.روزهای نخستین ِ به قدرت نشینیِ خمینی بر منبرقدرت، بسیاری از احزاب، سازمان ها، گروه ها، چهره ها و شخصیت های سیاسی ای که جائی درقدرت برای خود نمی دیدند به لطائف الحیل تلاش کردند به سراغ خمینی و اطرافیان اش بروند تا  با تائید او شاید نواله ای از سفره ی قدرت سهم شان کند. واکنش خمینی نسبت به تلاش های این مجموعه  فهم ، قابلیت و ظرفیت خمینی را به گفت و گو ومذاکره، حتی با کسان و جریان هائی که تائید کننده ی گفتارو رفتارش بودند، نشان داد. این فهم و درک در رابطه با مذاکره با شخصیت ها وسازمان های سیاسی کُرد در"جنگ های کردستان" روشن ترخود را نشان داد. اگر فشارِ افرادی مثل بازرگان و فروهر و دیگرانی از همین مجموعه نبود خمینی تن به آنچه که به عنوان مذاکره با کردها مطرح شد نیز نمی داد. خمینی، و حکومت اسلامی اش با آنچه در کردستان و گنبد، وسپس تر با رهبری حزب دموکرات وتعدادی از چهره ها و شخصیت های اپوزیسیون، از جمله فریدون فرخزاد کردند، نشان دادند که این جماعت زبان "مذاکره ی سیاسی" نمی فهمند، و آن چه ها او و حکومت اش از مذاکره فهم می کردند ( و می کنند) بهره گیری ازریاکاری وعوامفریبی در راه خذف دگراندیش و مخالف است. خمینی و خامنه ای این روش را نه با دگراندیشان و مخالفان شان که با نزدیک ترین  یاران خود به کاربردند. نوعی دیگراز نگرش وفهم از"مذاکره سیاسی" را نیزبرخی از چهره ها و شخصیت ها و احزاب و سازمان های سیاسی به نمایش گذاشتند. برای نمونه فهم و درک رهبران سازمان اکثریت چیزی جز روی دیگرسکه ی  فهم و درک خمینی وحکومت اسلامی از مذاکره سیاسی نبود.
 برای روشن تر شدن موضوع به اختصاراز میان تجارب متعدد به سه تجربه از" مذاکره" با خمینی وحکومت اسلامی اشاره می کنم:
1-      دیدار اعضا ء کانون نویسندگان با آیت الله خمینی :
به توصیه یکی از اعضای  کانون نویسندگان تعدادی از اعضای کانون نویسندگان در بهمن ماه سال 1357 به دیدار خمینی رفتند تا مواضع کانون را، که خواست و تحقق آزادی اندیشه و بیان و قلم ، و حذف سانسور بود اعلام کنند. غلامحسین ساعدی می گوید: "....ما رفته بودیم بگوئیم سانسور نباشد. اصلا" برای ما تکلیف روشن کرد ....آخرش هم گفت که شما مجبورید راجع به اسلام بنویسید، اسلام مهم است، آن چیزی که مهم است اسلام است،......یعنی ما را سنگ روی یخ کرد...."( 5).
این  درس وتجربه، در کناربرخوردهائی که خمینی با امرمذاکره سیاسی در گذشته ، به ویژه دردوره ی بختیار کرده بود، می توانست هشداری برای شخصیت ها و جریان های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی قلمداد شود، که نشد.
2-      "مذاکره ی سیاسی"ِ سازمان اکثریت با حکومت اسلامی :
رابطه ی رهبری سازمان اکثریت و حزب توده با حکومت اسلامی نوع "نوینی" ازمذاکرۀ سیاسی یک طرفه بود، " بسیار نزدیک و صمیمانه و سازنده" اما فقط از سوی رهبری اکثریت و حزب توده ایران . سیاست " امام خمینی" و حکومت اسلامی اش نیزدر قبال این دو جریان و جریان های مشابه به مرور روشن تر شد، یعنی بهره برادری و دوشیدن رهبران این دو جریان، و سپس به مسلخ بردن بسیاری از این رهبران و قربانیانی از تشکل شان . در این میانه رابطه ی  رهبری سازمان اکثریت با حکومت اسلامی  تاکتیک ها و مفاهیم بسیاری یدک می کشید، که "مذاکره ی سیاسی" یکطرفه ی تسلیم طلبانه  دراشکال و سطوح  مختلف امنیتی و سیاسی یکی از بارقه های اش بود، که سخت : "در مرکز توجه رهبری سازمان قرارداشت". حکایت های این فاجعه آفرینی ها وتاکتیک های زندان و گورستان آباد کن، دیگربرکسی پوشیده نیست. از میان چندین نمونه به یکی از نمونه های این نوع روابط و" مذاکره ی سیاسی" اشاره می کنم .
مجله ی آرش ( شماره ۹۷، اآبان ماه 1385) مصاحبه ای دارد با فرخ نگهدار، از مسؤلین اصلیِ شکل گیریِ "اکثریت". نگهدار درمورد تحویل رفیق سازمانی اش  محمد رضا غبرائی( منصور) به جلاد اوین ،اسدالله لاجوری، برای  پاسخگوئی و مذاکره می گوید :
 ".....یادم می آید به تصمیم رهبری سازمان، زنده یاد رفیق جوا د(علیرضا اکبری شاندیز) مقاله ای بدون امضاء نوشت در نشریه کار و بحث کرد که این اعدام ها به زیان انقلاب است و باید متوقف شود. از پی آن اسدالله لاجوردی از اوین زنگ زد و نام نویسنده آن مقاله را خواست. ما در جلسه دبیران سازمان تصمیم گرفتیم مدیر مسئول نشریه، رفیق منصور(محمد رضا غبرابی) که قبلا به حکومت معرفی شده بود، پاسخگو شود. او رفت و لاجوردی او را گروگان گرفت تا نویسنده اصلی مقاله خود را معرفی کند. رفیق منصور، بی هیچ اتهامی گروگان ماند، حتی پس از دستگیری رفیق جواد در کردستان، اعدامش کردند. ...." (6)
3-       "مذاکرۀ سیاسی" جمهوری اسلامی با حزب دموکرات کردستان.
 حزب دموکرات کردستان از معدود جریان سیاسی جامعه است که مذاکره با حکومت اسلامی  را به عنوان پاره ای از استراتژیِ سیاسی اش اعلام کرد. این حزب در این راه با اتخاذ سیاستی به غایت خوشبینانه ضربات سنگینی را متحمل شد و تنی چند ازبرجسته ترین رهبران اش را از دست داد. ترورقاسملو و همراهان اش نمونه ای از اعتماد کردن و احساس همکاری و همدلی کردن با "سردار سازندگی " تا حدِ رفتن به پای میز مذاکره برای یافتن راه حل قابل قبول ومشترک بود. قاسملو و رهبران حزب دموکرات کردستان ایران به این خیال  که هاشمی رفسنجانی میانه روئی ست که می خواهد به خواست مردم کردستان و حزب دمکرات توجه کند و پاره ای از آن ها را بپذیرد به در خواست او برای مذاکره در راستای «حل مسالمت آمیز مسئله کرد در ایران» پاسخ مثبت دادند، و با پای خود به مسلخ حکومت جهل و جنایت رفتند تا تاریخ ما " رعایت اصول اخلاقی مذاکره" از سوی یک حکومت دینی و خوشبینی های زیانبار بخشی از اپوزیسیون  چنین حکومتی را برای چندمین بار ثبت کند.
********
زیرنویس و منابع:
1-      هوشنگ اميراحمدی در گفتگو با فارس: اقتدار احمدی نژاد آمريكا را پای ميز مذاكره نشاند
 
2-      آیا مقام معظم رهبری با مذاکره حتی در مورد عراق موافق است؟ / حسین شریعتمداری
3-      منبع شماره 2
4-      به بهانه سخنان تازه احمدی نژاد؛ روايت و نتیجه پنج دور مذاكره ايران با آمريکا/ تارنمای مشرق نیوز، 8 مهر ماه 1391
5-      غلامحسین ساعدی ، مصاحبه با ضیاء صدقی، 5 آوریل 1984 پاریس/ الفبا، جلد هفتم ، دوره ی جدید، پائیز 1365
6-      تحویل محمد رضا غبرائی( منصور) به عنوان مدیر مسؤل " کاراکثریت" به جلاد اوین یکی از تراژدی های جنبش سیاسی در میهنمان است. شاهدان این ماجرا در باره ی واکنش غبرائی به این تصمیم و حکایت مشایعت این قربانی توسط رفقای اش تا تحویل او به جلاد اوین نکاتی را مطرح کرده اند که در صورت قلمی شدن، یکی دیگر از تراژدی های جنبش سیاسی میهنمان تبت خواهد شد، که امیدوارم این عزیزان به این مسؤلیت و وظیفه عمل کنند.
در همین رابطه نگاه کنید به مقاله ها ی اکبر شالگونی.
 
7-      یک گزارش در باره ی ترور قاسملو / بیست و سومین سالگرد ترور دکتر قاسملو ، سوسن محمدخانی غیاثوند
Click here to Reply or Forward

بهروز سورن:وقتی کوه را زیر خاک پنهان کردند.

بهروز سورن:وقتی کوه را زیر خاک پنهان کردند.


نیمه شب نوشته ها 68 – 
زندان, شکنجه و اعدام های فله ای هیچیک نتوانست اراده و مقاومت خیل زندانیان سیاسی گرفتار در چنگ ضحاک زمان خمینی جلاد را بشکند. سرانجام منادیان ( عدل علی ) و رحمت اسلامی, مثله یک نسل بیدار در زندانها را در پیش گرفتند و رفت و آمد فتوا و مصلحت نظام را در نابودی هزاران اسیر در سیاهچالها دیدند. از جنازه آزادیخواهان کوهی ساختند و در خاوران زیر خاک تفیده اش پنهان کردند. تصور کردند که با دفن آزادیخواهان میتوانند ندای آزادی را دفن کنند و با سکوتی بی شرمانه این واقعه دهشتناک را تا امروز در پرده ای از ابهام نگه داشته اند.
رمز این سکوت سرآمیز در اینست که بسیاری از آنان که قصد ترمیم نظام را دارند و امروزه حتی در زندانها هستند, در مناصب حکومتی و شریک قافله بوده اند, از هراس آنکه خود نیز گرفتار دادخواهی خانواده های قربانیان آیند, دم بر نمی آورند و فصل مشترک عمیقی با حاکمان وقت و منادیان مرگ آندوران دارند.
 شاهدانی اندک از این جنایت علیه بشریت باقی مانده اند و هر از گاهی خاطرات ارزشمند خود را روی کاغذ می آورند و تلاش می کنند تا آن جنایت هولناک را ثبت کنند. نجواها در بیرون زندان ها و در سطح شهر تهران بر دو گونه بودند.
برخی از سر خوش خیالی تصور می کردند که با پایان جنگ هشت ساله جمهوری اسلامی در کمال اقتدار قصد ازادی گسترده زندانیان سیاسی را دارد و آن دیگران با علم به ماهیت ضد انسانی حاکمان و شقاوت مذهبیون در مقام حکومتگران این سکوت بزرگ و مرموز را دال بر اعدام وسیع زندانیان سیاسی می دانستند ماتمزده پشت درب های زندان مخوف اوین و سایر اسارتگاههای آزادیخواهان و عدالتجویان در رفت و آمد بودند.
گردی از غم و ماتم سطح شهر را گرفته بود و صدای شوم اذان و نوحه های قاصد مرگ از مساجد بلند و بلند تر می شد. پستچی ها فعال تر شده بودند و نامه ها و دعوتنامه ها را به خانه ها  میبردند و ضریب امنیتی کمیته ها و مراکز سپاه در شهر دو چندان شده بودند. کیسه های خاکی رنگ در این نقاط روی هم انباشته می شدند و به خانواده ها یکی پس از دیگری و در سکوتی غم انگیزتحویل می شدند. حکایت طیف و لایه ای اجتماعی است که به متعهدترین , آگاهترین  پاکباخته های مردم کشورمان تعلق داشت و این سرمایه ملی و سیاسی کشورمان در دستان خونخوارترین و خائن ترین حاکمیت عصر به نابودی کشیده شد.
اثرات این کشتار سراسری زندانیان سیاسی همچنان پابرجاست و از یادها نخواهد رفت. سالها پیش که هنوز اصلاح طلبان و سازشگاران سیاسی امید به  رافت و رحمت برادرانشان در حکومت را داشتند با هوچی گری های نوشتاری خود جار زدند که ببخشیم اما فراموش نکنیم. بدینوسیله میخواستند دستهای آلوده خود به این جنایت را بشویند و از عقوبت دادخواهی خانواده های زندانیان سیاسی کشتار شده رهایی یابند. تلاشهای سراسری خانواده ها و بیداران دیگر نه تنها این تلاش ها را خنثی کرد که این واقعه را در برابر چشمان جامعه بین الملل قرار داد.
امروزه آنچه از اهمیت بسیار برخوردار است, یکپارچگی صدای دادخواهانه است. صدائی که در روند تکامل خود حضور پدیده زندانی سیاسی را مذموم شمارد. زندانی سیاسی را علامتگذاری نکند. قتلعام زندانیان سیاسی در دهه شصت و بویژه سال 67 را مسئله ای ملی بداند و حاشیه و پراکنده نرود. طیفبندی های موجود در برگزاری یادمانها و مراسم نه تنها یاری دهنده نیست که گاها همانطور که مشاهده کرده ایم مخرب است.
در این زمینه برخی ازسازمانهای سیاسی که هنوز از تار عنکبوتی فرقه رهائی نیافته اند خود به این تشتت دامن می زنند. محو پدیده زندانی سیاسی در دنیایی بهتر تنها و تنها از گذرگاه نهادینه کردن آن در سطح جامعه امکانپذیر خواهد بود.
در این راستا بکوشیم
بهروز سورن
پنج شنبه هفتم شهریور 1392

۱۳۹۲ شهریور ۷, پنجشنبه

نقدی بر پاره ای از نظرات پیرامون نقش حزب توده در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد(بخش اول) خسرو شاكري زند

نقدی بر پاره ای از نظرات پیرامون نقش حزب توده در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد(بخش اول)
خسرو شاكري زند

نقد تاریخنگاری یکی از مهمترین اسباب های پیشرفت در تاریخنگاری (Historiography) و تاریخشناسی (Science of History) است. رایج نبودن این گونه نقد در میان ایرانیان، چه نسبت به نوشته های خود ایرانیان یا انیرانیان، موجب شده است که هر کسی – چه تاریخنگار باشد و چه نباشد، و بیشتر ازین گونه­ی دوم – هرچه دل تنگ اش خواهد بگوید و بدین سان تحریف های عامدانه یا سهواً تاریخی نادرست و مقلوب در میان ایرانیان رایج شود و سطح آگاهی تاریخی و تیزبینی تاریخنگرانه­ی ایرانیان ارتقاء و انکشاف نیابد. ازین رو، درست دانستم که مقاله­ی زیر به مناسبت شصتمین سالگرد کودتای 28 مرداد را به امر تاریخنگاری این رویداد و نقش حزب توده در آن اختصاص دهم.
درباره­ی نقش حزب توده در افشای پیشاپیش کودتا و اقدامات بعدی آن حزب کم ننوشته اند. نکته­ی مهم این است که در کنار تاریخنگاری رسمی اخیر این موضوع توسط مقامات رسمی حزب توده، و همچنین برخی اسناد محرمانه­ی حزبی راجع به این رویداد، برخی از فعالان حزبی، پس از بریدن از آن حزب روایت های دیگری نیز در کنار روایت های رسمی منتشر ساخته اند. علاوه براین، هر چندی یکی از شاگردان کیانوری اکاذیب قدیمی و نیز اکاذیب جدیدی را عنوان می کند. ما در زیر با بررسی تاریخنگاری این موضوع می کوشیم، در عین روشن ساختن تضاد و پرتو افکندن بر واقعیات – تا آنجا که میسر است – شیوه­ی بررسی نقادانه­ی قرائت تاریخ را مطرح سازیم.
پیرامون نقش حزب توده در روزهای 28- 25 مرداد، باید نخست این امر را بررسی کرد که آیا، چنانکه بریتانیا و ایالات متحده علناً و مصرانه تبلیغ می کردند، ایران در عهد مصدق در خطر کمونیسم قرارداشت و حزب توده تخته­ی پرش فتح ایران توسط اتحاد شوروی بود یانه؟ آیا تبلیغات حزب توده علیه نهضت ملی طی دو سال و اندی دولت مصدق در خدمت مبارزه­ی ضد استعماری ملت ایران بود یا زیانبار بود؟ آیا کودتا بخاطر جلوگیری از تبدیل ایران به یکی از اقمار شوروی بود، یا بخاطر پیشگیری از گسترش خطر ملی کردن نفت و دیگر منابع طبیعی کشورهای مشابه ایران؟ آیا تنها حزب توده بود که با افشاگری پیشاپیش کودتای نخست (25 مرداد) مانع از موفقیت آن شد؟ آیا حزب توده می توانست با تکیه به سازمان افسری، همراه به نیروهای کارگری و کارمندی، خود مانع از آن شود که نهضت ملی در نتیجه­ی کودتای دوم (28 مرداد) سرکوب گردد؟
در پاسخ به این پرسش که آیا، چنانکه بریتانیا و ایالات متحده علناً و مصرانه تبلیغ می کردند، ایران در عهد مصدق در خطر کمونیسم قرارداشت و حزب توده تخته­ی پرش فتح ایران توسط اتحاد شوروی بود یانه؟ باید یادآور شد که تبلیغات مستمر بریتانیا و آمریکا و روزنامه های عمده­ی غربی این نکته را ترجیع بند مقالات خود پیرامون مسئله­ی نفت می کردند و حتی بریتانیا در مذاکرات خود با آمریکا، با توجه به ضعف فکری آمریکا در زمینه­ی جنگ سرد و رواج مکارتیسم، براین مسئله تأکید می ورزید تا هرچه زودتر آمریکا را متقاعد سازد که  ادامه­ی دولت مصدق به کمونیسم در ایران منتج خواهد شد و هیچ راهی جز کودتا برای جلوگیری از افتادن ایران در چنگ شوروی نخواهد بود.
نخست، یادآورشویم که پس از سي ام تير، هندرسون کورمال کورمال خط کودتا را تبليغ مي­کرد. وي پیرامون «خطر» حزب توده در دست اندازي به قدرت از چند امکان يا احتمال انکشاف سياسي سخن گفت، اما دست آخر نوشت که امکان آن نبود که تغييرات در سياست آمريکا بخاطر کمک به مصدق براي «نجات ايران» از خطر کمونيسم موفقيتی کسب کند. «دشمني نسبت به غرب همراه با حسادت [!] در ميان ناسيوناليست­هاي صريح البيان و افراطيون مذهبي آنقدر عميق است که ممکن نيست دوستانه ترين و کنارآمدني ترين اقدام غربيان [بريتانيا و آمريکا] بتواند مانع از آن شود که ايران به راه اش در جهت خودکشي ادامه دهد»؛ يعني، نتواند خود را به دامن کمونيسم روسي نيفکند. افزون بر اين، «حتي اگر، در نتيجه­ي انکشاف­هاي آتي، از جمله تغييرات در سياست­هاي بريتانيا و ايالات متحده، مصدق خود شخصاً متقاعد شود که توان کشور بايستي، به جاي حملات بر غرب، بر نجات کشور از کمونيسم داخلي متمرکز گردد، هيچ تضميني نيست که او ناگهان، در اثر بيماري يا تيراندازي به وي، فلج نشود. از ميان برداشتن مصدق نتيجه­ي محتمل نبرد قدرت بين عناصر مختلف جبهه­ي ملی خواهد بود، امري که امکان بيشتري به حزب توده خواهد داد که خود را به زيان جبهه­ي ملي قوي­تر سازد.»[ii] ازين گزارش جز اين نمي توان درک کرد که مقصود او برکناري هرچه زودتر مصدق بود – برکناري اي که جز با کودتا ميسر نمي بود.
با توجه به تبلیغات وسیعی که از سوی آمریکا و بریتانیا پیرامون همکاری بین جبهه­ی ملی و حزب توده انجام می گرفت و با آگاهي به اينکه مبادا دشمنان نهضت ملي تبليغ کنند که شرکت کنندگان در متينگ­هاي نهضت ملي توده اي­ها بودند، به گفته­ي زیرک زاده، جبهه­ی ملي در موردي تصميم گرفت که اعلام شود که «اگر حزب توده مي­خواهد در موضوعي به جبهه­ي ملي کمک کند، ميتينگي جداگانه تشکيل دهد. بدين ترتيب، در پيش آمدي که اکنون يادم نيست [سي ام تير 1332] قرار شد يک روز جبهه­ي ملي و روز بعد طرفداران حزب توده نمایش­های خیابانی برگذار کنند. [با اين همه،] نتيجه اين شد که مخالفين، بر خلاف حقيقت و بدروغ، فرياد زدند که جمعيتي که در ميتينگ حزب توده شرکت کرد چندين برابر جمعيتي بود که در متينگ جبهه­ي ملي شرکت [جست].»[iii] بر همين نَسَق، هندرسون در گزارش خود از تظاهرات سالگرد سي ام تير آورد که هواداران جبهه­ي ملي تنها سه هزار نفر بودند، در حالي که در تظاهرات حزب توده دوازده هزار نفر شرکت جستند.[iv] جالب توجه اين است که سيا در ارزيابي خود از گزارش هندرسون ازين تظاهرات را با اخبار مطبوعات داخلي و راديو تهران مقايسه کرد که مشعر بر اين بود که در تظاهرات جبهه­ي ملي صدهزار نفر شرکت جسته بودند و مليون حاضر نشده بودند توده اي­ها به صفوف آنان داخل شوند. تفاوت بين آن تلگراف و ارزيابی سيا از اخبار داخل نشان می­دهد که سفارت آمريکا سعی داشت خطر حزب توده را هرچه بيشتر جلوه دهد. ارزيابي سيا همچنين ترديد مقامات واشنگتن درباره­ی گزارش­هاي سفارت در تهران را نشان مي­دهد که مي­کوشيد با بزرگ جلوه دادن خطر حزب توده زمينه­ي کودتا را هموار کند.[v]
از همین رو، دولت آمريکا «چاره­ي نهايي را در سقوط دولت او [مصدق] که همواره مورد نظر بریتانیا بود جستجو کرد.» چاره­ي چه چيز را؟ چاره­ي منافع نفتي براي بريتانيا و آمريکا؛ چاره اي که آمريکا در برنامه­ي دراز مدت خود در زمينه­ي نفت ايران از همان دهه­ي 1920 دنبال کرده بود، و شخص هندرسون، همچون متخصص وزارت خارجه­ي آمريکا، در سال 1945 آن را تصريحاً از نو تدوين کرده بود.[vi] از اين روست که تمام پيشنهادهاي آمريکا، دست کم در دوران آيزنهاور، چيزي جز مانور براي آرايش پيشاپيش کودتا نبود. ليکن مذاکرات ايدن در آمريکا مسئله را مدت­ها پيش از طرح هندرسون حل کرده بود. در يک کلام، آمريکا و بريتانيا مي­گفتند:يا مصدق شرايط ما را بپذيرد – يعنی ملی­کردن نفت را بی اعتبار سازد – يا ما او را ساقط خواهيم کرد. بدين سان، مي­بينيم که، به نظر مخالفان نهضت ملی، تقصير از مصدق بود.
اما در عین حال، دستگاه جاسوسی آمریکا (سیا)، دست کم، برآن نظر نبود که خطر کمونیسم خطری عاجل بود. ازین رو، در گزارش های سیا پیرامون این مطلب ما با تضادهایی روبرو هستیم که ممکن از منابع مختلف با حساسیت های متفاوت دریافت کرده بوده باشد، بویژه هنگامی که یأس آنان از سقوط مصدق دراثر فشارهای مالی و اقتصادی هرچه بیشتر تشدید می شد.
در آن بُرهه­ی تاریخی گزارش­هاي دروغيني از جانب منابع ضد مصدق به سيا مي­رسيد تا «همکاري» حزب توده با مصدق را ثابت کند. از جمله، در آوريل 1953/فروردين- ارديبهشت 1332 سيا گزارش کرد که «حزب توده در ايران به اعضاي خود دستور داده است تا از دولت نخست وزير مصدق در برابر کودتاي محتمل [نيم سطر توسط سيا و اينتليجنس سرويس تطهير شده است] محافظت کنند» [امري که با مواضع حزب توده – که در سرگردانی پس از مرگ استالین قرارداشت] نمي­خواند. اما همان گزارش افزود که حزب «توده بر اين باور نيست که وضعيت براي دست اندازي اش به قدرت مناسب است، و به اعضايش دستور داده است از هر اظهاريه اي که ممکن است مردم را بر مصدق بشوراند پرهيز کنند. در عين حال، قرار است حزب براي يک "جبهه­ي واحد ضدامپرياليستي" تبليغ و تهييج کند.»[vii] (بدين سان، بر اين نکته ترديد وارد مي¬شود که شعار «جمهوري دموکراتيک» طي روزهاي 27-25 مرداد 1332 را حزب توده با ابتکار خود داده بود؛ اين شعار به احتمال قوي تله اي بود که سيا از طريق عامل يا عمال اش در رهبري حزب توده براي آن حزب نهاده بود.) در تأييد همين مطلب، در خاطرات سنجابي مي­خوانيم که «شخص خيلي آگاهي،» که هويت اش را سنجابي – متأسفانه – مخفي نگه مي­دارد، در روز 28 مرداد به او تلفن کرده و گفته بود که «به توده اي­ها دستور داده شده است به خيابان­ها و به طرفداري مصدق نيايند.»[viii]
بخش­هایی از گزارش­هاي رسيده به سيا، چنانکه آمد، متضاد اند. مثلاً، «بنابر گزارش­هاي رسيده به سيا در 19 اوت/28 مرداد، ... [نيم خطي سياه شده است] حزب [توده] در 16 اوت/25 مرداد به اعضاي خود اطلاع داد که "زمان سخن گفتن پايان يافته است و حزب بايد آماده­ي عمل شود." به اعضاي حزب دستور داده شد که تمام اسلحه­هاي موجود را گزارش کنند، و کساني که تجربه­ي نظامي دارند حزب را مطلع سازند. افزون بر اين، از اعضاء خواسته شد اطلاع دهند که آيا منازل آنان مشرف به خيابان است يا نه؟"» سيا در اين باره اظهار نظر کرد که «احتمالاَ اين دستورها حاکي از آن است که حزب خود را، در صورت لزوم، براي نبرد خياباني و عمليات خشونت آميز در دفاع از مصدق آماده مي­ساخت. [اما] به نظر مي­رسد که [حزب] توده هنوز برنامه­ي دقيقي براي هيچ نوع اقدام وسيع مسلحانه ندارد، اگرچه رزمندگي بيشتري را مي­توان متوقع بود.»[ix] براي تعيين صحت يا سقم اين گزارش اين نويسنده از دو تن از کادر¬های قديمي حزب توده، که يکديگر را نمي­شناسند، استفسار کردم، و آن دو، هر يک مستقلاً از ديگري، صحت اين درخواست رهبری از اعضا را تأييد کردند.[x]
با اين همه، گزارش­هاي سيا در نوامبر 1952/آبان 1331 و پس از آن بر اين ارزيابي بودند: «با اينکه خطر رخنه­ي جدي [حزب] توده در جبهه­ي ملي و دستگاه اداري وجود دارد، اما ما معتقديم که [حزب] توده نخواهد توانست طي سال 1953 کنترل دولت را با اين وسايل به دست گيرد. ... به نظر مي­رسد که اتحاد ج. شوروي س. بر اين نظر باشد که وضعيت ايران به نحو سودمندي به سوي اهداف آن تحول مي­يابد. در حالي که وي به حمايت خود از حزب توده و حملات راديويي خود عليه دولت [مصدق] و شاه ادامه مي دهد، [اما] ما عقيده نداريم که احتمال آن باشد که اتحاد ج. شوروي س. طي سال 1953 به اقدام شديدي دست زند، مگر آنکه ثبات داخلي ايران دچار وخامتي به مراتب جدي­تر از آن شود که در اين برآورد پيش بيني مي شود.»[xi] (تأکیده افزوده/ت.ا.)
گزارش ديگري اشعار مي­دارد که: «کوشش­هاي کنوني حزب توده براي بهره برداري از وضعيت درهم و برهم ايران حاکي ازين است که کمونيست­ها براي يک حمله­ی سراسري به دولت آماده نيستند، اما بر اين باور اند که ادامه­ي مصدق در قدرت به بهترين وجهي در خدمت منافع آنان است، [يعني] آنچه آنان "رشد موقعيت انقلابي" برآورد مي­کنند.»[xii] حتي پس از کودتا، در يک گزارش سيا مورخ اول اکتبر 1953، که چهار سطر آن تطهیر شده است، آورده شد که «گزارش شده است که برنامه­هاي [حزب] توده از جمله شامل استفاده از مصدق به عنوان پرچم تجمع [نيروهاي ضدکودتا] براي يک کودتا ظرف سي روز آينده، تماس با ايل قشقايي، و همکاري با گروه­هاي مصدقي مي­شود. گزارش مي­شود که تسليحاتي از شوروي براي توده قاچاق مي­شود،» امری که، البته، صحت نداشت، مگر پیرامون تماس حزب توده با قشقاییان – امری که نشان می­دهد که در رأس رهبری حزب توده عنصر نفوذی سیا وجود داشت. (با توجه به اختلاف نظرهای رهبری حزب توده، که در جزوه­ي درباره¬ی 28 مرداد منعکس است، ما باز به وجود عنصر نفوذی سیا در رهبری حزب توده پی مي­بریم.[xiii]) اما ارزيابي خود سيا اين بود که «غير محتمل خواهد بود که [حزب] توده بدون کمک وسيع اتحاد شوروي در اجراي کودتا ظرف سي روز آينده موفق شود. [يک چنين] تصميم[ي از جانب] اتحاد شوروي تغييري در سياست شوروي خواهد بود. گزارش­هاي روسيه از تهران حاکي ازين است که در اثر شکاف روزافزون بين اعضايي که ترغيب مي­کنند که تا پايان کارزار کنوني ضد توده اي عملي انجام نگيرد و اعضايي که حامي ادامه­ي همکاري با هواداران مصدق هستند به روحيه و کارآيي [حزب] توده لطمه وارد آمده است.»[xiv] (ت. ا.)
اکنون نگاهی به سیاست شوروی پیرامون نهضت ملی بیفکنیم.
موضوع ديگرى كه مورخان آن دوره، ازجمله ذبيح و آبراهاميان، پیرامون آن سكوت اختيار كرده‏اند، سياست دولت شوروى نسبت به نهضت ملى ايران است. بنابراين، بس مهم است كه در پرتو سياست شوروى نگاهى كوتاه به مخالفت حزب توده با مصدق بيفكنيم. آيا حزب توده سياست خود را در مخالفت با مصدق مستقلاً اتخاذ كرد يا اينكه شورویان آن را به وى ديكته كردند؟ كمتر كسى است كه در باره­ی شق دوم ترديد كند. پس پرسشى كه در پى اين نظر مطرح مى‏شود اين است كه چرا شورویان تا ماه ژوئن 1953 سياست خصمانه خود را نسبت به نهضت ملى ايران دنبال كردند و حزب توده را به كارشكنى بر ضد آن وامی داشتند؟[xv] پاسخ اين مطلب، برغم مصوبات کنگره­ی هفتم کمینترن (1935)، در سياست ضدِمليونِِ استالين نهفته است كه آخرين‏بار، چند ماه پيش از مرگ اش در 5 مارس 1953، توسط خود وى در كنگره­ی نوزدهم حزب كمونيست شوروى اعلام شد. بنابر گفته­ی يك عضو كميته­ی مركزى حزب توده كه در آن كنگره شركت داشت، نطق استالين در آن گردهمايى، كه طى آن وى بورژوازى ملى را به دورافكندن «پرچم استقلال و دمكراسى» متهم ساخت، «باز بهانه‏اى به دست برخى از اعضاى رهبرى حزب توده داد تا سياست غلط خود را در قبال مسئله­ی نفت و بخصوص دولت مصدق، توجيه كنند، كه تلاش[ى] بى‏حاصل بود.»[xvi]پس حياتى است كه تغيير اساسى در نظر شوروى را نسبت به مصدق ملاحظه كنيم، كه در اواخر ماه ژوئن آن سال، سه ماه پس از مرگ استالين، و در فرداى سركوب قيام در آلمان شرقى با مشت آهنين بريا، روى داد. اين امر يكى از نتايج كودتاى خروشچف بر ضد بريا بود كه تدارك آن را مى‏ديد كه خود بر جاى استالين تكيه زند. بريا با مالنكف ضعيف‏النفس اتحاد كرده بود تا تحكيم قدرت خويش را تسهيل كند. خروشچف هم كه از چنين احتمالى به هراس افتاده بود، به نوبه­ی خود، با برخى از رهبران دست‏اول حزبى چون مولوتُف، بولگانين و رئيس سازمان برنامه‏ريزى م. سابورف اتحادى به وجود آورد، و سرانجام موفق شد مالنكُف را نيز با خود همراه سازد. او كه كودتاى خود را با دقت تدارك ديده بود، همراه متحدان اش در جلسه 26 ژوئن پرزيديوم حزبى بريا را به جرم «خيانت» و «عمليات ضدحزبى» توسط عده‏اى از افسران قابل اعتماد خود توقيف كرد و سپس
در دسامبر همان سال به جوخه اعدام سپرد.[xvii]
بايد خاطرنشان ساخت كه بريا و متحد آذربايجانى‏اش جعفر باقراُف با استالين بسيار نزديك بودند و به‏علاوه، نقش مهمى در ايجاد «حكومت خودمختار» در تبريز و «جمهورى كردستان» در مهاباد ايفا كرده بودند. نقشه­ی آنان، فقط اين نبود كه اين دو ايالت را از ايران جدا كنند، بلكه به استان نفت‏خيز خوزستان و خليج‏فارس هم به خاطر نفت و هم به آب‏هاى گرم دست بيندازند ــ هدفى كه پيش از آن در قرارداد شوروى و آلمان هيتلرى در 23 اوت 1939 ملحوظ شده بود.[xviii] مطالعات اخير توسط سه محقق روسى، آذرى و گرجى،[xix] بر اساس اسنادى از بايگانى‏هاى شوروى كه در دسترس قرار گرفته‏اند، نقشه‏هاى اين دو رهبر كمونيست قفقازى و رئيس‏شان استالين را براى تجزيه ايران برملا مى‏كند. افزون بر اين، چنانكه نيك دانسته است، دو مسئله­ی آذربايجان و كردستان به دنبال «سرخوردگى» شوروى از رد تقاضاى امتياز نفت شمال توسط چهاردهمين دوره­ی تقنينيه پديد آمدند. رد اين امتياز به پيشنهاد از جانب دكتر مصدق در مجلس چهاردهم ميسر افتاد، كه اساساً استدلال مى‏كرد كه ايران بايد ارباب منابع طبيعى خود باشد. كميسر تجارت خارجى شوروى به نام كافتارادزه از اهالى گرجستان، كه در رأس هيئت نمايندگى اعزامى شوروى به ايران قرار داشت، از همكاران نزديك بريا بود. بنابراين، افزون بر نظريه­ی رسمى داير بر «ماهيت خائنانه­ی بورژوازى ملى،» كه دكتر مصدق را «نماينده» آن در ايران به شمار مى‏آورد، بريا و متحدانش كه وزارت داخله­ی (MDV) و ساير دستگاه‏هاى امنيتى شوروى را زير كنترل خود داشتند، بسختى مى‏توانستند نسبت به نهضت ملى ايران تحت هدايت مصدق علاقمند بوده باشند. از ديگرسوى، اكنون مسلم شده است كه از اواخر دهه 1920 احزاب كمونيست غيرروس از طرف دستگاه اطلاعات خارجى شوروى و عُمالشان در آن احزاب «برادر،» و نه بين‏الملل كمونيست، كنترل مى‏شدند.[xx]
اين چنين است كه حزب توده از سال 1322 به بعد تحت كنترل عملى عبدالصمد كامبخش، يكى از همكاران دستگاه اطلاعاتى شوروى، و پس از او نورالدين كيانورى، برادرزن وی، قرار داشت. بدين‏سان، كمتر ترديدى مى‏تواند وجود داشته باشد كه، در حالى‏كه مخالفت حزب توده با مصدق اصولاً از جانب دسته­ی قفقازىِ گِردِ استالين تعيين مى‏شد، تغيير در سياست آن كشور در اواخر ماه ژوئن 1953 نتيجه­ی بركنارى آنان از طريق كودتاى خروشچف بود. سياست‏هايى كه از جانب خروشچف در قبال جنبش‏هاى ضدامپرياليستى در مصر، هند، اندونزى و جز آنها دنبال مى‏شد همچنين اين نظر را تأييد مى‏كنند كه با مرگ استالين تغيير سياست نسبت به ايران تحت هدايت خروشچف قرار داشت؛ در ضمن، تحت نظر همو بود كه پلنوم چهارم حزب توده برگذار شد كه طى آن حزب توده از سياست خود نسبت به مصدق انتقاد كرد. در اين پرتو، سكوت پيرامون سياست شوروى و تعبير بعدى آن و همچنين مقصردانستن تنها مصدق در شكست در مرداد 1332 خط مرامى اين مورخان را برملا مى‏سازد.
آیا کودتا بخاطر جلوگیری از تبدیل ایران به یکی از اقمار شوروی بود، یا بخاطر پیشگیری از گسترش خطر ملی کردن نفت و دیگر منابع طبیعی کشورهای مشابه ایران؟
تحليل­های بالا، که بازتاب پيش بيني کاهلي حزب توده در آن زمان نیز هست – کاهلی ای که، پایین تر خواهیم دید، کامبخش نیز برآن تأکید می ورزد – ثابت مي­کند که تصميم آيزنهاور براي پيوستن به موضع ايدن مبتني بر «خطر کمونيسم» نبود، بل، چنانکه در دیگر جا آورده ام،[xxi] دلايل اقتصادي اي داشت که مانع از آن مي­شد شرکت­هاي نفتي بزرگ آمريکايي بدون همکاري موافقت شرکت سابق نفت دست به خريد نفت ايران بزنند، ولي با دريافت سهم مهمي در کنسرسيوم بعدي به پاداش وفاداري خود رسيدند. يک بار ديگر مسلم شد که اين اقتصاد است که راهنماي سياست است و نه بر عکس. بيهوده نيست که يک برآوُرد دستگاه اطلاعاتي آمريکا می­آورد که « ... بريتانيا عقيده دارد که تسليم به ايران موقعيت نفتي آن کشور و غرب را بکلي در ديگر کشورهاي خاورميانه به خطر خواهد انداخت.»[xxii]
مصدق در دیداری که هندرسون با او کرد به وی گفت: «آمريكا ميلياردها دلار به تركيه كمك كرده بود، اما از كمك به ايران ورشكسته كه [به گفته­ی خودشان] در آستانه­ي سقوط به كمونيسم قرار داشت دريغ كرده بود، چون آمريكا مي­هراسيد كه ايران بتواند صنعت نفت خود را به كار اندازد، منافع نفتي آمريكا در عربستان سعودي و ديگر نقاط متضرر بشوند؛ و دوم اينكه از ناخرسندي بريتانيا مي­هراسيد.» هندرسون، باز هم رياکارانه، به مصدق گفت «منافع نفتي بين‌المللي آمريكا براستي در درجه دوم اهميت قرار داشتند، و حاكم بر سياست آمريكا در ايران نبودند» – گفته‌اي که، چنانکه تاریخ نشان داد، باز دروغ بزرگ ديگر بود و مصدق آن را پیشاپیش می­دانست. (ت.ا.)
در پاسخ، مصدق گفت «حتي برخي انگليسيان اين اتهام را وارد مي­آوردند كه آمريكا بخاطر ترس از امتيازات نفتي آمريكايي در ساير كشورها نمي‌خواست بريتانيا در اختلاف خود با ايران مصالحه كند.» (ت. ا.) هندرسون مجدداً، سالوسانه، به اين تظاهر کرد كه تأثيرات امكان فيصله­ي بين ايران و بريتانيا بر امتيازات نفتي آمريكا در نقاط مختلف جهان نقش مهمي در سياست آمريكا نسبت به ايران بازي نمي‌كرد![xxiii]
هندرسون خود مي­دانست که دروغ مي­گفت – و نگاهی به اسناد منشره توسط وزارت خارجه­ی آمریکا مربوط به آن سال ها بخوبی نشان می دهد که نگرانی اصلی هم آمریکا و هم بریتانیا این بود که با شناسایی ملی کردن نفت و قبول حق حاکمیت ملت ایران بر منابع نفتی خود، تجربه­ی ایران سر مشقی برای دیگر کشور های مشابه شود[xxiv] – و مصدق بدرستي فهميده بود كه آمريكا از اين هراس داشت كه نكند كشورهايي كه آمريكا در آن­ها امتيازات نفتي و جز آن داشت هوس كنند از نمونه­ي ايران تقليد كنند.
به ياد بياوريم که، پس از شکست قوام، شركت­هاي نفتي مخالفت خود با پذيرش قانون ملي كردن نفت در ايران را طي نامه­ي اويل فوروم (Oil Forum) به وزيرخارجه­ي آمريكا دين اَچسون اطلاع دادند. در اين نامه نه فقط «شانتاژهاي ديپلماتيك» مصدق به اصطلاح افشا مي­شدند، بلكه توصيه مي­شد كه دولت آمريكا «بايستي حمايت اخلاقي از بريتانيا را به گرانترين وجهي» مي­پذيرفت.[xxv] نامه­ي «شوراي اطاق تجارت بين المللي ايالات متحده­ي آمريكا» به جرج مَـكـگي، معاون وزارت خارجه­ي آن کشور، ضمن توصيه­ي جدي براي قطع كمك مالي به ايران، اظهار عقيده كرد كه آمريكا بايستي از ادامه­ي كمك به كشورهايي كه «ناسيوناليسم و اقدام خودسرانه را بر هر گونه كمالات بين المللي مرجح مي­دانند،» خود داري مي­ورزيد، يعني آمريكا بايستي «حق» استثمار ملت ايران را مطابق قرارداد تحميلي 1933 بر حق حاكميت ملي ايران مرجح مي­داشت. بنابر نامه­ی آن شورا، دولت مصدق مي­خواست كمك­هاي مالي آمريكا را بر عليه يك شركت خصوصي انگليسي بكار برد. سؤال اين بود كه«آيا دولت آمريكا بايستي همكار كشور سلب مالكيت کننده از سرمايه گذاري­هاي خصوصي اتباع يك كشور دوست در يك كشور سوم بشود؟» و سپس هشدار بر اين داد كه آيا آمريكا با كمك به ايران «كشور­هاي ديگر در مناطق حساس» را به اين «تشويق» نمي­كرد كه همان معامله را با سرمايه­هاي خصوصي آمريكايي انجام دهند؟[xxvi](ت.ا.)
مطالعه­ي آرشيو آمريكا مربوط به ايران نشان مي­دهد كه هراس آمريكا درست ازين بود كه ديگر كشورها در ملي كردن منابع طبيعي خود به ايران تأسي جويند.
از سوی دیگر دُولی که بخاطر منافع خود با نهضت ملی دشمن می ورزیدند تبلیغ می کردند که در اثر سوءسیاست نفتی دکتر مصدق، وضع اقتصادی کشور خراب می شد. این نیز نادرست است و جز تبلیغات کاذبانه­ی دولت های بریتانیا و ایالات متحده­ی آمریکا و روزنامه های آن کشور ها نبود، چه نه فقط گزارش های محرمانه­ی آن دو دولت در آن زمان نشان می دهند که مصدق توانست در برابر بایکوت اقتصادی و نفتی بریتانیا و آمریکا سیاست هایی را اتحاذ کند که وضع اقتصادی را رو به بهبود ببرد،[xxvii]بلکه تحقیقات علمی در سال های اخیر نیز ثابت می کنند که حتی، برغم قطع درآمد نفت، به هنگام کودتای 28 مرداد ذخیره­ي ارزی ایران هم از دوران پیش از دولت مصدق و هم در دوران زاهدی – با همه­ی کمک های مالی آمریکا – مثبت و موفق بود.[xxviii] درست به دلیل اینکه آن دو دولت از سقوط دولت مصدق در اثر بحران اقتصادی قطع امید کرده بودند ناگزیر از اقدام به کودتای نظامی شدند.
مصدق خود گفته است که:
از آنچه گذشت خوب معلوم شد که عزل من براي ترس از کمونيسم نبود، و ترس از کمونيسم بهانه اي براي عزل من و چپاول مال ملت بوده است، که چنين قراردادي [اميني-پِيج، 1954] تصويب شود و معادن نفت کماکان در يد شرکت­هاي خارجي در آيد تا هرچه مي­خواهند ببرند و هر حسابي مي­خواهند درست کنند ...[xxix] (ت.ا.)
مصدق، در عين اينکه بر اساس ارزيابی­هاي اش، از حزب توده هراسی نداشت، در يکي از ديدارهایش با هندرسون در جواب به او گفت خطر رشد حزب توده، در زمان استالين، ناشی از «برخورد غيردوستانه­ي قدرت­هاي غربي نسبت به نهضت ملي ايران» بود. از همين رو، «افکار جوانان ايران ديگر با تبليغات کمونيستي [استالینی] زهرآگين شده بود» و «بسياري از ايرانيان، بويژه جوانان، را [نسبت به آن نهضت] بيگانه کرده و آنان را نسبت به کمونيسم [استالینی] تأثيرپذيرتر ساخته بود.»[xxx] مصدق به او تذکر داد که نظريه­ي «کمونيسم» – که ما امروز چون نظريه­ي «کمونيسم روسي» می­شناسيم – در ايران «در ماه­هاي اخير پيشروي کرده بود» و «جاي نگراني» هم داشت، اما نگرانی او از خطر افتادن ايران به دست کمونيسم روسی نبود، بل تخريب و «زهرآگين» شدن فکر جوانان بود، به زبان امروزی، جا افتادن تفکر استالينيستي، سخنی که درست بود و تاريخ ثابت کرد و ما هنوز عواقب آن را در تفکر بسیاری می­بينيم که ظاهراً بند ناف خود را از گذشته­های استالينی خويش بريده اند، اما همچنان بدان منش می­انديشند.
هندرسون می آورد: مصدق خطر را در جنگ داخلي ناشي، نه از کودتاي حزب توده، که «از جانب گروه کاشاني» مي­ديد که «داشت با فدائيان اسلام، گروه مسلمانان تروريست صلح مي­کرد – که چندين ترور، از جمله ترور رزم آرا، را انجام داده است.» [xxxi](ت.ا.) البته، کاشاني صلح اش را، نه فقط با فدائيان اسلام، که بيشتر با جناح ارتجاعي حکومت سلطنتی کرد، که مصدق خطراش را بيش از حزب توده مي­دانست – که ارزيابی درستی هم بود و عواقب آن را ما طی دوران ديکتاتوری شاه و پس از آن ديده ايم.
بی جهت نبود که هندرسون پس از ديدار از مصدق در روز 27 ژوئيه 1952 به واشنگتن گزارش داد که او را نسبت به اوضاع كاملاً نااميد يافته بود، و با شنيدن سخنان وي نيز «احساس يأس» كرد، يأس از اينكه شخصي را كه «سد راه كمونيسم» مي‌دانست تا آن حد «بي‌ثبات» می­يافت و «آشكارا تحت احساسات و پيشداوري» نسبت به سياست آمريکا می­ديد. هندرسون اين سخنان را مي‌نوشت تا ذهن ترومن را براي كودتا كه مورد قبول رئيس جمهور نبود آماده سازد.
در عین حال، رهبران حزب توده پس از اشاره به «انشعاب» کاشاني از جبهه­ي ملي، اظهار داشتند که جبهه­ي ملي و مصدق از شوق مردم ايران براي مبارزه با امپرياليسم «بويژه سود مي­جستند.» از ديد آنان، در حالي که جبهه­ي ملي مبارزه­ي مردم ايران را به مبارزه عليه بريتانيا «محدود» مي­ساخت، براي «نفوذ سياسي و اقتصادي آمريکا» در ايران امکانات فراهم مي­آورد. آنان يادآور شدند که حزب توده و شوراي مرکزي اتحادیه­های کارگری در 1327 غير قانوني شده بودند، بدون آنکه ذکر کنند که دادگستري، چند ماه پیش از آن، در زمان مصدق به دستور او به پرونده­ي اتهامات دروغين عليه حزب توده رسيدگي کرده، و دستگاه دادگستري آنان را از اتهامات وارده راجع به قضیه­ي 15 بهمن 1327توسط شاه تبرئه کرده بود – امری که در سیاست آمریکا علیه مصدق بی تأثیر نبود. اين نيز روشن است که عدم بازگشت آنان به ايران ربطي به دولت مصدق نداشت، بل به اراده­ي شوروي مربوط بود.
در پاسخ به پرسش که «آیا تبلیغات حزب توده علیه نهضت ملی طی دو سال و اندی دولت مصدق در خدمت مبارزه­ی ضد استعماری ملت ایران بود یا زیانبار بود؟» نخست به برخی ازین مواضع رجوع کنیم.
برخلاف آنچه حسرت خوران آن دوره­ی حیات حزب توده مداوماً می کوشند با چکش به ذهن جوانان بی خبر از تاریخ آن دوران فروکنند، حزب توده تا کودتای نافرجام نهم اسفند 1332 همان مواضع ضد ملی را ادامه می داد. از آن پس نیز تنها از لحن تند خود کاست، نا اینکه مواضع ضد ملی خود را ترک گوید.
مطبوعات علنيِ حزب توده از فرداي سي ام تير در باره­ی مصدق چه مي­نوشتند؟ آيا براستي بين جبهه­ي ملي و حزب توده ائتلاف بزرگي صورت گرفته بود، چنانكه سفير آمريكا هندرسون مفتريانه گفته بود، تا مصدق را عامل كمونيسمجهاني بنماياند – افتراهايی که مخالفان ارتجاعی نهضت ملی قـِرقـِره می­کنند. اگر چنين بود، پس چرا در سی ام تیر فقط كارگران برخي كارخانجات اعتصاب كردند، يعني كارگران كارخانجات تحت نفوذ حزب توده اعتصاب نكردند؟ آيا حزب توده اي كه حتي پس از سي ام تير روزنامه­هاي علني اش چون بسوي آينده و نويد آينده همچنان به مصدق مي تاختند با مصدق ائتلاف کرده بود؟ نويد آينده نوشت دكتر مصدق طي پانزده ماه نخست وزيري اش تا پيش از سي ام تير «قدم به قدم از مردم دور شده و در جهت منافع طبقات حاكمه و امپرياليسم گام برداشته است.» آيا اين نوشته سخن يک مؤتلف مصدق بود؟ آيا حزبي كه روزنامه­ي علني اش اتهام مي­زد که در «گذشته مصدق علناً در راه امپرياليسم گام برداشت» و «با تبديل وطن ما به پايگاه جنگي ضدشوروي موافقت كرد» مؤتلف مصدق بود؟ حزب توده اين اتهامات بيشرمانه را هنگامي وارد مي­ساخت که مصدق در برابر فشار امپرياليست­ها براي تمديد ميسيون نظامي آمريکا مقاومت مي­کرد. سفارت بريتانيا در آستانه­ي نوروز 1331 گزارش داد که «از نظر دکتر مصدق اين منطقي خواهد بود که بخواهد از شرّ ميسيون نظامي آمريکا خلاص شود. ... مصدق تا کنون بنابر اقدام خود از تمديد قرارداد ميسيون [نظامي آمريکا] يا امضاي هر سندي که موقعيت رسمي آن را دوام بخشد سرباز زده است.» براي حواله­ي کار ميسيون به مجلس هفدهم مصدق خواسته بود بداند که آيا ممکن بود که ميسيون در ظرفيتي غيررسمي باقي بماند تا مجلس تکليف آن را روشن سازد، چه وي می­دانست که، با توجه به جنبش سياسي ايران، مجلس نمي توانست آن قرارداد را تمديد کند. شاه به ژنرال آمریکایی زيمّـِرمَن (Zimmermann) تضمين داده بود که ميسيون نظامي آمريکا در امتيازات خود دچار هيچ نوع تقليلي نخواهد شد، و، بر اساس تقلبات انتخاباتي اي که به دست ارتش صورت گرفته بود، به اين اميد بسته بود که مجلس جديد به مصدق رأي نخواهد داد. وی افزوده بود که دولت جديدي که مجلس هفدهم برخواهد گزيد «قرارداد را تمديد خواهد کرد.»[xxxii]
در برخي از شماره­هاي بسوي آينده منتشره پس از سي ام تير از جمله مي­خوانيم: «مصدق بيش از پيش در ورطه­ي دشمني با مردم ايران غرق مي­شود. مردم ضداستعمار [ايران] طومار قوانين قوانين ارتجاعي مصدق را در هم خواهند پيچيد و مزدوران امپرياليسم را كه به دستور او بر منصب قدرت نشسته اند به زير خواهد كشيد»؛ «گردانندگان "جبهه[ي] ملي" بيش از پيش ماهيت خود را نشان مي­دهند. دكتر مصدق آخرين باقيمانده[ي] آزادي­هاي فردي و اجتماعي مردم ايران را پايمال مي­كند»؛ «دكتر مصدق براي امحاء آزادي­هاي فردي و اجتماعي مردم ايران به توطئه[ي] دامنه داري پرداخته است. [ت.ا] "كميسيون امنيت،" كه پريروز به دستور مصدق تشكيل شد، وظيفه اي جز مختنق ساختن توده­هاي ضداستعمار ايران ندارد. درين كميسيون جنايتكاراني نظير افشارطوس [رئيس شهرباني مصدق كه به دستور سيا ربوده شد و به قتل رسيد] شركت دارند. ...»[xxxiii] – اتهاماتی که حزب توده هرگز به قوام، براستی سرکوب کننده­ی مردم، وارد نیآورد. آيا نويسندگان چنين سطوري همگام و هم آواي مصدق بودند یا همگام دستگاه­های امپرياليستی؟ تحريف و جعل در قاموس مدافعان حزب توده حد و حصري نمي شناسد.[xxxiv]
این حملات هنگامی رخ می دادند که مواضع مصدق رادیکالتر از هر زمانی بود. او دیداری که هندرسون پس از سی ام تیر ازو کرد، مصدق به وی، از جمله، گفت: «آمريكا جز عامل بريتانيا در خاورميانه نبود. اظهار احساسات ضد آمريكايي كه در روزهاي اخير ديده شده بودند نشان دهنده­ي شكست ديپلماسي آمريكا در ايران بود.»[xxxv]



[i] این مقاله استخراجی است از کتاب بلندی به نام شالوده شکنی یک افسانه ...، کد در ایران از «ارشاد» جواز نشر دریافت نداشت و اکنون در انیران در دست انتشار است.
[ii]Henderson to Secretary of State, 3 August 1953, USNA, 788.00/8-352.
[iii] زيرک زاده، احمد، پرسش¬هاي بي پاسخ در سال¬هاي استثنايي، تهران،. ص 137.
[iv] همين دروغ در گزارش دیگری نیز آمده است. در تلگرافي به تاريخ بيست و يکم ژوئيه/سي ام تير 1332 از سفارت آمريکا، که ضميمه به گزارش­هاي دفتر تحقيقاتي سيا اول اکتبر 1332/بيست وسوم مهر1332 است، درباره­ي تظاهرات يادبود سي ام تير 1332، که هواداران دولت مصدق در نوزدهم ژوئيه برگذار کردند، آورده شده است که تعداد شرکت کنندگان هوادار مصدق «تنها تقريباً سه هزار تن» بود، اما هوادارن حزب توده در تظاهراتي جداگانه به همان مناسبت «دوازده هزار تن» بودند، که با ديسيپلين خود و حمل پرچم¬هاي متعدد ضد آمريکايي در آن شرکت داشتند. هواداران برجسته­ي مصدق تحت تأثير نمايش توده اي­ها و از بابت نمايش هواداران خود سرخورده شدند، اما در اظهار نظر سيا در باره­ی آن تلگراف آمده است که گزارش سفارت در تضاد با خبر راديو تهران و روزنامه­های تهران بود، که تعداد هوادارن دولت مصدق را صد هزار گفته و به زدوخورد در بين هواداران مصدق و توده اي­ها اشاره کرده بودند. در اين اظهار نظر همچنين گفته مي شود که نمايش صفوف منظم حزب توده «تأثير گذار»تر و «ناميمون»تر از «خشونت عوام» بود. بنگرید به:
Current Intelligence Bulletin, C.I.B., َ19 August 1953; Current Intelligence Bulletin, C.I.B., 1 October 1953.
[v] “Communists demonstrate impressively in Iran,” 21 June [sic July] 1953, C.I.B., 3 March 1953.
[vi] هندرسون در نوامبر 1945، هنگامي که رئيس بخش خاورنزديک وزارت خارجه­ي آمريکا بود، این مطلب را بدقت و صراحتاَ طرح کرد: «از نقطه­ي نظر منافع ملي آمريکا، گفتن اين ديگر ضروري نيست که جنگ [جهاني دوم] اهميت سوق الجيشي خاور نزديک را مورد تأکيد قرار داده است، منطقه اي که کشور­هاي تشکيل دهنده اش در وضعيت بازسازي شديد سياسي، اجتماعي، و اقتصادي هستند. اين دولت [آمريکا] به نقش قوي تري در سرنوشت اقتصادي و سياسي خاور نزديک و خاورميانه، بويژه با توجه به منابع نفتي [آن]، نياز دارد. بنگريد به:
Yergin, Daniel, Shattered Peace. The Origins of the Cold War, New York, 1990, p. 180.
[vii] Current Intelligence Bulletin, C.I.B., 7 April 1953.
[viii] سنجابي، اميد و نا اميدی­ها، لندن، 1368، ص 144. همچنین در سند سیا آمده است:
Current Intelligence Bulletin, C.I.B., َ19 August 1953.
[x] مذاکره­ي تلفني با يک عضو پیشین سازمان افسري (م. ه.) و يک کادر بالاي سازمان (ب. م.) در 24 اکتبر 2007/دوم آبان 1386.
[xi] National Intelligence Estimate, Probable Developments in Iran through 1953, Central Intelligence Agency, 13 November 1952, NIE-75, p.7.
البته، «رخنه­ی حزب توده در جبهه­ی ملی» هم از آن اتهاماتی است که طی اين همه سال­ها کوچکترين اثباتی نيافته است!
[xii] “Comment on Tudeh postion in current Iranian situation,” Current Intelligence Bulletin/C.I.B., 3 March 1953.
[xiii] فریدون آذرنور، عضو رده­ی بالای سازمان افسری نیز در ارتباط با تماس با قشقاییان مشخصاً می نویسد که رکن دو از آن دیدار با خبر بود و از وی و همکار او در این باره بازجویی کرد. بنگیرید به: آذرنور، فريدون، مصاحبه­ي اختصاصي راه آزادي با فريدون آذرنور در باره­ي حوادث 28 مرداد 1332، پاريس، 1372.
[xiv] Current Intelligence Bulletin, C.I.B., 1 October 1953.
[xv] گفتنی است که مورخان شوروی (چون ایوانف، صالح علی اف، آگایف، و ...) پس از برکناری خروشچف همواره همان مواضعی را راجع به مصدق اختیار کردند که دولت شوروی در زمان استالین دنبال می کرد. دراین باره بنگرید به: دفتر ششمکارنامه­ی مصدق ...، در دست انتشار.
[xvi] فروتن، خاطرات، مجلد يكم، ص 220.
[xvii] براى جزئيات كودتاى خروشچف، ن.ك. به:
Knight, Amy, Beria, Stalin's First Lieutenant, Princeton, 1993, ch. 9.
[xviii] نكات زير از پيمان آلمان هيتلرى و روسيه شوروى بر مقاصد تجزيه آذربايجان و كردستان از ايران پرتو مى‏افكنند: «اتحاد شوروى اعلام مى‏كند كه اميال منطقه‏اى‏اش از جنوب كشور اتحاد شوروى متوجه به سمت اقيانوس هنداند. ... دولت شوروى آماده است طرح پيمان چهار قدرت درباره­ی همكارى سياسى و [حمايت] اقتصادى متقابل را بپذيرد: [ازجمله] به اين شرط كه منطقه­ی جنوب باتوم و باكو در جهت خليج‏فارس بمثابه مركز اميال اتحاد شوروى پذيرفته شوند.»:
"Russo-German Negotiations for a Projected Soviet Sphere of Influence in the Near and Middle East, November 1940," in Sontag, R. J., & Beddie J. S., eds., Nazi-Soviet Relations, 1939-1941, U. S. Dept. of State Publ., no. 3023, Washington, D.C., 1948, pp. 255-59.
[xix] Egorova, N. I., "Iranskaia krizis' 1945-1946 gg., po rassekrechennym arkhivniym doumentam," Novaia i Noveishaia Istoriia, 1994, pp. 24-43; Georgii Mamulia, "Gruziia v pervie khody kholodnoi voiny (neizvestnye stanitsy iranskogo i turetskogo 1947-1947 gg), Vertikali istorii, no. 5, 2003, pp. 55-73; Jemil-Hesenli, Ghunej Azerbaijan, Tehran-Baky-Moskva arasynda, 1939-1945, Baku, 1998; idem, Suyoq Muharebenin bashlandiqi yer-guney Azerbaijan, 1945-1946, Baku, 1999; idem, Ghunej Azerbaijan Sovet-Amerika-Inkiltera garshydurmasy, 1941-1945, Baku, 2001.
[xx] براى يك مطالعه دقيق در اين زمينه، ن.ك. به:
Broué, Pierre, Histoire de l'International Communiste, 1919-1943, Paris, 1997.
[xxi] بنگرید به خسرو شاکری (زند)، ترومن و استالین. غروب شوکت «جناب اشرف» احمد قوام السلطنه، آلمان، 1993.
[xxii] National Intelligence Estimate, Probable Developments in Iran through 1953, Central Intelligence Agency, 13 November 1952, NIE-75.
[xxiii] Henderson to Secretary of State, 28 July 1952; USNA, RG84/Box 29.
[xxiv] بنگرید به:
United States Government, Foreign Relations of the United States, 1952-1954, Vol. X, Iran, Washington DC, 1989 (FRUS, X).
[xxv] The Oil Forum to Dean Acheson, 14 August 1952; USNA 788.00/8-1452.
[xxvi] United States Council of the International Chamber of Commerce to George C. McGhee, 7 December 1951; USNA 888.10/12-751.
[xxvii] “Persia’s Economic Situation,” 29 October 1951, FO 371/98623, p. 4; “Financial Difficulties and the Prospects of the Iranian Govrenment,” 1951, FO 371/98625; Middleton to Eden, 29 October 1951; FO 371/91483;“Economic Report No. 2, June and July 1951; 24 August 1951, FO 371/9148; "Persia, Economic Report, No. 3; 24 October 1951; FO 371/9148;“Survey of the Economic and Financial Situation in Iran at the Close of the Iranian Year 1330,” FO 371 371/98623;
British Embassy to Foreign Office, 4 February, 1952 and 19 May 1952; FO 371/98625; Bailey, “Financial Difficulties …,” Washington to Foreign Office, 26 July 1952; FO 371/9862;  “Estimate of the Possible Inflationary Effects of an Increase in the Persian Note Issue,” British Embassy to Foreign Office; 1952, FO 371/98625; British Embassy, Tehran, to Foreign Office, 19 May 1952, FO 371/98625.
[xxviii] Clawson, P. and S. Sassanpour, “Adjustment to a Foreign Exchange Shock: Iran, 1951-1953,” Intern. Jrl. of Middle East Studies, 19, 1987, pp. 1-22; Heiss, “International Boycott of Iranian Oil and anti-Mosaddeq Coup of 1953,” in Mohammad Mosaddeq and the 1953 Coup in Iran.
[xxix] محمد مصدق، خاطرات و تألمات، تهران، 1358، ص 205.
[xxx] Henderson to Secretary of State, 8 August 1952; USNA, 788.13/8-852.
[xxxi] Henderson to Secretary of State, 8 August 1952; USNA, 788.13/8-852.
[xxxii] کاردار سفارت بريتانيا همچنين گفته بود که مصدق نيز چنين تضميني داده بود، اما اين نظر خلاف موضعي بود که مصدق صريحاَ به مقامات آمريکايي بيان داشته بود. بنگريد به : (Middleton to Foreign Office, 17 March 1952; FO 371/98636) مصدق در آوريل 1952 ادامه­ي کار ميسيون را مجاز دانست، اما بدون جنبه­ي نظامي آن.
[xxxiii] بسوي آينده، به ترتيب مورخ اول ديماه 1331؛ دهم ديماه 1331؛ بيستم بهمن 1331.
[xxxiv] برای ملاحظه­ی تصویر هایی از برخی روزنامه های توده ای در آن زمان، بنگرید به خ. شاکری-زند، ترومن و استالین. غروب شوکت «جناب اشرف» احمد قوام السلطنه، آلمان، 2013.
[xxxv] Henderson to Secretary of State, 28 July 1952; USNA, RG84/Box 29.