فاجعه آلمان (۳)
فرهاد فردا
فرهاد فردا
۴ آگوست
۱۹۱۴ آغاز فروپاشی سیستم جهانی سرمایه داری و آغاز تلاطمات یی بود که بیش
از سه ده بی ثباتی، جنگ، انقلاب و ضد انقلاب نتیجه آن بود. تا این تاریخ،
برای چند دهه سوسیال دموکراسی توسط دولت نفرین و تحمل شده بود. شبیه به آن
پیام مسیحیت، "هر آن چرا که به سزار تعلق دارد به سزار ده و هر آن چه که
به خدا تعلق دارد به خدا"، بستر جامعه از آن سوسیال دموکراسی بود و حیطه
حکومت و قدرت دولتی تملک بر حق طبقه حاکم. عمدهترین دلیل گریز سوسیال
دموکراسی از توجه به فرمول "اعتصاب عمومی "، حتی در سطح تئوری، را باید در
این واقعیت جستجو کرد. آلمان سرزمینی بود که هیچ انقلاب پیروزمندی را
تجربه نکرده بود، جنگهای دهقانی آن در دوره رفرماسیون حتی نتایج مهلک و
معکوسی داشتند، تا حدی که در نتیجه شکست جنگهای دهقانی در غرب، در نواحی که
بعدها پروس شرقی نام گرفت ، شرایط خفقان حکومتی و زندگی دهقانان آن "از
سطح زندگی دهقانان در لیتوانی و روسیه هم اسفناکتر شده بود" (انگلس ،
بررسی روابط اشتراکی بر روی زمین در آلمان). در انقلاب ۱۸۴۸ در آلمان بر
خلاف دوران انقلاب ۱۷۸۹ - ۱۷۹۹ در فرانسه، "طبقه چهارم" دیگر یک توده
نامشخص نبود و تبدیل به طبقهای شده بود که میتوانست پایههای مالکیت را به
خطر اندازد، نبرد پرشور کارگران در وین، رشد یافتهترین و برجستهترین
نمونه آن بود. این بار هم حداقل در زمینه قدرت سیاسی نتیجه أسفناک بود،
طبقه بورژوازی برای پرهیز از هر خطری سکان قدرت را به اشراف سپرد. بعد
از آن تاریخ، این سوسیال دموکراسی بود که از طریق کار عظیم اجتماعی در صدد
انجام آن وظایفی بود که در حقیقت وظایف یک انقلاب بورژوا یی بود. غرق در
حل معضل رابطهٔ "دولت-ملت"، سوسیال دموکراسی به مسئله قدرت سیاسی بی اعتنا
بود: در این دوران، " در آلمان هیچ شهر بزرگی نمیتوان یافت، بدون روزنامه
سوسیال دمکرات، بدون تعاونیهای مصرفی، بدون باشگاههای ورزشی و انجمنهای
فرهنگی کارگران" ( آبند روت، "تاریخ اجتماعی جنبش کارگری اروپا"). سوالی
که در اینجا بهِ ذهن خطور میکند این است: آیا رابطهٔ "دولت-ملت" آن حلقه
گمشده در درک سترونی جنبش کارگری در کشورهای متروپل نیست، چیزی که تنها به
میمنت یک عصر بحرانی قابل درمان است؟ (مانند عصری که ما از سال ۲۰۰۸ قدم
به آن نهاده ایم)
۴
آگوست ۱۹۱۴ پایان تواهماتی نسبتا دیرپا و آبستن تواهماتی زود گذر بود.
سوسیال دموکراسی در تظاهراتی در چند هفته قبل، هنوز وفادار به بیانیه
اشتوتگارت انترناسیونال دوم، سال ۱۹۰۷ بود. در آن بیانیه احزاب کارگری
مشترکا توافق کرده بودند، "... اگر جنگی ... علیرغم" تلاشهای سوسیال
دموکراسی اروپا برای جلوگیری از بروز آن، "شعله ور شود ... از شرایط بحران
اقتصادی- سیاسی بوجود آماده توسط جنگ، در جهت بیداری اقشار خلق برای سرعت
بخشیدن سرنگونی حاکمیت طبقاتی نظام سرمایه داری، استفاده کنند". دفاع از
"میهن" توسط سوسیال دموکراسی برای حتی انقلابیونی مانند لنین و کارل
لیبکنشت هم باور نکردنی بود. لنین بعد از دریافت خبر، خبر را جعلی خواند و
کارل لیبکنشت تنها ۳ روز قبل از این حادثه، یعنی در روز اول آگوست بر این
نظر بود که "مخالفت با وام جنگی توسط اکثریت فراکسیون سوسیال دموکراسی"
برای او غیر قابل تردید است. تنها جناح چپ نبود که بر این نظر بود. تردید
در میان رهبران حزب آنقدر قوی بود که حتی، همانطوری که قبلا گفته شد،
فریدریش ابرت بعد از شنیدن خبر قتل شاهزاده اتریشی توسط ناسیونالیستهای
صرب، با صندوق حزبی به سویس گریخت تا "حزب" از گزند دولت در جنگ در شرف
تکوین، مصون بماند.
جنگ،
انقلاب و ضد انقلاب در یک چیز با هم شبیه هستند، هر سه زبانی واضح و روشن و
تصمیماتی قاطع طلب میکنند. مخالفت با جنگ در آن شرایط به معنی مخالفت با
کل مناسبات موجود و نتیجه منطقی آن، تدارک برای سرنگونی بورژوازی بود،
یعنی همان چیزی که کارگران روسیه، آلمان و اتریش - مجارستان در مدتی بعد
به آن رسیدند. تصمیم ۴ آگوست سوسیال دموکراسی، علیرغم شرایط مایوس کننده،
پله اول در جهت تدارک انقلاب جهانی و فروپاشی انترناسیونال دوم، اولین قدم
در جهت ایجاد انترناسیونال سوم و جدائی صف انقلابیون از صف بورژوازی بود.
حادثه ۴ آگوست نشان میدهد که درک صحیح حوادث تنها در یک بستر تاریخی -
جهانی و در ارتباط با کل اجزا مرتبط با آن پدیده ممکن است. جنگ جهانی اول
نتیجه تناقضات آشتی ناپذیری بود که توسط جنگ بر شدت آنها افزوده شدند.
این جنگ تمام ضعفهای واحدهای ملی و امپراتوریهای فرتوت را به سطح کشاند. ۴
آگوست آغاز یک لایروبی اساسی در روابط میان طبقات اجتماعی بود. این روز
به عصر "رفرم مداوم" پایان داد، جهان بار دیگر قدم به عصر "انقلاب مداوم"
(مارکس/تروتسکی) نهاد.
علیرغم
لغو تخاصم طبقاتی در سخنان قیصر، در بیانیه فراکسیون سوسیال دموکراسی در
مجلس و صفهای طویل داوطلبین جنگی در خیابانها و در زیر لایه مسموم
ناسیونالیسم مسلط، روند تفکیک طبقاتی بیش از پیش در حال تکوین بود. در درون
حزب صف بندیها در همهٔ ابعاد خویش در حال شکل گیری بودند. در فراکسیون
مجلس فریدریش ابرت با چنگ زدن به بندهای فراکسیونی و انضباط حزبی، اقلیت
راا مجبور به سکوت و همراهی کرد. از ۹۶ عضو فراکسیون، ۱۴ نفر مخالف بودند.
طنز تلخ تاریخ در این بود که خواندن بیانیه به عهده رهبر دوم حزب، هوگو
هازه که خود جزو ۱۴ نفر مخالفین بود، واگذار شد. این اولین و آخرین سکوت
لیبکنشت بود. در ۲ دسامبر، اتو روهله و فریتس کونرت تحت فشار جو موجود در
مجلس حاضر نشدند و لیبکنشت با سری افراشته، به تنهایی بیرق مخالفت در مجلس
را برافراشت. در همان روز ۴ آگوست رزا لوگزامبورگ و فرانس مهرینگ با
بیانیهای به حزب مخالفت خود را اعلام کردند. در کارخانهها به خصوص در
میان کارگران فلز، در شهرهای مختلف از اشتوتگارت تا شهرهای شمالی لوبک،
برمن و هامبورگ "طرح پیچ پیچ مخالف سرا باد" (شاملو) خود را نمایان
میکرد. به علت شرایط جنگی، و اعزام کارگران مرد به جبهه ها، زنان کارگر
عهده دار نقش اجتماعی و در بسیاری از شاخههای تولیدی فعال شدند. کمبود
مواد غذایی، سوخت و مرگ و علیلی در جبههها برای خانوادههای کارگری،
دستاورد انحلال طبقات در روز ۴ آگوست بود.
در
کمتر از ۳ هفته ارتش آلمان با له کردن بلژیک، در جبهه فرانسه حدود ۴۰۰
کیلومتر را طی کرد. لنین در توصیف ارتش آلمان سالها بعد به مناسبت دیگری
گفت که " این هیولا نمیرود، این هیولا جهش میکند". جنگ مطلق و جهشی به
مبتکر آن یعنی ژنرال لودندرف نقشی ویژه داد. با آغاز جنگ زیردریایی، که
باز هم لودندرف مبتکر آن بود، نقش او در دستگاه قدرت یگانه شد. در ظاهر اما
ژنرال هیندنبورگ قهرمان ملی بود. در آینده اما اختراع جنگ جهشی و مطلق به
هیتلر نسبت داده میشود( تاریخا در حقیقت مخترع آن ناپلئون بود). برای
رهبری سوسیال دموکراسی رویای دیروزی، "انقلاب سوسیالیستی"، جای خود را به
رویای جدیدی داده بود: رویای افزایش آزادیها و نقش مجمع قانون گذاری. تا
رسیدن روز موعود و پایان جنگ، نقش دستگاه سوسیال دموکراسی کمک به "میهن"
برای تداوم جنگ بود. در سیاست به مانند عرصههای دیگر زندگی همیشه اولین
قدم سخت است. با ۴ آگوست این اولین قدم برداشته شده بود. رهبری سوسیال
دموکراسی در حرف طرفدار جنگ دفاعی بود، عملا اما بوجه جنگی را یکی بعد از
دیگری تصویب میکرد. در ۴ آگوست اعلام شده بود که در لحظهٔ خطر، سوسیال
دموکراسی در کنار سرزمین پدری است، اکنون اما با این که "میهن" خود خطری
برای دیگر کشورها بود، باز هم سوسیال دموکراسی در کنار "میهن" بود. لیبکنشت
اما میوه ممنوعه را خورده بود و اولین قدم، یعنی سختترین قدم را برداشته
بود. از لیبکنشت سلب مصونیت میشود و او به جبهه اعزام میگردد. در حزب
تحت تلاش روزا لوگزامبورگ، لیبکنشت، مهرینگ گرایش اسپارتکیستها شکل
میگیرد. این گرایش، جریانی با ارتباطات هماهنگ و مرتبط نبود، خطا یی که
بهای بس خونباری در آینده برای آن پرداخته شد. در سراسر آلمان در میان
کارگران و حزب محافل ضد جنگ شکل میگیرد. برای نمونه کارل رادک در برمن
گروهی انترناسیونالیستی را هدایت میکند.
طرحی نو، آغازی نو
"جنگ
امپریالیستی آغاز عصر انقلاب اجتماعی است. همهٔ شرایط عینی در گذشته
نزدیک، مبارزه انقلابی فراگیر کارگران را در دستور کار قرار داده است. این
وظیفهٔ سوسیالیستها است که با استفاده از همهٔ امکانات قانونی مبارزات
کارگری، به منظور توسعه آگاهی انقلابی کارگران ... هر عمل انقلابی را
تشویق و ترویج کنند و از همهٔ امکانات ممکن برای تبدیل جنگ امپریالیستی به
یک جنگ داخلی به منظور فتح قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر و تحقق سوسیالیسم
استفاده نمایند." ۱۹۱۵ قطعنامه چپهای زیمروالد
برای
هماهنگ کردن مبارزات ضد جنگ، توسط احزاب سوسیالیست سوئیس و ایتالیا که به
جناح "مرکزگرایان" تعلق داشتند در سپتامبر ۱۹۱۵ در زیمروالد نشست
سوسیالیستهای ضد جنگ تشکیل میشود. در این زمان ایتالیا هنوز به مانند
سوئیس در جنگ بیطرف بود. تعداد شرکت کنندگان آنقدر کم بود که "حتی خود شرکت
کنندگان به شوخی طرح میکردند که ۵۰ سال بعد از تشکیل انترناسیونال اول،
میتوان تمام انترناسیونالیستها را در ۴ درشکه جا داد". ( تروتسکی زندگی
من) با اینکه در این نشست قطعنامه بلشویکها ۱۹ رای به ۱۲ رای رد شد، لنین
این نشست را حرکتی به جلو ارزیابی کرد و خود علیرغم انتقاد به این منشور،
همراه با انتشار قطعنامه بلشویکها به قطعنامه اکثریت رای داد. در آوریل
۱۹۱۶ کنفرانس مشابهای در کینتهال تشکیل میشود. در اول ماه مه در روز
جهانی کارگران، کارل لیبکنشت با لباس نظامی در تظاهرات ضد جنگ که تعداد
شرکت کنندگان آن محدود بود، شرکت میکند و به پخش اعلامیه در میدان
الکساندر پلاتس در برلین میپردازد. طنین صدای لیبکنشت "نابود باد جنگ،
سرنگون باد این حکومت" در سراسر آلمان، به خصوص در برلین، در میان کارگران
فلز تأثیری عمیق بر جای میگذارد. لیبکنشت دستگیر میشود و برای نزدیک به
دو سال، یعنی تا ۱۴ روز قبل از انقلاب نوامبر در زندان میماند. با
دستگیری لیبکنشت و در همبستگی با او ۵۵۰۰۰ کارگر در برلین دست به اعتصاب
میزنند. این اعتصاب در درجه اول نتیجه تلاش کارگران پیشرویی بود که در
انقلاب آلمان نقش کلیدی بازی کردند. این کارگران در تاریخ به نام "معتمدین
کارگری" شهرت یافتند. در این دوران روزا لوگزامبورگ مدتها است که در زندان
اسیر است و تنها به میمنت انقلاب نوامبر ۱۹۱۸ از زندان رهایی مییابد.
قابل توجه است که فریدریش ابرت مخالف آزادی کار لیبکنشت بود و تنها
پافشاریهای شایدمن موجب آزادی او چند روز قبل از انقلاب میشود (سبستیان
هافنر).
ورود به عصر انقلابات
خیزش
انقلابی طبقه کارگر در روسیه با تشکیل شوراهای پتروگراد و مسکو اگر چه در
اولین قدم در انقلاب فوریه به حاکمیت بورژوازی و ملاکان خاتمه نداد، در
سطح بینالمللی اما به یکباره فضای جدیدی ایجاد کرد. در انگلستان، در
شهرهای مختلف اتریش- مجارستان و آلمان تظاهرات با درخواستهای پایان جنگ
شکلی تودهای گرفتند. در بهار ۱۹۱۷ اقلیت قابل ملاحظی از فراکسیون و سطوح
رهبری حزب از اکثریت جدا و "حزب سوسیال دمکراتهای مستقل" را تشکیل دادند.
با گذشت زمان این حزب نفوذی بسیار گسترده مییابد. این حزب متشکل از
گرایشات مختلف بود، گرایش اصلی آن سنتریستها (مرکزگرایان) بودند.
اسپارتاکیستها و چپهای انقلابی در چارچوب این حزب فعالیت میکردند این حزب
اما شامل پاسیفیستهای چون برنشتاین هم بود.
با
تندر انقلاب اکتبر در روسیه عصر نوینی در تاریخ رقم خورد. با این انقلاب
برای اولین بار و تا به امروز آخرین بار، طبقه کارگر در یک کشور بورژوازی
را به زیر کشید.
ادامه دارد
فرهاد فردا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر