۱۳۹۲ بهمن ۴, جمعه

در کنار ما ایستاده است ابراهیم


مترسیم وسر برگردانیم
در کنار ما ایستاده است ابراهیم
با همان لبخند شاد وبی حیرت بر فراز کالبد خویش
و در کنار ما ایستاده است و همه جا خدای ابراهیم
با نقش شکایتی و اندوهی پر مهر برسیما
که چرا از اومی هراسیم
دست بر شانه اش بگذاریم ودر آغوشش کشیم
وگرمایش را حس کنیم


برای «فرح» و «ماه» و «گل» ا

چیست این پیشانی سرد
سرد سرد سرد
چون دری بسته از پولاد سخت مرگ
که در پس آن
تمام جهان در یخ مذاب پرسکوت میوزد
چیست این پیشانی سرد فرح
در بالای این پلکهای فرو بسته سپید شده
چیست این پیشانی شگفت،ماه
چیست این پیشانی شگفت، گل
بگذار دستهایم را براین پیشانی نهم
بر این پیشانی در پی هزاران پیشانی فروریخته برخاک
و چشمهایم را ببندم
تا سرمای شگفت مرگ رابا هراس و شجاعت حس کنم
 بگذار تا از بازوانم چون دو رود یخ بالا کشند
و صدای تو را بشنوم
ا«چه سرد است ابراهیم! آوخ چه سرد است ابراهیم»ا
و بگذار باز گردم و چشم بگشایم و بگویم
اینجا نیست ابراهیم، فرح
که گرم بود جون اجاق شبانان و ستاره های آسمان
که گرم بود چون عشق نیرومند و بی شکست تو
اگر ابراهیم بود این
که گرم بود چون زیبائی درخشان دخترانش ماه و گل
اگر ابراهیم بود این
  که گرم بود ابراهیم چون زندگانی اش چون همیشه
 اگر ابراهیم بود این
فراتر از تفسیرهای عالمان و زاهدان
فراتراز جدال میان مسجد و میخانه
فراتر از حدیث کفر و ایمان
وفراتر از زمزمه علیل دانش در کالبد شکافی خدا
بال گشوده است ابراهیم
بال گشوده است ابراهیم
و بالا پوش کهنه برجا نهاده است در این تابوت
چنانکه بال میکشیم و برجا می نهیم به فرجام
جامه های کهنه در تابوت ها
 مترسیم وسر برگردانیم
در کنار ما ایستاده است ابراهیم 
با همان لبخند شاد و بی حیرت بر فراز کالبد خویش
و در کنار ما ایستاده است خدای ابراهیم
با نقش شکوه ای و اندوهی برسیما
که چرا از اومی هراسیم
دست بر شانه اش بگذاریم و گرمایش را حس کنیم
دست بر شانه اش نهیم و گرمایش را حس کنیم
 دست بر شانه هر دو که دیگر یک تنند
دست بر شانه هر دو که دیگر یک تنند
و دست بر شانه هر دو که دیگر یک تنند
و حس کنیم گرمای بی پایان جهان ناشناس را.....
پنجم نوامبر دو هزار و ده
در آخرین وداع با ابراهیم من و همسر و دو فرزندش  و ناهید تقوائی بر تابوت ابراهیم ایستادیم. فرح دست بر پیشانی ابراهیم نهاد و گفت آه چه سرد است ابراهیم. دست بر پیشانی ابراهیم گذاشتم و این شعر حاصل لحظاتی سنگین در آن هنگام است.

هیچ نظری موجود نیست: