۱۳۹۲ بهمن ۴, جمعه

گزارشی از نخستین سالگردِ یاد و خاطرۀ "ابراهیم آل اسحاق"

*

خوشا عشق و خوشا پیدا شدن در عشق

از لطف تو چون جان شدم، از خویشتن پنهان شدم 
 ای هست تو پنهان شده، در هستی پنهان من


 اول نوامبر، دهم آبان، دوسال از آسودن او می گذرد! زمان می گذرد و من هنوز که هنوز است، رفتنش را باور ندارم. دو سال پیش، چنین روزهائی.... راستی چه بنامم آن روزها را؟ روزهائی که من و بچه ها مانند کسانی که بهت زده و حیران به ساعت شنی خیره شده باشند، روزها و لحظه ها را می شمردیم. تیک تاک ساعت گویا قوی تر و بلندتر از همیشه عذاب آور و گوشخراش بود. زمان رفتن او نزدیک و نزدیکتر میشد. دو سال پیش در چنین روزهائی من، با شرکت ها و موسسه های مختلف و بزرگ "گورکنی" و "مرده شوئی" در اتاق های فوق العاده شیک و مدرن آنها قرار میگذاشتم. و در حالیکه از مشاهده کتابچه های مختلف مد تابوت و قبرهای رنگارنگ و آخرین مدل، سرم  به دوران می افتاد و حالت تهوع می گرفتم،  برای ارزان حساب کردن کفن و دفن او چانه میزدم. مراسم تشییع و خاکسپاری  او را برنامه ریزی می کردم. به گورستان های مختلف سر میزدم. و... و برای او زیر درختی در گوشه ای دنج و زیبا گوری مناسب انتخاب می کردم!
سرانجام روز اول نوامبر او را به همراهی پرستار حمام اش کردم، ریش هایش را زدم، بر موهایش شانه کشیدم  و ساعتی بعد او روی صندلی چرخدارش نشسته بود. قرارمان این بود که من آن روز  آخرین حرفها و خداحافظی اش از  بچه ها را که از قبل و به فارسی نوشته بود، برای آنها بخوانم. هر سه دور او حلقه زدیم. بچه ها در طرفین و من پشت سر او. حرفهایش را از کامپیوترش کلمه به کلمه و آهسته برای آنها خواندم. بچه ها بر دستهایش بوسه زدند و از خوبی های پدر گفتند. او آخرین پیام و سفارش هایش را، که باز تاکید بر ادامه زندگی من و بچه ها بود،  با یگانه انگشتی که دیگر رمقی در آن نمانده بود و به سختی تکان میخورد، تایپ کرد و من تک تک آنها را به گوش جان سپردم. و...  سپس با اشاره چشمش، او را بر روی تخت اش منتقل کردم تا بخوابد! خوابی ابدی. خوابی که دیگر بیدار شدنی در کار نبود. لحظات قبل از بسته شدن چشمانش، من حتی گریه نیز نمی کردم که مبادا اشک هایم او را آزار دهند. دستش را گرفته بودم و بی مهابا حرف میزدم. از خواب و از آرامش می گفتم. از او میخواستم به این فکر کند که دارد زیر عمل جراحی می رود و بعد برای همیشه بهبود پیدا خواهد کرد. دستش را در دستانم می فشردم و به آرامی، انگاری که برایش لالائی می خوانم، زمزمه می کردم؛ آرام بخوابد، باز به من تکیه کند، من ثانیه ای تنهایش نگذاشته ام و اکنون نیز در کنارش هستم. به او می گفتم: عزیزم، وجود مرا در خودت حس کن، و آرام آرام بخواب. ... تا اینکه کم کم چشمان مهربانش برای همیشه بسته شدند و او با لبخندی بر لبش به خواب ابدی فرو رفت! عجیب اینکه من هنوز روی پاهایم ایستاده بودم. راه می رفتم، حرف میزدم، از دکتر و پرستار برگه فوت  می گرفتم. ساعتی بعد نیز زنگ زدم و نعش کشها با لباس رسمی و کراوات آمدند و آن جسمی را که برایم آشناترین و عزیزترین بود، با عزت و احترام بسیار برای آخرین بار از درب آشیانه مان خارج کردند و با خود بردند. و من... لحظاتی بعد، وقتی در حمامش، که هنوز از بوی تن او آکنده بود، نگاهم در آینه به چهره سفید و محو خودم افتاد. از دیدن تصویر آن مرده در آینه، مو بر تنم سیخ شد! آه، این من بودم که مرده بودم... به واقع نیز، من طی سالهای اخیر، طی دوران بیماری او، همراه با او، بتدریج از زندگی حذف شده بودم.
اما... بعد از او، وجود  دو یادگار این عشق بزرگ و باشکوه، مرا با قدرتی آسمانی و معجزه وار به زندگی بازگردانید. من اکنون به حرمت این دو وجود مقدس زندگی ام، و گرمی جان آنها، و همچنین با یاد و خاطره عزیز او و عشق بزرگمان، هنوز سخت و محکم، پابرجا ایستاده ام.
 بله، دهم آبان، اول نوامبر، دومین سالگرد آسودن اوست. خوشا یاد عشق و خوشا یاد او!
فرح شریعت
 **************************************************************

یادوارۀ نخستین ساگرد پرواز ابدی آقای "ابراهیم آل اسحاق" رفیقِ شفیق و آزادیخواه سرشناس در روز یکشنبه ششم نوامبر 2011 میلادی (برابر با 15 آبانماه 1390 خورشیدی) در شهر "نیمخن" کشور هلند که محل سکونت دوران تبعید و پناهندگی سیاسی وی بود برگزار گردید.
محل تجمع اولیه برای ساعت سیزده و سی دقیقه در مزار ابراهیم بود. اعضای خانواده، دوستان، یاران و همرزمان سابق از کشورهای هلند، بلژیک و فرانسه و آلمان که عمدتن با در دست داشتن شاخه گلی و یا دسته گلی به دور آرامگاه وی که در همسایگی مزار مرد 108 ساله ای قرار دارد گرد آمدند.
مزارِ ابراهیم با سنگ مرمر سیاه و گلهای رنگارنگ آراسته شده بود، در میان انبوه گلها، صخره- ستونی از سنگ مرمر سیاه قد برافراشته بود که روی آن قلۀ دماوند با رنگ سفید حجاری شده است، جملۀ حکیمانۀ روی سنگ (من جزئی از بیکرانگی هستی بوده ام، هستم و خواهم بود)، قبل از همه نشانۀ روشنی از فرهیختگی و ارادۀ سترگ آزاده ای می دهد که دور از غوغا در بلندای دماوند سپید پای در بند افق دوردست امید را می نگرد.
در ساعت 14، حاضرین با کاروانی از خودروها به محل برگزاری مراسم رفتند، سالن مراسم در مجموعه ای فرهنگی- ورزشی قرار داشت. سالنی فراخ، که تریبون آن با عکسی از ابراهیم و دسته گل بزرگی از گلهای سرخ و تابلوی ارج گذاری و دو شمع فروزان حالت معبدی را یافته بود.عکس زیبایی از ابراهیم برای مراسم انتخاب شده بود، عکسی از نیمرخ که لبخند بر لب پشت سر را می نگریست و حالت فاتحی را داشت که در حال خیز برداشتن برای رفتن است، در گوشه ای دیگر از سالن، امکانات درویشانه برای پذیرایی از مهمانان قرار داده شده بود.
مراسم طبق زمانبندی قبلی ساعت چهارده و سی دقیقه با حضور  تعدادی از یاران شروع شد، اجرای برنامه بر عهدۀ کوشندۀ سیاسی- فرهنگی و همرزم سابق ابراهیم، "محمد علی نژاد" از کلن آلمان بود که در ابتدا با خواندن بیت هایی از غزل حافظ "یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود"  و بخصوص با تأکید بر مصراع های نخستین بیت های غزل، بر یاد جاوید ابراهیم تاکید میکرد و بعد از آن بلافاصله متنی در رسا( نه رثای) ابراهیم خواند و بعد اسامی سخنرانان و موضوع محوری سخن آنان را اعلام نمود. سخنان محمد علی نژاد
اولین سخنران مراسم، خانم "فرح شریعت" یار وفادار و همسر تیماردار ابراهیم بود، وی در گفتاری، فروتنانه و حقشناسانه بر مساعدت و همدلی و پیگیریها و ابراز همدردیهای یکایک دوستان و یاران و وجدانهای شریف آزاده در دوران بیماری و فقدان ابراهیم انگشت گذاشت و موضوع ارجگزاری جمعی از دوستان و همرزمان سابق ابراهیم را مورد توجه قرار داد و ابراز خشنودی وی را از این قدردانی شایسته  که در تاریخ نوامبر دوهزارو نه ( آذر 1388) در حضور ابراهیم انجام شده بود بیان نمود. سخنان فرح شریعت سپس سفارشنامه ( و یا آنچه که در افواه به وصیتنامه تعبیر می شود) پرداخت، این متن که در دو قسمت تنظیم و تحریر شده بود، در قسمت اول به مسائل انسانی و عاطفی پرداخت و قسمت دوم آن گزیدۀ پیام چهار دهه تلاش و نبرد آزادیخواهانۀ ابراهیم را در خود داشت، که بدون تردید هر روشنفکر آگاه و دلسوز و هر آزادۀ مبارزی را که خواهان تغییر متعالی در تقدیر سرنوشت سیاسی مردم و میهن است را به اندیشه وامیدارد تا راهکار سیاسی آگاهانه را از ماجراجویی سیاسی باز بشناسند. وصیتنامه ابراهیم آل اسحاق
سپس آقای "حمید آقائی" از هموطنان ساکن هلند و از دوستان خانوادگی ابراهیم سوزنامه دوستی را قرائت کرد و با مقایسه سمبلیک ابراهیم پیامبر و ابراهیم آل اسحاق، یکی را ابراهیم بت شکن و دیگری را ابراهیم خودشکن خواند که اولی فرزند خود را برای اثبات چاکری در پای خدا- قدرت می خواست قربانی کند و دیگری برای عشق ورزی به فرزندان وخانواده اش خود را از بند خدا- قدرت رها کرد.
در ادامۀ برنامه "م. ساقی"، شاعر و نویسنده جوان ساکن آلمان به شعرخوانی پرداخت. آشنایی وی با ابراهیم به تلاش و کوشش سیاسی- فرهنگی مشترک آنها با یکدیگر باز می گردد. این شاعر متعهد با خواندن دو قطعه شعر حرمت دوستی را پاس نگاه داشت، سپس حدود بیست دقیقه استراحت اعلام شد. شعرهای م. ساقی
در بخش دوم برنامه، دوباره خانم فرح شریعت پشت تریبون قرار گرفت، وی ابتدا گزارش جزئیات آخرین ساعات نبرد ابراهیم با "ای. ال. اس" را برای حاضران خواند، نبردی که همسرش به مثابۀ فرماندهی از بلندترین صحنۀ رزمگاه، پیکار آزادی بخشی را رهبری میکرد، آنچه که شنیده میشد، حکایت از ارادۀ سترگ مردی می نمود که در فراخوان از مرگ به تدریج از قله ای فرا می رفت و خویش را آمادۀ پرواز ابدی میکرد. فرح، پس از این گزارش نفسگیر که بار امانتی را هم به زمین گذاشته بود قطعه شعر "چراغ "، سرودۀ ابراهیم را قرائت کرد.
سپس نوبت شعر خوانی شاعر،  نویسنده و پژوهشگر نام آشنا و متعهد "اسماعیل وفا یغمایی" همرزم و همدل و رفیق زندانهای شاه تا بیابانها عراق و خیابانهای غربت رسید. وفا یغمایی با فروتنی و متانت گفت که ابراهیم بیش از ده سال مسئول مستقیم وی در تشکیلات بوده است وسپس مفهوم مرگ و زندگی در مشربهای فکری و فلسفی مختلف را مورد بررسی فشرده قرار داد و گفت به اعتبار رابطۀ صمیمانه اش با ابراهیم و با شناختی که از وی داشت او را در کنار خود احساس می کند وسپس چند قطعه شعر زیبا را تقدیم ابراهیم و حاضرین کرد. شعر آی ابراهیم.... در پایان برای حسن ختام برنامه آقای م. ساقی دو قطعه دیگر از شعرهای خود را خواند و با آن ختم مراسم اعلام گردید.
آنچه که در این مراسم برجسته بود نقطه نظرمشترک  سخنرانان در فهم عمیق ابراهیم از هستی شناسی بود. افرادی که که حتی همدیگر را تا قبل از مراسم نمی شناختند، بر درک عمیق ابراهیم از هستی و رویکرد انسانگرایانه و اجتماعی او را مورد توجه قرار داده اند.
محمد علی نژاد

هیچ نظری موجود نیست: