«غریبه ای به نام کتاب»
عباس منصوران
عباس منصوران
در سرزمینی که تیراژ کتاب های ارزشمند و
خواندنی و سلاخی شده زیر تیع سانسور از دو هزار فراتر نمی رود و در حالیکه
گاهی رقم واقعی پشت این رقم، در ایران، آری در ایران، کمتر از 500 نسخه
است، باید به سختی غمناک شد. در حالیکه کتابهای کیلویی از قماش بنجل بافان،
فتانه حاج سید جوادی که ارزش انسان را به سخره می گیرند و توهین به انسان
کار و کارگر وظیفه دارند، بازچاپی چند باره می یابند و تیراژهای چند ده
هزاری، نشانه یک فاجعه ملی است، یعنی سوگی سراسری در میان است. رسانه های
حکومتی خبر دادند که میلیون ها کودک از همان روز نخست مهر، به دبستان راه
نیافتند و میلیونها کودک، آموزش ابتدایی را نیمه کاره رها کردند و میلیون
ها کودک روانه کار و خیابان ها شدند تا برده باشند، برده جنسی.
کتابهای کیلویی و عفن، از جمله بامداد خمار فتانه حاج سید
جوادی با افزون بر ۳۰۰ هزار نسخه فروش تا سال پیش، که اداره سانسور پشتوانه
اشان می شود تا مغز شویی کنند، تا سطح فهم و فرهنگ را در راستای فرهنگ
حاکم مروج و مبلغ باشند، در واقع فرهنگ طبقه حاکم اند. مگرانتظاری جز این
است که فرهنگ طبقه حاکم در بعد فرهنگی نمایندگانی جز مرثیه سرایان و
لمپنیسم فرهنگی را پشتوانه باشد! تیغ سانسور اگر برای پرپر کردن نوشتارهای
فرهنگ ساز و اندیشه پرور، اگر برای گردن نویسنده و نوشتارها و آثار ادبی و
هنری و فرهنگ پویا، زهرجوش نشده باشد دیگر به چه کاری می آید! این گیوتین
فرهنگی باید به همراه حاکمان جهل و جعل، به موزه ابزار جنایت و شکنجه
گذارده شود! تیغ سانسور را حدادی کردند تا برّنده تر شود و حداد ها،
عادلانه در بارگاه خلیفه نشستند تا همانند با هنر و مطهری در زمان شاه که
در وزارت فرهنگ و آموزش و پرورش شاه، تعلیمات دینی مدارس را ارشاد بودند،
اینک در حکومت ولایی سرمایه، ارشاد اسلامی را تیغ کشان باشند. اگر سانسور
نباشد، بیان و اندیشه و دانش چگونه سلاخی شود و تکلیف این همه گزمه گان
خفقان و خمیرگیران کتاب چه می شود!
آشکار است که کتابهای آدمفروشی همانند امیر فتانت، شکارچی
کرامت دانشیان، که اکنون در کلمبیا غنوده است که توسط رسانه هایی همانند بی
بی سی و مسعود بهنود و صدای آمریکا ووو پشتوانه می گیرد تا شناسایی ناشده،
مترجم گارسیا مارکز جازده شود و در تلاش باشد که گارسیا مارکز پیر را به
امالقراء مسلمین نزد رهبربردُ و کاندیدای مبارزه علیه سانسور، «جبران خلیل
جبران ایران» و کوشندهی فرهنگی شناسانده شود، بی آنکه بگویند جنایتکاری
ساواکی برای شکار مبارزین دهه 50 به ویژه گروه کرامت دانشیان و گلسرخی بوده
است. کتاب «مردی برای همه سال» های این عنصر ساواکی آدم فروش که مدعی است
یک آدم گمنام به نام دانشیان را، اسطور ساخته و خود یهودا، کتابش در ایران
به وسیله نشر اطلاعات، چاپ می شود و چند بار نایاب و بار دیگر در آلمان به
وسیله نشر گردون عباس معروفی و دانسته که کیست، بازچاپ می یابد و به
همانگونه که خزعبلات و دهن کجی های آن مسخره، ابراهیم نبوی وافرادی در شمار
مرد هزار چهره، هوشنگ اسدی، «ساواکی نفوذی در حزب توده» به گفته ساواک و
یا «توده ای نفوذ کرده در ساواک» به ادعای حزب توده و که در زندان وظیفه اش
اداره بخش ادبی کیهان هوایی به ویژه علیه شاملو بود.( ) وی در سال 2011 از
شهردار وین، جایزه بین المللی کتاب حقوق بشر برای کتاب سراسر دروغاش
گرفت.اکبر گنجی دشمن فرهنگ مردمی، جارچی سرمایه و حکومت اسلامی اش، در
کرملین پوتین، قلم زرین می گیرد و از بنیاد کِتو/ فریدمن، نظریه پرداز شوک
درمانی سرمایه و مشاور پینوشه، نیم میلیون دلار جایزه به سبب تجویز همان
شوک درمانی، در کتاب نگارش «مانیفست دمکراسی خواهی در ایران»، در دوره
بازداشت اش، دریافت میکند و هنوز هم چماقداری میکند. آری اینان بازار و
پشتوانه و تریبون دارند. در مناسبات بازار، همیشه چنین بوده است. جای شکوه
نیست.
ما حتا کتاب های خودمان، دانش مبارزه طبقاتی را نمی خوانیم.
بیشتر روشنفکران طبقه کارگر و سوسیالیسم ایرانی ما هنرشان در نخواندن کتاب و
بیگانگی با کتاب است. کتاب نیروهای کار،جنبشهیا کارگری از ۱۸۷۱ تا
گلوبالیزاسیون، نوشته بِوِرلی سیلور و ترجمه شده که پس از کاپیتال مارکس،
طبقه کارگر و حنبشهای کارگری را در سه صنعت جهانی و تاریخی از بافندگی تا
خودرو سازی و اکنون بررسی می کند وبه 12 زبان جهانی ترجمه شده را به چه
کار می آید! از پانصد نسخه پس از سه سال نشر، کمتر از 100 نسخه اش درخواست
شده! فکر میکنید این هنر نیست! راستی چندی پیش در سالروز یک همایش سیاسی
در یکی از کشور اروپایی، دوستان شرکت کننده که افزون بر 200 نفر بوده اند،
حتا یک کتاب هم روی میز نگاه نکرده بودند! دروغ چرا دوستی یک کتاب را که 50
درصد به کمتر از بهای فروخته می شده به نیم بها خریده بود. این هم برای
اینکه ما رکود نزده باشیم.
هنر نزد ماست! و بس!
ما« تمدنی» پیشا کورش داریم و حقوق بشر هم پیشتاز بوده ایم و
الکل و اسید سولفوریک و تقویم و جبر و هندسه را و منارجنبان هم ما کشف
کرده و ساخته ایم. منار جنبان هم گویا دشمنان دستکاریاش کردند و دیگر از
حنبدین بازایستاده است ، به همانگونه که حمام شاه در اصفهان را که از زمان
شیخ عطار دوره شاه عباس تا چندی پیش با یک شمع می سوخته، انگلیسی ها فوتش
کرده و دیگر آبش گرم نمی شود و شمعه هم خاموش مانده است!
بعد اسکندر آمد و تخت جمشید را نیز خراب کرد البته به تلافی
آتن که ما سوزانده بودیم، یعنی شاه ما، و ما یک ستون تخت جمشید که نام شهم
از روی سهل انگاری ما درست نیست و کاخ آپادانای داریوش را نتوانستیم از
زیر خاک در آوریم .البته او ازاین کرده زمانی پشیمان شد اما دیگر چه
فایده! فرانسوی ها بعد از دو هزار و اندی سال آمدند میراث فرهنگیمان را
از زیر خاک بیرون آوردند، ستون ها را گذاشتند برای صاحبانش و سهم خود را
بردند. چه بهتر و گرنه روی سر مردم مرودشت خراب می شد یا روی سر گردشگران
یا چوپانان طایفه عرب باصری.
ما هستیم! ما که به بیانی،«یا جهل ستون می سازیم یا بیستون» و
باید افزود که چهل ستون مان در علی قاپو یعنی دروازه باب عالی، یا همان
نشستن گاهِ شاه عباس صفوی که پیاده به کربلا رفت در آنجا نام خود را کلب
علی گذاشت (سگ علی با کربلایی علی اشتباه نشود، اسمش ساه عباس که علی نبود)
بیست ستونش توی آب است، یعنی مجازی و وجود خارجی ندارد؛ بههمان گونه که
در برابر چشم جهانیان با این همه دوربین و آی پد و آی فون، هنوز مدعی هستیم
که سردر سازمان ملل نوشته «بنی آدم اعضای یکدیگرند!» نقش شده و ما
فرستادیم از دوستان به اتازونی مسافرت کرده یا مقیم آنجا خواهش کردیم که
بروند راگرت بیاورند و رفتند گفتند دروغ چرا، پنداری بوده ولی با اعتراض
حافظ، ورش داشتهاند. یا آن « بام غلتانک کذایی» را به بیان مادرمان، که
استوانه ی کورش اش می نامند را استوانه حقوق بشر و منشور حقوق بشر می
نامیم. چند سال پیش در سفر احمدی نژاد به نیویورک، دانشگاه آمریکایی آن را
به رحیم مشایی هدیه داد و بردندش به ایران، و دار و دسته احمدی شعار میداد
«منشور شاه شاهان، میبریمش به ایران»!
البته بردنی که بردندنش ولی سپس خبری نشد، شاید که در نیمه
راه با دلالی دوگین به پوتین فروختند و ادعا کردند که ساختگی بوده است و
کار دست خود کورش نبوده! حقوق بشر را البته ما همیشه پاس داشتهایم، البته
بیش از همه پاسداران ولایت. ما رفیتم هندوستان را گرفتیم و آتشش هم
نزدیم، چون اکبر شاه ، تاج را و کلید دهلی را به نادر شاه سپرد و خود چاکر
و شاکر شد. و گرنه نادر، چشمش را همانند شاهرخ ولیعهد به دست مبارک از
کاسه در میآورد.
سند بسیار است که کار انگلیسی ها نبود، البته ما با سند ومدرک
کاری نداریم، ولی خودمانیم، همین جایی بودند. کرور کرور چشم مردمان در
همه جای ایران درآورده شد، البته نادر و آغا محمد خان در کرمان از کله،
مناره ساختند و هزاران جفت چشم درآوردند، حتا چشم حاج ابراهیم کلانتر شیراز
که جد قوام الدوله و قوامی های الیگازش بود و در وزارت زندیان و قاجار کمر
به خدمت بسته و چشم پسران ونوههایش در آورده شد حتا. البته در شرع رواست،
زیر که خداوند هم آٔدمیان و به ویژه زنان را برای همیشه از پیدایش تا
آنگاه که آدمیان زندهاند به جرم تشویق حوا، آدم (مرد) را به خوردن میوه
خرد و تن ناسپاری به هیچ قدرتی، برای همیشه گناهکار دانست و مجازات کرد.
و آیت الله خمینی دستور داد تا خودمان را بکشند.
چیزی به قول عزیزان آذری و قشقایی و ترکان ترکیه «اشاقه
یوخاره» نزدیک به 1 میلیون، در جنگ و دهه شصت و 67 و تا حالا در این 35 سال
البته شماری از عراقی ها هم میهمان ما در این کشتار بوده اند، افغانستانی
ها را حساب نکرده ایم و بلوچ ها در پاکستان و دیگر بلاد. «بوکو حرام»، که
در بلاد اسلامی آفریق و نیجر، کتاب را حرام میشمارند، جز قرآن، هم قبیله
ای خود را در ایران به حکومت دارند.
باری اینگونه است که هنوز کتابهای ترجمه شده 60 سال پیش و با
روایات واژگونه، اگر اهل کتاب باشیم در قفسه داریم یا زیر خاک از دست
سلاخان دانش و کتاب. به راستی «هنر نزد ایرانیان است نه بس! دوست نادیده
گرامی محمد قرا گزلوی، از بی مهری برون مرزی ها و غریبی گشان با کتاب، گله
کرده بودند. خدمت ایشان عارض شوم که چه در برون مرز چه در درون، فرهنگ که
به این سادگی ها تغییر نمیکند، شما که بهتر میدانید. بوکو حرامیان تنها
در نیجریه میتوانند ریشه بگیرند و خمینیسم در ایران و طالبان در پاکستان
وافغانستان.
گلستانی که ویران شد به دست سموم پاییزی به سختی چان میگیرد.
دشتِ مرداب شدهی سالیان سرکوب استبداد از باستان تا ساسانی و حکومت مذهبی
و کشتار مزدکیان و اشغال اسلام و حاکمیت باورهای امام محمد غزالیها و
کلینیها، دیگر به سختی در آن دانهی دانش می روید. در این کشتزار با رویش
هر جوانه درو می شود. به شیوه بختالنصر از سلسلهی آشور شخن زده میشود تا
گیاهی نروید.
برای انقلاب کبیر فرانسه، ولترها، دانته ها، روبسپیرها،
مونتسکیوها، ژان ژاک روسوها، یاران فرهنگستان فرانسه مانند دیدروها بودند.
این پشتوانه کبیر و با هزینه افزون بر سیصد سال رنسانس، نوزایی، روشنگری،
کار و بذر افشانی فرهنگ و اندیشه که آن نیز از پشتوانه ماتریالیست های بزرگ
انگلستان جان مایه گرفته بود، از جان لاک ها، و نیوتن ها و توماس هابس ها
و ووو جان گرفت و مادیت یافت. ما کمتر از 100 سال است که نخستین رمان را
با زایش ناتورآلیسم هدایت که صادق بود و به بیان دوستی «مرگ را اروتیزه
کرد» داریم و گرنه حسین کرد و امیر ارسلان نامدار هنوز بودند. در سرزمین
ایران، مدرسه رشدیهها روی سرش خراب میشود و دهان فرخی را میدوزند. البته
تاریخ برگشت،گویی ماتریالیسم تاریخی هم در ایران به وارونه سیر میکند!
مردمان میبینند که نویسنده جای خالی سلوچ و کلیدر و کلنل در وحدت با
سلاخان به بیعت می نشیند و او که همیشه در آرزوی بازیگری بود این بار در
کنار لمپن فیلمهای فارسی، داود رشیدی و علی نصیریانی که خود را شایستهی با
مردم بودن نمیداند مینشیند! روشنفکران و فرهنگ پروران در جامعه، در دی
ماه 1392 در پی 35 سال خونریزی و دار و داغ و درفش، در زمره حقیرترین ها و
در کنار چاقو کشان و مداحان حکومتی در تالار وحدت می نشینند. روشنفکر را
مفهومی طبقاتی می دانم، و اینان را از روشنفکرانی که فرهنگ را به بیان
آنتونیو گرامشی « تمرین اندیشه، فراگیری ایده آلها، روش پیوست سبب ها و
تاثیرها» و انسانی اندیشیدن، عمل انسانی و زندگی و فرهنگ را سازمان و
سوسیالیسم و رهایی میشناسیم، متمایز دانسته و در رویاروی و ستیز می
شماریم.
با این همه که زرین تاج (قرةالعین) نیما و فروغ و شاملو و
سعید سلطانپور و امیرپرویز پویان نمی شوند. به راستی اما این پرسشی جدی
است:
روشنفکران و کوشندگان راه رهایی کجا و چگونه آگاه می شوند و
دانش خودرهایی را چگونه در می یابند! به بیان مارکس و انگلس، در باره تزهای
فوئرباخ «آموزگاران، خود باید آموزش یابند»! آموزگاران اندیشه راه رهایی،
بی گمان برآنند که این فراگیری، در آموزش و تجربه و آگاهی و پراتیک! آیا
اندیشه درونی شدهی آدمی که کارِ آدمیان است و کار که اندیشهی بیرونی
شدهی آدمیان است، به بیان مارکس، همان بیان در باره «تزهای فوئرباخ» نیست!
نکند باید اندیشه و دانش را از روسیه و یا چین و ماچین آورده
شود و یا«توفان» از مرحوم خوجه و محمد شیخو وارد کند! مسلمانان که غمشان
نیست، قرآن دارند و کل شیی درآن است و تحریرالوسیله خمینی و حلیتـه المتقین
مرحوم باقر مجلسی و مقلد میشوند و از نادانی و جهالت که غمشان نیست و
تازه فخرشان افزون است که تمام پیامبران و حتا ختمشان «امی» بودهاند. و
بورژوازی که رسانهها و مراکز فرهنگی و دانشگاه های خود را دارند و حتی
برای آموزش ما، آنگونه که می خواهند نیرو می پروانند. باید که در این بیت
فردوسی توس، تجدید نظر کرد: «زدانش دل پیر برنا بود» را! به راستی که به
بیان سنجیدهی دوستمان مجید خوشدل که در گفتگویی که سال ها پیش به گفتکو
آمد، «غریبه ای به نام کتاب» را تا می توانیم به غربت بنشانیم!
این نوشته را با سپاس و ارزش گذاری از رفیقی (رفیق پ) که در
نشر و پخش کتاب «پرستو در باد» نوشته م. قراگوزلو و نیز نیروهای کار از
1881 تا 2002 نوشته سیلور، همراهی سرخ و سوسیالیستی داشته و نیز رفیق
نادیده ام، بنفشه کمالی که شور رفیقانه اش مرا به نوشتن این نوشتار و نیز
معرفی کتابهایی چند، پشتوانه شدند سپاسگزارم.
عباس منصوران
24 فوریه 2014
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر