صدای جنون مدرن؛ معرفی کتاب “جنگ و هولوکاست”
امین بزرگیان
در آستانه هفتادمین سالگرد فاجعه هولوکاست، مسئله نازیسم و جنگ همچنان موضوع مهمی است. این اهمیت نه یک اهمیت دانشگاهی ودر محدودههای علم تاریخ بلکه اهمیتی زنده و مربوط به زمان حال است. نازیسم و مکانیزمهای آن برای تولید وحشت، خسارت و فاجعه که در پی یک جنون تکنیکی سربرآورد، همچنان زنده و مسئله زاست. کتاب “جنگ و هولوکاست” که محصول آخرین پژوهشها و تحقیقات از طریق گزارشهای شاهدان عینی، بررسی اسناد رسمی دولتی و متون دیگر همچون بررسی تبلیغات سیاسی و حتی نامههای سربازان ساده از جبهه جنگ در دوران هیتلر است، کتاب درخور و دقیقی است نوشته میشاییل ویلد که به تازگی پرویز دستمالچی آن را ترجمه کرده و ناشر کتاب، موسسه “توانا” آن را در فضای مجازی در اختیار همگان قرار داده است. (کتاب را از اینجا می توانید دانلود کنید.)
ناشر آلمانی این کتاب در مقدمهای درباره اهمیت چنین تحقیقی پس از سالها به پایان رسیدن آن دوره، نکتهای مهم و کلیدی را پیش میکشد. آپس از پایان جنگ و آغاز نوسازی شهرهای ویران شده، سیاست اصلی آلمان بر محور “فراموشی” آن فاجعه و خالی کردن شانه از مسئولیتها قرار گرفت. در آن شرایط صدای قربانیان جان سالم بدر برده از حکومت نازیسم را هیچ کسی نمیخواست بشنود و همه چیز زیر سرپوشی از ایده ساختن اروپا و آلمان، نادیده گرفته شد. در این سالهای اخیر و بطور مشخص از پاییز ۲۰۱۱ که متوجه شدیم گروههای رادیکال راست تروریستی در آلمان و کل اروپا فعال شدهاند و از اعمال خشونت و نیز قتلهای خبیث و کینه توزانه نسبت به مهاجران ومخالفان هیچ ابایی ندارند، موضوع نازیسم، دوباره مورد توجه همگانی قرار گرفته است. رخدادهای تروریستی نژاد پرستانه در نروژ و آلمان و دیگر کشورهای منطقه اروپا و حتی آرای روبه رشد احزاب دست راستی و ضد مهاجرین در کشورهایی مثل فرانسه، بازبینی دوباره نازیسم را برای بازنگشتن هیولای آن، ضروری تر از هر زمان بنظر میرسد.
نازیسم یک ویرانی سراسری در اروپا و بیش از پنجاه و پنج میلیون کشته در مهد تمدن مدرن، به بار آورد. شش میلیون یهودی، نیم میلیون کولیهای روما و سینتی و نیز دویست و پنجاه هزار معلولان و بیماران جسمی و روحی و صد هزار همجنسگرا قربانی دستگاه پاکسازی نژادی نازیسم شدند. سوال اول اینست که جنگ از کجا آغاز شد؟ میشاییل ویلد نشان داده است که آلمان پس از شکست در جنگ جهانی اول و از دست دادن بخشی از سرزمین خود، حس تحقیر جمعی را تجربه میکرد. نازیستها در بدو سرکار آمدن تصمیم گرفتند سرزمینهای از دست داده براساس معاهده ورسای را پس بگیرند و در مرحله بعد، از طریق جنگ با تصرف شرق اروپا برای آلمان، فضای زندگی ایجاد کنند. زیراکه از نظر آنان، امپراتوری آلمان ظرفیت لازم برای تغذیه دراز مدت ملت را ندارد. آنها در این فکر بودند که آلمانها را به سبب نژاد برترشان، در کل امپراتوری آلمان که از نظر آنها لهستان، مناطق بالتیک، اکراین و مناطقی از خاک روسیه بود، اسکان داده شوند. سیاست دوم نازیستها نظم نوین نژادی اروپا بود. برنامه آنها در ابتدا بیرون کردن یهودیها از آلمان و در مرحله بعد، ازمیان بردن آنها در کل اروپا بود. نازیستها در آپریل ۱۹۳۳ اولین قوانین نژادپرستانه ضد یهودی را به تصویب رساندند. بر اساس این قانون فعالیت یهودیان در بخشهای دولتی و عمومی ممنوع شد. نازیستها دلایلی را برای تصویب قوانین جدیدشان اعلام کردند که پایه اصلی آن بر چیزی بنام منافع ملی آلمانها بود. این فرآیند، از اینجا آغاز شد وبه انتقال سیستماتیک یهودیان اروپا به اردوگاههای مرگ و قتل و نابودی آنها در شرق اروپا در آشوویتس، تربلینکا، سوبیبور، بلزیچ و سایر اردوگاهها ختم شد.
کتاب “جنگ و هولوکاست” در پنج فصل به این فرآیند و ریشههای آن پرداخته است. هریک از این فصول با ضمیمهها و اسنادی همراه است که شناخت موضوع را دقیق تر میکنند. در فصل اول، به مقدمات آغاز جنگ جهانی دوم پرداخته میشود. این مقدمات را نویسنده در سه بخش پیش میبرد: موفقیت ابتدایی آلمانها در سیاست خارجی، وجود اراده به جنگ در هیتلر و سوم قرارداد مهم هیتلر و استالین. در معرفی اجمالی این کتاب، سعی میشود به دو مقطع کلیدی در جنگ جهانی پرداخته شود. یکی سرآغاز جنگ در جهت پیدا کردن نقش و نقوش دیگر ممالک و ملتها در این فاجعه و دوم زشتترین لحظه تاریخ مدرن یعنی کورههای آدم سوزی.
آلمان پیش از جنگ
آلمانها در ابتدا توانستند اهداف خود را در پشت نقد مفاد قرارداد صلح ورسای که در سال ۱۹۱۹ و بعداز پایان جنگ جهانی اول تصویب شده بود، پنهان کنند. این قرارداد به گونهای بود که انگلستان و آمریکا تجدیدنظر در برخی مفاد آن را در ابتدا حق آلمان میدانستند. به همین دلیل آلمانها توانستند با دستگاه تبلیغاتی خود این مسئله را القا کنند که اقداماتشان برای پس گرفتن مناطق جدا شده و الحاق دوباره آنها به آلمان، سیاست تجدیدنظر در قرارداد ورسای است. کشورهای دیگر گمان میکردند که پس از این تجدید نظر، این مشکل به پایان خواهد رسید. اما تقریبا همزمان با تصویب قوانین ضد یهودی داخلی، در عرصه بین المللی نازیستها دست به کار شدند. خروج از کنفرانس خلع سلاح ژنو، خروج از اتحادیه ملل و سپس اعلام این تصمیم که آلمان قصد ندارد قروض و بدهیهای خارجی خود را پرداخت نماید، باعث شد که تخصیص وام به آلمان تحریم شود. در این زمان هیتلر در حال تقویت نیروهای نظامی خود بود. نیروی هوایی آلمان به مدیریت “هرمن گورینگ” تاسیس میشود و توان نیروهای ارتش به سیصدهزارنفر افزایش پیدا میکند. در این دوران تقریبا بخش اصلی بودجه آلمان صرف بازسازی ارتش میشود. “آدام تووز”، استاد انگلیسی تاریخ اقتصاد میگوید که تا کنون هیچ کشوری در طول تاریخ در زمان صلح به این سرعت و بدین شدت سهم نظامی خود را نسبت به کل تولیدات ناخالص ملی افزایش نداده است.
هیتلر در سال ۱۹۳۵ برخلاف مفاد قرارداد ورسای، نظام وظیفه عمومی را دوباره در آلمان برقرار کرد. با این وجود همچنان آلمانها توانستند در قراردادی با انگلستان، به تقویت نیروی دریایی خود بپردازند. در این زمان اروپاییها بیشتر درگیر بنیتو موسولینی، رهبر فاشیستهای ایتالیا بودند که اتیوپی را اشغال کرده بود. آلمانها برخلاف دیگر کشورهای اروپایی دراین زمان در برابر مسئله ایتالیا اعلام بی طرفی کردند و این فرصت را ساختند که از حمایت ایتالیا برای اشغال اتریش برخوردار شوند. در فوریه ۱۹۳۶ در اولین مرحله، منطقه مرزی راینلند، اشغال شد. آلمانها در ابتدای امر چندان به توانایی نظامی خودشان باور نداشتند. در فرمان هیتلر به سران ارتش آلمان برای اشغال راینلند آمده بود که اگر با مقاومت ارتش فرانسه روبرو شدند، سریع عقب نشینی کنند. اما راینلند بدون هیچ عکس العمل جدی ای از جانب اروپاییها اشغال شد.
این پیروزی به علاوه بیرون کشیدن آلمان از برخی قراردادهای بین المللی و نیز موفقیت آلمان در مذاکره با انگلستان، با کمک دستگاه تبلیغاتی نازیسم، چهره جدیدی به هیتلر بخشید. هیتلر از دل این اتفاقات بیرون آمد و توانست این ایده را در میان آلمانها بسازد که شکست ناپذیر است و میتواند آلمانیها را به جایگاه اصلی شان بازگرداند. محبوبیت هیتلر بسیار زیاد شد و مخالفانش کم کم مجبور به سکوت شدند. بازیهای المپیک ۱۹۳۶ دربرلین هم فرصتی فراهم ساخت که وی از خود چهرهای صلح طلب به نمایش بگذارد. نکته جالب اینجاست که در میانه همان مسابقات المپیک و نمایش صلح دوستی آلمان ها، هیتلر از کودتای ژنرال فرانسیسکو فرانکو علیه دولت جمهوری خواه اسپانیا حمایت میکرد و بعد از مدتی برای کمک به او نیروی نظامی فرستاد. مانور آمادگی ارتش آلمان برای آغاز جنگ جهانی در اسپانیا و در حمایت از فرانکو برگزارشد. در واقع هیتلر توانست قدرت نظامی خود را و به خصوص نیروی هوایی اش را در اسپانیا ارزیابی دقیق تری کند. لژیون کندور، هواپیماهایی که آلمانها برای کمک به فرانکو فرستادند، در آپریل ۱۹۳۷ شهر گوئرنیکا در شمال اسپانیا را بگونهای وحشیانه و بی سابقه بمباران کردند. تابلوی معروف “گوئرنیکا” پابلو پیکاسو اشارهای بود به آن اتفاق. چند سال بعد و پس از اشغال فرانسه توسط ارتش آلمان، یکی از افسران ارتش نازی در نمایشگاهی، تابلوی پیکاسو را میبیند و از نقاش اش میپرسد: کار شماست؟ پیکاسو پاسخ میدهد: خیر، کار شماست.
آغاز جنگ
در اکتبر ۱۹۳۶ هیتلر در پیمانی با موسولینی که بعدها از آن با عنوان محور برلین-روم نام برده میشود، مقدمات جنگ را آماده میکند. سال بعد ژاپن هم به این قرارداد میپیوندد. محور اصلی این اتحاد سه جانبه که به پیمان “ضد کمینترن” معروف است، مقابله با کمونیسم و علیه اتحاد جماهیر شوروی است.
هیتلر ۵ نوامبر ۱۹۳۷ در ملاقاتی با ورنر بلومبرگ، وزیر جنگ وقت آلمان ونیز فرایهرفون نویرات، وزیر امور خارجه، براساس اسناد به دست آمده، تصمیم خود را برای جنگ برای اولین بار در میان میگذارد. در آن دیدار هیتلر میگوید که ملت آلمان ۸۵ میلیون نفر است، اما فضای کافی را برای زندگی در اختیار ندارد. تنها راه، کسب فضای بزرگتر برای زندگی است. در آن جلسه هیتلر به صراحت بیان میکند که رسیدن به این هدف تنها با اِعمال نیروی قهر ممکن است. و در همین جلسه از دو هدف کوتاه مدت نام میبرد: اتریش و چکسلواکی. نویرات، وزیر امور خارجه و بلومبرگ، وزیرجنگ که حاضر به تبعیت مطلق از هیتلردرانجام این پروژهها نبودند، به سرعت و با بهانههایی درباره زندگی خصوصی شان کنار گذاشته شدند.
نکته مهم در بررسی متون این است که اتکای هیتلر در توجیه جنگ بر چیزی به ظاهر وطن دوستانه است. سوال مهم برای علوم انسانی، پس از فاجعه نازیسم این بوده است که نازیسم از کجا آمد و چرا هیتلر محبوب شد؟ رابطه هولوکاست و ناسیونالیسم درکجاست؟ سوالاتی که بنظر میرسد امروز نیز باید دوباره مطرح کرد. هیتلر منافع ملی را پیش کشید و میدانیم این ناسیونالیسم کور که او مبلغ آن بود تا کجا توانست برای خود حامیانش در آلمان و کل اروپا تولید فاجعه کند. ناسیونالیسم کور پدیدهای دفعی نبود. آلمانها پس از جنگ اول در شرایط بغرنجی بودند. شکست و تحقیر آنها در جنگ جهانی اول و در خلال قراردهای بین المللی بعد از آن، آلمانیها را زخم خورده ساخته بود. ژرمنها با آن سابقه عظیم فرهنگی و فلسفی، خود را در کل اروپا کوچک شده میدیدند. به این واقعیت میباید بحران اقتصادی آلمان را نیز افزود که زندگی شان را در تنگنا قرار داده بود. در این شرایط روانی و اجتماعی بود که هیتلر سربرآورد و از نژاد آریایی سخن گفت ؛ احیای شکوه امپراتوری آلمان بزرگ.
پس از اشغال اتریش و چک که تقریبا بدون خونریزی و جنگ انجام میگیرد، شرایط اقتصادی و سیاسی آلمان بسیار تقویت میشود. صنایع نظامی آلمانیها و نیز کل اقتصاد با منابع طبیعی و سرمایههای موجود در این دو کشور تقویت و محبوبیت هیتلر در آلمان بیشتر میشود. کمتر کسی در آلمان در آن مقطع به هیتلر افتخار نمیکرد. مارتین هایدگر، فیلسوف برجسته آلمانی که مدتی در دوران نازیسم ریاست دانشگاه فرایبورگ را بر عهده داشت در سال ۱۹۶۴ در مصاحبهای با اشپیگل ودر خلال سوالی درباره نقش سیاسی او در دوران نازیسم گفت که حتی او هم در آن شرایط به “حقیقت درونی و عظمت جنبش”اعتقاد داشته است. با اشغال چک برای اروپاییها روشن شد که هیتلر کشورگشایی اش را پایان نخواهد داد. چمبرلین، نخست وزیر بریتانیا در مجلس گفت که قصد دارد از لهستان، به عنوان طعمه بعدی آلمان، با نیروی نظامی دفاع کند. در این زمان هم کشورهای اروپایی و هم آلمان خواهان حمایت رهبر شوروی، ژوزف استالین بودند. استالین در سخنرانی ای اعلام میکند که علاقهای به درگیر شدن با آلمان ندارد. با وجود ادعاهای قبلی هیتلر در ضدیت با کمونیسم و پیمان ضدکمیترن، آلمان و شوروی به یکدیگر نزدیک شدند. این نزدیکی باعث عقد پیمانی در آپریل ۱۹۳۹ میشود که به موجب آن، دو کشور برای عدم تجاوز به یکدیگر متعهد میشوند. این قرداد یک تبصره پنهانی هم داشت: تقسیم لهستان.
در روز امضای پیمان نامه وزیر خارجه آلمان با استالین در مسکو، آدولف هیتلر در محوطه خانه خود و در دیداری با فرماندهان نظامی، برنامههای خود را از جنگ پیش رو بیان میکرد. یکی از حاضران جلسه در یادداشت کوتاهی در کاغذی، سخنان هیتلر را اینگونه خلاصه کرد: “نه به کسی ترحم کنید و نه با کسی همدردی داشته باشید. با خشونت تمام عمل کنید. ۸۰ میلیون آلمانی باید به حق خود برسند. زندگی و موجودیت آنها باید تامین شود. حق با قوی تر است. بیشترین شدت عمل را از خود نشان دهید.”
در ۲۶ آگوست ۱۹۳۹ هیتلر، فرمان جنگ را صادر میکند. با وجود پیغام انصراف موسولینی از همکاری با آلمان، ارتش آلمان در صبح روز اول سپتامبر، وارد خاک لهستان میشود و دو روز بعد انگلستان و فرانسه به آلمان اعلام جنگ میکنند. جنگ جهانی دوم با حمله نیروی هوایی آلمان به شهرکی بنام ویلون (Wielun) آغاز میشود.
هولوکاست و کوره ها
کتاب “جنگ و هولوکاست”، متن مستندی برای آشنایی هرچه دقیق تر از جزئیات پدیده نازیسم است. کتاب در خلال شرح مستند رویدادها به بسترهای اجتماعی نازیسم نیز ما را متوجه میسازد. متن میشاییل ویلد به فصل نهایی که میرسد، اهمیت خود را بیشتر نشان میدهد. فصل پنجم کتاب با عنوان فراموشی و یادآوری، شرحی است درباره مسئله مسئولیت آلمانیها در قبال این فاجعه و نکته مهمتر، فراموش نکردن نازیسم. این فراموش نکردن در واقع چیزی نیست جز خطر بالقوه بازگشت اَشکال مختلفی از فاشیسم نژادی و یا دینی در هر منطقه جغرافیایی. از سوی دیگر در این فصل، نویسنده با شرح فرایندهای پس از پایان جنگ، نشان میدهد که با وجود وضوح جنایت، تا چه حد مجازات سران نازیست با موانع مختلف روبرو بوده است.
اما این معرفی کوتاه را نمیتوان بدون اشارهای به هولوکاست، ختم کرد. هولوکاست، واژهای یونانی و به معنای “سوزاندن کامل” است، البته سوزاندنی که در پیرنگ خود با چیزی مقدس در ارتباط است. نازیستها از کشتار و عقیم کردن بیماران آغاز کردند. از نظر آنها بیماران، نژاد آریایی را آلوده میکردند. ریشههای این فرایند از پیش از حکومت هیتلر و در جمهوری وایمار آغاز شده بود. در دوران هیتلر و در ژوئیه ۱۹۳۹ قانونی به تصویب رسید که به عقیم کردن اجباری برخی بیماران منجر میشد. پس از این قانون، رادیوها مدام میگفتند که نامههایی از جانب مردم به دفتر حزب ناسیونال-سوسیال میرسد که در آن مردم خواهان تصویب قوانینی برای کمک به مرگ کسانی هستند که به هر دلیل امکان بهبود و سلامت را ندارند. اولین بیمار که کودکی معلول بود با فرمان خود هیتلر و پس از تقاضای پدرش، توسط دکتر “کارل برانت” در اول سپتامبر ۱۹۳۹، یعنی روز آغاز جنگ، به قتل میرسد. هیتلر، فرمان پاکسازی جامعه از بیماران لاعلاج و اصلاح نژادی را با این قتل، صادر کرد.
هولوکاست که با بیماران آغاز شد، به کورههای آدم سوزی ختم گردید. در هردوی اینها امر مشترک فرمان اصلاح نژادی بود. در بین تمام اردوگاههای مرگ، آشویتس به سبب حجم کشتار دارای جایگاه ویژهای است. اولین کشتارها در آشویتس به سپتامبر ۱۹۴۲ بر میگردد که با گاز سمی سیلکون ب و بر روی سربازان شوروی انجام گرفت. کتاب شرح میدهد که آلمانها و روسها از توافقنامه شان در سال ۱۹۳۹ چه مسیری را تا بدان جا که سربازان روسی در آشویتس کشته میشوند، طی کردند. اما از ژوئیه ۱۹۴۲ ماشین قتل نازیستها به مرحله ویژهای میرسد. یهودیان اخراج شده از سراسر اروپای غربی با قطارهای باربری مرتبا به آشویتس آورده میشوند. در مرحله اول پزشکان اس-اس در کنار سکوهای راه آهن، بیماران و ناتوانان را علامت گذاری میکنند. در مرحله بعد مادران و کودکانشان را از جمعیت جدا میکنند و به همراه گروه قبلی که بیشترشان سالخوردگان هستند به دو واحد مسکونی دهقانی که اتاق هایش را بازسازی کرده بودند فرستاده میشوند. این اتاقها همان اتاقهای گاز است. به سبب حجم بالا، از خود یهودیان برای سوزاندن اجساد و دفن همگانی آنها استفاده میشد. بقیه یهودیهای جمع آوری شده را به اردوگاههای کار اجباری میفرستادند؛ اردوگاههایی که قرار بود باعث پیشرفت اقتصادی آلمان شوند.
نازیسم نشان داد که ایده پیشرفت و ملی گرایی تا چه حد میتواند خطرناک شود. با اینکه سالها از آن دوران میگذرد اما اشباح ماموران اس اس در سوراخ سمبههای بحرانهای امروز جهان مدرن لانه کرده است. مهم این است که به تعبیر تئودور آدورنو از این فکر که هولوکاست یک اتفاق بود دست برداریم و با نشانههای آن شجاعانه روبرو شویم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر