۱۳۹۳ خرداد ۲۲, پنجشنبه

عبدالکريم سروش از اسطوره‌سازی برای «مردی زير درخت سيب» تا تجليل از «جنايتکار قرن»



عبدالکريم سروش از اسطوره‌سازی برای «مردی زير درخت سيب» تا تجليل از «جنايتکار قرن»


 آزرم به اشتباه جمعی جامعه پی می برد و در شهريور ۵۸ می گويد:

پنداشتيم،
رزمنده با چپاول و بيداد واپسين سلاله ساسانيان،
اين در پی تداوم و آذرخش، فراز آمده،
هر چند با شمايل و لحن عرب و ليک،
سلمان پارسی‌‎ست.
ايران درون نبض رگش می زند
خوب آمده‌ست و نيک به پندار و نيک به کردار!
تا گردباد تيره توفان فرو نشست به رگبار،
تا چشم را مجال تماشای صحنه شد، 
ناباورانه شعبده ای ديديم.:
ديديم ای دريغ که سلمان نيست!
ديديم ای شگفت که حجاج است!
(از مجموعه «گلخشم»)
******************************************************************************************

سروش از خمينی در اين شرايط چنين ياد می کند:
ديدی آن «فرزانه مرد» چيره‌دست
آن که «زنجير غلامان» را شکست
آن براهيمی که با “ضرب کليم”
می‌شکافد فرق «ديوان» را دونيم
اينک آن گرد دلاور آمده است
اينک آن «خورشيد خاور» آمده است

*****************************************************************************************
چهار سال بعد که خمينی پس از قتل عام هزارانه سال ۶۷ و فتوای قتل سلمان رشدی از دنيا می رود و ميراثی از خشونت و جنگ و ويرانی و قتل عام ها و نظامی قرون وسطايی از خود بر جای می گذارد، سروش در رثای او سخن می راند، از او تحت عنوان «آفتاب ديروز و کيميای امروز» ياد می کند، از «روح پاک» او همت می طلبد، و او را «انسانی بزرگ، و روحی عارف» می شناسد. و بعد در اسفند ۱۳۷۱، يعنی نزديک چهار سال پس از مرگ خمينی که فرصتی کافی برای تأمل و تدقق در کارنامه سياه خمينی بوده است، سروش همچنان در کار مدح «امام خمينی» است، او را «محبوب» خود معرفی می کند و می نويسد که در دوران دانشجويی (پيش از انقلاب) «کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم» و چاپلوسی و ثنا را به آن جا می رساند که اضافه می کند «گويی خدا در اسم “عزيز” بر او متجلی شده است». سروش خوانش خمينی از اسلام را که در «حکومت اسلامی» او انگاره سازی شده به آسانی می پذيرد، و حتی تجلی عملی آن در نظام ولايی جمهوری اسلامی و جنايات مخوفی که به نام اسلام درآن صورت گرفته است در او کمترين ترديد بازنگرانه ايجاد نمی کند.
از عبدالکريم سروش:
در جريان انقلاب و پس از آن در خدمت نظام ولايت فقيه در آمدند، چشم و گوش خود را بر مظالم و خشونت های بی شمار حکومتی بستند و قلم هايی را که به دستور يا اشاره خمينی شکسته می شد و قتل عام هايی را که از کشته پشته می ساخت ناديده گرفتند و همچنان در وصف خمينی نوشتند و سرودند و او را امام خواندند و به شاگردی خود و مقلد او بودن افتخار کردند. اين جا ديگر ما با مقوله هايی از قبيل ندانستن و يا گول حرف های خمينی پيش از انقلاب را خوردن روبرو نيستيم. در اين جا عنصر انديشمند آگاهانه و دانسته به تقديس و تکريم ديکتاتوری برمی خيزد که علنا و رسما اين خشونت ها را فرمان داده و يا تأييد کرده است. او در خدمت تطهير ديکتاتور بر آمده است و در هر خشونتی که ديکتاتور و يا کسان او مرتکب شده اند خود را سهيم کرده است. او از زير بار مسئوليت خود نمی تواند فرار کند، به خصوص اگر آن چنان که اکبر گنجی با اشاره به توصيف خمينی سال های ۱۳۶۴ به بعد به عنوان «يکی از ارباب معرفت» و «آفتاب ديروز» و «کيميای امروز» از سوی عبدالکريم سروش
**************************************************************************
 روشنفکران و انديشمندانی بود که پيش از انقلاب و يا حول و حوش آن در وجود خمينی (مردی نشسته در زير درخت سيب در حومه پاريس) شخصيتی شجاع و منجی و مصلح ديده بودند و به تقديس و تکريم او پرداختند. غالب آنان، اما، پس از روبرو شدن با واقعيت وحشتناک پديده خمينی در هفته ها و ماه های اوليه پس از انقلاب به اشتباه خود پی بردند و چهره‌ای ديگر (و نزديک به واقع) از خمينی ولی فقيه را که اکنون آنان را با شکنجه و اعدام صِلِه می داد تصوير کردند. ولی آيا می توان کسانی را که سال ها پس از آن همچنان به تقديس و تکريم خمينی ادامه دادند و جنايات بی شمار او را ناديده گرفتند و احيانا در صدر نشستند و قدر ديدند و پس از سال ها وقت و بررسی، هنوز حاضر نشده اند او (و گذشته خود را) به نقد بکشند (چه برسد که آن را محکوم کنند) در زمره افرادی قرار داد که خيلی زود به اشتباه خود در شناخت خمينی پيش از انقلاب پی بردند و آن را تصحيح کردند؟ آقای سروش ۳۵ سال پس از انقلاب و روی کار آمدن خمينی و ۲۵ سال پس از مرگ او هنوز «قضاوت تاريخی» در باره خمينی (و پاسخگويی در باره کارنامه خود) را «زود» می داند و آن را به آينده ای نامعلوم موکول می کند.
تاريخ، اما، به انتظار نمی‌نشيند و قضاوت خود را خيلی پيشتر کرده است …

هیچ نظری موجود نیست: