ننگ با رنگ پاک نمی شود !
(نقدی بر تطهیر کنندگان اشرف پهلوی)
سخنگویان مرتجعین و استثمارگران که تنها از قبل کار و رنج و زحمت استثمار شوندگان ارتزاق می کنند با مرگ اشرف پهلوی، خواهر دوقلوی شاه مراتب امتنان خود را نسبت به او که از زمان به قدرت رسیدن شاه در سال 1320علاوه بر همه خدماتش به امپریالیست های انگلیس و آمریکا یکی از دستور گیرندگان مستقیم از طرف محافل امپریالیستی برای اجرای کودتای ننگین 28 مرداد علیه مردم رنج کشیده ایران بود ابراز داشتند. (1)
از خود سلطنت طلبان بگذریم، از بی بی سی و صدای آمریکا گرفته تا پادو های "اصلاح طلب" ی چون مهرانگیز کار با قلب واقعیت های تاریخی سعی کردند شب را روز نشان داده و در کمال وقاحت و بی شرمی اشرف پهلوی که به خاطر اعمال به غایت ظالمانه و ننگینش شدیداً مورد تنفر مردم مبارز ایران است را برای نسل جوان، زن شجاعی که گویا به خاطر وطن (به خوان پرکردن حساب های بانکی اش از قبل دسترنج کارگران و زحمتکشان) چه ها و چه ها کرده معرفی کنند. آن ها حتی از اعزام او به سازمان ملل از طرف دستگاه سلطنت سعی کردند برای این "والاحضرت" که ننگ و نفرت با نامش عجین است پرونده مثبتی دست و پا کنند. او در شرایطی که به عنوان عضوی فعال در دستگاه سلطنتِ ارتجاعی شاه یکی از عاملین اسارت زنان ستمدیده ایران بود به عنوان به اصطلاح نماینده زنان ایران به سازمان ملل فرستاده شده بود. هم چنین پست معاونت کمیته ملی پیکار با بیسوادی را به نامش چسبانده بودند، همان کمیته ای که یک نمونه از کارهایش در ارتباط با معلم، نویسنده و کمونیست بزرگ، صمد بهرنگی بود که به مرگ این انسان محبوب توده ها منجر شد (توضیح بیش تر در زیر خواهد آمد). البته از افراد و رسانه هائی که وظیفه شان توجیه اعمال غارتگران و دشمنان توده هاست انتظار بیان حقیقت نیست. اما تجلیل از عنصری که علاوه بر ارتکاب به انواع جنایت علیه مردم ایران (از تحمیل فقر و بدبختی به آن ها گرفته تا سرکوب کمترین خواست های آن ها با توسل به سرکوب و شکنجه و خشونت های وحشتناک) حتی در سطح بین المللی به عنوان قاچاقچی هروئین شناخته شد و روزنامه های خود دولت های غربی از دستگیری او در فرودگاه سویس با محموله هروئین نوشتند، نهایت دروغ گوئی این افراد و رسانه ها را به نمایش گذاشت. یک نمونه مسخره از برخورد آن ها این بود که با سودجوئی از شرایط وحشتناکی که جمهوری اسلامی برای زنان دربند ایران به وجود آورده است، این "والاحضرت" را همدرد با زنان تحت ستم ما قرار داده و برایش دل سوزاندند که با این که با اراده تر و مقتدرتر (به خوان جنایت کار تر و قسی القلب تر) از شاه بود ولی به خاطر جنسیت اش در رأس دیکتاتوری حاکم قرار نگرفت! گویا مردم ما باید افسوس بخورند که شانس آن را نیافتند تا دیکتاتوری عنان گسیخته یک زن و شرایط خفقان بار ناشی از آن (به گونه ای که تحت نام برادرش وجود داشت) را در جامعه خود تجربه کنند! اما این برخورد اوج ورشکستگی کسانی را به نمایش می گذارد که با یدک کشیدن نام "روشنفکر" و رسانه بی طرف، در مرگ یکی از تبهکارترین زنان تاریخ ایران "تبعیض جنسی" را دستاویزی برای تطهیر او قرار داده اند. وای اگر این استبداد جمهوری اسلامی که آشکارتر و همه جانبه تر از دوران شاه است ، نبود مردم مبارز و آزادیخواه ایران شدیدتر و گسترده تر از مردم انگلیس که مرگ مارگرت تاچر را جشن گرفتند ، مراسم های شادی و افشاگرانه در مرگ این زن ستمگر و دژخیم بر پا می کردند و البته از آن برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و هم کیشان اشرف پهلوی (زن و مرد) در جمهوری اسلامی که هم چون خلف خود توسط امپریالیست ها روی کار آورده شده استفاده می کردند.
مسلم است که نسل جوان علیرغم همه شرایط دیکتاتوری رژیم جمهوری اسلامی باید بی اعتناء به دروغ های بیشرمانه ای که رسانه هائی چون بی بی سی و صدای آمریکا و برخی افراد "اصلاح طلب" خدمتگزار امپریالیست های آمریکا و انگلیس به خوردشان می دهند ، خود از منابع مختلف در مورد عملکردهای شدیداً کثیف و رسوا و جنایتکارانه این زن درباری مطالعه کنند و از این طریق در عین حال متوجه شوند که وقتی چنین رسانه ها و افرادی به تطهیر اشرف پهلوی ها می پردازند آشکارا چه توهینی به شعور و حافظه تاريخی مردم مبارز ایران می کنند که پس از سال ها تحمل فقر و بدبختی، پس از سال ها مشاهده تن های شکنجه شده فرزندان دلبندشان در زندان های سلطنت پهلوی، پس از سال ها دیدن اعدام ها و خون ریزی های این رژیم با دست اندرکاری عناصر قسی القلب و فاسدی چون اشرف پهلوی، بالاخره علیه سلطنت و این رژیم وابسته به امپریالیسم دست به انقلاب زدند. دفاع آن ها از این "والاحضرت" سلطنت پهلوی و تطهیر آن علاوه بر توهین و تحقیر مردم تحت ستم ایران که گویا علیه چنان عناصر خوب و مطهری شوریدند، نشان دهنده عمق دشمنی آن ها با مردم ما نیز می باشد. درعین حال این برخورد در خدمت مخدوش کردن حافظه تاریخی مردم ما که بر اساس خود واقعیت های اجتماعی شکل گرفته قرار دارد.
مهرانگیز کار در مطلبی تحت عنوان "اشرف پهلوی، زنی که قدرت رهبری اش را به سخره گرفتند" به تاریخ 8 ژانویه 2016 نوشته است: "اشرف پهلوی بیش از هر زنی در تاریخ معاصر ایران سوژه جوک های جنسی، بی بند و باری، خیانت به منافع ملی و متهم به حفظ سلطنت خاندان خود بوده است. این زن را تا کنون یک تاریخ نویس بی طرف ننوشته است و چهره اش از زیر غبار شایعه و تهمت بیرون نیامده است."
اگر موضوع بی بند و باری و جوک های جنسی در رابطه با اشرف پهلوی را کنار بگذاریم (در این مورد مطلعین به حد کافی نوشته اند)، خانم کار خیانت به منافع ملی مردم ایران از طرف اشرف پهلوی و توطئه های کثیف او علیه مبارزین آزادیخواه به خصوص به طور مستقیم علیه مصدق و طرفدارانش در جهت "حفظ سلطنت خاندان خود" را شایعه و تهمت قلمداد می کند. اما وی حتی با وجود ادعای "بی طرفی" ، قادر نیست کتمان کند که اشرف پهلوی به صورتی که خود نوشته است: "گاهی دور از چشم او دست به کارهائی می زد تا شاید آن ضعف ها را جبران کند." و ادامه می دهد: "می شود اسمش را توطئه با هدف حفظ سلطنت در خانواده اش گذاشت." منظور از "او" نیز شاه می باشد که گویا به حد کافی قادر به اعمال جنایتکارانه علیه مردم نبود و این زن برای جبران "ضعف ها" ی او "دست به کارهائی می زد" که به ادعای این خانم اصلاح طلب گویا کسانی از روی غرض نام آن ها را "توطئه" گذاشته اند؛ و گویا چون آن کارها "با هدف حفظ سلطنت در خانواده اش" بوده پس توجیه پذیر می باشند و خانم کار "بی طرفانه" آن ها را نه کارهای ضدخلقی و نه توطئه علیه منافع مردم تحت ستم ما از طرف این خاندان سلطنتی و اربابان امپریالیست شان ، بلکه کارهائی که هر کسی مجاز است برای حفظ خانواده اش انجام دهد جلوه می دهد.
خانم کار هم چنین نوشته است که: "تردید نیست که خوب یا بد، جای پاشنه های کفش اشرف، روی اسناد 37 سال سلطنت برادرش باقی است." (تأکید از من). "خوب یا بد"! اتفاقاً مسئله همین است. 37 سال سلطنت شاه که این خواهرش نیز یکی از اعضای فعال آن بوده برای اقلیتی مفتخور و استثمارگر و جیره خواران شان نه تنها به هیچوجه "بد" نبود بلکه بسیار هم "خوب" بود. چرا که آن ها در سایه اعمال دیکتاتوری و سرکوب ها در جامعه و شکنجه فرزندان مردم در زندان ها و اعدام ها و خون ریزی های بی شمار این سلطنت که "جای پاشنه های کفش اشرف "روی آن باقی است خیلی خوب و با آرامش به کسب و کار ننگین خود مشغول بوده و در به فقر و بدبختی کشاندن مردم کاملاً موفق بودند. اما سهم بزرگ و بسیار بزرگ "بد" مربوط به اکثریت مردم ایران است که چگونگی و حد رنج ها و مصیبت های روا شده توسط این والاحضرت و خانواده هزار فامیل به آن ها قابل توصیف نیست.
این خانم اصلاح طلب جمهوری اسلامی که البته به جنبه "خوب" سلطنت پهلوی تعلق دارد از تاریخ نویسی بی طرفانه در مورد "والاحضرت" مورد نظرش سخن گفته. غافل از آن که بی طرفی بی معناست. برای کسانی که سلطنت شاه با پاشنه کفش اشرف پهلوی روی آن، خیلی هم "خوب" بوده ، تاریخ نویسی جز با طرفداری از آن مفتخورها و جنایت کاران و البته با قلب واقعیت ها و جعل و تحریف امور امکان پذیر نیست. اما اگر نوشتن واقعیت ها و حقیقت گوئی مطرح باشد نوع تاریخ نویسی به این سبک دوم خواه ناخواه به ضرر آن اقلیت انگل و مفتخور و به نفع اکثریت مردم تحت ستم خواهد بود. مثلاً نوشته ای از مبارز آزادیخواه و ضد امپریالیست (به مفهوم واقعی کلمه)، کریم پور شیرازی در دوره نخست وزیری مصدق که دستگاه سلطنت از قدرت زیادی برخوردار نبود را در نظر بگیریم. او در روزنامه شورش که سردبیری آن را به عهده داشت نوشته بود: "مردم می گويند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرات و حيثيت يک ملت کهن سال بازی کند." آیا آن گونه که مهرانگیز کار نوشته است این سخن کریم پور شیرازی که البته به جنبه "خوب" سلطنت تعلق نداشت و بلکه در کنار اکثریت مردم ایران بود شایعه و تهمت به اشرف پهلوی است؟ اگر چنین است چرا خود اقرار کرده است که "اشرف پهلوی در بیش تر بحران های سیاسی و رویدادهای مهم سیاسی دخالت می کرد. برخلاف دیگر خواهران و برادرانش، در برابر رویدادهای سیاسی بی عمل نبود." اما واقعیت دخالت های او و عدم بی عملی یا عملکرد هایش جز آن بود که گوشه کوچکی از آن ها در روزنامه "شورش" نقل شده است؟ : "مردم می گويند اين پول هايی را که اشرف بنام سازمان شاهنشاهی از مردم کور و کچل، تراخمی و بی سواد اين مملکت فقير و بدبخت می گيرد به چه مصرفی می رساند.
… مردم می گويند چرا خواهر شاه در امور قضائيه، مقننه و اجرائی اين مملکت دخالت نا مشروع می کند. چرا خواهر شاه دادستان تهران را احضار کرده و نسبت به توقيف ملک افضلی جنايتکار و آدم کش اعتراض کرده و دستور تعويض بازپرس را می دهد." با تأکید به قسمت آخر این نقل قول حال می توان پرسید که آیا خانم کار سخنان زیر را در تأئید اظهارات سردبیر شجاع روزنامه شورش نوشته است؟: "رجال کشوری و لشگری دوستش نداشتند. اما احتیاط را از دست نمی دادند و خوب می دانستند اشرف در صورتی که مورد بی اعتنائی قرار گیرد، برای تنزل آن مقام که او را نادیده گرفته، از پا نمی نشیند." خانم کار دیگر نمی پرسد که چرا اشرف پهلوی که در آن زمان هیچ مقام دولتی هم نداشت می توانست کسی را به مقامی برساند و یا مقامش را از او بگیرد؟ کریم پور شیرازی در ادامه می نویسد: "چرا بايد يک نفر مفتخور نالايق بنام همسری خواهر شاه دربار سلطنتی يک مملکت تاريخی را ملعبه عياشی و خوش گذرانی خود قرار دهد… شاه اگر با طرد اشرف، فاطمه و احمد شفيق عرب و هيلر آمريکايی افکار عمومی را تسکين ندهد، عاصيان جان به لب آمده و کارد به استخوان رسيده، ناچار خواهند شد برای حفظ استقلال و آبروی ايران کاری بکنند که ملت قهرمان و بزرگ فرانسه با دربار و لوئی شانزدهم کردند. حال خود دانيد با آتش و قهر و نفرت مردم."
سخنان فوق از کریم پور کاملاً دارای پایه قانونی بود (به این موضوع به خصوص کسانی باید توجه کنند که روی "احترام" به قانون تأکید دارند) چرا که پس از انقلاب مشروطیت و برپائی مجلس، قانون آن بود که شاه صرفاً باید سلطنت کند و نباید به امور حکومتی کار داشته باشد - تازه بماند به اینکه خواهر یا هر یک از اعضای سلطنتی حق مداخله در امور مملکت را داشته باشند. اما واقعیت آن بود که گذشته از رضا شاه و پسرش محمد رضا شاه که در زمان خود نمونه هائی چون ولی فقیه های جمهوری اسلامی امروز بودند، اعضای خانواده سلطنتی نیز "برای حفظ سلطنت خاندان خود" (که جز با خدمت به تداوم سلطه امپریالیسم انگلیس در ایران - و بعداً تأمین منافع امپریالیسم آمریکا - علیه مردم ما امکان پذیر نبود) به هر تلاش ضد مردمی دست می زدند. بی دلیل نبود که آزادی خواهانی چون کریم پور شیرازی پس از قیام مردم به طرفداری از مصدق و علیه شاه در سی تیر 1330 فریاد بر آورد که: "من نمی دانم مادر و خواهران و برادران شاه ديگر از جان مردم مفلوک و گرسنه و بی چيز چه می خواهند؟ سی سال تمام خون مردم را مانند زالو مکيدند، مردم بي گناه و شريف را در سياه چال های زندان انداختند، املاک و اموال مردم را بزور از آنان گرفتند، ناموس دختران و زنان ملت را بزور لکه دار و آلوده ساختند، تمام دارايی و پول ملت را به بانک های خارجی سپردند. شاه، شعبان بی مخ، عشقی، پری غفاری و دزدان ديگر از مردم محروم و گرسنه ايران چه می خواهند؟
پس از کودتای امپریالیستی 28 مرداد که به قدرت گیری سلطنت (خاندان سلطنتی) و سقوط دکتر مصدق منجر شد، روزنامه های رژیم از دستگیری کریم پور شیرازی خبر داده و او را مورد توهین و تحقیر قرار دادند. پس از چندی در میان مردم این خبر که او را به طور فجیعی شکنجه کرده و آتش زده اند دهان به دهان نقل می شد. جامعه از این خبر به قدری ملتهب بود که مطبوعات تحت سیطره رژیم خود را مجبور دیدند به رفع و رجوع پرداخته و بنویسند که: "امروز مقامات انتظامی اطلاع دادند که دیشب کریم پور شیرازی که در مرکز ۲ زرهی در مجاور زندان آقای دکتر محمد مصدق بازداشت می باشد، قصد فرار داشت و خود را آتش زد". توضیح سر و دم بریده این خبر نیز از زبان تیمور بختیار که در آن زمان سمت فرماندار نظامی و فرمانده لشکر دو زرهی را داشت و بعداً به عنوان یک جلاد اولین رئیس ساواک رژیم شاه شد در روزنامه ها منتشر گردید. اما مردم که در همان زمان خود شاهد ده ها جنایت و وحشی گری از طرف عمال سلطنت بودند با تکیه بر تجارب خود کاملاً می دانستند که این خبر دروغی بیش نیست. واقعیت آن بود که با کینه ای که اشرف پهلوی و دیگر اعضای خاندان سلطنتی از کریم پور شیرازی داشتند این جوان پرشور مبارز را زنده زنده آتش زدند و سوزاندند. عکس های به جا مانده از چهره کاملاً سوخته او که منتشر شده و هم چنین آن چه روزنامه های اطلاعات (شماره 8337 ) و کیهان (شماره 3236) دراین مورد نوشتند: "به دلیل سوختگی شدید بدن او که شبیه به یک تکه گوشت بریان شده بود"، این ها خود بهترین گواه درستی روایت هائی است که برخی افراد مطلع در مورد مرگ او نوشته اند. از جمله شفیعی کدکنی نوشته است: "غروب روز ۲۳اسفند ۱۳۳۲ در ميدان پادگان لشگر دو زرهی که اسارت گاه دکتر مصدق، دکتر حسین فاطمی، کریم پور شيرازی و بقيه قربانيان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود، مراسم چهارشنبه سوری شاهانه، که هم زمان با تولد رضاخان میرپنج شده بود با شرکت اشرف پهلوی (پرنسس مرگ) و علي رضا پهلوی (که مثل خواهرش اشرف در قساوت قلب مشهور بود) انجام گرفت.
اينان کريم پور را از زندان بيرون کشيدند، به دستور اشرف پيکرش را آلوده به نفت کردند مدتی او را به توهين و تمسخر گرفتند. پالانی بر کول وی نهادند و دستور دادند با چهاردست و پا راه برود. با افروختن آتش، جشن منحوس شان را آغاز کردند. زندانی به هر سو می دويد و فرياد می زد شعلهء آتش همه ی بدن او را فرا گرفته بود و تماشاگران قهقهه سر داده بودند..." چنین روایتی از طرف افراد ذی صلاح دیگری هم نقل شده است.
آری، رسانه هائی چون بی بی سی، صدای آمریکا و اصلاح طلبان جمهوری اسلامی چون مهرانگیز کار قصد دارند بر چنین فجایعی پرده ساتر بکشند. اما ننگ با رنگ سياه جوهر قلم پاک نمی شود. بگذار گفته شود که آن چه مردم می گویند دروغ و شایعه و تهمت است ولی این تغییری در خود واقعیت به وجود نمی آورد و حققت هم چنان حقیقت باقی می ماند.
بگذارید این نوشته را با یکی از اعمال کمیته ملی پیکار با بیسوادی با نایب رئیسی اشرف پهلوی که با شهادت صمد بهرنگی در ارتباط است به پایان ببرم.
"صمد با آرزوهائی به تهران رفت. ولی یک هو دید که مسئولین ریز و درشت این سازمان با این وسیله قصد درشت نمائی خود پیش ارباب دارند و صمد نردبانی بیش نیست. پیشنهاد پول کلان نیز از این جهت است. با این که به آن پول نیاز شدید داشت از خیرش، بهتر است بگویم از شرش گذشت. کتاب را برداشت و بی خبر از همه جیم شد و به تبریز آمد... کمیته طی نامه شماره 1/9421 به تاریخ 13/12/46 از وزارت آموزش و پرورش تقاضای تمدید مأموریت صمد را می کند و وزارت آموزش و پرورش موافقت خود را طی نامه شماره 15/2530 به تاریخ 22/1/47 به آموزش و پرورش آذربایجان ابلاغ می کند. ولی صمد که قصد رفتن به تهران را نداشت و پیش خود همکاری با کمیته را تمام شده می دانست، در تاریخ 16/2/47 به اداره آذرشهر نامه نوشت و در آن ذکر کرد "... برای تهیه کتاب مخصوص الفبا (موضوع مأموریت های مذکور) احتیاجی دیگر به بودن من در تهران نیست" (نقل از کتاب "برادرم صمد بهرنگی" تألیف اسد بهرنگی)
اما کمیته پیکار با بیسوادی دست بردار نبود و پس از رد و بدل شدن چند نامه بین آن ها و صمد بهرنگی بالاخره آخرین اخطار کتبی و رسمی به دست صمد می رسد: "آقای صمد بهرنگی، متأسفانه یادداشت های ارسالی شما به کار تألیف کتاب نمی آید و عیناً به ضمیمه اعاده می شود." این نامه به تاریخ 5/3/47 امضای "قائم مقام مدیر عامل - میرهاشمی" را دارد.
اسد بهرنگی می نویسد: "وقتی یقین می کنند که صمد به هیچ کدام این ها وقعی نخواهد نهاد، در اوایل شهریور 47 در خانه صمد زده می شود (تاریخ دقیقش یادم نیست) درست در همان وقت، صمد کتاب مورد بحث را در یک ساک کوچک کوله پشتی مانندی گذاشته و قصد خروج از خانه را داشت، می خواست آن را ببرد و به دست کاظم سعادتی بسپارد، صمد ساک را کنار دیوار در راه رو می گذارد و در را باز می کند. او با چهار نفر با لباس شخصی روبرو می شود یکی ترک بوده و بقیه فارس. بدون تعارف می آیند تو. در همان پشت در کتاب را از صمد طلب می کنند، صمد بعد می فهمد که یکی از آن چهار نفر تیمسار بازنشسته است، احتمالاً او مدیر عامل کمیته پیکار بوده است و این می رساند که چاپ کتاب برای کمیته پیکار از اهمیت خاصی برخوردار بوده چون آن ها برای این که خود را بزرگ کنند موضوع کتاب را یک کلاغ و چهل کلاغ کرده و به اطلاع مقامات خیلی بالاتر از خود رسانده بودند . والا دلیلی نداشت که تیمسار مدیر عامل کمیته پیکار که حتی نامه ها را قائم مقامش امضا می کرد بلند شود بیاید در خانه صمد. آن هم غافلگیرانه و به آن صورت.
بعد ها صمد گفت: "در ماندم به این ها چه بگویم... خودم را نباختم با قاطعیت منکر کتاب شدم... یکی زبان نرم باز کرد و از پولی که کتاب عاید من خواهد کرد سخن گفت، دیگری تهدید کرد که اگر همین الان کتاب را ندهی برایت گران تمام می شود و از این حرف ها. ولی من روی شان ایستادم. تیمسار بازنشسته با خنده که در آن هم تهدید بود و هم تطمیع و هم شوخی گفت: "خودت را به ترک خری نزن، کتاب را بده، ما به این سادگی ول کن نیستیم"... تو کوچه صمد جلو می افتد و درِ خانه مرا می زند... خودم رفتم در را باز کردم. صمد یواش و سریع گفت: "ما می رویم، تو بلافاصله ساکی را که تو راه رو گذاشته ام توش کتاب الفبا است، بردار ببر بده به کاظم، همین الان ببر "گفتم کجا می روی، چی شده؟ گفت بعد می گویم، رفت. آمدم بیرون، او را با چهار نفر دیدم که از کوچه پیچیدند و رفتند. آن شب صمد به خانه نیامد..."
به دنبال این پروسه بود که شهادت صمد پیش آمد. (برای اطلاع بیشتر در این مورد به کتاب راز مرگ صمد نوشته رفیق اشرف دهقانی رجوع شود). این تنها یک مورد از عملکردهای کمتیه پیکار با بیسوادی بود که به نام اشرف پهلوی (والاحضرتِ مورد خشم و تنفر مردم مبارز ایران) ثبت شده است. همه حقایق ذکر شده و به طور کلی واقعیات 50 سال حیات و مرگ رژیم پهلوی که اشرف پهلوی بخشی مهم و جدایی ناپذیر از آن بود، برای کسانی که اخیرا در کار تطهیر این والاحضرت یعنی یکی از تبهکارترین زنان طبقه استثمارگر حاکم در ایران به میدان آمده اند، چیزی جز رسوایی و رو سیاهی باقی نمی گذارند.
زیر نویس:
(1) این نه تهمت و شایعه علیه این زن تبه کار درباری بلکه عین واقعیت تاریخی است که بر ما مردم ایران گذشته و اتفاقاً در سال 2000 میلادی خود سرویس های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس به طور رسمی در رسانه های خود به ترتیب دادن کودتا علیه مصدق به عنوان نماینده منتخب مردم اعتراف کرده و از مردم ایران "عذر خواهی" کردند. این موضوع و این که اشرف پهلوی که قبل از کودتا در خارج از ایران به سر می برد و نقش رابط بین سرویس های اطلاعاتی امپریالیستی و کودتاگران در داخل ایران را ایفاء نمود صرفاً از طرف چپ ها عنوان نشده بلکه واقعیتی است که حتی در کتب و رسانه های متعلق به دست اندرکاران کودتا نیز منعکس شده است. مثلاً حسین فردوست، نزدیک ترین دوست شاه و دست اندرکار بسیاری از امور دستگاه سلطنتی، در کتاب خود به نام "ظهور و سقوط سلطنت پهلوی"، جلد اول، ص 229 در این مورد می نویسد: "اشرف سهم مهمی در سقوط مصدق داشت... در آن زمان، اشرف سه بار به تهران آمد و با محمدرضا ملاقات کرد و برای سقوط مصدق باند و دسته سازمان دارد ... اشرف در پاریس برای من تعریف کرده که در سفر به تهران با خسروانی [پرویز] ملاقات کرده و ترتیبی داده که او و ورزشکارهایش در باشگاه «تاج» به نفع محمدرضا وارد عمل شوند. خود اشرف به من گفت که در تهران با اسدالله رشیدیان ملاقات کرده و او قول داده که 30 - 40 هزار نفر را به نفع محمدرضا به خیابانها بریزند. که البته چنین نشد و آن ها توانستند با رقمی حدود 2 - 3 هزار نفر و حداکثر 5 - 6 هزار نفر کودتا را پیش ببرند... فعالیتهای اشرف در دوران مصدق توسط انگلیسی ها هدایت میشد و اصولاً اشرف از اول با انگلیسی ها بود..."
دی ماه 1394
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر