دكتر سروش؛ قابله ى جنين سى ساله روشنفكرى دينى !؛ ف. م. سخن
همزمان با زايمان «مريم مقدس»، كه «نفخه ى الهى دريافت كرده»، در جايى دور افتاده طفل ديگرى در حال زاده شدن از مادر تاريخ معاصر است، و آن طفلِ «سكولاريسم» است؛ سكولاريسمى كه مادرش «نفخه ى الهى» دريافت نكرده و موجودى است تماما زمينى. هر چند دكتر سروش، به هر دليلى مى خواهد سر به تنِ اين طفل معصوم نباشد، اما هواداران اندك شمار اين طفل، چنين آرزويى براى طفل دكتر سروش ندارند. آن ها اتفاقا خواستارِ ايجاد شرايطى هستند كه روشنفكرى دينى و هر روشنفكرى ديگرى موردِ سركوبِ حكومت قرار نگيرند. شرط لازم هم براى اين كار اين است كه در اداره ى كشور، هيچ دين و مكتبى، افكار جهت دار و محدودكننده شان را در امر كشوردارى دخالت ندهند. در كشور، هر كس با هر عقيده اى بتواند زندگى كند ولى عقيده اش را به كسى تحميل نكند. حالا تفكرِ طفلِ سكولاريسم، كه به اين سادگى و شفافيت است، چرا موردِ دشمنى دكتر سروش قرار مى گيرد كه در هر متن و مطلب اش، ضربه اى نثار مادرِ آن بدبخت مى كند تا بلكه به دنيا نيامده سَقَط شود نمى دانيم!دوستان مى گويند «آقا شما چرا در باره ى مطالب دكتر سروش و «روشنفكران دينى» مى نويسيد. آن ها كه عين خيال شان نيست منتقدان و مخالفان چه مى گويند. آيا اين وقت تلف كردن نيست؟»
برخى هم ممكن است تصور كنند پرداختن به امثال دكتر سروش، براى كسب شهرت و مطرح شدن در عرصه ى رسانه هاست. در اين زمينه شايد خودِ دكتر سروش هم چنين فكر كند.
[در همین زمینه: هین بگو که بخت من پیروز شد؛ عبدالكريم سروش]
در موردِ اول بايد بگويم براى من مهم نيست كه واكنش سروش و هواداران در مقابل نقدِ امثالِ من -كه نه نامى داريم و نه نشان- چيست و آيا خيال شان هست يا خيال شان نيست. ما هم مانند آنان، كارِ خود را مى كنيم و حرف خود را مى زنيم. نه تنها حرف خود را مى زنيم، بلكه در انتشار هر چه گسترده تر نظرات آقايان نيز تلاش مى كنيم و كلمه به كلمه و حرف به حرف سخنان ايشان را به طرق مختلف باز نشر مى كنيم. همين مطلب و امثال اين مطلب هم، حداقل باعث مى شود آن چند نفرى كه اين مطلب را مى خوانند، به خواندن مطلب ايشان بپردازند و در صدد بر آيند با سخنان جديد ايشان آشنا شوند. شايد از همين روست كه دكتر شادمانانه و از فراز قله اى كه بر آن استقرار يافته مى نويسد:
«[اين مدرسه، يعنى مدرسه ى روشنفكرى دينى] بیمی و باکی از طعن طاعنان و خصومت خنجرگذاران ندارد که آنها ناخواسته کارگزاران همین نحله اند! از بخت بلند این مدرسه است که دشمنانش پهلوی خود را میدرند و دیوان به خدمت سلیمان درمیآیند و قلبها سیهرو میشوند و نفاقهای نهفته در سینههای پرکینه بیرون میافتند و آبهای صافی از دست خاشاکهای مزاحم نجات مییابند و هر چه زودتر، بهتر...»
در موردِ دوم هم بارى چه بايد گفت؟! وقتى نه نامى در ميان هست نه نشانى نه جز نوشتن كارى و نه نانى كه از اين پرداختن ها به دست آيد، چه شهرتى و چه مطرح شدنى؟! براى كسب شهرت و درآمد راه هاى كم دردسر تر و آب نان دار ترى وجود دارد. امروز اگر واحد شهرت نويسنده ى اين سطور را ١٠ بگيريم، و واحد شهرت دكتر سروش را ١٠٠٠٠، با كمال تاسف واحد شهرت فلان خواننده و بهمان هنرپيشه ١٠٠٠٠٠٠ است و پرداختن به باسن آن خانم و بر و بازوى آن آقاى «سلبريتى» آن قدر «كليك» مى آوَرَد كه مى توان به حسابِ «گوگل» و تبليغات اش به نان و نوا رسيد. نه من دل خوشم به اين ١٠ واحد و نه دكتر سروش بايد دل خوش باشد به ١٠٠٠٠ واحد. قدرت و مكنت و شهرت در جاى ديگر است. اهميتى هم براى من ندارد كه آقاى دكتر اين استدلال را قبول كنند يا نكنند ولى اطمينان داشته باشند كه در درونِ اين يك ميليون واحد، ده هزار واحدِ ايشان هم حضور دارند!
اين از مقدمه.
اما دكتر چه مى گويد؟ دكتر در مطلب اش با عنوان «هين بگو كه بخت من پيروز شد» دچار شادمانى و شعفِ پيروزمندان شده است. مثل بازيگران فوتبال كه وقتى گل مى زنند، شادى و شوق بسيار از خود نشان مى دهند. خلاصه ى كلام دكتر اين است كه:
«روشنفكرى دينى ايام خجسته اى را مى گذراند... روشنفكرى دينى الهيات تازه يى پيش مى نهد... اين جنين سى ساله، كه در رَحِمِ تاريخ معاصر ايران بود، اينك با دريافت نفخه ى الهى، آماده ى زادن مى شود و درد زايمان اوست كه تنش ها و تپش هاى موقت و گاه خصمانه و شريرانه اى را بر مى آوَرَد... بعد از زايمان، نشانى نصر و ظفر در پيشانى او ديده خواهد شد... این نوزاد نوپدید، نه فرقهی تازه ایست، نه شریعت و دیانتی نوین! نه پیامبر دارد، نه کتاب؛ نه مرید دارد، نه مراد! نه حزب است، نه حکومت؛ نه مرجع دارد، نه رهبر؛ نه مؤمن دارد، نه کافر! بسی فروتنتر از اینهاست. مدرسه ایست فکری و روشنفکری که ابوابی تازه را در دینشناسی و دینورزی (نظراً و عملاً) برای دینداران می گشاید و راهی نوین در فهم و سلوک دیندارانه و مسلمانانه در دنیای سکولار مدرن نشان میدهد... و از سوى ديگر نقد منتقدان و دشمنى دشمنان و خروج خوارج و اُفت و خُفت ياران ناموافق نه تنها باعث تضعيف اين مدرسه نمى شود كه باعث آبادى اين روشنفكرى دينى مى شود كه گويى در مُشكِ معطر، آتش زده اند و عطرش را بيشتر پراكنده اند...
مطلب كامل دكتر را مى توانيد در سايت «زيتون» يا همين جا در «خبرنامه گويا» بخوانيد.
من به نوبه ى خود خوشحال ام كه كار آقاى دكتر و ياران اش با همكارى حضرت مولانا به چنين نتيجه ى مطلوبى رسيده است و حقيقتا اميدوارم كه اين پيروزى، به پيروزى هاى بيشتر و رسيدن به مرحله ى يك چهارم نهايى و نيمه نهايى منتهى گردد! بالاخره، يك قدم به جلو هم در تاريخ معاصر ايران، يك قدم است و بايد آن را قدر شناخت. بچه هاى مسلمان هم بهتر است به جاى ياوه هاى روحانيون حرفه اى و صاحب قدرت، به سخنانِ آهنگين و «شعرگونه»ى دكتر سروش گوش دهند و با آن دنيا و آخرت شان را آباد كنند. ما نه دشمن دكتر سروش يم و نه دشمن بچه هاى مسلمان سرزمين مان، كه مايل اند در چهارچوب دين شان، وضع سرزمين شان و وضع انسانيت را بهتر كنند. ما ممكن است خط و هدف خود را داشته باشيم و تعدادمان به يك در صدهزار يا حتى يك در يك ميليون نرسد، اما اين سعادت را داريم كه در عصر رسانه هاى اينترنتى زندگى مى كنيم و هنوز هستند كسانى كه «به همه ى سخنان گوش مى دهند و بهترين آن ها را بر مى گزينند.» مگر پيغمبر اسلام در ابتداى پيامبرى اش چند نفر هوادار داشت و نسبت هواداران او به هواداران «كفار» و «بت پرستان» و «مشركان» چقدر بود؟ اصلا گيرم همين تعداد اندك هم به نتيجه اى نرسند و به تدريج مضمحل شوند و احتمالا بر شادمانى دكتر سروش بيفزايند. خب به نتيجه نرسند و به تدريج مضمحل شوند. فرداى تاريخ چه؟ آن روزى كه بالاخره چرخيدن زمين به دور خورشيد ثابت مى شود و تبديل به يك امرِ بديهى؟ يا آن روزى كه صداى مخالفان اندك شمار، از وسط هيمه هاى مشتعلى كه در آن سوختند، به گوش مردم هزاره ى بعد مى رسد؟
بگذاريم دكتر سروش، بدون نشان دادن عدد و رقم، بدون استناد به سند و مدرك، بگويد كه او و ياران اش پيروز ند و « جنين سى ساله ى روشنفكرى دينى با دريافت نفخه ى الهى، آماده ى زادن شده است...»
مبارك است ان شاءالله! بعد از -و شايد هم قبل از- به دنيا آمدن اين نوزادِ خجسته اثر، بايد به فكرِ سيسمونى براى او بود. ما هم برايش هديه اى خواهيم آوَرْد و دعا خواهيم كرد كه سرنوشت اين نوزاد، مانند سرنوشتِ وحشتناك و غم انگيزِ نوزادِ «دكتر شريعتى» نشود و آن فاجعه ى اسف بار تكرار نگردد. بيچاره، آن طفل معصوم را بگو، كه در سال ٥٦ به دنيا آمد، ولى به سنِّ بچگى نرسيده، زير دست و پاى مردم عاصى ماند و له و لورده شد، و قابله ى او هم كه دكتر شريعتى بود، موردِ لعن و نفرينِ عاصيان قرار گرفت! خداوند چنين سرنوشت تلخى را نصيب هيچ تنابنده اى نكند!
حال، دكتر سروش در پىِ به دنيا آوردنِ طفلِ ديگرى هستند به نام «روشنفكرى دينى». ان شاءالله كه مويد باشند و اين طفل، نه در جنين و موقع وضع حمل از رَحِمِ تاريخ معاصر، نه بعد از به دنيا آمدن و دوران نوزادى و نه در ايام بزرگ شدن و بزرگى، اتفاق تلخى برايش نيفتد.
اما همزمان با زايمان «مريم مقدس»، كه «نفخه ى الهى دريافت كرده»، در جايى دور افتاده طفل ديگرى در حال زاده شدن از مادر تاريخ معاصر است، و آن طفلِ «سكولاريسم» است؛ سكولاريسمى كه مادرش «نفخه ى الهى» دريافت نكرده و موجودى است تماما زمينى. هر چند دكتر سروش، به هر دليلى مى خواهد سر به تنِ اين طفل معصوم نباشد، اما هواداران اندك شمار اين طفل، چنين آرزويى براى طفل دكتر سروش ندارند. آن ها اتفاقا خواستارِ ايجاد شرايطى هستند كه روشنفكرى دينى و هر روشنفكرى ديگرى موردِ سركوبِ حكومت قرار نگيرند. شرط لازم هم براى اين كار اين است كه در اداره ى كشور، هيچ دين و مكتبى، افكار جهت دار و محدودكننده شان را در امر كشوردارى دخالت ندهند. در كشور، هر كس با هر عقيده اى بتواند زندگى كند ولى عقيده اش را به كسى تحميل نكند. حالا تفكرِ طفلِ سكولاريسم، كه به اين سادگى و شفافيت است، چرا موردِ دشمنى دكتر سروش قرار مى گيرد كه در هر متن و مطلب اش، ضربه اى نثار مادرِ آن بدبخت مى كند تا بلكه به دنيا نيامده سَقَط شود نمى دانيم! در همين متن هم ضربه ى «ريز و سوزنى» دكتر را به اين شكل مشاهده مى كنيم:
«[مدرسه ى ما] مدرسه ايست فکری و روشنفکری که ابوابی تازه را در دینشناسی و دینورزی (نظراً و عملاً) برای دینداران می گشاید و راهی نوین در فهم و سلوک دیندارانه و مسلمانانه در دنیای سکولار مدرن نشان میدهد...
البته خدا را شكر كه دنياى سكولار مدرنى وجود دارد كه هم پذيراى دكتر سروش و خانواده اش است، هم محافظ جان او و ياران اش، و هم زمينه را براى انتشار آزادانه ى افكار «ضد سكولارى» دكتر فراهم آورده است. والّا اكنون دكتر سروش، در گوشه اى از يك قبرستان ناشناس، زير خاك غنوده بود و اين سخنان «مشك گونِ عطر افشان» به گوش ما نمى رسيد. نمى دانيم اگر كشورهايى كه دكتر در آن ها زندگى كرده و درس خوانده و كار كرده و حرف هايش را آزادانه و بدون لكنت بر زبان آورده، سكولار نبودند و بر اساس «فهم و سلوك دين دارانه و مسلمانانه» اداره مى شدند، مطالب دكتر و افكار و انديشه هاى اش به چه شكلى در مى آمد!
از زايمانِ طفلِ ناقص الخلقه و وحشت آفرين«جمهورى اسلامى»، كه چشمان اش پس كله اش بود و از دهان اش نه بوى «عطرآگين»، كه بوى «لاشه ى مرده» پراكنده مى شد، و دكتر هم يكى از قابله ها و مراقبان پزشكى او بود چيزى نمى گوييم كه بحث به درازا نكشد و خداى نكرده اين نگاهِ به گذشته، باعث كاهش اعتماد جوانان به «خبره» بودن دكتر در تشخيص پزشكى نگردد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر