خانم شعله پاکروان بر سر مزار ریحانه عزیز
هنوز عطر ریحان در شهر میپیچد. انگار این ریحان است که در کوچه و خیابان راه میرود و با نگاه بیگناهش حرف میزند. با آنان که درِ خانه دلشان را بستهاند از خطر هیولا در چمن میگوید. به آنان که قلمهاشان زیر گامهای هیولا شکسته و قدمهاشان خسته شده میگوید نترسید؛ که ریحانهیی دیو را شکست.
بله! دو سال گذشت و عطرش هنوز در شهر جاریست. اندیشهیی که در چنگال وزارت اطلاعات و سپاه و هزار دسیسه و تزویر دود و نابود نشد.
ماجرا روشن بود؛ پیچیدهاش کردند تا در این پیچ، هم پاکی و بیباکی ریحانه گم شود و هم ناپاکی و رذالت مأمور اطلاعات.
بارها تهدیدش کردند. تطمیعش کردند و به صد زبان گفتند بیا و بگو او بیگناه و بیآزار و پاک بود و من بیکس و بیتجربه و ناپاک... تا آزادت کنیم.
گفت نمیگویم. گفتند با زندگی و جوانی خودت بازی نکن بیا و بگو او قصدی نداشت و خودت را خلاص کن. گفت نخیر! او هرزه بود و من فرزانه؛ او دیو بود و من پروانه... با زبان بیزبانی به او رساندند که چون سوژه، اطلاعاتی بوده پرونده سیاسی و امنیتی شده بیا و یک کلام بگو و برو دنبال زندگیت. باز هم گفت نمیگویم؛ دروغ نمیگویم! او خار بود و من ریحانه...
امروز بعد از دو سال میبینیم که جنگ ریحان با زالوی کثیف وزارت اطلاعات _مرتضی سربندی_ نبود. او با هیولای زنستیزی که زن را غنیمت جنگی و ارث پدریاش میدانست رو در رو شد؛ هیولای بیناموسی که زن را انسان نمیبیند و دست شاخکهای اطلاعاتی و سپاهیش را در زندانها و دانشگاهها و کوچه و خیابانها باز گذاشته تا هر جنایت و رذالتی را _هر زمان و هر مکان_ با زنان میهن انجام دهند.
شمهیی از این شناعت و رذالت آخوندی را در مراحل دادرسی و جوسازیهای شهود و شیطانها _حین تکمیل پرونده_ دیدیم. مزخرفاتی که بیانش هم شرمآور است.
9سال قبل در همین ایام _22 مهر 1386_ سپاه پاسداران دکتر زهرا بنی یعقوب پزشک نابغه ایرانی را که دو روز قبل _20 مهر_ در یکی از پارکهای همدان دستگیر کرده بودند، در محل ستاد امر به معروف و نهی از منکر همدان کشتند. وقتی خانواده مراجعه کردند و کار بالا گرفت مسئولان سپاه پاسداران در منتهای پستی و سنگدلی اعلام کردند که در روز جمعه خانم زهرا و نفری دیگر به جرم روابط نامشروع توسط نیروهای امر به معروف دستگیر شدند...
اما واقعیت چندی بعد از داخل همان نهاد _توسط یکی از سپاهیان_ بیرون زد:
بنا بر گفته یکی از نیروهای سپاه پاسداران منطقه همدان، زهرا در ساختمان متعلق به این نهاد مورد تجاوز برخی از اعضای این نهاد قرار گرفته است. وی با تأکید بر اینکه زهرا در بازداشتگاه نبوده بلکه در قسمتی از یک ساختمان زندانی شده بود میافزاید مواردی دیگر از این نوع در گذشته وجود داشته که حتی متجاوزین با تهیه فیلم از عمل خود بعدها اقدام به اخاذی از آزاد شدگان میکردند.
بله! پاسداران ولایت بیترس و بی دغدغه ربودند و تجاوز کردند و کشتند. صدها دختر جوان مانند ریحان و زهرا و فریناز و سوسن و یاسمن و... در چنگال هیولای مردسالار نظام ولایتفقیه گرفتار و سربهدار و پرپر شدند.
و امروز با همان نفس و بوی ریحانههاست که دختران میهن به خود آمده و در برابر گشتهای فاسد امر به معروف میایستند و حق پاسداران را در کوچه و خیابان کف دستشان میگذارند.
آری جسارت و دلاوریهای امروز بازتاب مقاومت بینظیر زنان و مردانی است که اندیشه ناپاک و مهاجم مردسالار ولایتفقیه را در تمامیتش به چالش طلبیدند. زنانی که «انسان» یت و «هویت» شان را نه در پستو و پشت آوارها و دیوارها که در تختهای شکنجه و میدانهای دار اثبات کردند.
هنوز عطر ریحان در شهر میپیچد. انگار این ریحان است که در کوچه و خیابان راه میرود و با نگاه بیگناهش حرف میزند. با آنان که درِ خانه دلشان را بستهاند از خطر هیولا در چمن میگوید. به آنان که قلمهاشان زیر گامهای هیولا شکسته و قدمهاشان خسته شده میگوید نترسید؛ که ریحانهیی دیو را شکست.
بله! دو سال گذشت و عطرش هنوز در شهر جاریست. اندیشهیی که در چنگال وزارت اطلاعات و سپاه و هزار دسیسه و تزویر دود و نابود نشد.
ماجرا روشن بود؛ پیچیدهاش کردند تا در این پیچ، هم پاکی و بیباکی ریحانه گم شود و هم ناپاکی و رذالت مأمور اطلاعات.
بارها تهدیدش کردند. تطمیعش کردند و به صد زبان گفتند بیا و بگو او بیگناه و بیآزار و پاک بود و من بیکس و بیتجربه و ناپاک... تا آزادت کنیم.
گفت نمیگویم. گفتند با زندگی و جوانی خودت بازی نکن بیا و بگو او قصدی نداشت و خودت را خلاص کن. گفت نخیر! او هرزه بود و من فرزانه؛ او دیو بود و من پروانه... با زبان بیزبانی به او رساندند که چون سوژه، اطلاعاتی بوده پرونده سیاسی و امنیتی شده بیا و یک کلام بگو و برو دنبال زندگیت. باز هم گفت نمیگویم؛ دروغ نمیگویم! او خار بود و من ریحانه...
امروز بعد از دو سال میبینیم که جنگ ریحان با زالوی کثیف وزارت اطلاعات _مرتضی سربندی_ نبود. او با هیولای زنستیزی که زن را غنیمت جنگی و ارث پدریاش میدانست رو در رو شد؛ هیولای بیناموسی که زن را انسان نمیبیند و دست شاخکهای اطلاعاتی و سپاهیش را در زندانها و دانشگاهها و کوچه و خیابانها باز گذاشته تا هر جنایت و رذالتی را _هر زمان و هر مکان_ با زنان میهن انجام دهند.
شمهیی از این شناعت و رذالت آخوندی را در مراحل دادرسی و جوسازیهای شهود و شیطانها _حین تکمیل پرونده_ دیدیم. مزخرفاتی که بیانش هم شرمآور است.
9سال قبل در همین ایام _22 مهر 1386_ سپاه پاسداران دکتر زهرا بنی یعقوب پزشک نابغه ایرانی را که دو روز قبل _20 مهر_ در یکی از پارکهای همدان دستگیر کرده بودند، در محل ستاد امر به معروف و نهی از منکر همدان کشتند. وقتی خانواده مراجعه کردند و کار بالا گرفت مسئولان سپاه پاسداران در منتهای پستی و سنگدلی اعلام کردند که در روز جمعه خانم زهرا و نفری دیگر به جرم روابط نامشروع توسط نیروهای امر به معروف دستگیر شدند...
اما واقعیت چندی بعد از داخل همان نهاد _توسط یکی از سپاهیان_ بیرون زد:
بنا بر گفته یکی از نیروهای سپاه پاسداران منطقه همدان، زهرا در ساختمان متعلق به این نهاد مورد تجاوز برخی از اعضای این نهاد قرار گرفته است. وی با تأکید بر اینکه زهرا در بازداشتگاه نبوده بلکه در قسمتی از یک ساختمان زندانی شده بود میافزاید مواردی دیگر از این نوع در گذشته وجود داشته که حتی متجاوزین با تهیه فیلم از عمل خود بعدها اقدام به اخاذی از آزاد شدگان میکردند.
بله! پاسداران ولایت بیترس و بی دغدغه ربودند و تجاوز کردند و کشتند. صدها دختر جوان مانند ریحان و زهرا و فریناز و سوسن و یاسمن و... در چنگال هیولای مردسالار نظام ولایتفقیه گرفتار و سربهدار و پرپر شدند.
و امروز با همان نفس و بوی ریحانههاست که دختران میهن به خود آمده و در برابر گشتهای فاسد امر به معروف میایستند و حق پاسداران را در کوچه و خیابان کف دستشان میگذارند.
آری جسارت و دلاوریهای امروز بازتاب مقاومت بینظیر زنان و مردانی است که اندیشه ناپاک و مهاجم مردسالار ولایتفقیه را در تمامیتش به چالش طلبیدند. زنانی که «انسان» یت و «هویت» شان را نه در پستو و پشت آوارها و دیوارها که در تختهای شکنجه و میدانهای دار اثبات کردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر