پدیدهای شوم به نام اعتیاد دانشآموزان
دانشآموز معتاد یا معتاد دانشآموز؟ آیا واقعا تفاوتی هست بین این دو جمله؟ «دانشآموز معتاد» یعنی آنکه درصدی از دانشآموزان ولو اندک، معتادند و عامل آن هم کاستیهای آموزشی یا پرورشی است. بنابراین نگاهها و هزینهها باید در این محدوده متمرکز شود. اما «معتاد دانشآموز» این پدیده را تابعی از دامنه اعتیاد در جامعه میداند و نگاهها و هزینهها را برای رفع معضل به جای دیگری فرا میخواند.
به گزارش ایسنا، روزنامه «ایران» با این مقدمه نوشت: هرچه هست، حالا بعد از سالها حرفهای درگوشی در مورد اعتیاد درصدی از دانشآموزان، این موضوع از سوی آموزش و پرورش اعلام شده و به نوعی رسمیت یافته است. چند ماه پیش مدیرکل دفتر پیشگیری از آسیبهای اجتماعی آموزش و پرورش گفت ۱۳۶ هزار نفر از دانشآموزان در معرض خطر ابتلا به مصرف مواد مخدر هستند و از این تعداد ۳ هزار و ۶۰۰ نفر حداقل یک بار مصرفکننده مواد مخدر بودهاند.
چه چیزی نوجوان دانشآموز 14 یا 15 ساله را به مصرف مواد ترغیب میکند؟ استرس شب امتحان یا سرریز آسیبهای خانوادگی و اجتماعی در مدارس؟ آیا خانوادههایی که کمتر در معرض آسیب هستند و والدینی که خود مصرفکننده مواد مخدر نیستند هم باید از ترس معتاد شدن فرزندشان در مدرسه به خود بلرزند؟ سوداگرانی که هر روز به دنبال بازارهای جدیدی هستند، چگونه در مدارس نفوذ میکنند؟ و دهها پرسش دیگر که پاسخ بسیاری از آنها را بهتر از ما میدانید.
جابر داوودی روانشناس، اعتیاد در سنین کودکی را مسألهای چندوجهی میداند و معتقد است بیشتر کودکانی که در سنین پایین شروع به مصرف میکنند، حتماً یکی از اعضای خانواده آنها مصرفکننده مواد است: «خانواده به عنوان اولین نهاد اجتماعی که کودک در آن رشد میکند، نقش مهمی در آینده کودک دارد. وقتی در خانوادهای حداقل یکی از اعضا مصرفکننده باشد، کودک با دیدن شروع به یادگیری میکند و بسیاری از این کودکان در آینده سعی میکنند آن الگویی را که در کودکی دیدهاند، تکرار کنند. کودکان خانوادههایی هم که تکوالد هستند، گاهی به علت منابع محدود مالی و عاطفی در معرض آسیب قرار میگیرند.»
وی به یک پژوهش علمی دانشگاه جورج واشنگتن امریکا اشاره میکند که یافتههای آن نشان میدهد فرزندان تکوالدی که تحت سرپرستی پدر هستند، کمتر به سمت آسیبهای اجتماعی از جمله مصرف مواد کشیده میشوند و دلیل آن هم این است که معمولا پدر قوانین سختگیرانه و پیگیرتری را نسبت به مادر روی کودک اعمال میکند. پس کودکان طلاق و به ویژه کودکانی که تحت سرپرستی مادر هستند، گرایش بیشتری به مصرف مواد پیدا میکنند.
به گفته روانشناسان، بخش مهمی از فرآیند یادگیری بر پایه دیدن استوار است. کودک میبیند و یاد میگیرد و خیلی ساده با خود میگوید هر وقت بزرگ شدم، این کار را انجام میدهم. حال کافی است به سن بلوغ برسد و هیجانات مختلف و هورمونهای جدید و شگفتانگیزی را تجربه کند. او به یاد میآورد وقتی پدر عصبانی بود، رو به مصرف میآورد یا برادرش وقتی شکست عشقی خورده بود، سیگار میکشید یا مواد مصرف میکرد.
داوودی میگوید: «این چیزی نیست به جز قطع ارتباط عصبی با هیجانات مختلف؛ هیجاناتی که در بلوغ هر کودکی را در هر کجای دنیا به سرگیجه میاندازد و در این سرگیجه و ازدحام اضطراب چه چیزی بهتر از تصویر پدر یا مادری که مواد مصرف میکنند و آرام میشوند.»
البته اشتباه نکنید، نوجوان به اینها فکر نمیکند، بلکه این اتفاقات و رجوعها و خاطرات در ناخودآگاه او کار خودش را میکند. او بی آنکه خود بداند و به شکلی ناخودآگاه شروع به مصرف میکند؛ مصرف مواد به مثابه مکانیسمی برای فرار از اضطراب.
داوودی میگوید: «وقتی کودک در خانوادهای که به علت مصرف مواد کارکردهای خود را از دست داده، پرورش پیدا میکند، دچار خسرانهای زیادی میشود که این مسأله در بلوغ خودش را بیشتر نشان میدهد. یکی از این خسرانها این است که خانواده دیگر مهارت کافی برای یاد دادن عشق و عاطفه به کودک را ندارد و به همین خاطر همیشه دچار تنش خواهد بود. این کودک آسیبدیده در مدرسه هم دنبال کسانی میرود که وجه مشترکی با او داشته باشند.»
داوودی معتقد است برای یک نوجوان در ابتدای امر، مصرف مواد به شکل یک نوع کنجکاوی است. علت دیگر هم پیدا کردن دوست و گروه دوستی است که به نوجوان در آستانه بلوغ هویت میبخشند. یکی از علائم مهم بلوغ هویتیابی است و گروه های دوستی یکی از اولین جاهایی است که کودک در آن خود را باز تعریف میکند. حالا تصور کنید در مدرسه و در میان آن همه کودک و گروههای دوستی مختلف، کودک آسیب دیده از طرف خانواده، طبعاً به سمت گروهی میرود که به نظرش با او هماهنگتر است و وقتی وارد چنین گروهی شد، دیگر به سادگی نمیتواند از آن جدا شود و چه بسا برای ماندن حاضر به انجام کارهای خطرناک هم باشد. وقتی شاخصه های مهمی مانند خانوادهای که مصرف در آن وجود داشته، سن بلوغ، کنجکاوی و گروه دوستی را کنار هم میگذاریم، بیشتر متوجه علت گرایش به مصرف مواد در سنین پایین میشویم. همان طور که از قدیم گفتهاند، ریشه همه چیز در تربیت و خانواده است.
کودک از خانوادهای با فقر عاطفی و در جامعهای با انواع آسیبهای اجتماعی از جمله اعتیاد، وارد فضای جدیدی به نام مدرسه میشود. او قرار است در این فضا آموزش ببیند و پرورش یابد. آیا صاحبان این جامعه جدید ساز و کارهای مناسبی برای مواجهه او با آسیبها در نظر گرفتهاند؟
محمدرضا نیکنژاد، عضو کانوان صنفی معلمان تهران معتقد است مدارس و مسئولان آن به قدری گرفتاری و درگیری دارند که فرصت یا اولویتی برای پرورش کودکان پیدا نمیکنند: «اعتیاد در مدارس شروع نمیشود و از بیرون به مدارس نفوذ پیدا میکند. ما معتاد دانشآموز داریم نه دانشآموز معتاد.»
نیکنژاد که سالهاست معلم است، میگوید در تمام این سالها بسیار کم پیش آمده به دانشآموزی که معتاد است، برخورد کنم و بیشتر دانشآموزان به صورت تفننی مصرف کردهاند.
نادر منصورکیایی، مدیرکل دفتر مراقبت در برابر آسیبهای اجتماعی وزارت آموزش و پرورش به تازگی در باره برخورد با دانشآموزانی که مواد مصرف میکنند، اعلام کرده: «مدارس حق اخراج دانشآموزان معتاد را ندارند و در این زمینه به صورت فعال کوشش میشود تا دانشآموزان در معرض خطر، شناسایی و درمان شده و خدمات مددکاری به آنها ارائه شود.» آیا میتوان خوشبین بود و فکر کرد که همه مدارس کشور این موضوع را رعایت کنند؟
مدرسه پس از فهمیدن اینکه دانشآموزی معتاد است یا به صورت تفننی مصرف میکند، با او چه میکند؟ نیکنژاد در پاسخ به این پرسش میگوید: «اگر آلودگی دانشآموز زیاد باشد، مدارس تاب نمیآورند و برای فرار از آبروریزی یا دانشآموز را اخراج میکنند یا جابهجا میکنند و به مدرسه دیگری میفرستند.»
او معتقد است هنوز آموزش و پرورش راهکاری جدی برای نوع مواجهه با دانشآموزان معتاد ندارد. چند تفاهمنامه و بخشنامه امضا و اعلام میشود اما تا چه اندازه بتوان این بخشنامهها را اجرا کرد، حرف دیگری است: «آموزش و پرورش به دلیل محدودیت در منابع مالی به سختی از پس آموزش سنتی خود برمیآید چه برسد به اینکه برای پیگیری و آگاه سازی در رابطه با آسیبهای اجتماعی کودکان را پرورش دهد.»
او در ارتباط با این نارساییها در آموزش و پرورش میگوید: «وزارتخانه درگیر کسری بودجه و مطالبات معلمان و بازنشستگان است و دیگر فرصتی برای پرورش جدی کودکان خانوادههایی با مشکلات معیشتی و فرهنگی ندارد.»
آیا جامعه خوبی برای رشد کودکان ساختهایم یا آنها را در یک چرخه معیوب گرفتار کردهایم؟ خانواده مجبور است نقش معلم مدرسه را برای فرزندش بازی کند؛ به او دیکته بگوید و برایش کاردستی درست کند. مدرسه هم تلاش میکند مسئولیت پدر و مادر را به جا بیاورد. کودک را امر و نهی کند یا کاستیهای عاطفیاش را جبران کند. هر دو نهاد پا در کفش هم کردهاند و تلاش میکنند کاستی دیگری را جبران کنند اما این یکی پول ندارد، آن یکی حوصله.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر