۱۳۹۸ خرداد ۲۴, جمعه

مصطفی شعاعیان محمود طوقی فصل ششم؛قسمت چهارم نامه‌ها ‏ هدف انقلاب ارضى چه بود گروه در ابتدا بايد به اين سؤال پاسخ مى ‏داد كه هدف انقلاب
محمود طوقی
هدف انقلاب ارضی چه بود
 
گروه در ابتدا بايد به اين سؤال پاسخ مى ‏داد كه هدف انقلاب ارضى از سوى رژيم چه بود، بسط سلطه اقتصادى، سياسى، فرهنگى، سرمايه‏ دارى بوروكراتيك وابسته. از بين بردن زمينه‏ هاى انقلاب در روستا انگيزه اصلى رژيم نبود. نكته ‏اى كه عده ‏اى بر آن تأكيد داشتند.
رفرم تضاد قبلى را كاهش داد اما تضاد جديدى در روستا ايجاد كرد، تضاد بين خرده مالكى و مالكين بزرگ.
در واقع رفرم نه‏ تنها دردى از دردهاى روستاييان را حل نكرد بلكه در مقياسى وسيع تضاد بين رعيت و ارباب را به تضاد دهقانان با بوروكراسى و ماشين سركوب‏ كننده دولت، تبديل كرد تبديل يك تضاد به تضاد ديگر.

تضاد خلق با امپرياليسم
در شهر نيز رفرم با سركوب توده ‏هاى شهرى، بورژوايى و خرده ‏بورژوايى و كاسبكار و پرولتاريا شروع شد در حالى‏ كه در انقلاب بورژوايى اروپا، سرمايه‏ دارى با گسستن قيدوبندهاى فئوداليسم از دست و پاى رعيت و سوداگران بزرگ و كوچك شهرها، با خود آزادى و رقابت به ارمغان مى ‏آورد.
سلطه جابرانه سرمايه‏ دارى وابسته با از بين بردن تدريجى بورژوازى ملى و ورشكسته كردن، آن‏ها از طريق انحصارات امپرياليستى، تضاد پرولتاريا با بورژوازى ملى را تبديل به تضاد همه آن‏ها با سرمايه ‏دارى وابسته و بوركراتيك و سلطه امپرياليستى قرار داد.
ما در كودتاى رضاخان استقرار يك قدرت مركزى را مى‏ بينم. بدون آن‏كه اين قدرت انعكاس يك قدرت اقتصادى بورژوايى باشد. بدون آن‏كه رشد صنايع به بوژوازى اين امكان را داده باشد كه با استفاده از قدرت اقتصادى در استقرار يك قدرت سياسى مركزى موفق شود.
ما از يك طرف با يك روبناى سياسى بورژوازى و قطع نفوذ قدرت فئودال‏ ها روبه ‏روئيم و از سويى ديگر شاهد استثمار فئودالى‏ هستيم.
رشد سرمايه ‏دارى آغاز نشده قدرت انحصارات سرمايه ‏دارى خود را جلو مى‏ كشد. شيوه توليد فئودال‏ ها از ميان مى ‏رود در حالى‏ كه بورژوازى ملى سركوب مى ‏شود. همه اين‏ها به معناى سلطه امپرياليسم و عمده شدن تضاد خلق و امپرياليسم است.

ضرورت حزب، مشخص يا كلى
گروه در بررسى‏ هايش به دو سؤال مى ‏رسد:
۱- آيا راه انقلاب ايجاد كانون ‏هاى چريكى است.
۲- آيا بدون حزب مى ‏توان دست به انقلاب زد.

خطاى تئوريك
گروه در ابتدا تزهاى دبره و تجربه كوبا را رد كرد بى ‏آن‏كه تجزيه و تحليلى از شرايط ميهن و درك عميقى از عناصر انقلاب كوبا داشته باشد.
علت اين خطا پذيرش سطحى يك رشته فرمول‏ هاى تئوريك مبتنى بر تجربه ‏هاى انقلابى پيشين بود. به زبان ديگر گروه تزهاى دبره را مخالف لنينيسم ديد.

تشكيل حزب
پس تشكيل حزب در دستور كار قرار گرفت. چه بايد كرد:
۱- تربيت كادرهاى آينده حزب
۲- آماده كردن زمينه حزب در ميان مردم

تفاوت شرايط ايران و روسيه
در روسيه ضرورت تشكيل حزب از درون جريان عملى مبارزه به ‏وجود آمد. ملات لازم براى تشكيل حزب وجود داشت. كادرها، اعضاى گروه ‏ها، مبارزه سياسى ـ اقتصادى توده وظيفه و رابطه پيشاهنگ با توده.
پراكندگى، ديد محدود، خرده‏ كارى ضرورت تشكيل حزب را در دستور كار سوسيال دمكرات‏ هاى روس قرار داد.
در ايران اما، پيشاهنگ به ضرورت تشكيل حزب خود رسيده بود ولى:
۱-جنبش‏ هاى خود به ‏خودى نبود.
۲- پيشرو در زندگى عملى و مبارزاتى توده ‏ها نقشى نداشت.
۳- بين گروه‏هاى ماركسيست هم ارتباطى نبود.
پس گروه به اين نتيجه رسيد تا تشكيل حزب راه درازى در پيش است.
گروه روى تفاوت شرايط ايران و روسيه تأمل نكرده بود. اگر كرده بود به اين نتيجه مى ‏رسيد كه عمل مسلحانه مى‏ تواند پيشرو را در مبارزه توده شركت دهد. و خود شرط تشكيل حزب باشد.

بررسى انقلاب در انقلاب دبره
گروه در ابتدا دبره را رد كرد. علت آن «يك رشته پيش‏داورى‏ ها» بود. كه اين پيش‏داورى‏ ها چيزى نبود جز اصول عام لنينيسم راجع به حزب، پيشاهنگ و قيام.
به نظر گروه رسيد كه:
۱-دبره نقش حزب را به ‏عنوان تنها نيرويى كه قادر است انقلاب را رهبرى كند رد كرده است.
۲-تئورى ماركسيسم ـ لنينيسم را به ‏عنوان راهنماى عملى دست كم مى‏ گيرد.
۳- نقش رهبرى‏ كننده امر سياسى بر امر نظامى را ناديده مى‏ گيرد.
۴- امر نظامى را بر امر سياسى مقدم مى ‏كند.

حزب و پيشاهنگ
دبره مى‏ گويد بايد ديالكتيك پيشاهنگ ـ حزب را فهميد. حزب شكل خاصى از سازمان پيشاهنگ است. و اين شكل مى‏ تواند تغيير كند و اين تغيير به معناى نفى حزب نيست.
نكته سوم؛ كه پيشاهنگ لزوما حزب نيست. مى‏ توان انقلاب را بدون حزب با سازمان خاص پيشاهنگ آغاز كرد. در اينجا دو مسئله مطرح است:
۱- مرزبندى با احزاب سنتى چپ كه خود را حزب كمونيست مى‏ ناميدند مثل حزب توده
۲-حزب به شكل عام
دبره پيشاهنگ را برابر حزب نمى‏ گيرد. سازمان پيشاهنگ مى ‏تواند تشكيلاتى جدا از حزب باشد دوم آن‏كه دبره اين حق را براى پيشاهنگ قائل است كه احزاب كمونيست سنتى در صورتى‏ كه سازمان زمان صلح خود را منطبق با شرايط جديد نكرده باشد. جدا از حزب سازمان خاص خود را تشكيل دهند.

احزاب سنتى
در اينجا گروه بايد تكليف خود را با احزاب سنتى كه خود را حزب طبقه كارگر مى ‏دانند روشن كند. ارزيابى گروه از حزب توده به ‏عنوان يكى از اين احزاب روشن است. گروه حزب را لحظه ‏اى حزب طبقه كارگر نمى ‏دانست. كاريكاتورى زشت از حزب مى‏ دانست.
براى گروه اما مسئله فراتر از حزب توده بود. بايد تكليف خود را با يك كليه احزاب سنتى روشن مى‏ كرد. گروه به تبعيت از دبره به اين نتيجه رسيد كه بين محتوى حزب و شكل حزب بايد فرق گذاشت. احزاب سنتى در واقع شكل يك حزب ماركسيست ـ لنينيست را دارند. اما از محتوى خالى ‏اند. محتوى يك حزب در وهله نخست بايد پرولترى باشد. شكل آن تابع سخت‏گيرى‏ هاى «ديالكتيك زمينى» است.

يك فاصله ديگر
در اين گروه يك فاصله از حزب توده و ديگر احزاب سنتى گرفت. و به اين نتيجه رسيد كه حزب بايد بميرد و دوباره در شكل نوين زنده شود اگر بخواهد به ‏عنوان پيشاهنگ طبقه باقى بماند. پس شكل سازمان احزاب سنتى را كه گرته ‏اى از حزب بلشويك بود رد كردند.
 
رابطه تئورى و پراتيك
گروه بر اين اصل واقف بود كه «بدون تئورى انقلابى، هيچ جنبش انقلابى وجود ندارد». اما آنچه مهم است ديالكتيك تئورى انقلابى و جنبش انقلابى است. و در تحليل نهايى اين عمل انقلابى است كه قادر به كشف شرايط عينى هر كشور و تصحيح و تكميل تئورى انقلابى است. اما آموختن اين قانون به معناى انطباق خلاقانه آن‏ها بر شرايط خاصى ايران نيست. مى‏ شود به شكل مكانيكى آن‏را بر شرايط ايران حقنه كرد. اما اين‏گونه پياده كردن راه به جايى نمى ‏برد. تنها با روشن بودن خطوط كلى و استراتژى كلى عملى مى‏ توان ميان اصول تاكتيكى يك پيوند ارگانيك برقرار كرد. و در اين عمل مى ‏توان فهميد كه اشتباهات تاكتيكى كجاست و در رفت و برگشت تاكتيك ـ استراتژى، تاكتيك را تصحيح كرد و در رفت و برگشت استراتژى ـ تاكتيك، حتى استراتژى را تغيير، تصحيح و تكميل ساخت.
به ‏هر روى هر عملى با جمع‏ بندى تئورى و تجربيات پيشين آغاز مى‏ شود. اهميت تئورى در همين جاست اما در تحليل نهايى اين عمل است كه نشان مى ‏دهد كه تا چه حد ما از تئورى براى تحليل شرايط سود جسته ‏ايم.

دركى غلط از تئورى
احمدزاده در اينجا مرزبندى مى‏ كند با اپورتونيست‏ هاى بى‏ عملى كه در پشت اهميت تئورى لميده بودند و جنبش را دعوت مى ‏كردند كه «تئورى انقلاب و شناخت همه جانبه روابط عينى نيازمند دوره ‏اى طولانى از مطالعه و مبارزه ايدئولوژيك است و مى‏ گفتند: مگر مى‏ شود لنينى نداشت اما انقلاب كرد. درك آنان از تئورى، دركى دائره ‏المعارفى بود.

سه نوع مبارزه
احمدزاده در اينجا رجوع مى ‏كند به تاريخ نهضت كمونيستى و سه نوع مبارزه را پى‏ مى‏ گيرد:
۱-مبارزه ايدئولوژيك
۲- مبارزه اقتصادى
۳-مبارزه سياسى
و نتيجه مى‏ گيرد كه مبارزه ايدئولوژيك و اقتصادى امروز در سايه مبارزه سياسى قرار گرفته است و با نگاهى به اسناد جنبش كمونيستى خبر از كم شدن اهميت تئورى نسبت به مبارزه سياسى مى ‏دهد.
و مى‏ پرسد چرا امروز ما با آثارى مثل كاپيتال و آنتى دورينگ مواجه نيستيم. و پاسخ مى ‏دهد عمل انقلابى در امروز نه نياز و نه فرصت پرداختن به تئورى ناب را ندارد. امروز جنبش نياز به پراتيسين دارد نه به تئوريسين.

انتقاد شعاعيان
شعاعيان كم ‏توجهى مسعود را به تئورى ناب غلط و خطرناك مى ‏داند و معتقد است كه اهميت تئورى هميشه به قوت خود باقى است. و امروز جنبش كمونيستى بيش از هر زمان ديگرى به تئورى ناب نياز دارد.
آيا اين حرف شعاعيان در سال ۱۳۵۰ غلط بود هرگز. سخن مسعود نيز درست بود اگر هر دو به صوابند پس خطا در كجاست؟
احمدزاده ابتدا از اهميت تئورى سخن مى ‏گويد. جنبش انقلابى را بدون تئورى انقلابى ناممكن مى ‏داند. اما براى تئورى ارزشى آكادميك قائل نيست. مى‏ گويد: ما با جمع ‏بندى تجربيات گذشته جنبش انقلابى دست به عمل مى ‏زنيم. در عمل مى ‏فهميم كه آيا درك ما از تئورى تا چه حد به صواب است. و در رفت و برگشت تئورى ـ پراتيك خودمان را تصحيح مى‏ كنيم.
اما در همين جا لازم مى ‏بيند با اپورتونيسم بى‏  عمل كه خود را در پشت تئورى ناب پنهان مى ‏كند و مى‏ گويد: «بايد در انتظار نشست كه لنين ديگر به‏ دنيا بيايد» و مى ‏خواهد جنبش را سرگرم بحث‏ هاى آكادميك كند مى‏ گويد: ماركسيسم به ‏عنوان چراغ راهنماى طبقه كارگر، مراحل تدوين تئورى ناب و مبارزات اقتصادى خود را پشت سر گذاشته است و ديگر نيازى نيست كه ما از نقد ديد ايدئاليسم فلسفى و اقتصاد بازار آزاد شروع كنيم تا به ماركس برسيم.
ماركسيسم نه پند و نصيحت‏ هاى ارزنده و نه سخنان فلسفى و قانع‏ كننده بلكه بايد به ‏عنوان يك آلترناتيو و يك برنامه ارائه شود. توده و طبقه نه دانش لازم را دارد و نه دقت كافى را كه در يك بحث فلسفى، اقتصادى، سياسى پى به حقانيت ماركسيسم ببرد. توده و طبقه نمى ‏پرسد چرا بايد مبارزه كند. مى‏ پرسد چگونه بايد مبارزه كند.
به ‏هرروى، روى سخن مسعود اپورتونيسم عافيت ‏جو و بى‏  عمل بود. شعاعيان مسئله را از زاويه ديگرى طرح مى‏ كند. براى شعاعيان كه از جمع‏ بندى پراتيك انقلابى به نقد لنينيسم رسيده است مسئله تئورى اهميت بيشترى يافته است. اين حرف منافاتى با نظر مسعود ندارد. مسعود نيز بر اين باور است كه «مى ‏توان اشتباهات تاكتيكى را در ارتباط با استراتژى كلى و بدين ترتيب حتى خود استراتژى كلى را تصحيح و تكميل كرد.»
شعاعيان نگران يك مسئله مهم ديگرى نيز هست كه به درستى به آن هشدار مى ‏دهد و مى‏ خواهد كه اين حرف مسعود به معناى پايان يافتن باب اجتهاد در تئورى و عمل ‏زدگى صرف نباشد.
مسعود در مرزبندى‏  اش با اپورتونيست‏هاى بى ‏عمل به نكته مهمى اشاره مى‏ كند كه تعليق جنبش، به آموزش تئوريك هم غلط است و هم نشدنى. غلط است از آن‏رو كه زندگى معطل اين حرف يا آن حرف نمى‏ شود. توده و طبقه براى خواسته ‏هاى خود به‎ميدان مى‏ آيد و در زير پرچم گروه ‏هاى موجود به دلايلى مى ‏ايستد، غلط يا درست آن دلايل خودش را دارد. نمى ‏شود گفت فعلاً مبارزه نكنيد تا ما مطالعات خود را تمام كنيم.
و نشدنى است از آن‏رو كه لنين در پراتيك انقلابى سوسيال ـ دمكراسى روسيه لنین  شد . در خانه ننشست كتاب بخواند و ناگهان از خانه بيرون زند. و بگويد «من آنم كه آمدن او را انتظار مى‏ كشيد». پيشاهنگ در پروسه پراتيك انقلابى، پيشاهنگ مى‏ شود. نه در اتاق‏ هاى در بسته و كتابخانه‏ هاى دانشگاه. ضعف و قدرت پيشاهنگ هم يك ضعف و قدرت تاريخى است. اگر در قرن ۱۹ آلمان ما ماركس را داريم ده‏ ها غول و انديشمند ديگر در رده او هم داريم. ظهور ماركس و لنين اتفاقى نيست. بايد پروسه ظهور غول‏ هاى انديشه و عمل را در يك پروسه تاريخى ديد.
از همان آغاز حركت گروه پيشتاز صداهايى از دور و نزديك برخاست كه منشأ آن صداها «اپورتونيسم سخنور و بى‏ عمل» بود. حزب توده ابتدا از همه از همين زاويه چريك ‏ها را نقد كرد. بعدها «توده ‏اى‏ هاى شرم‏زده از حزب توده»، ياران و رفيقان نيمه ‏راه و تمامى آن‏ هايى كه روزى روزگارى در ميان چريك‏ ها نان و پنيرى خورده بودند و درهمين بوق مى  ‏دميدند كه چريك‏ ها بى‏     سوادند. و سواد در نزد آنان همان دانش آكادميك و دايره ‏المعارفى بود. اما يك آن به خود نيامدند كه ببينند از آن باسوادها و آكادميسين ‏ها و حافظان سى جزء كاپيتال چه بيرون آمد. فتح ‏الفتوح آن‏ ها چه بود. و هيچ از خود نپرسيدند كه از آن دانش بيكران آن‏ ها در فلسفه و اقتصاد و سياست چرا يك جان مرده به وجد نيامد. اما يك مقاله چند صفحه ‏اى از يك جوان۲۴ساله چه شورى در دل‏ ها بر مى ‏انگيزد.

تسلط سياست بر اقتصاد
مبارزه اقتصادى براى پيشاهنگ پله ‏اى است براى گذار به كشاندن توده و طبقه به مبارزه سياسى. در كارزار مبارزه اقتصادى است كه پيشاهنگ فرصت مى‏ يابد برنامه خود را تبليغ كند و به توده و طبقه توضيح دهد كه خانه خرابى اقتصادى آن‏ها ريشه ‏اش دركجاست.
اما در شرايط ترور و خفقان و سلطه جهانى امپرياليسم هر مبارزه اقتصادى درنخستين گام رنگ سياسى مى‏ يابد. مسعود اين پروسه را تفوق سياست بر اقتصاد مى‏ داند.
مسعود مى‏ گويد: «به‏ عنوان انقلاب بيش از پيش روشن است. آنچه بايد روشن شود فقط از طريق عمل مستقيم انقلابى است كه روشن مى‏ شود. اشكال خاصى است كه اين محتوا در شرايط خاص به خود مى‏ گيرد. دشوارى كار نه در تهيه برنامه انقلاب، تعيين اهداف انقلاب و شناخت نيروهاى انقلاب و ضدانقلاب بلكه در تعيين طرق و وسايل قرار دارد كه بايد به ‏كار گرفته شود تا انقلاب را به پيروزى برساند.»

انتقاد شعاعيان
شعاعيان مى ‏پرسد آيا جنبش در تعيين:
۱- برنامه
۲- اهداف
۳-شناخت نيروها
به حد كافى اشباع شده است. ديگر هيچ كم ‏وكسرى در كار نيست. مشكل تنها و تنها از «طرق و وسائل است» كه بايد انقلاب را به پيروزى برساند.
در اينجا حق با شعاعيان است. اما مسعود به حل مسائل مبرم جنبش نظر دارد.
وقتى مسعود وضعيت جنبش كمونيستى ايران را بررسى مى‏ كند. مى‏ گويد در سه دهه گذشته از۵۰-۱۳۲۰، پيشاهنگ هيچ تجربه قابل قبولى در كارنامه نيروهاى چپ دردست ندارد تا از آن نقطه شروع كند. پس از هر چيز بايد از صفر شروع شود. اين به چه معناست؟
كه در زمينه برنامه و اهداف و شناخت جامعه جنبش بايد كارى بسيار بكند. جنبشى كه از پشت جبهه‏ اى ضعيف در جامعه برخوردار است، دانشگاهى عقيم، محققانى فسيل شده و آهكى، و همه ترس‏خورده از ساواك و سانسور و پناه برده به گورهاى تاريخى در ادبيات.
كارنامه دانشگاهى ما در زمينه كار تحقيقى در زمينه اقتصاد و سياست، چيزى نزديك صفر است. در زمينه تاريخ معاصر ناچيز است. در زمينه ايلات و عشاير هيچ. و در زمينه بازار و اقتصاد كم و پراكنده.
اما آنچه كه در سال ۱۳۵۰ گره كور جنبش بود، همان «طرق و وسايل بود» كه بايد جنبش بدان مسلح مى‏ شد تا به جلو برود. وگرنه كارى بسيار بايد روى نيروهاى موجود در جامعه مى‏ شد مسعود در تعيين نيروهاى انقلاب وقتى از بورژوازى و پرولتاريا سخن مى‏ گويد، هيچ سخنى از خرده ‏بورژوازى با لايه ‏هاى مختلف‏ اش به ميان نمى‏ آورد. خرده ‏بورژوازى كه يك سر آن به روحانيت مى ‏رسيد و سر ديگر آن به دانشگاه و بازار با ده ‏ها حزب و جريان قدرتمند و مدعى حكومت و در صحنه ‏ترين آن سازمان مجاهدين بود.
روحانيت با حضور پانزده قرنه خود و آن سازوكار بسيار پيچيده و آن سازمان مرعى و نامرعى قدرتمندش مسئله ‏اى نبود كه به سادگى از آن گذشت و در تحليل جامعه و نيروهاى مدعى حكومت از آن حرفى به ميان نياورد. بيژن اين مسئله را مى‏ بيند و درتاريخ سى ساله ‏اش به آلترناتيو قدرتمند روحانيت و امكان به قدرت رسيدن آن اشاره مى‏ كند، اما مسعود نه.
اين‏ها مطالبى نبود كه از ذهن مسعود دور مانده باشد و شعاعيان هم وقتى به آن‏ها اشاره مى‏ كند، و به درستى هم اشاره مى‏ كند. اما مسعود به ‏دنبال پاسخى فورى و فوتى به‎مبرم ‏ترين وظايف جنبش است.

حل مسئله حزب
اين‏كه لنين مى‏ گويد: بدون يك حزب انقلابى، پيروزى انقلاب ممكن نيست و چه ‏گوارا مى‏ گويد: «انقلاب كوبا با اصل لنينى فوق، در تضاد است». بدان معناست كه انقلاب مى ‏تواند بدون حزب شروع شود و حتى بدون حزب قدرت را به دست آورد. اما پيروزى آن (با وسعت تاريخى‏ اش) منوط است به بودن حزب.
گروه در بررسى‏ هايش به يك دو راهى رسيد:
۱- تشكيل حزب
۲- مبارزه چريكى بدون حزب
و بعد به اين نتيجه رسيد كه نبايد منتظر حزب شد. بايد دست به مبارزه مسلحانه زد. و در پروسه مبارزه حزب به شكل مشخص مطرح خواهد شد. براى تشكيل حزب اتحاد گروه‏ هاى ماركسيست ـ لنينيست مطرح است. و اين اتحاد در جريان عمل به ‏وجود خواهد آمد.
ابتدا مبارزه مسلحانه به‏ طور كلى مطرح بود. اما مسئله حزب به شكل مشخص ،اما اينك مبارزه مسلحانه مسئله مشخص است. ضرورت حزب كلى است.
قبل از آن‏كه به انتقادات شعاعيان به «آنچه يك انقلابى بايد بداند» برسيم ببينيم صفايى فراهانى كيست و چه مى‏ گويد:

فراهانى كه بود
على ‏اكبر صفايى ‏فراهانى در سال ۱۳۱۸ در تهران به ‏دنيا آمد. در هنرستان صنعتى تهران با سعيد كلانترى آشنا شد و به همراه او گروه كوه «كاوه» را درست كرد. در همين دوران به ماركسيسم گرايش پيدا كرد. و از فعالين مبارزات صنفى دانش ‏آموزى شد.
از سال ۱۳۳۹ به بعد با بيژن جزنى آشنا شد. و در ارتباط با گروه جزنى فعال بود. با اتمام هنرستان وارد دانشسراى صنعتى نارمك شد. و در آنجا با اسكندر صادقى‏ نژاد آشنا شد.
در سال ۳۴۲ گروه جزنى تدارك مبارزه مسلحانه را در دستور كار خود قرار داد. فراهانى به ‏همراه كلانترى مسئول گروه «كوه» شد. كار اين گروه شناسايى و تهيه نقشه ‏هايى از مناطق كوهستانى، جنگل‏ها، غارها و پناه گاه‏ ها و مناطق استراتژيك بود. كارى كه تا آن زمان سابقه نداشت. با اتمام دانشسرا، فراهانى دبير هنرستان صنعتى شهرستان سارى شد. و از سال ۱۳۴۶ به شكل حرفه ‏اى در خدمت جنبش قرار گرفت.
پس از دستگيرى جزنى، سوركى توسط ناصر آقايان (توده ‏اى ساواكى شده) و دستگيرى ظريفى (توسط عباسعلى شهريارى، توده‏ اى ساواكى شده ديگر)، از زمستان ۱۳۴۶ فراهانى مخفى شد. و كمى بعد به ‏همراه صفارى آشتيانى براى رفتن به فلسطين به‎عراق رفت. در عراق دستگير و زندانى شد. و اگر كودتاى بعثى ۱۹۶۸ (كودتاى عبدالكريم قاسم) صورت نگرفته بود به ايران تحويل داده مى‏ شد از فلسطين به جبهه آزاديبخش خلق فلسطين به رهبرى جورج جنبش پيوست و با نام «ابوالعباس» يكى از فرماندهان جبهه آزاديبخش شد.
در سال ۱۳۴۸به ايران بازگشت تا بقاياى گروه جزنى را سازماندهى كند. اما گروه قبلاً توسط غفور حسن‏ پور و حميد اشرف از بازماندگان گروه جزنى احيا شده بود. فراهانى به فلسطين بازگشت و همراه آشتيانى و مقاديرى سلاح به ايران آمد و هدايت گروه را بر عهده گرفت.
گروه در مرحله تداركاتى بود. صفايى به عنوان مسئول تداركاتى جنگل و كوه برگزيده شد. پس به همراه پنج نفر ديگر در پانزدهم شهريور۱۳۴۹ عازم جنگل ‏هاى شمال شد.
تيم جنگل قرار بود بعد از شناسايى منطقه به ‏همراه گروه شهر (گروه مسعود احمدزاده) در اوايل بهار۱۳۵۰ عمليات نظامى خود را آغاز كند. اما غفور حسن‏ پور در دوازدهم بهمن ۱۳۴۹ دستگير شد. و به فاصله ۲۴ ساعت سه نفر از گيلان و پنج نفر در تهران دستگير شدند.
شانزدهم بهمن فراهانى با رابط شهر ديدار كرد و از كم و كيف حمله ساواك آگاه شد.
در اين فاصله ايرج نيرى كه محل انبار آذوقه گروه جنگل را مى ‏دانست دستگير شد. اما گروه از اين دستگيرى اطلاع نداشت.
تداركات چند ساله گروه زير ضرب ساواك قرار گرفته بود و خطر دستگيرى گروه شهر را تهديد مى‏ كرد پس براى جلوگيرى از اين شكست على ‏رغم نامساعد بودن فصل و عدم تضمين حمايت از شهر نوزدهم بهمن۱۳۴۹ گروه به پاسگاه سياهكل حمله كرد.
بعد از خلع سلاح پاسگاه و سخنرانى صفايى براى مردم سياهكل گروه به سمت جنگل به پيش رفتند. درگيرى از ۱۹ بهمن تا ۸اسفند به‏ طول كشيد و با دستگيرى گروه خاتمه يافت.
صفايى در زير شكنجه به شهادت رسيد. و رژيم نام او را همراه با دوازده نفر از همراهانش در پانزدهم اسفند۱۳۴۹ به‏ عنوان اعدام شدگان اعلام كرد.

يك نكته: نقد شعاعيان
شعاعيان: تصادفى بودن شكست گروه را از سوى احمدزاده رد مى‏ كند. و شكست را به‎كم ‏توجهى گروه به واكنش رژيم نسبت مى‏ دهد. و آن‏را اشتباه تاكتيكى گروه مى‏ داند كه حرف درستى است اما بايد به يك نكته نيز توجه داشت:
تحميل حركت زودرس به گروه
دستگيرى غفور حسن‏ پور و به ‏دنبال آن نُه نفر ديگر و لو رفتن انبار آذوقه جنگل، دير يا زود گروه را به سرنوشت گروه پيشتاز جزنى دچار مى‏ كرد.
گروه جزنى در آستانه ورود به فاز عملياتى لو رفت و بدون آن‏كه يك گلوله شليك شود تمامى زحمات گروه بر باد رفت. بى‏ آن‏كه توده و طبقه بفهمد كه پيشاهنگ مشغول به چه كارى بوده است به‏ هرروى گروه بايد دو كار مى ‏كرد:
الف: با دادن تلفات عقب مى‏ نشست و سعى مى‏ كرد با مخفى كردن گروه تلفات را به حداقل برساند و به‏ دنبال مكانى ديگر و امكاناتى ديگر براى شروع حركت بگردد. و اين به ‏معناى يكى دو سال كار طاقت‏ فرسا بود. چرا كه حكومت متوجه شده بود جنبش وارد فاز جديدى شده است.
ب: على ‏رغم مساعد نبودن فصل، آماده نبودن گروه شهر براى پشتيبانى و ضربه خوردن امكانات لجستيك، دست به عمليات بزند و سعى كند با امكانات باقى ‏مانده جنبش را وارد فاز جديد كند و تا جايى‏ كه مى‏ تواند توده و طبقه را متوجه خود كند.

آنچه يك انقلابى بايد بداند
اين رساله در سال ۱۳۴۹ نوشته شد. آن‏ گونه كه ادعا مى‏ شود جزنى براى حفظ اتوريته فراهانى اين رساله را از زندان به ‏نام او نوشت، با حقيقت همخوانى ندارد. از نگاه و نوع نگارش مى‏ توان فهميد اين رساله كار فراهانى و جمع‏ بندى بررسى‏ هاى گروه است. گروهى كه بازمانده گروه جزنى است. پس از نظر چارچوب انديشه با انديشه‏ هاى جزنى خويشى دارد.
اين رساله نخستين و منسجم ‏ترين پلاتفرم جنبش چريكى است. برنامه‏ اى كه به‌تمامى زواياى جنبش پاسخ مى‏ دهد.
با اين همه اين برنامه جاى چون و چراى بسيار دارد. نخستين انتقادى كه بر اين رساله گرفته مى‏ شود دادن رسالت طبقه كارگر به «نسل جوان» است. منتقدين فراهانى اين نگاه را ماركسيستى نمى‏ دانند گرچه مراد صفايى از «نسل جوان» همان روشنفكران انقلابى است. و وقتى او صحبت از روشنفكران متعهد و انقلابى مى‏ كند، منظورش روشنفكران طبقه كارگر است. كه آن‏ها لايه ‏اى از طبقه كارگرند اما مشخص نكردن تعاريف مى ‏توان موجب گمراهى‏ هايى شود.
ايراد ديگرى كه به اين رساله گرفته مى‏ شود كم ‏بها دادن به نقش خرده ‏بورژوازى، مبارزاتش و سازمان‏ هاى اوست.
اين رساله شامل يك مقدمه است و دو بخش. مقدمه مبتنى بر سه نكته است:
۱- اين رساله نتيجه بررسى‏ هاى انجام شده گروه است. به‏ همين خاطر موجز است.
۲- اين رساله براى پايان دادن به بن ‏بست مبارزاتى است.
۳- اين رساله ضمن پذيرش لغزش‏ هايى در آن همه را دعوت مى‏ كند كه حول محورهاى تعيين شده مبارزه را آغاز كنند.
بخش اول اين رساله با عنوان «از جامعه خود چه مى‏ دانيم و چه مى‏ خواهيم» و شامل پنج محور است:
۱-اصلاحات اخير (ارضى) و سير فعلى جامعه ما
۲- شناخت بورژوازى ايران
۳-شناخت دستگاه حاكمه ايران
۴- مسائل اجتماعى و فرهنگى
۵- جامعه ‏اى آزاد و مترقى
عنوان بخش دوم، «در مبارزه و تدارك انقلاب» است و شامل هفت محور است:
۱- ضرورت مبارزه و انقلاب
۲- نيروهاى انقلاب و طرز تفكر انقلابى
۳-سازمان ‏هاى سياسى حاضر و مبارزات گذشته آن‏ها
۴- در تدارك انقلاب
۵-مبارزات مسلحانه شهر و ده
۶- همكارى‏ هاى بين ‏المللى
۷-تذكرات فنى و سازماندهى

اصلاحات ارضى
ابتدا ببينيم فراهانى اصلاحات را چگونه مى‏ بيند و بعد بپردازيم به انتقاد شعاعيان.
 
«رفرم به منظور تغيير دادن سير تحولات درونى جامعه و مسخ شعارهاى جنبش ترقى‏خواهانه ايران به اجرا درآمد، و در پايان دادن به عقب ‏ماندگى جامعه نقشى ارتجاعى ايفا مى‏ كند. پس رفرم ماهيتى ارتجاعى دارد.
خلع يد از مالكان بزرگ به سود بورژوازى وابسته انجام شده است بورژوازى ملى در بورژوازى كمپرادور تحليل رفته به ‏گونه‏ اى كه كمپرادور ديگر بخشى از بورژوازى ايران نيست. بلكه تمامى آن است.
بورژوازى در عرصه مالى، صنعتى، بازرگانى به تمامى به انحصارات جهانى وابسته است.
پس برخلاف بورژوازى كلاسيك، مخالف آزادى و طرفدارى ديكتاتورى و متكى به‎امپرياليسم است.
رفرم سرآغاز طرح‏ هاى دولتى بود كه حاكميت بورژوازى را تأمين كرد و بازار روستا را به روى آن گشود.
اما اين بورژوازى به دو دليل قادر نيست جامعه را به يك جامعه سرمايه ‏دارى توسعه يافته تبديل كند.
۱- وسيله ‏اى است براى ادامه غارتگرى انحصارات جهانى
۲- به علت عقب‏ ماندگى قدرت رقابت با انحصارات خارجى را ندارد
اين رفرم ناقص بدون رفرم سياسى و اجتماعى امكان هر تحول بنيادى را از جامعه مى‏ گيرد. رفرم با استبداد سلطنتى، فساد دستگاه ادارى، غارتگرى قشر بالايى بوروكراسى ادارى و نظامى و وابستگى ‏هاى رو به تزايد به انحصارات به‌جايى نمى ‏رسد.

دستگاه حاكمه
قبل از اصلاحات دستگاه حاكمه نماينده فئودال‏ ها و كمپرادورها  بود و از سويى همكار و كارگزار امپرياليسم.
پس از اصلاحات فئودال‏ ها نفوذ خود را به سود بورژوازى از دست دادند. و قشر عالى حکومت با بورژوازى پيوند خورده است و هر دو با امپرياليسم جهانى بستگى دارند. اين اشتباه است كه دستگاه حاكمه را صرفا نوكر جيره‏ خوار و گوش به فرمان امپرياليسم بشناسيم. دستگاه حاكمه ضمن وابستگى ‏هاى طبقاتى منافعى دارد كه او را به‌امپرياليسم وابسته مى ‏كند.

يك نكته
اين بخش از تحليل فراهانى مرزبندى در واقع پاسخى است به مسعود كه شاه را سگ زنجيرى امپرياليسم مى‏ داند. فراهانى و جزنى براى شاه يك استقلال نسبى قائل ‏اند به‌همين خاطر آن‏ها شعار مرگ بر ديكتاتورى شاه مى ‏دهند و مسعود شعار مرگ برامپرياليسم و سگ‏هاى زنجيرى ‏اش را مى‏ دهد.

فراهانى و حزب توده
«حزب توده رسماً ايدئولوژى ماركسيسم ـ لنينيسم را برگزيد و جنبش كارگرى را زمينه رسمى فعاليتى خود قرار داد
اما نداشتن رهبرى باتجربه، عدم درك مسائل اجتماعى، دنباله ‏روى بى‏ چون و چرا از سياست شوروى، انحرافات استالینيستى باعث شد كه نتواند رسالت تاريخى خود را ايفا كند و حيثيت خود را در بين توده ‏ها به ‏خصوص قشر خرده‏ بورژوازى از دست داد.
فراهانى بعد از نقد حزب راه‏ هاى تصحيح حزب را نيز نشان مى  ‏دهد:
حزب بايد اساساً نقد و اصلاح شود.
ايدئولوژى انقلابى را مستقل از مناسبات خارجى شوروى اساس كار خود قرار دهد.
سازماندهى دوباره يابد.
رهبرى آن عوض شود.
كادرهاى فعال حزب تصفيه شوند.
سنت‏ هاى انحرافى در آن دور ريخته شود.
مواضع سياسى حزب نقد صريح شود.
 
اين تحليل حاوى دو نكته اساسى است:
۱-نخست اين‏كه با تحليل مسعود متفاوت است. مسعود حزب توده را بالكل حزب طبقه كارگر ايران در هيچ دوره ‏اى نمى‏ داند.
۲- دوم آن‏كه، اين تحليل به ميزان زيادى بيژنى است. حزب توده را حزب طبقه كارگر مى ‏داند با اشكالات و انحرافات قابل رفع. اين تحليل از بُن با نظر مسعود و شعاعيان كه حزب توده را حزبى خرده ‏بورژوازى مى‏ داند تفاوت دارد.
نكته ‏اى بحث‏ برانگيز
فراهانى از رسالت تاريخى نسل جوان سخن مى ‏گويد:
«رسالت تاريخى نسل جوان اين است كه براى پايان دادن به بيدادگرى قرون به‌پا خيزد و جامعه ‏اى مترقى و پيشرو به ‏وجود آورد»
و شعاعيان مى‏ پرسد پس رسالت تاريخى طبقه كارگر به كجا مى ‏رود، و اينجا حق با شعاعيان است ناگفته پيداست كه مراد فراهانى از نسل جوان روشنفكران انقلابى طبقه كارگر و بخش جوان طبقه كارگر مى ‏باشد. و خطاب فراهانى در اينجا بيشتر روشنفكران انقلابى در دانشگاه ‏هاست.

هیچ نظری موجود نیست: