عدوی تو نیستم من. انکار توام!
❑ بیانیه
توضیحِ واضحات ضرورتی ندارد. ماجرا از آغاز روشن بود: مشکلِ حضرات با احمد شاملو، اساساً مشکلی سیاسیست اما چون تشتِ رسواییشان سالهاست از بام افتاده است، عرضِ شعبدهشان را باید به نعل و به میخ بکوبند تا بیضهشان در کلاه نشکند. امنیتیکارانِ کارکشته، از کیهانِ شریعتمدار و رسانهٔ تحمیق ملی گرفته تا ضداندیشهٔ پویا و بیمهرنامههای دیگر، جامه نو کردهاند تا حتی دستِ دیکتاتور را به عکسی مزین کنند با کتابی از آن «غربزدهٔ آلت دست بيگانگان و دشمنان كشور».
مینویسیم که مشکلِ حضرات با احمد شاملو، اساساً مشکلی سیاسیست و میدانیم که عالیجنابان بهسنتِ امنیتیکارانِ خبره، لاجرم باید یک مسئلهٔ سیاسی را اخلاقی کنند و بر پای متهم پاپوشی خیالی بدوزند و مدام شاهد از غیب بیاورند، تا عادت دیرین شکنجهگاههای مخوف از سرشان نیافتد، چراکه ترک عادت موجب مرض است.
راستی از کدام شاهدانِ غیب حرف میزنیم؟ روشن است: هنربندانی که جامه میدریدند در اعلام «طلوع خورشید» تا اهل قلم را به دیدار و قرار با جمال ابلیس پیروزمست وادارند یا آنها که حضرتش را به استواری، استقامت، خرد عظیم سیاسی و شجاعت ستودند و صد حیف که احمد شاملو همراهشان نشد و از «لغو برنامهٔ طلوع خورشید» سخن گفت! شاعرانی که در هنگامهٔ کشتارِ زیباترین فرزندان آفتاب و باد، در ساعتِ سیاهکل، ضیافتِ شعر نامتعهد میگرفتند و کشتار از پسِ کشتار جز در نقشِ اشباحِ شایعه و مطایبه ظاهر نشدند. آنان که وقتی خود را از «گزندِ باد» در امان یافتند، خوشرقصیِ آن وزیرکِ خدعه و توطئه را به فال نیک گرفتند، پنهان به زیر خرقهای، تاج و خاتمبخشی آغاز کردند.
فرزندانِ حقیقیِ شاملو نیز، از توبره و آخورخورانِ نَسَبیاش نیستند، او خود گفتهاست که «جوانى ما سراسر با دغدغهى آزادى گذشت. امروز هم نسل جوان ما با همين دغدغه مىزيد و آن را در هرجا كه مجال پيدا كند به زبان مىآورد. اين نسل پوياتر و پربارتر است. سالهاى جوانى ما در “رؤياى مبارزه” به سرآمد اما اين نسل، راست در “ميدان مبارزه” به جهان آمده».
امروز، زمانهی انسانِ ماه دی است. چه بر سینهکش دیوارهای تاریخِ معاصرمان، چه در دهلیزهای عادلآباد، فشافویه و اوین، هنوز شعر شاملوست که انسان را در دشواری وظیفه تعریف میکند. به خاطر حقیقتش بود که شعرش توانست به اسلحهای برای نبرد بدل شود: نبردی بیامان دربرابر سقوط. سقوط انسانِ ایرانی در خفیهگاهِ تعلل و انفعال. «من تنها فریاد زدم: نه. من از فرورفتن تن زدم!» و آنگاه آری-آریگویان، «هر گاوگندچالهدهانی، آتشفشان روشن خشمی شد». در معماری هویت ایرانی، احمد شاملو، بهدرستی دریافته بود که پیِ این خانه را فقط با یک «نه» میتوان ریخت. از اینروست که به رغم اسبابچینیهای این دوستان و دوستاقبانان، شعر شاملو خویشاوند هر انسانیست که خنجری در آستین پنهان نمیکند. نه ابرو درهم میکشد، نه لبخندش ترفندِ تجاوز به حق نان و سایهبان دیگران است.
شغالی
گَر
ماهِ بلند را دشنام گفت ـــ
پیرانِشان مگر
نجات از بیماری را
تجویزی اینچنین فرموده بودند.
فرزانه در خیالِ خودی
اما
آنکه به تُندر
پارس میکند؛
گمان مدار که به قانونِ بوعلی
حتا
جنون را
نشانی از این آشکارهتر
به دست کرده باشند.
[احمد شاملو، ابراهیم در آتش، ۱۳۵۲]
■ وبسایت رسمی احمد شاملو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر