۱۳۸۷ فروردین ۱, پنجشنبه

عراق پنج سال پيش نام يک کشور بود، حالا؟...
















روشنگری. در 19 مارس 2003، ارتش های
آمريکا و انگليس به عراق حمله کردند و اين کشور را تحت اشغال در آوردند.حمله کنندگان بعد از پنج سال، از جنگ با ,بقايای صدام, به اتحاد با ,بقايای صدام, روی آورده اند. بر سر کشور و مردم چه آمد؟ پاتريک کابرن که از روزهای نخست با حضور درکشور جنگ زده از اوضاع آن گزارش تهيه ميکرد، نگاهی کوتاه به پنج سال گذشته دارد. برخی از خاطرات کوچک او، بيش از يک کتاب بزرگ حرف دارد. چکيده ای از گزارش او را ميخوانيد. سالگرد خون آلود عراق چگونه ميتوان يک کشور را در عرض 5 سال نابود کرد. بعد از پنج سال اشغال، عراق به عنوان يک کشور ويران شده است. بغداد امروز مجموعه ای متخاصم از گتوهای سنی و شيعه نشين است که توسط ديوارهای سيمانی بلند از هم جدا شده اند. مناطق مختلف هرکدام پرچم ملی خود را دارند. مناطق سنی پرچم قديم عراق با سه علامت ستاره حزب بعث را به کار ميبرند و شيعه ها نسخه جديدی را که توسط دولت شيعه – کرد تهيه شده به اهتزار در می آورند. کردها پرچم خودشان را دارند. دولت عراق می کوشد اين تصور را ايجاد کند که عراق به شرايط عادی بازگشته است. به روزنامه نگاران عراقی گفته انداز تداوم خشونت ذکری به ميان نياورند. وقتی در ناحيه کاراده نزديک هتل من بمب منفجر شد و 70 نفر به قتل رسيدند، پليس فيلمبردار تلويزيون را که ميخواست از ويرانی فيلم بگيرد با کتک کشان کشان برد. تعداد قربانيان غيرنظامی از 65 نفر در روز بين نوامبر 2006 و اوت 2007 به 26 نفر در روز در فوريه[امسال] کاهش يافته است. ولی اين کاهش بخشا به علت آن است که پاکسازی ها کار وحشت انگيز خود را انجام داده و در بخش اعظم بغداد ديگر منطقه مختلطی باقی نمانده است. در خارج از عراق، اين جنگ نسبت به اغلب جنگ های ديگر، بيشتر درک نشده مانده است. خود عراقی ها هم اغلب شناخت کاملی از آن ندارند، زيرا شناخت آنها از جنگ به اجتماع خودي، شيعه يا سنی يا کرد محدود است ولی بخش های ديگر را درک نميکنند. از لحظه ای که پرزيدنت بوش تصميم گرفت صدام حسين را سرنگون کند مشخص بود که اين جنگ با حمله پدرش به عراق در سال 1991 تفاوت خواهد داشت. آن يک جنگ محدود برای بازگرداندن کويت به وضع موجود بود. جنگ 2003 ناگزير می بايست عواقب راديکالی داشته باشد. وقتی قرار بود صدام حسين سرنگون شده و بعد انتخابات برگزار شود، آنگاه به جای سنی ها که 20 درصد جمعيت را تشکيل ميدادند بايد اکثريت شيعه همراه با کردها به حکومت ميرسيدند. در چنين انتخاباتی احزاب مرتبط با ايران پيروز ميشدند، چنانکه در واقعيت هم در دو انتخابات سال 2005 همينطور شد. بسياری از مشکلات آمريکا در عراق ناشی از تلاش هايی است که آمريکا به عمل می آورد تا نگذارد ايران و و رهبران ضدآمريکايی مثل مقتدر صدر خلاء حاصل از سقوط صدام حسين را پر کنند. ايالات متحده و متحدانش هرگزواقعا جنگی را که در 19 مارس 2003 آغاز کردند به درستی درک نکردند. ارتش های آن ها راحت به بغداد رسيدند زيرا ارتش عراق نجنگيد. حتی واحدهای موسوم به گارد ويژه رياست جمهوری که از نظر مالی و تجهيزات به آنها خوب ميرسيدند و از نظر عشيرتی با صدام حسين پيوند داشتند، به خانه رفتند. پوشش تلويزيونی و پوششی که بيشتر روزنامه از جنگ به دست دادند به شدت گول زننده بود، زيرا اين تصور را به دست می داد که گويا جنگ شديدی در گرفت، درحاليکه جنگی صورت نگرفت. من همان روز که موصول و کرکوک دو شهر شمالی را بدون هرگونه مبادله آتش تصرف کردند، به اين شهرها وارد شدم. تانک های سوخته عراق در جاده های اطراف بغداد پراکنده بودند واين تصور را ايجاد ميکردند که جنگ شديدی روی داده است، ولی خدمه قبل از اينکه تانک ها هدف قرار بگيرند، آنها را رها کرده و رفته بودند. اين جنگی به شدت آسان بود. آمريکايی ها آگاهانه يا ناخودآگاه به اين باور رسيده بودند که مهم نيست عراقی ها چه می گويند يا چه ميکنند. از آنها انتظار می رفت همان رفتاری را داشته باشند که آلمانی ها و ژاپنی ها در 1945 ، در حاليکه بيشتر عراقی ها خودشان را شکست خورده نمی دانستند. بعدها بحث تندی در گرفت که چه کسی مسووليت اشتباه سهمگين انحلال ارتش عراق را برعهده داشت. ولی در آن هنگام آمريکايی ها در حلال و هوای نخوت از حد گذشته يک امپراتوری به سر می بردند و اهميتی نمی دادند عراقی ها، ارتشی يا غيرنظامي، چه می کنند. احمد چلبی به من گفت: , ما در چشم آنها صاف و ساده wogs [اصطلاحی که سربازان انگليسی در دوران امپراتوری برای مردم خاورميانه بکار ميبردند و به معنای آدم پست بود] بوديم. اصلا مطرح نبوديم., اولين ماه های بعد از سقوط بغداد مشاهده رفتار ظفرمندانه آمريکايی ها که کاملا شبيه انگليسی ها در اوج قدرت خود در قرن نوزدهم در هند بود، شگفت انگيز و حتی سرگرم کننده بود. راه و روش "راج"[سلطنت بريتانيا در هند] از نو حيات يافته بود. يکی از دوستان من که در بازار بورس بغداد يک صرافی داشت برای من تعريف کرد چطور يک جوان 24 ساله آمريکايی را که خانواده اش از حاميان مالی حزب جمهوريخواه بودند رئيس بازار بورس کرده بودند و او برای بازرگانانی که هرکدام چند زبان بلد بودند و دکترا داشتند، روی منبر ميرفت و از فوايد دمکراسی می گفت و آنها را عصبی می کرد. در اين موقع سوء تفاهم ديگری هم بوجود آمده بود. بيشترعراقی ها خوشحال بودند که از دست صدام خلاص شده اند. او رهبری سبع و بی مايه بود که کشورش را به نحو فاجعه باری ويران کرده بود. همه کردها و اکثريت شيعه خواهان سرنگونی او بودند. ولی اين به آن معنا نبود که عراقی ها، از هرنوع، ميخواستند کشورشان توسط يک قدرت خارجی اشغال شود. بعدها پرزيدنت بوش و تونی بلر اين تصور را به دست دادند که سرنگونی رژيم بعث ضرورتا به معنای اشغال کشور بود. ولی چنين نبود. دوستان من که عضو حکومت موقت اشغال بودند برای توجيه اشغال به من می گفتند:, اگر ما کشور را ترک کنيم، هرج و مرج خواهد آمد., آنها ماندند ولی هرج و مرج آمد. در سال اول اشغال به آسانی ميتوانستيم بگوئيم باد در کدام جهت حرکت ميکند. هر وقت يک سرباز آمريکايی کشته يا زخمی ميشد من خودم را فورا به محل می رساندم. هميشه جمعيتی دور بقايای يک جيپ ارتشی سوخته آمريکا که دود از آن بلند ميشد يا لکه تيره خون روی جاده جمع شده و به دست افشانی مشغول بودند. يک بار وقتی يک سرباز هدف تيراندازی قرار گرفته مردی به من گفت: , من آدم فقيری هستم ولی خانواده ی من برای اين اتفاق جشن گرفته و يک مرغ سر می برند., اين زمانی بود که پرزيدنت بوش و وزير دفاعش دونالد رامسفلد ميگفتند شورشيان ,بقايای رژيم کهنه, يا , اوباش, هستند. همينطور در ميان عراقی ها در مورد عمق شکاف در جامعه خودشان سوء تفاهم وجود داشت. سنی ها مرا متهم ميکردند که در مورد اختلافات شان با شيعه ها بزرگ نمايی ميکنم ولی وقتی من از رهبران برجسته شيعه نام می آوردم، آنها دست شان را با حالت انکار تکان ميدادند: , ولی همه آنها ياايرانی هستند يا از ايرانی ها پول می گيرند,. القاعده عراق شيعه ها را مرتدانی به شمار می آوردد که مثل آمريکايی ها مستحق مرگ اند. بمب های انتحاری بی شمار که در بازارها و مراکز مذهبی شيعه ها منفجر شد صدها نفر را قصابی کرد. وشيعه ها شروع کردند به اينکه هرضربه را با ضربه و کشتار سنی ها بوسيله ميليشيای يا جوخه ها و پليس شيعه پاسخ بدهند. بعد از اينکه چريک های سنی در 22 فوريه 2006 زيارتگاه شيعه ها در سامره را منفجر کردند، درگيری به جنگ داخلی کامل تبديل شد. آقای بوش و آقای بلر مصرانه اين را انکار ميکردند ولی اين با هر معياری يک جنگ داخلی در اوج سبعيت بود. شکنجه با مته برقی و اسيد به يک امر عادی تبديل شد. ميليشيای شيعه ارتش مهدی بيشتر بغداد را گرفت و دوسوم آن را کنترل ميکرد. حدود 2.2 ميليون نفرکه بيشتر آنها سنی بودند به اردن و سوريه فرار کردند. شکست سنی ها در سال 2006 و اوايل 2007 در اين جنگ انگيزه ای شد برای بسياری از چريک های سابقا ضدآمريکايی که ناگهان اتحاد به آمريکا روی بياورند. آنها به اين نتيجه رسيدند که نمی توانند با آمريکا، القاعده، ارتش و پليس عراق و ارتش مهدی همزمان جنگيد. حالا 8000 ميليشيای سنی وجود دارد که از ايالات متحده پول گرفته و متحد آن است ولی با حکومت عراق خصومت می ررزد. پنج سال بعد از ورود ارتش های آمريکا و انگليس به عراق، اين کشور فقط مبين تکه ای از جغرافيا ست. 28 اسفند 1386 01:23

هیچ نظری موجود نیست: