این روزها مصادف است با سالروز قتل فرخی یزدی شاعر و نویسندهی آزادیخواه ایرانی که جان به پای آزادی نهاد و توسط رضا خان به قتل رسید.
فضای کشور ایران در سال 1311 شمسی به قول فرخی "محیط مردگان" است . دستگاه نظمیه در همه جا رخنه کرده است روزنامه مخالفی وجود ندارد . در مجلس همه به ذائقهی حکمران سخن میگویند و قلمها جز ستایش ترقیات کشو رو تجلیل نبوغ پادشاهی که او را قائد اعظم مینامند ،کار دیگری ندارند. فرخی یزدی تمام انتقاد بود و حکومت استبدادی پهلوی را تاب انتقاد نبود:
از یک طرفی ، مجلس ما شیک و قشنگ
از یک طرفی عرصه به ملیون تنگ
قانون حکومت نظامی و فشار
این است حکومت شتر گاو پلنگ
وقتی حکومت ستم ادعای ایجاد امنیت در جامعه می کند دوباره این فرخی است که ندا بر می آورد که:
با مشت و لگد معنی امنیت چیست ؟
با نفی بلد ناجی امنیت کیست؟
با زور مگو که امنیت هست
با ناله زمن شنو که امنیت نیست
در زندان نیز فرخی اشعاری بر علیه اختناق رضاخانی سرود و مقدمه ی مرگ خود را فراهم کرد:
به زندان قفس مرغ دلم چون شاد میگردد
مگر روزی که از این بند غم آزاد میگردد
ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را
دهی گر آب و آتش دشنهی فولاد میگردد
دلم از این خرابی ها بود خوش زآن که می دانم
خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد
جلاد رضا خان پزشک احمدی به بهانهی بیماری ،او را به بیمارستان زندان میفرستد و در 25 مهرماه 1318 با آمپول هوا به زندگی او خاتمه میدهد. مکان دفن او شناخته شده نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر