۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

پنهان شدن نيروهای امنيتی در ميان مردم، گزارش تازه ای از تظاهرات ۱۳ آبان

(بخش نخست)، بابک سهرابی

با بلند شدن صدای "الله اکبر" و گسترش آن به شکل بی سابقه ای که حتی شبهای اول اعتراضات هم به اين شدت نبود، معلوم بود که فردا روز خاصی خواهد بود.

صبح برای رفتن به سر کارم که حوالی ميدان ۷ تير بود هيچ وسيله ای پيدا نکردم. نه تاکسی می رفت و نه اتوبوس. تنها ماشينهائی که بودند برای ميدان انقلاب بود و من هم ته دلم ناراضی نبودم چون دلم می خواست وضعيت شهر و خصوصا خيابان انقلاب رو از نزديک ببينم.

وقتی وارد خيابان انقلاب شدم اولين چيزی که ديدم حضور گسترده نيروهای انتظامی بود که تقريبا هر ۴-۵ متر يک مامور با سپر و کلاه خود و باتوم و گاز اشک آور ايستاده بود که روی لباسش نوشته شده بود پليس پيشگيری.







همينطور که جلو می رفتم و به دانشگاه تهران نزديک شدم به تراکم نيروهای انتظامی افزوده می شد. پياده روی جلوی در ورودی دانشگاه پر بود از اين نيروهای پيشگيری به اضافه تعداد زيادی از نيروهای ضد شورش که با لباس خاص و جليقه های سياه و موتور سيکلت عملا ورود و خروج به دانشگاه را غير ممکن کرده بودند.

در تقاطع تمام خيابانها با خيابان انقلاب دسته های حدودا بيست نفره نيرو در اطراف چهارراه ها مستقر بودند. اين وضع تا ميدان فردوسی ادامه داشت که در آنجا حضور مردم هم در پياده روها به چشم می آمد. دور تا دور سفارت روسيه هم به وسيله نيرهای انتظامی محافظت می شد.

در خيابان حافظ، اطراف دانشکده پلی تکنيک باز به وسيله پليس به شدت کنترل می شد.

در حوالی طالقانی که محل برگزاری مراسم رسمی و دولتی ۱۳ آبان بود به جز نيروهای پليس موتور سواران بسيجی هم در رفت و آمد بودند و همچنين تعداد زيادی اتوبوس که معلوم بود برای انتقال دانش آموزان و معلمان به کار رفته بودند ديده می شد. اما جمعيت زيادی در خيابان طالقانی نبود (شايد بيست يا سی هزار نفر) که مشغول تکرار همان شعارهای هميشگی که سالهاست در راديو و تلويزيون می شنويم بودند.

از طالقانی به بالا در خيابان حافظ به تراکم جمعيت که از جنب و جوش آنها می شد فهميد که عضو جنبش سبز بودند، افزوده می شد. اما نکته قابل توجه حضور وحشتناک نيروهای امنيتی و لباس شخصی در بين جمعيت بود که اصلا قابل تشخيص از مردم عادی نبودند و در همان شکل و شمايل حضور داشتند و فقط هر چند وقت يکبار که کسی را که شعاری يا علامت مشخصه ای مثل روبان سبز داشت شناسائی می کردند و با حمله ناگهانی او را بازداشت و به ماشينهای مخصوص منتقل می کردند، هويتشان مشخص می شد.

من در سه مورد دستگيری سه مرد جوان را شاهد بودم. اولی در تقاطع حافظ و کريم خان با ضرب و شتم فراوان و شکلی بسيار خشن دستگير شد. دومی در بلوار کريمخان وقتی از وسط خيابان می گذشت انگشتان خود را به علامت پيروزی بالا برد و چند متر آن طرف تر مورد هجوم نيروهای امنيتی قرار گرفت و بازداشت شد. سومی هم در ميدان ۷ تير دستگير و پس از تفتيش بدنی بسيار خشن و با کشف يک روبان سبز از جيب شلوارش با خشونت فراوان به داخل ماشين نيروهای انتظامی منتقل شد.

در طول خيابان کريم خان هم بارها افراد لباس شخصی را از پير و جوان ديدم که کسانی که شعار می دادند و اعتراضی می کردند را به ماموران معرفی می کردند و نشان می دادند تا دستگير يا پراکنده شوند.

تعداد زيادی هم جوانان در سن و سال دبيرستان (حدودا ۱۷ سال) ديدم که باتوم داشتند و آن را در لباس خود مخفی کرده بودند و در پاده روها می چرخيدند.

موتور سوارانی هم بودند که در طول خيابان حرکت می کردند و يک نفر در ترک موتور با لباس نيروی انتظامی مشغول فيلمبرداری از پياده روها و مردم بود.

اما صدای شعارهای مردم از چپ و راست و دور و نزديک شنيده می شد که هر چند وقت يکبار با صدای شليک گلوله يا گاز اشک آور در هم می آميخت.

هیچ نظری موجود نیست: