علیرضا حاج صمدی متولد ۱۳۳۴ دانشجوی دانشگاه تهران در خرداد ۱۳۵۹ با مریم گلزاده ازدواج کرد. این دو در خردادماه ۱۳۶۱ دستگیر و به زیر شکنجههای وحشیانه برده شدند. علیرضا به زندان ابد و مریم به ۱۲ سال حبس محکوم شد. در طول بیش از ۶ سال ارسات این دو تنها توانستند ۲ بار در زندان از پشت شیشه همدیگر را ملاقات کنند و هر دو در تابستان ۶۷ جاودانه شدند.
سه نامه زیر در سال ۶۵ نوشته شده است، تاریخ دقیق آنها برای من مشخص نیست
مریمم سلام. سال نو به امید به تحولی نو همراه با بهترین آرزوهای مقدس مبارکت باد. مریم جان چه میکنی؟ چطوری؟ میدونی که احساس را نمیشه آنطور که هست با قلم گفت و اگر چه زندگی مشترکمان کوتاه بود ولی شکر خدا را که همواره ترا با خود و در خود میبینم و امید آن که این احساس را تا آخرین لحظه با خود داشته باشم. میدونم مریمم از من کوتاهی دیدهای چه میشه کرد؟ با پاکی که در تو سراغ دارم ندیده میگیری. مریم جان فرصت دیگری پیش میاد که ترا ببینمت؟ خدا میدونه ولی مریمم بدون که همیشه در خاطرم هستی در مورد من بیا راضی باشیم به رضای خدا. از خواندن کتاب بخصوص قرآن غفلت نکن. به والدین عزیزمان سلام برسان.
مریم سلام گرم و صمیمی مرا بپذیر. گرچه فاصلهای با هم نداریم نمیدانم چرا باید طی چهار سال ۲ دفعه ملاقات کنیم؟ مریم جان زمان میگذره ولی یادها فراموش نمیشن بخصوص یاد عزیزی چون تو که برایم شریفه. مریم بادهای تند در پاییز برگهای خشک و زرد را میریزن ولی در بهار دوباره برگ درختان نشاط تازهای به طبیعت میدن خوب زندگی هم همینطوره خزان زندگی با تقوی (که همان خلوص و پاکی و رها شدنست) و بدور از ذهنیت های شرکت آلود گذشته و در نتیجه موحد واقعی شدن است که زندگی بهار میشه. از وضع کتف ات بی خبرم دکتر برو حتماً ورزش کن. نمازت را با خشوع و قرآن را با تأمل بخوان و با پاکی و صداقتی که از تو سراغ دارم از دعا کردن فراموشم نکن.
مریم سلام، سلامی به پاکی و صمیمت قلبت. واقعاً ماهی یک بار در نامهی هفت خطی حال هم را پرسیدن چطوره؟ آنهم اگر برسه که معمولاً نمیرسه. راستی شرعاً و عرفاً درسته که طی پنجاه ماه فقط دوبار هم را ببینیم. میدانی گذشت زمان یاد ترا از من نخواهد گرفت مگر میشه خوبیها و پاکی و صمیمت ترا فراموش کرد. به خصوص وقتی که قلبها بهم پیوند خورده و محبتها بهم گره. مریم جان چرا نامه نمینویسی! حال من کلاً خوبه فقط با سرد شدن هوا قدری ضعف جسمی سراغم میاد که خیلی مهم نیست. مریم توچطوری؟ وضع کتف و گردنت چطوره؟ حتماً دکتر برو. نمی دانم اوقاتت چطور میگذره؟ سعی کن نهایت استفاده را بکنی با ورزش و مطالعه به خصوص قرآن مأنوس باش. نمازت را با خشوع بخوان و از دعای خیر فراموشم نکن. سلام مرا به همهی عزیزان بخصوص پدر و مادرت برسان.
بسمه تعالی
تاریخ: ۶۵
شماره ۱
هزار بار سلام، سلام بر لحظات، بر تمامی درد و رنجها که غنی سازند و بر تمامی زمان و مکانهای مقدس. گاهی شب و روز فکر میکنم که کلمات را درک کنم و اینجا کلمات ظرفی هستند که ما در آن قرار داریم. انسان و جامعه و زندگی، عشق و تمامی آن هایی که هستی از وجودشان حرکت دارد. اکثراً شاهد حوادثی هستیم که از همه چیز سؤال دارد و همه فقط یک جواب دارند.
دو مورد ملاقات هم که نمیدهند. فکر میکنم واقعاً این داشتن و نداشتنها مهم نیست. همانطور که گفتی وقتی اساس زندگی مطرح است باید همیشه و در هرجا انسان، مکان را شکر کرد. راستی میخواهم بدانم که تو هم اینجا حج را پیدا کردهای یا نه؟ به برفها نگاه میکنم و فکر میکنم که چگونه این ذرههای بینهایت از دورها راهی زمینند، میچرخند و بازی میکنند و مسیر را تا مقصد طی میکنند و بعد ....
بسمه تعالی
شماره ۲
ما به تماشای آنها نشستهایم، آیا ما نیستیم که بازیگریم نه آنها؟ منظورم این است که اگر در مسیر نباشیم ما هم بازیچهایم که به بازی دیگران تماشا میکنیم و آنها به بازی ما. بریم سر اصل مسئله. احساس میکنم لحظه دستگیری یک نوع مرگ است و بعد یک زندگی جدید. نیت میکنی که در مسیر برنگردی و هدف را گم نکنی. از همه چیز قطع میشوی جز از خودت و خدای خودت. در مکان ثابتی اما در زمان، حرکتی. که اگر جریان داشته باشیم هر کجا باشیم مهم نیست زیر باران باشیم یا که در کویر میقات. میقات کجاست؟ هرجا که مکان نیز حرکت دارد. یعنی اینجا. هرجا که منیت ها را میگذاری و ما میشوی. یعنی خدامان را کشف میکنیم که هرچه ما را از جریان باز میدارد از خود جدا کنیم. حرکت ذرهها در جمع است که معنا دارد. باید همه چیز را بشناسیم. اگر قبل از شناخت از زندان خارج شوی باختهای. باید ضعفهایمان را بشناسیم و دور بریزیم که بازیچهی آنها نشویم.
بسمه تعالی
تاریخ: ۳۰ / ۹ / ۶۵
شماره ۳
اینجا کعبه است و ما ناخواسته در آن واقفیم. یعنی وقوف داریم که اینجا درنگ است و جای ماندن نیست. وقوف نیز سرمرحله دارد که بعد از عرفات، مشعر است و منی. که بعد از شناخت شعور است و بعد عشق و ایمان یعنی نفی زندگی دوری. ما در سرزمینی هستیم که جهت است. تو باید از سرزمین حریم بروی و تو که از کعبه میروی چه سوغات داری. می روی که جزو طواف کنندگان باشی. یعنی خود را ذره ذره به دیگران ایثار کردن است که به خدا میرسی. که اینجا زمین و زمان گواه شهیدان است که یک سره ایثار شدند. میروی که در هر جا و هر زمان اسماعیل خود را بشناسی و قربانی کنی. میروی که عطش خود را سیراب کنی. که اینجا محل شناخت عطش است. آنقدر سعی میکنی تا چشمهای جوشان را بیابی. یعنی آنرا در درون خودت کشف کنی و مطمئنم که آتش درونت هر نبایستی را خواهد سوزاند. خداحافظ
بسمه تعالی
تاریخ...
شماره ۴
سلامت، نامت، نگاهت، سخنت گرما و صمیمتی دارد که فاصلههای دور نیز مانعی برای دریافت آن نمیتواند باشد. زمان، زمین را آزمایش میکند و زمین، زمان را تجربه. اینجا همه چیز برای ما یادآور است و فراموشی مفهومی ندارد. به هرچیز که نگاه میکنی، هر قدمی که بر میداری و هر کاری که انجام میدهی، هر کتابی که میخوانی، وقتی میخوابی یا نمیخوابی و به صدای شب گوش میدهی یا به صدای باد که بادها حیات را منتقل میکنند. در نامهات گفته بودی خشوع. دیدم اگر خشوع طبیعت را درک کنیم میتوانیم خود نیز آن را عمل کنیم. در مورد فکر کردن هم که گفتی بیشتر صحنههای گذشته را مروری دارم که اگر گذشته تجربهای برای آینده باشد هرگز کهنه نمیشود و به موضوعات و مسائل اساسی مثل پیامبری، امامت، انسان، تقوی، رستگاری زیاد فکر میکنم. به همه دوستان خوب و به یاد ماندنی سلام برسانید. خدا نگهدار
بسمه تعالی
تاریخ: ۲ / ۱ / ۶۶
شماره ۵
سلام بر احساس پاک تنهایی یک درخت در بیابان، یک گل در صحرا، یک ستاره در آسمان و یک انسان در جهان و سلام بر یگانگی درختان و گلها و ستارهها و انسانها. طبیعت باز بهار را تجربه کرد و ما نیز باید تک تکمان آنرا بیازمائیم که بهار در شکوفایی هاست. حمد نیز همان. یعنی بهار آن لحظهای ست که دانه میشکفد و اینگونه حمد میکند و پدیدههای دیگر نیز همزمان. اما حرکت انسان و حمد او چگونه هم زمان و هم جهت شود. اما د ر مورد نامه همانطور که گفتی احساس رو نمیشه روی کاغذ نوشت ولی در مورد سؤالها میخواهم بگویم فراموشی مفهومی ندارد. بخصوص در مورد ما که همهی لحظههای با هم بودنمان، وجودمان را میساخت و برای شکرش باید آنرا بشناسیم و درک کنیم و فکر میکنم برای آن که بتوانیم ضعفها را بطور جدی به قوت تبدیل بکنیم باید خودمان را بشناسیم و آزمایش کنیم. تا مطمئن شویم که تغییر کردهایم و در هر شرایطی میتوانیم عمل صالح را تشخیص دهیم مطمئن باش وقتی به گذشته فکر میکنم برای آینده هست نمیدانم با تو یا بدون تو .
بسمه تعالی
تاریخ:
شماره ۶
اما خیلی مشتاق هستم که با هم آنرا ارزیابی کنیم تا چون تولدی دوباره حرکت را با کیفیتی نوین آغاز کنیم. ما راضی هستیم به رضای حق. در مورد چگونگی گذران زندگی پرسیده بودی مطمئنم جواب همه آنها را دقیق میدانی. البته باید به هر کدام بهای لازم را داد تا راهگشا باشد نه بازدارنده. من در زندان شرایط متنوعی را گذراندم و تجارب آن را در جایی دیگر نمیشود بدست آورد. در مورد کتاب هم بیشتر به کتابهای زنده میپردازم یعنی آدمها. شناخت رفتار و فیزیولوژی مغز و اعصاب که راهگشای شناخت خود و دیگران، مردم و جامعه میباشد و ضرورت آن را شدیداً احساس میکنم و دلیل بسیاری از ضعفها عدم این شناخت میباشد. در صدد آن هستم که بتوانم چگونگی کارکردی واژههای قرآن و تأثیر آن در رابطه با انسانها را بهتر بشناسم. بخصوص تقوی و اما موضوع پیامبری برایم خیلی جالب است و این که چرا مریم پیامبر نشد اما زایندهی پیامبری شد.
بسمه تعالی
تاریخ: ... ۶/ ۱۱
شماره ۷
فقط به دلایل شرایط؟ به نظر من نه چرا که شرایط پذیرای تولد عیسی شد آیا طبق یک قانون طبیعی بود؟ نمیدانم و بیشتر نمیتوانم در اینجا توضیح دهم. در مورد برنامهام هم تقریباً ۶ ساعت مطالعه، یکساعت و نیم دو و ورزش بقیهاش هم نگاه کردن، گوش کردن، حرف زدن، فکر کردن و درک کردن و ... راستی کجا می شد عشق و کینه را فهمید؟
همیشه صدای قلبت را میشنوم. به امید دیدار. تو و همه را به خدا میسپارم.
بسمه تعالی
تاریخ:
شماره ۸
نظام آفرینش با نظمی هماهنگ و پایدار در جریانست. زمستان با همه شبهای طولانی، سرمای سخت و استخوان سوزش می گذرد و بهار در پیش است. برف کوهها در اثر تابش خورشید ذوب میشوند. کوههای سر به فلک کشیده با غرور و صلابت در سینهی آسمان آبی یکدست خودنمایی میکند. ... زیبا با گیسوانی سرسبز و لبخندی بر لب با چشمههای جاری و پرآب همه مظاهر دیگر آن (آیتاللهی) همگی نوید حیاتی دوباره به طبیعت میدهند. ما هم در همین طبیعت زندگی میکنیم و باید از آن بیاموزیم. بیاموزیم که چگونه در جستجوی بهار دائمی زندگی باشیم. زدودن اشتباهات، نقصها و تلاش در جهت هرچه توحیدی کردن تفکرمان و موحد شدن همچون گلها و درختان ... که برای پیدا کردن رشد طبیعی آنها را حرث میکنند شیرهی درخت و گل هرز نرود همه اینهایی که گفتم تو خود بهتر از من میدانی و صرفاً جهت تذکر برای هر دوی ما گفتم چرا که با هم هستیم و یکی. سلام مرا به همه آشنایان بخصوص والدین عزیزت برسان.
بهاران خجسته باد.
بسمه تعالی
تاریخ : ۳ / ۱۲
شماره ۹
ماه بهمن، ماه مقدس و با ارزش و به یاد ماندیست. گرچه نمیبینمت ولی دست گرمت را میفشارم. حالت چطوره؟ چه میکنی؟ نکنه مرا فراموش کردهای؟ میدونی که ما فقط با نامه ماهی یک بار در هفت خط با هم صحبت میکنیم که رسیدنش با خداست چون اغلب نامهها نمیرسد چند بار نامه نوشتم ولی در نامهی اخیرت گفتی نامه من رسید خوشحال شدم گرچه محدود بود و در هفت خط و این دفعه نامهی ننوشته قبلیم را هم مینویسم امید که برسد. تا به حال دوبار ملاقات داشتیم آخری بهمنماه پارسال بود بعد از دادگاه و بمدت ده دقیقه چرا اینقدر کم به ما ملاقات میدهند. تعداد زیادی از متهمین شرایط ما را دارند ولی به آن ها مرتب (ماهی یکبار) ملاقات نیمساعته میدهند ولی چرا به ما اینطور؟ شاید علت خود ما باشیم نمیدانم در هر صورت بما ملاقات ندادهاند و از تو بی اطلاع هستم. از وضع بیماری، مشغلهی فکری، نحوه گذران زندگی، ... که همهی اینها به علت عدم ملاقات است و واقعاً برایم سؤال شده که چرا و چه مانعی وجود دارد.
بسمه تعالی
شماره ۱۰
که باید در پنجاه و ... ماه فقط دوبار جمعاً نیمساعت ملاقات. ولی میدانی آنچه ارزشمنده روابط ما باید سالم و صحیح باشه و از پرتوی توحیدی برخوردار باشه و ما باید همیشه در زندگی جستجوگر ارزشها باشیم و بدانیم که مجموعهی از خصلتها و خوی های خوب و بد در ... هست و نباید به هیچ عنوان اشتباهات را ندیده بگیریم که این ضعف ماست. بدان که هیچ موقع خوبیهای ترا فراموش نمیکنم. همواره در ذهن و یاد من زنده هستی و جریان زندگی من با توست. باز تأکید میکنم به مداوای بیماریت توجه کن. با پاکی و صداقت و صمیمتی که از تو میشناسم هیچ موقع از دعای خیر فراموشم نکن. حتماً وقتی برای فکر کردنت بگذار. سلام گرم مرا به همه آشنایان بخصوص به پدر و مادر بزرگوارت (مان) برسان و سعی کن آنها را تسکین دهی و مجوب ناراحتی آنها نشوی
نامهی علیرضا حاجصمدی به پدر همسرش دکتر گلزاده غفوری
بسمه تعالی
تاریخ: ۶ / ۱۱ / ۶۵
نام و نام خانوادگی: علی رضا حاجصمدی
سلام گرم و صمیمی مرا بپذیرید. پدر عزیز هیچ موقع روزی را که شما من و مریم را به یک زندگی شیرین و با صفا دعوت نمودید فراموش نمیکنم. شما زندگی را تعریف کردید و گفتید که باید در همهی مراحل و شرایط با هم باشیم (اگر چه اعمال شما درسی بزرگ برای همهی ما بود) الان اگر مریم را نمیبینم ولی مطمئناً با او هستم چرا که بنای اصلی زندگی ما بر اساس مبنایی صحیح و از یک پوشش توحیدی شکل گرفت و این را باید ارج نهاد و این را باید نعمتی بزرگ دانست و کمبها دادن آن کفران نعمت است. از وضع مزاجی شما مطلع شدم. زمستان جای خود را به بهاری زیبا و دلپذیر میدهد و بهار نوید حیات دوباره طبیعت است. در صورت امکان از مسافرت به نقاطی که بتواند قدری آرامش روحی و تجدید قوا و بازگشت سلامتی بدهد بروید که این نه فقط بخاطر شما بلکه به خاطر دیگران است. چرا که شما برای همهی ما و مردم ما عزیز هستید و وجودتان لازم. سلام مرا به همهی آشنایان بخصوص مادر بسیار عزیز برسانید و روی هدای عزیز را ببوسید. موفق باشید.
ایرج مصداقی
۲۷ بهمن ۱۳۸۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر