۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

صدای «صادق» نسلی که در سکوت پرپر شد



در پاییز سال ۶۰ بخش‌هایی از بی‌دادگاه صادق گلزاده غفوری که در جریان پرتاب نارنجک به سوی مغازه یکی از حزب‌اللهی‌هایی که با کمیته و دادستانی انقلاب همکاری می‌کرد زخمی و دستگیر شده بود، به بصورت نمایشی از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد. این فیلم ظاهراً در ۱ شهریور ۱۳۶۰ تهیه شده بود. واقعیت این است که صادق یک هفته پیش از آن دستگیر و تحت عمل جراحی قرار گرفته بود و با حالی نزار مقابل دوربین آورده شد. اما جملات کوتاه و بریده بریده او نیز کافی بود تا نقاب از چهره‌ی جنایتکاران بردارد.

در این نوشته به فیلم مزبور و پایداری و استقامت صادق می‌پردازم که لحظه‌ای از «ترویج حقیقت» باز نماند.

در آن روزها مسئولان فرهنگی زندان در کنار بازجویان و شکنجه‌گران تلاش می‌کردند افراد را مجبور به مصاحبه تلویزیونی و همکاری با شکنجه‌گران کنند. «تواب‌سازان» از همان ابتدا در اوین و شکنجه‌ گاه‌ها فعال بودند اما کمتر موفق می‌شدند.
در نمایش مزبور یکی از همین کمک جلادان حاضر شده و سلسله‌وار دروغ‌های شاخداری را که پیشتر لاجوردی و تیم‌همراه او سرهم کرده‌ بودند تکرار می‌کرد.

برای آگاهی افکار عمومی نسبت به سیاست کثیف لاجوردی و اعوان و انصار ولایت‌ فقیه (از خمینی تا خامنه‌ای) که همچنان نیز ادامه دارد لازم می‌بینم در مورد ادعاهای کمک جلاد اوین که در فیلم مزبور پخش شد توضیحاتی را ارائه دهم.

در ابتدای فیلم مزبور، کمک جلاد با سوز و آه می‌گوید:

«در خانه‌های تیمی، شما می‌بینید این دخترها رو چه بلایی سرشون آوردند.

تو تلویزیون ندیدید زهرا امینی و محمد پناهی اعتراف می‌کرد که به من تجاوز شده چند مورد و اون یکی دختری که به زبان ترکی هم برای آذربایجانی‌ها پیام داد. این تشید، تشید یکی از برادران... قبل از انقلاب است که در زندان‌ها که تو شکنجه کشته شد.

این تشید یکی از کادرهای مرکزی سازمان تو تبریز است. تشید که کادر مرکزی سازمان است واقعاً ببینید چقدر پست است این اسلامی ... چشمش به دخترهای سازمان باشه . به فکر این باشه که این دخترهایی که به سازمان می‌پیوندند هر کدام به قول آن پیکاری که اسناد تکان دهنده‌اش را تو مجله پیام انقلاب چاپ کرده بودند. حالا ببینید که هیچ فرقی بین پیکار و مجاهدین خلق نیست. این جا یک نمونه اش است. وقتی اسناد نشان داده بود می‌گفت آره یکی از کادرهای مرکزی سازمان پیکار این کار را می‌کرده که هر وقت دختری عضو سازمان می‌شده می‌رفته فعالیت می‌کرده روی این کار می‌کرده تا این شخص را ذهنی بار بیاره و تصاحب کنه. این اعترافاتی است که تو خودشون کردند و تو مدارک سازمانی‌‌شان بوده است. این‌جا می‌بینید که تشید کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق بیاد چشمش به دختر مردم است. تو مسلمان هستی؟ تو مجاهد هستی؟ اصلاً تو خانه‌های تیمی چرا می‌گذارید دختر و پسر باشند؟ این ها دقیقاً روی این مطالعه می‌کنند که دختر و پسری که به ۱۵، ۱۶ سالگی رسیدند و مکلف شدند و تکلیف شدند چه نیازهایی دارند می‌بینند که این‌ها احساس استقلال می‌کنند. این ها دلشان می‌خواهد خودکفا باشند و منتظر پول تو جیبی شان از طرف بابا نباشند. این‌ها دلشان می‌خواهد یک جوری مستقل باشند. این احتیاجاتی که این جوان در سن تازه تکلیف‌اش داره در اختیارش می‌گذارند و ازش نهایت استفاده را می‌کنند. همان اندازه‌ای که می‌توانند. در خانه تیمی می‌بینند چه فسادهایی می‌کردند. »

رژیم‌ جمهوری اسلامی که خود یکی از فاسد‌ترین رژیم‌های تاریخ‌ ایران است تلاش می‌کند مخالفان خود را با اتهامات جنسی از میدان به در کند.

یادمان نرفته است که در مورد حسن نزیه ريیس کانون وکلای ایران که در سال ۵۸ رو در روی بهشتی و مجازات‌های ضد‌انسانی شرعی ایستاد گفتند: زیر تخت خانم آقای نزیه، آلت پلاستیکی مردانه و مجله سکسی پیدا شده است.

زنده یاد سعیدی سیرجانی را متهم به همجنس‌گرایی و بچه‌بازی کردند و قاضی شرع سابق فتح‌الله امید‌ نجف‌آبادی را که مجتهد بود و از نزدیکان آیت‌الله منتظری و از عوامل برملا کردن افتضاح «ایران گیت» بود به اتهام لواط به جوخه‌ی اعدام سپردند.

عاقبت سعید امامی معاون وزارت اطلاعات را نیز متهم به لواط، زنای محصنه و چندین اتهام جنسی دیگر کردند.

اتهام‌های مطرح شده توسط کمک جلاد اوین اجرای سیاستی است که پس از انقلاب ضدسلطنتی، خمینی و اطرافیانش برای بدنام کردن گروه‌های سیاسی خلق کردند. آن‌ها بعد از غارت دفاتر گروه‌های سیاسی غالباً مطرح می‌کردند که از محل‌های مزبور مقداری قرص ضدحاملگی، کاندوم، مجلات سکسی و وافور پیدا کرده‌اند.

تا آن‌جا که به خاطر دارم زهرا امینی و محمد پناهی به همراه منوچهر مسعودی مشاور حقوقی بنی‌صدر در تیرماه ۱۳۶۰ به مصاحبه وا داشته شدند.

منوچهر مسعودی، قربانی درگیری بنی‌صدر و حزب ‌جمهوری اسلامی و قوه‌قضاییه‌ای که برخلاف ابتدایی‌ترین اصول قضایی تحت اختیار بهشتی دبیرکل این حزب قرار داشت شد. وی در بهار سال ۶۰ به اتهام «زنای محصنه» در پیش از انقلاب دستگیر شد. از همان موقع تلاش می‌کردند که با طرح این اتهام و پرونده سازی برای مشاور بنی صدر در دعوای جناح‌ها به زعم خود بنی صدر را بدنام کنند.

گناه اصلی منوچهر مسعودی که در دوران پیش از انقلاب بر عليه دادستان تهران به خاطر عدم تعقيب كيفري نويسنده و مدير روزنامه اطلاعات به اتهام ايراد تهمت به خميني، شکایت کرده بود، دفاع از حقوق بشر بود و به همین دلیل هم بوسیله رژیم اعدام شد. از جمله اتهام‌هایی که بیدادگاه انقلاب به زنده‌یاد مسعودی وارد کرد، گزارش‌هایی بود که در مورد شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی و پایمال شدن حقوق زنان در اختیار ریاست جمهوری می‌گذاشت.

عدم تبحر زهرا امینی در بازی نقشی که به عهده‌ی او گذاشته بودند و دروغ‌های ابلهانه‌ای که سرهم کرده بودند نمایش مزبور را به قدری باسمه‌ای کرده بود که مسئولان تلویزیون علیرغم نیازشان به چنین نمایش‌هایی از پخش دوباره آن سرباز زدند اما این مانع از آن نشد که کمک جلاد مربوطه به آن استناد نکند.

دختری که مسئول فرهنگی اوین با بی‌شرمی مدعی شد به زبان فارسی و ترکی در مقابل دوربین تلویزیونی اعتراف کرده که علی‌محمد تشید در زیرزمین ساختمان معلمین مجاهدین به او تجاوز می‌کرده، مریم شیردل نام داشت که از بیماری روانی رنج می‌برد و در صحنه‌‌های اعترافی که از او در سیمای جمهوری اسلامی پخش شد هم ناراحتی و بیماری او هویدا بود.

لاجوردی وی را مجبور کرده بود که اتهامات فوق را برزبان آورد تا از زندان خلاصی یابد. وی پس از اجرای خواسته‌های لاجوردی بدون آن که اتهام خاصی داشته باشد به جوخه‌ی اعدام سپرده شد. در مردادماه ۸۸ در نامه‌ سرگشاده‌ام به کروبی به موضوع مریم شیردل اشاره کرده و نوشتم:

«مریم شیردل یکی از هواداران ساده مجاهدین که تعادل روحی و روانی نداشت در مقابل چشم میلیون‌ها بیننده اعتراف کرد که در زیر زمین ساختمان معلمین وابسته به مجاهدین در خیابان تخت جمشید (طالقانی)، علی محمد تشید یکی از اعضای مجاهدین با او روابط جنسی برقرار می‌کرده است. برادرش بهروز در سلول انفرادی 209 با خشم و اندوه به لاجوردی دوست نزدیک شما که همچنان یاد و راهش را گرامی می‌دارید، گفت: «اگر راست می‌گویی عکس تشید را به خواهرم نشان دهید، او حتی قادر به شناسایی عکس او نیست. اگر با مجاهدین مخالفید چرا با آبروی خانواده‌ها بازی می‌کنید؟» لاجوردی در حالی که پوزخند فاتحانه‌ای می‌زد به بهروز گفت: ناراحت نباش! خواهرت «پاک» بود. آقای کروبی اتهام خاصی در پرونده مریم شیردل نبود، اگر باور ندارید از هیئتی بخواهید پرونده او را مطالعه کند. تنها به خاطر اعتراف دروغی که زیر فشار کرده بود با آن که تعادل روانی نداشت اعدام شد. بهروز هم اعدام شد. تا این جنایت مکتوم بماند .»

http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=14222

در ساختمان معلمین مجاهدین، جدا از ده‌ها کادر زن و مرد مجاهد، همیشه عده‌ی زیادی از هواداران دانش‌آموزی مجاهدین بودند. چنانچه کسی می‌خواست چنین عملی را انجام دهد نیز غیرممکن بود بماند که شخصیت و منش علی‌محمد تشید به دور از چنین رذالت‌هایی بود که بیشتر زیبنده‌ی جنایتکاران وابسته به رژیم است.

علی‌محمد تشید نه عضو کادر مرکزی مجاهدین که عضو شورای فرماندهی میلیشا بود و در تهران به سر می‌برد. هیچ‌یک از اعضای خانواده او در دوران شاه اعدام نشده بودند. او و برادرش علیرضا سال‌ها در زندان شاه به سر برده بودند.

علیرضا تشید یکی از زندانیان خوشنام دوران شاه و خمینی بود که در تابستان ۶۷ در اوین جاودانه شد. وی در دوران شاه در ارتباط با مجاهدین دستگیر شده و در زندان به مارکسیسم لنینیسم روی ‌آورد و تا آخرین دم حیات بر روی اصول آن پافشاری کرد.

خواهر کوچکشان نیلوفر که در ۱۶ سالگی در ارتباط با سازمان راه‌کارگر دستگیر شده بود بدون آن که جرمی مرتکب شده باشد در ۲۹ شهریور ۱۳۶۰ به خاطر کینه‌جویی از این خانواده مقابل جوخه اعدام ایستاد و در قطعه‌ی ۸۵ - ردیف ۱۲- شماره‌ قبر ۱۱ بهشت زهرا آرام گرفت. یکی از زندانیان سیاسی سابق در مقاله‌ای با عنوان «نیلوفری شکفته در انتهای مه و سراب» که به «معصومیت غارت شده نیلوفر» تقدیم شده بود روزهای پایانی عمر او را با درد و اندوه تشریح کرد.

http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=311

مهناز کلانتری همسر علی‌محمد تشید در سپیده دم ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در نبرد با پاسداران خمینی جاودانه شد.

کمک جلاد اوین در ادامه‌ی شوی تلویزیونی که شکنجه‌گاه و قلتگاه را به «هایدپارک» لندن عوضی گرفته است مدعی می‌شود:

«به هر حال همه این‌ها گفته شده به پسر آقای گلزاده غفوری ولی جوابی نمی‌دهند. چون می‌دانند که صرف نمی‌کند.»

صادق که با تنی مجروح به بیدادگاه آورده شده حاضر به گفتگو با جلادان نیست. او تنها به یک جمله کوتاه بسنده می‌کند:

«من حاضر به مصاحبه نیستم.»

او باور داشت که «گاهی سکوت از هزار پنجره فریاد رساتر است»

کمک جلاد اوین در ادامه ترفند دیگری را به کار برده و با استغاثه می‌گوید:

«من بازهم پیشنهاد می‌کنم، من اکثر کتاب‌های شما را خواندم. می‌خواهید فردا کتاب‌ها را بردارم بیارم اینجا و از روی کتاب‌ها با خودت صحبت کنم یا من را قانع کن بیام به راه تو یا تو قانع بشو.

دگم نباش، کورکورانه اطاعت نکن. من که نمی‌دانستم آن موقع تو پسر آقای گلزاده غفوری هستی. خودت را وحید صالحی معرفی می‌‌کردی. بعدا روزنامه‌ها نوشتند که مشخص شد پسر آقای گلزاده‌ای.

آنوقت زبونی و کم نیرویی سازمان را ببینید. این گلزاده غفوری یکی از اعضای انجمن دانشجویان بوده، یکی از کادرهای فعال و مهم‌شان بود. ببینید بی‌نیروی‌شان این ها را به کجا رسانده که یک همچین نیرویی‌شان را آوردند که نارنجک پرتاب کند. »

صادق که سکوتش کمک جلاد را به عجز و لابه کشانده همچنان روی گفته‌اش تأکید می‌کند:

«من حاضر به مصاحبه نیستم»

لاجوردی قصاب اوین که می‌خواهد زودتر سر و ته قضیه را هم آورد رو به صادق کرده و می‌گوید:

« شما اظهار ندامت و پشیمانی از این عمل‌تان دارید؟ »

صادق که بهای پاسخ‌اش را می‌داند تنها یک کلمه بر زبان می‌آورد:

«نه»

لاجوردی اضافه می‌کند:

«این عمل ضد خلقی»

صادق دوباره تأکید می‌کند:

«نه»

لاجوردی رشته سخن به دست گرفته می‌گوید:

«در هر حالی که شما می‌گویید اون طرف را من نمی‌شناسم و نارنجک را انداختم پس با این طور شناخت شما پرتاب نارنجک را شما چگونه توجیه می‌کنید که حتی اسم اون طرف را هم بلد نیستید و فقط می‌دانید مغازه‌اش کجاست و گزارش دادند که احیاناً حزب‌اللهی است یا لو داده. در هر صورت شما به مغازه ایشان نارنجک پرتاب کردید که به خواست خداوند به روی خود شما برگشته و خود شما مجروح و دوستتان کشته شده. این عمل تون آیا عمل ضدخلقی نیست؟ ضد انسانی نیست؟ »

صادق که متوجه اشتیاق آن‌ها به گفتگو شده ادعای لاجوردی را به سخره گرفته و ضمن آن که داوری وی را زیر سؤال می‌برد می‌‌گوید:‌

«خدا باید قضاوت کند.»

لاجوردی که چاره‌ای ندارد از سر استیصال ادامه می‌دهد:‌

«شما خودتان که انداختید این کار را انجام دادید، حتماً برای خودتان توجیهی کردید. »

صادق برگفته‌اش پافشاری کرده و تکرار می‌کند:

«خدا باید قضاوت کند.»

لاجوردی همچنان می‌پرسد:

«توجیه‌تان را بفرمایید. توجیه شما در رابطه با این عمل چی بوده؟»

صادق با بی میلی و اکراه جواب می‌دهد:

«نمی‌دانم»

لاجوردی مأیوسانه می‌گوید:

«پس از نمی‌دانم شروع کردید و به نمی‌دانم ختم کردید. پس پایه و اساس کار شما بر نمی‌دانم استوار است. اسم طرف چیه؟ نمی‌دانم. جرمش چیه؟ نمی‌دانم. چه توجیهی برای این کار دارید؟ نمی‌دانم. کی باید قضاوت کند؟ خدا.

خب اگر پیامی برای ملت دارید یا برای پدرتان یا برای مردم بفرمایید؟»

صادق آگاهانه در پاسخ می‌گوید:

«هیچی»

او مرزبندی‌اش با جنایتکاران چنانچه از وصیت‌نامه‌اش نیز بر می‌آید چنان قاطعانه‌ است که حاضر نیست از کوچکترین امکانی که دشمنان مردم با عوامفریبی در اختیارش قرار می‌دهند استفاده کند.

دکتر گلزاده در وصف صادق و وصیت‌اش می‌نویسد:

«عجب وصیتی، عجب قلمی این وصیت نامه شامل ۱۰ آیه قرآن است به علاوه آیه انالله و انا الیه راجعون که در اول آن نوشته شده است به خط محمدصادق گلزاده غفوری. آه پسرم، آه عزیزم، چه حالی داشتی این سطرها را نوشته‌ای. در چه شرایطی. در این یک ماه چه بر تو گذشته، چه گفته‌ای ، چه شنیده‌ای؟ مورد چه سئوالاتی قرار گرفته‌ای.

عزیزم مقصودت از ذکر آیات من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان آیا اشاراتی بوده است به شکنجه‌هایی که ...است؟

آیا با ذکر أذن للذين يقاتلون بأنهم ظلموا به ‌آن بازجوها و کسانیکه به ناحق در جای قاضی شرع!! قرار گرفته‌اند خواسته‌ای بفهمانی که ما در برابر شما محارب‌های قانونی و شرعی که به حقوق مردم ظلم کرده‌اید به نام اسلام قیام کرده‌ایم؟ یا مورد دیگری را در نظر داشته‌ای؟ »

http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=19323

صادق در بیدادگاه رژیم در برابر هجوم « بازجو ها و کسانیکه به ناحق در جای قاضی شرع » و «دادستان» نشته‌اند تنها یک سخن بر لب دارد:‌ «خدا باید قضاوت کند.» اما دکتر گلزاده غفوری که در سال ۱۳۲۷ اجازه اجتهاد خود را از آیت‌الله بروجردی و دکترای حقوق خود را از دانشگاه سوربن فرانسه در سال ۱۳۵۱ کسب کرده بود منتظر قضاوت خداوند نمی‌شود و از موضع یک کارشناس فقهی و حقوقی در مورد صادق و نسل‌اش قضاوت می‌کند:

«آری عزیزم شما نزد خدای من‌اید و روزی داده می‌شوید. ...همیشه حاضر ...

نوشته‌ای لاتحسبن الذین قتلو فی سبیل‌الله امواتاً بل احیاً ... تو که آرزوی مادی نداشتی حتماً در جوار رحمت حق هستی ...»

http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=19323

امیدوارم انتشار صدای «صادق» نسل برآمده از انقلاب بهمن ۵۷، اراده‌ی نسلی را که به خونخواهی تاریخی برخاسته صیقل دهد و آنان را در نبرد نهایی با رژیم ولایت‌فقیه مدد رسان باشد.

ایرج مصداقی

۲۰ بهمن ۱۳۸۸

Irajmesdaghi@yahoo.com

www.irajmesdaghi.com

بخش اول این مقاله در آدرس زیر قابل دسترسی است:‌

http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=19383

هیچ نظری موجود نیست: