۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه
۱۳۹۰ شهریور ۸, سهشنبه
حاکمان جمهوری اسلامی در پی دوران طلایی گُذشته - منصور امان حاکمان جمهوری اسلامی در پی دوران طلایی گُذشته منصور امان یک ترفند جنجال برانگیز برای دستکاری موازنه قُوا، بُحران سیاسی در دستگاه قُدرت رژیم جمهوری اسلامی را شدت بخشیده است. اعلام تشکیل "جبهه پایداری انقلاب اسلامی"، تابلویی که زیر آن بیش از همه اعضای جُدا شده یا کنار گذاشته شده فراکسیون نظامی – امنیتی دولت گرد آمده اند، می تواند قطره ای باشد که بُحران مزبور را سرریز کند. چه، هدف از خلق این دسته بندی، بازگرداندن عقربه های زمان به دوره ای است که عُمر آن با به وجود آمدن فاکتهای تازه چه در ترکیب و آرایش نیروهای درون هرم قُدرت و چه در "پایین" به پایان رسیده است. از این رو، تلاش مزبور که اراده فراکسیون آیت الله خامنه ای برای کسب اتوریته تام را به نمایش می گذارد، به دلیل اصطکاک با شرایط عینی و نیروهایی که بر متن آن در حال حرکت هستند، نقش بی مانندی در گُسترش شکاف در ترکیب قُدرت به گونه ویژه و تبدیل ناهمگونیهای ساختاری "نظام" به موضوع چالش به گونه فراگیر بازی می کند. گُشودن یک میدان دیگر کشاکش برای هیچ ناظر سیاسی تاثیر مُخرب ایجاد یک دسته بندی جدید سیاسی با رانت "رهبر" بر مُناسبات زیر "خیمه نظام" پنهان نیست. حتی پیش از آنکه مُشاجره های داغ و یورشهای پُردامنه ای که این حرکت، دامن زده آغاز شود، نام و نشان ایستگاهی که ریل مزبور از کنار آن می گذشت، در میان جنجال تصفیه حساب با سوگُلیهای از خط خارج شده آقای خامنه ای به راحتی قابل شنیدن بود. روی بستر حمله به آقای احمدی نژاد، گُماشته ولی فقیه بر مسند ریاست جمهوری و "جریان انحرافی"، گُذار راست سُنتی، اشرافیت روحانی و دیوان سالاری وابسته به رانت آنها از آرایش و صورت بندی یکجانبه قُدرت از نوع هشتاد و چهاری و سازشهایی که بر این پایه صورت می گیرد، تکمیل می شد. آنها با همه ی هیاهو بر سر "تسخیر اجنه و شیاطین"، در نظر به آینده سیاسی خود نمی توانند به سادگی از کنار ساز و کاری که آنان را تا استان پرتگاه حیات نباتی رانده بود، بگذرند. از این رو، چیدن همین میز با دکوراسیون جدید و دعوت از آنها برای قورت دادن آش فاسدی که آشپز از این کاسه به آن کاسه کرده، در عمل مفهومی جُز دعوت به میدان رویارویی نمی توانست داشته باشد. علت آقای خامنه ای بهتر از هر کسی از مضمون پیامی که از طریق تشکیل "جبهه پایداری" ارسال می گردد، آگاه است. بالماسکه "سیدخُراسانی" هم او را نسبت به آرایش و صف بندیهای درون دستگاه قُدرت به سووتفاهُم دُچار نساخته است. با این وجود، هر گاه او بخواهد از پیامدهای شکست خُردکُننده سیاست یکدست سازی اش جان سالم بدر ببرد و بازیگر اصلی باقی بماند، چاره ای جُز گُشودن یک میدان دیگر کشمکش و به همراه آن، فُرو بردن بیشتر "نظام" در گرداب بُحران سیاسی ندارد. آقای خامنه ای از اسب چموشی که بر آن سوار بود، به زمین اُفتاده اما از اصل هژمونی مُطلق پیاده نشده است. راه حل وی برای کسب آن، از آنجا که در متن ناهمگونی ساختاری "نظام"، یعنی، تناقُض بین زیربنای استبدادی و رویه جمهور باندها و فراکسیونها حرکت می کند، چه در گُذشته و چه اکنون، تصادُم برانگیز و ناکافی است. آقای خامنه ای برای حفظ هژمونی، می بایست آن را به قلمرو نهادهای سمبولیک قُدرت گُسترش داده و آنها را در قُدرت حقیقی مُنحل کند. او بدینوسیله خواهد توانست سرانجام کانونهای جانبی قُدرت که پیرامون نهادها مزبور سازمان می یابند و از این طریق ولایت مُطلقه را مشروط می کنند را حذف کرده و یا به زواید خُنثی آن تبدیل سازد. شُمار وسایلی که او برای رسیدن به این هدف می تواند به نظر بیاورد، چندان زیاد نیست؛ اعلام حُکومت اسلامی به جای جمهوری اسلامی، جعل اتوریته مذهبی و تاج مرجع یا امام بر سر خود نهادن و سر آخر - زمانی که همه گُزینه ها روی زمین سخت به مقصود راه نمی برد -آویختن به دیواره چاه جمکران و چشم بندی سیاسی–عقیدتی، واقعی ترین آنها هستند. برگی که خامنه ای به خود زد زمانی که آقای خامنه ای پروژه نظامی–امنیتی را به مثابه ابزار یکدست سازی به میدان آورد، در حقیقت ناتوانی از به دست گرفتن راه حلی که ناهمگونی را به گونه پایه ای به وحدت (تمامیت) تغییر دهد را ابراز می داشت. او با واسطه و روی زورق "ذوب شدگان" حرکت می کرد و از این رو فقط می توانست اُمیدوار باشد که قُطب نمای آنها تا به آخر به همان جایی را نشان دهد که او می خواست لنگر بیاندازد. "مقام مُعظم" اراده کرده بود به تناقُضها برگ بزند! او به راستی پنداشته بود با افزودن سُس دست ساز خود به دیگ آشی که معجون "جمهوریت و اسلامیت نظام" در آن می جوشد، آن را به اکسیر پادشاهی بی زوال و رقیب خویش کیمیا خواهد کرد. در حقیقت اما، "رهبر" نازُک اندیش فقط یک فاکتور دیگر به مُعادله افزوده بود؛ امری که پروسه رویدادها آن را به تلخی به او نشان داد. آقای خامنه ای، دسته بندی ای را که تا پیش از این در نظر به نقش اجرایی آن در بوروکراسی دولتی، "کوتوله سیاسی" شمُرده می شد، به مقام "مُدیریت جهان" باد کرد و خدمات آنها در بیرون انداختن شُرکای "اصلاح طلب" و "کارگُزار" اش از شرکت سهامی "نظام" را با نشاندن شان بر سُفره نفت و بازرگانی پاداش داد. او به این وسیله، بدون آنکه خواسته باشد یا پیامدهای سیاسی و اقتصادی اقدامات خود را اندکی فراتر از نوک دماغ اش به تصور آورده باشد، زمین را برای ورود یک دسته بندی جدید به ساختار قُدرت جارو زد و آب پاشی کرد. گُروه مزبور که به دلیل امکانات و تواناییهای سودمند نظامی و امنیتی به بازی گرفته شده بود، با افکنده شدن اهرمهای بوروکراسی دولتی به دامن اش، به همه پیش شرطهایی که آن را به سطح یک رقیب جدی با منافع و حساب جُداگانه فراز می داد، آراسته گردید و با پدیدار شدن نخستین علامت ضعف کارفرمایش، این جا به جایی طبقاتی را به رُخ او کشید. پادوهای آقای خامنه ای اینک می توانستند به پُشتوانه پایگاه قهری خود از ابزارهای تصمیم گیری دولتی استفاده بهینه برده و نُفوذ شان در دستگاه قُدرت را چارمیخه و به یک فاکت ثابت بدل سازند. ریشه همه ی هُشدارهایی که اکنون رُقبای آنها از آیت الله خامنه ای و بیت او تا راست سُنتی پیرامون "توزیع پولهای کلان برای انتخابات" یا "نزدیک نشدن به کانونها ثروت و قُدرت"، از این موقعیت ویژه سرچشمه می گیرد. ناگُفته پیداست که برآشُفتگی مُنزه گرایانه آنها هرگز مُتوجه این شیوه رایج مُسابقه و کسب کُرسی در ساختار قُدرت نیست، بلکه به واقعیت ناخوشایند اجبار به روبرو شدن با یک مُدعی تازه برمی گردد. جبهه پایداری تدبیر آیت الله خامنه ای برای برخورد با این شرایط و مساله هژمونی چیست؟ او نه فقط دست دراز خود برای چرخاندن خیمه شب بازی را از دست داده، بلکه با سبز کردن یک قوز بر پُشت "نظام" و صاحبان سهام آن، جایگاه خویش به مثابه تصمیم گیرنده نهایی را به موضوع چالش بدل ساخته است. نشانه های زیادی وجود ندارد که از آمادگی "رهبر" برای پذیرش مسوولیت خبط فاحش خود و پیرو آن، کشیدن دهنه ی آرزوهای جاه طلبانه اش برای زیر ناخُن کشیدن تام و تمام قُدرت حکایت کند. برعکس، او بی درنگ شانس خود برای گُذاشتن زین بر راست سُنتی و فُرم دادن آنها به عُنوان ماموران جایگُزین "باند انحرافی" به آزمایش گذاشت. "کُمیته سه نفره" ای که آقای خامنه ای برای آنچه که "وحدت اُصولگرایان" نام گرفته بود راه اندازی کرد، فقط می توانست یک شکست تمام عیار دیگر را برای مُبتکرش رقم بزند. شُرکا به داشتن نقشی فراتر از آلت دست "مقام مُعظم رهبری" بودن می اندیشیدند و او باید راه دیگری برای کُنترُل زمین بازی دست و پا می کرد. این نُطفه تولُد "جبهه پایداری انقلاب اسلامی" است؛ تشکیلاتی که روی آوار شکست تنظیم رابطه از بالا به پایین با راست سُنتی پا سفت کرده و در خرابه های "رایحه خوش خدمت" منزل گرفته. این درجه از وقاحت "رهبری" که انرژی شگفت آور آن از نابخردی درمان ناپذیر تامین می گردد، حتی برای "منابع مُطلع" ی همچون آقایان مهدوی کنی و لاریجانی که مراتب ناخُشنودی خود را از این حرکت اعلام و در تلاش برای جلوگیری از آن برآمدند، تازگی دارد. اکنون یک چالش دیگر در باند حاکم شکل گرفته و فشار برای کسب نتیجه از آن، عوامل دخیل را به جلو می راند. برای فراکسیون ولایت، آنگونه که آیت الله مصباح یزدی می گوید، "وحدت" دیگر "اصل" نیست و راست سُنتی بی وقفه نسبت به "سهم خواهی" هُشدار می دهد. با وجود شناخته شدگی ترفند مزبور، راهکار آقای خامنه ای فقط در شکل با تدبیر پیشین اش شباهت دارد و دو ویژگی جدید و تعیین کننده در درونمایه، آن را از پروژه 84 مُتمایز می کند: نخُست، "جبهه پایداری" حداکثر ابزاری برای باجگیری و تحمیل این یا آن توافُق بر رُقبا است. این در حالی است که "رایحه خوش خدمت" اُرگان تصرُف تام و تمام قُدرت و اعمال اُتوریته بود. سپس، آقای خامنه ای برای موفقیت پروژه اش ناگزیر از در میدان گُذاشتن همه ی اتوریته و پدیدار شدن در نقش حقیقی خود به عُنوان طرف کشمکش است. این امر نتیجه بازی در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری را به موقعیت و جایگاه او در هرم قُدرت گره می زند. برآمد حاکمان جمهوری اسلامی در جُست و جوی راهکاری برای چیرگی بر بُحران سیاسی به گُذشته می نگرند. آیت الله خامنه ای ناتوان از چیرگی بر ناهمگونی ذاتی "نظام"، در پی تجدید صورت بندی و توازُن 84 است و راست سُنتی بازگشت به تعادُل جناحی دوران آیت الله خمینی را هدف گرفته است. بُن بست هر دو دسته بار دیگر نشان می دهد که تنها گُزینه سیاسی وضعیت موجود، پُشت سر گذاشتن قطعی آن و حرکت به سمت جلو است. حاکمان جمهوری اسلامی در پی دوران طلایی گُذشته - منصور امان حاکمان جمهوری اسلامی در پی دوران طلایی گُذشته منصور امان یک ترفند جنجال برانگیز برای دستکاری موازنه قُوا، بُحران سیاسی در دستگاه قُدرت رژیم جمهوری اسلامی را شدت بخشیده است. اعلام تشکیل "جبهه پایداری انقلاب اسلامی"، تابلویی که زیر آن بیش از همه اعضای جُدا شده یا کنار گذاشته شده فراکسیون نظامی – امنیتی دولت گرد آمده اند، می تواند قطره ای باشد که بُحران مزبور را سرریز کند. چه، هدف از خلق این دسته بندی، بازگرداندن عقربه های زمان به دوره ای است که عُمر آن با به وجود آمدن فاکتهای تازه چه در ترکیب و آرایش نیروهای درون هرم قُدرت و چه در "پایین" به پایان رسیده است. از این رو، تلاش مزبور که اراده فراکسیون آیت الله خامنه ای برای کسب اتوریته تام را به نمایش می گذارد، به دلیل اصطکاک با شرایط عینی و نیروهایی که بر متن آن در حال حرکت هستند، نقش بی مانندی در گُسترش شکاف در ترکیب قُدرت به گونه ویژه و تبدیل ناهمگونیهای ساختاری "نظام" به موضوع چالش به گونه فراگیر بازی می کند. گُشودن یک میدان دیگر کشاکش برای هیچ ناظر سیاسی تاثیر مُخرب ایجاد یک دسته بندی جدید سیاسی با رانت "رهبر" بر مُناسبات زیر "خیمه نظام" پنهان نیست. حتی پیش از آنکه مُشاجره های داغ و یورشهای پُردامنه ای که این حرکت، دامن زده آغاز شود، نام و نشان ایستگاهی که ریل مزبور از کنار آن می گذشت، در میان جنجال تصفیه حساب با سوگُلیهای از خط خارج شده آقای خامنه ای به راحتی قابل شنیدن بود. روی بستر حمله به آقای احمدی نژاد، گُماشته ولی فقیه بر مسند ریاست جمهوری و "جریان انحرافی"، گُذار راست سُنتی، اشرافیت روحانی و دیوان سالاری وابسته به رانت آنها از آرایش و صورت بندی یکجانبه قُدرت از نوع هشتاد و چهاری و سازشهایی که بر این پایه صورت می گیرد، تکمیل می شد. آنها با همه ی هیاهو بر سر "تسخیر اجنه و شیاطین"، در نظر به آینده سیاسی خود نمی توانند به سادگی از کنار ساز و کاری که آنان را تا استان پرتگاه حیات نباتی رانده بود، بگذرند. از این رو، چیدن همین میز با دکوراسیون جدید و دعوت از آنها برای قورت دادن آش فاسدی که آشپز از این کاسه به آن کاسه کرده، در عمل مفهومی جُز دعوت به میدان رویارویی نمی توانست داشته باشد. علت آقای خامنه ای بهتر از هر کسی از مضمون پیامی که از طریق تشکیل "جبهه پایداری" ارسال می گردد، آگاه است. بالماسکه "سیدخُراسانی" هم او را نسبت به آرایش و صف بندیهای درون دستگاه قُدرت به سووتفاهُم دُچار نساخته است. با این وجود، هر گاه او بخواهد از پیامدهای شکست خُردکُننده سیاست یکدست سازی اش جان سالم بدر ببرد و بازیگر اصلی باقی بماند، چاره ای جُز گُشودن یک میدان دیگر کشمکش و به همراه آن، فُرو بردن بیشتر "نظام" در گرداب بُحران سیاسی ندارد. آقای خامنه ای از اسب چموشی که بر آن سوار بود، به زمین اُفتاده اما از اصل هژمونی مُطلق پیاده نشده است. راه حل وی برای کسب آن، از آنجا که در متن ناهمگونی ساختاری "نظام"، یعنی، تناقُض بین زیربنای استبدادی و رویه جمهور باندها و فراکسیونها حرکت می کند، چه در گُذشته و چه اکنون، تصادُم برانگیز و ناکافی است. آقای خامنه ای برای حفظ هژمونی، می بایست آن را به قلمرو نهادهای سمبولیک قُدرت گُسترش داده و آنها را در قُدرت حقیقی مُنحل کند. او بدینوسیله خواهد توانست سرانجام کانونهای جانبی قُدرت که پیرامون نهادها مزبور سازمان می یابند و از این طریق ولایت مُطلقه را مشروط می کنند را حذف کرده و یا به زواید خُنثی آن تبدیل سازد. شُمار وسایلی که او برای رسیدن به این هدف می تواند به نظر بیاورد، چندان زیاد نیست؛ اعلام حُکومت اسلامی به جای جمهوری اسلامی، جعل اتوریته مذهبی و تاج مرجع یا امام بر سر خود نهادن و سر آخر - زمانی که همه گُزینه ها روی زمین سخت به مقصود راه نمی برد -آویختن به دیواره چاه جمکران و چشم بندی سیاسی–عقیدتی، واقعی ترین آنها هستند. برگی که خامنه ای به خود زد زمانی که آقای خامنه ای پروژه نظامی–امنیتی را به مثابه ابزار یکدست سازی به میدان آورد، در حقیقت ناتوانی از به دست گرفتن راه حلی که ناهمگونی را به گونه پایه ای به وحدت (تمامیت) تغییر دهد را ابراز می داشت. او با واسطه و روی زورق "ذوب شدگان" حرکت می کرد و از این رو فقط می توانست اُمیدوار باشد که قُطب نمای آنها تا به آخر به همان جایی را نشان دهد که او می خواست لنگر بیاندازد. "مقام مُعظم" اراده کرده بود به تناقُضها برگ بزند! او به راستی پنداشته بود با افزودن سُس دست ساز خود به دیگ آشی که معجون "جمهوریت و اسلامیت نظام" در آن می جوشد، آن را به اکسیر پادشاهی بی زوال و رقیب خویش کیمیا خواهد کرد. در حقیقت اما، "رهبر" نازُک اندیش فقط یک فاکتور دیگر به مُعادله افزوده بود؛ امری که پروسه رویدادها آن را به تلخی به او نشان داد. آقای خامنه ای، دسته بندی ای را که تا پیش از این در نظر به نقش اجرایی آن در بوروکراسی دولتی، "کوتوله سیاسی" شمُرده می شد، به مقام "مُدیریت جهان" باد کرد و خدمات آنها در بیرون انداختن شُرکای "اصلاح طلب" و "کارگُزار" اش از شرکت سهامی "نظام" را با نشاندن شان بر سُفره نفت و بازرگانی پاداش داد. او به این وسیله، بدون آنکه خواسته باشد یا پیامدهای سیاسی و اقتصادی اقدامات خود را اندکی فراتر از نوک دماغ اش به تصور آورده باشد، زمین را برای ورود یک دسته بندی جدید به ساختار قُدرت جارو زد و آب پاشی کرد. گُروه مزبور که به دلیل امکانات و تواناییهای سودمند نظامی و امنیتی به بازی گرفته شده بود، با افکنده شدن اهرمهای بوروکراسی دولتی به دامن اش، به همه پیش شرطهایی که آن را به سطح یک رقیب جدی با منافع و حساب جُداگانه فراز می داد، آراسته گردید و با پدیدار شدن نخستین علامت ضعف کارفرمایش، این جا به جایی طبقاتی را به رُخ او کشید. پادوهای آقای خامنه ای اینک می توانستند به پُشتوانه پایگاه قهری خود از ابزارهای تصمیم گیری دولتی استفاده بهینه برده و نُفوذ شان در دستگاه قُدرت را چارمیخه و به یک فاکت ثابت بدل سازند. ریشه همه ی هُشدارهایی که اکنون رُقبای آنها از آیت الله خامنه ای و بیت او تا راست سُنتی پیرامون "توزیع پولهای کلان برای انتخابات" یا "نزدیک نشدن به کانونها ثروت و قُدرت"، از این موقعیت ویژه سرچشمه می گیرد. ناگُفته پیداست که برآشُفتگی مُنزه گرایانه آنها هرگز مُتوجه این شیوه رایج مُسابقه و کسب کُرسی در ساختار قُدرت نیست، بلکه به واقعیت ناخوشایند اجبار به روبرو شدن با یک مُدعی تازه برمی گردد. جبهه پایداری تدبیر آیت الله خامنه ای برای برخورد با این شرایط و مساله هژمونی چیست؟ او نه فقط دست دراز خود برای چرخاندن خیمه شب بازی را از دست داده، بلکه با سبز کردن یک قوز بر پُشت "نظام" و صاحبان سهام آن، جایگاه خویش به مثابه تصمیم گیرنده نهایی را به موضوع چالش بدل ساخته است. نشانه های زیادی وجود ندارد که از آمادگی "رهبر" برای پذیرش مسوولیت خبط فاحش خود و پیرو آن، کشیدن دهنه ی آرزوهای جاه طلبانه اش برای زیر ناخُن کشیدن تام و تمام قُدرت حکایت کند. برعکس، او بی درنگ شانس خود برای گُذاشتن زین بر راست سُنتی و فُرم دادن آنها به عُنوان ماموران جایگُزین "باند انحرافی" به آزمایش گذاشت. "کُمیته سه نفره" ای که آقای خامنه ای برای آنچه که "وحدت اُصولگرایان" نام گرفته بود راه اندازی کرد، فقط می توانست یک شکست تمام عیار دیگر را برای مُبتکرش رقم بزند. شُرکا به داشتن نقشی فراتر از آلت دست "مقام مُعظم رهبری" بودن می اندیشیدند و او باید راه دیگری برای کُنترُل زمین بازی دست و پا می کرد. این نُطفه تولُد "جبهه پایداری انقلاب اسلامی" است؛ تشکیلاتی که روی آوار شکست تنظیم رابطه از بالا به پایین با راست سُنتی پا سفت کرده و در خرابه های "رایحه خوش خدمت" منزل گرفته. این درجه از وقاحت "رهبری" که انرژی شگفت آور آن از نابخردی درمان ناپذیر تامین می گردد، حتی برای "منابع مُطلع" ی همچون آقایان مهدوی کنی و لاریجانی که مراتب ناخُشنودی خود را از این حرکت اعلام و در تلاش برای جلوگیری از آن برآمدند، تازگی دارد. اکنون یک چالش دیگر در باند حاکم شکل گرفته و فشار برای کسب نتیجه از آن، عوامل دخیل را به جلو می راند. برای فراکسیون ولایت، آنگونه که آیت الله مصباح یزدی می گوید، "وحدت" دیگر "اصل" نیست و راست سُنتی بی وقفه نسبت به "سهم خواهی" هُشدار می دهد. با وجود شناخته شدگی ترفند مزبور، راهکار آقای خامنه ای فقط در شکل با تدبیر پیشین اش شباهت دارد و دو ویژگی جدید و تعیین کننده در درونمایه، آن را از پروژه 84 مُتمایز می کند: نخُست، "جبهه پایداری" حداکثر ابزاری برای باجگیری و تحمیل این یا آن توافُق بر رُقبا است. این در حالی است که "رایحه خوش خدمت" اُرگان تصرُف تام و تمام قُدرت و اعمال اُتوریته بود. سپس، آقای خامنه ای برای موفقیت پروژه اش ناگزیر از در میدان گُذاشتن همه ی اتوریته و پدیدار شدن در نقش حقیقی خود به عُنوان طرف کشمکش است. این امر نتیجه بازی در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری را به موقعیت و جایگاه او در هرم قُدرت گره می زند. برآمد حاکمان جمهوری اسلامی در جُست و جوی راهکاری برای چیرگی بر بُحران سیاسی به گُذشته می نگرند. آیت الله خامنه ای ناتوان از چیرگی بر ناهمگونی ذاتی "نظام"، در پی تجدید صورت بندی و توازُن 84 است و راست سُنتی بازگشت به تعادُل جناحی دوران آیت الله خمینی را هدف گرفته است. بُن بست هر دو دسته بار دیگر نشان می دهد که تنها گُزینه سیاسی وضعیت موجود، پُشت سر گذاشتن قطعی آن و حرکت به سمت جلو است.
حاکمان جمهوری اسلامی در پی دوران طلایی گُذشته - منصور امان حاکمان جمهوری اسلامی در پی دوران طلایی گُذشته منصور امان یک ترفند جنجال برانگیز برای دستکاری موازنه قُوا، بُحران سیاسی در دستگاه قُدرت رژیم جمهوری اسلامی را شدت بخشیده است. اعلام تشکیل "جبهه پایداری انقلاب اسلامی"، تابلویی که زیر آن بیش از همه اعضای جُدا شده یا کنار گذاشته شده فراکسیون نظامی – امنیتی دولت گرد آمده اند، می تواند قطره ای باشد که بُحران مزبور را سرریز کند. چه، هدف از خلق این دسته بندی، بازگرداندن عقربه های زمان به دوره ای است که عُمر آن با به وجود آمدن فاکتهای تازه چه در ترکیب و آرایش نیروهای درون هرم قُدرت و چه در "پایین" به پایان رسیده است. از این رو، تلاش مزبور که اراده فراکسیون آیت الله خامنه ای برای کسب اتوریته تام را به نمایش می گذارد، به دلیل اصطکاک با شرایط عینی و نیروهایی که بر متن آن در حال حرکت هستند، نقش بی مانندی در گُسترش شکاف در ترکیب قُدرت به گونه ویژه و تبدیل ناهمگونیهای ساختاری "نظام" به موضوع چالش به گونه فراگیر بازی می کند. گُشودن یک میدان دیگر کشاکش برای هیچ ناظر سیاسی تاثیر مُخرب ایجاد یک دسته بندی جدید سیاسی با رانت "رهبر" بر مُناسبات زیر "خیمه نظام" پنهان نیست. حتی پیش از آنکه مُشاجره های داغ و یورشهای پُردامنه ای که این حرکت، دامن زده آغاز شود، نام و نشان ایستگاهی که ریل مزبور از کنار آن می گذشت، در میان جنجال تصفیه حساب با سوگُلیهای از خط خارج شده آقای خامنه ای به راحتی قابل شنیدن بود. روی بستر حمله به آقای احمدی نژاد، گُماشته ولی فقیه بر مسند ریاست جمهوری و "جریان انحرافی"، گُذار راست سُنتی، اشرافیت روحانی و دیوان سالاری وابسته به رانت آنها از آرایش و صورت بندی یکجانبه قُدرت از نوع هشتاد و چهاری و سازشهایی که بر این پایه صورت می گیرد، تکمیل می شد. آنها با همه ی هیاهو بر سر "تسخیر اجنه و شیاطین"، در نظر به آینده سیاسی خود نمی توانند به سادگی از کنار ساز و کاری که آنان را تا استان پرتگاه حیات نباتی رانده بود، بگذرند. از این رو، چیدن همین میز با دکوراسیون جدید و دعوت از آنها برای قورت دادن آش فاسدی که آشپز از این کاسه به آن کاسه کرده، در عمل مفهومی جُز دعوت به میدان رویارویی نمی توانست داشته باشد. علت آقای خامنه ای بهتر از هر کسی از مضمون پیامی که از طریق تشکیل "جبهه پایداری" ارسال می گردد، آگاه است. بالماسکه "سیدخُراسانی" هم او را نسبت به آرایش و صف بندیهای درون دستگاه قُدرت به سووتفاهُم دُچار نساخته است. با این وجود، هر گاه او بخواهد از پیامدهای شکست خُردکُننده سیاست یکدست سازی اش جان سالم بدر ببرد و بازیگر اصلی باقی بماند، چاره ای جُز گُشودن یک میدان دیگر کشمکش و به همراه آن، فُرو بردن بیشتر "نظام" در گرداب بُحران سیاسی ندارد. آقای خامنه ای از اسب چموشی که بر آن سوار بود، به زمین اُفتاده اما از اصل هژمونی مُطلق پیاده نشده است. راه حل وی برای کسب آن، از آنجا که در متن ناهمگونی ساختاری "نظام"، یعنی، تناقُض بین زیربنای استبدادی و رویه جمهور باندها و فراکسیونها حرکت می کند، چه در گُذشته و چه اکنون، تصادُم برانگیز و ناکافی است. آقای خامنه ای برای حفظ هژمونی، می بایست آن را به قلمرو نهادهای سمبولیک قُدرت گُسترش داده و آنها را در قُدرت حقیقی مُنحل کند. او بدینوسیله خواهد توانست سرانجام کانونهای جانبی قُدرت که پیرامون نهادها مزبور سازمان می یابند و از این طریق ولایت مُطلقه را مشروط می کنند را حذف کرده و یا به زواید خُنثی آن تبدیل سازد. شُمار وسایلی که او برای رسیدن به این هدف می تواند به نظر بیاورد، چندان زیاد نیست؛ اعلام حُکومت اسلامی به جای جمهوری اسلامی، جعل اتوریته مذهبی و تاج مرجع یا امام بر سر خود نهادن و سر آخر - زمانی که همه گُزینه ها روی زمین سخت به مقصود راه نمی برد -آویختن به دیواره چاه جمکران و چشم بندی سیاسی–عقیدتی، واقعی ترین آنها هستند. برگی که خامنه ای به خود زد زمانی که آقای خامنه ای پروژه نظامی–امنیتی را به مثابه ابزار یکدست سازی به میدان آورد، در حقیقت ناتوانی از به دست گرفتن راه حلی که ناهمگونی را به گونه پایه ای به وحدت (تمامیت) تغییر دهد را ابراز می داشت. او با واسطه و روی زورق "ذوب شدگان" حرکت می کرد و از این رو فقط می توانست اُمیدوار باشد که قُطب نمای آنها تا به آخر به همان جایی را نشان دهد که او می خواست لنگر بیاندازد. "مقام مُعظم" اراده کرده بود به تناقُضها برگ بزند! او به راستی پنداشته بود با افزودن سُس دست ساز خود به دیگ آشی که معجون "جمهوریت و اسلامیت نظام" در آن می جوشد، آن را به اکسیر پادشاهی بی زوال و رقیب خویش کیمیا خواهد کرد. در حقیقت اما، "رهبر" نازُک اندیش فقط یک فاکتور دیگر به مُعادله افزوده بود؛ امری که پروسه رویدادها آن را به تلخی به او نشان داد. آقای خامنه ای، دسته بندی ای را که تا پیش از این در نظر به نقش اجرایی آن در بوروکراسی دولتی، "کوتوله سیاسی" شمُرده می شد، به مقام "مُدیریت جهان" باد کرد و خدمات آنها در بیرون انداختن شُرکای "اصلاح طلب" و "کارگُزار" اش از شرکت سهامی "نظام" را با نشاندن شان بر سُفره نفت و بازرگانی پاداش داد. او به این وسیله، بدون آنکه خواسته باشد یا پیامدهای سیاسی و اقتصادی اقدامات خود را اندکی فراتر از نوک دماغ اش به تصور آورده باشد، زمین را برای ورود یک دسته بندی جدید به ساختار قُدرت جارو زد و آب پاشی کرد. گُروه مزبور که به دلیل امکانات و تواناییهای سودمند نظامی و امنیتی به بازی گرفته شده بود، با افکنده شدن اهرمهای بوروکراسی دولتی به دامن اش، به همه پیش شرطهایی که آن را به سطح یک رقیب جدی با منافع و حساب جُداگانه فراز می داد، آراسته گردید و با پدیدار شدن نخستین علامت ضعف کارفرمایش، این جا به جایی طبقاتی را به رُخ او کشید. پادوهای آقای خامنه ای اینک می توانستند به پُشتوانه پایگاه قهری خود از ابزارهای تصمیم گیری دولتی استفاده بهینه برده و نُفوذ شان در دستگاه قُدرت را چارمیخه و به یک فاکت ثابت بدل سازند. ریشه همه ی هُشدارهایی که اکنون رُقبای آنها از آیت الله خامنه ای و بیت او تا راست سُنتی پیرامون "توزیع پولهای کلان برای انتخابات" یا "نزدیک نشدن به کانونها ثروت و قُدرت"، از این موقعیت ویژه سرچشمه می گیرد. ناگُفته پیداست که برآشُفتگی مُنزه گرایانه آنها هرگز مُتوجه این شیوه رایج مُسابقه و کسب کُرسی در ساختار قُدرت نیست، بلکه به واقعیت ناخوشایند اجبار به روبرو شدن با یک مُدعی تازه برمی گردد. جبهه پایداری تدبیر آیت الله خامنه ای برای برخورد با این شرایط و مساله هژمونی چیست؟ او نه فقط دست دراز خود برای چرخاندن خیمه شب بازی را از دست داده، بلکه با سبز کردن یک قوز بر پُشت "نظام" و صاحبان سهام آن، جایگاه خویش به مثابه تصمیم گیرنده نهایی را به موضوع چالش بدل ساخته است. نشانه های زیادی وجود ندارد که از آمادگی "رهبر" برای پذیرش مسوولیت خبط فاحش خود و پیرو آن، کشیدن دهنه ی آرزوهای جاه طلبانه اش برای زیر ناخُن کشیدن تام و تمام قُدرت حکایت کند. برعکس، او بی درنگ شانس خود برای گُذاشتن زین بر راست سُنتی و فُرم دادن آنها به عُنوان ماموران جایگُزین "باند انحرافی" به آزمایش گذاشت. "کُمیته سه نفره" ای که آقای خامنه ای برای آنچه که "وحدت اُصولگرایان" نام گرفته بود راه اندازی کرد، فقط می توانست یک شکست تمام عیار دیگر را برای مُبتکرش رقم بزند. شُرکا به داشتن نقشی فراتر از آلت دست "مقام مُعظم رهبری" بودن می اندیشیدند و او باید راه دیگری برای کُنترُل زمین بازی دست و پا می کرد. این نُطفه تولُد "جبهه پایداری انقلاب اسلامی" است؛ تشکیلاتی که روی آوار شکست تنظیم رابطه از بالا به پایین با راست سُنتی پا سفت کرده و در خرابه های "رایحه خوش خدمت" منزل گرفته. این درجه از وقاحت "رهبری" که انرژی شگفت آور آن از نابخردی درمان ناپذیر تامین می گردد، حتی برای "منابع مُطلع" ی همچون آقایان مهدوی کنی و لاریجانی که مراتب ناخُشنودی خود را از این حرکت اعلام و در تلاش برای جلوگیری از آن برآمدند، تازگی دارد. اکنون یک چالش دیگر در باند حاکم شکل گرفته و فشار برای کسب نتیجه از آن، عوامل دخیل را به جلو می راند. برای فراکسیون ولایت، آنگونه که آیت الله مصباح یزدی می گوید، "وحدت" دیگر "اصل" نیست و راست سُنتی بی وقفه نسبت به "سهم خواهی" هُشدار می دهد. با وجود شناخته شدگی ترفند مزبور، راهکار آقای خامنه ای فقط در شکل با تدبیر پیشین اش شباهت دارد و دو ویژگی جدید و تعیین کننده در درونمایه، آن را از پروژه 84 مُتمایز می کند: نخُست، "جبهه پایداری" حداکثر ابزاری برای باجگیری و تحمیل این یا آن توافُق بر رُقبا است. این در حالی است که "رایحه خوش خدمت" اُرگان تصرُف تام و تمام قُدرت و اعمال اُتوریته بود. سپس، آقای خامنه ای برای موفقیت پروژه اش ناگزیر از در میدان گُذاشتن همه ی اتوریته و پدیدار شدن در نقش حقیقی خود به عُنوان طرف کشمکش است. این امر نتیجه بازی در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری را به موقعیت و جایگاه او در هرم قُدرت گره می زند. برآمد حاکمان جمهوری اسلامی در جُست و جوی راهکاری برای چیرگی بر بُحران سیاسی به گُذشته می نگرند. آیت الله خامنه ای ناتوان از چیرگی بر ناهمگونی ذاتی "نظام"، در پی تجدید صورت بندی و توازُن 84 است و راست سُنتی بازگشت به تعادُل جناحی دوران آیت الله خمینی را هدف گرفته است. بُن بست هر دو دسته بار دیگر نشان می دهد که تنها گُزینه سیاسی وضعیت موجود، پُشت سر گذاشتن قطعی آن و حرکت به سمت جلو است. |
|
توفان: بمباران ناتوعامل اصلی فروپاشی رژیم معمرقذافی - اینهمه هیاهوبرای چیست؟
۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه
ما کارگران به همه غذا می دهیم
سرمایه داران
ما سرمایه داران برشما حکومت می کنیم
ما سرمایه داران شما را فریب می دهیم
ما سرمایه داران شما را تیرباران می کنیم
ما سرمایه داران به جای شما می خوریم
کارگران
ما کارگران به همه غذا می دهیم
ما کارگران برای همه کار می کنیم
درلیبی"ناتو" است؛که قیام را دردست دارد و سرمایه داران متکی به ناتواست؛که قراراست؛نظماقتصادی وقدرت سیاسی سرمایه داری را بازسازی کند.دراینجا آینده توده های کارگرازهردو
کشور تونس و مصروشایدازبسیاری جاهای دیگرتاریک ترو هول انگیزتراست.کارگران لیبی
بایدازامروز کُلِ هزینه بازسازی سرمایه داری را پرداخت کنند
یک چیز روشن است؛جهنمِ گند و خونی که درسالهای آتی،توده های کارگرلیبی را درخود خواهد
سوزاند،از جهنمِ وحشت و دهشت سرمایه داریِ دوران قذافی کمتر سوزان و مشتعل نخواهد بود
سوء استفاده کثیف«پان ترک ها»از قیام مردم قهرمان آذربایجان
دریاچه ارومیه درحال خشک شدن است.مردم قهرمان خطه آذربایجان در واکنش به دزدی آب این دریاچه توسط سپاه که با ایجاد سدهای پی در پی در مسیر رودخانه های تغذیه کننده این دریاچه و سوء استفاده از این آبها همراه است،دست به تظاهرات زده اند اما عده ای فرصت طلب از این فرصت استفاده کرده و قصد گرفتن ماهی از آب گل آلود را دارند و با برپایی تظاهراتی در ازمیر ترکیه و با بلند کردن پرچم ها و پلاکاردهایی تحت عنوان«دریاچه آذربایجان جنوبی را از دست حکومت فارس نجات دهید»قصد پیوند زدن این موضوع به اهداف کثیف خود را دارند که این به خودی خود بهترین و بزرگترین بهانه را به سران رژیم برای سرکوب این تظاهرات می دهد که با ربط دادن این موضوعات به تظاهرات مسالمت آمیز هم میهنان عزیز آذری،تجمعات آنها را قلع و قمع کند.تصویر به روشنی بیانگر این ماجراست.از شما هم میهنان عزیز خواهش می کنم که اگر ایده ای در مقابل این حرکت سخیف دارید عنوان فرمایید.هر چند فهم هم میهنان عزیز و فهیم آذری مان به قدری بالا هست که در حرکت بعدی جواب قاطع و دندان شکنی به آنها بدهند
سقوط قذافی و جا به جائی حکومت های هار سرمایه
نگارش : فعالان جنبش لغوِ کار مُزدی
قرنی است که دیکتاتوری ها سقوط می کنند، فقط در این راستا که با دیکتاتورهای درنده تر، تازه نفس تر و با قوام تر جایگزین گردند. آن ها که می روند ماشین قهر قدرت سرمایه اند و آن ها که مستقر می شوند باز هم دولت های هار و حمام خون سالار سرمایه داری هستند. سقوط ها و استقرارها در غالب موارد حاصل کودتای این و آن جنرال نیستند. زیر فشار جنبش ها، با نیروی خشم و قهر « توده » های میلیونی و چند ده میلیونی روی می دهند. « توده» ها بر خلاف آنچه خیلی ها می پندارند توده های فاقد هویت اجتماعی و شناسنامه طبقاتی نیستند، « طبقه متوسط» هم نمی باشند. کارگرانند، خیل عظیم بردگان مزدی سرمایه اند، چاشنی انفجارشان فقر، گرسنگی، بیماری، بی داروئی، بی آبی، تحقیر، نبود هیچ گونه آزادی و فقدان هر نوع حق و حقوق اولیه انسانی است. با زخم شلاق این محرومیت ها و جنایتها، سیل وار به خیابان ها می ریزند و طنز شوم تاریخ این است که در خیابان ها همه چیز را جار می زنند و تنها چیز یا چیزهائی که اصلاً و در هیچ کجا جار نمی زنند، همان دردها، رنج ها، بی حقوقی ها و بدبختی هائی است که آن ها را منفجر کرده است!! این طنز شوم به همین جا ختم نمی شود. توده وسیع کارگران عاصی وقتی که شعله می کشند، نه فقط هیچ کلامی از دردهای خود نمی گویند، نه فقط کل خواسته های خود را بر طاق نسیان می کوبند، که سر از پا نشناخته دوستدار حاکمان تازه نفس همان نظامی می گردند که هستی اجتماعی آن ها را به آتش کشیده است و به ورطه انفجار رانده است!! این توده های کارگر از فشار سهمگین استثمار خود یا پدر و مادر و طبقه خود به طغیان افتاده اند اما این طغیان را با « یا حسین، میرحسین» و «الله اکبر» ناله می کنند!!! مهمیز مرگ گرسنگی و فقر و نداشتن آزادی آن ها را به خیابان کشانده است اما در موج خیزش خیابانی خود همه چیز را به جا به جائی دیکتاتورها حلق آویز می سازند!! سرمایه داری است که هست و نیست آنان را خاکستر کرده است، اما به محض اینکه ققنوس وار از درون این خاکستر بر می خیرند، با ولع و عشق هر چه سرشارتر، تمامی قدرت پرواز خویش را یکراست به اختاپوسی ترین ارتش سرمایه جهانی، به « ناتو» اهداء می کنند و آستانبوس شیدای دژخیم ترین قطب های قدرت سرمایه می گردند!! در گذشته های دورتر درمان زخم های کشنده خود را در بستن دخیل به امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی می جستند و کاربرد توان پیکار طبقه خود را در رکابداری سوارکاران اتوپی پرداز سرخپوش خلق نشانه می رفتند. سرنوشت چند نسل بردگان مزدی سرمایه در جهان، در طول این یک قرن چنین بوده است و این بارزترین خصیصه جنبش کارگری جهانی در لحظه لحظه 9 دهه اخیر تاریخ است. نماز نهادن به قبله قدرت سوسیال دموکراسی، شمشیر کشیدن در معیت امپریالیسم ستیزی خلقی، دفن شدن در گورستان سیاه اتحادیه گرائی و سندیکالیسم، آویختن به کمونیسم اردوگاهی، به صف شدن در پشت هر جار و جنجال اصلاح طلبی، سجده بر محراب گند و خون مذهب، آتش بیاری معرکه فاشیسم و جانبازی دهها میلیونی در رکاب ارتجاع فاشیستی دینی و در یک کلام به کارگیری توان اجتماعی خود علیه خود، خطوط درشت کارنامه تاریکی است که در طول این 9 دهه بر این جنبش تحمیل گردیده است!!! ا طبقه ما در تمامی این فاصله طولانی تاریخی علیه شدت استثمار،علیه طوفان بی حقوقی ها، گرسنگی و رنج های خود شوریده است، اما حاصل همه قیام هایش تحکیم پایه های قدرت سرمایه و بخشیدن قوام بیشتر به ریشه های واقعی دردها و مصائب خویش شده است. این سیاهترین فاجعه ای است که تاریخ زندگانی انسان عصر را در خود بلعیده است. تمامی انقلابات دهه سوم قرن بیستم تا امروز بار این ماجرای شوم، بار گمراهه پوئی و برهوت پیمائی جنبش کارگری را بر گرده خود سنگین داشته است. از انقلاب چین و ممالک اروپای شرقی و کره و ویتنام و کوبا تا آنچه در ایران و اسپانیا، امریکای لاتین و افریقا و آسیا و هر کجای جهان رخ داده است بدون حتی یک استثناء چنین گردیده است. در همه این رخدادها یا به اصطلاح انقلاب ها، طبقه کارگر اگر هم کل قوای جنگ و شورش و قیام را تشکیل نمی داده است، بدون شک نیروی بسیار تعیین کننده و مهمی بوده است. اما همه جا شکست خورده است، بدون اینکه از شکست های خود درسی بیاموزد. بدون اینکه شکست هایش را مصالح شعور جنگ های بعدی سازد. آنچه امروز در لیبی، دیروز در مصر و پیش تر در تونس و فردا در سوریه رخ داده و روی خواهد داد، همگی از همین سنخ و مشمول همین حکمند. نتیجه قیام کارگران تونس در رفتن « بن علی» و بازسازی ماشین دولتی بورژوازی خلاصه شد. هیچ سخنی از هیچ بهبودی در شرائط کار و استثمار یا وضع دارو و درمان و آزادی های اجتماعی قیام کنندگان در هیچ کجا انعکاس نیافته است. در مصر جنرال های مسلح بر زمین و آسمان زندگی توده های کارگر حکم می رانند. وضعیت کار و معیشت و امکانات اجتماعی و حقوق اولیه انسانی 60 میلیون نفوس کارگری جامعه بسیار وخیم تر از پیش گشته است. فقر و گرسنگی و بی داروئی و فلاکت، سهمگین تر از سابق بر گرده کارگران شلاق می زند و سناریوی مضحک قفس نشینی مبارک تنها چیزی است که قیام توده های کارگر را با آن به تمسخر می گیرند. در لیبی « ناتو» است که زمام قیام را در دست دارد و بورژوازی متکی به ناتو است که قرار است نظم اقتصادی و قدرت سیاسی سرمایه داری را بازسازی کند. در اینجا آینده توده های کارگر از هر دو کشور بالا و شاید از بسیاری جاهای دیگر تاریک تر و هول انگیزتر است. کارگران لیبی باید از امروز کل هزینه بازسازی اقتصاد سرمایه داری را پرداخت کنند. باید هزینه بازپردازی و سازماندهی و تجهیز و تسلیح یکی از ارتش های هار سرمایه در شمال افریقا را بر دوش گیرند. باید تمامی مخارج بازسازی نیروی پلیس و سایر قوای انتظامی را متقبل گردند. باید هزینه های ترمیم و توسعه بوروکراسی تو در توی دولتی سرمایه را بپردازند. توده های کارگر لیبی باید از همین لحظه حاضر بار همه این مخارج را بر دوش کشند زیرا که همه این ها قرار است الگوی جدید غربی احراز کنند. کارگران باید همزمان با تحمل بار همه این ها، عظیم ترین نرخ اضافه ارزش ها و مطلوب ترین نرخ سودها را برای سرمایه های خارجی و داخلی تضمین نمایند. سرمایه جهانی بر روی اضافه ارزش هائی که « انقلاب لیبی» نصیبش خواهد ساخت، حساب های سهمگین باز کرده است و دائره محاسبات بورژوازی فاتح انقلاب از شرکای بین المللی آن ها اصلاً کمتر نیست. تمامی آنچه اینجا گفتیم فقط بخشی از بار مصیبت هائی است که کارگران لیبی باید در سال های آتی بر دوش کشند. هزینه های اقتصادی و اجتماعی و انسانی تحمل فجیع ترین جنگ های احتمالی میان باندهای قدرت بورژوازی در کشور، مخارج نجومی حضور مستمر نیروهای ناتو در آن دیار، هزینه های سهمگین و افسانه ای تبدیل لیبی به پایگاه قدرت میلیتاریستی قطب غربی سرمایه در شمال افریقا، همه و همه در صورتحساب بدهکاری توده های کارگر لیبی ثبت است. در مصر و تونس از پیش ارتش و پلیس و سازمان های اطلاعاتی آموزش دیده پنتاگون و سیا و باب طبع بورژوازی امریکا و متحدانش وجود داشت. در اینجا باید همه اینها مطابق الگوی خاص آن ها با اضافه ارزشی که طبقه کارگر تولید می کند بازآموزی و توانبخشی گردد. تصور اینکه نسل حاضر و نسل های آتی طبقه کارگر باید با کدام تاخت کار کنند و در چه ابعادی استثمار شوند تا از عهده پرداخت کل این هزینه ها بر آیند کاری بسیار دشوار است. یک چیز روشن است. جهنم گند و خونی که در سالهای آتی، توده های کارگر لیبی را در خود خواهد سوزاند، از جهنم وحشت و دهشت سرمایه داری دوران قذافی کمتر سوزان و مشتعل نخواهد بود. سرنوشت خیزش ها، سرنگون سازی ها، تغییر دولت ها و زندگی شورش کنندگان در شمال افریقا و خاورمیانه این است. تکرار بدون هیچ تغییر سرگذشتی که قریب یک قرن بر سر کارگران دنیا رفته است. همه جا توده های کارگرند که بر می خیزند. سونامی استثمار سرمایه است که آن ها را به خیابان ها می ریزد. زلزله گرسنگی، دیکتاتوری، فقر، قحطی، بی داروئی، خفقان و تبعیضات جنسی سرمایه است که آن ها را از جای می کند و سیلاب وار در سطح شهرها روان می سازد، اما آتشفشان سرکش قیام هایشان فقط چند گام آن سوتر، در عمق نسخه پیچی ها، راه حل آفرینی ها و راهبردهای این یا آن بخش بورژوازی، این یا آن رویکرد رفرمیستی یخ می بندد، بر اساس آنچه خواست سرمایه و مقتضای ماندن سرمایه داری است قالب می گیرد. قبض روح می شود، هیچ و پوچ می گردد، لباس ضد خود می پوشد. ساز و کار دموکراسی ناتو، صندوق جهانی پول و کاخ سفید می شود،، اردوی تهاجم فاشیسم دینی می گردد و در همه حال ساروج برج قدرت سرمایه و طناب دار زندگی توده های کارگر می گردد. شماری از دولت های فرسوده بورژوازی سقوط می کنند و دولت های تازه نفس تر و نیرومندتر سرمایه جای آن ها را پر می سازند. بار بحرانهای ذاتی و کوبنده سرمایه داری که کارگران را به قیام سوق داده است با تمامی توحش بر سر معیشت مفلوک روز آن ها خراب می شود. قیام ها به جای آنکه قاتق نانی گردند، قاتل جان می شوند و این سناریو تکرار و تکرار و باز هم تکرار می گردد. رفتن « شاه» ها، « پینوشه» ها، « بن علی» ها، « مبارک» ها، « قذافی» ها و احتمالاً « بشار اسد » ها و «جمهوری اسلامی» ها جشن گرفته می شوند – که باید هم جشن گرفته شوند - اما این جشن ها فقط تریاق تحمل فاجعه بارترین عزاداری های بعدی می گردند، زیرا که نظام بردگی مزدی، سرچشمه واقعی و اصلی سیه روزی ها، محکم و محکم تر بر سر جای خود باقی مانده است. جنبش کارگری دهه های متمادی است که اسیر این وضع است. « کمونیست» های قرن بیستم نیز کارشان این بوده است و اکنون این است که زمین و زمان را از نعت، ستایش و بزرگداشت آنچه کارگران کرده و می کنند، مالامال سازند. صفحات جراید خود را به توصیف شکوه « خیزش اژدهای بزرگ» اختصاص دهند. از رستاخیز عظیم « توده ها» سخن رانند. تاریخ فتوحات طبقه کارگر را بنویسند، دستاوردهای عظیم خیزش ها را تنظیم و تعظیم کنند و با همین کارها و فقط همین کارها، کمونیست بودن خود را به اثبات رسانند و مدال افتخار رهبری پرولتاریا بر سینه بیاویزند. حاصل تاریخی این روند چه خواهد بود؟ پاسخ آن به قدری ساده است که نیازمند هیچ توضیحی نیست. آنچه امروز در نقطه، نقطه دنیا بر سر زندگی توده های کارگر می رود بلیغ ترین، واقعی ترین و ملموس ترین جوابی است که در مقابل این پرسش قرار دارد. کوه فلاکت و فقر و گرسنگی که بر سر کارگران آسیا، افریقا و امریکای لاتین خراب شده است و استهلاک دقیقه به دقیقه زندگی کارگران اروپا و امریکای شمالی و استرالیا پاسخی چنان رسا به این سؤال است که پیش کشیدن هر گفتگوئی را زائد می سازد. به همین دلیل باید به سراغ سؤال دیگری رفت. پرسشی که قفل واقعی زندگی بشر عصر، قفل آهنین تاریخ است و پاسخ درست آن نیز کلید سرنوشت انسان، کلید واقعی تاریخ خواهد بود. پرسش این است که چه باید کرد؟ کارگران دنیا چگونه از ورطه این دور تسلسل فرساینده، کاهنده و رقت بار رها خواهند شد؟ چه شکلی و از کدام طریق طوق آلت فعل بورژوازی بودن را از گردن خود وا خواهند کرد؟ موج انفجارها و طغیان ها در چه شرائطی پویه واقعی پیکار طبقاتی، نیروی سلسله جنبان سرنگونی دولت سرمایه و ساز و کار برچیدن بساط بردگی مزدی خواهد شد؟ شب دیجور شکست ها با تفسیرسیاه پیروزی ها، کی به سر خواهد آمد و صبح خیزش های استوار خوش فرجام چه وقت طلوع خواهد کرد؟ این سخت ترین سؤال تاریخ است و پاسخ واقعی آن میعاد تلاقی تصادم آمیز همه رویکردهای درون و بیرون جنبش کارگری از راست ترین تا چپ ترین آن هاست. پاسخ خیلی ها به این پرسش بسیار ساده است. باید « حزب» ی باشد تا توده های کارگر به آن بیاویزند. در پشت سر آن به صف شوند، مطابق دستوراتش عمل کنند، اوامر سکاندارانش را ارج نهند. بر پایه همین اوامر قیام کنند. سمت و سوی شورش کارگران توسط نخبگان حزب نشین تعیین گردد. هدف قیام جایگزینی دولت روز توسط ماشین قدرت حزبی باشد. اینان می گویند اگر چنین شود، اگر چنین حزبی پدید آید و اگر توده وسیع کارگران گوش به فرمان چنین حزبی گردند، کوه مشکلات فعلی فرو می ریزد، همه چیز درست می شود، حزب نقش ستاره راهنما و ستاد فرماندهی خیزش ها را ایفاء می کند و جنبش ها بسیار صحیح و سالم به سرمنزل مقصود واصل می گردند. پاسخ حزب نشینان این است. پاسخی که شکست آمیزی و سرمایه مداری آن، بی نیاز از استدلال است. تاریخ قرن بیستم تاریخ تاخت و تاز همین جواب است. سوسیال دموکراسی، کمونیسم بورژوائی و امپریالیسم ستیزی خلقی جارچیان آن بوده اند. موقعیت فاجعه بار کنونی طبقه کارگر جهانی به همان اندازه که محصول یکه تازی سفاکانه سرمایه داری است، حاصل نسخه پیچی ها و راه حل پردازی های حامیان این پاسخ نیز هست. اینان بودند که جنبش کارگری را از درون فرسودند، توده های کارگر را درس حلق آویزی به نیروهای ماوراء خود دادند، آنها را از مشق دخالتگری آگاه در پیشبرد پروسه پیکار خود منع کردند، به بردگان مزدی سرمایه گفتند که فقط مشتی تردیونیونیستند و از فهم سیاست و تعیین سرنوشت مبارزه طبقاتی خود عاجز هستند. به کارگران دنیا سیره و خلق و خو و سنت سیاست پذیری آموختند، آگاهی را معجزه مغز نخبگان بورژوازی خواندند و پیروزی هر گام جنبش کارگری را در گرو رجوع به صدرنشینان حزبی اعلام کردند، برای پیشقراوان آگاه کارگر، برای مارکس ها، تبار خونی و ژن طبقاتی بورژوازی کشف کردند و در یک کلام به توده های کارگر درس هیچ بودن، پوچ بودن، بی مقداری و احتیاج به زعامت نخبگان مافوق یاد دادند. سرمایه از زمین و آسمان بر بردگان مزدی دنیاسیلاب مسخ، توهم و خودبیگانگی فرو می بارید و حزب نشینان برای این مسخ پردازی، خودبیگانه سازی و توهم سالاری شناسنامه کمونیستی جعل کردند. تکلیف این پاسخ بسیار روشن است. پاسخ نیست. شریک جرم بورژوازی در تار و مار کردن صف ضد کار مزدی کارگران و شکست های صد ساله مبارزات آن هاست. به پاسخ اصلی بپردازیم. پاسخی که « سهل و ممتنع» است. در لفظ ساده و در دنیای واقعیت ها، دشوارترین رویداد تاریخ زندگی بشر است. گفتنش ساده است زیرا در « سازماندهی شورائی سراسری جنبش توده های کارگر علیه سرمایه» قابل فرمولبندی است، اما در عالم واقع دشوارترین ها است، زیرا کلید قفل روز تاریخ همین جا، سازمانیابی آگاه، افق دار و ضد کار مزدی همین جنبش است. با همه این ها، شرائط روز دنیا برای انجام این کار، با مساعدت های مهمی همراه است. حالت انفجاری بحران خیزی ذاتی سرمایه داری، گریزناپذیری انفجار خشم و عصیان توده های کارگر و سترونی بی علاج راهبردهای رفرمیستی، سه عامل مهم مساعدتگر برای جنبش کارگری جهانی در روی نمودن به کار گشودن این قفل آهنین تاریخ است. سرکشی، کوبندگی و سرعت بازگشت امواج بحران ها در سطحی است که به کارگیری تمامی اهرم های کهنه و مدرن مهار نزول نرخ سودها وعظیم ترین و بی انقطاع ترین تهاجمات دولت ها به بهای نیروی کار و دار و ندار معیشتی توده کارگر، هیچ مرهم التیامی برای هیچ فاصله زمانی کوتاهی بر زخم های کاری سرمایه جهانی نمی گذارد. سرمایه داری به لحاظ در هم تنیدگی، شدت و پیچیدگی تناقضات ذاتی خود، در بدترین و آسیب پذیرترین و محتضرترین فاز هستی خود گرفتار است. اگر پا برجاست به این دلیل نیست که در چالش احتضار خود تواناست. دلیل واقعی بقای آن فقط یک چیز است. بنا نبوده و نیست که زیر مهمیز طغیان بحران های درونی خود بمیرد، ناقوس مرگ سرمایه داری را فقط انقلاب لغو کار مزدی جنبش آگاه سوسیالیستی و ضد سرمایه داری طبقه کارگر به صدا در می آورد. جنبشی که از دهه ها پیش تا حال با تریاک رفرمیسم راست سندیکالیستی و همتای چپ حزب سالارش به خواب رفته است و با خواب خود سرمایه داری را مجال ماندن داده است. تا آنجا که به توفان تناقضات ذاتی و حدت، شدت و وسعت بحران زائی سرمایه مربوط می شود شرائط حاضر بدون شک آسیب پذیرترین فاز حیات این نظام است. این یک باور ایدئولوژیک یا حرف ویژه کمونیست ها نیست. حقیقتی است که هر کارگر آگاه می تواند آن را از دل دنیاها وارونه بافی های روز نمایندگان فکری، دولتمردان و دانشوران اقتصاد خوانده سرمایه داری جهانی، تشخیص دهد و بیرون آرد. از موقعیت انفجاری بحران خیزی سرمایه داری که بگذریم، توده های کارگر نیز همه جا در حال انفجار و طغیان علیه شدت استثمار و علیه همه اشکال سیه روزی منبعث از موجودیت سرمایه داری هستند. جنبش کارگری اگر از منظر آگاهی، سازمان یافتگی ضد سرمایه داری و احراز افق لغو کار مزدی، فرومانده ترین حالت را دارد، به لحاظ بروز خشم و قهر و اعتراض در یکی از انفجاری ترین موقعیت های تاریخی خود سیر می کند. کارگران به ویژه نسل های جوان تر طبقه کارگر در پنج قاره گیتی، در حال شورش، اعتصاب و تظاهرات خیابانی هستند. سومین ویژگی وضعیت موجود، فرسودگی، سترونی و احتضارآمیزی همه راهبردهای رفرمیستی است. راهبردهائی که از دیرباز تا امروز جنبش کارگری بین المللی را در محاق خود به استیصال و فروماندگی می رانده است. این یکی از تعیین کننده ترین و بارزترین مؤلفه های شرائط حاضر است. برای درک درجه پوسیدگی و انحطاط این راهبردها کافی است فقط به این نکته خوب دقت کنیم. سوسیال دموکراسی و رفرمیسم اتحادیه ای به عنوان راه حلهای پیوسته رفرمیستی و سرمایه مدار در نیمه دوم قرن نوزدهم از این ظرفیت برخوردار بودند که در غیاب یک قطب نیرومند کمونیسم لغو کار مزدی، جنبش کارگری اروپا را برای سالیان دراز و تا همین امروز به دار خود آویزان سازند. و حتی عروج و بالندگی قطب مذکور را به چالش کشند و از نطفه بندی باز دارند. ائتلاف کمونیسم بورژوائی اردوگاه و ناسیونال چپ یا ضد امپریالیسم خلقی نیز به ویژه در سه قاره آسیا، افریقا و امریکای لاتین اگر نه با توش و توان و دیرپائی اولی اما برای مدت مدیدی همین نقش را ایفاء کرد. راهبردهای رفرمیستی در گذشته چنین ظرفیتی داشتند اما رفرمیسم روز سخت مستأصل و مفلوج است. دوره حاضر نه روزگار میدان داری سندیکالیسم که زمان ورشکستگی اتحادیه ها و فرار وسیع کارگران از سندیکاهاست. سوسیال دموکراسی دهه هاست که اسیر استهلاک است و هر روز بیش از روز پیش آماج انزجار و نارضائی توده های کارگر قرار می گیرد.ناسیونالیسم چپ و ضد امپریالیسم خلقی و جنبش های مشابه دیری است فرسوده اند و برای رفتن به بایگانی تاریخ در صف انتظار نشسته اند. بدیل پردازی های رفرمیستی روز خواه در هیأت چپ و خواه راست قادر به وسوسه کارگران حتی برای مدت های کوتاه نیستند، جار و جنجال های اصلاح طلبی و گذار دموکراسی یا حتی جنبش ضد جهانی شدن و سرمایه ستیزی رفرمیستی همگی به چراغ دم طوفان می مانند و شعله ور نشده خاموش می گردند. سترونی و فرسودگی رفرمیسم ریشه در انحطاط مهارناپذیر سرمایه داری دارد. برای اینکه رفرمیسم ببالد و ابراز حیات کند و نیرو گیرد باید سرمایه داری گنجایش این یا آن رفرم به نفع کارگران را داشته باشد. نظام بردگی مزدی دهه های طولانی است که این گنجایش را برای همیشه از دست داده است. رفرم روز سرمایه داری هجوم سهمگین مرگبار به قوت لایموت توده های کارگر و سلاخی بی انقطاع بهای نیروی کار آنان است. در این رفرم هیچ جائی برای نشو و نما و یکه تازی رفرمیسم کارگری وجود ندارد. وضعیت روز دنیا و کارزار جاری میان طبقه کارگر و نظام سرمایه داری در کنار تمامی مشخصات اساسی و مهمی که داراست، ویژگی های بالا را نیز با خود حمل می کند. این وضع در همه تار و پود خود آبستن حوادث گوناگون است. سرمایه داری زیر فشار طغیان بحران ها، اسیر جراحات مرگ است و جنون آمیز به بند بند هستی طبقه کارگر یورش می برد. کارگران در مقابل این تهاجمات دست به عصیان می زنند و سیل آسا به خیابان ها می ریزند. راهبردهای رفرمیستی معضل بورژوازی را حل نمی کند و قادر به چالش طغیان ها نیستند. توده های کارگر نیز فاقد هر میزان صف آرائی آگاه و سازمان یافته ضد کار مزدی هستند. وضعیت روز با حمل این مؤلفه ها به هیچ وجه قابل دوام نیست. از درون این وضعیت همه چیز ممکن است بیرون آید. سرمایه داری می تواند راه چالش بحران ها را در راه اندازی فاجعه بارترین جنگ ها جستجو کند. می تواند با سازماندهی تعرضات سهمگین تر و کوبنده تر به زندگی کارگران فشار بحران ها و سرکشی بی مهار تناقضات درونی خود را تخفیف دهد. می تواند هر روز با راهبردآفرینی های رفرمیستی نوین برای ماندگاری خود زمان بخرد. اینها راههائی است که پیش پای سرمایه است. برای توده های کارگر دنیا دو راه بیشتر وجود ندارد. راه نابودی گام به گام و خاکستر شدن در آتش شعله ور تهاجمات بی امان سرمایه داری، راهی که در طول دهه های اخیر پیموده است و هم اینک می پیماید. راه دوم راه سازماندهی افق دار، آگاه، شورائی، سراسری و جهانی جنبش ضد کار مزدی است. در دل این وضعیت طیف نیروهای رفرمیسم راست و چپ، آینده چندانی ندارند. اگر آینده ای هست از آن رویکرد لغو کار مزدی است. این رویکرد در لحظه حاضر از موجودیت متعین سازمان یافته ای برخوردار نیست، فعالینش معدودند، توان دخالتگری و تأثیرگذاری اش بسیار اندک است، در سنت کار سیاسی و جنبشی خود نوپاست. افرادش تا پالایش خویش از سنن، افکار، راهبردها و راهکارهای سخت جان رفرمیسم چپ، راه دور و درازی در پیش دارند. از زمین و آسمان آماج تعرض سرمایه و همه اشکال رفرمیسم است. به دنبال یک قرن یکه تازی و میدان داری کمونیسم بورژوائی و رویکردهای مختلف رفرمیستی، برای کارگران کمی غریب و تازه آشناست. رویکرد ضد کار مزدی با همه این معضلات فرساینده دست به گریبان است، اما سیر رخدادهای تاریخی تا حدود زیادی با آن یار است. همه راهبردها در بن بستند و این راهبردی است که کلید شکستن بن بست هاست. جنبش لغو کار مزدی میراث دار راستین آموزش های مارکسی مبارزه طبقاتی است و این آموزش ها سلاح بسیار نیرومندی است که در جنگ روز خویش بر دوش دارد. نکته اساسی آن است که این بن بست شکنی، این رفرمیسم گریزی، سرمایه ستیزی و افق مداری شفاف مارکسی و سوسیالیستی باید در دل رخدادهای روز جای باز کند، کالبد زنده جنبشی احراز نماید، دورنمای روشن پیکار شود، راهکار روز مبارزه گردد. باید موقعیت یک جنبش واقعی نیرومند را کسب کند. از میان توده های کارگری که در چهارگوشه دنیا علیه شدت استثمار و مصائب سرمایه داری می شورند، از میان جوانانی که مانیفست شورش ها را می نویسند و منتشر می سازند، از میان خیل کثیر شورشیان کشورها، بیشترین و کثیرترین آن ها برای تحقق هر بند مطالبات و انتظارات خود سوای روی نهادن به جنبش لغو کار مزدی راه واقعی دیگری ندارند. باید این موقعیت را درک کرد و قانون شنا در دل این دریای طوفانی را آموخت. باید مطالبات اساسی روز جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر را مطالبات همه شورش ها و خیزش های کارگری دنیا ساخت. باید از هر طریق ممکن در دل این خیزش ها فریاد زد که معضل توده های کارگر رفتن بن علی ها، مبارک ها، سیدعلی ها، قذافی ها، اسدها، صالح ها و آل خلیفه ها نیست. مشکل با سقوط و استقرار دولت ها نیز لزوماً هیچ خراشی بر نمی دارد. باید به جای زنده بادها و مرده بادها، به جای سرنگون بادها و برقرارها، حصول یک زندگی انسانی آزاد، مرفه، برابر و بی نیاز را محتوای پیکار کرد. باید برای تحقق این انتظارات جنگید. خواستار اختصاص کل محصول اجتماعی کار و تولید موجود به معیشت و رفاه و تعالی جسمی و فکری آحاد انسان ها شد. باید خواستار نابودی هر نوع دولت بالای سر شهروندان گردید. باید برنامه ریزی شورائی سوسیالیستی کار و تولید را در پیش روی شورش ها قرار داد. باید با همه قوا دست به کار سازماندهی جنبشی شد که عهده دار پیشبرد همه این میدان داری ها و صف آرائی ها باشد. چکیده سخن ما خطاب به همه کارگران، همه توده های همزنجیر طبقه خویش در دنیا این است: بیائید شورائی، سراسری و ضد سرمایه داری حول مطالبات متضمن یک زندگی آزاد، مرفه و بی نیاز انسانی، متحد و متشکل گردیم. بیائید سازمانیابی آهنین شورائی خویش را سلاح اعمال قدرت طبقاتی خود علیه سرمایه کنیم، بیائید در هر کجا که هستیم، در کارخانه ها، مدارس، دانشگاهها، محله ها و همه مراکز کار و زیست، شورائی دست در دست هم نهیم، شوراها را در وسعت کشورها به هم پیوند زنیم و سراسری کنیم. از درون این شوراهای سراسری سنگ بنای انترناسیونال کارگری سوسیالیستی ضد کارمزدی را استوار سازیم. بیائید بساط آویختن به احزاب بالای سر، دخیل بستن به رفرمیسم اتحادیه ای و آویختن به همه راهبردهای رفرمیستی شکست آمیز بورژوائی را برای همیشه برچینیم و به دور اندازیم.. بیائید شوراهای ضد سرمایه داری را با دستان توانای کارگری خود تأسیس کنیم، این شوراها را ظرف مبارزه روز، ارتقاء دانش، شناخت و آگاهی مارکسی و طبقاتی خویش نمائیم. در این شوراها با سلاح دورنمای شفاف عینی و عاجل الغاء کار مزدی در مقابل نظام سرمایه داری صف بندیم. با قدرت شوراها و سر آگاه و بیدار طبقاتی، هر دولت سرمایه داری را سرنگون سازیم و دست به کار برپائی جهانی نو، جهان سوسیالیسم لغو کار مزدی گردیم. بیائید محتوای همه تماس ها، ارتباطات و گفتگوهای خود را در کارخانه، مدرسه، دانشگاه، خیابان، محله و شبکه های مختلف اینترنتی، سازمانیابی چنین جنبشی با چنین افقی و چنین راهکارهائی قرار دهیم. بیائید عهد بندیم که فعالین آگاه و بیدار و دخالتگر و خلاق و چاره پرداز این جنبش باشیم. آگست 2011 تکثیراز جهانگیر محبی |
۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه
فلسطين سعيد كجاست؟
فلسطين سعيد كجاست؟
جمعه 15 ژوئيه 2011
"يهودستيزي نه تنها سوسياليسم احمق ها بلكه فلسفه ي آن دسته اي است كه با شكم خود مي انديشند.ادعاهاي آن متكي بر ايمان است:موضوع اين نيست كه اين ادعاها درست است يا خير، بلكه اين نكته است كه يهودستيز به درستي آنها باور دارد."*
نوشته محمد غزنويان
بانگاهي به كتاب فراتراز واپسين آسمان/ ترجمه حامد شهيديان-تهران:هرمس، 1382
ياسپرس در زندگينامه خود و در رابطه با هايدگر مي گويد:زماني از او پرسيدم:مرد بي فرهنگي مثل هيتلر چگونه مي خواهد آلمان را اداره كند؟و هيدگر در پاسخ او مي گويد:"فرهنگ و تربيت مهم نيست.به دستهاي جذابش نگاه كنيد."**ساليان سال مي گذرد از آنزمان.اكنون مهر يهود بر پس پشت ناديدني هر كالا و كارتلي نقش بسته است.و بخشي از يهود با مردماني ديگر آن مي كنند كه فاشيزم بر آنان كرد.و تكرار عجيب تاريخ آنكه بازهم كساني با اشتهار به فرهنگ و فريختگي، به دستان جذاب و معجزه گر نئوليبراليسم با سكوت و دهان باز نظاره مي كنند.اكنون صداهاي منتقد و مخالف با زبان سياسي و اقتصاد سياسي و از منظر حقوق بشري بيشتر شنيده مي شود كه اگر بي انصافي نكنيم اغلب هم به راه ناصواب جمع كردن امضاهاي خيرمآبانه براي مردماني نگون بخت و آواره ميل مي كنند.
با اين حال كمتر پيش مي آيد كه فلسطين از چشم يك فلسطيني نگريسته شود.آنهم از چشم نويسنده اي كه خود را روشنفكري در تبعيد مي داند.كسي كه تا پيش از پيمان اسلو در كنار عرفات از حقوق فلسطينيان دفاع كرد و همواره پس از آن نيز در پي بود تا به تعريفي از هويت انسان فلسطيني پي ببرد.بنابراين فرصت همراهي با ادوارد سعيدي كه قصد دارد، تابوي فلسطيني پيچيده شده در نقاب و كلاشينكف بر دوش را بشكند و از تصوير او در غرب بمثابه تروريست، فرا رود، فرصتي است مغتنم.
همراهي در تصويري كه سعيد مي خواهد از مردماني ارائه كند "نه منفعل و نه بري از گناه".تصويري عيني از انساني كه مرغ عزا و عروسي مخالفان و موافقان نظم جهاني، شده است.تصويري از انساني كه كرسيهاي مطالعات ترروريسم همچون ابژه خشونت به وي مي نگرند و نئوليبراليسم سعي بي وقفه اي در راستاي ناديده انگاشتن تاريخ و هويت او به كار مي بندد.
در روايت سعيد از فلسطين با مردمي مواجه مي شويم كه در بستر خشونت رشد مي يابند.مردمي با هويت هاي مثله شده و هماره در اقليت باليده.مردمي دست به دست شده بين پروتستان و ارتدوكس مسيحي، بين شيعه و سني، بين انگلستان و فرانسه، و بعدها سلب مالكيت شده توسط اسرائيل.تا جايي كه اولويتهاي اسكان در اين سرزمين به گونه اي با برنامه ريزيهاي بلند مدت علمي تنظيم مي شود كه با حفظ ارتباط بين مناطق يهودي نشين، جدايي از محلات عرب نشين به دقت حفظ شود و محلاتي كه از يهوديها تهي باشند به محلات كمياب نام گيرند.اينگونه مي شود كه" هيچ خطي يك نفر فلسطيني را بدون تداخل با سياست اين يا آن دولت به هموطنش وصل نمي كند." تا جايي كه هر كودك فلسطيني يك تروريست بالقوه شناخته مي شود كه ارزش كشتن داشته باشد.و در آينده به غير يهودي، تروريست، مسئله آفرين، بي سامان و پناهنده نام گيرد.
اين اقليت به ورطه استثماري همه جانبه مي افتند.به سرعت فرايند پرولتريزه شدن را در لواي اقتصاد روبه رشد و بلعنده اسرائيل طي مي كنند.محصولات كشاورزي شان به اروپا صادر مي شود ولي با نام تجاري اسرائيلي و براي كاشت يك نهال بايد از مقامات مسوول نامه كتبي دريافت كنند.و حال آنكه بديهي ترين وجوه استثمار يك جمعيت انساني، يك ملت، نه تنها براي پژوهنگان بنگاههاي آكادميك علوم سياسي و اقتصادي به چشم نمي آيد بلكه در نهايت آنها را بعنوان اشيا براي مطالعه و بررسي بر مي گزينند.واين چنين مي شود كه مردماني در برزخ ميان تلاقي اديان يكتا پرست و سيگارهاي آمريكايي، به چشم نمي آيند و تاريخ نويسي رسمي آنها را حتي همچون انساني در حاشيه نيز نمي بيند.
اما با همه اين تلاشها، آنها حذف شدني نيستند.تاكيد هر از چند يكبار اسرائيلي ها و هم پيمانانش، بر لزوم مذاكره ناظر بر اين است كه آنها هنوز وجود دارند.سعيد اين وضعيت را به تنش ميان آموزگار و دانش آموز تشبيه ميكند."اين تنش به مراتب بهتر از صلحي منفعل يا تن در دادن به قدرتمندان بي هيچ مقاومتي است." اما آنچه اين تنش را فرارونده مي سازد، لزوما ژستهاي قيام توده اي به سبك ژانر الجزاير و ويتنام نيست.نقطه عزيمت سعيد براي ارائه منشي ويژه كه هم بار مسووليت تقصيرات و بي مبالاتي يك ملت را به عهده گيرد و هم در جهت جبران آن سبك و اسلوب تازه اي خلق كند، همينجاست.كساني كه اگر چه در حاشيه اي كم رنگ ولي واقعي هنوز هستند.مردماني كه ميخواهند از زندگي و خرده ريزهاي آن لذت ببرند.زناني كه لباسهاي تكه دوزي خود را حتي اگر منتقد نيورك تايمز آنرا تكه دوزي تروريستي بنامد، براي مشهاده هنر ناب فلسطيني به نمايشگاه مي فرستند.مردمي كه كار مي كنند و اگر چه به بيگانه بودن كارشان و حاصل آن آگاهي دارند اما براي اعلام هستي خود هنوز كار مي كنند.آنها درك مي كنند كه بايد زندگي را ثبت كنند و زندگي را تجربه كنند.مي آموزند كه اميد واهي به تاريخ نبندند و به "جزئيات زندگي روزمره توجه كنند"."ما فلسطيني ها به رغم شرايط عيني زندگي مان، با اين آگاهي زندگي مي كنيم كه هنوز هم كارهايي وجود دارد كه بايد انجام داد، بچه هايي كه بايد تربيت شوند،خانه هايي بنا شده است كه بايد در آنها زندگي كرد."
"براي بيگانگان، پافشاري ما بر موجوديت و هويتمان كسالتبار و عذاب آور است، نه فقط به دليل لجاجت نهفته در آن، بلكه بدان سبب كه به نظر مي رسد بي وقفه خود را بازتوليد مي كند بي آنكه چيز نويني بيافريند يا پيامد روشنگر بيروني داشته باشد...تو گويي تكرار مانع از آن مي شود كه ما، و ديگران، بي توجه به خود بگذريم يا به تمامي خود را ناديده بگيريم."
بنابراين فلسطيني مي آموزد كه به جاي رنجش از گذشته نامشروع و ترس از موجبات آينده اي مشروع، از نقش تحميلي"شهروند مشكوك"خارج شود و به ترميم امروز خود بپردازد.يكي ديگر از اين موارد حائز اهميت ترميم نوع نگاه به زن فلسطيني است كه يا در فقدان بوده اند و يا در نقشهاي جنبي و گذرا محدود شده اند.آنها كه همواره در متن تمام رويدادهاي فلسطين حضور داشته اند ولي در سايه سنگين مردان مبارز گم شده اند.اگر پيشتر، زني مورد تجاوز دشمن قرار مي گرفت و نشاني مي شد از "لكه دار شدن" حيثيت و شرافت، اكنون نماد مقومت و پاربرجايي قلمداد مي شود."تا زاماني كه گفته هاي زنان را – مشخص، محتاطانه، پر احساس، نغز و به گونه اي حيرت آور خلل ناپذير – درك نكنيم، تجربه سلب مالكيت از ما به تمام و كمال درك نمي شود."
اعتلاي تحليل سعيد زماني است كه با بررسي انسانهاي واقعي با تاريخ واقعي، روي كار درنگ بيشتر و دقيقتري مي كند.او با قياس بين شرايط كار در فلسطين و اسرائيل تا پيش از 1970 به اين نكته اشاره مي كند كه وجود تضاد ميان سامانمندي آنها در رفع نيازهاي اقتصادي و تلاش منفرد و رويارويي تك و تنهاي كارگر فلسطيني با روند ناعادلانه بهره وري، باعث شد تا سازماندهي كارگري در اينجا شكل نگيرد و رها شدن كارگر به حال خود كار به جايي برساند كه امروز كارگر فلسطيني در پايين ترين قشر طبقه مزدبگير قرار داشته باشد.بنابراين خست اسرائيلي ها و بي توجهي فلسطيني ها هر دو باهم دست به دست مي دهند تا"ما در كشور خودمان به كارگران مهاجر تهيدست تبديل شويم."با اين حال هنوز هم كار"شكل بدوي مقاومت است.راهي براي تبديل حضور صرف به عنادي هر چند جزئي."كار ترجمان واقعي زندگي روزمره مي شود و شما را از موقعيت خودتان آگاه ميسازد.
در واقع در يك سطح، بسيج نيروهاي اسرائيلي براي وصول به هدف مشخص" يك راس بز ديگر، يك وجب زمين ديگر" درمقابل نا آمادگي فلسطينيان براي مقابله با "موقعيتهاي غير مترقبه"باعث تسلط آنها شد و در سطحي نيز نمايشي در راستاي بازسازي سرزمين موعود شكل گرفت كه براي رستگاري بايد تصرف ميشد.در اين سطح است كه تاريخ نگاري رسمي مردم بومي را حذف مي كند و با تصويب قانون فروش مالكين غايب به مصادره زمينهاي مردمي دست مي يازد كه براستي غايب نبودند.با اين همه اگر به سبك امپرياليسم كلاسيك قرار بود مردمي ناديده گرفته شوند و با رابينسون كروزوئه بازيهاي آمريكايي سرزمين موعود را بمثابه الدورادوي نئوليبرال درآورند اما همين كار، خانواده و اشتياق به خرده و ريزهاي روزمره زندگي، "گسستهايي احتمالي هستند در روايتهاي يكدست و بي پايان قدرتمندان آمريكايي و اسرائيلي."تلاشي " بدون ملاحظات فراخاكي " براي زندگي در همين دنياي خاكي. اين پرسش كه "آیا امکان دارد با تحمیل گرسنگی مرگبار بر ملتی آنان را مجبور به تسلیم کرد…قطعاً سوال بسیار جالبی است، آن قدر جالب که دولت های اسراییل و ایالات متحده امریکا با همکاری نزدیک اروپا برای یافتن پاسخ قطعی آن، در حال حاضر، سخت مشغول آزمایش علمی آن هستند، آزمایشگاهی که برای آزمایش در نظر گرفته شده نواز غزه و خوکچه های هندی این آزمایش میلیونها فلسطینی ساکن آن جا هستند…"***
اما عمل نماديني كه بازهم منجر به خنثي شدن معجزات اين آزمايشگاه مي شود را بايد در همين تلاشهاي خاكي بازجست.يعني جايي كه سعي مي شود با حفر تونلهاي خاكي مرز و محدودهاي اسراديلي را دور زد و معاش لازم براي ايستادن و زيستن را فراهم آورد. "گاه با خود مي گويم آوارگي ما بهتر از صداي گوشخراش دروازه هاي آهني شهر بازگشت آنهاست.عنصر باز زميني و نه قرينه سازي بسته رستگاري آنان."
و اين ايستادن و دور زدن تا كجا ادامه خواهد يافت؟تا جايي كه قرار نباشد ديگران به فلسطين بنگرند بلكه "ما نيز در آنها دقيق مي شويم، آنها را محك مي زنيم و داوري مي كنيم."زمانيكه كه تاريخ كاملي از اين ملت تدوين شده باشد.نگاه ادوارد سعيد اميدوار است به مسيري كه روزي به جاي غلبه و استيلاي نگاههاي شرق شناسانه اي كه از صدر به ذيل تاريخ نگاه مي كنند، با انتقاد از خود و رسيدن به شرايطي پاياپاي، انسان فلسطيني، يكسره ابژه مشاهدات خام دستانه مطالعات ضد تروريسم نباشد.****
جايي كه او وراي نگاههاي دراماتيك به تبعيد و بي خانماني و نيز نگاههاي آزمايشگاهي مسلط،سازو كارهاي تازه اي جهت نقد و بازتعريف جايگاه خود و بازتوليد خلاق وضعيت خويش به دست خواهد آورد.جايي كه زبان توصيف موقعيت او زباني خلق الساعه و برآمده از توجيه نباشد بلكه فرم و سبك تازه اي نيز براي ايضاح خويش فراهم آورد.امري كه در يك گشودگي ديالكتيك ميان خود و ديگري بعنوان استعلاي از وادادگي و استحاله، قابل حصول خواهد بود.با اين حال براي امروز و به گفته سعيد:"تا آينده اي نامعلوم، بخشي از يك چيز به جاي كل آن بهتر خواهد بود.تكه ها ها به جاي كل.حركتهاي كولي وار بي آرام به جاي سكنا گزيدن در سرزميني اشغالي.انتقاد به جاي تسليم.فلسطيني خودآگاه در صحراي بي بر سرمايه گذاري و مصرف.دلاوري خشم به جاي كاسه گدايي.استقلال محدود به جاي پناهنده و مراجعه كننده.توجه، هوشياري، دقت.انجام دادن كاري كه ديگران هم مي كنند، اما تا حد ممكن متمايز ماندن.روايت پاره پاره و از هم گسيخته داستان زندگي تان – يعني همان گونه كه هست."
*استفن اريك برونر:بازيابي روشنگري:به سوي خط مشي تعهدي راديكال/ترجمه حسن مرتضوي-تهران:نشر چشمه.1386
**زندگينامه فلسفي من/كارل ياسپرس:ترجمه عزت الله فولادوند- تهران:فرزان روز.1374
***فريبرز رئيس دانا/ اقتصاد سیاسی نسل کشی در فلسطین/ www.donyayema.info
****ادوارد سعيد:فراتر از واپسين آسمان/ترجمه حامد شهيديان-تهران:هرمس، 1382(تمام نقل قولهاي مربوط به ادوارد سعيد، برگرفته از اين كتاب است.)
*****براي مطالعه در رابطه با اين ديدگاه سعيد رجوع كنيد به: شرق شناسي/ادوارد سعيد:ترجمه عبدالرحيم گواهي.-تهران:دفتر نشر فرهنگ اسلامي،چاپ چهارم:1383
آخرين مجموعه مقالات سايت دوستان لوموند ديپلماتيک
آخرين مجموعه مقالات سايت
دوستان لوموند ديپلماتيک
دوستان لوموند ديپلماتيک
فلسطين سعيد كجاست؟
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article283
اضطرار اقتصادى دائم
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article284
ماتريوشکاى بحران ها
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article147
بررسی وضعيت دستمزد زنان شاغل و طرح دورکاری- قسمت اول
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article285
نقدينگى كشور نصيب چه كسانى ميشود؟
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article286
خوان گسترده خصوصی سازی حمل و نقل عمومی در شهرها و رانندگانی که قسط آن را می دهند
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article287
بررسی وضعيت دستمزد زنان شاغل و طرح دورکاری- قسمت دوم
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article288
ديار فراموش شدگان
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article289
شورش در انگلستان: چه کسانى خشونت ميکنند؟
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article290
سرمايه داريِ وحشی به خيابان ها حمله ور می شود
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article291
آيا رسيدن جهان به" نقطه عطف توليد نفت "را بايستى جدى گرفت
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article293
كيتن، صنعت، و آنچه به حاشيه خواهد رفت
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article292
4 شهریور 1390
عکس های فروغ فرخزاد از کودکی تا مرگ!
نوشته شده توسط: کانون فرهنگی و اجتماعی ایرانیان برگن
فروغ فرخزاد از کودکی تا مرگ به روایت تصویر
عکسی از کودکی فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد در کنار مادر و خواهر و برادرانش
فریدون فرخزاد در کنار خواهرش فروغ
فروغ فرخزاد در عنفوان جوانی
دنباله عکس های فروغ را در ادامه ببینید
فروغ فرخزاد و پرویز شاپور شوهرش
فروغ فرخزاد در یک میهمانی
شکلک بامزه از فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد
خنده زیبای فروغ فرخزاد
عکسی زیبا از فروغ فرخزاد
عکسی استثنایی از فروغ فرخزاد
تبسم زیبا بر لبان فروغ فرخ زاد
فروغ و برادرش در سفر آلمان
عکسی دیگر از فروغ فرخزاد و برادرش
عکسی با مزه از فروغ فرخزاد در حال پیپ کشیدن
عکسی زیبا از فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد در پشت دوربین فیلمبرداری
فروغ فرخزاد در حال کشیدن سیگار
خودروی فروغ فرخزاد پس از تصادف
عکسی از جنازه فروغ فرخزاد
مراسم تشیع جنازه فروغ فرخزاد
تصویری از در خاک گذاشتن پیکر فروغ فرخزاد
مزار فروغ فرخزاد
کامیار شاپور پسر فروغ فرخزاد در مراسم یادبود مادرش
۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه
"آرايش تهاجمی وزارت اطلاعات" و ضرورت هشياری نيروهای انقلابی!
ع. شفق
e.shafagh@yahoo.com
تبليغات مسموم وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی حول طرح "الماس" و "نفوذ" در اپوزيسيون و انعکاس وسيع آن توسط رسانه های رژيم در داخل و خارج کشور و همچنين سخنان اخير وزير اطلاعات جمهوری اسلامی در مورد "برنامه" ها و "سرمايه گذاری" دو سال اخير اين وزارت برای "نفوذ" در ميان مخالفين و اتخاذ "آرايش تهاجمی" نسبت به "ضد انقلاب خارج نشين" نظام، بار ديگر از تلاشهای سرکوبگرانه جمهوری اسلامی برای خفه کردن هر صدای مخالف پرده بر داشته است
در حالی که چند هفته از کارزار تبليغاتی وزارت اطلاعات رژيم در مورد ادعای "نفوذ" اين ارگان جهنمی در ميان بخشی از نيروهای اپوزيسيون و "فريب" آنها از طريق "تشکيل دولت در تبعيد" نمی گذرد، در روزهای اخير، خبرگزاری "مهر" سخنان وزير اطلاعات رژيم ،"حجت الاسلام مصلحی" را در توضيح برخی فعاليتها و تحرکات ضد انقلابی جاری و برنامه های امنيتی و اطلاعاتی آتی اين نهاد ضد مردمی بر عليه نيروهای مخالف به تفصيل منعکس نموده است. در اين سخنان که در خطبه های پيش از نماز جمعه پخش شده است، وزير اطلاعات با تاکيد بر اهميت تاريخی و نقش وزارت اطلاعات از نظر "امام" و "رهبری" فعلی تاکيد می کند که مأموران اين وزارتخانه برغم عدم درگيری در "جنگ فيزيکی" با دشمنان نظام ،در حال "جنگ اطلاعاتی سنگينی" برای "نفوذ و به هم ريختگی مجموعه ضد انقلاب" هستند. وی ضمن توضيح نقش وزارت اطلاعات برای مقابله با "تهديدات" بر عليه نظام، جدا از "مسايل امنيتی"، بر "وظايف" اين وزارتخانه برای پيشبرد اهداف جمهوری اسلامی در "همه ابعاد فرهنگي، اجتماعي، سياسی و اقتصادی" تاکيد کرد. وزير اطلاعات، در بخش ديگری از سخنان خود با اشاره به "ضربات جبران ناپذير" ناشی از جنبش انقلابی توده ها در سال 88 عنوان نمود که با "سرمايه گذاری بسيار زياد" در "دوسال گذشته در اين وزارتخانه" تلاش شده "که مجموعه اطلاعاتی کشور از حالت تدافعی بيرون بيايد و در مقابل دشمنان حالت تهاجمی بگيرد". مصلحی در توضيح وظايف فعلی مزدوران دستگاه امنيتی رژيم "ايجاد ترديد و شکاف در جريان ضد انقلابهای خارج نشين" را از جمله تازهترين اقدامات وزارت خانه اهريمنی خويش اعلام کرد و وعده داد که در "آينده نزديک برنامههای ديگر وزارت اطلاعات برای نفوذ و به هم ريختگی مجموعه ضد انقلاب" را به مردم اطلاع خواهد داد.
تا آنجا که به نقش دستگاههای اطلاعاتی و امنيتی بطور کلی و وزارت اطلاعات اهريمنی جمهوری اسلامی بطور مشخص باز می گردد اين حقيقت روشنی ست که اصولا تلاش برای سرکوب فيزيکي، نفوذ در صفوف نيرو های مخالف، تلاش برای ايجاد اغتشاش فکری و تشکيلاتی در درون سازمان های انقلابی و بالاخره نابود ساختن نيروهای مخالف نظام يکی از وظايف هميشگی اين نهادهای جنايتکار و ضد خلقی ست که با هدف حفظ شرايط ظالمانه حاکم صورت می گيرد. اتفاقا کارنامه سراسر جنايت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی از اولين روزهای تاسيس اش تا کنون، نشان می دهد که اين نهاد مخوف و جنايتکار چگونه با بهره گيری از تجارب ساواک شاه و کادرهای آن در وزارت اطلاعات و همچنين با در دست داشتن منابع مالی چشمگير، در طول چند دهه با تلاشی وقفه ناپذير به پيشبرد وظيفه اصلی اش يعنی حفظ نظام و حراست از ديکتاتوری حاکم پرداخته و در اين راه از سازمان دادن هيچ جنايتی در حق توده ها و فرزندان پيشاهنگ آنان کوتاهی نکرده است. بنابراين، با تکيه بر واقعيت های فوق الذکر، هرچند سخنان اخير وزير اطلاعات جمهوری اسلامی فاقد نکته تازه ای ست، اما اين تبليغات رسمی و تهديدات رئيس وزارتخانه مزبور مبنی بر "سرمايه گذاری" و "برنامه" ريزی برای تهاجم به نيروهای مخالف و تلاش برای "نفوذ" و "ايجاد ترديد و شکاف در جريان ضد انقلابهای خارج نشين" در دو سال آينده، نشان دهنده نياز مبرمی ست که ديکتاتوری حاکم در وضعيت بحرانی کنونی برای تعرض به نيروهای مخالف خود احساس می کند. اين، نکته ای ست که بايد مورد توجه نيروهای انقلابی قرار گيرد و با هشياری با آن برخورد شود. اگر به شرايطی که تبليغات فوق الذکر در بطن آن جريان دارد توجه کنيم خواهيم ديد که مقامات اطلاعاتی جمهوری اسلامی در حالی از برنامه ريزی دو ساله و ضرورت تهاجم و ايجاد ترديد و شکاف در ميان نيروهای مخالف خود صحبت می کنند که کليت دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی هنوز با عواقب ناشی از خيزش انقلابی عظيم توده ها در سال 88 که دستگاه تبليغاتی جمهوری اسلامی آنرا "فتنه" می نامد، دست و پنجه نرم می کند و مقامات امنيتی همچنان از رابطه بين خيزش انقلابی توده های فاقد تشکل در داخل و نيروها و تشکيلات های مخالف مستقر در خارج کشور در هراس هستند و به آن معترف شده اند.
يکی از مهمترين مسايلی که سوژه مشترک بازجوهای جلاد رژيم در کهريزک ها و سياهچالهای جمهوری اسلامی بر عليه جوانان دستگير شده را تشکيل داده است، همانا حساسيت آنان روی وجود ارتباط جوانان در داخل ايران با نيروهای خارج کشور و فشار برای يافتن سرنخ های تشکيلاتی بوده است. در طول 2سال اخير ارزيابی و مقابله با اين خطر، يکی از دغدغه های دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی را تشکيل داده است. اکنون نيز نگرانی از چنين نقش و رابطه ای ست که ضرورت "برنامه" ريزی و تشديد سرمايه گذاری به منظور "نفوذ و در هم ريختگی و ايجاد ترديد و شکاف در جريان ضد انقلابهای خارج نشين" را برای استثمارگران حاکم شدت بخشيده است.
در اينجا لازم است روی يک موضوع مهم که با زندگی و مسايل سياسی افراد مبارز ارتباط تنگاتنگ دارد، تأکيد شود. معمولا وقتی از وزارت اطلاعات، عملکرد و مزدورانش سخن به ميان می آيد آنچه در ذهن متبادر می شود بيشتر اوقات تصويری از شکنجه گر و يا يک جيره خوار مزد بگير مخفی و علنی برای شکار، زندانی کردن و شکنجه و ترور انقلابيون است؛ مزدوری که با اعمال قدرت فيزيکی و مبادرت به جنايت و تبهکاری به قلع و قمع و سرکوب مخالفين نظام و تشکيلاتهای آنان دست ميزند. گرچه بدون شک چنين تصويري، يک تصوير واقعی از عملکرد دستگاه های امنيتی ارائه می دهد، اما اين تصوير بشدت ناکامل و سطحی است. تجربه چندين دهه مبارزه تشکلهای مردمی و انقلابی با دو رژيم ديکتاتوری شاه و جمهوری اسلامی و دستگاه های امنيتی آنان نشان داده که ما نه صرفا با يک دستگاه شکنجه گر و خشن بلکه با يک سيستم مخوفی روبرو هستيم که با مبادرت به اشکال متنوع عملياتی در حوزه های سياسی- ايدئولوژيک نيز وظيفه مرکزی و استراتژيک خود يعنی حفظ نظام و رژيم حاکم را به پيش می برد. در واقع، اعمال بی وقفه زور و سرکوب فيزيکی از يکسو و مبارزه ای دائمی در تمام عرصه های سياسی و ايدئولوژيک برای نابود کردن تشکلهای مخالف و جنبش های انقلابی توده ها از سوی ديگر، وظيفه بنيادی دستگاه های امنيتی ضد خلقی را تشکيل می دهد. با اتکا به تجارب عيني، در مبارزه طبقاتی بين طبقات استثمارگر و توده های تحت ستم، دشمن بهتر از هر کس ديگری می داند که صرف اعمال زور فيزيکی -به تنهايی- قادر به تحقق موثر اهداف ضد انقلابی استثمارگران حاکم و گردانندگان سازمانهای امنيتی آن نيست؛ مگر آن که با يک جريان دايمی از امکانات، اقدامات اقتصادي،فرهنگی و سياسی و ايدئولوژيک بر عليه مخالفين تقويت شود. درست همين جريان غالبا نا محسوس ولی مهم است که هميشه در طول تاريخ، با نقش آفرينی عوامل با مزد و بی مزد نظام حاکم تقويت شده است. نمونه کاملاً برجسته از اين واقعيت را بيش از هر وقت ديگر در طول تاريخ معاصر ايران، می توان در نهاد امنيتی رژيم جمهوری اسلامی يعنی وزارت اطلاعات آن مشاهده نمود.
واقعيت اين است دستگاه امنيتی جمهوری اسلامی بجز اسلحه و ابزار شکنجه و زندان و خانه های امن و ... دارای بخش بزرگ سياسی � ايدئولوژيک و اتاق های فکر و انديشمندان خدمتگزار خويش در مجموعه متنوعی از روابط مرئی و نامرئی است که دائما به توليد و نشر انواع و اقسام تفکرات ضد انقلابی و مبارزه با ايده های انقلابی مشغولند.
امروز در شرايط تعميق مبارزه طبقاتی می توان ديد که چگونه رژيم ضد خلقی حاکم با استفاده از نيروهای بخش فرهنگی وزارت اطلاعات خويش و با ياری روشنفکران خودفروخته، می کوشد با توسل به ابزار ايدئولوژيک و سياسي، افکار ، مواضع انقلابی و راديکال و بويژه افکار و مواضع کمونيستی را به طور هر چه گسترده تری مورد حمله قرار دهد. رژيم از اين طريق سعی می کند تا دايره قدرت و تاثير سرکوب و اعمال زور عريان فيزيکی بر عليه نيروهای مخالف خود را در ابعاد اجتماعی چند برابر کند. اگر نخواهيم به راه دور برويم، تجربه انتشار دو جلد کتاب از سوی جنايتکاران حاکم در ارتباط با چريکهای فدايی خلق (از سوی موسسه مطالعات و پژوهش های سياسی) نمونه ايست که بروشنی نشان می دهد چگونه دژخيمان وزارت اطلاعات در حالی که دستان شان تا مرفق آلوده به خون توده های به پاخاسته و بويژه جوانان انقلابی در خيابانها، شکنجه گاه ها و کهريزک های حکومت می باشد، کوشيده اند تا در عرصه نظری نيز زير نام پژوهش و روشنگري، کتاب بنويسند و در اين کتابها جوانان تشنه آگاهی انقلابی را با مشتی دروغ های بيشرمانه، از مبارزه و توسل به "خشونت" يا در واقع اعمال قهر برای گسستن زنجيرهايشان بازدارند. آنها با ادعای بی ثمر بودن و به نتيجه نرسيدن هر مبارزه ای می کوشند، جوانان مبارز ايران را نسبت به هر گونه فعاليت سياسی و تشکيلاتي، هر گونه تلاش مبارزاتی برای احقاق حقوق طبيعی شان و اصولا هر گونه اعلام مخالفت جدی با نظام حاکم نا اميد سازند و بالاخره گرايش وسيع اجتماعی موجود نسبت به هر تجربه و تفکر انقلابی و آزادی بخش را عقيم نمايند.
در چهارچوب سياست فوق است که ما می بينيم که درست به موازات تشديد تلاشهای ساوامای جمهوری اسلامی برای پيشبرد خط ضد انقلابی خويش، يعنی "نفوذ" و "ايجاد شک و ترديد در ميان نيروهای مخالف"، و گرفتن آرايش "تهاجمی" بر عليه اين نيروها، چگونه در دنيای مجازي، همين خط ضد انقلابی و اهريمنی حتی توسط برخی که خود را در صف نيروهای مخالف جلوه می دهند به پيش برده می شود. در حقيقت در راستای سياست "تهاجم" به اپوزيسيون، وزارت اطلاعات نه تنها قلم بدستان سرسپرده علنی و شناخته شده خويش را به خدمت گرفته بلکه کسانی را هم در چهره نامشخص به کار در حوزه نظر برگمارده است. اينها به اسم اپوزيسيون در اين يا آن نشريه و سايت در داخل يا خارج از کشور به مزدوری مشغولند. در عين حال وزارت اطلاعات کوشيده است روشنفکرنماهای نادانی را هم به خدمت بگيرد که در تعقيب منافع حقير خويش حتی استعداد بازيچه دست ارتجاع قرار گرفتن را هم دارا بوده و در عمل آن را نشان می دهند.
واضح است که در چنين شرايطي، برای همه انسان های دلسوز کوشنده راه سعادت و خوشبختی توده ها، شناخت نيروهای اطلاعاتی که با عنوان مخالف رژيم در اپوزيسيون ظاهر می شوند کاری راحت و آسان نيست. تازه در اين ميان، روشنفکرنما های نادان نيز هستند که در ارتباطی غير مستقيم و نا آگاهانه با آن وزارت جهنمي، پيگيرانه و بی مهابا به جا انداختن خطوط و پيشبرد هدفی مشغولند که از سوی وزارت اطلاعات برای تهاجم به نيروهای مخالف، مطرح شده است.
در دنيای مجازی و در محيط خارج از کشور، نيروهای مبارز با افراد يا جريانی مواجه هستند که در شرايط سلطه يکی از تبهکارترين ديکتاتوريهای ضد خلقی حاکم بر حيات و هستی کارگران و خلقهای تحت ستم ما، به جای مبارزه و يا کمک به مبارزه برای برافکندن رژيم جنايتکار جمهوری اسلامي، ضمن ادعای مخالفت با رژيم حاکم، اساس فعاليت نظری خود را "مبارزه" و "تهاجم" به مخالفين جمهوری اسلامی و بويژه نيروهای راديکال و انقلابی قرار داده اند، تا جايی که جريانی دائمی از سم پاشی و دروغ پراکنی بر عليه سازمانها و نيروهای راديکال، تلاش برای نفوذ، ايجاد تفرقه و شک و ترديد در ميان اين نيروها، کوشش برای تلف ساختن و منحرف کردن انرژی مبارزاتی فعالين سياسی راديکال در کانالهای انحرافی و اصولا تلاش برای کوبيدن و تضعيف هر گونه تشکل انقلابی و مبارز موجود در افکار عمومی و ... دغدغه دائمی و اساس "پراتيک" اين جريان يا افراد را تشکيل می دهد. البته در بعضی موارد، اين فريبکاری يعنی حرکت در جهت و يا به موازات خط ضد انقلابی وزارت اطلاعات در قالب به اصطلاح نقد و انتقاد يک نيروی انقلابی و در عين حال تظاهر به همراهی با نيروهای مبارز و مخالف ، به ناگزير افشا گشته و چهره سياه برخی از اين"منتقدين" ظاهرا اولترا انقلابی و يا سايتها و بلندگوهای آنان برای افکار عمومی روشن شده است . به عنوان يک مثال، در اين زمينه خواننده علاقه مند می تواند به اعلاميه اخير "حزب کمونيست ايران- کومه له" در مورد يکی از فعالين سابق اين جريان بنام نادر کيانی رجوع کند، که با به راه انداختن يکی دو سايت اينترنتی و نوشتن مطالب متعددی به "انتقاد" و "افشاگری" برعليه "حزب کمونيست ايران- کومه له" و رهبرانش پرداخته است. اين "افشاگری" ها و "انتقادات" در شرايطی ست که معلوم شده که وی بدليل تلاش برای نفوذ در روابط تشکيلاتی کومه له و رو شدن روابط پنهانش با دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامي، از اين جريان اخراج شده بود. نامبرده پس از افشای رابطه اش به عنوان مامور نفوذی در کومه له و ترک صفوف اين جريان، توسط ماموران "حکومت خودمختار کردستان" دستگير و پس از تحمل 3 ماه زندان، به مقامات جمهوری اسلامی تحويل داده شد. البته نمونه فوق تنها يک مورد از تلاشهای ضد انقلابی جمهوری اسلامی برای پيشبرد خط نفوذ، تهاجم و يا تضعيف نيروهای مخالف در خارج کشور را ارائه می دهد و به هيچ رو بيانگر تمام موارد و مهمتر از آن، تمام روشها و مکانيزمهای استفاده شده و يا در حال استفاده توسط وزارت اطلاعات برای پيشبرد اهداف ضد انقلابيش در خارج کشور نيست. اما نفس آشکار شدن همين نمونه، بويژه در بستر تهديدات و ادعاهای اخير وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی که رسما خط "تهاجم" به نيروهای مختلف خارج کشور در تمام عرصه ها را خط رژيم متبوعش اعلام می کند، واقعيتی ست که همانگونه که گفته شد، بايد مورد توجه و هشياری سازمانها و فعالين سياسی مبارز و انقلابی قرار گيرد.
واقعيت اين است که امروز جدال بين دستگاه امنيتی جمهوری اسلامی با نيروهای مخالف و تشکيلاتهای انقلابی و مبارز �همانگونه که وزير تبهکار اين وزارتخانه تاکيد می کند- تنها يک جدال و برخورد فيزيکی نيست، بلکه نبردی ست در تمام عرصه ها برای تضعيف و نابودی تشکيلاتها و نيروهای سياسی مخالف. به همين دليل در شرايط بحرانی کنوني، اعلام و تبليغ رسمی خط "تهاجم" در تمام عرصه های نظری و سياسی و فرهنگی به اپوزيسيون جمهوری اسلامی و بويژه نيروهای کمونيست راديکال و انقلابی ضد نظام حاکم، هشداری ست که مطمئنا بايد سوای جنبه فيزيکی و تهديدی نهفته در آن از سوی نيروهای انقلابی جدی گرفته شود. تشديد "جنگ اطلاعاتی"، تلاش برای ايجاد "شک و ترديد" و "نفوذ" در صفوف نيرو های مخالف، برنامه ريزی برای تهاجم و در هم ريزی نيروهای خارج کشور به منظور تضعيف و نابودی آنان نشان دهنده تشديد يک نياز ضد خلقی در نظام بحران زده حاکم به منظور سرکوب انقلاب و توده های انقلابی ست.
درک اين حقيقت و مهمتر از آن تلاش برای به شکست کشاندن نقشه ها و توطئه های دشمن از طريق تقويت وحدت مبارزاتی بين نيروهای انقلابی و تشديد مبارزه بر عليه رژيم ضد خلقی جمهوری اسلامی و افشای پروژه های امنيتی حکومت، تنها پاسخ مناسب به تبليغات ضد انقلابی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است.
تير 1390
۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه
بالاتر از تاب - تلاش های گریز از زندان و یا خودکشی در زندان های جمهوری اسلامی
زندانی سیاسی همانند شکاری بود که شکارچی تنها قصد نداشت او را بکشد بلکه نهایت تحمل و مقاومت او را به آزمایش می کشید. در شکنجه گاه یا سلول تنهائی, در تماشای صحنه جنایت, در به نیستی کشاندن عزیزانش, فرار از کابوس تکرار شکنجه و تجاوز و یا دهها دلیل دیگر. برای این بخش از زندانیان سیاسی دو راه در معرض انتخاب قرار می گرفت. گریز به مفهوم فرار از زندان و یا گریز از شکستن, تحقیر شدن و تمایل حاکمان و زندانبانان برای له کردن وی و این گونه بود که خودکشی در زندانها مفهوم می یافت. امری که بارها و بارها گزارشات آن را خوانده ایم و روایت های تکاندهنده آن را شنیده ایم.
اسناد منتشر شده امروز ویکی لیکس در ارتباط با روابط آمریکا و لیبی !
سایت خبری راه کارگر :درست یک روز پس از فتح مقر اصلی قذافی توسط شورشیان لیبی ، در تاریخ 24 آگست 2011 ویکی لیکس مجددا به افشاگری های مهمی دست زد . اسنادی که امروزاین پلاتفرم انترنتی افشا کرده اسنادی است مربوط به دیپلماتهای آمریکائی و در ارتباط با وضعییت لیبی . این اسناد مربوط است به قبل از بروز ناآرامی ، شورش و انقلاب در این کشور و یک محدوده زمانی تا سال 1980 را در بر می گیرد . ویکی لیکس در شکل توئیت های کوتاه از برملاء کردن 349 سند خبر داده . به گزارش خبرگزاری آلمان و بنقل از متن انگلیسی اسناد ، موقعیت لیبی در سال 2009 توسط دیپلمات های آمریکائی برای سناتور مک کین و قبل از سفرش به لیبی ، اینگونه توصیف شده است : لیبی یکی از مهمترین متحدین و همکاران ما در مبارزه با تروریسم می باشد . همکاری های استراتژیک ما در این زمینه بسیار مهم می باشند و برای هر دو کشور منافع مشترک و دو جانبه را در بر دارند . در این سند همچنین دیپلماتهاارزیابی خوشبینانه ای در ارتباط با بکارگیری برنامه های آموزشی در لیبی بدست داده تا از این طریق بتوان امنیت ملی لیبی را تضمین و حمایت نمود .در نامه به مک کین از تقاضای قذافی نسبت به خرید ” سلاحهای کشنده “از شرکتهای آمریکائی سخن رفته و از مک کین خواسته شده تا بعنوان سناتور در کنگره آمریکا نسبت به عملی شدن چنین معاملاتی با لیبی تلاش کند.در بخش دیگری از این سند از موقعیت لیبی در اتحادیه آفریقا و مواضع این کشور نسبت به منازعات چاد سخن رفته است .
سند منتشر شده توسط ویکی لیکس مربوط به قبل از سفر مک کین به لیبی اسناد منتشر شده دیگر توسط این پلاتفرم ، که همگی تاریخ 24.08.2011 را دارند روایت عزت الله سحابی از دوران ریاست بر سازمان برنامه و بودجه: مقامات جمهوری اسلامی از بالا تا پایین مطلقا به برنامه اعتقاد نداشتند
عزت سحابی با همه ی این دغدغه ها رفت، در زمانه ای که سرزمینش بی پناه تر از گذشته و اخلاق کمیاب تر از هر زمان دیگری شده بود. زمانی که یداله پدر عزت درگذشت، هنوز دولت خاتمی بر مصدر کار بود. گرچه حاکمان جمهوری اسلامی از یدالله و عزت دل خوشی نداشتند، اما حفظ ظاهر کردند، پیام تسلیتی فرستادند و مجال تشییع جنازه ای آبرومند را دادند تا یدالله برای آخرین بار از برابر دانشکده ی علوم (جایی که سالها در آن تدریس کرده بود)، روانه ی منزل ابدی شود. اما 9 سال بعد ورق برگشته بود. اگر رهبر جمهوری اسلامی در زمان مرگ یدالله درگذشت پدر را به فرزندانش تسلیت گفته بود، این بار درگذشت عزت را به خشم و عتاب گذراند تا سهم فرزندان عزت از مرگ پدر، خشونت و بددهانی و بداخلاقی باشد. از آن پیام تسلیت کتبی تا این پیام مرگبار شفاهی فاصله ای طولانی اما معنادار سپری شده است؛ از خشم پیچیده در مصلحت های واسطه مند، تا پیام خشمگینانه ی مرگباری بی واسطه!
******
در این روزها به این می اندیشیدم که در میان انبوه نوشته ها و گفته ها و گفت و شنودهای عزت سحابی، کدامیک را در این برهه ی تاریخی برگزینم. می شد به مواضعش در مجلس خبرگان قانون اساسی رجوع کرد یا اعتراضات گاه و بی گاهش به روند اداره کشور؛ اما انتخاب من در نهایت جز اینها بود. یاد ویژه نامه ای افتادم که در مجله اش ایران فردا به مناسبت نیم قرن تدوین بودجه در ایران منتشر کرد. ویژه نامه ای منحصر به فرد که می توانست مرجعی تاریخی بر تحولات توسعه ای در ایران معاصر باشد. در آن شماره، گفت و گویی با عزت سحابی نیز درج شده است که طی آن به واکاوی خاطراتش در دوران تصدی سازمان برنامه و بودجه و نگرانی های او در قبال موانع توسعه در سالهای پس از انقلاب می پردازد. مصاحبه ای تأمل برانگیز که نگرانی ها و دغدغه های این فعال سیاسی و اقتصادی کهنه کار را بازتاب می دهد. این مصاحبه را به نقل از مجله ایران فردا، شماره 50 بازمی خوانیم:
* شما در یک نقطه عطف تاریخی به سازمان برنامه وارد شدید و در دوره کوتاهی تصدی آن را به عهده گرفتید. ورودتان به سازمان برنامه و بودجه خودانگیخته بود یا از سر ضرورت و اجبار؟
بسم الله الرحمن الرحیم. البته تمایل خودم موثر بود. در شهریورماه 58 مرحوم مهندس بازرگان و پدرم به من پیشنهاد کردند که به سازمان برنامه بروم. در همان ایام اتفاقا خود نیز تمایل داشتم به سازمان برنامه بروم. این تمایل هم دو عامل داشت. در همان چند جلسه اولیه ای که در مجلس خبرگان بودم، مشاهده کردم که آقایان با گشاده دستی در اصول قانون اساسی مرتب می گویند دولت “موظف” است، دولت “مکلف” است. تکلیف و وظیفه در مورد تحصیل، بیمه، حقوق از کار افتادگان و… برایم سوال بود که مگر دولت امکاناتش چقدر است؟ آنها بدون توجه به امکانات واقعی همین طور تکالیف غیرقابل عدولی بر دوش دولت می گذاشتند. آن زمان برای اولین بار در عمرم دیدم که در مورد امور اعتباری یا آرمانی در موضع مبارزه سیاسی می توانیم شعار بدهیم ولی در مقام مسئولیت اجرایی کشور یا در مقام تدوین قانون دیگر نمی توانیم شعار بدهیم. بلکه باید به واقعیت و آمار متکی باشیم. این زمینه باعث شد که بعد از 25 سال مبارزه سیاسی، مدتی هم سراغ کارهای کارشناسی بروم تا به اطلاعات واقعی دست یابم. این یک عامل بود، عامل دوم این بود که در همان شهریورماه سمیناری در نخست وزیری تشکیل شد که سازمان برنامه متولی اش بود. سازمان برنامه در زمان ریاست آقای معین فر برنامه پنج ساله ای تهیه کرده بود. این برنامه را کارشناسان سازمان برنامه که من بعدها با آنان خیلی نزدیک شدم و در واقع طیف ملی کارشناسان محسوب می شدند، تنظیم کرده بودند. همچون آقایان شهیدی، آرین پور، مژلومیان و قائم الصباحی. اولین آشنایی بنده با آنها از همان سمینار بود. چون از نخست وزیری به سمینار دعوت شده بودم، در جلسات شرکت می کردم. حتی در یکی از میزگردها حضور داشتم. میزگرد راجع به حقوق و قوانین کار بود. در همان جلسات من متوجه شدم که سازمان برنامه نهادی است که به نیازهای ارزشی جامعه بعد از انقلاب به طور عقلایی توجه می کند. یعنی با در نظر گرفتن واقعیات نه به صورت شعار. این بود که روی هم رفته تمایلم برای رفتن به سازمان برنامه بیشتر شد. زمانی که به سازمان برنامه رفتم، دیدم در خارج از سازمان برنامه جوی نسبت به آن سازمان وجود دارد و آن را به عنوان یک نهاد مظهر نظام طاغوتی تلقی می کنند. در آن زمان نیروهای مختلفی نسبت به سازمان برنامه دشمنی داشتند. نیروهای چپ و راست و مذهبی و غیرمذهبی همه نسبت به سازمان برنامه کینه مخصوصی داشتند. در حالی که با سایر نهادهای دولتی این طور برخورد نمی کردند. به سازمان برنامه که رفتم، با بعضی کارشناسانی که آقای معین فر سلف من معرفی کرده بودند آشنا شدم. دیدم افرادی هستند واقعا صاحب آرمان ملی و مذهبی، مذهبی ها کمتر بودند، ولی بیشتر اهل آرمان ملی و دارای دید عمیق نسبت به توسعه. آنها در گذشته هم مواضعشان را حفظ کرده و انتقادات شان را ابراز کرده بودند. سازمان برنامه با چهره ای که در بیرون از آن ساخته بودند اصلاً تطبیق نمی کرد. به این جهت من اولین استنباطم این بود که سازمان برنامه واجد یک سلسله واقعیتها، دانشها، اطلاعات و آمار پیرامون اقتصاد ایران است و من باید فعلاً در این سازمان بیاموزم. با خود گفته ام گرچه به اسم رئیس وارد شده ام، اما نیامده ام که ریاست بفروشم باید از آنها چیزهایی بیاموزم. من در زندان های سالهای 46-42 و مخصوصا 57-50 به واقعیت های آماری و اطلاعات واقعی اقتصاد کشور علاقه داشتم و آنها را تعقیب و یادداشت می کردم. این بود که با سایر سیاسیون در زندان تفاوت داشتم. با آنکه رشته اقتصاد را نخوانده بودم، اطلاعات اقتصادی ام از دیگران بیشتر بود. در واقع تصویری از برنامه و توسعه در ذهنم بود. در سازمان برنامه وقتی با کارشناسها برخورد کردم، البته اطلاعات آماری و تحقیقاتی و کارشناسی آنها خیلی بیشتر از من بود. ولی من هم خالی الذهن نبودم و بطور نظری حرف هایی داشتم. به این دلیل در جمع کارشناسان سازمان برنامه زود پذیرفته شدم، تا آن حد که وقتی آقای بنی صدر رئیس جمهور شد، پرسشنامه ای راجع به عملکرد وزرا تهیه کرده بود، خود بنی صدر که تا آن موقع با من ارتباط نداشت، گفت در میان وزرا بالاترین نمره را به تو داده اند. کارشناسهای سازمان برنامه گفته بودند که وی در عرض همین سه چهار ماهه که آمده، نسبت به امور احاطه کامل پیدا کرده است. بعد از آن بود که بنی صدر بنده را به عنوان نخست وزیر مطرح کرد. به هر حال کارشناسان بنده را پذیرفتند، من هم از آنها خیلی استفاده کردم. مسأله آن روز ما در سازمان برنامه، تهیه برنامه نبود، ما می خواستیم زیرساخت های برنامه را طراحی کنیم، زیرساخت های برنامه هم به دلیل شرایط انقلابی مشکلاتی داشت یعنی نمی توانستیم کاملاً کارشناسی کنیم بلکه باید متوجه جو سیاسی و مطالبات جامعه هم می بودیم.در آن زمان چون وزیر بودم، برخی از سفرای کشورهای مختلف به دیدنم می آمدند، مثل سفرای ژاپن، شوروی و یوگوسلاوی. من با آنها مشورت می کردم، به آ«ها می گفتم که شما – به خصوص سفیر یوگوسلاوی – هم دوران انقلاب را طی کرده اید، می دانید که در زمان انقلاب چون مردم یک باره آزاد می شوند خواسته های زیادی دارند. شما با این خواسته ها چه کردید؟ تجربه تان چه بود؟ چطور به آنها پاسخ دادید؟ چون واقعاً خواسته ها به نحوی است که اگر بخواهیم به همه آنها پاسخ مثبت دهیم، هرج و مرج می شود. آنها به من گفتند که ما چند سالی مثل شما همین حالت را داشتیم، منتهی دولت در این دوره فرصتی پیدا کرده بود که برنامه ای تدوین کند، وقتی برنامه را تدوین کرد و از تصویب گذراند، آن برنامه همانند یک دستورالعمل برای انقلاب تلقی شد و ما با اتکا به آن، هیجانات مردمی را مهار کردیم و رویه ثبات قانونی را پیش گرفتیم. لذا در آن دوران من به دنبال اخذ تجربه از دیگران هم بودم.
* آن زمان اصلی ترین مسائل پیش روی سازمان برنامه چه بود؟
در آن موقع ما برای برنامه ریزی چند مشکل داشتیم. یکی مسأله صنایع بود که قبل از ورود من به سازمان برنامه در شورای انقلاب قانون حفاظت صنایع تصویب شده بود، که در دورانی که در سازمان برنامه بودم قانون تجارت خارجی را به تصویب رساندیم و همچنین قانون تشکیل مراکز تهیه و توزیع را. این قوانین را با استفاده از اختیارات مان در شورای انقلاب و کمیسیون شماره 2 گذراندیم. من این اقدامات را به عنوان زیرساخت های برنامه ریزی بعدی تلقی می کردم. تهیه برنامه هنوز زود بود، برای اینکه کشورمان به استقراری نرسیده بود تا بر اساس اطلاعات و آماری قابل اتکا بتوانیم برنامه ریزی کنیم. برنامه ای که سازمان برنامه قبل از آمدن من تهیه کرده بود حقیقتاً واقع بینانه بود، اما نسبت به جوّ آن زمان از شرایط روز عقب بود. به آن برنامه که نگاه می کردم می دیدم برنامه ای است متواضعانه و قابل اجرا. در مقدمه و همچنین بخش پایانی آن اعلام کرده بودند که هدف برنامه این است که در عرض 5 سال آینده هر ایرانی از حداقل امکانات زندگی برخوردار باشد. از نظر مسکن و غذا و لباس و تحصیل فرزندان و غیره استانداردهایی پیش بینی شده بود، اما این برنامه با شرایط و جو اجتماعی آن روز تطبیق نمی کرد و عقب تر بود، جو اجتماعی آن روز جامعه بی طبقه و محو استکبار جهانی را می خواست. لذا این برنامه برای جو آن روز برنامه جامع و جاذبی نبود ولی از دیدگاه اجرایی که به آن نگاه می کردم می دیدم در عین اینکه اهدافش متواضعانه است و ادعاهای زیادی ندارد، اما قابل اجراست به این جهت من به آن برنامه اعتقاد داشتم.
مسأله دیگر پیش روی ما طرح های در حال اجرا یا نیمه تمام دوران برنامه عمرانی پنجم بود که سعی بر آن داشتیم تا طرحها را اصلاح و حجم مالی و اهدافشان را بر هم منطبق کنیم.
اما اولویت مهم دیگر که جنبه تشکیلاتی و استراتژیک داشت و در زمان ریاست آقای معین فر در دستور کار قرار گرفته بود، تثبیت جایگاه سازمان برنامه در نظام اقتصادی کشور بود. جایگاه سازمان برنامه در مجموعه اقتصاد کشور عامل اصلی درگیری ما با وزارتخانه ها و دستگاهها بود. ما چنین عنوان می کردیم که طبق قانون برنامه و بودجه کنترل کمی و کیفی طرحها به عهده سازمان برنامه است، لذا ما طرحها را تنها به این دلیل که قبلاً تصویب شده است تغذیه مالی نمی کنیم. تخصیص باید بر حسب ارائه گزارش پیشرفت کار دستگاه اجرائی به سازمان برنامه صورت پذیرد. به این ترتیب در صدد بودیم تا کنترل سازمان برنامه را به تدریج اعمال کنیم. گرچه دستگاهها این امر را در کلیت خود پذیرفته بودند، امادر عمل مقاومت نشان می دادند ام به هر حال در بحث، مجاب یا تسلیم می شدند. در این میان دو وزارتخانه به نقش سازمان برنامه تن نمی دادند و مدعی بودند که توان کارشناسی شان از سازمان برنامه قوی تر است. یکی وزارت نفت و یکی نیرو. وزارت نیرو در زمان تصدی مرحوم عباسپور اختلافات با سازمان برنامه را به سطح شورای انقلاب نیز کشاند و چنین عنوان داشت که سازمان برنامه حق دخالت در طرح های وزارت نیرو را ندارد. من به شخص عباسپور هم علاقه داشتم و هم اعتماد اما وی را مدیران مالی سابق وزارتخانه احاطه کرده بودند. در همین حال مرحوم کلانتری وزیر راه هم با سازمان برنامه درگیر بود.کلانتری از نظر تحرک و فعالیت آتشپاره ای بود و بسیار هم علاقه مند، اما وی نیز در محاصره کارشناس های مالی-اداری و بازماندگان بوروکراسی قدیم قرار داشت و قدری هم جوان و بی تجربه بود. در همان سال 59 تعدادی از وزرا از جمله مرحوم عباسپور و مرحوم کلانتری نزد آقای خمینی رفته و گفته بودند ما می خواهیم کار کنیم ولی سازمان برنامه، بودجه نمی دهد. از این روی من از آقای خمینی وقت خواستم تا حضوراً علت مقاومت سازمان را با ایشان در میان گذارم. سید احمدآقا هم شاهد بود، اما به من وقت ندادند. من می خواستم شمایی از واقعیت های مالی کشورو حیف و میل دستگاه های اجرایی را حضور ایشان توضیح دهم.
جدا از اینها بر سر بودجه دادگستری نیز با مرحوم بهشتی درگیری داشتیم. بودجه کل دادگستری تا سال 1359، ششصد میلیون تومان بود که دادرسی ارتش را هم دربرمی گرفت. پس از انقلاب مرحوم بهشتی در مقام ریاست دیوانعالی کشور در صدد سازماندهی جدید دادگستری بود. ایشان به من در سازمان برنامه تلفن کرد و عنوان داشت تشکیلات جدید دادگستری مان را بر اساس تأسیس 1000 واحد دادگاه شرع بنا نهاده ایم و محاسبه کرده ایم که حداقل هزینه آنها 2 میلیارد و 900 میلیون تومان است، یعنی نزدیک به 5 برابر بودجه دادگستری در سال 59، به آقای بهشتی گفتم چطور امکان دارد 1000 دادگاه را ظرف یک سال تشکیل دهید؟ همان ایام در مجلس خبرگان با آقای موسوی اردبیلی گهگاه صحبت می کردیم و برخی هماهنگی های فکری وجود داشت. من به ایشان گفتم در شورای انقلاب خود شاهد بوده اید که از آغاز انقلاب تا حال در سراسر کشور تنها 40 دادگاه انقلاب تشکیل شده و برای همه آنها هم حاکم شرع پیدا نشده و هر از چند وقت یکی را هم تغییر می دهند، شما چطور می خواهید 1000 دادگاه تشکیل دهید؟ مجبورید طلبه های تازه کار را بگذارید. این مسأله را آقای موسوی اردبیلی هم تأیید می کرد. اما آقای بهشتی نمی پذیرفت. من به ایشان گفتم شما کارتان را شروع کنید من قول می دهم تا پایان سال تعداد سیصد دادگاه هم نمی توانید تشکیل دهید و ضروری نیست که بودجه شما تا آن حد بالا رود. با آنکه مرحوم بهشتی بیش از همه آقایان در امور اقتصادی مطالعه داشت، اما با مسائل مالی-اداری آشنا نبود. به هر روی در تلاش بودیم تا نظمی را مستقر کنیم. اگر عمر مسئولیت من در سازمان برنامه یکی دو سال دیگر ادامه می یافت، جایگاه سازمان برنامه به عنوان یک نهاد مرکزی در هدایت برنامه و بودجه کشور تثبیت می شد. اما من ده ماه بیشتر در سازمان برنامه نبودم. از دیگر سو استاندارها نیز تحت تحریکات آقای زواره ای معاونت وقت وزارت کشور در مقابل ما ایستاده بودند و در سمینارهایی که تشکیل می دادند چنین تأکید می کردند که باید در مقابل سازمان برنامه مقاومت کرد، چرا که سازمان برنامه اجازه نمی داد که استانداران خودسرانه طرحها را تصویب و اجرا کنند. تناسب طرحها با الزامات محلی، قدرت جذب بودجه، توان اجرایی و پرت سرمایه و شمول در یک برنامه توسعه فراگیر، از مهمترین محورهای بحث ما با استانداران بود.
بعد از کناره گیری من از سازمان برنامه مخالفتها همچنان ادامه داشت. با آنکه کارشناسان و همکاران من مانند آقای شبیری نژاد همه از بچه های مذهبی و طرفدار انقلاب بودند، اما مرحوم رجایی با آنها بد برخورد می کرد و با آنکه به آنها نیاز داشت و شب و روز آقای شبیری نژاد و آقای قائم الصباحی را به جلسات هیأت دولت و دیگر جلسات می برد، اما حتی در حضور خود آنها بدگویی می کرد و اعتقادی به آنها نداشت. مرحوم رجایی فرد مخلصی بود اما اعتقادی به برنامه ریزی و کارشناسی و طی مدارج و مراحل نداشت و آنرا امری خلاف انقلاب می دانست و به این جهت به کارشناسان با بدگمانی می نگریست. اما همان همکاران به رغم سوءظن های مرحوم رجایی و نیش های این سوی و آن سوی، تلاش خود را ادامه دادند. در چنین جوی بعد از رفتن من و در زمان ریاست آقای بانکی سازمان برنامه را تضعیف کردند و سازمان عملاً تبدیل به صندوق پرداخت پول به دستگاهها شد مانند خزانه. در این هنگام بود که سازمان برنامه جایگاه خود را از دست داد.
به اعتقاد من برنامه داشتن و اداره کردن امور کشور در چهارچوب منظم برنامه ای، واقعاً یک امر ارزشی است. توصیه به تقوا در فرهنگ اسلامی را نباید فقط به ظواهر محدود کنیم. تنها برخی پرخیزگاری های فردی و چشم به نامحرم بستن، تقوا نیست. تقوا در زندگی اجتماعی و فردی به مفهوم هدف داشتن و پیش بردن امور با اراده و انضباط است. مفهوم تقوا در سطح اجتماعی در واقع برنامه دار بودن و با اراده پیش رفتن است. کارشناسی و برنامه ارمغان غرب نیست که بگوییم برنامه یعنی غربزدگی. من اینگونه به برنامه نگاه می کردم، اما تجربه ای که من در سالهای 60-58 اندوختم این بود که مقامات نظام جمهوری اسلامی از بالا تا پایین متأسفانه مطلقاً به برنامه اعتقاد ندارند. مثلاً بودجه های مصوب، بودجه های برنامه ای است اما هیچ رئیس دولتی و هیچ وزیری خود را به بودجه متعهد نمی داند و انواع و اقسام تخلفها و انحراف های عمدی از آن صورت می پذیرد. این قاعده هم قبل و هم بعد از انقلاب صادق بوده است. شاه در کنفرانس هایی چون کنفرانس رامسر پز برنامه می داد، اما پس از تصویب برنامه، حقوقی خاص برای دربار مطالبه می کرد و برای خرید اسلحه رأساً مذاکره می نمود و سپس از سازمان برنامه می خواست تأمین مالی بکند. در حالی که هیچ یک از آن موارد در برنامه پیش بینی و تصریح نشده بود. لذا برنامه به طور کلی در کشور ما امری تشریفاتی و تزئینی بوده و به ویژه بعد از انقلاب تزئینی تر شده است. مسئولان و مقامات هم خواسته اند برنامه و سازمان برنامه را به دنبال خود بکشند نه اینکه تابع برنامه باشند.
* شما به هنگام ورود به سازمان برنامه دو اولویت در نظر داشتید. یکی زمینه سازی برای اجرای برنامه ها و آماده کردن زیرساخت ها و دیگری تثبیت جایگاه برنامه در عرصه اقتصاد ملی. این دو اولویت، شخصاً انتخاب شده بود یا اینکه دولت موقت آنها را برای شما تعیین کرده بود؟
نه، دولت موقت اولویتی تعیین نکرد، اولاً خوب مرحوم مهندس بازرگان که رئیس دولت بود آن ایام آنقدر گرفتاری داشت که اصلاً به جزئیات نمی رسید که مثلاً خط مشی و برنامه تعیین کند، البته آقای معین فر که سلف من بود برای تثبیت سازمان برنامه فعالیت هایی آغاز کرده بود، منتهی ایشان هم 7 ماه بیشتر در سازمان برنامه حضور نداشت. اختیارات بنده بیشتر از آقای معین فر بود، لذا تلاشهای من چشمگیرتر و پر سر و صداتر شد، اما اینها همه مرهون آقای معین فر است یعنی اگر رهنمودی بود از جانب ایشان بوده نه از جانب دولت.
* به نظر شما مجموعه رهبری کننده انقلاب، دیدگاه روشنی در عرصه اقتصاد داشت؟
اصلاً نداشت. منتهی چون من جزو مجموعه بودم این اختیار را به من می دادند. در شورای انقلاب در مورد مسائل اقتصادی از جمله قانون حفاظت صنایع و قانون ملی شدن بانکها من نظر می دادم. مخصوصاً درباره ی قانون حفاظت صنایع به کمک آقای عالی نسب یک طرح 8-7 صفحه ای تهیه کردم. خود آقای بهشتی و آقای خامنه ای به این امور نمی رسیدند، یا حوصله اش را نداشتند یا آنقدر گرفتاری داشتند که صریح می گفتند در امور اقتصادی هر چه تو بگویی ما قبول داریم.
* هم در نقطه عطف انقلاب و هم در شروع جنگ بهترین فرصت های تاریخی را برای اصلاح ساختار اداری و مالی کشور فراهم کرد. چرا اصلاحی صورت نگرفت؟
به دلیل اینکه واقعاً مجموعه دستگاه های اداره کننده کشور به ضرورت برنامه داشتن و اهمیت نظام مالی در یک نظام اجتماعی واقف نبودند و نمی دانستند که اگر یک نظام سیاسی نظام مالی اش درست کار نکند منحرف می شود. تمام بزرگان جهان هم که مبدع یا پایه گذار یک رژیم پایدار بوده اند از لحاظ مالی آدمهای سختگیری بوده اند. در ایران نیز خود میرزا تقی خان امیرکبیر، حتی آغا محمدخان قاجار، در این موارد بسیار سختگیر بودند. حضرت علی هم از این نظر حقیقتاً اسوه بود. این که می گویند ایشان به هنگام صحبت با طلحه و زبیر چراغ بیت المال را خاموش کرد، نشانگر وسواس و قائل بودن اهمیت در قبال منابع مالی عمومی بود. ولی رجال جمهوری اسلامی این چنین نبودند. بی محابا، بدون ضابطه، بدون حساب پس دادن و بدون مسئولیت از بیت المال برداشت می کردند. همه موارد هم نامشروع نبود، اما بی ضابطه بود. این اصل حساب پس ندادن متأسفانه بلای جان جمهوری اسلامی شد. تمام لوایح مربوط به نهادهای جدید در مجلس آمد و تصویب شد و همه از مقررات قانون محاسبات نظام اداری مستثنی بودند.
ما یک زمانی حساب کردیم در بودجه 94 میلیارد تومانی جاری کشور 24 میلیارد تومان از مقررات قانون محاسبات مسنثنی بود. خوب فشارها از داخل این مجموعه درآمد، همه از جمله همین آقای زواره ای می گفتند بله، آنجا که قانون محاسبات اجرا شده همه اش دزدی بوده، همه اش زد و بند بوده، در حالی که اتفاقاً دزدی ها و سوءاستفاده های کلان در پیمانکاری هایی که خارج از مقررات و قانون محاسبات صورت می گرفته، بوده است همچون عملکرد منصور روحانی و دیگران. لذا اعتقادی به ضابطه مندی در نظام مالی وجود نداشت. از این روی، هر دو برنامه بعد از انقلاب یک پوشش صوری روی یک رشته عملیات مالی بود. بدون مراقبت، محاسبه، حسابرسی و تحلیل هزینه فایده چنین نظامی هرگز و برای ابد موفق به تثبیت و استحکام و انسجام نخواهد شد. هم انقلاب، هم جنگ فرصتی را پیش آورده بود، ما آن موقع در کمیسیون برنامه و بودجه مطرح کردیم این فرصتی است که باید با استفاده از آن، زیرساختها را درست کنیم، مصرف جامعه را پایین بیاوریم و الآن به دلیل جریان جنگ مردم تحمل می کنند و حاضرند ریاضت اقتصادی بکشند، هنوز اول انقلاب است، هنوز روحیات انقلابی موجود است و حاضر به فداکاری هستند. اگر الآن نکنیم بعداً دیگر فرصتی نیست. من این بیت را زیاد می خواندم:
“سرچشمه شاید گرفتن به بیل / چو پر شد نشاید گرفتن به پیل”
ما آن زمان دقیقاً برآورد کردیم که مصرف ارزی کشور، در حدود 12 میلیارد دلار معادل یک میلیون و دویست هزار بشکه در روز صادرات نفت است. ما گفتیم بیایید این مسأله نقش نفت در بودجه را محدود کنیم. اگر محدود کنیم درآمد ارزی ما محدود می شود و وقتی محدود شد دولت مجبور است خودش را با آن تطبیق بدهد، وقتی تطبیق داد خواه ناخواه تابع برنامه می شود، اما با ما مخالفت های شدیدی شد.
مخالفت از طرف حزب الله مجلس، که هم راستیها در آن بودند هم چی ها. کمیسیون برنامه و بودجه در سالن بزرگی تشکیل می شد که یک میز 40-30 نفره در وسط آن قرار داشت که اعضای کمیسیون و نمایندگان دولت دور آن می نشستند و تعداد بسیاری از نمایندگان نیز ناظر صحبت های ما بودند و ما با بلندگو صحبت می کردیم. آنها دور تا دور ما نشسته بودند و تکبیر می فرستادند که آقا این طرح، طرح ضدانقلاب است، الآن جنگ است و اینها – اشاره به اینجانب – می خواهند با محدود کردن مصرف و ناراضی کردن مردم جوّ را متشنج کنند.پرچمدار این تز اعضای حزب جمهوری بودند که هم موتلفه ای ها را در بر می گرفت و هم چپها را. مجموعاً حزب الله مجلس در مقابل ما واکنش نشان داد. در حالیکه کمیسیون برنامه و بودجه تقریباً قانع شده بود. همین آقایان دری، خلخالی و الویری قانع شده بودند، اما از یک سو راستها و از سوی دیگر چپها ما را محاصره کرده بودند. استدلال شان این بود که الآن باید در بازار کالا بریزیم تا کمبود و تورم پیش نیاید و مردم ناراضی نشوند. بالاخره با تکبیرهای آنان کمیسیون برنامه و بودجه هم ترسید. لذا فرصت هایی که شما از آن یاد کردید، عملاً از بین رفت.
* این ماجرا در جریان بحث های بودجه سال 60 اتفاق افتاد؟
نه، در بحث بودجه سال 61. در جریان بحث های بودجه سال 60 نیز همین دعوا را داشتیم اما چون رجایی نخست وزیر بود و با هم رابطه خوبی داشتیم، با وی به توافق رسیدیم. در زمان تنظیم بودجه سال 60 مرحوم رجایی خودش کوتاه آمد و قبول کرد و ما در سقف یک میلیون و دویست هزار بشکه صادرات صادرات روزانه نفت بودجه را بستیم. اما ماجرایی که ذکر کردم مربوط به بحث های سال 61 بود که در زمستان سال 60 اتفاق افتاد.
*بودجه سال 59 در زمان حضور شما در سازمان برنامه تنظیم شد؟
بله. اسم بودجه سال 59 را “بودجه اضطراری” گذاشتیم.
*بودجه سال 59 چه ویژگیهایی داشت؟
در بودجه اضطراری سال 59 به دلیل شرایط ناشی از محاصره اقتصادی آمریکا، بودجه های جاری و عمرانی وزارتخانه ها را تا حداقل ممکن پایین آوردیم. با این فرض که چنانچه محاصره بطور جدی و کامل صورت بگیرد صدور نفت در حد مکفی میسر نخواهد بود.از سویی به تهیه کالاهای اساسی مورد نیاز مردم مثل برنج، گوشت، قند و گندم توجه ویژه مبذول شد، به این نحو که در سه ماه اول سال 59 همه اقلام مورد احتیاج فراهم شد، لذا دارا بودن دیدگاه حداقلی و همچنین پیش بینی و تدارکات در حد امکان، ویژگی های اصلی بودجه سال 59 بود.
* تجربه حضور در کمیسیون برنامه و بودجه در مجلس اول به کجا انجامید؟
به دنبال بحث و درگیری بر سر بودجه سال 61، من در تیر 61 از ریاست و عضویت کمیسیون برنامه و بودجه مجلس استعفا دادم. انتخابات هیأت رئیسه هر دو سال یکبار انجام می شد و من اگر در کمیسیون باقی می ماندم مجدداً برای ریاست به من رأی می دادند. اما من نمی خواستم در کمیسیون بمانم، چرا که به عنوان رئیس کمیسیون باید از بودجه ای دفاع می کردم که اعتقادی به آن نداشتم. من آن زمان هنوز خیلی از مجموعه نظام ناامید نشده بودم، اما به این نتیجه رسیدم که در امور مالی و اقتصادی، اساساً ایده ای وجود ندارد و من نمی توانم با آنها کنار بیایم. آنها فقط می خواستند دست هر مدیری در درآمد و هزینه ها باز باشد. خوب مسئولیتش را هم خودشان باید می پذیرفتند. من واقعاً از آن زمان دریافتم که در این نظام با یک مشت اعداد و ارقام روی کاغذ، تعادلی بین منابع و مصارف ایجاد می کنند، اما در عمل فاصله ای میان زمین و آسمان وجود دارد.
اشتراک در:
پستها (Atom)