ارکون، مسلمان پست مدرن
محمد ارکون در سال ۱۹۹۵ پیشبینی کرد چهره خشن و هراسناک اسلام از سال ۲۰۱۰ به آن سو، اندک اندک، کمرنگ میشود و مسلمانان آماده رویارویی تازه و سودمندتری با جهان جدید خواهند شد.
او میاندیشید این تاریخ، آغاز پایانِ پدیدههای تراژیکی مانند تعصب و بنیادگرایی و خشونت اسلامی خواهد بود. از این رو، از غربیان میخواست شکیبایی پیشه کنند و این دوره تاریخی را پایدار نینگارند و خون و خشم و خشونت را "ذاتی" اسلام نگیرند.پرتو امید در دل ملتهای عرب تابید. خودکامگان عرب برای نخستین بار از مردم خود شکست خوردند و خود را آماده اصلاحات یا ترک مذلتبار قدرت کردند.
ارکون به مداخله کشورهای غربی برای از میان بردن خودکامگی و قدرتهای مطلقه در کشورهای اسلامی باور داشت. او از غرب انتقاد میکرد که منافع اقتصادی خود را در رابطهاش با کشورهای جهان سوم بر تلاش برای تحقق دموکراسی و حقوق بشر در آن کشورها ترجیح میدهد.
ارکون میاندیشید غربیان نیز مسئول خشونت و واپسماندگی ملتهای مسلمان هستند؛ نه تنها به دلیل استعمار، بلکه به سبب نادیده گرفتن نیازهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این ملتها. او حتی دانشگاهیان غرب را ملامت میکرد که چرا عنصر دینی را در پژوهشهای خود کمتر وارد میکنند و چرا در رشتههای علوم انسانی، هنگامی که سخن از مذهب در میان است، اسلام چندان دستمایه تأمل آکادمیک نیست.
رنجهای جوانی الجزایری
"در اوائل دهه پنجاه میلادی، همان هنگام که ارکون دانشجوی دانشگاه الجزایر بود، روزی لوسین فور (Lucian Febvre) به دانشگاه آمد و در باره اینکه آیا فرانسوا رابله مؤمن بود یا کافر، سخنرانی کرد. ارکون این سخنرانی را "صاعقه یا وحی" ای توصیف میکند که بر وی فرودآمد و سرنوشت زندگی فکری او را تعیین کرد"
در دانشگاه الجزایر ادبیات عرب تحصیل کرد. زمان تحصیل او مقارن با دوران استعمار الجزایر به دست فرانسویان بود. احساساتِ ضداستعماری در میان جوانان الجزایری شور و هیجان میآفرید. استادان دانشگاه یا فرانسوی بودند یا در فرانسه تحصیل کرده بودند و در نتیجه ادبیات و تاریخ عرب را به شیوه خاورشناسان درس میدادند.
فرانسویان باور داشتند الجزایر، بر خلاف دیگر کشورهای شمال آفریقا مانند تونس، فاقد "ملت" است. زبان آمازیگی به رسمیت شناخته نمیشد. تجدد به شکل آمرانه و در سبک فرانسوی آن بر مردم الجزایر تحمیل میشد.
نوع نگاه خاورشناسان به ادبیات و تاریخ عرب نیز نسبتی با نگاه غربیان به ادبیات و تاریخ اروپا نداشت. غربیان وقتی میخواستند در باره مردم کشورهای مدرن پژوهش کنند به "جامعهشناسی" روی میآوردند و زمانی که میخواستند در باره مردم غیرمدرن تأمل کنند سراغ "قومشناسی" میرفتند؛ گویی این مردم ذاتاً با آن مردم تفاوت دارند و اندیشیدن در باره سنت و زبان و فرهنگ و دینشان هم نیاز به ابزارهای مفهومی دیگر دارد.
خاورشناسان معمولاً به سراغ متنهای کلاسیک عربی، دورههای مهم، شخصیتهای مشهور، شهرهای مرکزی و رویدادهای سرنوشتساز میرفتند و در نتیجه درکی محدود از "متن"، "دوره"، "شخصیت"، مکان" و "رویداد" داشتند.
محمد ارکون این نابسندگی و نقص را درمییافت، اما هنوز نمیتوانست آن را به شکل مفهومی بیان کند. چیزی ناگوار در سرزمین او میگذشت که در ذهن او به ناتمامی روششناسی خاورشناسان پیوند داشت. اما هنوز نمیتوانست این ارتباط را به خوبی نظریهمند سازد. از استاداناش چیزی نمیشنید که اندیشهاش را در این باب بشکفد.
لوسین فور؛ آموزگار تاریخنگاری نوین
"ارکون تا پایان عمر سخت دلمشغول خشونت اسلامی بود. در کشوری برآمد و بالید که زیر چکمههای استعمار غرورش زخمی شده بود. اما تشکیل دولت "ملی" پس از استقلال به هیچ روی از خشونت در این کشور نکاست. جنگهای داخلیِ سالیان و رشد اسلامگرایی افراطی در این کشور جان انسانها را بیپروا میگرفت. ارکون که بارها در باره الجزایر نوشت و گفت آن قدر از برهنگی نفرتانگیز خشونت در این کشور دلآزرده بود که چندان میل نداشت حتی بدانجا سفر کند."
ارکون این سخنرانی را "صاعقه یا وحی" ای توصیف میکند که بر وی فرودآمد و سرنوشت زندگی فکری او را تعیین کرد. فرانسوا رابله، نویسنده فرانسوی نامدار دوران رنسانس بود که به سبب نوشتههایش در روزگار خود تکفیر شد. لوسین فور که از بنیانگذاران اصلی مکتب تاریخنگاری تازهای به نام "آنال" بود، با شیوه نوینی در باره مفهوم ایمان در سده شانزدهم سخن گفته است. او استدلال کرده که اساساً مفهومی که ما امروز از الحاد در نظر داریم در سده شانزدهم اروپا وجود نداشته است و بنابراین رابله به معنای امروزی کلمه به هیچ روی نمیتوانست ملحد باشد.
کاری که فور میکرد در واقع دگرگون کردن مفهوم نوشتن تاریخ با گسترش دایره معنای "رویداد"، "زمان تاریخی"، "منابع تاریخی" و "ادوار تاریخ" بود.
فور باور داشت برای نوشتن تاریخ تنها نمیتوان به شرح وقایع بسنده کرد. تاریخ نویسی، دانشی چندرشتهای است و باید تا جای ممکن از رشتههای گوناگون، مانند باستانشناسی و علم تأویل، انسانشناسی و زبانشناسی در آن بهره گرفت.
دری که فور به روی ارکون گشود هرگز بسته نشد. ارکون از آن پس کوشید به تاریخ اندیشهها در اسلام بنگرد؛ اما نه تنها بر اساس متنهای مهم، یا دورههای بنیادگذار یا شهرهای مرکزی. نوشتن تاریخ با به درون کشیدن همه آنچه هست. بیرون گذاشتن هر عنصر از تاریخ، امری ایدئولوژیک و خشونتبار است. شهرهای حاشیهای همانقدر تاریخ را میسازند که شهرهای کانونی، متنهای ثانوی هماناندازه سنتسازند که متنهای اصلی و رویدادهای بیاهمیت، فرقههای اقلیت، دورههای خاموش، شخصیتهای منزوی همه در بافتن تار و پود تاریخ نقش میگزارند.
ارکون اندیشیدن در تاریخ اندیشه اسلامی را آغازید. با الهام از روششناسی تاریخنگاری آنال، او سبک تازهای از تاریخ اندیشه، تاریخ مفهوم و تفسیر قرآن را پایه گذارد که پیش از آن در سنت اسلامشناسی خاورشناسان و به طریق اولی در سنت علمای اسلامی غایب بود.
او برای دوره دکترا به دانشگاه سوربن رفت و نزد لوئی ماسینیون رساله درخشان خود را گذراند:"انسانباوری عربی، ابن مسکویه در مقام فیلسوف و تاریخنگار".
خشونت؛ مسأله مسألهها
ارکون تا پایان عمر سخت دلمشغول خشونت اسلامی بود. در کشوری برآمد و بالید که زیر چکمههای استعمار غرورش زخمی شده بود. اما تشکیل دولت "ملی" پس از استقلال به هیچ روی از خشونت در این کشور نکاست. جنگهای داخلیِ سالیان و رشد اسلامگرایی افراطی در این کشور جان انسانها را بیپروا میگرفت. ارکون که بارها در باره الجزایر نوشت و گفت آن قدر از برهنگی نفرتانگیز خشونت در این کشور دلآزرده بود که چندان میل نداشت حتی بدانجا سفر کند.ارکون در مقام فیلسوف و تاریخنگار باور داشت که نظامهای فکری یا متنها معصوم نیستند و میتوانند تولیدکننده خشونت باشند. همانطور که ایدئولوژی مطلقانگار عصر روشنگری به استعمار و علمباوری پوزیتیویستی به مصائبی چون جنگ جهانی دوم انجامید، معناهای تولیدشده برای قرآن و سنت اسلامی نیز مسئول خشونتهایی هستند که امروزه به دست مسلمانان انجام میشود.
ارکون از مثلث حقیقت، تقدس و خشونت سخن میگفت که چگونه در همتنیدهاند و همدیگر را میسازند. نقد خشونت، از نگاه او، بدون گذار از حقیقت و تقدس ممکن نبود. بنابراین متن را باید به گونهای خواند که از درون آن نه سلطه حقیقت مطلق برآید نه اقتدار امر قدسی.
"ارکون کلمهی "اصلاح" اسلام را نمیپسندید؛ او از "براندازی" میگفت؛ از کنارنهادن سراسر پارادایم سنت، بیرون آمدن از آن و نقادیاش بر پایه عقلِ تاریخی و پست مدرن."
ارکون کلمهی "اصلاح" اسلام را نمیپسندید؛ او از "براندازی" میگفت؛ از کنارنهادن سراسر پارادایم سنت، بیرون آمدن از آن و نقادیاش بر پایه عقلِ تاریخی و پست مدرن.
فهمِ پست مدرن اسلام
شاید همانطور که ژاک دریدا، فیلسوفی یهودی یا جیانی واتیمو، فیلسوفی مسیحی خوانده میشوند، محمد ارکون را نیز بتوان مسلمانی پستمدرن دانست؛ با این تفاوت که گرانیگاه اندیشه او اسلام است نه فلسفه. او به شدت زیر تأثیر اندیشمندان فرانسوی نیمه دوم سده بیستم بود: ژاک لاکان، ژاک دریدا، میشل فوکو، پیر بوردیو، ژیل دلوز و رنه ژرار.او باور داشت جامعه، سنت، فرهنگ و دین اسلامی باید همانگونه خوانده و فهم شوند که اینگونه اندیشهورزان پیشنهاد میکنند. از این رو، فهم نوشتههای ارکون ناممکن است جز با چیرگی بر مکتب آنال، و نیز آنچه در آمریکا "نظریه فرانسوی (French theory) " خوانده میشود.
"ارکون بر خلاف فقیهان نمیکوشید با پیش نهادن مسائل مستحدثه و افزودن چند فرع فقهی پرسشهای دنیای جدید را پاسخیافته بداند. همچنین بر خلاف مصلحان دینی سعی نمیکرد متون اصلی اسلام را تقدیس کند، و در عوض فهمهای پیشینیان را نادرست بینگارد و فهم خود را تفسیر "متین" متن بنماید. برای ارکون متنهای قرآن و حدیث هماناندازه تاریخی بودند که فهم از آنها."
پنجرهای هماره باز
نزاع میان شیعیان و سنیان یکی از واپسین موضوعهای پژوهش و نوشتن ارکون در سالهای اخیر بود، اما بیماری مجال تکمیل آن را نداد. در بستر بیماری به پزشک گفته بود:"باید مرا نجات بدهی چون دو کتاب در دست تألیف دارم."
چهاردهم سپتامبر، در بیمارستانی در پاریس درگذشت. پیکرش را به مراکش بردند؛ وطن همسرش ثریا الیعقوبی. جایی که تابستانها برای استراحت و نوشتن به خانه تابستانیاش پناه میبرد. او را در مقبرة الشهداء کنار مسجد الشهداء دفن کردند؛ نزدیک آرامگاه ادریس الشرایبی، رماننویس نامدار و کمی آنسوتر از محمد عابد الجابری، اندیشمند مراکشی که او نیز همان سال درگذشت.پنجرهای که ارکون گشود نسلی از پژوهشگران اسلام – مسلمان و جز آن – را به چشماندازهایی تازه ره نمود. دستاورد یا میراث فکری ارکون، دستهای عقیده یا شماری گزاره نیست؛ بلکه آن افق روششناختیای است که او برابر چشم دیگران گسترد. امروزه به دشواری میتوان آن افق را نادیده گرفت. هایدگر در "اصل عقل" نوشت:"هر چه اثر یک اندیشمند بزرگ تر باشد – و اثر هم به هیچ روی با شمار و گستره نوشتههایش سنجیده نمیشود – بخش نااندیشیده کارش غنیتر است؛ یعنی آن بخشی که برای نخستین بار و از طریق کار او در مقام امری که «هنوز اندیشیده نشده» آشکار شده است."
عظمت کار ارکون در آن است که نااندیشیدههای تاریخ اسلام را به ما نشان میدهد و ما را به سنجش تاریخی و عقلانی آنها فرامیخواند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر