۱۳۹۱ فروردین ۳, پنجشنبه

نکاتی پیرامون کهولت نظام سرمایه و عروج استراتژی گسست










 












یونس پارسابناب

• در بخش اول این نوشتار به فروپاشی استراتژی "رسیدن به آن‎ها" در امر توسعه و پیشرفت پرداخته شد. در بخش دوم و پایانی این نوشتار به شکلگیری و عروج استراتژی گسست از نظام جهانی و نقش روشنفکران متعهد نسبت به آن میپردازیم ...
چهارشنبه  ۲ فروردين ۱٣۹۱ -  ۲۱ مارس ۲۰۱۲

در آمد
در بخش اول این نوشتار به فروپاشی استراتژی "رسیدن به آن‎ها" در امر توسعه و پیشرفت پرداخته شد. در بخش دوم و پایانی این نوشتار به شکلگیری و عروج استراتژی گسست از نظام جهانی و نقش روشنفکران متعهد نسبت به آن میپردازیم.

۱ – بخش قابل توجهی از چالشگران ضد نظام جهانی سرمایه که عمدتا خود را متعلق به جنبش های ضد فاز فعلی گلوبالیزاسیون (رواج بازار آزاد نئولیبرالیسم) میدانند، قاطعانه و صمیمانه بر آن هستند که بشریت خواهان و محتاج ایجاد یک "جهانی بهتر" است. آن‎ها تأکید میورزند که کشورها باید به یک گسست از منطق حاکم بر "بازار آزاد" سرمایه داری دست بزنند. طرفداران جنبش های ضد گلوبالیزاسیون که پیوسته در سراسر جهان بین مردم بر تعدادشان افزوده می‎گردد خاطر نشان می‎سازند که مردم نه فقط باید بر روی اندیشه و پراتیک گسست اصرار ورزند بلکه باید به نابودی اجزاء غیرانسانی نظام در فاز فعلی اش اقدام ورزند.
۲ – بدون تردید مارکسیست ها باید با این چالشگران که در نبرد علیه نئولیبرالیسم و پی آمدهای منبعث از آن – گسترش جنگ های مرئی و نامرئی در سراسر جهان، گسترش بیکاری و فقر و تخریب نمایان بهزیستی و... – دارای پروژه ها و استراتژی های متنوع و گوناگون هستند به همکاریهای نزدیک و حتی دراز مدت دست بزنند ولی در عین حال باید در جریان این همکاریها، همدلی ها و تلاش ها در جهت ایجاد "جهانی بهتر" توجه این چالشگران را به این نکته کلیدی معطوف سازند که اگر روزگارانی در گذشته انگاشت و وقوع عملی گسست (انقطاع) از نظام معقول و شدنی بود، امروز در فاز فعلی گلوبالیزاسیون سرمایه احتمال وقوع و پیروزی آن وجود ندارد و اگر هم اتفاق بیافتد نظام جهانی با توسل به ترفندهائی نیروهای طرفدار گسست را یا نابود و یا اخته ساخته و آن کشور را دوباره به محور نظام متصل خواهد ساخت.
٣ – در تاریخ صد ساله گذشته جهان ما شاهد گسست های کلیدی و تاریخساز بودیم. وقوع انقلاب اکتبر و استقرار کشور شوراها در روسیه بزرگترین نمونه گسست از نظام جهانی بود. سی سال بعد در دهه های ۱۹۷۰ – ۱۹۵۰ شکلگیری و عروج امواج سه چالش بزرگ (سوویتیسم، جنبش های رهائی بخش ملی در سه قاره و جنبش کارگری در اروپای غربی) نمونه های مناسب و مثبت گسست از محور نظام بودند. ولی امروز در فاز فعلی گلوبالیزاسیون سرمایه و دگردیسی در شکل و شمایل امپریالیسم (حضور امپریالیسم "دسته جمعی" سه سره) امکان وقوع گسست هائی از نوع فوق الذکر از بین رفته اند . گسست های آینده محتملا جهانی و بر خلاف گسست های گذشته "براندازانه" در ارتباط با کلیت نظام سرمایه خواهند بود. علت و یا علل این امر را باید در موقعیت واقعاً موجود سرمایه داری امپریالیستی و ویژگی ها و نحوه های بیان آن جستجو کرد.
۴ – سرمایه داری امپریالیستی کنونی به مرحله "بی ربطی" خود رسیده است. این نظام برخلاف گذشته فقط از طریق کنترل نظامی کره خاکی می‎تواند به بقای خود ادامه دهد. امروز این نظام در مقابل "مناطق طوفانی" قرار گرفته است. برای ساکنین این مناطق – در آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین، اقیانوسیه و حتی بخشی از اروپای جنوب شرقی (یونان، صربستان و...) – این نظام واقعاً موجود غیرقابل تحمل گشته است. در نتیجه شورش (و یا وجود شرایط بالقوه برای شورش) در این مناطق علیه نظام فراگیر و همیشگی گشته است. ولی واقعیات تاریخی نشان می‎دهند که شورش ضرورتا به این معنی نیست که روند اوضاع به استقرار یک بدیل مورد دلخواه منجر می‎گردد. شورش پدیده ایست که گروهی از مردم در زمانی مشخص بوسیله آن در مقابل یک نظم معینی مقاومت کرده و طالب براندازی آن می‎شوند. در انقلاب فوریه ۱۹۱۷ در روسیه مردم طی شورشی بزرگ تزار را سرنگون کردند. ولی حرکت فقط از مسیر شورش هرچه حتی با شکوه تر ضرورتا به استقرار یک بدیل مثبت و متفاوت ختم نمی شود. به قول سعدی "گاو نر میخواهد و مرد کهن" که راهی را که با شورش آغاز گشته به سرمنزل مقصود (ایجاد جهانی و یا بدیل بهتر) برسانند. در انقلاب روسیه, لنین و حزب بلشویک موفق شدند که آن شورش براندازانه را با انقلاب اکتبر به سر منزل مقصود برسانند.
۵ – شورش ها، قیام ها و خیزش های منبعث از امواج خروشان بیداری و رهائی که دیروز در آمریکای لاتین و امروز در کشورهای عربی خاورمیانه و آفریقای شمالی به وقوع پیوسته و ادامه دارند نقدا به کشورهای دیگر مناطق طوفانی (از گرجستان و یونان و... گرفته تا بلاروس، پرتقال، ایرلند در اروپا و چاد و یوگاندا و... در آفریقا) بطور روزانه سرایت و گسترش یافته اند. به نظر خیلی از متفکرین مارکسیست; جهان وارد یک "دوره گذار" طولانی شده که با شورش های جاری بویژه در سه قاره جنوب آغاز گشته و احتمال دارد که ما را به سوی جایگزینی نظام سرمایه داری امپریالیستی یا یک بدیل بهتر به پیش ببرد. این بدیل جدید که از ورای "شورش های انقلابی" عبور خواهد کرد به بشریت فرصت خواهد داد که به کریستالیزه سازی بدیل سوسیالیستی در سطح جهانی موفق گردد. این بدیل همان قدر که به نفع مردم شمال است به همان اندازه به نفع مردم جنوب که بزرگترین و اصلی ترین قربانیان نظام را در بر می‎گیرند' نیز می باشد. در این چهارچوب باید خاطر نشان ساخت که انگاشت گسست چیزی غیر از استراتژی توسعه که در چشم انداز گذار جهانی سوسیالیستی به وقوع خواهد پیوست، نیست.
۶ – در سال های آغازین قرن بیست و یکم خیلی از چپ های مارکسیست بویژه در آمریکای لاتین این بدیل را به اسم "سوسیالیسم قرن بیست و یکم" خواندند. نگارنده نیز مثل سمیر امین معتقدم که این نام گذاری "بد نیست". جنبه مثبت و چشمگیر این نام اینست که سوسیالیسم در قرن بیست و یکم با سوسیالیسم قرن بیستم تفاوت خواهد داشت ولی این سوسیالیسم از تجارب مثبت، غنی و تاریخی سوسیالیسم آن دوره باید درس آموخته و از دستاوردهای مثبت آن بهره مند شود. ایدئولوژی حاکم این گفتمان را رایج ساخته که سوسیالیسم آن دوره مطلقاً چیزی به غیر از ناکامی و شکست نبوده و در نتیجه باید پذیرفت که سرمایه داری یک نظام بدون بدیل و "ابدی" است. این گفتمان کاملاً کاذب بوده و برعکس فلاکت و سبعیتی که تشدید جهانی شدن سرمایه بویژه در بیست و چند سال گذشته (از ۱۹۹۱ به این سو) در سراسر جهان بوجود آورده از بشریت میطلبد که درباره ضرورت ایجاد یک موج خروشان نوینی از سوسیالیسم بیش‎تر از پیش اندیشه و عمل کند.
۷ – از نظر تاریخی اگر ما تولد و شکلگیری سوسیالیسم را با دوره های آغاز سرمایه داری مقایسه کنیم آن وقت متوجه می‎شویم که نظام ها نیز مثل هر پدیده ای در تاریخ رشدش دچار نوسانات پیچیده و گوناگون می‎گردند. زیرا که حرکت خود تاریخ طبیعت و جوامع بشری پیوسته بطور مارپیچی و پر از فراز و نشیب ها و عروج و فرودها بوده است. اولین امواج پروژه های سرمایه داری در شهرهای ایتالیائی نشین (جنوا، میلان، فلورانس، پادوا و....) در آغاز قرن سیزدهم اتفاق افتاد. این امواج در نیمه راه به خاطر تهاجمات جنگی امپراطوری های فئودالی اروپا (اسپانیا، فرانسه، اطریش، پرتقال و...) و حمایت قدرتمند پاپ اعظم ها فروکش کرده و در نطفه خفه گشتند. موج دوم نزدیک به سه قرن بعد (در اواخر قرن پانزدهم و دهه های آغازین قرن شانزدهم) در غرب آتلانتیک (انگلستان، شمال غربی فرانسه و هلند) شروع گشت. این دفعه سرمایه داری بعد از شکل گیری نه تنها به بقای خود ادامه داد بلکه بتدریج در قرون هفدهم و هیجدهم در دیگر کشورهای اروپای آتلانتیک و سپس در جریان نیمه دوم قرن نوزدهم در ژاپن و شمال آمریکا نیز رواج و رونق یافت. از نظر تاریخی روشن است که پیروزی موج اول سرمایه داری بدون درس آموزی از کمبودها، دستاوردها و علل شکست موج اول نمی توانست بدست آید. ما می‎توانیم این امر را در مورد سوسیالیسم هم مطرح کنیم. موج اول سوسیالیسم که با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ آغاز گشته و سالها با موفقیت به پیش رفت در نیمه راه بنا به عللی که (در این جا بحث و بررسی آن‎ها موردی ندارد) در نیمه راه از نفس افتاده و فرو پاشید. موج دوم که نشانه های روشنی از فراز آن در دهه های آغازین قرن بیست و یکم دیده می‎شوند، شروع گشته است. در تاریخ بشر عموماً پیروزی بزرگ در حیطه ایی بعد از تلاش های ناموفق و شکست خورده در آن حیطه، بالاخره به دست می آید. با توجه به این نکته که تاریخ زندگی بشر می‎تواند "چراغ" راه آینده باشد پس می‎توان آینده سوسیالیسم در قرن بیست و یکم را نیز در پرتو روشنائی که شرحش گذشت، دید. بگذارید در این جا به چندین نکته مهم اشاره کنیم.
٨ – در حال حاضر یک دگردیسی جدیدی در چشم انداز سوسیالیسم قرن بیست و یکم به وضوح اتفاق میافتد که شایان اهمیت است و آن این که هیچ پیشرفتی در سوسیالیسم بدون دموکراسی پیگیر به وقوع نخواهد پیوست. منظور از دموکراسی به هیچ وجه نوع دموکراسی های دم بریده رایج در اکثر کشورهای جهان نیست. در دموکراسی های رایج انگاشت و اندیشه دموکراسی عموماً در پراتیک به سطح مبتذل انتخابات دو حزبی و یا چند حزبی تقلیل یافته اند. بدون دموکراتیزه ساختن جامعه در تمام ابعاد و زوایایش – بویژه در حیطه های کار و زحمت و شرکت فعال کارگران و دهقانان در تصمیم گیری های مدیریت کارخانه ها، مزارع و... – نمی‎توان انتظار داشت که جامعه در جهت پیشرفت به سوی سوسیالیسم براه بیافتد. توسعه اجتماعی با سمت و سوی سوسیالیستی در قرن بیست و یکم بدون دموکراسی پیگیر امکان نخواهد داشت. به همان نسبت دموکراتیزه سازی در جامعه بدون استقرار عدالت اجتماعی نیز ناممکن است. در سوسیالیسم قرن بیست و یکم دموکراسی پیگیر و عدالت اجتماعی رابطه عامل و معلول با همدیگر نخواهند داشت. بلکه آن دو باهم دو روی یک سکه بوده و مکمل (لازم و ملزوم) همدیگر خواهند بود: با اضمحلال و نابودی یکی عمر آن دیگری نیز به پایان خواهد رسید. گفتمان جاری که توسط رسانه های گروهی – جهانی فرمانبر ترویج و تبلیغ می‎شود تظاهر می‎کند که نظام آنقدرها هم "بد" نیست زیرا اقلا دموکراسی می آورد. ولی واقعیت این است که امروز دموکراسی های حاکم هم در کشورهای مسلط مرکز و هم درکشورهای دربند پیرامونی دموکراسی های دم بریده و کاذبی هستند که هیچ نوع تغییر و توسعه ای را در زندگی توده های مردم به وجود نمی آورند. دموکراسی و دموکراتیزه سازی بدون توسعه و تغییر در زندگی بویژه معیشتی توده های مردم پدیده ای است فرتوت، درمانده و بی ربط. گفتمان های رایج که متعلق به ایدئولوژی حاکم در جوامع هستند. پیوسته تلاش می‎کنند که مردم را قانع سازند که دموکراسی پروسه مدیریت در امور سیاسی است و نقشی در جامعه و امور اجتماعی ندارد. طبق این گفتمان مدیریت جامعه در دست ماشین اقتصادی (بازار) قرار دارد پس مدیریت امور سیاسی (دموکراسی) کاملاً جدا از مدیریت امور اقتصادی (بازار) است. چالشگران ضد نظام بویژه مارکسیست ها تلاش می‎کنند که به این جدائی خاتمه دهند. سیاست به قول لنین "بیان فشرده ای" امور اقتصادی است و آموزش و پراتیک امور اقتصادی بدون سیاست بی معنی است.
۱۰ – پیوند اقتصاد و امور جاری آن با سیاست در جامعه روبه پیش با چشم اندازهای سوسیالیستی یک امر ضروری است. ضرورت این امر منبعث از این واقعیت عینی است که امروز مردمان کشورهای بویژه سه قاره (به اضافه اقیانوسیه) دموکراسی تهی از توسعه عدالت اجتماعی را نمی پذیرند. شوربختانه در نبود یک چپ متحد جهانی از یک سو و تهاجمات عمدتا میلیتاریستی نظام جهانی از سوی دیگر درصد قابل توجهی از توده های مردم در کشورهای جنوب (به استثنای کشورهای آمریکای لاتین) در جریان مقاومت و مبارزه علیه "دموکراسی صادراتی" خود را به آسانی در زندان های "توهمات خانواده گی" شبه دینی – مذهبی (اندیشه های بنیادگرائی) و یا شبه اتنیکی – ناسیونالیستی (خاک پرستی، الحاق گرائی و جدائی طلبی های شووینستی و پانیستی) محبوس می‎سازند. اگر این توده ها در کشورهای آفریقا و آسیا به بنیادگرائی سیاسی اسلامی، هندوتوا (بنیادگرائی سیاسی هندویسم)، لامائیسم (بنیادگرائی بودائیسم)، صهیونیسم (بنیادگرائی یهودیت) و یا به انواع و اقسام شوونیسم پناه برده و سپس به جنگ علیه همدیگر برمیخیزند دقیقاً به این علت است که مدل دموکراسی را که نظام از طریق جنگ، کودتا و... اعمال می‎سازد یک جوک مسخره آمیز میدانند. حتی با این که عکس العمل این توده ها به این "جوک وارداتی" نادرست و حتی ارتجاعی است ولی ارزیابی آن‎ها از دموکراسی مبنی بر این که دموکراسی مسخره خنده آور است، نادرست نیست. مضافا، روشن است که این دموکراسی به شدت به روند نابرابریها و فقرزائی روزانه در آن جوامع دامن می زند. لاجرم آن چه که در موج دوم سوسیالیسم، جدید است ضرورت پیوند اصیل و مدام بین دموکراسی پیگیر و توسعه انقلابی در خدمت گسترش پیگیر عدالت اجتماعی است.
۱۱ – بدون تردید روشنفکران درون جنبش های چالشگر ضدنظام وظیفه خطیری در قبال موج سوسیالیسم در قرن بیست و یکم دارند. آن‎ها نه تنها باید در روند مبارزاتی خود در میدان کارزار جامعه مدنی (کارگران و دیگر زحمتکشان و تهیدستان) آن بخش از توده ها را که در زندان های توهمات خانواده گی محبوس هستند، رها سازند بلکه به موازات آن باید پروسه تاریخی و طولانی "مرحله گذار" از سرمایه داری واقعاً موجود به "جهانی بهتر" را نیز با موفقیت به پیش ببرند.
۱۲ – نگارنده اعتقاد دارد که با این که روشنفکران متعهد مسئولیت بزرگ تاریخی دارند ولی آن‎ها نیستند که این جهان "بر سر دو راهه رسیده" را تغییر می‎دهند. اماّ در عین حال قانع شده ام که جهان بدون کمک جدی آن‎ها تغییر نمی یابد. انقلاب فرانسه را که یک انقلاب بزرگ در تاریخ بورژوازی بود نمی‎توان بدون کمک فرزندان روشنفکر عصر روشنگری (منتشکیو، ولتر، روسو و...) تصور کرد. دو انقلاب بزرگ قرن بیستم (انقلاب اکتبر روسیه، انقلاب ۱۹۴۹ چین) را نمی‎توان بدون نقش مارکسیست های درون حزب بلشویک، جنبش های کارگری و انترناسیونال سوم مجسم کرد. به همان نسبت ما نمی‎توانیم نقش موثر روشنفکران متعهد در درون امواج خروشان بیداری و رهائی که پیوسته در سراسر جهان امروزی گسترش پیدا می‎کنند، را نادیده بگیریم.


برخی از منابع و مآخذ
۱ – "مصاحبه آمادی علی دینگ با سمیر امین" در مجله 'توسعه و تغییر'، چاپ لندن 'سال ششم، شماره ۶ (۲۰۰۷)
۲ – مایکل هارت و آنتونیو نگری، "امپراطوری" چاپ دانشگاه هاروارد، سال ۲۰۰۰.
٣ – والت روستو، "مراحل رشد اقتصادی" چاپ دانشگاه کمبریج، ۱۹۶۰.
۴ – سمیرامین، "فراسوی هژمونی آمریکا"، چاپ لندن، ۲۰۰۶.
۵ – یونس پارسا بناب، "تاملی دوباره در مورد رابطه نظام جهانی سرمایه و بنیادگرائی"، نشریه 'ایرانیان'، ۲٣ فروردین ۱٣٨۷.


هیچ نظری موجود نیست: