کریس هِجِز
سیاستِ خارجیِ آمریکا چگونه شکل داده میشود؟
ترجمه: پرویز شفا و ناصر زراعتی
شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۰ - ۱۷ مارس ۲۰۱۲
|
توضیح:
این متنِ سخنرانیِ کریس هِجِز ـ روزنامهنگار و نویسندۀ آمریکایی ـ است در گردهماییِ مُعترضانۀ «زنان برای صلح» و دیگر گروههایِ خواهانِ صلح و همبستگی، علیهِ ورودِ نخستوزیرِ اسرائیل به ایالاتِ متحدۀ آمریکا در همین روزهایِ اخیر، بهمنظورِ دیدار و مذاکره با رئیسجمهورِ این کشور (باراک اوباما).
زنان و مردانِ خواهان صلح گردِ هم آمدند تا با اشغالِ ساختمانِ «کُمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ آمریکا»، فریادِ اعتراضِ خود را علیهِ جنگ با ایران،به گوشِ همگان برسانند.
*
نبرد برایِ عدالت در خاورمیانه نبردِ خودِ ماست. این جریان نیز بخشی است از مبارزۀ جهانی علیهِ سرمایهداران (که به «گروهِ یک در صد» مشهورند). این نبردی است برایِ برقراریِ عدالت، برای نشاندنِ «زیستن» بهجایِ «مُردن»؛ نبردی است برایِ برقراریِ «ارتباطِ صلحجویانه» بهجایِ «کُشتن». هدفِ این نبرد آفرینشِ «عشق» است بهجایِ «نفرت». این نبرد بخشی است از آن نبردِ بزرگ علیهِ نیروهایِ متحدشده برایِ مرگ و کُشتار؛ نیروهایی که بر ما حُکمفرمایی میکنند؛ صاحبانِ صنایعِ نفتی و صنایعِ زغالسنگ (همان صنایعی که از سوختِ سنگوارهای بهره میجویند و در نتیجه، آیندۀ بشریّت را به خطر میاندازند)، سازندگانِ سِلاحهایِ جنگی، دولتهایی که پیوسته مردمان را زیرِ نظر دارند، دلالانِ والاستریت، برگُزیدگانِ اقلیتِ حاکم که یورش میآورند بر مردان و زنانِ درمانده و کارگر و فرزندانِ ما که هر یک تن از چهار تنِ آنها نیازمندِ دریافتِ کمکهایِ رایگانِ برایِ تغذیهاند؛ برگُزیدگانی که مُحیطِ زیستِ ما را، با آن درختانِ سرسبز و خُرّم، آن هوایِ پاکیزه و آن آبهایِ زلال، آلوده میکنند و جانِ سالم به در بُردنِ ما را ـ که بخشی از طبیعتیم ـ برنمیتابند.
آنچه در نوارِ غَزّه ـ این بزرگترین زندانِ بی در و پیکرِ جهان ـ روی میدهد، بازتابی است کمرنگ از آنچه بهآرامی، خواه ناخواه، برایِ الباقیِ ما، در حالِ رُخ دادن است. این نمونه همچون دریچهای است گُشوده رو بهسویِِ پیدایشِ تدریجیِ حکومتِ امنیّتیِ جهان، نظامِ حکومتیِ جدیدی برایِ تسلط بر ما که شِلُدون وُلین ـ فیلسوفِ سیاسی ـ آن را «حکومتِ استبدادیِ وارونه» مینامَد. این بازتابی است از جهانی که در آن، قدرتمندان بهوسیلۀ «قانون»، خواه در والاستریت، خواه در پَسماندههایِ درهمکوبیدهشدۀ سرزمینهایی که ما به آنها یورش میبریم، اشغال میکنیم و موردِ تجاوز قرار میدهیم، هر کار بخواهند میکنند. یکی از آن سرزمینها همین کشورِ عراق است که تاکنون، صدها هزار تن از مردمانش کُشته شدهاند. از بزرگترین عرضهکنندگانِ این ایدهئولوژیِ جنونآمیز یکی همین «کُمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ آمریکا» است که دست به اعمالِ خشونتآمیز میزند فقط بهخاطرِ نشان دادنِ خشونت و رفتارش در بیاعتنائی به قوانینِ داخلی و بینالمللی، شنیع و بیشرمانه است.
من هفت سالِ آزگار در خاورمیانه بهسر بُردهام. مدیرِ دفترِ بخشِ خاورمیانۀ روزنامۀ «نیویورک تایمز» بودم. دو سال از آن هفت سال را در اورشلیم زندگی کردم. «کمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ آمریکا» سُخنگویِ یهودیان و اسرائیل نیست. این کمیته لَجّارهای است دهندریده، سخنگویِ ایدهئولوگهایِ دستِراستی که برخی از آنان در اسرائیل، قدرت را در اختیارِ خود دارند و بعضیشان در واشینگتُن و همه بر این باورند که چون تواناییِ جنگ برپاکردن دارند، پس مُحقاند جنگ راه بیندازند؛ موجوداتی که در نهایت، ربطی به شهروندانِ اسرائیلی یا فلسطینی ندارند، بلکه به برگزیدگانِ شرکتهایِ بینالمللی و دلالانِ امورِ دفاعی وفادارند؛ آنها که «جنگ» را بهشکلِ «حرفۀ» خود درآوردهاند، کسانی که مردمانِ فلسطین، اسرائیل و آمریکا را همراه با صدها میلیون تن از دیگر درماندگانِ جهان، بهشکلِ کالاهایی درآوردهاند که دائم زیرِ نظارت و سرکوباند.
ما آزادی، دموکراسی و فضیلتهایِ تمّدنِ غرب را برایِ جهانِ اسلام ارمغان نبُردیم؛ ارمغانِ ما ترور، ویرانیِ فراگیر، جنگ و مرگ بوده است. هیچگونه تمایزی نیست بینِ حملۀ ناآگاهانۀ «درونه»[Drone]ها [هواپیماهایِ کوچکِ بیسرنشین که از راهِ دور هدایت میشوند و همچون عقاب هدف را دنبال میکنند و از بین میبَرَند] و انفجارِ با بُمبهایِ دستساز، بینِ انفجارهایِ انتحاری و قتلهایِ هدفمند. ما از مُشتِ آهنینِ ارتشِ آمریکا استفاده کردهایم برایِ اُستوارکردنِ شرکتهایِ نفتی در عراق، اشغالِ افغانستان و تضمینِ اینکه جهانِ اسلام همچنان فرمانبردارمان باقی بماند. ما در اسرائیل، از دولتی حمایت کردهایم که جنایتهایِ موحش و شَنیعی در لبنان و نوارِ غزه مُرتکب شده است و هر روز، بخشهایِ هرچه بزرگتری از سرزمینِ فلسطین را به سرقت میبَرَد. ما شبکهای از پایگاههایِ نظامی (که برخی از آنها بهوسعتِ یک شهرک است) در عراق، افغانستان، عربستانِ سعودی، ترکیه و کویت ایجاد کردهایم (کشورِ ایران با چهل و سه پایگاهِ نظامیِ آمریکا احاطه شده است!) و حقوقِ اساسی و امنیتیِ خودمان را در شیخنشینهایِ خلیجِ فارس، بحرین، قَطَر، عمان و اماراتِ متحدِ عربی تضمین کرده و نهادهایشان را برقرار کردهایم. ما عملیاتِ نظامیِ خود را در اُزبکستان، پاکستان، قرقیزستان، تاجیکستان، مصر، الجزایر و یمن گسترش دادهایم و هیچکس ـ مگر احتمالاً خودمان ـ باور نمیکند اصلاً قصدِ ترکِ این کشورها را داشته باشیم!
و بیایید از یاد نبریم که در ژرفایِ دنیایِ بیکرانِ بخشهایِ جزائیِ بیرون از آمریکا، در درونِ زندانهایِ نامُشخص و مراکزِ بازجویی و شکنجه، اعمالِ بیرحمانه و وحشیانهای انجام میدهیم که همواره با قدرتِ امپریالیستیِ لجامگسیختهای همراه است. عکسها و ویدئوهایِ روشن و بیپردۀ فراوانی از زندانِ ابوغُریب در عراق هست که پس از رو شدن، بیدرنگ، باسرعت، به بخشِ «گزارشهایِ طبقهبندیشده» احاله داده میشود تا از دیدِ عموم پنهان بمانَد. در این ویدئوها ـ همچنان که سیمون هرش [نویسنده و خبرنگارِ مشهورِ «نیویورکر» که بسیاری از فجایعِ جنگیِ آمریکا را آشکار کرده است] گزارش داده ـ مادرانی را میبینیم که همراهِ پسرانشان که اغلب کودکانی خُردسالاند، دستگیر میشوند و از پایدرآمده و وحشتزده، شاهدِ تجاوزهایِ مُکررِ به فرزندانِ خویشاند. همۀ اینها تصویربرداری شده است و وجود دارد و صدایِ جیغ و ضجّههایِ پسربچهها را بهخوبی میتوان شنید. آن مادران یادداشتهایی پنهانی برایِ خانوادههایِ خود میفرستادهاند که: «بیایید ما را بکُشید تا از زجر و شکنجۀ دیدنِ آنچه در اینجا روی میدهد، خلاص شویم!»
ما خود بزرگترین «مُشکل» در خاورمیانه هستیم. این ماییم که «احمدینژاد»ها، بُمبمُنفجرکنندگانِ انتحاری و جهادگرانِ بُنیادگرا را مَشروعیّت میبخشیم. هر اندازه بُمبهایِ کُشنده و آتشزایِ خود را به فاصلۀ دورتری پرتاب کنیم، هرقدر سرزمینهایِ مسلمانان را بیشتر مصادره کنیم، هرچه طولانیتر با خیالِ آسوده از معاف بودن از مجازات آدم بکشیم، چنین افرادی بیشتر مظاهرِ تحریفاتی را که ما عرضه میکنیم، بهسویِمان بازتاب میدهند و چنین جریانهایی افزایش خواهد یافت.
فردریش نیچه زمانی نوشت: «اگر به درونِ مغاک خیره شوید، مغاک نیز با همان نگاه به شما خیره خواهد شد.»
من دوست و هوادارِ رژیمِ [حاکم بر] ایران نیستم؛ رژیمی که به پیدایش و تسلیحِ «حزبالله» کمک کرد و بیتردید در اوضاعِ داخلیِ عراق مداخله میکند، فعالانِ حقوقِ بشر، زنان و اقلیّتهایِ مذهبی و قومی را آزار میدهد و سرکوب میکند، نژادپرستی و تعصب را دامن میزند و قدرتِ خود را علیهِ خواست و ارادۀ عمومی بهکار میبَرَد.
آری، این رژیمی است که بهنظر میرسد برایِ ساختنِ سلاحِ اتُمی مُصمم است؛ اگرچه تأکید میکنم، هیچکس در اثباتِ این قضیه که چنین جریانی دارد اتفاق میافتد، واقعاً دلیلِ قانعکنندهای تاکنون ارائه نکرده است. من مدتی در زندانهایِ ایران بودم. زمانی، در تهران، دستبند به دستانم زدند و مرا از آن کشور اخراج کردند. با اینهمه، اما بهخاطر نمیآورم که ایران در کشورِ آمریکا، کودتایی طراحی کرده و آن را راه انداخته باشد که دیکتاتوریِ بیرحمی را جایگزینِ دولتِ مُنتخبِ مردم کند تا دهها سال فعالانِ عرصۀ دموکراسی را زیرِ سرکوب بگیرد، به زندان بیندازد و به قتل برساند. به یاد نمیآورم که ایران یکی از دولتهایِ کشورِ همسایۀ آمریکا را مُسلح کرده باشد و پول در اختیارِ آن گذاشته باشد تا جنگی علیهِ کشورِ ما راه بیندازد. ایران هیچگاه هواپیمایِ جتِ مُسافربریِ ما را هدف قرار نداده و ساقط نکرده است، چنانکه کشتیِ جنگیِ وینسِنس [Vincennes] این کار را کرد: ماهِ ژوئن 1988، موشکهایی بهسویِ هواپیمایِ ایرباسِ [شرکتِ هواپیماییِ «ایران ایر»] که تمامِ سرنشینانش غیرِنظامیانِ ایرانی بودند، پرتاب کرد و تمامِ آنها را از بین بُرد. ایران عملیاتِ تروریستی را در داخلِ کشور آمریکا سازمان نمیدهد، آنچنان که سرویسهایِ جاسوسیِ ما و اسرائیل اخیراً در ایران دارند عمل میکنند. ما مشاهده نکردهایم که از سالِ 2007 تا کنون، پنج تن از دانشمندانِ اتمیِ آمریکایی در این سرزمین به قتل رسیده باشند. چنین حملههایی در ایران، شاملِ انفجارهایِ انتحاری، آدمرُبائیها، سربُریدنها، خرابکاریها و سوءقصدهایِ عامدانه علیهِ مأمورانِ دولتی و دیگر رهبرانِ ایرانی میشود. ما چه میکردیم اگر این وضعیّت برعکس میشد؟ چگونه واکنش نشان میدادیم اگر ایران به اعمالِ تروریستیِ مُشابهی علیهِ ما دست میزد؟
ما عاملِ مُحرکهای هستیم برایِ رشدِ بنیادگرایی در خاورمیانه؛ همچنانکه مدتهایِ مدید بودهایم. بزرگترین لطف و مرحمتی که میتوانیم در حقِ فعالانِ عرصۀ دموکراسی در ایران و نیز در عراق، افغانستان، شیخنشینهایِ خلیجِ فارس و کشورهایِ شمالِ آفریقا بکنیم، عبارت است از فراخواندنِ نیروهایِ نظامیمان از آن مناطق و سخن آغازکردن با زبانی متمدنانه و مؤدبانه با ایرانیان و تمامِ جهانِ اسلام، بر پایۀ سیاستِ احترام به منافع و مصالحِ متقابل. هر اندازه ما بیشتر به دکترین محکومشدۀ «جنگِ دائمی» آویزان بشویم، بههمان اندازه به افراطگرایان و اعمالِ افراطی اعتبار میبخشیم؛ اعتباری که آنها نیازمند و در واقع، خواهانِ آناند تا با دشمنی مقابله کنند که با همان شعارهایِ توخالی، ناشیانه و مُزورانۀ ناسیونالیستی و خشنی سخن میگوید که آنها نیز پیوسته وِردِ زبانشان است. هرقدر اسرائیلیها و متحدانِ ابله و غلامانِ حلقهبهگوشِ آنها در واشینگتن خواهانِ بمباران ایران برای ممانعت از پیشرفتهایِ اتمی آن کشور باشند، حاکمانِ این کشور از لحاظِ اخلاقی، بیخیالتر و شادمانتر میشوند زیرا با ایجادِ چنان وضعی، راحتتر میتوانند دستورِ ضرب و شَتم و کُشت و کُشتارِ معترضان را صادر کنند.
ممکن است بخندیم که حامیانِ احمدینژاد ما را «شیطانِ بزرگ» مینامند، اما این واقعیتی بسیار ملموس را آشکار میکند که چه نفرت شدیدی از ما دارند!
حتا امیدوارکنندهترین سناریوهایِ طراحیشده بهدستِ کارشناسان حاکی از آن است که هرگونه حمله به تأسیساتِ اتمیِ ایران، در نهایت، برنامههایِ موردِ ادعایِ این کشور را تنها سه چهار سال به تَعویق خواهد انداخت. ما باید مطمئن باشیم که خشونت خشونت میزاید، درست همانطور که تعصب تعصب بهوجود میآوَرَد.
*****
888888888888888888888888888888888888888888888888888این عوامفریبی در زمینۀ «جهادِ اخلاقی» که راجعبه آن بسیار دادِ سخن دادهاند، در ذهنِ کسانی که در خاورمیانه زندگی میکنند، هیچگونه تأثیرِ مثبتی نمیگذارَد. ایران «معاهدۀ منعِ گُسترشِ سِلاحهایِ اتمی» را امضاء کرده است. پاکستان، هندوستان و اسرائیل اما آن را امضاء نکردند و برنامههایِ اتمی خود را در خفا، تا مرحلۀ تکامل، انجام دادند. سرائیل تقریباً چهارصد تا ششصد بُمبِ اتمی دارد. «دیمونا» نامِ شهری است مرکزِ تأسیساتِ اتمی اسرائیل. این واژه در جهانِ اسلام، اشارهای است کوتاه به تهدیدِ مرگبارِ این کشور علیهِ موجودیّتِ مسلمانان.
ایرانیان چه درسها که از متحدانِ اسرائیلی، پاکستانی و هندی ما نیاموختهاند!
با توجه به اینکه ما برایِ متزلزل کردنِ رژیمِ ایران فعالانه در تلاش هستیم، با توجه به اینکه برایِ توصیفِ این رژیم صفتهایی چون «فاجعهآمیز» و «مُصیبتبار» بهکار میبریم و با توجه به اینکه اسرائیل میتواند با بُمبهایِ اتمیاش بهدفعات ایران را ویران کند، چه انتظاری از ایرانیان داریم؟ وانگهی، رژیمِ ایران بهدرستی درک میکند که دُکترینِ «جنگِ پیوسته» و «حملاتِ پیشگیرانه» میتواند موجبِ یورشهایی به این کشور شود. [حاکمانِ ایران] میدانند که اگر عراق ـ همچون کُرۀ شمالی ـ بمبِ اتمی میداشت، هرگز به حملۀ آمریکا و اشغالِ کشورشان تن درنمیدادند.
آن کسانی که در واشینگتن هوادار و موافقِ حمله به ایراناند کمترین اطلاعی از دشواریها و آشوب و آشفتگیهایِ جنگ در خاورمیانه ندارند. اینان باور دارند که میتوانند رَوَندِ تولیدِ بمبِ اتمی در ایران را متوقف و ارتشِ هشتصد و پنجاه هزار نفریِ این کشور را بهسادگی منهدم کنند. اینها باید آن حملۀ هوایی اسرائیل به جنوبِ لُبنان را دقیقتر موردِ مشاهده و بررسی قرار دهند؛ حملهای که موجبِ پیروزیِ «حزبالله» و همبستگیِ هرچه بیشترِ مردمانِ لُبنان در پشتیبانی از گروههایِ اسلامی شد. اگر بمبارانِ گسترده و فراگیرِ اسرائیل بهمنظورِ انقیادِ چهار میلیون لُبنانی بی نتیجه از آب درآمد، چگونه میتوانیم انتظار داشته باشیم کشوری را با بیش از هفتاد میلیون جمعیت، در انقیادِ خود درآوَریم؟ بهنظر میرسد واقعیّت هرگز روی این دنیایی که «نومحافظهکاران» (هواداران و حامیانِ اسرائیل) برایِ خود بنا کردهاند و نیز روی کاراییِ دکترین «جنگِ پیوسته» که آنها طراحیاش کردهاند، تأثیری بر جای بگذارد.
من سالها نتایجِ فاجعهآمیزِ دخالتِ این «نومحافظهکاران» را در خاورمیانه مشاهده کردهام. حمایتِ «نومحافظهکاران» از دولتِ دستِراستیِ اسرائیل و مبارزۀ انتخاباتیِ اسحاق رابین را در سالِ 1992 برایِ رسیدنِ به مقامِ نخستوزیری گزارش کردهام. آن زمان که سرمایهداران پول و امکاناتِ در اختیارِ «کمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ آمریکا» گذاشتند تا به توبرۀ حزبِ «لیکود» ریخته شود برایِ شکست دادنِ اسحاق رابین و نه یاری به اسرائیل. جریانی بود برایِ پیش راندنِ نوعیِ ایدهئولوژیِ فاسدِ منحرف. اسحاق رابین بهقدری از این «نومحافظهکاران» متنفر بود که درخواستهایِ همین «کمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ آمریکا» برایِ دیدار با خود را رد کرد و به دستیارانش چنین گفت: «من با این گالههایِ پُر از گُه حرف نمیزنم!»
این «نومحافظهکاران» همچون «نومحافظهکارانِ» خودِ ما، خودشان را پُشتِ زبانبازیهایِی پیرامونِ «ارزشهایِِ ناسیونالیستی»، «امنیتِ ملّی» و «پارساییِ مذهبی» پنهان میکنند. به هیچ دکترین قابلِفهمی جُز «زور» اعتقاد ندارند. مثلِ تمامِ ناسیونالیستهایِ سبکمغز، موجوداتی هستند کجوکوله در نمایشیِ خطرناک؛ فقط میتوانند به زبانِ «خودبزرگنمایی» و «خشونت» رابطه برقرار کنند.
دانیلو گیژ ـ نویسندۀ یوگُسلاو ـ مینویسد:
«ناسیونالیست را باید چنین تعریف کرد: موجودی ابله و شرمآور! ناسیونالیسم حدِّ کمترین ایستادگی است، راهی است آسان... ناسیونالیست بیخیال است؛ میداند و فکر میکند که میداند ارزشهایِ موردِنظرش از چه قرارند. ارزشهایِ موردِنظرِ او، باید بگویم «ارزشهایِ ملی»، یعنی ارزشهایِ ملتی که او به آن تعلق دارد، ارزشهایی هستند اخلاقی و سیاسی. او توجهی به دیگران ندارد؛ آنان ربطی به او ندارند؛ برایش مهم نیستند. آنان «ملتهایِ دیگر»اند. حتا ارزشِ این را هم ندارند که موردِ بررسی قرار گیرند. ناسیونالیست مردمانِ دیگر را همچون ناسیونالیستهایی دیگر مینگرد.
«کمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ خاورمیانه» پیشبرندۀ سیاستِ خارجیِ آمریکا در منطقۀ خاورمیانه نیست. تصور میکنم از «کمیتۀ روابطِ اسرائیل/ آمریکا» افتضاحتر است؛ کمیتهای که نهادهایِ «نومحافظهکاران» حسابی در آن سرمایهگذاری کردهاند و موضعی قدرتمند و زورگویانه دارد و در حالیکه در برابرِ آنها سرِ تعظیم فرود میآوَرَد، روابطِ ما را با بقیۀ جهان پیش میبرد و افسارِ همهچیز را در دست دارد. این «نومحافظهکاران» اول، «دشمن» را انتخاب میکنند. آنگاه، قشرِ روزنامهنگارانِ گوشبهفرمان، کارشناسانِ مطیع، تحلیلگرانِ مسائلِ نظامی، مقالهنویسان و مُفسرانِ تلویزیونی، کمرِ خدمت بربسته، همچون دریوزگان، در مقامِ گالهدهانهایی سبکمغز، در خدمتِ «جنگ»، به صف میشوند. چنین وضعی همواره مرا از اینکه «گزارشگر» باشم، شرمنده میکند. برگزیدگانِ سیاسیِ ما ـ جمهوریخواه یا دموکرات ـ در پذیرشِ این ایدهئولوژی، دچارِ شیفتگیِ سادهلوحانه و کورکورانهای میشوند. این ایدهئولوژی مُستلزمِ آگاهیهایِ فرهنگی، تاریخی یا زبانشناختی نیست. این ایدهئولوزی جهان را در فقط دو رنگِ «سیاه» و «سفید» جلوه میدهد: «خیر» در برابرِ «شرّ». ضربههایی که وابستگانِ «کمیتۀ روابطِ دفاعیِ اسرائیل/ آمریکا» بر طبلِ جنگ با ایران میکوبند، در دنیایی طنینانداز است که تمامِ مردمانش مجبور خواهند شد در مقابلِ این برگزیدگانِ شرکتهایِ بزرگِ بینالمللی و این «نومحافظهکاران» زانو بزنند و هیچکس ـ از جمله سرانجام، خودِ ما ـ اجازه نخواهد داشت نظرِ[مخالف]ش را حتا زیرِ لب نجوا کند.
«جنگِ پیشگیرانه» مطابقِ قوانینِ وضعشده پس از دادگاهِ نورنبرگ، در پیِ جنگِ جهانیِ دوم، تجاوز و حمله را عملی «جنایتکارانه» تعریف میکند. جُرج دبلیو. بوش که بیاعتنائیاش به حکومتِ قانون دارایِ شهرتی افسانهای بود، به «سازمانِ مللِ متحد» رفت تا راهِ حلِ مناسبی بیابد برایِ حمله به کشورِ عراق؛ اگرچه تعبیر و تفسیرِ او از راهِ حلِ سازمانِ ملل، برای توجیهِ یورشِ نظامی به عراق، ارزشِ قانونیِ مبهم و مشکوکی داشت. اما، امروزه، در این بحث و جدلهایِ جاری در موردِ جنگ با ایران، خندهدار این است که همۀ آن ظاهرسازیهایِ قانونی هم نادیده گرفته میشود. این راهِ حلِ اسرائیل برایِ حمله به ایران از سویِ سازمانِ ملل چیست و کجاست؟ چرا هیچکس درخواست نمیکند که دولتِ اسرائیل در پیِ چنین راهِ حلّی باشد؟ چرا بحث و جدلها در مطبوعات و رادیوتلویزیونها و در محافلِ برگزیدگانِ سیاسی، فقط پیرامونِ این پرسشها دور میزند که: «آیا اسرائیل به ایران حمله خواهد کرد؟»، «آیا دولتِ اسرائیل بهتنهایی میتواند دست به چنین حملهای بزند؟» و «اگر چنین حملهای انجام شود، چه اتفاقی خواهد افتاد؟» در نتیجه، پرسشِ اساسی اصلاً مطرح نمیشود: «آیا اصولاً اسرائیل حق دارد به ایران حمله کند؟» پاسخِ این پرسش بسیار بسیار روشن است: «خیر، اسرائیل بیجا میکند!»
این جوجه«نومحافظهکاران» بیش از آن کژاندیش و شیفتۀ قدرت خویشاند که بهدرستی بتوانند دریابند حمله به افغانستان و عراق چه تبعاتی به دنبال داشته است. همچنین توانِ درک و دریافتِ حریقِ مُدهشی را که در منطقه برپا خواهد شد ندارند؛ حریقِی که حمله به ایران آن را به شکلِ لجامگُسیختهای تشدید خواهد کرد. این حمله برای اسرائیل، برایِ متحدانِ ما و برایِ دهها هزار و شاید صدها هزار تن از دیگرمردمانِ بیگناه چه در برخواهد داشت؟
«کتاب مقدس» هُشدار میدهد: «آنجا که بصیرت نباشد، مردمان به هلاکت میرسند.»
از آنجا که «برگُزیدگانِ ما» هیچ بصیرتی ندارند، همهچیز به عهدۀ ما گذاشته میشود. قیامها از تونس به مصر، آنگاه به یونان و سپس به «اشغالِ والاستریت» میرسند تا همین گردِهمایی ما در پشتِ درهایِ ورودیِ ساختمانِ «کُمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ آمریکا»، در شهرِ واشینگتن. این همان مبارزۀ اساسی است برایِ حفظِ سلامتِ عقل، صلح و عدالت بهمنظورِ برپاداشتنِ جهانی آزاد؛ جهانی که از چنگالِ کسانی که آن را ویران و نابود میکنند پس گرفته شده باشد. این چاپلوسیها، دُمتکاندادنها و موس موس کردنهایِ بیشرمانۀ برگزیدگانِ سیاسیمان که باراک اوباما هم از زُمرۀ آنان است، در برابرِ «کمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ آمریکا» و حسابهایِ بانکیاش، دریچۀ دیگری را به رویِ ورشکستگیِ اخلاقیِ قشرِ سیاسیکارانِ ما میگشاید؛ نشانۀ دیگری است از مکانیسمهایِ ساختگی و رسمیِ قدرت؛ همان مکانیسمهایِ درهمشکستۀ بهدردنخور... نافرمانیِ مَدَنی تنها راهی است که برایِ ما باقی مانده است. این حرکت وظیفۀ میهندوستانۀ ماست. ما فراخوانده میشویم تا فریادهایِ مادران، پدران و کودکان را در اُردوگاههایِ فلاکتبارِ پناهندگان در نوارِ غَزّه، در خانهها و کوچه و خیابانهایِ محلههایِ بالا و پایینِ تهران و در زمینهایِ بایر و دلگیرِ صنعتی در ایالتِ اوهایو بشنویم. ما فراخوانده میشویم تا در برابرِ این نیرویِ مرگبارِ عرضهکنندۀ خشونت ایستادگی کنیم، نیرویِ کسانی که قلبشان از شدّتِ نفرت یخ زده است. ما فراخوانده میشویم تا زندگی را پذیرا شویم و با شور و شوق و عشق از آن دفاع کنیم؛ اگر که قرار است نژادِ بشر جانِ سالم به در ببرد، اگر که قرار است ما سیّارۀ خود را از شرِّ ضایعاتِ ایجادشده بر اثرِ حرص و آز و نکبتِ شبحِ جنگِ بیپایان و بیهوده نجات بدهیم...
*
آهارون شاتبای شاعرِ اسرائیلی در شعرِ خود «ریپین» [Rypin]، قدرت، زور و خودبزرگبینی را در برابرِ عطوفت، عدالت و برازندگیِ انسانی قرار میدهد. ریپین شهری است در لهستان که پدرِ او هنگامِ کُشتارهایِ نژادی از آن گریخته بود.
کُلاهخود بر سر و جامۀ ارتشی بر تن
آیا واقعاً ممکن است «یهودی» باشد؟
یهودی که چنین لباسی نمیپوشد،
با سِلاحهایی آویخته به خود، همچون جواهرآلات...
او که به لولۀ تفنگِ نشانهرفته به هدف اعتقادی ندارد
چراکه ممکن است انگشتِ کودکی را درد بیاوَرَد،
کودکی که از خانهای بیرون میآید و دوباره به آن خانه بازمیگردد...
یهودی که به انفجار باور ندارد،
انفجاری که آن خانه را ویران میکند.
روحِ زُمُخت و مُشتِ آهنین...
طبیعی است که از اینها مُنزجر باشد.
افسرِ فرمانده را نگاه میکند
یا سربازی که انگشت بر ماشۀ تفنگ دارد و او را نشانه رفته
و فریاد برمیآوَرَد،
فریادی برایِ طلبِ عطوفت...
و اینچنین است که سرزمینی را از صاحبانش نخواهد دزدید
و نخواهد گذاشت آنان در اُردوگاههایِ پناهندگی گُرسنگی بکشند
صدایی ناهَنجار (که خواهانِ بیرون راندنِ مردمان است)
از حَنجرههایِ زشت و ستمگر...
این نشانههایی است قطعی از ورودِ «یهودی» به سرزمینی دیگر...
همچون اُمبرتو سابا [شاعرِ ایتالیایی]
در شهرِ زادگاهش، خود را پنهان میکند.
بهسببِ شنیدنِ چنین صداهایی است، پدر!
که اکنون، در اینجا،
به ریپین بازمیگردم
به پسرکی که تو بودی!
این متنِ سخنرانیِ کریس هِجِز ـ روزنامهنگار و نویسندۀ آمریکایی ـ است در گردهماییِ مُعترضانۀ «زنان برای صلح» و دیگر گروههایِ خواهانِ صلح و همبستگی، علیهِ ورودِ نخستوزیرِ اسرائیل به ایالاتِ متحدۀ آمریکا در همین روزهایِ اخیر، بهمنظورِ دیدار و مذاکره با رئیسجمهورِ این کشور (باراک اوباما).
زنان و مردانِ خواهان صلح گردِ هم آمدند تا با اشغالِ ساختمانِ «کُمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ آمریکا»، فریادِ اعتراضِ خود را علیهِ جنگ با ایران،به گوشِ همگان برسانند.
*
نبرد برایِ عدالت در خاورمیانه نبردِ خودِ ماست. این جریان نیز بخشی است از مبارزۀ جهانی علیهِ سرمایهداران (که به «گروهِ یک در صد» مشهورند). این نبردی است برایِ برقراریِ عدالت، برای نشاندنِ «زیستن» بهجایِ «مُردن»؛ نبردی است برایِ برقراریِ «ارتباطِ صلحجویانه» بهجایِ «کُشتن». هدفِ این نبرد آفرینشِ «عشق» است بهجایِ «نفرت». این نبرد بخشی است از آن نبردِ بزرگ علیهِ نیروهایِ متحدشده برایِ مرگ و کُشتار؛ نیروهایی که بر ما حُکمفرمایی میکنند؛ صاحبانِ صنایعِ نفتی و صنایعِ زغالسنگ (همان صنایعی که از سوختِ سنگوارهای بهره میجویند و در نتیجه، آیندۀ بشریّت را به خطر میاندازند)، سازندگانِ سِلاحهایِ جنگی، دولتهایی که پیوسته مردمان را زیرِ نظر دارند، دلالانِ والاستریت، برگُزیدگانِ اقلیتِ حاکم که یورش میآورند بر مردان و زنانِ درمانده و کارگر و فرزندانِ ما که هر یک تن از چهار تنِ آنها نیازمندِ دریافتِ کمکهایِ رایگانِ برایِ تغذیهاند؛ برگُزیدگانی که مُحیطِ زیستِ ما را، با آن درختانِ سرسبز و خُرّم، آن هوایِ پاکیزه و آن آبهایِ زلال، آلوده میکنند و جانِ سالم به در بُردنِ ما را ـ که بخشی از طبیعتیم ـ برنمیتابند.
آنچه در نوارِ غَزّه ـ این بزرگترین زندانِ بی در و پیکرِ جهان ـ روی میدهد، بازتابی است کمرنگ از آنچه بهآرامی، خواه ناخواه، برایِ الباقیِ ما، در حالِ رُخ دادن است. این نمونه همچون دریچهای است گُشوده رو بهسویِِ پیدایشِ تدریجیِ حکومتِ امنیّتیِ جهان، نظامِ حکومتیِ جدیدی برایِ تسلط بر ما که شِلُدون وُلین ـ فیلسوفِ سیاسی ـ آن را «حکومتِ استبدادیِ وارونه» مینامَد. این بازتابی است از جهانی که در آن، قدرتمندان بهوسیلۀ «قانون»، خواه در والاستریت، خواه در پَسماندههایِ درهمکوبیدهشدۀ سرزمینهایی که ما به آنها یورش میبریم، اشغال میکنیم و موردِ تجاوز قرار میدهیم، هر کار بخواهند میکنند. یکی از آن سرزمینها همین کشورِ عراق است که تاکنون، صدها هزار تن از مردمانش کُشته شدهاند. از بزرگترین عرضهکنندگانِ این ایدهئولوژیِ جنونآمیز یکی همین «کُمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ آمریکا» است که دست به اعمالِ خشونتآمیز میزند فقط بهخاطرِ نشان دادنِ خشونت و رفتارش در بیاعتنائی به قوانینِ داخلی و بینالمللی، شنیع و بیشرمانه است.
من هفت سالِ آزگار در خاورمیانه بهسر بُردهام. مدیرِ دفترِ بخشِ خاورمیانۀ روزنامۀ «نیویورک تایمز» بودم. دو سال از آن هفت سال را در اورشلیم زندگی کردم. «کمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ آمریکا» سُخنگویِ یهودیان و اسرائیل نیست. این کمیته لَجّارهای است دهندریده، سخنگویِ ایدهئولوگهایِ دستِراستی که برخی از آنان در اسرائیل، قدرت را در اختیارِ خود دارند و بعضیشان در واشینگتُن و همه بر این باورند که چون تواناییِ جنگ برپاکردن دارند، پس مُحقاند جنگ راه بیندازند؛ موجوداتی که در نهایت، ربطی به شهروندانِ اسرائیلی یا فلسطینی ندارند، بلکه به برگزیدگانِ شرکتهایِ بینالمللی و دلالانِ امورِ دفاعی وفادارند؛ آنها که «جنگ» را بهشکلِ «حرفۀ» خود درآوردهاند، کسانی که مردمانِ فلسطین، اسرائیل و آمریکا را همراه با صدها میلیون تن از دیگر درماندگانِ جهان، بهشکلِ کالاهایی درآوردهاند که دائم زیرِ نظارت و سرکوباند.
ما آزادی، دموکراسی و فضیلتهایِ تمّدنِ غرب را برایِ جهانِ اسلام ارمغان نبُردیم؛ ارمغانِ ما ترور، ویرانیِ فراگیر، جنگ و مرگ بوده است. هیچگونه تمایزی نیست بینِ حملۀ ناآگاهانۀ «درونه»[Drone]ها [هواپیماهایِ کوچکِ بیسرنشین که از راهِ دور هدایت میشوند و همچون عقاب هدف را دنبال میکنند و از بین میبَرَند] و انفجارِ با بُمبهایِ دستساز، بینِ انفجارهایِ انتحاری و قتلهایِ هدفمند. ما از مُشتِ آهنینِ ارتشِ آمریکا استفاده کردهایم برایِ اُستوارکردنِ شرکتهایِ نفتی در عراق، اشغالِ افغانستان و تضمینِ اینکه جهانِ اسلام همچنان فرمانبردارمان باقی بماند. ما در اسرائیل، از دولتی حمایت کردهایم که جنایتهایِ موحش و شَنیعی در لبنان و نوارِ غزه مُرتکب شده است و هر روز، بخشهایِ هرچه بزرگتری از سرزمینِ فلسطین را به سرقت میبَرَد. ما شبکهای از پایگاههایِ نظامی (که برخی از آنها بهوسعتِ یک شهرک است) در عراق، افغانستان، عربستانِ سعودی، ترکیه و کویت ایجاد کردهایم (کشورِ ایران با چهل و سه پایگاهِ نظامیِ آمریکا احاطه شده است!) و حقوقِ اساسی و امنیتیِ خودمان را در شیخنشینهایِ خلیجِ فارس، بحرین، قَطَر، عمان و اماراتِ متحدِ عربی تضمین کرده و نهادهایشان را برقرار کردهایم. ما عملیاتِ نظامیِ خود را در اُزبکستان، پاکستان، قرقیزستان، تاجیکستان، مصر، الجزایر و یمن گسترش دادهایم و هیچکس ـ مگر احتمالاً خودمان ـ باور نمیکند اصلاً قصدِ ترکِ این کشورها را داشته باشیم!
و بیایید از یاد نبریم که در ژرفایِ دنیایِ بیکرانِ بخشهایِ جزائیِ بیرون از آمریکا، در درونِ زندانهایِ نامُشخص و مراکزِ بازجویی و شکنجه، اعمالِ بیرحمانه و وحشیانهای انجام میدهیم که همواره با قدرتِ امپریالیستیِ لجامگسیختهای همراه است. عکسها و ویدئوهایِ روشن و بیپردۀ فراوانی از زندانِ ابوغُریب در عراق هست که پس از رو شدن، بیدرنگ، باسرعت، به بخشِ «گزارشهایِ طبقهبندیشده» احاله داده میشود تا از دیدِ عموم پنهان بمانَد. در این ویدئوها ـ همچنان که سیمون هرش [نویسنده و خبرنگارِ مشهورِ «نیویورکر» که بسیاری از فجایعِ جنگیِ آمریکا را آشکار کرده است] گزارش داده ـ مادرانی را میبینیم که همراهِ پسرانشان که اغلب کودکانی خُردسالاند، دستگیر میشوند و از پایدرآمده و وحشتزده، شاهدِ تجاوزهایِ مُکررِ به فرزندانِ خویشاند. همۀ اینها تصویربرداری شده است و وجود دارد و صدایِ جیغ و ضجّههایِ پسربچهها را بهخوبی میتوان شنید. آن مادران یادداشتهایی پنهانی برایِ خانوادههایِ خود میفرستادهاند که: «بیایید ما را بکُشید تا از زجر و شکنجۀ دیدنِ آنچه در اینجا روی میدهد، خلاص شویم!»
ما خود بزرگترین «مُشکل» در خاورمیانه هستیم. این ماییم که «احمدینژاد»ها، بُمبمُنفجرکنندگانِ انتحاری و جهادگرانِ بُنیادگرا را مَشروعیّت میبخشیم. هر اندازه بُمبهایِ کُشنده و آتشزایِ خود را به فاصلۀ دورتری پرتاب کنیم، هرقدر سرزمینهایِ مسلمانان را بیشتر مصادره کنیم، هرچه طولانیتر با خیالِ آسوده از معاف بودن از مجازات آدم بکشیم، چنین افرادی بیشتر مظاهرِ تحریفاتی را که ما عرضه میکنیم، بهسویِمان بازتاب میدهند و چنین جریانهایی افزایش خواهد یافت.
فردریش نیچه زمانی نوشت: «اگر به درونِ مغاک خیره شوید، مغاک نیز با همان نگاه به شما خیره خواهد شد.»
من دوست و هوادارِ رژیمِ [حاکم بر] ایران نیستم؛ رژیمی که به پیدایش و تسلیحِ «حزبالله» کمک کرد و بیتردید در اوضاعِ داخلیِ عراق مداخله میکند، فعالانِ حقوقِ بشر، زنان و اقلیّتهایِ مذهبی و قومی را آزار میدهد و سرکوب میکند، نژادپرستی و تعصب را دامن میزند و قدرتِ خود را علیهِ خواست و ارادۀ عمومی بهکار میبَرَد.
آری، این رژیمی است که بهنظر میرسد برایِ ساختنِ سلاحِ اتُمی مُصمم است؛ اگرچه تأکید میکنم، هیچکس در اثباتِ این قضیه که چنین جریانی دارد اتفاق میافتد، واقعاً دلیلِ قانعکنندهای تاکنون ارائه نکرده است. من مدتی در زندانهایِ ایران بودم. زمانی، در تهران، دستبند به دستانم زدند و مرا از آن کشور اخراج کردند. با اینهمه، اما بهخاطر نمیآورم که ایران در کشورِ آمریکا، کودتایی طراحی کرده و آن را راه انداخته باشد که دیکتاتوریِ بیرحمی را جایگزینِ دولتِ مُنتخبِ مردم کند تا دهها سال فعالانِ عرصۀ دموکراسی را زیرِ سرکوب بگیرد، به زندان بیندازد و به قتل برساند. به یاد نمیآورم که ایران یکی از دولتهایِ کشورِ همسایۀ آمریکا را مُسلح کرده باشد و پول در اختیارِ آن گذاشته باشد تا جنگی علیهِ کشورِ ما راه بیندازد. ایران هیچگاه هواپیمایِ جتِ مُسافربریِ ما را هدف قرار نداده و ساقط نکرده است، چنانکه کشتیِ جنگیِ وینسِنس [Vincennes] این کار را کرد: ماهِ ژوئن 1988، موشکهایی بهسویِ هواپیمایِ ایرباسِ [شرکتِ هواپیماییِ «ایران ایر»] که تمامِ سرنشینانش غیرِنظامیانِ ایرانی بودند، پرتاب کرد و تمامِ آنها را از بین بُرد. ایران عملیاتِ تروریستی را در داخلِ کشور آمریکا سازمان نمیدهد، آنچنان که سرویسهایِ جاسوسیِ ما و اسرائیل اخیراً در ایران دارند عمل میکنند. ما مشاهده نکردهایم که از سالِ 2007 تا کنون، پنج تن از دانشمندانِ اتمیِ آمریکایی در این سرزمین به قتل رسیده باشند. چنین حملههایی در ایران، شاملِ انفجارهایِ انتحاری، آدمرُبائیها، سربُریدنها، خرابکاریها و سوءقصدهایِ عامدانه علیهِ مأمورانِ دولتی و دیگر رهبرانِ ایرانی میشود. ما چه میکردیم اگر این وضعیّت برعکس میشد؟ چگونه واکنش نشان میدادیم اگر ایران به اعمالِ تروریستیِ مُشابهی علیهِ ما دست میزد؟
ما عاملِ مُحرکهای هستیم برایِ رشدِ بنیادگرایی در خاورمیانه؛ همچنانکه مدتهایِ مدید بودهایم. بزرگترین لطف و مرحمتی که میتوانیم در حقِ فعالانِ عرصۀ دموکراسی در ایران و نیز در عراق، افغانستان، شیخنشینهایِ خلیجِ فارس و کشورهایِ شمالِ آفریقا بکنیم، عبارت است از فراخواندنِ نیروهایِ نظامیمان از آن مناطق و سخن آغازکردن با زبانی متمدنانه و مؤدبانه با ایرانیان و تمامِ جهانِ اسلام، بر پایۀ سیاستِ احترام به منافع و مصالحِ متقابل. هر اندازه ما بیشتر به دکترین محکومشدۀ «جنگِ دائمی» آویزان بشویم، بههمان اندازه به افراطگرایان و اعمالِ افراطی اعتبار میبخشیم؛ اعتباری که آنها نیازمند و در واقع، خواهانِ آناند تا با دشمنی مقابله کنند که با همان شعارهایِ توخالی، ناشیانه و مُزورانۀ ناسیونالیستی و خشنی سخن میگوید که آنها نیز پیوسته وِردِ زبانشان است. هرقدر اسرائیلیها و متحدانِ ابله و غلامانِ حلقهبهگوشِ آنها در واشینگتن خواهانِ بمباران ایران برای ممانعت از پیشرفتهایِ اتمی آن کشور باشند، حاکمانِ این کشور از لحاظِ اخلاقی، بیخیالتر و شادمانتر میشوند زیرا با ایجادِ چنان وضعی، راحتتر میتوانند دستورِ ضرب و شَتم و کُشت و کُشتارِ معترضان را صادر کنند.
ممکن است بخندیم که حامیانِ احمدینژاد ما را «شیطانِ بزرگ» مینامند، اما این واقعیتی بسیار ملموس را آشکار میکند که چه نفرت شدیدی از ما دارند!
حتا امیدوارکنندهترین سناریوهایِ طراحیشده بهدستِ کارشناسان حاکی از آن است که هرگونه حمله به تأسیساتِ اتمیِ ایران، در نهایت، برنامههایِ موردِ ادعایِ این کشور را تنها سه چهار سال به تَعویق خواهد انداخت. ما باید مطمئن باشیم که خشونت خشونت میزاید، درست همانطور که تعصب تعصب بهوجود میآوَرَد.
*****
888888888888888888888888888888888888888888888888888این عوامفریبی در زمینۀ «جهادِ اخلاقی» که راجعبه آن بسیار دادِ سخن دادهاند، در ذهنِ کسانی که در خاورمیانه زندگی میکنند، هیچگونه تأثیرِ مثبتی نمیگذارَد. ایران «معاهدۀ منعِ گُسترشِ سِلاحهایِ اتمی» را امضاء کرده است. پاکستان، هندوستان و اسرائیل اما آن را امضاء نکردند و برنامههایِ اتمی خود را در خفا، تا مرحلۀ تکامل، انجام دادند. سرائیل تقریباً چهارصد تا ششصد بُمبِ اتمی دارد. «دیمونا» نامِ شهری است مرکزِ تأسیساتِ اتمی اسرائیل. این واژه در جهانِ اسلام، اشارهای است کوتاه به تهدیدِ مرگبارِ این کشور علیهِ موجودیّتِ مسلمانان.
ایرانیان چه درسها که از متحدانِ اسرائیلی، پاکستانی و هندی ما نیاموختهاند!
با توجه به اینکه ما برایِ متزلزل کردنِ رژیمِ ایران فعالانه در تلاش هستیم، با توجه به اینکه برایِ توصیفِ این رژیم صفتهایی چون «فاجعهآمیز» و «مُصیبتبار» بهکار میبریم و با توجه به اینکه اسرائیل میتواند با بُمبهایِ اتمیاش بهدفعات ایران را ویران کند، چه انتظاری از ایرانیان داریم؟ وانگهی، رژیمِ ایران بهدرستی درک میکند که دُکترینِ «جنگِ پیوسته» و «حملاتِ پیشگیرانه» میتواند موجبِ یورشهایی به این کشور شود. [حاکمانِ ایران] میدانند که اگر عراق ـ همچون کُرۀ شمالی ـ بمبِ اتمی میداشت، هرگز به حملۀ آمریکا و اشغالِ کشورشان تن درنمیدادند.
آن کسانی که در واشینگتن هوادار و موافقِ حمله به ایراناند کمترین اطلاعی از دشواریها و آشوب و آشفتگیهایِ جنگ در خاورمیانه ندارند. اینان باور دارند که میتوانند رَوَندِ تولیدِ بمبِ اتمی در ایران را متوقف و ارتشِ هشتصد و پنجاه هزار نفریِ این کشور را بهسادگی منهدم کنند. اینها باید آن حملۀ هوایی اسرائیل به جنوبِ لُبنان را دقیقتر موردِ مشاهده و بررسی قرار دهند؛ حملهای که موجبِ پیروزیِ «حزبالله» و همبستگیِ هرچه بیشترِ مردمانِ لُبنان در پشتیبانی از گروههایِ اسلامی شد. اگر بمبارانِ گسترده و فراگیرِ اسرائیل بهمنظورِ انقیادِ چهار میلیون لُبنانی بی نتیجه از آب درآمد، چگونه میتوانیم انتظار داشته باشیم کشوری را با بیش از هفتاد میلیون جمعیت، در انقیادِ خود درآوَریم؟ بهنظر میرسد واقعیّت هرگز روی این دنیایی که «نومحافظهکاران» (هواداران و حامیانِ اسرائیل) برایِ خود بنا کردهاند و نیز روی کاراییِ دکترین «جنگِ پیوسته» که آنها طراحیاش کردهاند، تأثیری بر جای بگذارد.
من سالها نتایجِ فاجعهآمیزِ دخالتِ این «نومحافظهکاران» را در خاورمیانه مشاهده کردهام. حمایتِ «نومحافظهکاران» از دولتِ دستِراستیِ اسرائیل و مبارزۀ انتخاباتیِ اسحاق رابین را در سالِ 1992 برایِ رسیدنِ به مقامِ نخستوزیری گزارش کردهام. آن زمان که سرمایهداران پول و امکاناتِ در اختیارِ «کمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ آمریکا» گذاشتند تا به توبرۀ حزبِ «لیکود» ریخته شود برایِ شکست دادنِ اسحاق رابین و نه یاری به اسرائیل. جریانی بود برایِ پیش راندنِ نوعیِ ایدهئولوژیِ فاسدِ منحرف. اسحاق رابین بهقدری از این «نومحافظهکاران» متنفر بود که درخواستهایِ همین «کمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ آمریکا» برایِ دیدار با خود را رد کرد و به دستیارانش چنین گفت: «من با این گالههایِ پُر از گُه حرف نمیزنم!»
این «نومحافظهکاران» همچون «نومحافظهکارانِ» خودِ ما، خودشان را پُشتِ زبانبازیهایِی پیرامونِ «ارزشهایِِ ناسیونالیستی»، «امنیتِ ملّی» و «پارساییِ مذهبی» پنهان میکنند. به هیچ دکترین قابلِفهمی جُز «زور» اعتقاد ندارند. مثلِ تمامِ ناسیونالیستهایِ سبکمغز، موجوداتی هستند کجوکوله در نمایشیِ خطرناک؛ فقط میتوانند به زبانِ «خودبزرگنمایی» و «خشونت» رابطه برقرار کنند.
دانیلو گیژ ـ نویسندۀ یوگُسلاو ـ مینویسد:
«ناسیونالیست را باید چنین تعریف کرد: موجودی ابله و شرمآور! ناسیونالیسم حدِّ کمترین ایستادگی است، راهی است آسان... ناسیونالیست بیخیال است؛ میداند و فکر میکند که میداند ارزشهایِ موردِنظرش از چه قرارند. ارزشهایِ موردِنظرِ او، باید بگویم «ارزشهایِ ملی»، یعنی ارزشهایِ ملتی که او به آن تعلق دارد، ارزشهایی هستند اخلاقی و سیاسی. او توجهی به دیگران ندارد؛ آنان ربطی به او ندارند؛ برایش مهم نیستند. آنان «ملتهایِ دیگر»اند. حتا ارزشِ این را هم ندارند که موردِ بررسی قرار گیرند. ناسیونالیست مردمانِ دیگر را همچون ناسیونالیستهایی دیگر مینگرد.
«کمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ خاورمیانه» پیشبرندۀ سیاستِ خارجیِ آمریکا در منطقۀ خاورمیانه نیست. تصور میکنم از «کمیتۀ روابطِ اسرائیل/ آمریکا» افتضاحتر است؛ کمیتهای که نهادهایِ «نومحافظهکاران» حسابی در آن سرمایهگذاری کردهاند و موضعی قدرتمند و زورگویانه دارد و در حالیکه در برابرِ آنها سرِ تعظیم فرود میآوَرَد، روابطِ ما را با بقیۀ جهان پیش میبرد و افسارِ همهچیز را در دست دارد. این «نومحافظهکاران» اول، «دشمن» را انتخاب میکنند. آنگاه، قشرِ روزنامهنگارانِ گوشبهفرمان، کارشناسانِ مطیع، تحلیلگرانِ مسائلِ نظامی، مقالهنویسان و مُفسرانِ تلویزیونی، کمرِ خدمت بربسته، همچون دریوزگان، در مقامِ گالهدهانهایی سبکمغز، در خدمتِ «جنگ»، به صف میشوند. چنین وضعی همواره مرا از اینکه «گزارشگر» باشم، شرمنده میکند. برگزیدگانِ سیاسیِ ما ـ جمهوریخواه یا دموکرات ـ در پذیرشِ این ایدهئولوژی، دچارِ شیفتگیِ سادهلوحانه و کورکورانهای میشوند. این ایدهئولوژی مُستلزمِ آگاهیهایِ فرهنگی، تاریخی یا زبانشناختی نیست. این ایدهئولوزی جهان را در فقط دو رنگِ «سیاه» و «سفید» جلوه میدهد: «خیر» در برابرِ «شرّ». ضربههایی که وابستگانِ «کمیتۀ روابطِ دفاعیِ اسرائیل/ آمریکا» بر طبلِ جنگ با ایران میکوبند، در دنیایی طنینانداز است که تمامِ مردمانش مجبور خواهند شد در مقابلِ این برگزیدگانِ شرکتهایِ بزرگِ بینالمللی و این «نومحافظهکاران» زانو بزنند و هیچکس ـ از جمله سرانجام، خودِ ما ـ اجازه نخواهد داشت نظرِ[مخالف]ش را حتا زیرِ لب نجوا کند.
«جنگِ پیشگیرانه» مطابقِ قوانینِ وضعشده پس از دادگاهِ نورنبرگ، در پیِ جنگِ جهانیِ دوم، تجاوز و حمله را عملی «جنایتکارانه» تعریف میکند. جُرج دبلیو. بوش که بیاعتنائیاش به حکومتِ قانون دارایِ شهرتی افسانهای بود، به «سازمانِ مللِ متحد» رفت تا راهِ حلِ مناسبی بیابد برایِ حمله به کشورِ عراق؛ اگرچه تعبیر و تفسیرِ او از راهِ حلِ سازمانِ ملل، برای توجیهِ یورشِ نظامی به عراق، ارزشِ قانونیِ مبهم و مشکوکی داشت. اما، امروزه، در این بحث و جدلهایِ جاری در موردِ جنگ با ایران، خندهدار این است که همۀ آن ظاهرسازیهایِ قانونی هم نادیده گرفته میشود. این راهِ حلِ اسرائیل برایِ حمله به ایران از سویِ سازمانِ ملل چیست و کجاست؟ چرا هیچکس درخواست نمیکند که دولتِ اسرائیل در پیِ چنین راهِ حلّی باشد؟ چرا بحث و جدلها در مطبوعات و رادیوتلویزیونها و در محافلِ برگزیدگانِ سیاسی، فقط پیرامونِ این پرسشها دور میزند که: «آیا اسرائیل به ایران حمله خواهد کرد؟»، «آیا دولتِ اسرائیل بهتنهایی میتواند دست به چنین حملهای بزند؟» و «اگر چنین حملهای انجام شود، چه اتفاقی خواهد افتاد؟» در نتیجه، پرسشِ اساسی اصلاً مطرح نمیشود: «آیا اصولاً اسرائیل حق دارد به ایران حمله کند؟» پاسخِ این پرسش بسیار بسیار روشن است: «خیر، اسرائیل بیجا میکند!»
این جوجه«نومحافظهکاران» بیش از آن کژاندیش و شیفتۀ قدرت خویشاند که بهدرستی بتوانند دریابند حمله به افغانستان و عراق چه تبعاتی به دنبال داشته است. همچنین توانِ درک و دریافتِ حریقِ مُدهشی را که در منطقه برپا خواهد شد ندارند؛ حریقِی که حمله به ایران آن را به شکلِ لجامگُسیختهای تشدید خواهد کرد. این حمله برای اسرائیل، برایِ متحدانِ ما و برایِ دهها هزار و شاید صدها هزار تن از دیگرمردمانِ بیگناه چه در برخواهد داشت؟
«کتاب مقدس» هُشدار میدهد: «آنجا که بصیرت نباشد، مردمان به هلاکت میرسند.»
از آنجا که «برگُزیدگانِ ما» هیچ بصیرتی ندارند، همهچیز به عهدۀ ما گذاشته میشود. قیامها از تونس به مصر، آنگاه به یونان و سپس به «اشغالِ والاستریت» میرسند تا همین گردِهمایی ما در پشتِ درهایِ ورودیِ ساختمانِ «کُمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ آمریکا»، در شهرِ واشینگتن. این همان مبارزۀ اساسی است برایِ حفظِ سلامتِ عقل، صلح و عدالت بهمنظورِ برپاداشتنِ جهانی آزاد؛ جهانی که از چنگالِ کسانی که آن را ویران و نابود میکنند پس گرفته شده باشد. این چاپلوسیها، دُمتکاندادنها و موس موس کردنهایِ بیشرمانۀ برگزیدگانِ سیاسیمان که باراک اوباما هم از زُمرۀ آنان است، در برابرِ «کمیتۀ روابطِ عمومیِ اسرائیل/ آمریکا» و حسابهایِ بانکیاش، دریچۀ دیگری را به رویِ ورشکستگیِ اخلاقیِ قشرِ سیاسیکارانِ ما میگشاید؛ نشانۀ دیگری است از مکانیسمهایِ ساختگی و رسمیِ قدرت؛ همان مکانیسمهایِ درهمشکستۀ بهدردنخور... نافرمانیِ مَدَنی تنها راهی است که برایِ ما باقی مانده است. این حرکت وظیفۀ میهندوستانۀ ماست. ما فراخوانده میشویم تا فریادهایِ مادران، پدران و کودکان را در اُردوگاههایِ فلاکتبارِ پناهندگان در نوارِ غَزّه، در خانهها و کوچه و خیابانهایِ محلههایِ بالا و پایینِ تهران و در زمینهایِ بایر و دلگیرِ صنعتی در ایالتِ اوهایو بشنویم. ما فراخوانده میشویم تا در برابرِ این نیرویِ مرگبارِ عرضهکنندۀ خشونت ایستادگی کنیم، نیرویِ کسانی که قلبشان از شدّتِ نفرت یخ زده است. ما فراخوانده میشویم تا زندگی را پذیرا شویم و با شور و شوق و عشق از آن دفاع کنیم؛ اگر که قرار است نژادِ بشر جانِ سالم به در ببرد، اگر که قرار است ما سیّارۀ خود را از شرِّ ضایعاتِ ایجادشده بر اثرِ حرص و آز و نکبتِ شبحِ جنگِ بیپایان و بیهوده نجات بدهیم...
*
آهارون شاتبای شاعرِ اسرائیلی در شعرِ خود «ریپین» [Rypin]، قدرت، زور و خودبزرگبینی را در برابرِ عطوفت، عدالت و برازندگیِ انسانی قرار میدهد. ریپین شهری است در لهستان که پدرِ او هنگامِ کُشتارهایِ نژادی از آن گریخته بود.
کُلاهخود بر سر و جامۀ ارتشی بر تن
آیا واقعاً ممکن است «یهودی» باشد؟
یهودی که چنین لباسی نمیپوشد،
با سِلاحهایی آویخته به خود، همچون جواهرآلات...
او که به لولۀ تفنگِ نشانهرفته به هدف اعتقادی ندارد
چراکه ممکن است انگشتِ کودکی را درد بیاوَرَد،
کودکی که از خانهای بیرون میآید و دوباره به آن خانه بازمیگردد...
یهودی که به انفجار باور ندارد،
انفجاری که آن خانه را ویران میکند.
روحِ زُمُخت و مُشتِ آهنین...
طبیعی است که از اینها مُنزجر باشد.
افسرِ فرمانده را نگاه میکند
یا سربازی که انگشت بر ماشۀ تفنگ دارد و او را نشانه رفته
و فریاد برمیآوَرَد،
فریادی برایِ طلبِ عطوفت...
و اینچنین است که سرزمینی را از صاحبانش نخواهد دزدید
و نخواهد گذاشت آنان در اُردوگاههایِ پناهندگی گُرسنگی بکشند
صدایی ناهَنجار (که خواهانِ بیرون راندنِ مردمان است)
از حَنجرههایِ زشت و ستمگر...
این نشانههایی است قطعی از ورودِ «یهودی» به سرزمینی دیگر...
همچون اُمبرتو سابا [شاعرِ ایتالیایی]
در شهرِ زادگاهش، خود را پنهان میکند.
بهسببِ شنیدنِ چنین صداهایی است، پدر!
که اکنون، در اینجا،
به ریپین بازمیگردم
به پسرکی که تو بودی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر