حافظه تاریخی، آگاهی تاریخی
عباس منصوران
عباس منصوران
در ایران به ویژه، در شمار مفهوم ها، حافظه ی تاریخی نیز همانند بسیاری از مفهوم های دیگر، در یک جابجایی آگاهی ستیزانه، در برابر آگاهی تاریخی، به واژگون نشانیده شده است. هدف این نوشتار، بازنگری مفهومهای حافظه تاریخی، آگاهی تاریخی و طبقاتی است.
فاجعه، دشمنخویی و انتقام سه
شاکلهی شیعه گری است. حاکمیت سرمایهداری در ایران، مجهز به این سلاح،
اکنون، مسلح به سلاحی ویرانگرانهتر از بمب اتم، به سود طبقه حاکم،
نابودی به بار می آورد و بشر را به تهدید گرفته است.
حافظه تاریخی با فاجعه آغاز می شود. در حافظه تاریخی، فاجعه
به حافظه تبدیل میگردد تا چون زخمی مزمن ماندگار شود. دین فاجعه می
آفریند و فاجعه، به تراما، یعنی به «زخم جان» نیازمند است. تراژدی ساخته و
پرداخته میشود تا آگاهی، مجال رشد نیابد. بنا به باور و حافظه تاریخی مسیح
در غرب، در شب جمعه پاک (جمعه سیاه، پسه یهودی، ایشتار، ایستر....) از
مسیح با خار بر سر،خون چکان، صلیب بر شانه های خم و خونین، سال هاست که
دیگر نشانی نمیبینی و از مرثیه و سرایش خون خبری نیست. در اروپا این شب را
به شادنوشی میگذرانند و جامهای شراب به هم میبوسند. اگر از سوگواری و
شام غریبان و از همدردی با مریمها (مجدلیه و مریم یوسف) سخن بگویی و با
حواریون همدلی نشان دهی، بر سینه و سر زنی و از مردم بخواهی که از زندگی
دوری گزینند، و راهی کلیساها شوند، شخص را به نزدیکترین اورژانس بیمارستان
روانی روانه میکنند و نه تنها روانه، بلکه از پلیس کمک گرفته میشود،
زیرا بر سر و سینه زدن و تیغ کشیدن، و آتشوزی و دیگر رفتاری اینچنین،
خودکشی و مرگآور و برای جامعه خطرناک میشمارند.
گریه و مویهی عاشورا و عزاداری، گریه برای تراماهای روانی
وارده در درازای زندگی است. حافظه تاریخی نیازمند نمادهاست، خون، خوراک
حافظه است. به همین سبب، دینسواران، عاشورا را ماه خون مینامند و خون،
خودزنی، قمه و تیغ و رنجیرهای تیغدار بر سر و سینه ها در کارند تا خون جاری
شود و همه جا رنگ خون گیرد. با فراخوان و جاری خون، فراخوانی به اکنون
زندگی و به آینده، و کنش و واکنش انسان در تاریخ متوقف میشود. تعزیه،
شبیه خوانی، پارچههای سبز و سایه و کتلها و کفن و تابوت و خاک برسر
پاشیدن ها و خاکسار و گِل و لای بر سر و تن مالیدن و خیمه گاه و آتش به
خیمهها و خون، ووو همه برای تقویت حافظه تاریخی و آگاهی ستیزی است.
خمینی، راز ماندگاری ولابتس الله گونهاش را پیوسته اینگونه فریاد میکشید:
امت را در صحنه نگه دارید! هم جا باید کربلا و همه روزها باید عاشوار
باشد!
برای طبقه کارگر، پرداختن به حماسه بردگان به رهبری
اسپارتاکوس و حماسه کموناردها در سال 1871، بهسان ارزشهای تاریخ انسان،
ستایش انگیز و آگاهی آفرین است. پرلاشز، آخرین سنگر کارگران
انترناسیونالیست در پاریس غرور آفرین است که از نخستین حکومت شورایی
کارگران در تاریخ، حماسه مانده است، آگاهی تاریخی بههمراه دارد و آگاهی
میآفریند. کمون، در متن تاریخ جاری است و نه در فراسوی تاریخ. کاش خسرو
گلسرخی در بیداگاه شاه، حافظه تاریخی رسوخ در تن و جان برخی روشنفکران
ایرانی را نه از «مولا حسین» بلکه از کموناردها میگرفت و آگاهی طبقاتی و
سوسیالیسم را از کارگران کمونارد و اکتبر و یا که از بابک خرم و مزدک و
زرین تاج (فرة العین). کمون، گاریبالدی شهروند جهان را ستایش کرد و
کموناردها ارزشهای انسانی را به یادگار گذاشتند. آنگاه که آخرین کمونارد
با شعار انترناسیونال، و نوید پیروزی انسان، خودرهایی و خودگردانی، به
رگبار گلوله سرمایه بسته شدند و پرلاشِز به خون نشست، کلیسا و بانک و
سرمایه به پاریس بازگشتند. بیسمارک و لویی بناپارت، دو دشمن دیروین از
پروس و فرانسه، اما از یک طبقه، جشن پیروزی در یک نبرد سرنوشت ساز طبقاتی
را با هم پای کوبان شدند. یک بارِ دیگر، دورخیز انسانِ برای خود رهایی و
خودگردانی، به خون نشست.
کارگران چه میخواستند و کربلاییان چه میخواستند! کمون جهان
را رها از بردگی و مناسبات بیگانه سازِ انسان از انسان، زنجیرها را گسسته و
برابری و آسایش همه جهانیان را میخواست. دین و حافظه تاریخی عاشورا،
زنجیرها را ماندگار میخواست و «برتری بعضی بر بعضی»[1]
و حتی برتری برخی پیامرانش بر پیامبران قوم دیگر را در آیات قرآن اش دارد.
امام دوم شیعیان، حسن فرزند علی، و اهل بیت بازگشت به مدینه و مالیات عراق
و ولایت داراب گرد را می خواست. یزید معامله با حسین و پسران ابوبکر و عمر
و زبیر را میخواست و حسین، این معامله را تن نمیسپرد و حکومت اسلامی را
حق خویش که نوه محمد بود میدانست. این معامله [بیعت] و ستیز و خونریزی در
زمانه خود، تاثیری منطقهای داشت. هیچ گونه تاثیری در روند مناسبات طبقاتی
چاری و تاریخ نداشت. حمله مسلمانان از صحرای عربستان، در زمان ابوبکر و عمر
و علی به سرزمینهای دارای مناسبات پیشرفته و جوامعی مانند مصر و روم
شرقی(ترکیه کنونی) و ایران، نقشی بازدارنده و ویرانگرانه داشت. معاویه و
یزید و هر جاشنین دیگری، با سلطه و اشغال تمامی سرزمینهای مورد هجوم،جز
با پرچم دین، باج و خراج و غنمیت و جزیه و غارت و چپاول و مالیات بر گرده
تولیدکنندگان، جز تصاجب و تملک و تجاوز و حاکمیت سیاسی و اقتصادی چه هدفی
داشتند!
این جنگ، در همان حوزه عربستان و بین دو خانواده الیگارش،
همانند صدها نمونهی دیگر اختلافی درون قبیلهای بود. ستیزی، بین ابوسفیان و
بنی هاشم که هردو از عموزادگان و از نوادگان عبدالمناف بودند و تباری
تاجر و آندیگری بتبان، و اینک هر دو مسلمان و الله پرست، و هیچ ربطی
به منافع تهی دستان نداشت، بلکه درگیری، بر محور حکومت بر تهی دستان بود.
متولیان خون کربلا، فراموشخانه میسازند تا علتها و حقیقت
جویی به چاه حافظه تاریخی کربلا سرگردان بماند، تا انسان به خودگردانی
نیاندیشد. از کربلا تا حال و از حال تا کربلا، از دهه 60 هجری تا 1392
خورشیدی، از 1392 تا دهه 60 هجری، روی کرد به گذشته و حال را به 1400 سال
گذشته روانه ساختن. از بردگی تا بردگی و از بردگی به بردگی. آگاهی تاریخی،
تاریخ گذشته را تنها واکنش انسان در برابر طبیعت، ماتریالیسم تاریخی را
مرور کردن برای پیوند حال به آینده و از بردگی به رهایی.
تفاوت حافظه تاریخی و آگاهی تاریخی را در دو رویداد کربلا در
دهه 60 هجری و پاریس 1871 باید دید.تفاوت حافظه تاریخی با آگاهی تاریخی را
در قاری خوانیها، در نوحه ها و مداحیها، با سرود انترناسیونال کارگران،
باید دید. بر شیپور و دفتر مداحان لمپن در ایران و در بیت رهبری بر متن
حافظه تاریخی مرثیه، نعره اسارت دمیده میشود، بر بیانیهی انترناسیونال
کارگری، در کشتزار آگاهی تاریخی و طبقاتی، نوید رهایی تضمین میشود. بر
نفیر شیپور عاشورا،نعره انتقام دمیده میشود. بر بیرق سبز و سیاه عاشورا،
خون خواهی، سیاهی، اسارت تاریخی، ایست تاریخ، سیاست زدایی، افسانه پردازی،
اختفای حقیقت، نجات مناسبات استبداد و اقتدار و مشروعیت بردگی طبقاتی نقش
بسته است. بر تارک پرچم اسپارتاکوس و درفش سرخ کمون و پیام رهایی و لغو
بردگی طبقاتی، خودرهایی و تعیین سرنوشت خود به دست خویش نگاشته شده است.
قهرمانان کمون، و سوسیالیسم نه کاریسماهای ذهنی و باورها و منافع
حکومتگران، بل که انسان هایی همانند زن کمونیست انترناسیونالیست، زاده روس،
الیزوتا دمیتریهوای کمونارد، کموناردها، کره میو و جان باپتیست میلیر که
روز ۲۶ مه ۱۸۷۱ روی پلههای پانتئون در حالی که فریاد میزد: زنده باد خلق،
تیر باران شد، کمونارد، امیل ویکتور دووال،کارگر فلزکار از شورای فدرالی
انترناسیونال، عضو کمیته مرکزی گارد ملی، عضو کمون از ناحیه سیزده پاریس و
فرمانده کمون، در ۱۴ آوریل ۱۸۷۱ دستگیر و تیرباران شد و هزاران زنان و مرد
کارگری و انقلابیونی بودند که به جرم مبارزه برای رهایی انسان از بردگی،
به فرمان دین و ژنرالهای سرمایه و سلطنت طلبان تیرباران شدند.
«نام کارگران پاریس با کموناشان، برای همیشه به عنوان پیام
آور پر افتخار جامعهی نوین، با احترام تمام یاد خواهد شد، خاطره
جانباختگان آن سرشار از تقدس در قلب طبقه کارگر برای همیشه باقی خواهند
ماند. و آنان که دست به نابودیاش زدند از هم اکنون به چرخ عذاب و ملعنت
تاریخ بسته شدهاند و دعاهای همهی کشیشانشان با هم نیز برای آمرزش
گناهانشان کفایت نخواهد کرد.»[2]
چنین یادمان تاریخی، آگاهی تاریخی و طبقاتی بر پرچم دارد:
« کمون، يعنی بازپس گیری دوبارهی قدرت حکومتی به دست جامعه،
جامعهای که با نيروهای زنده خویش تعريف ميشود و نه با نيروهايی که آن را
زیر کنترل و مهار دارند؛ يعنی بهدست خود تودههای مردم که بهجای نيروی
متشکل سرکوب کنندهشان، نيروی خودیش را سازمان ميدهند. [کمون] يعنی
استفرار آن شکل سياسی که بر رهايی اجتماعی تودههای مردم ناظر است، بهجای
آن نيروی ساختگیِ جامعه که به ازارادهی دشمنان آنها و برای سرکوب آنها
بهکار گرفته می شد ...»[3]
حافظه تاریخی با نو گرایی و نواندیشی، با روشنگری و به خودآیی
انسان در ستیز است. اگر به تبلیع دین اسلام، حکومت گران، به ویژه در
ایران، دستاوردهای اجتماعی، علمی و فلسفی غرب، که از پیش زمینه عقلانیت –
فلسفه، بستر و سرچشمه میگیرند، انکار میشوند، طبقه حاکم و حاکمیت طبقاتی،
زیست انگلی و بربریت خویش را در خطر میبینند. جامعهی بی فلسفه، عقلانیت،
ضرورت و حقیقت را در نمی یابد. افزون بر فلسفه، پارامترهای چندی را
میتوان در پیشرفت و یا واماندگی، دخالتگر دانست؛ علم، هنر و زیبایی شناسی
باید به یاری فلسفه آیند تا آگاهی و شناخت به ضرورت حقیقت پیوند یابد. پیش
برندهی این انقلاب رهایی، پرولتاریای آگاه،سازمان یافته و مسلحی است که
با در دست گرفتن قدرت سیاسی، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را برای همیشه
ملغی میسازد.
ادامه دارد...
عباس منصوران
نوامبر ۲۰۱۳/ آذر ماه ۱۳۹۲
a.mansouran@gmail.com
[1]قرآن، آیه نحل، سوره ۵۵: وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ
عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ
عَلى ما مَلَکَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ
اللَّهِ يَجْحَدُونَ.
خدا برخی از شما را در روزی بر برخی دیگر برتری داد ، ( به
واسطه اختلاف در تلاش ها ، یا اقتضای حکمت در تدبیر یا ولایت بر قاصرین )
پس کسانی که به آنها برتری داده شده هرگز واگذار کننده روزی خود به مملوک
خویش نیستند تا ( مالک و مملوک ) با هم مساوی باشند ، پس آیا این نعمت خدا
را ( این برتری را ) انکار می کنند؟! ( و چرا برتری خدا را فراموش می
کنند؟! ) آیت الله مشکینی.
و قرآن، سوره نسا آیه۳۴ : قَوَّامُونَ عَلىَ النِّسَاءِ
بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلىَ بَعْضٍ وَ بِمَا أَنفَقُواْ مِنْ
أَمْوَلِهِم –مردان را بر زنان مسلط کرد، که کی را بر دیگر برتری دهد، زیرا
که مدر از مال خهود به زن نفقه می دهد.
و نیز آیه سوره بقره، آیه ۲۵۳:«بعضي از آن رسولان را بر بعضي
ديگر برتري داديم. برخي از آنها، خدا با او سخن مي گفت و بعضي را با درجاتی
برتری داد.»
[2] مارکس، جنگ داخلی در فرانسه، ۳۰ می ،۱۸۷۱،ترجمه باقر پرهام، نشر مرکز، تهران ۱۳۸۰، ص۱۵۴.
[3]
کارل مارکس، پيش نويس اول جنگ داخلی در فرانسه ، ترجمه از متن انگليسی،
جلد ٢٢ کليات آثار مارکس و انگلس، انتشارات پروگرس تاريخ نگارش ژوئیه ١٨٧٠
تا ماه مه ١٨٧١.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر