بعد از نزدیک سی سال دهنکجی و قلدرمنشی دیدن، تودهنی زدن حق است
ایرج شكری |
سال 92، سالی که رهبر مجاهدین آن را سال
سرنگونی اعلام کرده بود و مریم رجوی هم در مراسم تحویل سال تابلو
سرنگونی در دست گرفت و در سخنان خود در برابر حاضران بر آن تاکید کرد، چیزی
به پایانش نمانده، کمتر از دو ماه. فاصله خرداد سال 64 تا این روزها که
در آن بسر می بریم و در آستانه سال 93 هستیم، می شود حدود 29 سال. 29 سال
پیش در اسفند 63 که زمانبدی سرنگونی رژیم با مبارزه مسلحانه در کوتاه مدت
که مسعود رجوی از 30 خرداد 60 آن را علیه رژیم شروع کرده بود و بعد در
تحلیلهایش در «زمان بندی استراتژیک» حداکثر زمان برای سرنگون کردن رژیم را
سه سال اعلام کرد، به پایان رسیده بود و رژیم سرجایش بود و سازمان مجاهدین
ضربه های سنگینی در داخل دریافت کرده بود که شهادت موسی و اشرف سنگین تر
در بین آنها بود.
جوخه های اعدام هنوز هواداران مجاهدین و گروههای سیاسی را
درو می کرد. اگرچه در همین سه سال خونین و قبل از این که سالی از شهادت
اشرف و موسی بگذرد، جناب «رهبر» در حومه پاریس داماد شده و با دختر بنی
صدر به حجله رفته بود و با جدا شدن بنی صدر از مجاهدین دختر او هم به
زندگی مشترک با مسعود رجوی خاتمه داد. مسعود رجوی زمانبدی استراتژیک خود را
اینگونه (گمانم در جمعبندی مبارزه مسلحانه یکساله بود) توضیح داده بود: تا
سه سال کوتاه مدت، از سه تا پنج سال میان مدت و از پنج سال به بالا(یا از 5
تا ده سال) دراز مدت. ایشان حداکثر زمان لازم برای سرنگونی رژیم در کوتاه
مدت را سه سال قرار داده بود و گرنه در مصاحبه هایی که در آن زمان با رسانه
های خارجی داشت، تاکید کرده بود که رژیم تا چند ماه دیگر، ماه هایی که
کمتر از تعداد انگشتان یک دست است سرنگون خواهد شد .
به هرحال در اسفند سال 63 زمان بندی استراتژیکی که برای
سرنگونی رژیم اعلام کرده بود به پایان رسید و باید پاسخگوی عدم موفقیت خود
در سرنگونی رژیم می شد، اما برای فرار از پاسخگویی به این سوال مهم، با
همدستی مهدی ابریشمچی طرح فیل هوا کردن و راه انداختن شعبده یی به اسم
انقلاب ایدئولوژیک را ریختند که تزویر در تزویر بود. یعنی اول حدود دو سه
ماه قبل مریم رجوی را به عنوان «همردیف مسئول اول سازمان» معرفی کردند، بعد
همین مساله که یک مساله کم اهمیت تشکیلاتی بود و ظاهر ارتباطی هم به آن
انقلاب ایدئولوژیک نداشت، نقطه حرکت آن شعبد شده و آن طلاق «پاکبازانه» و
ازدواج«پیامبرگونه»، که با ادعاهای پر تناقض و حرفهای مهملی همراه بود(از
جمله این که هم آن را حماسه یی فراتر از همه حماسه های مجاهدین می نامیدند
هم تاکید کردند که قابل الگو برداری نیست. حماسه یی که نمی تواند و نباید
الگو باشد، فقط بساط مسعود رجوی می توانست پیدا بشود). بعد از آن که انتقاد
از هر طرف از این شعبده بالا گرفت، رهبری مجاهدین که پاسخی برای خیلی از
انتقادها نداشت، پرخاشگری و برچسب زنی و همه منتقدان را ضد انقلاب و در
خدمت رژیم دانستن و آنها را «جبهه متحد ارتجاع نامیدن» را، «چاره رفع ضعف
منطق» خود دید. بلند گو و کباده کش میدان تبلیغ در آن روزها، مهدی ابریشمچی
بود.
ویدئو سخنرانی او در تجمعی در پاریس که سخنانی بود برای
توجیه و توضیح آن اقدام در شهرهای مختلف برای ایرانیان نشان داده می شد. او
با تاکید بر اهمیت مساله رهبری انقلاب و این که هیچ مساله یی نباید مانع و
مشکلی در انجام کار رهبری بشود، و این که فقدان رهبرای ذیصلاح به عنوان
ضعف و کمبود بزرگ تاریخی مبارزات مردم ایران با استبداد و ارتجاع بوده است،
تاکید فراوان به نقش «اَخصّ» و ویژه مسعود داشت و رابطه مجاهدین، به ویژه
خودش با مسعود را، رابطه مریدی و مرادی می دانست. اینان یعنی مهدی ابریشمچی
و آن چند مرید نزدیک مسعود رجوی مدعی بودند که حالا آن کمبود تاریخی را
پیدا و این رهبری «ذیصلاح» را «کشف» کرده اند، یعنی مریم و مسعود گویی از
مادر رهبر به دنیا آمده بوده اند یا یکباره با طلاق گرفتن یکی از همسر خود و
به نکاح یکی دیگر در آمدن، یکباره یک رهبری ذیصلاح برای هدایت مبارزه مردم
زاییده شده بود. در پی این کشف مبارک، مسعود رجوی شروع کرد از همه اعضا در
رده های مختلف و هواداران تشکیلاتی «بیعت کتبی» گرفتن که از او چون امامی
پیروی بکنند و بدون اما و اگر «در رکابش» باشند، و آن ها هم طی نامه هایی
سراسر لبریز از ستایش از عظمت رهبر و ناچیزی و گاه نادانی خودشان، سرسپاری و
اطاعت از رهبری را( در مواردی هم آمیخته با خشم حزب اللهی گونه نسبت به
منتقدان امامشان بود) ، اعلام و با رهبری نوین بیعت کردند. دیگر در گرد و
خاکی که با این مساله بلند شده بود، مساله عدم تحقق سرنگونی رژیم در
زمانبدی تعیین شده و غلط از آب در آمدن محاسبات مسعود رجوی، که بهای بسیار
گزاف و خونینی برای آن پرداخت شده بود، در هیاهیوی جنگ تبلیغاتی سر این
مساله گم شد. هم چنان که اشاره شد، در آن زمان ویدئو سخنرانی مهدی ابریشمچی
به هر شهری که در آنجا ایرانیانی مقیم بودند، برده می شد و مریدان سخت کوش
با تلاش بسیار ایرانیان هوادار و غیر هوادار را برای دیدن آن دعوت می
کردند. برای این کار هم معمولا سالنی اجاره می کردند و ویدئو در آنجا نمایش
داده می شد.
در آن زمان خیلی از هواداران سازمان و حامیان مجاهدین هم
از مساله شوکه شده بودند. من در آن زمان در شهری دور از پاریس بودم و یکسال
و دو سه ماه از آمدنم به فرانسه می گذشت اوائل سال 64 بود ویدئو سخنان
مهدی ابریشمجی را، که طی روالی که یاد آور شدم در آن شهر نمایش داده شد،
دیدم. البته در آن زمان از طریق آدرس نشریه مجاهد، ارتباط مکاتبه ای با
مجاهدین داشتم. بعد از دیدن ویدئو، آن خطی که تا امروز مورد انتقادم بوده
را، در سخنان مهدی ابریشمچی دیدم و این انگیزه یی شده برای نوشتن نامه یی
در انتقاد از این خط و تعصباتی که در نامه های مجاهدین به «رهبری نوین» یا
«رهبری انقلاب نوین مردم ایران» که در نشریه مجاهد درج شده بود، دیده می
شد. یعنی دشمن دانستن منتقدان و اتهام در خدمت رژیم بودن به آنان زدن و
پرخاشگری به آنان که امروز می بینم آن خط در تدوام خود چه «فالانژ»*
پروریی کرده است. رابطه مریدی و مرادی و خط پرخاش، چهره هایی با اسم های
مستعار، امثال سیاوش و جعفری و آنهایی که مطالبشان در تعاونی شلغمکاران
ارائه می شود و در مواردی با اسم حقیقی امثال محمد اقبال پرورش داده و
زمینه این تربیت و تولید، به «شعر و موسیقی» هم کشیده شده است.
البته در آن روزگار من این درک را که آن شعبده حتما برای
فرار از پاسخگویی به شکست خط مبارزه مسلحانه مسعود رجوی است نداشتم برداشتم
بیشتر این بود که این اقدام برای ایجاد انضباط در مفهوم نظامی آن برای
سازمانی است که وضعی مثل حضور در جبهه جنگ را دارد و انضباط نظامی هم یعنی
اطاعت و اجرای دستور. از آنجا که در آن روزها حمله به مجاهدین سنگین بود و
نیز برای نشان دادن این موضوع به مجاهدین که برخورد نوع دیگری هم با
منتقدان می شود کرد، مطلبی در حمایت از مجاهدین و آنچه به عنوان ضرورت آن
طلاق و ازدواج از سوی مهدی ابریشمچی بیان شده بود، نوشتم و یک فتوکپی از
این مطلب را همراه آن نامه انتقادی به دفتر سیاسی فرستادم و یک فتوکپی از
نامه انتقادی را همراه آن مطلب به نشریه مجاهد. مطلبی که برای نشریه مجاهد
فرستادم با تاخیر زیادی با امضای «د. ناطقی» و با تیتر « بی عدالتی در مورد
سازمان مجاهدین ورهبری آن»، در مجاهد درج شد و این اولین مطلبی بود که از
من با این امضا در مجاهد درج شد**.
چند ماه بعد، بخشی از مطلب مفصلی که از اوضاع رژیم با
بررسی اخبار و مطلب مندرج در روزنامه اطلاعات که به دستم می رسید نوشته
بودم و برای نشریه شورا فرستاده بودم، با عنوان «بحران سیاسی و ایدئولوژیک
رژیم» در نشریه شورا شماره 13 و 14 ( آبان و آذر 64) با همان امضا درج شد
که مقدمه یی شد برای شروع همکاری من با نشریه شورا. اکنون در عملکرد رهبری
مجاهدین جز سوء استفاده از عواطف و صداقت و جز تزویر و دو رویی و قلدرمنشی،
چیزی نمی بینم و طبعا این مساله، تاسف بسیار به خاطر این که به غلط عواطف
اعتماد بسیار به اینان داشتم و انزجار نسبت به این «طرّاران» را، بر می
انگیزد.
در زیر نامه مورد بحث که قسمتی از آن که مربوط به نامه
های بیعت مریدان نبوده حذف شده است آمده است. در ضمن این را هم بد نیست یاد
آوری کنم که در آن زمان دوماهی قبل از ماجرای انقلاب ایدئولوژیک، برای
شرکت در راه پیمایی به مناسبت سالگرد شهادت موسی و اشرف به پاریس آمدم و در
تظاهرات شنیدم که شعار داده شد که « خون موسی می جوشد/ رجوی می خروشد»،
بعد از بازگشت، در نامه یی به نشریه مجاهد، ضمن تحسین نحوه برگزاری و
سازمان دادن راه پیمایی، از آن شعار انتقاد کردم و نوشتم بهتر بود که شعار
داده می شد«خون موسی می جوشد/ مجاهد می خروشد» و یاد آور شدم که خودشان
گفته بودند و نوشته بودند که لاجوردی مجاهدان زندانی را برای اهانت به
اجساد موسی و اشرف برده بوده و آنها سرباز زده بودند و رژیم هم آنها را
اعدام کرده بود و اضافه کردم که به علاوه مردم در همه جا اسم مجاهد و
شهادتشان توسط رژیم را می شنوند و ایراد و انتقادی به «مجاهد» ندارند شعاری
که من یاد آور شدم برای آنها انگیزاننده تر است، در حالی که در مورد مسعود
رجوی ممکن است به او که یک فرد است انتقادی داشته باشند. رویدادهای بعدی
نشان داد که مسعود رجوی هدف دیگری داشت و آن شعار هم تصادفی یا به طور
خودجوش ساخته نشده بود.
مسعود رجوی می خواست زیرآب تشکیلات موجود را بزند و
تشکیلات سیاسی موجود را تبدیل به تشکیلاتی مذهبی بر محور «امامت» خودش با
اقتدار فردی و غیر قابل انتقاد و اطاعت مطلق مریدان بنا بکند. با همین
گرایش بود که بعد از انقلاب ایدئولوژیک «مجاهدین خلق ایران» هم شدند،
«سربازان مریم و مسعود» و بالای اطلاعیه هاشان بعد از بنام خدا و خلق
قهرمان به نام مریم و مسعود هم اضافه شد. هرچه هم از دور و نزدیک به
صراحت(از جمله خود من در این مورد هم نامه نوشتم) به این نوع تمایلات و
ادبیات انتقاد شد، روش دهنکجی و لجبازی و گاه بسته به مورد پرخاشگری به
منتقدان، پاسخ انتقادات بود که این روش مستبدانه و منحط، هنوز و با
واکنشهای شدیدتر و نفرت انگیز تر، چنان که در ماههای اخیر نسبت به منتقدان و
از جمله آن دو عضو مستعفی شورا دیده ایم، همراه شد. در طول سالهای بعد هم
من، در مورد نگرش و سیاست تبلیغاتی مجاهدین نامه هایی به دستگاه رهبری یا
بعضی مسئولان(بسته به مورد) نوشتم که فتوکپی بعضی از آنها را دارم و شاید
در فرصت دیگری آنها را هم منتشر بکنم. نامه زیر منعکس کننده نظرات آن
روزهای من است که مثل بسیاری دیگر از ایرانیان، به رغم هر ایراد و انتقادی
که به مجاهدین داشتند، به لحاظ عاطفی، حمایت از آنان را که متحمل کشتار
وحشتناکی شده بودند لازم می داستند.
اگر چه برخی گروههای چپ، جوهر و هدف انقلاب ایدئولوژیک را
خیلی خوب وبه درستی «کشف کرده» و فهمیده بودند که ماجرا از همان زمان
انتخاب مریم به عنوان همردیف مسئول اول سازمان شروع شده است و شکست مسعود
رجوی در سرنگونی کوتاه مدت رژیم و فرار از پاسخگویی به آن و تبدیل سازمان
به تشکل فشرده یی از مریدان متعصب تحت امر رهبر که هیچگونه انتقادی را تحمل
نمی کنند است، علاوه بر آن سازمان مجاهدین را فاقد ویژگی و ظرفیت لازم
برای تامین منافع طبقه کارگر می دانستند و به ویژه سازمان با شعارهایی که
انتخاب کرده بود و تبلیغاتی که بر محور برجسته کردن و تقدیس رهبری پیش
گرفته بود، هرگونه همکاری و ائتلاف به آن را امری بیهوده می دانستند. باز
هم لازم می دانم یادی هم از کمال رفعت صفایی بکنم که در شعر «در ماه کسی
نیست» آنچه مسعود رجوی با انقلاب ایدئولوژیک در استحاله مجاهدین کرد را در
دو سه عبارت کوتاه به این شکل بیان کرده است.
آرمانمان را از شانه هایمان بر گرفتی
و نامت را
پس پشتمان نهادی
--------------------
توضیحات:
من در نوشته قبلی خود «چماق و چاقو و اوباشگری...»
اشاره کردم که انتخاب عنوان و صفت * «فالانژ» برای حزب اللهی ها، مفهوم
یکسان نشان دادن آنان با فالانژهای لبنان را داشته است که ضد فلسطینی و تحت
حمایت اسرائیل بودند (بعدا اسم کتائب را برای حزب خود انتخاب کردند) چنین
ارزیابی از آن نامگذاری که مبتکر آن نمی دانم چه کسی و چه گروهی بود، از
این جهت است که جنگ داخلی لبنان سال 1975 شروع شد (تا سال 90 میلادی ادامه
داشت) و انقلاب ایران در فوریه 1979 به سرنگونی شاه انجامید. بنابر این
افکار عمومی قبلا با عملکرد فالانژها به طور گسترده از طریق اخبار
رویدادهای لبنان آشنا بودند. عملکردی که طبعا به خاطر همبستگی و عواطفی که
مردم ایران نسبت به فلسطینی ها و مقاومت فلسطین داشتند، نفرت و انزجار بر
می انگیخت. این که چرا اسم، چماقداران و اوباش حزب اللهی را فاشیست
نگذاشتند در حالی سابقه تاریخی قبلی داشت و این صفت و عنوان برای حزب پان
ایرانیست و حزب سومکا بکار برده شده بود که این دومی به ویژه ، در کارنامه
خود حمله به دفاتر حزب توده در دوران حکومت دکتر مصدق را داشت نیز باز
موضوعی است که فرض و نظر پیش گفته را قوی تر می کند. از طرفی در همان اوائل
انقلاب کتابهایی در مورد فاشیسم در ایران ترجمه و منتشر شده بود که در یکی
از انها به اسم«فاشیسم به مثابه جنبش توده ای» از جمله نقش «گروههای ضربت
فاشیستی» در رویارویی با جنش کارگری و متلاشی کردن آن مورد بحث قرار گرفته
بود و عملکرد دسته های حزب اللهی شباهت زیادی به گروههای ضربت فاشیستی داشت
و این مقایسه را هوداران گروهها چپ می کردند.
همچنین ماهیت فاشیستی قدرت تازه استقرار یافته مورد توجه
گروههای مارکسیستی آن زمان بود و راه گارگر طی جزوه هایی با عنوان «فاشیسم
کابوس یا واقعیت» به بحث در مورد آن پرداخته بود. بنابر این با توجه به این
که هرکجا سرکوب و اختناق و سانسور از سوی گروه یا حکومتی علیه دگر اندیشان
بکار گرفته می شود، صفت فاشیسم را برای آن بکار می گیرند( با این که
فاشیسم در ایتالیا و فالانژیسم در اسپانیا و نازیسم در آلمان اشتراکاتی در
گرایشات و اقداماتی مشابه داشته اند کمتر شنیده شده است که حکومتهای
سرکوبگر و دسته های اوباش وابسته به قدرت، فالانژ نامیده شوند. )، مساله در
این نامگذاری(فالانژ نامیدن حزب اللهی ها) که به شکل گسترده از سوی
هواداران گروههای چپ و ترقیخواه برای حزب اللهی ها بکار گرفته شد، نمی
توانست ناشی از معنایی که برای آن مثلا در فرهنگ معین آمده است باشد. هم
چنان که با این که در سالهای اخیر، عملکرد لباس شخصی ها، عملکردی نظیر حزب
اللهی ها همان روزها ست، اما فالانژ نامیده نمی شوند. به هرحال من گمانم می
کنم، فالانژ نامیده شدن حزب اللهی ها چون یک نمونه مشخص زنده و منفور و
گروهی تحت حمایت اسرائیل را تداعی می کرد، و به خاطر تحقیر موجود در این
مشابه سازی، فالانژ مفهومی زنده و دم دست و در ضمن مناسب تر از فاشیست برای
مشخص کردن رفتار و ماهیت حزب اللهی ها بود و بهخاطر همین به قول معروف بر
سر زبانها افتاد.
**من کلا بیشتر از سه یا چهار مطلب برای نشریه مجاهد
ننوشته ام که آخرین آن مطلب مفصلی بود با تیتر «ارتش، انقلاب، جنگ و زبان
درازی های خاتمی» و با امضای «ا.ش مفسر» که در دو شماره نشریه مجاهد که هر
قسمت حدود یک صفحه جا گرفته بود در تیرماه 78 در آن نشریه درج شد. با این
حال آن «سپید دندان» هتاکی که به مرضیه اهانت کرده بود، در مطلبی که «فی
سبیل» رضایت خاطر مسعود رجوی با حمله و پاچه گرفتن دو عضو مستعفی شورا
نوشته بود، به طرف نگارنده هم پارس کرده و نوشته بود که شکری را «خاتمی
برد» و نیز یک عنتر معلول ذهنی که «شعر» هم می سراید، ضمن شکر خوری در مورد
یک عضو مستعفی، مدعی شده بود که من شیفته خاتمی و مخملباف و ده نمکی بوده
ام! البته غلط دیگری هم کرده بود که همان وقت می خواستم جوابی چون کوبیدن
با پاشنه پا به دهنش به او بدهم که نیمه کاره رها کردم، در فرصتی آن را
تکمیل و لگدی به دهن گشادش خواهم نواخت.
پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۲ - ۲۳ ژانویه ۲۰۱۴
********
رهبری نوین سازمان مجاهدین خلق ایران
و اعضای محترم دفتر سیاسی
با سلام و درودهای گرم، روز 12 ژوئن برابر 22 خرداد[64]
نوار ویدئو صحبت های آقای مهدی ابریشمچی عضو دفتر سیاسی سازمان را دیدم و
صحبت های ایشان را شنیدم. [...] در رابطه با بعضی از موضعگیریهای ایشان و
نیز مطالبی که در پیام های تبریک به مناسبت انتخاب رهبری نوین وجود دارد
نگرانی هایی برای اینجانب به وجود آمده، که خود را موظف دیدم آنها را مطرح
کنم.
در مورد سخنان آقای مهدی ابریشمچی، ایشان همهً کسانی را
که مخالف و منتقدین این ازدواج بوده اند، ضدانقلاب خواندند و ضدیت با
مجاهدین ، نیروی محوری انقلاب را ضد انقلابی بودن دانستند. البته این درست
که در شرایطی که مبارزه ای چنین دشوار در جریان است، حق آنست که همه
نیروها، بر روی مساله سرنگونی رژیم خمینی متمرکز شوند. امّا کسانی که
خودتان هم می دانید در حال مبارزه با رژیم خمینی با روشهای دیگری هستند،
اگراز مجاهدین انتقاد کردند یا حتی سعی کردند هوادارانشان را از چنگشان
بربایند، ضد انقلابی ارزیابی کردن، چه برای حالا و چه برای آینده می تواند
زیانبار باشد. بنده در ایران که بودم بعضی از نیروهای «م.ل» عدم همکاری خود
با مجاهدین را اینطور توجیه می کردند که مجاهدین پس از کسب قدرت به سوی
بورژوازی صنعتی خواهند رفت و چون در تعارض با حقوق پرولتاریا قرار خواهند
گرفت به سرکوب متوسل خواهند شد. ضد انقلابی قلمداد کردن منتقدین کمونیست می
تواند دلیلی به دست این نیروها بدهد که بر مواضع خود بیشتر پافشارند و خود
را حق به جانب بدانند. به علاوه وقتی از سوی رهبران مجاهدین، دیگرانِ
منتقد ضد انقلابی ارزیابی شوند، اینها ممکن است رفته رفته به عقده چرکینی
بدل شود که پس از سرنگونی رژیم خمینی، در بین گروهای هوادار مجاهدین
ودیگران سرباز کند و باعث حوادث ناگوار گردد.
مطلب دیگر مربوط به این پیامهای تبریک است. بعضی از این
پیامها خصوصا از افرادی که سوابق قدیمی تری در سازمان مجاهدین دارند، بشدت
رنگ و بوی مذهبی دارد وبا آیات قرآن و تفاسیر مذهبی همراه است. البته تا
اینجای مساله به من مربوط نیست؛ مجاهدین هم حق دارند بر باورهای خود
پافشاری کنند، اما با توجه به این که وقتی این پیامهای منتشر می شوند(
خصوصا اگر از طریق رادیو باشد)، غیر مجاهدین را نیز مورد خطاب قرار می
دهند، با توجه به این که در ظرف شش سال گذشته خمینی هر جنایتی را با تعبیر و
تفسیر آیات قرآن و احادیث، توسط ایادیش مرتکب شده این مطلب می تواند نوعی
«این همانی» را برای مخاطبان تداعی کند و خمینی گزیده ها را بیش از پیش از
مجاهدین بترساند. بنده فکر می کنم بعضی از این پیامها خصوصا از سوی افراد
قدیمی تر سازمان، تنها تبریک به مسعود و مریم نیست بلکه خمینی را هم مورد
خطاب قرار می دهد البته در جهت نفی. شاید در این زمینه نامه مجاهد مهدی
فیروزیان نمونه جالبی باشد که در آن به «اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی
الامر منکم» استناد کرده است. توجه داشته باشید که در مدت حاکمیت
جنایتکارانه رژیم خمینی مردم پیوسته در معرض شنیدن این تعابیر و اشارات
بوده اند و خصوصا آیه فوق همان است که خمینی توسط آن ولایت فقیه را تبین می
کرد و می کند. بنده فکر می کنم مجاهدین در رابطه با معرفی رهبری نوین خیلی
بخود مشغول شده اند و مردم را فراموش کرده اند. مهم تر از آنچه ذکر شد خط و
نشان هایی است که در بعضی از این پیامها برای مخالفان کشیده می شود. از
جمله فرمانده بهمن در مجاهد شماره 249 صفحه 18 در ستون پنجم می گوید « وای
برخمینی و تمامی جنایتکاران، وای بر تمامی ضد انقلابیون مغلوب و مرتجعین چپ
نما».
تا آنجا که من از مطالب مجاهد و سخنان آقای مهدی ابریشمچی
استباط کرده ام سایر سازمانهای کمونیستی که در شوار نیستند مثل راه کارگر و
چریکهای فدایی (اقلیت ) و خلاصه آنهایی که معترض و منتقد مجاهدین هستند چب
نما خطاب می شوند. این سازمانها هر انحرافی هم که داشته باشند، ردیف کردن
آنها در کنار خمینی و ضد انقلاب ،علاوه بر این که منصفانه نمی دانم برای
جنبش انقلابی میهن زیانبار هم می دانم. در همین زمینه باز می شود به نامه
یکی از قهرمانان عملیات ویژه اشاره کرد در مجاهد شماره 250 صفحه 26 ستون
پنجم. همچنان که پیغمبر کافران را دعوت می کرد که اگر در وحدانیت وحقانیت
الله شک دارند آیه ای مثل آیات قرآن بیاورند، می گوید « اگر در حقانیت
مسعود و مریم تردید دارید رهبری همانند مسعود ومریم بیاورید، صفوف پولادین و
منزه و موحدی چون مجاهدین بیاورید، پیوندی یگانه ساز...» و خلاصه آخر سرمی
گوید « و اگر نیاوردید که هرگز نخواهید آورد بترسید از آتش خشم خلق و
سنگهایی که برای کافران مهیا شده است». واقعا باعث نگرانی و تاسف است. آقای
ابریشمچی* می گفت محمد حنیف نژاد سرفصل زندگی سازمان را با عبارت طیبه یی
آغاز کرد که همهَ پیروزی بعدی سازمان با تکیه بر آن صورت گرفت و آن این که
مرز بین و حق و باطل مرز بین با خدا و بی خدا نیست. مرز بین استثمار شونده و
استثمار کننده است، حالا دوست قهرمان ما «کافران» را به سنگسار شدن تهدید
می کند.
نکته آخر این که بنده از آقای مسعود رجوی همیشه به عنوان
یکی از انقلابیون گرانقدر میهن و فرزانه ترین آنها یاد کرده ام و مورد
احترام من بوده اند و معتقد هم نیستم که سازمان مجاهدین کیش شخصیت را اشاعه
می دهد ولی هم چنان که عرض کردم محتوای بعضی از این پیام ها که بی تردید
در نهایت خلوص و شور محبت نسبت به مسعود رجوی است می تواند علاوه بر داشتن
اثر منفی به روی «خمینی گزیده ها»، مورد سوء استفاده هم قرار بگیرد. مثلا
نامهَ مجاهد دکتر حسین فرصت در نشریه مجاهد شماره 249 صفحه 26 از آن جمله
است. او( در ستون اول) خواهان آن است که به روی دست و پای مسعود بیفتد و
بگوید «اشهد ان لا اله الا لله ...» . بنده در عین تاکید بر نفش سازنده
رهبری صحیح، می خواهم این جمله مرحوم طالقانی را هم بیادتان بیاورم که در
یکی از نماز جمعه ها بود که می گفت اینقدر مردم را متکی به رهبری بار
نیاورید بگذارید مرم متکی به خوشان باشند(نقل به مضمون). به هر حال اگر چه
ایشان در رابطه با خمینی این مطلب را بیان کرد و سوء استفاده از احساسات
مذهبی تودها، و این با وضع سازمان مجاهدین وهواداران و رهبری آن متفاوت است
ولی فراموش نکنیم که یکی از بدبختی های مردم ما و خوابزدگیشان همین دنبال
رهبر گشتن و نداشتن باور به نیروی لایزال خودشان بوده است.
خلاصه می خواهم از این بحث این نتیجه را بگیرم که شما در
فردای سرنگونی رژیم خمینی و کسب قدرت یا باید این نیروهای مخالف را تحمل
کنید یا این که همان بساط داغ و درفش و زندان و اعدام را برقرار کنید. اگر
هدف وقصد، تحمل آنان است پس نگذارید زمینه خراب یا کار برای آینده دشوار
شود. بنده هم این شعر را تکرار می کنم [مهدی ابریشمچی این شعر سعدی را در
سخنانش بکار برده بود] که: سر چشمه شاید ببستن به بیل/ چو پرشد نشاید گذشتن
به پیل. خصوصا با توجه به اوضاع بین المللی و حضور آدمی مثل ریگان در راًس
قدرت آمریکا و حمله به گراناد و گل گذاشتن او بر گور اس اس ها در آلمان که
کنگره هم نتوانست جلودارش شود، بعضی خبرهایی که از استقرار لشکرهای ارتش
شوروی در مرز ایران می رسد آدم را نگران می کند. فردا اگر در ایران
انفجاری(اجتماعی) رخ بدهد به خاطر فشار عظیمی که در آن نهفته است ممکن است
مهار کردنش دشوار باشد و در این میان زمینه برای تسویه حساب قدرت های بزرگ
وتلافی ماجرای افغانستان در ایران، عملی شود. به همین جهت یافتن نقاط مشترک
و توافق بین نیروهای انقلابی بسیار مفید تر از تشدید تضادها خواهد بود.
به امید سرنگونی هرچه زودتر رژیم خمینی
با ارادت احترام – ایرج شکری هوادار شورا
۲۴ خرداد 64 – 13 ژوئن 1985
فتوکپی صرفا جهت اطلاع هیاَت تحریریه نشریه مجاهد.
|
۱۳۹۲ بهمن ۳, پنجشنبه
بعد از نزدیک سی سال دهنکجی و قلدرمنشی دیدن، تودهنی زدن حق است ایرج شكری
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر