آرش سیگارچی
اگر بخواهم مثال بزنم، «احمد قتیل زاد»، خلخالی گیلان بود. حاکم شرعی دیوانه که تا توانست کشت.
گویا ۲۲ بهمن، سید احمد قتیل زاد، درگذشت. آخرین سمت اش، رییس شعبه ۳۲ دیوانعالی کشور بود.
شاید برای نسل جوان او یکی از همین آخوندهای پای فینال باشد که خب مرد. اما برای جوانان گیلانی ِ دهه شصت، نام او وحشتناک بود.
احمد قتیل زاد روحانی بود که با موج انقلاب، به جایگاه رسیده بود. آن روزهای اول انقلاب که مردم شور انقلابی داشتند و بدنبال اجرای عدالت اسلامی، خمینی حاکمان شرع منصوب می کرد از صادق خلخالی در تهران تا در همین انزلی خودمان که قتیل زاد شده حاکم شرع. آنقدر کشتن و اعدام برایش آسان بود که خیلی زود پیشرفت کرد و شد حاکم شرع گیلان. بعد هم رییس دادگستری گیلان.
فقیهی آدمکش
قتیل زاد فقه خوانده بود و شاگرد گلپایگانی، میرزا هاشم آملی و بهجت بود اما ملای خوبی نبود. نه سخنور بود و نه جذبه ای که شاگردانی داشته باشد. آخوندی بد اخلاق که بقول خودش شمشیر ذوالفقار علی را بدست داشت.
گیلان از جمله استان هایی بود که تفاوت سیاسی در آن مشهود بود. از گروه های رادیکال چپ و مجاهدین تا گروه های راست افراطی. تا پیروزی انقلاب این مهم نبود اما از فردای انقلاب که نوبت تسویه حساب شد، آدمی مثل قتیل زاد نقش گیوتین را بازی کرد.
ابتدا مانند استادش خلخالی، با اعدام و مجازات «طاغوتی» ها شروع کرد. به حق و ناحق مصادره کرد و دستور اعدام داد. خودش روبروی بلوار انزلی خانه ای را غصب کرد و تا همین اواخر تفرج گاه انزلی اش شد.
تا شصت کم دستور اعدام نداد اما بازارش وقتی گرم شد که مجاهدین خلق اعلام نبرد مسلحانه کرد. او دیگر حتی همان یک دقیقه هم برای دفاع متهم وقت نمی داد. اعدام. اعدام پشت اعدام. چند نفری که از او حکم های ابد و حبس گرفتند بعد ها روایت محاکمه هم قطاران شان را برایم تعریف کردند. او قصی القلب بود و تنها خون آرامش می کرد.
پرونده ی آقای ق
از اوایل سال ۸۰، وقتی به منزل پدر حوریه در انزلی رفتم، به پرونده قتیل زاد علاقمند شدم. حوری یکی از قربانیان قتیل زاد بود که در محاکمه ای کوتاه در سال ۶۱ به اعدام محکوم شده بود.
تا آن زمان وقتی پای صحبت قدیمی ها می نشستم ، از قتیل زاد حرف ها می شنیدم اما داستان حوریه روایت دیگری بود. مگر می شد این همه ظلم؟
ما بچه هایی که نطفه مان روزهای انقلاب بسته شد، در تسویه های اول انقلاب بچگی کردیم، زیر موشک باران جنگ مدرسه رفتیم، و روزهای تلخ تابستان ۶۷ پشت لب مان سبز می شد؛ گاهی باورمان می شد که انقلاب نسل قبل ما برای آزادی و استقلال انقلاب کردند و الخ. اینطور نبود. اشک های پدر حوریه به خودم می آورد که خشت اول انقلاب را کج نهادند. آی هوار، کج نهادند…
بغضم بر قبر حوریه، اراده ای شد برای تحقیق درباره کشتار دهه شصت در گیلان که هر چه جلوتر رفت، برایم حتی زندگی در رشت مان سخت تر می شد.
بیشتر بخوانید: برادر غرق خونه / به یاد قتل عام زندانیان سیاسی۱۳۶۷ (یادداشتی که سال ۸۳ زمانی که در ایران بودم نوشتم)
آنقدر مصاحبه کردم و نوشتم که همه سرنخ ها من را به احمد قتیل زاد رساند. می دانستم که جز روزهایی خاص به گیلان نمی آید. تهران سراغش را در دیوانعالی کل کشور گرفتم. حاج آقا وقت نداشت. دفترش چند باری پیچاند تا یکبار که پنج دقیقه وقت ملاقات داد.
داخل دفترش شدم ، از روزهای جوانی اش فاصله داشت. بقول ما گیلانی ها «چف» کرده بود؛ باد کرده بود، ورم داشت. صورتش اما هنوز نرم و لطیف مانده بود. بس که کار سخت نمی کرد.
سرش پایین یود و گفت کارت چیست؟ پرونده داری؟
گفتم نه. آقای قتیل زاد درباره اعدام های دهه شصت گزارش می گیریم.
پرسید چه گزارشی؟ پرونده ها که بسته شد.
گفتم گویا در برخی پرونده ها اشتباهاتی شده.
سرش را بالا آورد و نگاهی به نگهبان کنارش کرد. یک محافظ پیش اش بود. برخی قضات ، نگهبان داشتند و چرا قتیل زاد که این همه حکم قتل داده بود، نداشته باشد.
گفت وقتت را تلف نکن. تازه سر خودت هم به باد می ره.
بعد خندید. اشاره کرد به محافظش. محترمانه بیرونم کرد.
چه می گفتم. آنقدر شجاع نبودم که پوشه ام را باز کنم فریاد بکشم و هوار کنم. دم ام را روی کولم گذاشتم و از کاخ دادگستری آمدم پایین. همان روبرو، پارک شهر تهران نشستم و …
فساد مالی آقای قاضی
احمد قتیل زاد مثل خیلی دیگر از مسوولان قضایی ایران، پرونده فساد مالی هم داشت. از زمین هایی که بنام خود و اقوامش غصب کرد تا حق خوری ها. چند مورد ارتباط با زنان افرادی که قاچاقچی مواد مخدر بودند و به اعدام محکوم شده بودند، رسوایی معروفی برایش شد اما امان از مصونیت آهنینی که داشت.
یک پرونده اش هم رسوایی مالی بزرگی بود که چندین مقام دیگر در آنها نام شان مطرح شد. پرونده ای که در آن چند ثروتمند گیلانی هم نام شان مطرح شد.
یکی شان خودکشی کرد؛ یا کردند، و با سیاست احسانبخش، نماینده خمینی در گیلان، بی سر و صدا پرونده مفقود شد.
برای آدم هایی که به آخرت اعتقاد دارند، مرگ در این دنیا، آغازی به جهان دیگر است. نمی دانم قتیل زاد آنقدر معتقد بود که به آخرت بیندیشد یا نه. اگر بود، در این دنیا برای هر حکمی که می نوشت، باید دستش می لرزید که مبادا حق و ناحقی را جابجا کند.
حالا قبل از اینکه قتیل زاد در محکمه باریتعالی حاضر شود، باید چشم به چشم صدها نفری بیندازد که حکم اعدام شان را داد. از حوریه ی جوان تا ده ها و ده ها نفر دیگر. آیا می تواند در آن دنیا پاسخ شان را بدهد؟
اگر بهشت و جهنمی باشد، شهادت چشم های حوریه کافیست تا قتیل زاد به طبقه هفتم جهنم بفرستد.
————
پس نوشت- از این پست احمد باطبی فهمیدم که حکم اعدام کذایی او را هم در دیوانعالی کشور، همین آقای قتیل زاد تایید کرد.
منبع:وبلاگ آرش سیگارچیشاید برای نسل جوان او یکی از همین آخوندهای پای فینال باشد که خب مرد. اما برای جوانان گیلانی ِ دهه شصت، نام او وحشتناک بود.
احمد قتیل زاد روحانی بود که با موج انقلاب، به جایگاه رسیده بود. آن روزهای اول انقلاب که مردم شور انقلابی داشتند و بدنبال اجرای عدالت اسلامی، خمینی حاکمان شرع منصوب می کرد از صادق خلخالی در تهران تا در همین انزلی خودمان که قتیل زاد شده حاکم شرع. آنقدر کشتن و اعدام برایش آسان بود که خیلی زود پیشرفت کرد و شد حاکم شرع گیلان. بعد هم رییس دادگستری گیلان.
فقیهی آدمکش
قتیل زاد فقه خوانده بود و شاگرد گلپایگانی، میرزا هاشم آملی و بهجت بود اما ملای خوبی نبود. نه سخنور بود و نه جذبه ای که شاگردانی داشته باشد. آخوندی بد اخلاق که بقول خودش شمشیر ذوالفقار علی را بدست داشت.
گیلان از جمله استان هایی بود که تفاوت سیاسی در آن مشهود بود. از گروه های رادیکال چپ و مجاهدین تا گروه های راست افراطی. تا پیروزی انقلاب این مهم نبود اما از فردای انقلاب که نوبت تسویه حساب شد، آدمی مثل قتیل زاد نقش گیوتین را بازی کرد.
ابتدا مانند استادش خلخالی، با اعدام و مجازات «طاغوتی» ها شروع کرد. به حق و ناحق مصادره کرد و دستور اعدام داد. خودش روبروی بلوار انزلی خانه ای را غصب کرد و تا همین اواخر تفرج گاه انزلی اش شد.
تا شصت کم دستور اعدام نداد اما بازارش وقتی گرم شد که مجاهدین خلق اعلام نبرد مسلحانه کرد. او دیگر حتی همان یک دقیقه هم برای دفاع متهم وقت نمی داد. اعدام. اعدام پشت اعدام. چند نفری که از او حکم های ابد و حبس گرفتند بعد ها روایت محاکمه هم قطاران شان را برایم تعریف کردند. او قصی القلب بود و تنها خون آرامش می کرد.
پرونده ی آقای ق
از اوایل سال ۸۰، وقتی به منزل پدر حوریه در انزلی رفتم، به پرونده قتیل زاد علاقمند شدم. حوری یکی از قربانیان قتیل زاد بود که در محاکمه ای کوتاه در سال ۶۱ به اعدام محکوم شده بود.
تا آن زمان وقتی پای صحبت قدیمی ها می نشستم ، از قتیل زاد حرف ها می شنیدم اما داستان حوریه روایت دیگری بود. مگر می شد این همه ظلم؟
ما بچه هایی که نطفه مان روزهای انقلاب بسته شد، در تسویه های اول انقلاب بچگی کردیم، زیر موشک باران جنگ مدرسه رفتیم، و روزهای تلخ تابستان ۶۷ پشت لب مان سبز می شد؛ گاهی باورمان می شد که انقلاب نسل قبل ما برای آزادی و استقلال انقلاب کردند و الخ. اینطور نبود. اشک های پدر حوریه به خودم می آورد که خشت اول انقلاب را کج نهادند. آی هوار، کج نهادند…
بغضم بر قبر حوریه، اراده ای شد برای تحقیق درباره کشتار دهه شصت در گیلان که هر چه جلوتر رفت، برایم حتی زندگی در رشت مان سخت تر می شد.
بیشتر بخوانید: برادر غرق خونه / به یاد قتل عام زندانیان سیاسی۱۳۶۷ (یادداشتی که سال ۸۳ زمانی که در ایران بودم نوشتم)
آنقدر مصاحبه کردم و نوشتم که همه سرنخ ها من را به احمد قتیل زاد رساند. می دانستم که جز روزهایی خاص به گیلان نمی آید. تهران سراغش را در دیوانعالی کل کشور گرفتم. حاج آقا وقت نداشت. دفترش چند باری پیچاند تا یکبار که پنج دقیقه وقت ملاقات داد.
داخل دفترش شدم ، از روزهای جوانی اش فاصله داشت. بقول ما گیلانی ها «چف» کرده بود؛ باد کرده بود، ورم داشت. صورتش اما هنوز نرم و لطیف مانده بود. بس که کار سخت نمی کرد.
سرش پایین یود و گفت کارت چیست؟ پرونده داری؟
گفتم نه. آقای قتیل زاد درباره اعدام های دهه شصت گزارش می گیریم.
پرسید چه گزارشی؟ پرونده ها که بسته شد.
گفتم گویا در برخی پرونده ها اشتباهاتی شده.
سرش را بالا آورد و نگاهی به نگهبان کنارش کرد. یک محافظ پیش اش بود. برخی قضات ، نگهبان داشتند و چرا قتیل زاد که این همه حکم قتل داده بود، نداشته باشد.
گفت وقتت را تلف نکن. تازه سر خودت هم به باد می ره.
بعد خندید. اشاره کرد به محافظش. محترمانه بیرونم کرد.
چه می گفتم. آنقدر شجاع نبودم که پوشه ام را باز کنم فریاد بکشم و هوار کنم. دم ام را روی کولم گذاشتم و از کاخ دادگستری آمدم پایین. همان روبرو، پارک شهر تهران نشستم و …
فساد مالی آقای قاضی
احمد قتیل زاد مثل خیلی دیگر از مسوولان قضایی ایران، پرونده فساد مالی هم داشت. از زمین هایی که بنام خود و اقوامش غصب کرد تا حق خوری ها. چند مورد ارتباط با زنان افرادی که قاچاقچی مواد مخدر بودند و به اعدام محکوم شده بودند، رسوایی معروفی برایش شد اما امان از مصونیت آهنینی که داشت.
یک پرونده اش هم رسوایی مالی بزرگی بود که چندین مقام دیگر در آنها نام شان مطرح شد. پرونده ای که در آن چند ثروتمند گیلانی هم نام شان مطرح شد.
یکی شان خودکشی کرد؛ یا کردند، و با سیاست احسانبخش، نماینده خمینی در گیلان، بی سر و صدا پرونده مفقود شد.
* * *
حالا احمد قتیل زاد هم مرده است. برای آدم هایی که به آخرت اعتقاد دارند، مرگ در این دنیا، آغازی به جهان دیگر است. نمی دانم قتیل زاد آنقدر معتقد بود که به آخرت بیندیشد یا نه. اگر بود، در این دنیا برای هر حکمی که می نوشت، باید دستش می لرزید که مبادا حق و ناحقی را جابجا کند.
حالا قبل از اینکه قتیل زاد در محکمه باریتعالی حاضر شود، باید چشم به چشم صدها نفری بیندازد که حکم اعدام شان را داد. از حوریه ی جوان تا ده ها و ده ها نفر دیگر. آیا می تواند در آن دنیا پاسخ شان را بدهد؟
اگر بهشت و جهنمی باشد، شهادت چشم های حوریه کافیست تا قتیل زاد به طبقه هفتم جهنم بفرستد.
————
پس نوشت- از این پست احمد باطبی فهمیدم که حکم اعدام کذایی او را هم در دیوانعالی کشور، همین آقای قتیل زاد تایید کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر