۱۳۹۲ اسفند ۸, پنجشنبه

درآمدی بر کتاب لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا

Scan-140225-0001-1
در ارزیابی من از این کتاب می بایست میان دو موضوع که از یکدیگر کاملا متفاوت هستند و نویسندگان این کتاب آن دو را با هم ادغام نموده اند، تمایز قائل شد. به سخنی دیگر میان موضوع ناکامی و شکست سیاست آمریکا در خاورمیانه و موضوع نقش لابی اسرائیل در این شکست تمیز داده شود.
بسیاری از من درخواست کرده اند که در باره “لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا” نوشته جان . ج. میرشایمر و استفان. م. والت، که در ماهنامه “بازنگری کتاب لندن” (the London Review of Books) منتشر شده است، نظرات خود را بیان کنم.
ابتدا باید به این پرسش پاسخ داد که چرا بررسی این موضوع تحقیقی در یک نشریه در انگلستان منتشر شده است؟ در نشریه یهودی فوروارد (Forward) از میر شایمر نقل شده است که ” آنها درخواست یک نشریه آمریکائی را پذیرفتند تا تحقیقات شان در مورد موضوع لابی اسرائیل در آمریکا در نشریه مذکور منتشر گردد. اما سردبیر این نشریه بعد از مطالعه مقاله (خلاصه کتاب حاضر – م) از انتشار آن خودداری کرد و در پاسخ به عدم انتشار آن اظهار داشت که لابی اسرائیل در آمریکا از چنان قدرت و نفوذی برخوردار است که هرگز اجازه نمیدهد چنین مطالبی در نشریات علمی و آکادمیک آمریکا منتشر گردد و به همین علت ما از نشر آن معذوریم.” بدین ترتیب مقاله میر شایمر و والت توسط واسطه ای در ماهنامه مذکور به طبع رسید. بعد از انتشار این مقاله، لابی اسرائیل به جنب و جوش افتاد و در نشریه وال استریت ژورنال دست به یک واکنش هیستریک زد و نویسندگان آنرا مورد توهین و تحقیر قرار داد، تا جائیکه آلن درشویتز (Alan Dershowitz) استاد حقوق کالج دولتی هاروارد و یهودی صهیونیسم که نظریه هایش در مورد دفاع از منافع اسرائیل زبانزد عام و خاص است به طرز بسیار مضحکی در برابر والت که خود ریاست کالج دولتی هاروارد را به عهده داشت و میر شایمر استاد دانشگاه شیکاگو شدیدا موضع گرفت و آنها را تهدید به اخراج کرد.
بدون تردید میر شایمر و والت که به شایستگی کرسی استادی دانشگاه و ریاست کالج حقوق دانشگاه هاروارد را عهده دار میباشند از پیش میدانستند که با طرح چنین موضوعی نه تنها موجب خشم و غضب لابی اسرائیل را فراهم میکنند بلکه متعصبان خشک مغز یهودی مدافع منافع اسرائیل را نیز علیه خود بر خواهند انگیخت. بر کسی پوشیده نیست که مخالفت و یا انتقاد از هر موضوع “کتاب مقدس” (تورات) واکنش ” رمه متفکران مستقل” (واژه ای که من آنرا از هارولد رونبرگ (Harold Rosenberg) در مورد روشنفکران به عاریت گرفته ام) و متملقان و چاپلوسان را بدنبال خواهد داشت. برای مثال، از دیدگاه این گونه روشنفکران، هر حادثه ای که در پایان هر هزاره سلطنت مسیح اتفاق افتد از جنگ بالکان گرفته تا حمله آمریکا به عراق، نشانه های بارز و مهمی از پیشگوئی های تاریخی قوم یهود است.
بدیهی است برای “رمه روشنفکران” حفاظت و اشاعه تصورات خیال پردازانه آنها که بر پایه نیرنگ، سرهم بندی مطالب و جعل حقایق بنا شده است از اهمیت بسزائی برخوردار میباشد. بنابراین تعجبی ندارد کسانیکه برای آگاه ساختن افکار عمومی و بازگو کردن حقایق و واقعیت ها تلاش میکنند، با خشم و خروش و تهمت و تهدید “رمه روشنفکران” روبرو شوند.
نظام سلطه بر رسانه های گروهی در هر جامعه ای از جمله جامعه آمریکا به آسانی میدان را برای افراد بیسواد و بی تجربه در نقد نظرات علمی و سیاسی، اجتماعی باز میکند تا آنان بدون واهمه بتوانند افکار عمومی را در جهت موضوعاتی که نظام سلطه نسبت به آنها حساس است بویژه موضوعاتی که در رابطه با خاورمیانه مطرح میگردد، منحرف سازند.
کار سترگ و سازنده میر شایمر و والت در انتشار چنین تحقیقات خردمندانه ای راجع به نقش لابی اسرائیل در سیاست خارجی آمریکا را باید مورد تحسین و ستایش قرار داد. اما با این وجود میبایست از خود پرسید که بازگوکردن این مطالب تا چه اندازه افکار عمومی جامعه را قانع میسازد؟ بنظر من علاوه بر آنچه که در این کتاب راجع به لابی اسرائیل گفته شده است، مسائل متعدد دیگری وجود دارد که شایسته است به آنها نیز توجه شود. من منابع و مآخذ کتابها و مقالاتی را که در مورد سیاست خارجی آمریکا درج شده و بعنوان اسناد و منابع (references) تاریخی ثبت گردیده است را در طی چهل سال مطالعه و بازنگری کرده ام و دیگر نمیخواهم سر فصل آن مطالب را در اینجا تکرار کنم. زیرا میر شایمر و والت تا آنجا که میتوانستند مقداری از این اسناد و منابع را که در ارتباط مستقیم با لابی اسرائیل در آمریکا است ذکر کرده اند. اما بنظر میرسد اسناد و مدارک و منابعی که آنها در این کتاب ارائه داده اند و یا موضوعاتی را که مورد مطالعه قرار داده اند تمام آن موضوعاتی نیست که من انتظار داشتم. برای مثال، ضرورت دارد که حداقل به دو عاملی که همه ما می پذیریم آن دو عامل نقش تعیین کننده ای در سیاست دولت ایالات متحده ایفا میکنند، طرح و بررسی گردد. این دو عامل به قرار زیر میباشند:
الف: منافع استراتژیک اقتصادی متمرکز در قدرت داخلی که در رابطه تنگاتنگ با صاحبان قدرتمند شرکت ها و کمپانیهای بزرگ قرار دارند
ب: نقش و تاثیر لابی اسرائیل در سیاست خارجی آمریکا
در ارزیابی من از این کتاب میبایست میان دو موضوع که از یکدیگر کاملا متفاوت هستند و نویسندگان این کتاب آندو را با هم ادغام نموده اند، تمایز قائل شد. به سخنی دیگر میان موضوع ناکامی و شکست سیاست آمریکا در خاورمیانه و موضوع نقش لابی اسرائیل در این شکست تمیز داده شود.
از آنجائیکه مواضع لابی اسرائیل در آمریکا با عامل الف یعنی منافع استراتژیک اقتصادی متمرکز در قدرت داخلی و صاحبان صنایع و کمپانیهای بزرگ تطبیق پیدا میکند و این موضوع شباهت بسیاری با عامل ب یعنی لابی اسرائیل دارد، نتیجه کار تحقیق را بسیار مشکل کرده است. اینک اجازه میخواهم که به موضوع مورد نظر نویسندگان این کتاب یعنی شکست و ناکامی سیاست ایالات متحده آمریکا در خاور میانه بپردازم. در این مورد ابتدا پرسش مشخصی مطرح میکنم مبنی بر اینکه آیا در مدت ۶۰ سال گذشته سیاست هائی که آمریکا در خاور میانه اعمال کرده است با ناکامی روبرو شده است؟ و اگر چنین است موجب ناکامی و شکست چه کسانی را فراهم کرده است. آیا صاحبان کمپانیهای نفتی و انرژی آمریکا از اعمال سیاست های این کشور در این مدت زیان دیده اند؟ به سختی میتوان باور کرد که چنین بوده است. زیرا به گفته جان بلیر (John Blair) کسی که در دهه ۷۰ مسئول عالیرتبه دولتی در رسیدگی به امور مالی کمپانیهای نفتی بوده است، “صاحبان کمپانیهای نفتی سودی فراتر از آنچه که در رویاهای طمع کارانه خود داشتند نصیبشان شده است و تا امروز آنان از چنین سود های سرشاری برخوردار میباشند و در واقع منطقه خاورمیانه برای آنان بمثابه یک گاو شیر ده (cash cow) باقی مانده است.” بنابراین آیا میتوان باور کرد که استراتژی سلطه و کنترل بر منابع نفت خاورمیانه که به گفته وزیر امور خارجه آمریکا ” سلطه بر منابع عظیم و حیرت آور نفت خاورمیانه به مثابه یکی از پایه های بنیادین قدرت استراتژیک آمریکا است” با شکست و ناکامی روبرو شده است؟ اصولا سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه سلطه بی رقیب بر منابع بسیار ارزشمند و بی همتای نفت است و اگر حوادث شگرف و چشمگیری در منطقه، قدرت استراتژیک آمریکا را به مخاطره اندازد، مانند سقوط شاه در ایران، باید اذعان کرد که لابی اسرائیل در این میان هیچ نقشی نداشته است و این صاحبان کمپانیهای نفتی بودند که با سقوط رژیم شاه در ایران صاحب سود های سرشاری شدند.
باید توجه داشت که یکی از سال های بحرانی آمریکا در سیاست خارجی این کشور، سال ۱۹۵۸ بود. در این سال دولت آیزنهاور (Eisenhower) ایالات متحد آمریکا را با سه چالش از جمله با چالشهای خاورمیانه (مصر) آفریقای شمالی (الجزایر) و اندونزی، کشور های مسلمان و تولید کننده نفت روبرو کرد. در خاورمیانه، اسرائیل بوسیله لابی پرقدرت خود در آمریکا (آیپک) سازمان سیا (CIA) را در سال ۱۹۵۸ متقاعد کرد که با “ناسیونالیسم افراطی” که در حقیقت ناسیونالیسم مستقل سکولار بود مقابله کند. دولت اسرائیل با هماهنگی کامل با آمریکا موفق شد که دولت جمال عبدالناصر که بمثابه یک دولت ناسیونالیسم عرب سکولار شناخته میشد را در سال ۱۹۶۷ از میان بردارد. (ترکیه در همین سال و در جهت تامین منافع اسرائیل، روابط بسیار نزدیکی با این کشور برقرار کرد.) ناگفته نماند که نقش لابی اسرائیل در این مورد از اهمیت خاصی برخوردار بود زیرا لابی اسرائیل با استحکام بخشیدن روابط هر چه بیشتر خود با مقامات بلند پایه آمریکا در این دوره ، موفق شد با کمک و همراهی کمپانیهای بزرگ نفتی سعودی – آمریکا، ناسیونالیسم عرب سکولار را که تهدیدی برای منافع آنان در منطقه بشمار میرفت، نابود کند. آفریقای شمالی بوسیله الجزایری ها مستقلا اداره میگشت و در اندونزی سوهارتو (Suharto) که به قصاب مردم اندونزی شهرت داشت (۱۹۶۵) به کمک ایالات متحده آمریکا و در جهت حفظ تامین منابع نفت و انرژی برای ما (آمریکا) کودتا کرد و موجبات خرسندی “ما” را فراهم ساخت. سوهارتو به مدت ۳۲ سال حکومت کرد و در این مدت به گفته کلینتون “دوست وفادار ما” باقی ماند تا اینکه در سال ۱۹۹۸ “ما” این “دوست وفادار” را به دلیل ناتوانی در حفاظت منافع نفتی از سمت خود برکنار ساختیم. همچنین صدام حسین که او نیز مانند سوهارتو “دوست وفادار ما” بود به علت سرپیچی از طرح و برنامه آمریکا و حمله به کویت متحد استراتژیک ما در خاور میانه، در سال ۲۰۰۳ و در عملیات سپیده سرخ (red dawn) به طرز خفت باری دستگیر و سرانجام در ۳۰ دسامبر ۲۰۰۶ بر دار مجازات آویخته شد. بی تردید نظر میر شایمر و والت نویسندگان این کتاب مبنی بر اینکه سیاست خارحی آمریکا در خاور میانه ناکام مانده است در این موارد صدق نمیکند و باید اظهار داشت که اعمال سیاست خارجی آمریکا در این منطقه حساس با وجود مشکلات متعدد سیاسی مانند دیگر نقاط جهان موفق آمیز بود. اما بوش پسر بعد از ۶۰ سال موفقیت و کامیابی سیاست خارجی آمریکا در جهان بویژه در خاور میانه موجبات تضعیف این سیاست را فراهم ساخت.
در دهه ۹۰ لابی اسرائیل در آمریکا راه خود را تا حدود بسیار از مسیحیان انجیلی جدا کرد و در همین دوران، روشنفکران آمریکا به عنوان “رمه رام اسرائیل” با عشق ورزیدن به اسرائیل نقش بسزائی در رسانه های گروهی آمریکا و حتی دانشگاه ها، ایفا کردند. ما در این کتاب مشاهده میکنیم که نویسندگان جهت ترسیم نقش لابی اسرائیل در سیاست خارجی تمرکز اصلی خود را روی آیپک و مسیحیان انجیلی قرار داده اند و از طبقه “روشنفکران حرفه ای” سیاسی غفلت ورزیده اند.
همچنین میر شایمر و والت هر از گاهی برای تائید نظرات خود از اسناد و منابع گزینشی در این کتاب استفاده کرده اند. برای مثال، وقتی آنان اسناد فروش تسلیحات پیشرفته آمریکا از جانب اسرائیل به چین را ارائه میدهند به این موضوع اشاره نمیکنند زمانیکه مقامات آمریکا از فروش این اسناد به چین آگاهی یافتند به اسرائیل شدیدا اعتراض نمودند تا جائیکه اسرائیلی ها ناگزیر شدند فروش تسلیحات ساخت آمریکا به چین را متوقف سازند.
در سال ۲۰۰۰ و ۲۰۰۵ نومحافظه کاران در دولت کلینتون از سیاست های دولت اسرائیل انتقاداتی بعمل آوردند که این انتقادات باعث سرافکندگی مقامات اسرائیل در جهان شد. با این وجود لابی اسرائیل در آمریکا که همواره در مورد هر انتقادی به اسرائیل واکنش شدید از خود نشان میداد اینبار در این مورد سکوت اختیار کرد و به انتقادات نومحافظه کاران اعتراض ننمود. به علاوه یکی از بیشمار جنایاتی که اسرائیل در خاور میانه انجام داده است، جنایت تاریخی حمله به لبنان در ششم ژوئن سال ۱۹۸۲ بود. ارتش اسرائیل تهاجم بسیار وسیعی را از زمین ، هوا و دریا به لبنان در این تاریخ آغاز کرد و تا دروازه های بیروت پیش رفت و دومین پایتخت یک کشور عربی را به محاصره درآورد. هدف اعلام شدة اسرائیل از این تهاجم، نابودی سازمان آزادیبخش فلسطین (PLO) بود که بر پایه ناسیوناللیسم عربی و سکولاریسم تشکیل شده است و سپس ضمن خاتمه دادن به بحث خانه سازی در اراضی اشغالی، روی کار آوردن یک رئیس جمهور مسیحی طرفدار اسرائیل در لبنان (بشیر جمیل) بود که آمادگی امضای پیمان صلح با اسرائیل را داشت. دولت رونالد ریگان (Ronald Reagan) با تمام قدرت از حمله اسرائیل به لبنان حتی در خلال اوج شقاوت و بی رحمی ارتش اسرائیل که منجر به قتل و عام شهروندان بی گناه لبنانی شده بود، ( ۱۹۰۸۵ نفر از شهروندان غیر نظام در این عملیات کشته شدند. – م) از آن حمایت و پشتیبانی میکرد. اما بعد از چند ماه (آگوست) توماس فریدمن (Thomas Friedman) خبرنگار روزنامه نیویورک تایمز در بیروت از حمایت گسترده آمریکا در قتل و عام مردم لبنان بوسیله ارتش اسرائیل گله مند شد و گزارش کرد که مردم خاورمیانه حمله اسرائیل به لبنان را از چشم آمریکا می بینند و اگر جنگ به همین منوال ادامه پبدا کند بدون تردید به “منافع درازمدت ایالات متحده در منطقه” لطمات جبران ناپذیری وارد خواهد شد.انتشار این گزارش باعث شد که ریگان بر سر دوراهی قرار گیرد و بناچار دستور توقف جنگ را بعد از تصفیه سازمان آزادیبخش فلسطین از لبنان، صادر کرد. بدیهی بود که نتیجه توقف جنگ در لبنان خواسته اسرائیل را تامین نمیکرد. اما این مثال را از این جهت ذکر کردم که نشان دهم در شرایطی که منافع آمریکا به طور جدی به مخاطره افتد، هرازگاهی روسای جمهوری آمریکا مجبور میشوند علیرغم خواسته لابی اسرائیل در این کشور عمل نمایند.
مورد دیگری که لازم است به آن اشاره گردد این است که میر شایمر و والت به اندازه کافی به نقش کمپانیهای انرژی در سیاست خارجی آمریکا بویژه در مورد منطقه خاورمیانه نپرداخته اند. بدون تردید نمیتوان نقش و نفوذ صاحبان کمپانی های انرژی را در حیات سیاسی ایالات متحده نادیده گرفت، بویژه عملکرد آشکار آنان را در دولت بوش فراموش کرد. اینک این پرسش پیش می آید که آیا صاحبان کمپانیهای بزرگ انرژی در برابر لابی اسرائیل در آمریکا و در تاثیر برسیاست خارجی این کشور وزنه ای بشمار می آیند یا خیر؟ استفان زونز (Stephen Zunes) پژوهشگر سیاست خارجی آمریکا درمسائل خاورمیانه به این پرسش چنین پاسخ میدهد که: ” صاحبان کمپانیهای انرژی نقش بسیار مهمی از آنچه که در منطقه خاورمیانه اتفاق میافد، ایفا میکنند. باید اذعان نمود که نقش و عملکرد آنان از صنایع فروش تسلیحات و گروه های لابیگر (به جزء آیپک) که سعی دارند با تامین هزینه های نامزدهای انتخاباتی ریاست جمهوری و کنگره، مقاصد خود را پیش برند مهمتر میباشند.” به عبارت دیگر وزن سیاسی صاحبان کمپانیهای انرژی در تاثیر گذاری بر سیاست خارجی آمریکا را میباید با با لابی اسرائیل همطراز ارزیابی کرد. حال با این توضیحات مختصر این سئوال پیش میآید که آیا کمپانیهای انرژی آمریکا از درک منافع خود در خاورمیانه عاجز بوده اند؟ آیا آنان که شانه به شانه لابی اسرائیل در سیاست خارجی آمریکا پیش میروند را نمیتوان یکی از لابی های پرقدرت محسوب کرد که بر سیاست خارجی آمریکا تاثیر میگذارند؟ بنابراین من دگربار نکته نخست خود را تکرار میکنم و میگویم که میان موضوع یکم یعنی ناکامی و شکست سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه و موضوع دوم ونقش لابی اسرائیل در این شکست که از جانب نویسندگان در این کتاب مطرح شده است را میباید از یکدیگر متمایز ساخت.
همچنین علیرغم نظر نویسندگان که معتقدند که سیاست خارجی آمریکا در مورد خاور میانه تحت تاثیر لابی اسرائیل قرار دارد، لازم است که من به نکته مهم دیگری تاکید کنم که سیاست خارجی آمریکا نه تنها در خاور میانه بلکه در دیگر نقاط جهان نیز تحت تاثیر لابی اسرائیل در آمریکا واقع میشود. برای مثال، لابی اسرائیل، دولتمردان اجرائی کاخ سفید را تحت شدیدترین فشارها قرار دادند تا مصوبه کنگره مبنی بر ایجاد موانع بیشتر جهت ترورهائی که در آمریکای مرکزی صورت میگیرد، به تصویب نرسد و یا کنگره آمریکا را مجبور کردند تحریم هائی را که علیه رژیم آفریقای جنوبی و رودزیا (زیمباوه) برقرار کرده بود، به اجرا درنیاورند.
در پایان باید اذعان نمود که موضوع لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا که از سوی جان . ج. میرشایمر و استفان. م. والت اساتید علوم سیا سی دانشگاه شیکاگو و هاروارد مورد مطالعه و تحقیق قرار گرفته است نشان داد که نظام ایالات متحده آمریکا در بالاترین مرتبه و مدارج قدرت آن به “آرمانگرائی ویلسون”* (Wilsonian idealism) باور دارد و در نتیجه تمام جناح های قدرتمند این نظام گرفتار و دست خوش اینگونه آرمانگرائی شده اند تا جائیکه بنظر میرسد رهائی مقامات تصمیم گیرنده از چنین اوهام و خیالپردازیها به آسانی میسر نمیباشد. همچنین باید به این نکته اشاره نمود که آمریکا در طی ۶۰ سال گذشته بطور مبالغه آمیزی تمام جرم و جنایاتی را که در جهان مرتکب شده است را معلول جنگ سرد دانسته و آنها را به این بهانه توجیه کرده است. بدیهی است باور توهم جنگ سرد ممکن است برای عده ای قابل هضم باشد اما بطور قطع برای بسیاری اعمال چنین سیاست های جنایت آمیزی قانع کننده و قابل قبول نخواهد بود.
* Wilsonia idealism در مطالعات روابط بین المللی آمریکا، ایده آلیسم معمولا به مکتب فکری تاریخ دیپلماتیک آمریکائی که مبدع آن ودرو ویلسون بود گفته میشود. در این مدرسه فکری دولت میباید فلسفه سیاست داخلی خود را بر اساس اهداف سیاست خارجی تنظیم و تدوین نماید. برای مثال، آرمانگرائی ویلسونی معتقد است که برای پایان فقر و محرومیت داخلی میباید آنرا به خارج از آمریکا پیوند داد و مشکلات را به گردن عامل خارجی انداخت. م

هیچ نظری موجود نیست: