۱۳۹۳ اسفند ۱۷, یکشنبه

ربایندگان سفیر آمریکا در تهران؛ شکست عملیات ظفر





 ساعت ۱۲ شب نهم آذر ۱۳۴۹ در یکی از کوچه‌های خیابان ظفر دو ماشین به صورت از پیش برنامه‌ریزی شده‌ای پشت و روبروی اتومبیلی قرار گرفتند که برای لحظاتی مجبور به توقف شد. سپس با زد و خوردی که در داخل آن اتومبیل درگرفت راننده اتومبیلی که مورد سوءقصد مهاجمان مسلح قرار گرفته بود آنچنان مهارتی از خود نشان داد که توانست از محل حادثه بگریزد.

آن زمان، چندان آشکار نشد که مهاجمان و افراد مورد حمله داخل اتومبیل کادیلاک نمره سیاسی چه کسانی بودند. بعد‌ها در اعترافات کسان دیگری از اعضای مارکسیست سازمان مجاهدین خلق آشکار شد که مهاجمان از اعضای سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران بودند و مردی که داخل ماشین کادیلاک مورد سوءقصد قرار گرفته کسی نبود جز داگلاس مک آرتور دوم (۱۹۷۲-۱۹۶۹) سفیر ایالات متحده آمریکا در ایران که آن شب از قضا از ضیافت شام منزل وزیر دربار ـ اسدالله علم ـ به سفارتخانه باز می‌گشت که مورد حمله عده‌ای مهاجم قرار گرفت.

داگلاس مک آرتور دوم ۶۲ ساله، برادرزاده فرمانده جنگ کره بود. او پیش از پست سفارت خود در تهران در سپتامبر ۱۹۶۹ میلادی به عنوان دیپلمات عالی‌رتبه آمریکا در ژاپن، بلژیک و اتریش خدمت کرده بود. مهم‌ترین نگرانی همکاران مک آرتور تا آن زمان این بود که او در حضور شاه ایران نتواند تاب بیاورد. آن‌ها هرگز تصور نمی‌کردند این نگرانی در برابر اسلحه‌ای که آن شب در پشت شقیقه‌اش قرار داده شد تا چه اندازه ناچیز است.

مک آرتور چند روز بعد از واقعه از امیرعباس هویدا نخست‌وزیر می‌خواهد که این حادثه نزد او، اسدالله علم و شاه محفوظ بماند و از بوق و کرنا کردن آن پرهیز کند. دو ماه بعد، ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ وقتی عده‌ای از اعضای چریک‌های فدایی خلق در سیاهکل به پاسگاهی حمله بردند و رئیس پاسگاه را از پای درآورده و به جنگل‌های دیلمان گریختند، سازمان امنیت و اطلاعات کشور متوجه فاز جدیدی از رودررویی مخالفان نظام با حاکمیت پهلوی شد. ماجرای استقرار نیروهای ساواک در جنگل‌های سیاهکل و پرواز هلیکوپترهای ارتش برای تجسس در بالای جنگل‌های پوشیده از برف، کم و بیش روزانه از سوی مخبرین روزنامه کیهان گزارش می‌شد. رژیم پس از دستگیری چند عضو این سازمان و دادگاه‌های فرمایشی، آنان را به جوخه‌های اعدام سپرد. اما جزئیات حمله به سفیر آمریکا، آنچنان که سفیر خود خواسته بود برای مدتی در هاله‌ای از ابهام باقی ماند. سه سال بعد، به تدریج جزئیاتی از حادثه آن شب به بیرون درز کرد.


جزئیات حمله مسلحانه به سفیر آمریکا

موضوع حمله به سفیر آمریکا، یک سال پس از سرقت بانک «ایران و انگلیس» در ۲۳ تیر ۱۳۴۸ صورت می‌گرفت که از سوی سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران انجام شده بود. سرقت از بانک ایران و انگلیس اولین سرقت مسلحانه از بانک‌های ایران با انگیزه سیاسی بود. این گروه بعد‌ها به این نتیجه رسید حالا که پول کافی برای آزادی رفقای خود از زندان‌های ایران بدست آورده، بهتر است کسی را گروگان بگیرد که رژیم را برای آزادی او به تکاپو بیاندازد.

سیامک لطف‌اللهی یکی از اعضای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بعد‌ها در مصاحبه با کیهان در این باره شرح داد: «در زندان [قصر] بچه‌های سازمان آزادیبخش می‌گفتند ربودن سفیر آلمان یا سفرای دیگر کشورهای اروپایی بسیار راحت‌تر از ربودن سفیر آمریکا بود. این موضوع هم مطرح شد ولی رهبریت سازمان ـ سیروس نهاوندی ـ گفت فقط سفیر آمریکا؛ چون هم حرکتی است علیه سلطه آمریکا بر ایران و هم جنبه تبلیغی آن بسیار زیاد است.»(۱) بی‌تردید ربودن سفیر آمریکا در تهران بازتاب گسترده‌ای در جهان داشت و با این عمل سازمان آزادیبخش یک شبه نه تنها در ایران بلکه در سراسر جهان شناخته می‌شد.

سیمین نهاوندی با نام و شناسنامه جعلی «مهین اقدسی» دو اتومبیل شورلت و کرایسلر از یکی از نمایشگاه‌های تهران خریداری و رحیم بنانی و یوسف اسدی منزل مجهزی در اطراف خیابان ظفر به مبلغ ۲۲۰۰ تومان اجاره می‌کنند که پس از ربودن سفیر آمریکا، او را در آن منزل نگهداری کنند.

محمدحسین خسروپناه که ماجرای این حمله مسلحانه را مطالعه و بررسی کرده، می‌نویسد: «رحیم بنانی و یوسف اسدی در آن خانه مستقر می‌شوند و اتومبیل‌ها را به آن خانه می‌برند. برای اینکه مورد سوءظن همسایه‌ها قرار نگیرند، بنانی و اسدی به صورتی رفتار می‌کردند که همسایه‌ها تصور کنند بنانی یکی از ثروتمندان بنام ایران است. اسدی که نقش خدمتکار و باغبان را بر عهده داشته، هرگاه بنانی از خانه خارج می‌شده یا به خانه باز می‌گشته، در حیاط را برای او باز می‌کرده و می‌بسته است؛ در اتومبیل را برای بنانی باز می‌کرده که سوار یا پیاده شود و بعد از اینکه سوار یا پیاده می‌شده در را می‌بسته و...(۲) این گروه همچنین اعلامیه اعلام موجودیت را می‌نویسند و در دو هزار نسخه تکثیر می‌کنند تا پس از ربودن سفیر آن را پخش کنند. در این اعلامیه، ایدئولوژی و مواضع سیاسی و اهداف کوتاه مدت و بلندمدت و... سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران را توضیح می‌دهند.

رهبری سازمان آزادیبخش می‌دانست پس از ربودن سفیر باید بتواند بی‌آنکه در وضعیت مخاطره‌انگیزه بیفتد با دولت ایران وارد معامله بزرگی شود و اگر به توافق برسند، برای اجرای آن توافق باید فرد واسط مورد وثوقی وجود داشته باشد. از این رو، نیاز به واسطه‌ای معتبر دارند. پس اعضای گروه به این صرافت می‌افتند با سفیر یکی از کشورهای جهان سوم در تهران گفت‌وگو کرده و توافق او را برای ایفای نقش میانجی جلب نمایند. سیروس نهاوندی ابتدا به سفارت تانزانیا می‌رود اما برخورد منشی یا رئیس دفتر سفیر که زنی آفریقایی‌تبار بود موجب می‌شود که نهاوندی بدون دیدار با سفیر از سفارتخانه تانزانیا بیرون بیاید. بالاخره، نهاوندی با سفیر یمن گفت‌وگو می‌کند و سفیر به او قول پشتیبانی می‌دهد.»

سیامک لطف‌اللهی طرح ربودن سفیر آمریکا را به این صورت تشریح می‌کند: «با اتومبیل از جلو و عقب راه را بر اتومبیل سفیر می‌بندند، به سرعت پیاده می‌شوند و بلافاصله یک نفر یک سطل رنگ بر شیشه جلو اتومبیل سفیر می‌پاشد تا راننده نتواند جلوی خود را ببیند و اتومبیل را حرکت دهد و یک نفر دیگر با تبر شیشه پنجره را می‌شکند(۳) و با تهدید اسلحه سفیر را از اتومبیل سفارت پیاده کرده و سوار اتومبیل خود می‌کنند و با سرعت از محل دور می‌شوند.

در خیابان ظفر، سیمین نهاوندی با اتومبیل راه را بر اتومبیل سفیر می‌بندد و منوچهر نهاوندی که او را تعقیب می‌کرد، با فاصله نیم متر پشت اتومبیل سفیر می‌ایستد. اکبر ایزدپناه، ایوز محمدی و سیروس نهاوندی به سرعت پیاده می‌شوند و بدون آنکه سطل رنگ را بر شیشه اتومبیل سفیر بپاشند، عملیات را آغاز می‌کنند. ایزدپناه با تبر شیشه پنجره را می‌شکند و ایوز محمدی اسلحه را بر شقیقه مک آرتور دوم می‌گذارد و از او می‌خواهد پیاده شود. در همین موقع، راننده سفیر که آموزش دیده و زبردست بوده با استفاده از نیم متر فاصله بین اتومبیل سفیر و اتومبیل نهاوندی، دنده عقب می‌گیرد، به شدت به اتومبیل منوچهر نهاوندی می‌کوبد، با سرعت از بین دو اتومبیل فرار می‌کند و سفیر آمریکا را از مهلکه نجات می‌دهد. ایوز محمدی برای متوقف کردن راننده شلیک می‌کند، گلوله به ستون اتومبیل می‌خورد ولی راننده نمی‌ایستد و از محل دور می‌شود.»(۴) پس از ناکامی در ربودن سفیر آمریکا، بیانیه اعلام موجودیت هم پخش نمی‌شود و رهبری سازمان آزادیبخش از اعلام موجودیت منصرف می‌شود. اعلامیه‌ها را انبار می‌کنند که در جریان دستگیری اعضای سازمان آزادیبخش به دست ساواک می‌افتد.


روایت شب حادثه از زبان سفیر آمریکا

اسکات کوپر روایت این حادثه را به نقل از خاطرات مک آرتور دوم این چنین تعریف می‌کند که در شب ۳۰ نوامبر ۱۹۷۰ میلادی عده‌ای مسلح به ماشین کادیلاک سفیر در فاصله چند صد متری از درب اتومبیل شروع به تیراندازی کردند. مک آرتور بعد‌ها در خاطراتش می‌نویسد: «این افراد شروع به تیراندازی نمودند ولی ما ماشین را کنار کشیدیم. گلوله‌ها به پنجره‌های ماشین می‌خورد، یکی از این افراد تبری در دست داشت که ظاهرا می‌خواست اگر در را از داخل قفل نمایم به پایین به شیشه‌ها حمله نماید و این تبر به بازوی من خورد. پوشاندن و مخفی کردن این جریان بلافاصله شروع شد. من به خصوص نگران بودم و می‌خواستم موضوع طوری برای مردم منعکس شود که نه تکرار شود و نه موجب ناراحتی دولت ایران گردد. لذا مراتب را به وزارت خارجه آمریکا تلگراف نمودم. بر طبق همین تصمیم اسدالله علم وزیر دربار پس از مشورت با شاه و هویدا نخست‌وزیر و من توافق کردیم که درباره این حادثه هیچ اظهارنظری نکنیم. ولی اگر از ما سؤال شد پاسخ آن باشد که در حال بازگشت از میهمانی شام به محل اقامتمان، ماشین ما با ماشین دیگری که با سرعت زیاد حرکت می‌کرد تصادف و راننده‌ پس از تصادف متواری شد و خساراتی به پنجره و بعضی قسمت‌های دیگر ماشین وارد آورد ولی کسی صدمه‌ای ندید. ما درباره این حادثه نمی‌توانیم اظهارنظر کنیم که عمدی یا سهوی بوده یا فقط نتیجه رانندگی خیلی بدی بوده که در ایران رایج است.»(۵)

اسکات کوپر روایت مک آرتور را به این دلیل مخدوش می‌داند که شدت صدماتی که به اتومبیل سفیر وارد آمده بود به مراتب بیشتر از یک تصادف معمولی به نظر می‌آمد: «داستان مخفی نگه داشتن جریان که از طرف شاه، علم و مک آرتور ساخته شد زیاد باورکردنی نبود. چون نگهبانان سفارت در شب قبل، کادیلاک را دیده بودند که با وضعیت بدی وارد سفارت شده که همه، افراد داخل آن را در حالت وحشت‌زده دیدند و دیدند که پنجره‌های ماشین تیر خورده و شیشه جلوی آن خرد شده بود. مکانیک‌های سفارت گلوله‌ای را در درب عقب پیدا کرده بودند و تبری نیز به دست سفیر صدمه وارد آورده بود. در این صورت مردم فکر نمی‌کردند که چه اتفاقی افتاده است؟»

چهار ماه بعد که مک آرتور به کاخ سفید رفته بود نیکسون ـ رئیس‌جمهور وقت آمریکا ـ از او می‌پرسد که شاید شاه بیش از حد بلندپرواز است و در حقیقت دارد بیش از قدرتش مسئولیت قبول می‌کند. مک آرتور با این حرف مخالف نکرد ولی گفت «ممکن است کمی بلندپرواز باشد ولی نمی‌توانم بگویم آنچه را که ما در حال انجام آن هستیم در جهت اصلاح برنامه اوست ولی در هر حال، اگر به او بگوییم که تو این چیز یا آن چیز را لازم نداری عصبانی خواهد شد.» نیکسون گفت: «البته با خود من هم گاه‌گاهی عصبانی شده است.»(۶) این اظهارات مک آرتور برای این بود که از عصبانی کردن شاه خودداری نماید. آرتور بیم آن داشت که سوءقصد چند ماه پیش او شاه را از کوره بدر کند.

کوپر در کتاب خود «پادشاهان نفت»، نیز پنهانکاری مک آرتور را به همین علت می‌داند: «یکی از همکاران سابق او خاطرنشان می‌کند که مک آرتور در حضور شاه با ترس زیادی می‌ایستاد و چاپلوسی مک آرتور و رفتار متملقانه او کاملا به وسیله درباریان شاه قابل درک بود. مک آرتور حتی در یک مورد که به جان وی سوءقصد شده بود، به شدت درصدد پوشاندن موضوع بود زیرا می‌ترسید مبادا موجب ناراحتی شاه شود.»(۷)


سازمان‌های چپ در ایران در واپسین سال‌ها

به رغم آنکه سازمان‌های چپ در ایران دهه‌های ۴۰ و ۵۰ عملیات مسلحانه برق‌آسایی داشتند و از سوی برخی از کشور‌ها نیز حمایت‌ می‌شدند اما در میان توده‌های جامعه آنچنان جایگاه فراگیری نداشتند. دکتر بهزاد اشتری، محقق و پژوهشگر تاریخ معاصر و کاردار اسبق ایران در ژاپن و اوکراین به «تاریخ ایرانی» می‌گوید: «سازمان مجاهدین خلق کمتر در عملیات تروریستی علیه آمریکایی‌ها شرکت داشتند. اغلب این ترور‌ها متعلق به جریانات چپ بود. پیش از حمله به سفیر آمریکا عملیات مسلحانه دیگری نیز روی داده بود. حمله به بانک‌ها یکی از آن‌ها بود.

عملیات تروریستی علیه سفیر آمریکا به رغم آنکه ناکام ماند و نتوانست نتیجه موثری برای سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران داشته باشد اما بعد‌ها آسیب جدی به دیگر جریان‌های همسوی آنان وارد آورد. یکی از آن‌ها اعدام گروه وحید افراخته و منیژه اشرف‌زاده کرمانی بود. این تیم اگرچه در این عملیات نبود اما جز چریک‌هایی بودند که بعد‌ها در ترور دو سرهنگ و مستشار نظامی آمریکایی در خیابان عباس‌آباد و تهران نو دست داشتند. اگرچه در آن زمان توانستند از صحنه بگریزند اما ساواک روی این گروه متمرکز شد و ماه‌ها در خانه آن‌ها اطراق کرد تا زنده دستگیرشان کند. چون اهمیت این چریک‌ها و تیمی که قرار بود مک آرتور را بربایند به خاطر اطلاعاتی بود که از سیستم نظامی شاه داشت.»

اشتری درباره اهمیت این نظامیان آمریکایی گفت: «این عملیات با برنامه و مطالعه انجام شده بود، چون این مستشاران از متخصصانی بودند که در گوش خجیر فعالیت داشتند. این مرکز یکی از مراکز هفت‌گانه سازمان ناتو بود که صدا‌ها و ارتباطاتی (تلفن، بی‌سیم، فرکانس‌های رادیویی) که از شوروی ارسال می‌شد را ضبط می‌کرد. این مراکز در نروژ، آلمان و ترکیه هم وجود داشت. مرکزی که در گوش خجیر بود با مرکزی که در بهشهر مازندران مستقر شده بود هم ارتباط ارگانیک داشت. این مرکز (گوش) یک نوع ردیابی بود که فرکانس‌ها را رصد می‌کرد و قادر بود یک میلیون و دویست مکالمه را در دقیقه کنترل کند.»

این عملیات گویای این واقعیت بود که تیمی که روابط و تحرکات نظامیان را در تهران رصد می‌کند کاملا به مسائل نظامی کشور آگاه است. از طرفی بعد از تاسیس ذوب آهن اصفهان به کمک شوروی، تلویحا توافقی صورت گرفته بود که رهبران شوروی از چپ‌ها در ایران حمایت نکنند. حتی خروج چپ‌های ایرانی از شوروی به برلین شرقی را در همین راستا باید تحلیل کرد. با این همه، این اتفاق برای مقامات امنیتی ایران کمی جای تامل داشت.

اشتری جایگاه و نفوذ چریک‌های فدایی خلق و گروه‌های چپ را در فضای عمومی کشور دستکم تا سال‌های پایانی دهه ۴۰ بسیار محدود می داند و می‌گوید: «تا بهمن سال ۴۹ هیچ نشانه جدی از این گروه در جامعه وجود نداشت. بعد از ۱۹ بهمن ۴۹ که واقعه سیاهکل روی داد در دانشگاه ملی عده‌ای از دانشجویان دختر و پسر به نشانه همبستگی با آن گروه در دانشگاه تحصن کردند که گارد دانشگاه به همراه ماموران ساواک آن‌ها را پراکنده کردند که یادم هست دو سه نفر بازداشت شدند که یکی از آن‌ها عباس ولی و دیگری شخصی بنام رئیسی بود. این‌ها سه، چهار روز در حبس بودند که بعد دوباره به دانشگاه برگردانده شدند. دکتر غلامرضا افخمی استاد علوم سیاسی دانشگاه ملی بود که نسبت به اقدام ساواک معترض شد که تا آن زمان به یاد ندارم که کسی چنین مخالفتی کرده باشد.»


تداوم ترور‌ها، آژیر انقلاب

دو سال پس از عملیات ناکام ربودن سفیر آمریکا در تهران، در میانه سفر ریچارد نیکسون رئیس‌جمهور وقت آمریکا به تهران دوباره کانون‌های ترور و خشونت در تهران فعال شد و اهدافی را مورد حمله قرار داد که از نگاه ماموران ساواک مغفول مانده بود. این گروه‌ها، موسسات و نهادهای مختلف آمریکایی‌ها در تهران از جمله سفارت آمریکا و فروشگاه آن، مرکز سپاه صلح و مرکز فرهنگی آمریکا را مورد حمله قرار دادند.

این نوع عملیات آنچنان چهره خود را به رخ رژیم می‌کشید که حتی در مهم‌ترین میهمانی شاه هم رد و اثری از آن به چشم می‌خورد. یکی از این عملیات، بمب‌گذاری در مقبره رضاشاه به هنگام ادای احترام رئیس‌جمهور آمریکا به آن بود. «تنها ۴۵ دقیقه قبل از آنکه نیکسون رئیس‌جمهور برای گذراندن تاج گلی بر آرامگاه رضاشاه در ساعت ۹:۳۰ حرکت نماید و در حالی که کارکنان فیلمبرداری تلویزیون آمریکا سرگرم آماده شدن برای ثبت واقعه بودند غرش عظیمی منطقه پشت آن‌ها را تکان داد و دیوار بزرگی کاملا فرو ریخت و در واقع یک تایمر خراب موجب جلوگیری از یک حادثه بزرگ شده بود.»

حملات مسلحانه تنها به عملیات مستقیم علیه رئیس‌جمهور آمریکا محدود نبود بلکه بیشتر بر حضور او در ایران متمرکز شده بود. همراهان رئیس‌جمهور هنوز از میهمانی شب قبل بیدار نشده بودند که در ساعت ۵:۲۵ صبح اولین بمب مهیب منفجر شد و کارخانه پپسی کولا را مورد هدف قرار داد. سپس مرکز فرهنگی انگلیس، دفا‌تر یک شرکت نفتی ایتالیایی و دفتر سرویس اطلاعات آمریکا در تهران مورد اصابت بمب قرار گرفت. ماه بعد در هنگام میتینگ طرفداران دولت یک نفر کشته و پنج نفر زخمی شدند.(۸) این واقعیت که شاه توان و استطاعت آن را ندارد که دستگاه‌های داخلی خود را اداره کند اگر تا پیش از این سوژه شایعات و بگومگو‌های مخالفانش بود حالا با این اتفاقات رنگ واقعیت به خود گرفته بود و فراگیر ‌شد. نیکسون در جهنم ویتنام گرفتار شده و به دنبال متحدانی می‌گشت که برای نجات او و جایگاه ایالات متحده آمریکا نقشی مهم‌تر از اداره داخلی کشور خود ایفا کنند.

یک سال پیش از سفر نیکسون به ایران، او در ۱۳۵۰ از مک آرتور سفیر ایالات متحده در ایران و ژنرال الکساندر هاب معاون کیسینجر در کاخ سفید استقبال کرد. بعد از تشریفات اولیه نیکسون ناگهان به اصل مطلب پرداخت. کمتر از شش ماه مانده که نیروهای انگلیسی خلیج فارس را تخلیه نمایند و نیکسون از وزارت دفاع می‌شنید که ایران هنوز آمادگی قبول مسئولیت‌های دفاع منطقه را ندارد و لازم است بداند که آیا واقعا قدرت آن را دارند یا نه؟ ملوین لیرد و ژانرال‌ها به او می‌گفتند «خب، شاه هنوز تسهیلات لازم را تحویل نگرفته است. آن‌ها فکر نمی‌کنند که شاه هنوز قدرت آن را داشته باشد.» هیگ جواب داد: «بله، احساسی وجود دارد که او قادر بر انجام کار نیست.»(۹)

سپس رئیس‌جمهور پرسید: «اما او دستگاهش را به سختی اداره می‌کند.» مک آرتور ادامه داد: «همین‌طور است. نفوذ شما بر او فوق‌العاده است، شاه به من گفته است که ما رابطه خوبی با رئیس‌جمهور داریم. او کاملا صریح صحبت می‌کند و اظهار داشت که من رئیس‌جمهور شما را تحسین می‌کنم. او فضای بین‌المللی و به ویژه این قسمت دنیا را بهتر از هر یک از پیشینیان خود درک می‌کند (منظورش روسای جمهور کندی و جانسون بود) و گفت که آن‌ها واقعا به هیچ وجه خاورمیانه و نقاط پیچیده آن را درک نمی‌کردند.» ریچارد نیکسون آگاهانه دریافته بود که شاه حتی درون کشورش را نمی‌تواند کنترل کند.

در ۱۲ خرداد ۱۳۵۲ سرهنگ لوئیس هاوکینز، معاون اداره مستشاری ارتش آمریکا در ایران از سوی دو تن از چریک‌ها، احتمالاً  علیرضا سپاسی آشتیانی و وحید افراخته کشته شد. ساعت شش و سی دقیقه بامداد روز شنبه ۱۲ خرداد ماه مستشار آمریکایی که مطابق معمول از خانه خود واقع در کوچه سیمرغ [خیابان وزرا] خارج شد تا با اتومبیل مستشاری آمریکا به محل کار خود برود، ۵۰ قدم پایین‌تر از خانه‌اش، دو مرد از خم کوچه (رامونا) بیرون آمدند و راه را بر او بستند و متعاقب آن، یکی از آن‌ها با رولوری که در دست داشت بر روی کلنل آتش گشود، سه گلوله‌ای که به طرف کلنل هاوکینز شلیک شد، دو گلوله به مغز و یکی به سینه او اصابت کرد.

مسببان این حادثه پس از مدت کوتاهی بازداشت شدند و در بازجویی‌ها در موقعیت دشواری قرار گرفتند. اما دو سال بعد، در اردیبهشت ۱۳۵۴ که دو مستشار نظامی آمریکایی ـ سرهنگ جان ترنر و پل شفرد ـ مورد حمله مهاجمان دیگری قرار گرفتند و به ضرب گلوله‌ای نا‌شناس از پا درآمدند دستگاه امنیتی درباره متهمان حادثه سرهنگ لوئیس هاوکینز شدت عملی به خرج نداد. شاید منتظر بودند که بخش اصلی گمشده‌های پازل ترور‌ها آشکار شود، اما این انتظار جهت سرنوشت طرفین را تغییر داد.


منابع:

۱ـ خاطرات سیامک لطف‌اللهی، روزنامه کیهان، ۲۰ خرداد ۱۳۵۲
۲ـ همان
۳ـ فصلنامه نگاه نو، شماره ۹۱، آذرماه ۱۳۹۰
۴- همان
۵ـ پادشاهان نفت، اندرو اسکات کوپر، ترجمه غلامرضا کریمیان، نشر اشاره، ۱۳۹۳، ص۷۵
۶ـ همان
۷ـ همان
۸ـ همان، ص۱۰۳
۹ـ همان، ص۷۳


هیچ نظری موجود نیست: