۱۳۹۴ شهریور ۹, دوشنبه

احضار گذشته برای سرکوب آینده 
بخش ۵ ـ شاملوی ضد چپ، نقد کلیدر، عکس های جعلی و باقی قضایا 

فرج سرکوهی

• مردگان بی خطراند اگر آن ها را پس از مرگ مسلمان کرده یا به هواداری از جمهوری اسلامی، و اگر نشد، دستکم به پیوستن به صف چپ ستیزان وادار کنیم. مصادره اموال کافران حلال است. بر این تصورات است که جمهوری اسلامی در سی و اند سال گذشته کوشیده است تا برخی چهره های محبوب فرهنگی و علمی را، که انکار اشان ممکن نیست، پس از مرگ به سود خود مصادره کند. این تلاش ها اما همواره به مضحکه ختم شده است ...


برخی کشفیات بی بدیل شماره ۴۲ مهرنامه نمودارهائی هستند از نوعی ژورنالیزم در ایران دهه های اخیر. اشاره به برخی از آن ها به شناخت این نوع ژورنالیزم کمک کرده و زنگ تفریح بدی نیست.

چپ ها و صادق هدایت

چپ ها ـ «اگر متفکری اندیشمند و هنرمند خلاقی پیدا شود ابتدا سعی می کنند برایش دام و دانه بگسترند و او را به خود جلب کنند و... اگر در این راه کامیاب نشدند و آن گاه با بارانی از افترا و تهمت از سوی آن ها مواجه می شوند یک نمونه اش صادق هدایت».

سند این ادعا؟ «احسان طبری» در نقدی بر برخی آثار صادق هدایت او را «نویسنده نومید» توصیف کرده است. همین. لابد این سند نشان می دهد که این چپ ها بوده و هستند که آثار صادق هدایت را ممنوع الچاپ کرده و در کتاب های مورد حمایت وزارت ارشاد او را با «بارانی از افترا و تهمت» بمباران کرده اند.

فریدون رهنما 

«فریدون رهنما با این که سواد فارسی اش برای فهم نوشته های هدایت کافی نبود بوف کور و چند نوول او را خوانده بود». یاللعجب.
فریدون رهنما؟ مهرنامه نمی داند از چه کسی حرف می زند. بگذار نداند.

گلشیری و کلیدر دولت آبادی 

از منظر مهرنامه اگر «چپ ها در جذب کسی کامیاب نشوند» ، آن کس «با بارانی از افترا و تهمت از سوی آن ها مواجه می شود». مهرنامه ۴۲ نقد هوشنگ گلشیری را بر کلیدر محمود دولت آبادی به عنوان سند ادعای خود مطرح کرده و نوشته است «هوشنگ گلشیری رمان کلیدر را به لحاظ تکنیکی و محتوائی ضعیف دانست و آن را در حد حد سنت نقالی قهوه خانه ای بیش تر درخور توجه و اعتنا ندانست».

باز هم مهرنامه هم نمی داند از چه کسانی و از کدام مقاله حرف می زند. گمان می کند که محمود دولت آبادی همیشه همین بوده است که اکنون هست. نمی داند که او به روزگار نوشتن و انتشار کلیدر گرایش چپ داشت، حامی این و آن دولتمرد جمهوری اسلامی نبود، مردم را به رای دادن به رفسنجانی و... تشویق نمی کرد و... نمی داند که هوشنگ گلشیری در مقاله خود در «نقدآگاه»، «فرم و ساختار» کلیدر را نقد کرد و نه «محتوای» آن را. نمی داند که انتقاد گلشیری به کپی برداری نویسنده کلیدر از رمان «دن آرام» شولوخوف، تبعیت او از الگوی رئالیزم سوسیالیستی مطلوب حزب کمونیست شوروری آن روزگار، پیروی رمان از الگوی قصه گوئی و پاورقی نویسی عامه پسند و... معطوف بود و مقاله او در آن روزگار انتقادی تلقی شد از منظر غیرچپ به برداشت چپ سنتی از رمان.

شاملوی ضد چپ

می نویسد «با تمایلات آلمانی و فاشیستی شاملو نطفه اختلاف شاملو با چپ بسته شد».

شاملو در نوجوانی و پیش از تاسیس حزب توده تمایلاتی به آلمان نازی داشت و خود پیش و بیش از هر کس دیگر آن دوران فکری خود را نقد و محکوم کرده است.
مهرنامه بر آن است که شاملو به دلیل ««رویاروئی با حزب توده در نشست های کانون نویسندگان» بعد از انقلاب، «به چپ های جوان و غیرتوده ای، مشخصا به سازمان چریک های فدائی خلق نزدیک شد»

باز هم نمی داند که دوران حماسی شعر شاملو، و از جمله شعرهای مجموعه «ابراهیم در آتش» به اواخر دهه چهل و سال های دهه پنجاه، به سال ها پیش از انقلاب، پیش از آن «نشست های کانون» و پیش از «رویاروئی با حزب توده در نشست های کانون نویسندگان» برمی گردد... به سمت و سوی محتوائی آن شعرها بی توجه و از روابط پیش از انقلاب شاملو با پویان، صمد بهرنگی، بهروز دهقانی و... بی خبر است ورنه نمی نوشت «این نزدیکی بیش تر یک نزدیکی تاکتیکی بود برای دهن کجی به توده ای ها وگرنه خود شاملو هم می دانست که این جوانان جز شور و هیجان چیزی در چنته ندارند».

اگر شاملو می اندیشید که «این جوانان جز شور و هیجان چیزی در چنته ندارند» برخی از بهترین شعرهای او را، که در فاصله ۴۹ تا یکی دو سال پس از انقلاب و در دوران حماسی شعر او خلق شدند، چه کسی نوشته است؟

سند دیگر مهرنامه در باب مخالفت شاملو با جنبش چریکی «مجموعه اشعاری است که شاملو برای قرائت در نشستی در آمریکا» انتخاب کرد. می نویسد:
«اگر با دقت به فایل صوتی و محتوای اشعار انتخابی شاملو» در آن نشست «توجه کنند می بینند که نگاه سطحی و ساده انگارانه این طیف چپ ها، تربچه های پوک به تعبیر کیانوری، به امر سیاست و غفلت از سایر ابعاد زندگی مثل عشق واقعی زمینی و انسانی همواره مورد انتقاد شاملو بوده است او در این نشست شعر سرود ابراهمیم در آتش را می خواند و می گوید انگیزه سرودن این شعر اعدام مهدی رضائی بوده اما بلافاصله، برای این که سوء تفاهمی پیش نیاید و به دوستان سابق خیلی برنخورد، می گوید بنده گمان نکنم که مهدی رضائی که انگیزه سرودون این شعر بوده اند چنین نظری داشتند من مهدی رضائی خودم را عرض می کنم».

حتا اگر مهرنامه گزارش آن جلسه و سخنان شاملو را بدون تحریف نقل کرده باشد، چگونه از انتخاب شعر «سرود ابراهیم در آتش» برای خواندن و جمله «من مهدی رضائی خودم را می گویم و...» به این نتیجه می توان رسید که «نگاه سطحی و ساده انگارانه این طیف چپ ها، تربچه های پوک به تعبیر کیانوری، به امر سیاست و غفلت از سایر ابعاد زندگی مثل عشق واقعی زمینی و انسانی همواره مورد انتقاد شاملو بوده است»؟ گزارش مهرنامه چه نسبتی با نتیجه گیری آن دارد؟

«در میان اشعار شاملو شعری که محکم ترین، کوبنده ترین، عمیق ترین و در عین حال ساده ترین نقد را به قرائت چپ های جوان و ساده انگاری آنان در مبارزه سیاسی اجتماعی چه در سطح استراتزی چه در اتخاذ تاکتیک وارد می کرد در شعر آخر بازی است»...

شعر «آخر بازی» شاملو در ۲۶ دی سال ۵۷، روز خروج شاه از ایران و در لندن نوشته شده است. همه می دانند که تصویری است از شاهی که می رفت و «هر غبار راه لعنت شده، نفرین» اش می کرد که «با یاس ها به داس سخن گفته بود» و... و این سرنوشت می تواند پایان محمتل هر مستبدی باشد.

مردگان بی خطراند اگر آن ها را پس از مرگ مسلمان کرده یا به هواداری از جمهوری اسلامی، و اگر نشد، دستکم به پیوستن به صف چپ ستیزان وادار کنیم. مصادره اموال کافران حلال است. بر این تصورات است که جمهوری اسلامی در سی و اند سال گذشته کوشیده است تا برخی چهره های محبوب فرهنگی و علمی را، که انکاراشان ممکن نیست، پس از مرگ به سود خود مصادره کند. این تلاش ها اما همواره به مضحکه ختم شده است. از جمله تلاش آقای مهاجرانی به دوران قدرت، برای مصادره نیما به سود اسلام در نشست تالار وحدت که مفتضحانه شکست خورد. تکرار حقیر این برنامه برای مصادره شاملو به سود کین نامه راست رانتی حتا خنده دار هم نیست.

حتا عکس ها هم جعلی اند

فقر فکری، دوری از معیارهای ژورنالیزم حرفه ای و چنته خالی کین نامه راست رانتی و نشریات مشابه تا آن جا است که حتا عکس های مهرنامه نیز گاه جعلی اند. در شماره ۴۲ در شرح عکسی نوشته است «صمد بهرنگی». در آن عکس کسانی چون آل احمد، ساعدی، سرکوهی، نابدل و... دیده می شوند اما هیچ خبری از صمد بهرنگی نیست.

عکس روی جلد شماره ۴۱ مهرنامه، که به مثل مارکس تفنگ به دست را تصویر می کند، «به اصطلاح» مونتاژ سر مارکس است بر بدن چه گوارا. اصل عکس، به اصطلاح «عکس چه گوارا» نیز در صفحه های داخلی مجله منتشر شده است. چرا «به اصطلاح»؟ چون مهرنامه حتا در همین مورد نیز دروغ می گوید. عکس، عکس چه گوارا نیست. عکس بازیگری است که در فیلم «چه گوارا» نقش او را بازی می کند.

نیش عقرب نه از ره کین است

مهرنامه شماره ۴۲ بخشی از کامنت فیس بوکی مرا در یک صفحه بسته در انتقاد از جلد شماره ۴۱، با ذکر نام من، منتشر و وانمود می کند که به انتقادها پاسخ می دهد.
فشرده انتقاد من چنین بود: «۱ ـ انتشار داده دروغ بر جلد مجله، «اعدام» جزنی به جای قتل یا کشتن او ۲ ـ اطلاق تروریست به جزنی و دیگر چپ های نو ایران».

مهرنامه در بیش از ۲۰ صفحه دفاعیه با نام و بی نام شماره ۴۲، به انتقاد از دروغ گوئی این نشریه، (اعدام به جای قتل یا کشتن) هیچ اشاره ای نمی کند. سردبیر این بار به جای «اعدام» ترکیب دوپهلوی «اعدام غیرقانونی» را به کار می برد اما برای دروغگوئی شماره پیش عذرخواهی نمی کند.

کامنتی که مهرنامه به نقل از من منتشر کرده است مصداقی است از شیوه های «فرهنگی کاری امنیتی»: تکیه بر گزارش های امنیتی به جای استناد به اسناد در دسترس همه.

در باره جلد شماره ۴۱ مهرنامه نخست کامنتی نوشتم در یک صفحه فیس بوکی بسته. اعضای صفحه متعهداند که متن های صفحه را جائی نقل نکنند اما همه می دانیم که «دیوار موش دارد و موش گوش». حکومتی که در اتاق خواب ها شنود می گذارد از جاسوسی در یک صفحه فیس بوکی یا گماردن سربازان گمنام در این صفحه عاجز نیست.

مهرنامه می توانست یادداشت انتقادی مرا نقل کند که در صفحه فیس بوکی من، عمومی و علنی، منتشر شد و مضمون و محتوائی مشابه با کامنت صفحه بسته داشت اما انتشار کامنت صفحه بسته را ترجیح داده است. شاید به این دلیل که برخی به خواندن بولتن های سربازان گمنام چنان خو کرده اند که «ترک عادت موجب مرض است»، شاید به قصد آن که به من هشدار دهند که «تحت نظری»، شابد به قصد فخر فروشی به امکانات اطلاعاتی خود که «پری رو تاب مستوری ندارد» و...

مهرنامه در تاریخ نویسی های پاورقی گونه خود نیز گزارش های ساواک و وزارت اطلاعات را بر خاطرات، اسناد و نوشته های مورخان معتبر و مبارزان علیه استبداد ترجیح می دهد که قدیمی ها می گفتند «نیش عقرب نه از راه کین است» و...

سردبیر می نویسد «برخی بر این ذهنیت که تیتر روشنفکران تروریست عنوان سرمقاله سردبیر مهرنامه است حملات خود را متوجه محمد قوچانی کردند تا جائی که حتی افرادی مانند فرج سرکوهی و چپ های جوان نیز این تیتر را بر نتابیدند»
این دروغی خنده دار است. «حتا فرج سرکوهی»، به شهادت همان کامنت فیس بوکی او، که در مهرنامه منتشر شده، «بر این ذهنیت» نبود. او در ؠن کامنت نوشت «بر اساس اصول حرفه ای تیتر باید متن را بیان کند و با آن نسبت داشته باشد. «اعدام» به جای قتل و «روشنفکر تروریست» و... با متن ها نسبت و رابطه ندارند که هیچ با آن ها در تضاداند»

انتقاد یا دروغ، نقد چپ یا چپ ستیزی؟ 

کسی که او را روزنامه نویس می دانستم اما مهرنامه او را کسی معرفی می کند که «در حوزه آموزش و پرورش فعال است» (نوع «فعالیت» او را توضیح نداده است) در کامنت های فیس بوکی، چند سطر از کتاب «یاس و داس» مرا در نقد برخی نظرها و برخی رفتارهای سیاسی بیژن جزنی نقل کرد تا حمله های مهرنامه را به جزنی توجیه کند .مهرنامه نوشته های او را نیز منتشر کرده است.

هم آن شخص و هم مهرنامه از این نکته غافل اند که انتقادهای درست یا نادرست من یا هرکس دیگر، توجیه دروغ گوئی، جعل و تحریف های مهرنامه نیست. نقد برخی نظرات و برخی کردارهای سیاسی جزنی، آن چه من به درست یا غلط نوشته ام، تفاوت بسیار دارد با «دروغ گوئی» درباره چگونگی مرگ او و متهم کردن او به تروریزم.

هیچ کس، از جمله چهره های بزرگ جنبش چپ، مقدس و معصوم و مصون از نقد نیست. چپ دین نیست و چهره های چپ امام و امامزاده نیستند. چپ گرایش فکری و سیاسی است نه دین. در میان گرایش های فکری و سیاسی شاید چپ ها بیش از همه به نقد یک دیگر نشسته و می نشینند و انتقاد و نقد از بسترهای تعالی اندیشه است.
نقد می تواند درست یا غلط باشد اما نقد چپ یک امر است و چپ ستیزی امری دیگر. من از برخی نظریه ها و کردارهای سیاسی و اجتماعی جزنی انتقاد کرده ام و همان جا ارزش های او را نیز نوشته ام. نظر من می تواند درست یا غلط باشد اما در حوزه نقد است. جزنی را کشتند. مهرنامه به جای قتل به دروغ «اعدام» نوشته و جزنی را تروریست خوانده است. و تحریف تاریخ و انتشار ضداطلاعات و داده های جعلی و... از جمله مرزهای نقد چپ و چپ ستیزی است.

شیطانی به نام سرکوهی و تاریخچه فدائیان

«فرج سرکوهی منقتد معروف ادبی و هنری»، «منتقد با سواد و صریح اللهجه» ای که «مدتی است زیر پرچم چپ، گروهی از روزنامه نگاران بخصوص محمد قوچانی و تیم همراه او را... به توپ بسته است» و «اتفاقا در آتش فشانی بر سر تیتر و تئوری روشنفکران تروریست نقش مهمی داشته است».
«آنش فشانی» فرج سرکوهی نیز دروغ است. در باره شماره ۴۱ مهرنامه فقط یک کامنت و یک یادداشت کوتاه فیس بوکی نوشتم. آن چه مهرنامه را آزار می دهد واکنش های منفی دیگران است و آن سه مقاله قبلی من با عنوان های «وقتی دروغ تاریخ استفراغ می کند»، «کالبد شکافی فرهنگی کاران امنیتی» و «چهارپایان سوره اعراف قران».

می نویسد سرکوهی«نیز چون دیگر روشنفکران چپ لیبرالیزم را یک دشنام سیاسی می دانست و اکنون در مقام یک قربانی و روزنامه نگار ادبی به اهمیت لیبرالیزم در بسط ازادی سیاسی پی برده وگرچه به لیبرال ها فحش می دهد».
مهرنامه نمی تواند حتا یک نمونه برای اثبات اتهام «فحش دادن به لیبرالیزم» ارائه دهد. باقی که به نقل از من نوشته است نیز دروغ است و من به این چیزها که مهرنامه نوشته است «پی نبرده ام».

بخش ۴ ـ من و هابرماس، جزنی مسلمان و چند نمونه از نوعی برخورد فرج سرکوهی

در این بخش با نگاهی به سرمقاله شماره ٣۲ مهرنامه به چند نکته در باره شیوه برخورد چپ ستیزان اشاره می کنم

«سرمقاله» درعرف ژورنالیزم حرفه ای بیان یا اثبات نظری است بر اساس دلایل و اسناد و با زبانی عمدتا استدلالی. 
اما اغلب سرمقاله های مهرنامه با زبانی روائی گزارش نویسی و در بافتی قصه گونه، نه بر برهان و داده های مستند سنجش پذیر، که بر روایت هائی درخور پاورقی های سرگرم کننده شکل گرفته و بر خصلت پاورقی گونه خود، این توهم را به نویسنده و خواننده کم مایه القاء می کنند که مساله ای نظری یا بحثی تاریخی را مطرح یا فهمیده است. پاورقی قصه گونه به جای سرمقاله از شاخصه های مهرنامه است سرمقاله شماره ۴۲ این نشریه نیز از این دست است.
(برای شاخصه های مهرنامه نگاه کنید به مقاله کالبد شکافی فرهنگی کاران امنیتی) . 

سلاح سرد سخن جهان آزاد

دم خروس دروغ نویسی از همان چند سطر اول سرمقاله شماره ۴۲ پیدا است. چند جمله از «لودویگ فون میرس» نقل می کند که به ادعای او «در سال ۱۹۲۷ یعنی سه سال پس از پایان جنگ جهانی دوم منتشر شد». «سال ۱۹۲۷»، «سه سال بعد از جنگ دوم جهانی» نیست. جنگ جهانی دوم در سپتامبر ۱۹۴۵ به پایان رسید اما مهرنامه این جعل تاریخی را برای نتیجه گیری از داستان خود لازم دارد.

کتاب فون میزس به فارسی ترجمه نشده است و جمله ای که سرمقاله مهرنامه نقل کرده است، چنان چه دیگران نیز نوشته اند، بدون ذکر ماخذ، از کتاب «فاشیسم و کاپیتالیسم» به ترجمه آقای احمد تدینی کپی شده که در سال ۱٣۹۴ منتشر شد.

سرمقاله نویس می نویسد «سه سال بعد از جنگ جهانی دوم» نوبت «میان پرده کمونیزم» بود و از یاد برده است که انقلاب روسیه در ۱۹۱۷، پیش از جنگ جهانی دوم پیروز شد و نه «سه سال پس از آن».

به گمان سرمقاله نویس «جهان آزاد... دریافت که در نبرد با کمونیسم به جای سلاح گرم از سلاح سرد سخن استفاده کند»
«جهان آزاد» از «سه سال پس از جنگ جهانی دوم» به بعد، ده ها جنگ خونین را علیه جنبش های رهائی بخش ضداستعماری، جنبش های دموکراسی خواهی و سوسیالیستی و... راه انداخت. جنگ کره، جنگ ویتنام و بمباران ویتنام شمالی با بمب های آتش زای ناپالم، لشکر کشی به کامبوج و... راه انداری ده ها کودتای خونین نظامی علیه دولت هائی چون دولت سالوادور آلنده در شیلی و مصدق در ایران، حمایت از کشتار دو میلیون انسان در کودتای سوهارتو در اندونزی و... نمونه هائی هستند از «سلاح سرد سخن جهان آزاد» در قرن بیستم. کاربرد «سلاح سرد سخن جهان آزاد» کین نامه راست رانتی در عراق و افغانستان ادامه دارد.   

«اعدام» حق جزنی بود نه جنایت ساواک

سرمقاله در باره اختلاف دیدگاه جزنی و احمد زاده می نویسد «اختلاف از سابقه توده ای جزنی و سابقه ناسیونالیستی مسعود احمد زاده نیز نشات می گرفت». برای این ادعا هیچ سندی، حتا نادرست یا تحریف شده، ارائه نمی شود و سرمقاله نویس فراموش می کند که در همین سرمقاله جزنی را «ناسیونال سوسیالیست» خوانده و البته و چون اغلب موارد، هیچ دلیل و سندی برای ادعای خود ارائه نکرده است.

«اعدام» جزنی به جای قتل او، از دروغ های آشکار شماره ۴۱ مهرنامه است. سردبیر کین نامه در سرمقاله شماره ۴۲ به جای «اعدام»، ترکیب «اعدام غیرقانونی» نوشته است بی آن که برای دروغ شرم آور خود درشماره ۴۱ عذرخواهی کند. 
سرمقاله کین نامه ۴۲ قتل جزنی را نه نتیجه عملکرد ساواک و ساختار استبدادی حکومت شاهنشاهی، که نتیجه عملکرد خود جزنی می داند و پنهان می کند که نه فقط جزنی، که چند زندانی دیگر نیز همراه با او در تپه های اوین تیرباران شدند.

می نویسد: «در واقع جزنی هزینه تروریسم فدائیان خلق را در بیرون از زندان می داد که البته بدون شک در برانگیختن آنان به صورت رساله های هیجانی و چه به صورت ارتباطات تشکیلاتی موثر بوده است». 
نتیجه برای دیروز؟ «در واقع» جزنی فدائیان را «برمی انگیخت» پس قتل او «هزینه» کار خود او بود. سردبیر مهرنامه ساواک شاه را تبرئه می کند. 
نتیجه برای امروز؟ قتل های سیاسی و عقیدتی در زندان های جمهوری اسلامی و در بیرون از زندان، «در واقع» هزینه کار منتقدان و مخالفان است که چنین و چنان کرده و می کنند. وزارت اطلاعات، اطلاعات سپاه و... تبرئه می شوند.

«از نظر مورخان نزدیک به فدائیان نوعی جنگ فدائی / ساواکی در این دوره شکل گرفت که به موجب آن هر حمله ای از یک طرف با حمله متقابل پاسخ داده می شد برای نمونه قتل شهریاری قتل جزنی را به دنیال داشت». 
«مورخان نزدیک به فدائی»، بدون ذکر نام و ماخذ، از همان حرف های دهن پرکن است که به قصد ارعاب خواننده می نویسند.

در تصویری که مهرنامه به خوانندگان ارائه می دهد، مبارزه سیاسی دهه های چهل و پنجاه در ایران در قالب فضای وسترن های اسپاگتی (وسترن های عامه پسند ایتالیائی) /// دوئل فدائیان و ساواک/// خلاصه می شود. این تصویر ساخته شده است تا بگویند که فدائی ها شهریاری را ترور کردند و ساواک به تلافی جزنی را کشت و «چیزی که عوض دارد گله ندارد». مسئولیت مدنی حکومت ها برای رعایت قانون و... منتفی می شود.

من و هگل و هابرماس را کجا می برید؟

اغلب فرمانفروایان مستبد به تدریج به توهم خودبزرگ بینی شیزوفرنیک مبتلا شده و خود را «فرزانه» و «نابغه» می پندارند. مضحک است که در مهرنامه با توهم خودبزرگ بینی روزنامه نگاران تک گوئی مواجه ایم که سرکوب آزادی بیان، و در نتیجه غیبت انتقاد را به حساب نبوغ خود نوشته اند و کار به جائی کشیده است که سردبیر مهرنامه اعتقاد خود را در باره تروریست بودن جزنی «نظریه» می پندارد و خود را نظریه پرداز. 
می نویسد «نظریه روشنفکر تروریست ۴ مولفه دارد... تروریزم ناسزا است، تروریزم نارواست، تروریزم واقعیت است، فدائیان تروریست بوده اند».

حرف های کلیشه ای و تکراری از این دست را «فرضیه» پنداشتن نمونه خوبی است برای آن جمله معروف «من و فلانی و فلانی را به کجا می برید؟»

جزنی، هم مسلمان هم ناسیونال سوسیالیست
یا
چند نمونه از نوعی برخورد


۱ ـ سرمقاله نویس می نویسد «جزنی یک روشنفکر زاده شد». اما جزنی نه رهبر جمهوری اسلامی بود تا به هنگام تولد «یاعلی» بگوید و نه چون امامان شیعه بود که امامت را به ارث می برند. چپ ها نیز به اسطوره سازی هائی از این دست نیاز ندارند. آدمی روشنفکر زاده نمی شود. 

۲ ــ بی اعبتار کردن فرد با توسل به دروغ و جعل در باره زندگی خصوصی کسان از شیوه های کیهان و مهرنامه است. این شیوه بر این دیدگاه پیشامدرن استوار است که اعتبار گفته را با گوینده می سنجد. بر این دیدگاه پیشامدرن است که مهرنامه در هر شماره کسی را هدف می گیرد، از شاملو تا پویان و جزنی و بهرنگی و... ، تا با تلاش برای بی اعتبار کردن آن کس به گمان خود اندیشه او را بی اعتبار کند. این بار برای بی اعتبار کردن جزنی به گفته های تحمیل شده بر کیانوری در زندان نیز متوسل شده است تا خانواده جزنی را نیز بی اعتبار کند «نگاه کنید که زیست دوگانه خانواده جزنی از نگاه کیانوری در سرمقاله مهرنامه ۴۲» 

٣ ـ «بیژن جزنی... نمی تواند ستایش خود نسبت به سید جمال الدین اسدآبادی را پنهان کند» و «این فرضیه ما مبنی بر روابط دیالکتیکی روشنفکران دینی و روشنفکران کمونیستی را ثابت می کند. آمیزه ای از تز و آنتی تز که در نهایت به سنتزی به نام انقلاب اسلامی رسید». 

توهم خود بزرگ پنداری شیزوفرنیک را در ترکیب «فرضیه ما» نیز می توان دید اما پرسیدنی است که نظر جزنی در باره برخی نکته های از نظر او مثبت در اندیشه های جمال الدین اسدآبادی، حتا اگر درست نقل شده باشد، چه ربط و نسبتی دارد با نتیجه گیری به تقریب بی معنای سردبیر. 

ترکیب «روابط دیالکتیکی روشنفکران دینی و روشنفکران کمونیستی» یعنی چه؟ این ترکیب به ظاهر دهن پرکن قرار است چه نوع خواننده ای را ارعاب کرده و به او نشان دهد که با آدم «خیلی خیلی دانشمندی» رو به رو است که «ترکیب دیالکتیکی» هم بلد است. فرضیه هم می سازد. نظریه پرداز هم هست. سردبیر مهرنامه چه تعریفی از خوانندگان و همکاران خود داشته و توان فهم آن ها را در چه حد نازلی ارزیابی می کند که چنین بی محابا مهمل می بافد؟ 

۴ـ «جزنی در پایان نامه دوره لیسانس خود در رشته فلسفه علیه مارکسیسم کلاسیک شورش کرده بود. او تقلید انقلاب ایران از انقلاب روسیه را نفی می کرد». 
اگر کسی کپی برداری از انقلاب روسیه را رد کند «علیه مارکسیسم کلاسیک شورش کرده»؟ مارکسیسم پیش از انقلاب روسیه و کپی برداری ها نیز وجود نداشت؟

۵ ـ « بیژن جزنی چریک شد چون در جامعه شکست خورده به سر می برد». 
«جامعه شکست خورده» یعنی چه؟ ترکیب را در باره ایران پس از ۲٨ مرداد ٣۲ به کار برده است. جنبش ملی کردن صنعت نفت، حزب توده و... در ۲٨ مرداد ٣۲ شکست خوردند اما لایه های حاکم کودتاچی و متحدان مذهبی آن ها، پیروز شدند و ان نیز بخش هائی از جامعه بودند. شکست گرایش ها و پیروزی گرایش هائی دیگری را از یک جامعه واحد به «جامعه شکست خورده» تعبیر کردن نشانه ای از انشاء نویسی به جای سرمقاله نیست؟
اعتقادات جزنی نیز از تجربه های او و از تحلیل های درست یا نادرست او در باره ساختار استبدادی جامعه منتج شده بود و نه از «به سر بردن در جامعه شکست خورده». 

۶ ـ جزنی به دلیل علاقه به مصدق «به نوعی ناسیونال سوسیالیست بود». 
«ناسیونال سوسیالیست» نام رسمی حزب نازی آلمان بود. تنها در پاورقی نویسی کین نامه است که کسی چون جزنی را به دلیل علاقه به مصدق به «ناسیونال سوسیالیست» هیتلری متهم می کنند.

۷ ـ «او که منتقد اسلام مارکسیستی بود خود در دام مارکسیزم اسلامی افتاد».
تغییر ائدیولوژی جزنی از مارکسیزم به «مارکسیزم اسلامی» نیز از کشف های بی دلیل و بی سند سردبیر مهرنامه است.

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل


تاریخچه فدائی 

مهرنامه می نویسد: «سرکوهی در مقابل بیژن جزنی از دیگر فدائیان خلق دفاع می کند و آنان را که خود به آن ها تعلق خاطر دارد می ستاید اما فدائی بودن بیژن جزنی را نفی می کند». 
این جمله ها به چند مقاله من در باره تاریخچه جنبش فدائی برمی گردد که سردبیر مهرنامه یا نخوانده یا نفهمیده و در هر دو حال بر آن است که با تحریف سخنان من، بحث دو روایت شکل گیری گروه فدائی را به ابزاری برای چپ ستیزی خود بدل کند. 
مهرنامه می نویسد «برخلاف ادعای فرج سرکوهی در غیاب مسعود احمد زاده و پویان این جزنی بود که رهبر تئوریک سازمان ولو در زندان شناخته می شد». 
من و دیگران نوشته ایم که جزنی به تدریج رهبری فدائیان را در زندان بر عهده گرفت. 

این نیز نوشته ام که تا زنده بودن بنیان گذاران، بینش گروه همان بود که در کتاب های «رد تئوری بقا»ی پویان و «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک» احمدزاده آمده است. پس از مرگ آنان نیز همین بینش، بینش رسمی و پذیرفته شده سازمان بود. نظریات جزنی به تدریج به سازمان راه یافت و در سال های ۵۴ ـ ۵۵ به عنوان نظریه رسمی سازمان جا افتاد. 
حتا مهرنامه نیز، به نقل از اسناد سازمان فدائی، می نویسد «رد تزهای احمد زاده و پذیرش تزهای جزنی رسما در نشریه فدائیان به نام نبرد خلق ۱٣۵۵ منتشر شد». 
مهرنامه نوشته مرا تحریف و فاصله ۱٣۵۰ تا ۵۵ را از تاریخ حذف می کند تا بحث دو روایت را مخدوش کند.
من فشرده ای از حکایت این دو روایت را در متنی جدا نوشته و به عنوان حاشیه بر این مقاله در پایان آن را منتشر می کنم.

بخش ۳ ــ جزنی ناسیونال سوسیالیست و ارکستری که خارج می زند فرج سرکوهی

با تعریفی که مهرنامه از «تروریست» به دست می دهد، و این تعریف را فراتاریخی و تعمیم پذیر به همه زمان ها و مکان ها و موقعیت ها می داند، هرکس که در هر زمانی، در گذشته و اکنون و آینده، در هر موقعیت اجتماعی و سیاسی و در هر حکومتی، استبدادی یا غیراستبدادی، با هدف های به گفته سرمقاله نویس «شریف سیاسی»، سلاح به دست بگیرد، «تروریست» است.

با این تعریف نه فقط بیژن جزنی، که هر کس که در هر زمانی علیه ستم سلاح به دست گرفته «تروریست» است. از اسپارتاکوس در رم باستان تا نلسون ماندلا، که زمانی از سازمان دهندگان مبارزه مسلحانه مردم آفریقای جنوبی بود، از اعضای نهضت مقاومت فرانسه علیه نازی ها تا چریک های شهری و روستائی ویتنامی و رزمندگان انقلاب مسلحانه کوبا، از رزمندگان جنبش های مسلح استقلال طلبانه ضد استعماری تا سازمان های چریکی آمریکای لاتین، از کاستروهای کوبا و «لولا» و «رستف»، روسای جمهور سابق و کنونی برزیل تا چه گوارا، ستارخان و حیدر عمواوغلی و... 
با این تعریف حق با کین نامه راست رانتی است. جزنی تروریست بود گرچه خود دست به اسلحه نبرد اما به «تبلیغ مسلحانه»، در موقعیتی که استبداد راه را بر هر نوع فعالیت سیاسی بسته است، معتقد بود. 

اما مهرنامه خشونت مسلحانه حکومت ها علیه مردم (تیراندازی به سوی تظاهرات مردمِی، اعدام های فردی و دسته جمعی و...) را «تروریزم» نمی داند چرا که از منظر کین نامه راست رانتی «خشونت حق انحصاری حکومت ها است» و حکومت، حتا اگر انتخابی نباشد، «قانونی» است.

ممکن است بگویند که نه مبارزه مسلحانه توده ای که ترور فردی گروه های کوچک را در نظر دارند اما همه جنبش های مسلحانه توده ای تاریخ نیز ترورهای فردی، بمب گذاری در مراکز نظامی و امنیتی و... را از تاکتیک های مبارزه تلقی کرده و گاه که راهی دیگر نبوده است، این تاکتیک ها را به کار گرفته اند.

هدف اصلی مهرنامه اما نه کوبیدن مبارزه مسلحانه دهه های چهل و پنجاه ایران، که سرکوب نقد رادیکال در حوزه نظر و سرکوب هر فرد و گرایشی است که برای دگرگونی ساختاری نظام مسلط بر ایران در عرصه عمل و نظر تلاش کرده، بر حفظ هویت و استقلال فکری و سیاسی خود پای فشرده و به ذوب شدن در اصلاح طلبی حکومتی تن نمی دهد. 

هر حکومت استبدادی که راه بر فعالیت آزاد سیاسی گرایش های گوناگون ببندد و برخی از آنان را به سازماندهی مخفی و نیمه مخفی سوق دهد و.... دیر یا زود با تلاش مخالفان برای شکستن سد استبداد رو به رو خواهد شد. استبداد جمهوری اسلامی نیز این آینده ناگزیر را در قالب های متناسب با جامعه و جنبش تجربه خواهد کرد. 

مبارزه مسلحانه فدائیان دهه های چهل و پنجاه از جمله تلاشی بود برای شکستن سد استبداد شاه. مهرنامه که از خصلت استبدادی جمهوری اسلامی آگاه است، چپ نو ایران به دوران شاه را به اکنون احضار و چهره آنان را مخدوش و تحریف می کند تا تلاش اکنونیان و آیندگان را برای شکستن سد استبداد جمهوری اسلامی تخطئه و سرکوب کند. 

ارکستری که همه سازهای آن خارج می زنند

کین نامه راست رانتی در این مسیر تنها نیست. جناح های حکومتی جمهوری اسلامی، نهادهای امنیتی، نظامی، سیاسی و فرهنگی دولتی و نیمه دولتی، دلال ها، سرمایه داران و رانت خواران، سرمایه بزرگ جهانی، تراست ها و کارتل های نفت و گاز، تولید کنندگان بزرگ اسلحه، دولت های کشورهای عضو اتحادیه اروپا، چین، روسیه، ژاپن و... و لشکری از رسانه ها و گرایش های گوناگون دولتی و نیمه دولتی در داخل و خارج از کشور نیز نوازندگان ارکستر «حفظ نظام و اصلاحات حکومتی از بالا» هستند و در سرکوب گرایش های رادیکال آزادی خواهانه و عدالت طلبانه ای که در ایران به گذار ساختاری می اندیشند، همخوانی و همنوائی می کنند. 

نوکیسه هائی که به نسبت های متفاوت از رانت های حکومتی برخورداراند نیز در ارکستر «اصلاحات در چارچوب نظام مسلط» آرشه می کشند و خواب روزهائی را می بینند که «اصلاحات اجتماعی از بالا» امکان زندگی مطلوب و فرصت هزینه کردن ثروت های بادآورده رانتی را در شیوه زیست مصرفی دلخواه آن ها فراهم تر کند. 

برخی نویسندگان و هنرمندان ریزه خوار خوان قدرت، برخی چهره های از رمق افتاده اپوزیسیون سابق، رسانه ها و روزنامه نویسان دست آموز شبکه قدرت و ثروت رفسنجانی و... نیز به ایفای نقش های حقیر خود در این بالماسکه مفتخر اند. این گروه به ویژه به دوران انتخابات به معرکه احضار می شوند تا به عنوان کف زن حرفه ای، مردمان را با دلایلی چون «تاثیرگذاری بر رفتار رهبر»، «تضعیف اصول گرایان و تقویت اصلاح طلبان»، «انتخاب بد از میان بدترها» و.. به رای دادن تشویق کنند. 

برخی چهره های سابق اپوزیسیون نیز در گروه همسرایانی می خوانند که با توسل به مبتذل ترین برداشت ها از «رئال پولیتیک»، رای دادن به نامزدهای مورد تائید شورای نگهبان را« تنها آلترناتیو معقول و ممکن» می دانند. کسانی نیز با شعار «تغییر رفتار رهبر معظم» یا «مبارزه با نظام مسلط جهانی»، برای یافتن جائی کوچک در ساختار قدرت یا در رسانه ها، پشت درهای تملق صف کشیده اند.

نوازندگان، خوانندگان،همسرایان و کف زن های حرفه ای این ارکستر هر خواستی را که با ساختار سیاسی نظام یا با قانون اساسی اسلامی در تضاد است، ـــ به مثل دموکراسی، انتخابات آزاد، برابری کامل زن و مرد در برابر قانون، آزادی بیان، رسانه، عقیده، دین، حزب ها، اتحادیه ها و سندیکاها، «تندروی»، طرح خواست نفی ستم سرمایه و استثمار را «چپ روی»، تلاش برای گذار به جامعه ای برخوردار از دموکراسی را «براندازی و خشونت» می دانند.
با توصیه خشونت پرهیزی به قربانیان خشونت، همصدا و هم آوا می خوانند که خشونت «حق انحصاری حکومت» است حتا حکومت های استبدادی یا برآمده از انتخاباتی که در آزاد و منصفانه نیست.

در بحث های خود می کوشند تا شاخصه های اصلی جمهوری اسلامی چون استبداد دینی و سیاسی و تبعیض جنسیتی و دینی و... را کم رنگ، حکومت استبدادی حاکم بر ایران را حکومتی چون دولت های منتخب در انتخابات دموکراتیک و انتخابات محدود به نامزدهای تائید شده شورای نگهبان در غیبت آزادی حزب ها و رسانه ها و عقیده ها را انتخاباتی آزاد و منصفانه جلوه می دهند. مضحک تر هنگامی است که برندگان انتخاباتی از این دست را رئیس جمهور «منتخب» اکثریت مردم و نمایندگان «منتخب» مردم لقب می دهند.

اما نه این یا آن ساز، که همه سازهای این ارکستر «خارج می زنند» چرا که موقعیت استبدادی ابدی نیست و تحولات جامعه و زمانه چون «بازی چرخ» حافظ است که «بازی چره بشکندش بیضه در کلاه/ زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد»

همه سازهای این ارکستر «خارج می زنند» چرا که حتا خشن ترین استبدادها نیز ابدی نیستند، چرا که جامعه در جا نمی زند، چرا که جناح های حکومتی از حل مسائل جامعه ناتوان اند، چرا که بخش هائی از جامعه هم اکنون نیز نظام مسلط را نمی خواهند و لایه های مهمی از جامعه به تدریج از جناح ها و گرایش های حکومتی، از اصلاحات در چارچوب نظام مسلط، از اصلاح طلبان حکومتی، از ایفای نقش پیاده نظام و رای دهنده و... سرخورده شده و برای تحقق خواست های بنیادین خود آلترناتیوهای دیگر را جست و جو خواهند کرد. 

این خواست ها بر محور دموکراسی و عدالت اجتماعی، علیه استبداد و سرمایه داری رانتی شکل می گیرد. چپ نو رادیکال نیز از جمله گرایش هائی است که //می تواند// به این خواست ها پاسخ دهد و این خطری است که خواب مهرنامه و محافل حامی آن را در حدی بر آشفته است که سردبیر کین نامه راست رانتی «محافظه کاران سرشناسی از جنس همان مقام عالی رتبه دولت فعلی» را فرا می خواند که چپ را، حتا در دانشگاه های ایران «در نطفه خفه کنند» 

بخش مهمی از جامعه ایرانی ـــ زحمتکشان شهری و روستائی، کارگران، لایه های کم درآمد و فقیر و..، به «زیر خط فقر» و حاشیه ها تبعید شده اند. شورش های شهری سال های آخر دور دوم ریاست جمهوری آقای رفسنجانی، واکنش این لایه ها بود به سرمایه داری رانتی. زمینه های عینی و ذهنی این شورش ها از میان نرفته و با اجرای برنامه های دولت روحانی پررنگ تر خواهد شد. احتمال تکرار این شورش ها، در قالب های نو و تازه، و به ویژه احتمال تداوم و گسترش آن ها، کابوس همواره کین نامه راست رانتی و محافل حامی آن است.

مساله مهرنامه و محافل حکومتی و غیرحکومتی حامی آن، مساله دیروز نیست، مساله، مساله امروز است. کین نامه راست رانتی و نشریات مشابه، چپ نو دهه های چهل و پنجاه ایران، چهره هائی چون پویان و جزنی و بهرنگی و شاملو و... را از گذشته به حال احضار و چهره آنان را تحریف و مخدوش می کنند تا آینده محتمل: گذار ایران به دموکراسی و نظامی متفاوت با جمهوری اسلامی را خفه کنند.

آزادی بیان در خارج، تک گوئی در داخل

از انتقادها به نشریاتی تک گو چون مهرنامه یکی هم این است که امکان پاسخگوئی از گرایش ها و کسانی که هدف حمله های این گونه رسانه هستند حذف شده است. پاسخ مهرنامه به این انتقاد نگاه کین نامه راست رانتی را به آزادی بیان برهنه می کند: 

«گرچه ارگان سازمان چریک های فدائی خلق در تهران امکان انتشار ندارد» ( توجه: فقط در تهران؟؟) اما «ده ها پایگاه خبری و تحلیلی این سازمان و نیز دیگر چپ ها در شبکه اجتماعی مراجعه کنید که تیراژی ده ها برابر مجله مهرنامه و دیگر نشریات لیبرال دارند»

ما اجازه نمی دهیم تا رسانه های چپ و.... در ایران منتشر شود، پاسخ چپ ها را نیز منتشر نمی کنیم اما چپ ها و... در جهان مجازی خارج از کشور، جائی که دست نهادهای سرکوب گر ما به آن ها نمی رسد، حضور دارند و این یعنی برخورداری از حق آزادی بیان و پاسخگوئی. تعجب نکنید. «لیبرالیزم راست رانتی» آزادی خواه تر از این نمی شود. اینان شعار «ایران برای همه ایرانی ها» را در عمل به «ایران برای ما و گوشه ای از فضای مجازی خارج از کشور برای غیرخودی ها» ترجمه می کنند. 

جائی نوشته بودم که مهرنامه از راست رانتی دفاع می کند اما راست های ایرانی نشریه نظری نمی خوانند و مباحث نظری، حتا در قالب پاورقی، نظر آن ها را جلب نمی کند پس کین نامه و نشریات مشابه برای مطرح شدن و بالا بردن فروش به دشنام گوئی به چپ متوسل می شوند چرا که بخش اصلی خواننده های کتاب و نشریات نظری در ایران چپ ها هستند.
سردبیر روزنامه شرق نیز، در سرمقاله یکی از شماره های خود، در توصیف شماره ۴۱ مهرنامه، که جزنی را تروریست خوانده بود، به درستی عبارت «می فروشم پس هستم» را نوشت.

بخش ۲ - حجاریان. کابوس انقلاب یا بن بست اصلاحات؟ فرج سرکوهی


تقلیل انواع اصلاح طلبی به «اصلاح طلبی حکومتی»، پوشاندن تفاوت های مهم بین اصلاح طلبی حکومتی و اصلاح طلبی غیرحکومتی و تحمیل بار منفی بر «انقلاب» در گفتمان عمومی جامعه ایرانی، از دستاوردهای استبداد حکومت اسلامی در چند سال اخیر است. 

اصلاح طلبان حکومتی و دنباله های آنان در اپوزیسیون سابق، به یاری برخی رسانه های فارسی زبان خارج از کشور، بر بستر شکست اپوزیسیون و...، امکانات رنگارنگ حرکت جامعه را، به دوگانه در اغلب موارد جعلی «انقلاب خونینی که به استبداد و ویرانی منجر می شود» و «اصلاحات حکومتی» تقلیل داده اند. 

اما این دستآورد و آن تقلیل تنها در پرتو سانسور و حذف خشن فیزیکی و فرهنگی گرایش های «غیرخودی» از رسانه ها و فعالیت های اجتماعی و سیاسی به دست آمده و بر دوام نخواهد ماند. 

از منظری هر نوع اصلاح طلبی در چارچوب نظام مسلط استبدادی، و گاه غیراستبدادی، نفی می شود اما نادرست خواندن یک گرایش نفی حضور عینی آن نیست. (بحث ما در این مقاله نه به درستی یا نادرستی رفرم و اصلاح طلبی، که به //حضور عینی// گرایش های متفاوت اصلاح طلبی در شکل های گوناگون در جامعه معطوف است). 

سهم در حکومت، بهره مندی از رانت های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، تقلیل مردم به ابزار «فشار از پائین» برای کسب امتیازهای بیش تر در «چانه زنی در بالا» و اولویت حفظ نظام مسلط، از شاخصه های اصلاح طلبی حکومتی است. 

در مقابل اصلاح طلبی غیرحکومتی، درست یا نادرست، می کوشد تا برخی اصلاحات جدی را با واسطه حرکت ها و جنبش های مردمی مستقل از حکومت، به حکومت تحمیل کند بی آن که در قدرت سهمی و در حفظ نظام مسلط سودی داشته باشد. 

در اصلاح طلبی غیرحکومتی نیز دو گرایش اصلاح طلبی چون برنامه نهائی و «رفرم های مقطعی» در پیوند با «گذار از نظام مسلط به نظامی دیگر» را می توان دید. 

انقلاب یا اصلاح؟ 

دوگانه «انقلاب یا اصلاحات»، به گونه ای که در بحث ها و رسانه های اصلاح طلبان حکومتی مطرح می شود، بیش از آن که بیانگر واقعیتی عینی باشد، برساخته ای است ذهنی و دامی است برای به تنگنا راندن هر گرایشی که با اصلاحات حکومتی همراه نیست چرا که «انقلاب» یا «گذار ساختار و...»، آن گاه که رخ می دهد، نه حاصل ذهنیت ها، که برآیند عینیت هائی است که تا حدی، و فقط تا حدی، از ذهینت ها نیز متاثرند. 
انقلاب بر اراده این و آن رخ نمی دهد که برعکس «شرایط عینی و ذهنی» جامعه، گاه «گذار» از ساختار مسلط به ساختاری دیگر را به چالش اصلی و روز بدل می کند. (انقلاب، شورش، براندازی، ساختار شکنی، دگرگونی ساختاری و...). این گذار نه در هر زمان، که با همزمانی مولفه ها و شرایط متناسب خود، تحقق می یابد. 
اما حرکت های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، صنفی و دموکراتیک لایه های گوناگون جامعه در غیبت شرایط گذار ساختاری، متوقف نمی شود. نیروهای خواهان گذار ساختاری نیز در غیبت شرایط گذار، بی عمل نمانده و هدف استراتژیک خود را در قالب برنامه های مقطعی، که گاه جامه رفرم در بستر نظام موجود را به تن دارند، دنبال می کنند. 

به مثل اعتصاب کارگری برای افزایش دستمزد، قرارداد جمعی کار، حق تاسیس نهادهای مستقل کارگری، مبارزه برای آزادی بیان و عقیده همه شهروندان و....می تواند هدف نهائی اصلاح طلبان غیرحکومتی باشد اما همین حرکت در برنامه گذار ساختاری نیز مرحله ای است گاه ضروری با نتیجه دوگانه در حال و آینده. 

بسیاری از هدف های اصلاح طلبانه غیرحکومتی در جمهوری اسلامی، با گذار ساختاری پیوند می خورند از جمله آزادی عقیده و بیان و دین، برابری جنسیتی در برابر قانون، حق انتخاب پوشش و... این سخنان اما در باره اصلاح طلبی //غیرحکومتی// صادق است و نه در باره اصلاح طلبی //حکومتی// . دومی هدف ها و برنامه های خود را با معیار حفظ نظام و ساختار مسلط تدوین می کند.

هستند گرایشی های غیرحکومتی در ایران که، درست یا نادرست، خواهان گذار مسالمت آمیز و گام به گام از استبداد جمهوری اسلامی به نظامی دموکراتیک اند و بر آن اند که با مقاومت مدنی و تحمیل اصلاحات واقعی از پائین به حکومت، می توان نظام استبدادی مذهبی را به عقب نشینی وادار کرد. این گرایش نیز از صحنه سیاست و جامعه حذف شده است تا میدان برای اصلاح طلبی حکومتی خالی شود. 

جناح اصلاح طلب حکومتی در ایران از حذف دیگر گرایش های اصلاح طلب غیرحکومتی سود برده و می کوشد تا اصلاح طلبی را به خود محدود و اپوزیسیون سابق را به پیاده نظام بی حق و اختیار اردوی خود بدل کند. 

اصلاح طلبی حکومتی ایران از گرایش های غیرحکومتی یا «غیرخودی» می خواهد که هویت مستقل فکری، سیاسی و فرهنگی خود را انکار، از برنامه ها و سیاست های اصلاح طلبی حکومتی، که در تدوین آن نقشی ندارند، تبعیت و خط قرمزهای حکومتی را پذیرفته یا به پذیرش آن ها تظاهر کنند. 
از همگان می خواهد تا به رای دهنده، مبلغ و پیاده نظام اردوی اصلاح طلبان حکومتی و به کسانی تقلیل یابند که رای می دهند، مردم را به رای دادن تشویق می کنند اما حق نامزد شدن ندارند، حق دارند در رسانه های اصلاح طلبان حکومتی از این جناح حمایت کنند اما از حق انتشار رسانه سیاسی مستقل محروم اند، حق دارند در نشست های تبلیغاتی اصلاح طلبان حکومتی حضور یابند اما حق تاسیس نهادهای مستقل سیاسی و صنفی و دموکراتیک از آنان سلب شده است و... ماشین اصلاح طلبی حکومتی با بلعیدن گرایش های غیرحکومتی آنان را «خودی» می کند. 
از منظر اصلاح طلبی حکومتی و دنباله های این جناح، هر کس و هر گرایشی که بر حفظ هویت مستقل فکری و سیاسی و فرهنگی خود اصرار ورزد و «خط قرمز»های حکومت اسلامی چون ولایت فقیه و... را نپذیرد، «برانداز»، «خشونت طلب»، «انقلابی» «رادیکال»، « تندرو» و... تلقی می شود.

آقای حجاریان و تئوری گذار 

شماره ۴۱ مهرنامه از آقای حجاریان نیز مدد گرفته است تا «مبارزه مسلحانه» را رد و «مبارزه مصلحانه» را توصیه کند. 

«جنبش مصلحانه ساختار شکن نیست... تنها رژیم های توتالیتر هستند که قابل اصلاح نیستند بجز چنین رژیمی فرض بر این است که همه رژیم ها قابل اصلاح اند». 
برخلاف حکم کلی آقای حجاریان اصلاح پذیری یا انقلاب به «توتالیتر» بودن یا نبودن نظام های حاکم وابسته نیست. نظام مسلط بر اتحاد شوروی و اروپای شرقی سابق را «توتالیتر» می نامیدند. اغلب این نظام ها با روندی که به «انقلاب مخملین» مشهور شد برافتادند نه با انقلاب. حکومت شاه استبدادی بود نه توتالیتر اما با انقلاب برافتاد. 

آقای حجاریان نیز، چون تیم مهرنامه، جنبش چپ نو ایران را در دهه های چهل و پنجاه به «ترورهای فردی و گروهی» تقلیل می دهد تا جوهره اصلی این حرکت تاریخی، ــ نقد رادیکال ایدئولوژی و فرهنگ غالب، نقد بینشی چپ سنتی در حوزه نظر و نفی رادیکال نظام مسلط در حوزه عمل و...ـ را بپوشاند.    

«ترور.. همیشه محکوم است چون سبب خشونت می شود و در خشونت نمی توان به آزادی رسید». گوئی «ترور» است که خشونت حکومت های استبدادی را «سبب می شود» نه ساختار استبدادی حکومت. 
«در خشونت نمی توان به آزادی رسید» اما خشونت انقلابی در برابر خشونت حکومتی، از مولفه های برخی از مهم ترین انقلاب های تاریخ بوده است که به «آزادی رسیده اند». کافی است تاریخ انقلاب فرانسه، انقلاب آمریکا علیه استعمار انگلیس و ... را ورق بزنید. 

گذار مسالمت آمیز و عاری از خشونت از نظام های استبدادی به دموکراسی بر راه حل های خشونت آمیز ترجیح دارد اما شکل گذار جوامع را از این نظام بدان نظام، نه فقط آرزوها و ترجیح انسان ها، که مولفه های بسیار، و از جمله ترجیح آدم ها، تعیین می کنند. 

موعظه علیه خشونت سیاسی مردم و سکوت در برابر خشونت حکومتی یا توجیه آن، در دو دهه و اندی گذشته بر فضای رسانه ای اصلاح طلبان حکومتی داخل و خارج از کشور مسلط بوده است. 

از خشونت پرهیزی به پذیرش نظام مسلط و از آن به نفی هر نوع انقلاب می رسند، روزنه های متنوع ممکن تحول را به اصلاحات حکومتی محدود می کنند، از اصلاحات حکومتی به پذیرش استبداد «معتدل؟» می رسند و استبداد حاکم، بی اعتنا بدین عقب نشینی ها، به اعمال خشونت ادامه می دهد. 
خشونت حکومت استبدادی خشونت آزادی خواهان را توجیه نمی کند اما صورت مساله «خشونت یا عدم خشونت» گاه به این قصد مطرح می شود که پرسش اصلی ـ حفظ یا گذار از نظام مسلط ـ مطرح نشود. 

چگونگی گذار از نظام استبدادی به نظام دموکراتیک از مهم ترین مسائل جامعه ما است. چگونگی این گذار را نه اراده این و آن، که مجموعه ای از مولفه های عینی و ذهنی تعیین می کنند. آگاهی و اراده آزادی خواهان و واکنش حکومت به جنبش آزادی خواهی نیز در چگونگی گذار موثراند. 

مخالفت اصلاح طلبی حکومتی با خشونت انقلابی نه از خشونت پرهیزی که از بستر حفظ نظام مسلط بر می خیزد چرا که اینان هنوز هم خشونت های حکومتی سال های اول انقلاب، سال های ۶۰، سال ۶۷ و خشونت های کنونی و آمران و عاملان این خشونت ها را، از جمله آیت الله خمینی و برخی چهره های اصلاح طلب حکومتی، به جد نقد نکرده و حداکثر با توضیح یا توجیه کوشیده اند تا نقد جدی را به حاشیه تبعید کنند. 
محکوم کردن این خشونت ها هنگامی جدی است که اصلاح طلبان حکومتی نیز مسئولیت خود را در این خشونت ها پذیرفته و به شیوه سیاستمداران جوامع دموکراتیک، کردار خود را در عمل، و نه در حرف، نقد کنند. 

اصلاح طلبان حکومتی رهبری تحولات جامعه را حق انحصاری خود می دانند اما کدام جامعه را سراغ دارید که مدیریت دوران گذار از استبداد به دموکراسی را به دولتمردان دوران استبداد و به کسانی واگذارد که در نهادهای سرکوب فعال بوده اند؟.... ... و دامن کدام یک از رهبران اصلاح طلب حکومتی از جنایت های سه دهه و اندی گذشته پاک است؟ 

تحول دولتمردان سرکوب گر به اصلاح طلب حکومتی تحولی مثبت است اما پاسخگوئی و پذیرش مسئولیت کردار سیاسی از لوازم اصلی دموکراسی است و به هیچ کس به دلیل تحول از مستبد به اصلاح طلب جایزه نمی دهند. 


نوستالژی یا کابوس قدرت؟ 

آقای حجاریان و دیگر اصلاح طلبان حکومتی از گاندی و ماندلا به عنوان الگوی خود سخن می گویند اما تفاوت مهم خود را با آنان پنهان می کنند. 
گاندی و نلسون ماندلا در پی «براندازی» نظام مسلط بودند نه در پی حفظ و اصلاح آن، سهمی در قدرت نداشتند و نمی کوشیدند تا جنبش مردمان را به «ابزاری برای «چانه زنی در بالا» تقلیل دهند. ماندلا، به دورانی که لازم بود، از سامان دهندگان و رهبران جنبش مبارزه مسلحانه مردم خود نیز بود.

پویان در سایه شریعتی پدر 

آقای حجاریان در مهرنامه ۴۱ می نویسد: 
«۴۵ سال پیش در همین فصل بهار جزوه ای تحت عنوان مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا توسط یکی از شاگردان مرحوم محمدتقی شریعتی به نام امیز پرویز پویان منتشر شد و این جرقه ای بود که بعد از آن به حریق تبدیل شد و دیگرانی چون مسعود احمدزاده و محمد حنیف نژاد و بسیاری دیگر دنبال آن راه را گرفتند». 
ذهنیت بسته اصلاح طلبی دینی حتا به هنگام معرفی یکی از خلاق ترین چهره های چپ نو ایران نیز می کوشد تا سایه سنگین دین را بر او تحمیل کند ورنه چه لزومی داشت که در معرفی پویان چپ، فقط نام معلم مسلمان دوران مدرسه او را ببرند که نقش و تاثیری بر آن چه پویان بود و شد نداشت. 

نوستالژی یا بمب آماده انفجار 

«امروز دیگر هیچ گروهی در میان نیروهای سیاسی ایران اعتقاد به مشی مبارزه مسلحانه ندارد و رادیکال ترین اشخاص و گروه های سیاسی حتی در خارج از کشور به کلی از آن دست کشیده اند اما نوستالژی آن در اذهان باقی مانده است». 
رادیکالیزم آزادی خواهانه و عدالت طلبانه بخشی از چپ ایران، که در دهه های چهل و پنجاه در قالب نقد چپ سنتی، مبارزه مسلحانه و... تجلی یافت و در آینده در قالب های دیگری پدیدار خواهد شد، تنها یک «نوستالژی» است؟ 
نهادهای امنیتی، چوبه های دار، میدان های تیر، اتاق های شکنجه، سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات، رسانه های «امنیتی های فرهنگی کار» و «فرهنگی کاران امنیتی» و... برای سرکوب یک «نوستالژی» است که بسیج شده اند؟ 

در بینش و در رادیکالیزم عدالت طلبانه چپ نو چه نیروئی نهفته است که حتا« نوستالژی» آن کابوس تمامی جناح های حکومتی است؟ 

اگر رخدادهای نظری و عملی دهه های چهل و پنجاه ایران را به تاکتیک «مبارزه مسلحانه» تقلیل نداده و به شاخص های ماهوی آن یعنی به مولفه هائی چون نقد رادیکال فرهنگ غالب و نفی نظام مسلط، رادیکالیزم عدالت طلبانه و آزادی خواهانه و انتقادی چپ نو و... نظر کنیم، آن گاه است که نه با «نوستالژی» برای روزگاری سپری شده، که با امکانی در حال و آینده رو به روایم که احتمال بازگشت آن به صحنه سیاست ایران در قالب های نو و متناسب با موقعیت روز، اما هنوز کشف نشده، هست و همین امکان است که «نوستالژی» را به کابوس نظامی بدل می کند که از حل مسائل خود درمانده است. در بخش های دیگر این مقاله به زمینه های عینی این امکان در متن جامعه، که می تواند به بمبی آماده انفجار بدل شود، نیز اشاره خواهم کرد. 
چه صفتی را می توان در باره نشریه ای نوشت که ادعای «علوم انسانی» را یدک می کشد اما در معرفی متفکری چون مارکس در شماره ۴۱ خود می نویسد: 

«جوش های ریز و درشتی بدنش را فرا می گرفت که از نظر تعداد در جاهائی چون گونه ها، احلیل و نشیمنگاهش بیش تر بود»
(احلیل: عضو تناسلی مردان) 

بخش ۱- جوش های احلیل مارکس و لیبرالیزم رانتی 

فرج سرکوهی



«هیکلش پر مو بود... قدی کوتاه... و بیماری برونشیت بواسیر


 داشت... به عمری مفت خوری عادت کرده....قلبش نه از عشق 


که از نفرت سرشار بود»

«کثیف بود و نامرتب و بسیار بد لباس.. در جوانی هرزه و خشن




 بود... «از نثار فحش خودداری نمی ورزید...به خاطر افراط در مصرف مشروبات الکی کبد ناسالمی داشت» 

«افزون بر توهین لفظی از برخورد فیزیکی با دیگران ابائی نداشت.




 به هنگام خشم مشتی گره کرده داشت برای کوبیدن به سر و 


روی حریف»



«به دختر جوانی تجاوز کرد...از قبول مسئولیت پدری نسبت به پسر نامشروع خود از آن زن بی کس بینوا سرباز زد...از ایفای نقش خویش به عنوان سرپرست و نان آور خانواده غفلت می ورزید... تا پایان عمر اجرتی به زن کارگری نداد... برای تهیه غذا به جای کار کردن از هر کسی که می شناخت پول قرض می کرد... مصرف دائمی مشروبات الکی در تشدید خشونت ذاتی او بی تاثیر نبود» 

و...
این از رفتار فردی و اخلاقیات مارکس در مجله مدعی «علوم انسانی»، اکنون بخوانید در باره کردار سیاسی و اندیشه های او:
«مارکس عالم و دانشمند نبود....از مصادره جملات شعارگونه و کوتاه و کوبنده دیگران به نفع خود ابائی نداشت... موفق به اخذ دکترا از دانشگاه معتبر برلین نشد و به ناچار به دانشکده کم اهمیت تر «ینا» رفت»، «جائی که... هگل در آن تدریس کرده بود»...

«یک بار هنگام تحصیل در دانشگاه بن به خاطر حمل سلاح کمری بازداشت شد... در همان سال انتشار مانیفست به اتهام کمک مالی برای تحریک کارگران بلژیکی به برپائی تظاهرات دستگیر و زندانی شد... میراث پدری را برای مسلح کردن کارگران بلژیکی بر باد داد».

چند سطر بعد این جمله ها را از یاد می برد:
«مارکس از سرکوب قیام کارگران کمونیست با استفاده از نیروی نظامی حمایت می کرد... در مواقع مقتضی با دیدگاه های لیبرال همعصر خود هم صدا می شد و می گفت کمونیزم به رغم همه دستاوردهایش برای پیشرفت بشریت زیان بار است». 

وقتی مارکس چنین است تکلیف مارکسیست ها روشن است:
«سلسله ای از افراد روشنفکر سر خود و فرصت طلب از این به اصطلاح علم در رشته های اقتصاد، تاریخ، جامعه شناسی و جز آن برای خودنمائی و کسب نوعی برتری بر این و آن و بخصوص فریفتن اشخاص ناآگاه بهره برداری» می کنند. 

مهرنامه در پایان آرزو می کند:
«ای کاش مارکس به جای نوشتن سرمایه اندکی از آن را جمع آوری می کرد».
خواننده اما نمی تواند آرزو کند که ای کاش کین نامه راست رانتی به جای نوشتن چنین هرزنامه هائی به جای نقد، اندکی دانش «جمع آوری می کرد» چرا که کار چپ ستیزان رانتی، چنان که در بخش های دیگر این مقاله خواهد آمد، از این حرف ها گذشته است.

در مقاله «وقتی دروغ تاریخ استفراغ می کند» نوشتم که ردیه نویس «فدائیان جهل» به قوز نداشته امیرپرویز پویان «بند می کند» تا نظریات او را رد کند. اکنون مهرنامه به «جوش» های، داشته یا نداشته «احلیل و نشیمنگاه مارکس» بند کرده است تا در شماره های بعدی کار به کجا برسد.

در باب تفاوت «نقد چپ» و «چپ ستیزی» در همان مقاله «وقتی دروغ...» نیز نوشتم و می بنیم که «کفگیر» چپ سیتزان راست رانتی ایران چنان به ته دیگ خالی خورده است که حتا به انتشار عکس های جعلی نیز متوسل می شوند. (نگاه کنید به بخش های دیگر این مقاله در باره عکس های جعلی چه گوارا و صمد بهرنگی در مهرنامه ۴۱ و ۴۲)


عبثی مکرر اما ملال انگیز

هر ماه نشریه هائی حجیم و کم خواننده، با مهر پشتوانه مالی هنگفت بر پیشانی، منتشر می شوند که بخش های چپ و روشنفکر ستیزی آن ها بر ترکیبی از ضداطلاعات و اطلاعات، شیوه های جنگ روانی ـ امنیتی، تلفیق راست و دروغ، دشنام گوئی و جعل و تحریف، قصه بافی و گزارش به روال رسانه های زرد و... بنا شده است.

این رسانه ها در هر شماره سازمان ها و چهره های فرهنگی و سیاسی چپ نو و رادیکال، برخی نشریات توقیف شده چون آدینه، برخی گرایش های فکری غیرچپ اما مستقل از جمهوری اسلامی، چهره هائی چون مصدق، لیبرال ها و ملی گراهای غیروابسته به حکومت و... را به آماج حمله های شخصی، فکری و سیاسی و به هدف تحریف و جعل های خود بدل می کنند.

بر اساس خرافه ای برجای مانده از دوران پیشامدرن گمان می برند که با تلاش برای مخدوش کردن چهره های فکری و سیاسی و فرهنگی گرایش های نامطلوب خود، آن گرایش ها را بی اعتبار می کنند و نمی دانند که در عرصه هائی جز باور متکی بر نقل و مرجع، اعتبار نظر را با میعارهای عقلانی می سنجند و نه بر افراد. 

پهلوان پنیه های میدان تهی شده از رقیبان فکری و حرفه ای و سیاسی، در هر شماره معرکه ای از دروغ بر پا می کنند، تنها به قاضی می روند، راضی برمی گردند و برای هم کف می زنند اما واقعیت های سرسخت زمینی در قالب واکنش های منفی، تیراژ به گفته خود آنان اندک و... به آن ها نشان می دهد که آب در هاون کوبیده اند.
پس در شماره بعدی با بغض بیش تر، کینه متراکم تر، دروغ های بزرگ تر، جعل ها و ضداطلاعات رسواتر برمی گردند و «روز از نو، روزی از نو». در این تکرار ملال آور عبث «حرف نو و روز نو»ئی در کار نیست اما «روزی» معرکه گیران می رسد. 

منتقدان این گونه رسانه ها، که از وقاحت دروغ های تک گویان بر می آشوبند، هرماه در واکنش های خود، جعل ها و دروغ ها و... را آشکار می کنند اما شماره بعدی «کین نامه» راست رانتی و کپی های مشابه، با دروغ های وقیح تر منتشر می شوند و نقطه سر خط.

آن محقق و این عضو ارشد سابق؟

در تیم چپ و روشنفکرستیزی این رسانه ها چند چپ سابق نیز با سابقه های گاه جعلی و خاطرات گاه دورغین و متناقض، به معرکه چپ ستیزی احضار می شوند تا جای دوست و دشمن را نشان دهند. 

سواد یکی، که در کین نامه راست رانتی و رسانه های مشابه، در نقش «محقق چپ» ظاهر می شود در حدی است که حتا به مثل نمی داند که «رد تئوری بقا» را امیرپرویز پویان نوشته است نه مسعود احمد زاده (شماره ۴۱ مهرنامه). کتاب های این پویان و احمدزاده از مشهورترین آثار چپ ایران هستند.

دیگری که مهرنامه او را «عضو ارشد سابق رهبری فدائیان اکثریت» معرفی کرده و به ادعای تکذیب نشده نویسنده کتاب تاریخچه فدائیان وزارت اطلاعات، در نوشتن این کتاب تبلیغاتی با او در تماس بوده است، با کارنامه ای از خطاهای بزرگ سیاسی و تشکیلاتی و فردی، مستقیم یا به نقل، به میدان کین نامه راست رانتی احضار می شود تا به مثل چون در همان شماره ۴۱، رادیکالیزم و موضع نفی و نقد و دستآوردهای نظری و سیاسی فدائیان دهه های چهل و پنجاه را پوشانده و مدعی شود که اگر بیژن جزنی زنده بود، چون او به شغل شریف تبلیغ به سود جناحی از حکومت استبدادی و «تغییر رفتار رهبر» معظم مشعول می شد. 
از آن ادعا تا این ادعا که اگر بیژن جزنی پس از انقلاب زنده بود چون او، در اعلامیه های سازمانی، از اعضاء و هواداران سازمان می خواست که مخالفان نظام را به نهادهای امنیتی معرفی کرده و برای اعدام ها و تعطیل نشریات مستقل هورا بکشند، راهی نمانده است. «شب دراز است» و وقت برای این کارها بسیار.

در نخستین سال های انقلاب کسانی اعدام شدند که این «عضو ارشد سابق رهبری فدائیان اکثریت» و همکاران او، معرفی آن ها را به نهادهای امنیتی توصیه و در اعدام آن ها هورا می کشیدند. بر عرف انسانی، حقوقی و قضائی جهان اتهام «قتل» در کارنامه قاتلان و اتهام «معاونت در قتل» در کارنامه این «عضو ارشد سابق رهبری اکثریت» ثبت است. انگیزه ها و دلایل سیاسی «قتل» و «معاونت در قتل» شاید حکم را سبک تر، و گاه سنگین تر، کند از بار اتهام نمی کاهد. 

رخنه در چتر حفاظتی تک گویان

در سه دهه گذشته قلم ها را شکستند، زبان ها را بریدند، کانون ها، نهادها، سازمان های سیاسی و... غیرحکومتی چپ و دیگراندیش را سرکوب و بسیاری از فعالان سیاسی و فرهنگی و دینی را اعدام کردند یا در کشتارهای دسته جمعی کشتند. برخی را به تبعید ناخواسته راندند، رسانه های حرفه ای را تعطیل کردند و... امکان نقد و پاسخ گویی محتوائی و حرفه ای از گرایش هائی که هدف حمله های کین نامه و نشریات مشابه، سلب شد. 

تیم مهرنامه و نشریه های مشابه از رانت فرهنگی سرکوب استبدادی، حذف گرایش های فکری و سیاسی رقیب و حذف روزنامه نویسان حرفه ای، بیش ترین سود را می بردند تا کالای خود را در فضائی تهی شده از نقد و انتقاد و رقابت عرضه کنند و تا بدان جا رسید که چون سردبیر مهرنامه به توهم خود را «نظریه پرداز» و «فرضیه» ساز خواندن نیز مبتلا شده اند. (نگاه کنید به بخش های بعدی همین مقاله) 

اما سد سانسور، که چتر حفاظتی نشریاتی چون مهرنامه هست، در چند سال اخیر، با فضای مجازی فارسی زبان و به ویژه با به میدان آمدن نسلی نو با نگاه انتقادی، نسلی که از بار شکست های سیاسی و نظری و از زخم فروپاشی درونی نسل های پیش از خود رها است، شکست. واکنش گسترده داخل و خارج از کشور به انتقادها از مهرنامه و نشریات مشابه، عرصه را تا حدی بر این گونه نشریات تنگ کرد.
به مثل سه مقاله قبلی من در نقد این نشریات، در جهان مجازی خارج از کشور منتشر شدند اما در داخل کشور نیز بردی چنان گسترده یافتند که ردیه نویس اندیشه پویا در ٣ شماره و مهرنامه از آن زمان تاکنون، به این سه مقاله پاسخ می گویند. نگاه انتقادی نسل نو و امکانات فضای مجازی در دیوار رجزخوانی در میدان خالی رخنه پدید آورد و کار بر فرهنگی کاران امنیتی چپ ستیز دشوار شد. 

حدود یک سال و چند ماه پیش در سه مقاله «وقتی دروغ تاریخ استفراغ می کند»، «چهارپایان سوره اعراف قرآن» و «کین نامه راست، کالید شکافی فرهنگی کاران امنیتی»، که سومی با بررسی ٣۲ شماره مجله مهرنامه و با استناد به نقل قول از متن های سردبیری آن نشریه نوشته شده است، شاخص های اصلی شیوه برخورد این نشریه و رسانه های مشابه را برشمردم و این جا مکرر نمی کنم. 

بر اساس یکی بودن این شاخص ها با شیوه های جنگ روانی نهادهای امنیتی، اصطلاح «فرهنگی کاران امنیتی» را به کار بردم تا این گونه رسانه ها را از رسانه های «امنیتی های فرهنگی کار»، که مستقیم به نهادهای امنیتی وابسته اند، جدا کرده و تاکید را بر «شیوه برخورد» بگذارم و نه بر وابستگی یا ناوابستگی افراد به نهادها. 

از آن زمان تا کنون مهرنامه حدود ده شماره منتشر کرده است اما شماره های تازه نیز هیچ نیستند جز فعل عبثی که به گونه ای ملال آور تکرار و از شدت تکرار به گفته اخوان به «اسباب خنده» بدل شده است. 
در مقاله حاضر، که در چند بخش مستقل اما پیوسته، منتشر می شود، با اشاره به چند متن شماره های ۴۱ و ۴۲ مهرنامه، از جمله سرمقاله و متن آقای حجاریان در باب «مبارزه مصلحانه»، به برخی مباحث نظری و سیاسی نیز می پردازم که کم تر مطرح شده اند.


لیبرالیزم رانتی، ماسکی بر چهره استبداد 

کین نامه راست رانتی به هنگام کوبیدن چپ ماسک «لیبرالیزم» بر چهره می زند تا «مدرن» جلوه کند و آن جا که لازم آید پشت نقاب «استخراج از فقه سنتی» شیعه یا مفهوم مبهم «ایرانشهری» مخفی می شود و در هر سه حالت دروغ می گوید. نه لیبرال است و نه هوادار «ایرانشهری» یا فقه سنتی. 

بی اعتبار کردن اصطلاح های فلسفی و علوم انسانی با ترزیق معناهای من درآوردی، اطلاق اصطلاح ها و ترکیب های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی «در غیر ما وضع له»، در مواردی که مصادیق این اصطلاح ها نبوده و این اصطلاح ها برای آن ها وضع نشده اند و نوشتن ترکیب های بی معنای تهاجمی از شیوه ها و شگردهای مهرنامه است . (برای موارد مشخص نگاه کنید به مقاله «کالید شکافی فرهنگی کاران امنیتی»)

در تمامی خوانش ها و تفسیرها از «لیبرالیزم» دو مولفه از مبانی اصلی این نحله است: 
۱ ـ طرفداری از «اقتصاد آزاد بازار» 
۲ ــ هواداری از حقوق فردی انسان ها 

(این که لیبرال ها بدین دو مولفه در عمل باور دارند یا نه و این که اغلب مدعیان این نحله و به ویژه نئولیبرال ها، حقوق فردی و اجتماعی انسان ها را در پای منافع سرمایه سر می برند، بحثی دیگر است).

مهرنامه، رسانه های مشابه و محفل های خط دهنده این رسانه ها، که در مصاف با چپ بر طبل ادعای لیبرالیزم می کوبند، با دو مولفه اصلی لیبرالیزم در تضاداند.

مهرنامه و... همواره از دولت هائی دفاع کرده و می کنند که برنامه اقتصادی آن ها بر محور «اقتصاد نیمه دولتی» و توزیع رانت های مالی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در شبکه های قدرت و ثروت حکومتی تدوین شده است.هم دولت های مطلوب این رسانه ها ــ دولت های رفسنجانی، خاتمی و روحانی ــ و هم دولت نامطلوب آنان ــ دولت احمدی نژاد ــ برنامه های خود را بر «اقتصاد نیمه دولتی رانتی» بنا کرده و می کنند و نه بر «اقتصاد آزاد بازار». «خصوصی سازی» نیز در چند دهه گذشته و اکنون تنها در پورسانت های کلان معاملات نفت و گاز و اسلحه و واگذاری غارت گونه ثروت های ملی به شبکه های قدرت نزدیک به حکومت تحقق یافته است.

مهرنامه و رسانه های مشابه از «قانون اساسی جمهوری اسلامی» و ساختار حکومتی مبتنی بر ولایت فقیه /شورای نگهبان و... دفاع می کنند که شهروندان را به دو گروه خودی و غیرخودی تقسیم و حقوق فردی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و... «غیرخودی ها» را با تبعیض دینی و جنسیتی، سیاسی و... در عرصه های زیست فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، پوشش، کردار فردی و... پایمال می کنند. لیبرالیزم دستکم «مدعی» هواداری از آزادی های فردی است و اینان به صراحت از قانون ها و ساختاری دفاع می کنند که با این مولفه در تضاد است. 

اهمیت اعلامیه حقوق بشر، که از دستاوردهای لیبرالیزم جلوه داده می شود، در «جهان شمول» بودن حقوق مندرح در آن است و مهرنامه خواستار آن است که «حقوق بشر ذیل حکومت قانون قرار بگیرد» و مراد از «قانون» در ایران قوانین جمهوری اسلامی است که حقوق بشر را به صراحت نقض می کنند. 

وقتی سردبیر مهرنامه، از سر مدح قدرت مستقر، مدال «نماد دموکراسی خواهی» را بر سینه آقای روحانی نصب می کند که در همه سرکوب های سی و اندی سال گذشته، و اکنون نیز، نقشی مهم داشته و دارد، تکلیف ادعای «لیبرال» بودن این رسانه معلوم است. نوشته است «عصر روحانی دموکراتیک تر از عصر خاتمی خواهد بود» چرا که «شیخ حسن روحانی حتی بیش از سیدمحمد خاتمی نماد دموکراسی خواهی است». 

ادعای لیبرال بودن کین نامه راست رانتی اما در یک مورد درست است: هواداری بی چون و چرا از غارت «سرمایه دارانه». و البته نه سرمایه داری لیبرالی در اقتصاد بنا شده بر تولید و توزیع کالا، که «سرمایه داری نیمه دولتی» در اقتصاد بنا شده بر توزیع درآمدهای ارزی به سود شبکه های قدرت و ثروت رانت خوار. 

نه فقط بحث های نظری که حتا مقایسه آن چه مهرنامه کرده است ــ انگ «تروریست» برای جزنی و مدال «نماد آزادی خواهی» بر سینه آقای روحانی ــ با آن چه لیبرال های غربی می کنند، گواهی است بر ناهمگنی ماسک لیبرالیزم بر چهره این رسانه.

نه فقط لیبرال ها که حتا محافظه کاران فرانسوی ـ و همه لیبرال های اروپا ـ فعالان جنبش مبارزه مسلحانه علیه ارتش هیتلر را چون قهرمانان آزادی خواه گرامی می دارند. چندی پیش خانم آنجلا مرکل، صدر اعظم محافظه کار آلمان، از کارگری کمونیست که در محل سخنرانی هیتلر بمبی گذاشت که به مرگ ٨ نفر، متاسفانه جز هیتلر، منجر شد، به عنوان قهرمان ملی و نشانه ای از وجدان بیدار مردمان تمجید کرد. به تقریب همزمان با این رخداد، دادگاهی در آلمان پیرمردی بیمار را به اتهام «حسابداری» در اردوگاه آشویتس در جنگ جهانی دوم، به زندان سنگین محکوم کرد. محکوم کسی را شکنجه نداده و نکشته بود. دادگاه نیز می دانست که او به دلیل سن بالا و بیماری به زندان نخواهد رفت اما اعلام کرد که این محکومیت تائیدی است بر این «ارزش» که حضور در این گونه جنایت ها به هر شکلی و حتا در قالب «حسابدار» محکوم است.
مقایسه این گونه برخوردها با برخورد مهرنامه و اغلب اصلاح طلبان حکومتی ایران، شاید یکی از دلایل غیبت حافطه تاریخی را نزد ما ایرانیان، و یکی از زمینه های تکرار جنایت های سیاسی، دینی و عقیدتی را در ایران، توضیح دهد.