اکرم پدرام نیا
بیش از نیم قرن پیش، ۵۱ کشور جهان گرد هم آمدند و به منظور پیاده کردن و دفاع از حقوق بشر سازمانی به نام سازمان ملل را بنا نهادند. با گذشت زمان کشورهای بیشتری به این سازمان پیوستند و اینک سازمان ملل متحد ١٩٢ عضو دارد. آشکار است که در روند دفاع از حقوق بشر، رسیدگی به مشکلات دیگر جامعهی بشری، همچون گرسنگی، نبود امکانات بهداشتی، آوارگی، پناهندگی، ستم بر زنان، آلودگی محیط زیست، فقر و بیسوادی کودکان و . . . نیز باید در دستور کار این سازمان قرار میگرفت.
اما امروز، پس از اینهمه سال، سازمان ملل نه تنها در پیاده کردن اهداف اصلی و اولیهاش ناتوان است، که به دلیل بوروکراسی و از پی آن، صرف هزینههای هنگفت، باری بر دوش مردم جهان شده است. به عنوان مثال، در تمام این سالها بارها دیدهایم که در گوشه و کنار جهان دیکتاتورهای ریز و درشت، یکی پس از دیگری، زاده شدند و با فشار بر مردم و سرکوب شدید آنها به حکومتشان ادامه دادند، قدرتهای کوچک و بزرگ جنگهای زیادی بهپا کردند، مردم بیشتری را آواره کردند، از پی رشد علوم و فنآوری، بمبهای پیشرفتهتری ساختند و جان انسانهای بیگناه بیشتری را ستاندند، به محیط زیست آسیبهای جدیتری وارد کردند و سازمان ملل هیچگونه اقدام موثری نکرد. گاهی ناتوانی این سازمان پرطمطراق چنان آشکار میشود که ضرورت بود و نبودش مورد پرسش قرار میگیرد. حتا اگر به اتفاقاتی که در همین سه ماههی اخیر، که در چند گوشهی جهان رخ داده، خوب بنگریم، به پندارمان در ناتوانی این بزرگترین دیوان دادرسی گیتی، مهر تایید خواهیم زد:
١) در ایران:
امسال، پس از آنکه در انتخابات ریاست جمهوری ایران تقلبی گسترده رخ داد، میلیونها نفر از مردم دست به اعتراضهای گسترده و آرام زدند و به دلیل برخورد خشونتبار نیروهای دولتی دهها نفر جان باختند، هزاران نفر زندانی شدند و بسیاری از آنها مورد اذیت، شکنجه و تجاوز قرار گرفتند، سازمان ملل برای دفاع از این اعتراضها و حقطلبیهای صلحآمیز مردم ما چه کرد؟ بهجز آنکه، بهرغم خواستهی میلیونها ایرانی، از نمایندهی دولت کودتا دعوت بهعمل آورد تا در مجمع عمومی این سازمان شرکت و سخنرانی کند؟
٢) در افغانستان:
روشن شد که در انتخابات اخیر ریاست جمهوری افغانستان نیز تقلبی گسترده رخ داد. پیتر گالبرایت، نمایندهی ویژهی سازمان ملل، با بررسیهای پیگیر، پرده از تخلفهای بسیاری برداشت و پس از آنکه با رییساش، کای ایده، بر سر افشای این تقلبها به مخالفت برخاست، به دست بانکی مون رییس سازمان ملل از کار برکنار شد. (آسوشیتدپرس- ٣٠ سپتامبر)
حائز اهمیت است که خود کای ایده هم وجود تقلب در انتخابات را تایید میکند و میگوید: “این تقلب در سطح کاندیداها، حمایتکنندهها و مقامهای دولتی صورت گرفته است”. اما از سوی دیگر معتقد است، “آنچه مردم افغانستان مشتاق رسیدن به آن هستند، تشکیل سریع دولت و تمام شدن این غائله است.”
(Democracy Now-Oct ۰۵)
آیا مفهوم این عبارت چیزی جز حمایت علنی از دولت فاسد کرزی و نادیده گرفتن رای مردم است؟
٣) در هندوراس:
چند ماه پیش در هندوراس کودتایی نظامی رخ داد و رییسجمهور منتخب مردم، مانوئل زلایا، از کشور بیرون رانده شد و تا امروز، کودتاچیان بیتوجه به کوچکترین اصول دمکراسی و حقوق انسانی بر گردهی مردم سوارند. رییسجمهور زلایا پس از مدتی بهطور مخفی به کشور برگشت و در سفارت برزیل در هندوراس پناه گرفت تا با شجاعتی مثال زدنی از آرای مردمش دفاع کند. اما در تمام این مدت سازمان ملل هیچگونه دخالتی جدی نکرد و بهرغم امیدواریهای مردم هندوراس در آخرین مجمع این سازمان (در ماه گذشته) برای دفاع از حق این مردم کاری انجام نداد. فقط کشورهایی چون کاستاریکا و کانادا، داوطلبانه و آنهم دور از حمایت سازمان ملل، برای حل این مشکل گردهمآییهایی داشتهاند.
اتفاقی که امروز در هندوراس میافتد، فردا ممکن است در هر کشور دیگری از کشورهای جهان سوم رخ دهد.
٤) در خاور میانه:
حدود شش ماه پیش، دفتر حقوق بشر سازمان ملل ریچارد گلدستون را برای بررسی جنایتهای جنگی اخیر اسرائیل در غزه به مناطق جنگی فرستاد. گفتنی است که ریچارد گلدستون از یهودیهای صهیونیست اسراییل است و پیش از آن هم مسئولیت رسیدگی به نسلکشیهایی چون نسلکشی در یوگسلاوی و رواندا را به عهده داشته است. گلدستون از جنایتهای جنگی اسرائیل در غزه گزارشی ۵۷۵ صفحهای گردآوری کرد و در آن ضمن محکوم کردن اسراییل به خاطر کشتن حدود ۱٤٠٠ غیرنظامی فلسطینی (که حدود یک سوم آنها زن و کودک بودند،) با مدارک مستند زیادی نشان داد که اسراییل در این جنگ سه هفتهای، “بهطور جدی کنوانسیون ژنو را زیر پا گذاشته و جنایتهای جنگی زیادی مرتکب شده است.” البته حماس را هم بیتقصر ندانست. اما دولت اسرائیل این گزارشهای کاملا مستند را شدیدا محکوم کرد. چون به گفتهی روزنامهی اسراییلی حاآرتص “هر کدام از آنها میتواند اسراییل را به دادگاه لاهه بکشاند.”
(Democracy Now- Sep ۱۶)
اما آیا تاکنون در تاریخ چندبار اسراییل ابتداییترین حقوق انسانی را زیر پا گذاشته، و ضمن آنکه به این گزارشها و محکومیتهای سازمان ملل وقعی نگذاشته، همچنان به جنایتهایش ادامه داده است؟
تاکنون چند بار حکومتهای کودتایی، نظامی و دیکتاتوری بر سرزمینهای جهان سلطه یافتهاند و سازمان ملل برای مقابله با آنها کاری از پیش نبرده است؟
تا امروز دولتمردان چندبار مردم تشنهی آزادی و عدالت را به پای صندوقها کشاندهاند و نمایندگان مستبدشان را به جای نمایندههای منتخب مردم از درون صندوقها بیرون آوردهاند و از سوی این سازمان “حامی حقوق بشر” حرکتی جدی صورت نگرفته است؟
بهراستی چرا سازمان ملل این چنین ناتوان است ؟
برای پاسخ دادن به این پرسش باید ابتدا رابطهی علت و معلولی ِ شکلگیری سازمان ملل را در تاریخ بررسی کنیم. در واقع، زمانی نیاز به تاسیس چنین سازمانی احساس شد که جهان دو جنگ بزرگ را تجربه کرده بود. جنگهای خانمانسوزی که، با گذشت زمان، زخم عمیق آن بر جان مفلوک مردم ناسورتر میشد. بر این اساس سازمان ملل تشکیل شد، اما واقعیت دردناک این بود که این سازمان از درون سیستم جهانی سرمایهداری جوانه زد. البته در زمان تاسیس این سازمان و نوشتن برنامههای بشردوستانهاش هنوز نظام سرمایهداری مردمفریب بود و اینگونه رسوا نشده بود. اما فقط یکی – دو دهه بعد، اهداف عوامفریبانهی سیستم سرمایهاری، که در پشت نقاب “بشردوستی و دموکراسیخواهی” پنهان شده بود، افشا شد و سرمایهداری روزبهروز هارتر گشت و از دل آن امپریالیستهای بزرگتر زاییده شدند. امپریالیستهایی که بیاعتنا به مفاد و اهداف پایهای سازمان ملل، در کشورهایی نظیر گواتمالا، ایران، اندونزی و شیلی… کودتا کردند. به دنبال کودتاهای نظامی یونان، آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا هزاران انسان بشردوست و سوسیالیست را کشتند و از آنجاییکه سرمایه و گردش آن در دست شرکتهای فراملیتی افتاد و ابزار این سرکوبها شد، سازمان ملل را نیز بهگونهای با چرخشهای نامرئی (مثلا دادن حق وتو به پنج کشور) به سیستم سرمایهداری و قدرتها وابسته کردند و از پی آن وادارش کردند که در برابر بیعدالتیها سکوت کند. اگر قطعنامهای هم صادر میکرد، فقط در سطح نوشتار باقی میماند.
دادن حق وتو به پنج کشور از کشورهای جهان عملا به معنای پیشروی در جهت عکس اهداف این سازمان بود و برابری حقوق شهروندان جهان را نادیده میانگاشت.
ماجرای تضعیف سازمان ملل به اینجا ختم نشد. در این سالها، دیکتاتورهای کوچک و بزرگ دیگری سر برآوردند و سازمان ملل را بهخاطر وابستگیاش به کشورهای قدرتمند و دادن حق وتو به ابرقدرتها به باد انتقاد گرفتند و قوانین آن را “بدتر از قانون جنگل” دانستند و از ضعف این سازمان چنان سوءاستفاده کردند که به خود اجازه دادند در داخل کشورهایشان قانونهای بربریت را اجرا کنند و آزادیخواهان را به شدت سرکوب نمایند.
در دههی سیاه هشتاد میلادی که مصادف با روی کار آمدن دولتهای ریگان و بوش بود، سازمان ملل به ضعیفترین موقعیت خود رسید و همگام با سرمایهداری که روزبه روز وحشیتر و متجاورتر گشت، این سازمان (در نزد قدرتها و هم در نزد دیکتاتورهای کوچک) خوار و ناتوانتر شد و از آن بهجز شیر بییال و دم و اشکم چیزی باقی نماند.
واقعیت این است که جامعهی بشری به سازمانهای بشردوستانهی نو با برنامههای نو نیاز دارد. سازمانهایی مقتدر و مستقل از قدرتها و منابع مالی. سازمانهایی که اتحادیههای مردمی در آن بالاترین قدرت را داشته باشند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر