جعفر پویه
جنبش اجتماعی همچنان در میانه میدان پایداری می کند و سعی دارد تا از گردنه های صعب در شرایطی دشوار خود را عبور دهد. ورود نیروهای تازه نفس به میدان و یاری رساندن به بدنه توانست روز 13 آبان را هرچه باشکوه تر برگزار کند. آنچه در روز 13 آبان اتفاق افتاد از چنان ارزشی در اعتلای جنبش برخوردار است که اگر آن را سرفصلی جدید بنامیم، بیراه نرفته ایم. به ظاهر در روز 13 آبان تعداد مردمی که سعی کردند تا از امکان تظاهراتی که حکومت برپا می کند استفاده کنند به نسبت "روز قدس" کم تر بود اما از نظر کیفی آنچه در این روز گذشت از ارزش بسیار بالایی برخوردار است.
رژیم که در برابر موج پرتوان مردم ناکار آمدی دستگاه سرکوب خود را دیده بود همه تلاشاش را به کار گرفت تا نیروهای به میدان آورده خود را از مردم جدا نگه دارد. به همین دلیل با کشیدن خط قرمز به دور محوطه ممنوعه تظاهر کنندگان حکومتی و اجازه عبور ندادن به مردم برای ورود به این محوطه، به کلی صف معترضان و تظاهرکنندگان حکومتی را از یکدیگر جدا کرد. این پاره سازی فرای سیاست شناخته شده حکومت است که به دلیل ذات تبعیض گرای خود مردم را به خودی و غیر خودی تقسیم می کند. اگر تا قبل از این روز در تظاهرات حکومتی هر آنکس که شرکت می کرد به حساب رژیم گذاشته می شد و نشانه مقبولیت آن جلوه داده می شد اما از این روز به بعد رژیم باید تظاهر کنندگان خود را در برابر مردمی که در صفوف آنان شرکت می کنند و آن را به سود خود تغییر جهت می دهند، محافظت کند. این ترس و وحشت رژیم از مردم باعث شد تا شکاف بین مردم و حکومت هرچه بیشتر بارز شود و رژیم از مردم تعریفی همچون دشمن داشته باشد. به دلیل همین دشمن پنداری مردم است که رژیم مجبور می شود تا از یک طرف ترکیب و تعداد تظاهر کنندگان را به عناصر خودی و قابل کنترل محدود کند و از جانب دیگر همه توان و نیروهای امنیتی و نظامی خود را به کار گیرد تا صفوف خود را از رخنه مردم حفظ کند. با این اوصاف اگر تا قبل از این روز بسیاری سعی داشتند با توصیه و نصیحت به سران حکومت آنها را وادارند تا با محملهای قانون اساسی و یا اصلاحات حتا در ظاهر این شکاف را به نوعی رفو کنند اما در این روز رژیم نشان داد که وحشت آن از مردم به حدی است که نه تنها حاضر به ترمیم این شکاف نیست بلکه، خود سعی دارد هر چه می تواند آنرا بیشتر کند تا از امنیت خود که امروز توسط آنان به خطر می افتد، محافظت کند. بی دلیل نیست که شعارها در این روز از "مرگ بر دیکتاتور" به "مرگ بر خامنه ای" تغییر مسیر می دهد و با قدرت، اصل ولایت فقیه توسط تظاهر کنندگان به زیر ضرب گرفته می شود، عکس خامنه ای نقش زمین می گردد و لگد مال قدمهایی می شود که او را سد راه رسیدن به خواسته هایشان تشخیص داده اند.
اگر رژیم و در راس آن خامنه ای از مردم تعریف دشمن دارد و سعی می کند آنها را به ضرب گلوله و چماق و باتوم از خیابانها براند، مردم نیز راس نظام و عمود خیمه آن یعنی، ولایت فقیه را دشمن اصلی خود می دانند و در شعار و عمل او را به زیر ضرب می گیرند تا دو سوی این معادله با هم همخوانی داشته باشد. و این چنین در روز 13 آبان در گردشی سریع به چپ، همه پلهای ممکن پشت سر حکومت خراب می گردد و راه بازگشتی برایش متصور نیست. شکاف بین حکومت و مردم به حدی رسیده است که امکان ترمیم و یا پر کردن آن امکان پذیر نیست و دو طرف معادله در دو سوی این شکاف به سنگربندی پرداخته اند.
رژیم که همه سعی و تلاش اش را برای غیر ممکن کردن برگزاری تظاهرات از سوی مردم به کار گرفت، در این روز با ابتکارات زیادی روبرو می شود. اگر او همه توان خود را در اطراف سفارت سابق آمریکا و میدان هفت تیر برای رویارویی با مردم بسیج می کند و به طور متمرکز سعی دارد تا با پرشمار ظاهر شدن، رعب و وحشت تولید کند اما مردم با برگزاری تظاهرات در نقاط مختلف شهر آن را با یک حرکت غیرقابل پیش بینی مواجه ساختند. هرچند شمار تظاهر کنندگان در مقایسه با روزهای قبل از آن کمتر است اما مکانهایی که تظاهرات برگزار می شود بسیار بیشتر است و نیروهای سرکوبی به دلیل پراکنده شدن، توان میدان داری را از دست می دهند و از سوی دیگر تلاش شان برای حراست از تظاهرات حکومتی و تجمع بسیاری از عناصر خودی در میان آنها، امکان سرکوب وسیع و هار را از آن گرفت. افزوده بر این، به میدان آمدن مردم در شهرهای مختلف کشور و برگزاری تظاهرات همزمان با تهران، مرحله چشمگیر دیگری است که بسیار قابل اتکا است. اینکه رژیم در کردستان مجبور می شود حکومت نظامی اعلام نشده ای را اعمال کند و یا در تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان دست به حرکات عجیب بزند، نشانده به هم ریختگی در اردوی آن است. آنهایی که تنها تهران را محل اعتراضات تصور کرده بودند و گاه نیروهای اضافی خود را برای سرکوبی به کمک مرکز نشینان می فرستادند تا هرچه پر تعداد تر ظاهر شوند، اکنون خود در دامچاله مردم گرفتار شده اند و نیازمند کمک به مرکز شده اند. هرچند امکان شناسایی و رد گیری جوانان و مردم معترض توسط عناصر اطلاعاتی و سرکوبگر در شهرستانها بیشتر است اما حضور پر تعداد مردم در خیابانها امکان دستگیری گسترده و یا ضرب و شتم آنها را کاهش داده و رژیم را با یک معضل اساسی دیگر روبرو می کند. اینگونه است که نیروهای اطلاعاتی و لباس شخصی و باقی عناصر سرکوبگری که در خیابانها دوربین به دست ظاهر می شوند، به ظاهر مشغول شناسایی و فیلمبرداری هستند اما این فیلمها و عکسها به بایگانی سپرده می شود و هیچگونه کاربردی پیدا نمی کند. زیرا تعداد تظاهر کنندگان به حدی است که اگر بنا باشد اقدام به دستگیری آنان کنند باید اگر نه اکثریت ساکنان یک شهر، دستکم بخش زیادی از آنان را دستگیر کنند که این امری محال و کاری غیر ممکن است.
با این حساب باید پرسید که اگر چه حکومت سعی به نظم ترتیب دادن به عناصر خود دارد و تلاش می کند با سازماندهی آنان از پس مردم برآید، جنبشی که در میانه میدان قرار دارد چه می کند یا چه می تواند بکند؟ اگر وضع به همین منوال که اکنون است پیش برود باید گفت تا دیر نشده باید فکری به حال آن کرد و اوضاع را از اینکه هست بهتر کرد.
بگذارید برای بررسی امکان این که چه می شود کرد نگاهی به گذشته و سابقه تاریخی جنبشها و خیزشهای سی ساله اخیر بیاندازیم. ببینیم آیا این جنبش خلق الساعه است و یا از پیشینه ای برخوردار است. اگر برخوردار است - که این چنین است - از گذشته چه می آموزیم تا امروز بتوانیم آن را توشه راه کرده از وضعیت فعلی به سلامت عبور کنیم؟
رژیم جمهوری اسلامی که رژیمی ایدیولوژیک است سعی می کند تا به شیوه های مختلف راه اعتراض مردم را بسته و به مطالبات آنها پاسخ ندهد. این رژیم با مخلوط کردن حوزه عمومی و خصوصی خود را مجاز به دخالت در تمام شئونات زندگی مردم می داند و بنابر تعریف خود از وظایف اش که ریشه دینی و مذهبی دارد، این حق را برای خویش قایل است که پوزه اش را در خصوصی ترین زوایای زندگی مردم فرو کند. حضور دین به عنوان ایدیولوژی رژیم از یک طرف و تداخل وظایف شرعی و مدنی از سوی دیگر کار را به جایی رسانده که اکثریت مردم کارد به استخوان شان رسیده است. هیچ مشخص نیست که وقتی کسی در دادگاه اسلامی محاکمه می شود، چرا باید حاکم شرع حکم نهایی را بدهد. اما برای رژیم و سردمداران آن موضوع بسیار روشن است زیرا مردم ایران بنا به دریافت آنها در دادگاه های شرع نه به جرم قانون شکنی بلکه، به دلیل ارتکاب به گناه محاکمه می شوند. بنابراین، حقوق مدنی و حقوق جزایی که ناظر بر آن است، در چنین وضعیتی به کار گرفته نمی شود بلکه، این قوانین شرعی است که باید تکلیف گناهکار را مشخص کند. حال در این موقعیت که جامعه رو در روی یک دادگاه تفتیش عقاید و قرون وسطایی قرار گرفته، باید چکار بکند؟
مطالباتی که هر روزه از سوی مردم فریاد می شود چون در برابر حکومت الله و نماینده او بر روی زمین بیان شده، نماد مبارزه با خدا برآورد می شود و مطالبه گر به اشد مجازات که همان "محاربه" است محکوم می شود. با این حساب سرنوشت همه مردمی که در برابر نمایندگان خود خوانده الله موضع گرفته اند چیزی جز اشد مجازات که همانا مرگ است، نیست. به غیر از این، سیر اتفاقات از سالهای اولیه برقراری جمهوری اسلامی تا کنون نشان می دهد مردم بسیاری برای حداقل حقوق شهروندی خود به خیابان آمده اند و سرکوب شده اند. اقلیتهای قومی ساکن ایران بارها مورد سنگین ترین اتهامات قرار گرفته و با شدیدترین وجه ممکن سرکوب شده اند بدون اینکه اندک توجهی به خواسته های انسانی و مشروع آنان شده باشد. کارگران و حقوق بگیران بارها دست به اعتراضات پر شمار زده اند. از اعتصاب و راه بندان گرفته تا تجمع در برابر نهادهای حکومتی بارها و بارها جمع شده اند، خواسته های خود را فریاد کرده اند، سرکوب شده اند و به خانه رفته اند. حضور پر شمار معلمان در خیابانها، اعتصابهای متفاوت آنها در مقاطع مختلف و تعطیل کردن مدارس نمونه های آن است.
کارگران اکثر کارخانه های کشور بارها دست به تجمع و اعتصاب و تظاهرات زده اند، از بافنده های اصفهان تا کارگران سیمان جنوب و کارخانه های اتومبیل سازی و فولاد اهواز و کارگران معادن! آنها نه تنها پاسخ خواسته های به حق خود را دریافت نکرده اند بلکه، حتا گاه با گلوله های کالیبر سنگین پاسخ گرفته اند. شرکت واحد و ماجرای سندیکای آن به اندازه ای اشتهار دارد که نیاز به باز گویی ندارد، کارگران کارخانه قند و مزارع نیشکر نیز به همچنین. زندانی بودن رهبران آنها و تحت سخت ترین فشارها قرار دادن رهبران این کارگران اظهر من الشمس است. با همه این تفاصیل این مطالبات پاسخ نگرفته و این تجمعات و اعتراضهای سرکوب شده، همان آتش زیر خاکستری است که امروز گوشه ای از آن بیرون زده و حضور پر شمار مردم معترض در خیابانها را رقم می زند.
به غیر از این باید به چند نمونه دیگر نیز اشاره کرد. اگر تلاش و تقلای زنان و دختران برای حقوق انسانی خود و برابری حقوقی و اجتماعی که رژیم از آنها انسان درجه دو ساخته است را نبینیم، بخشی از این نیروی نهفته در خیابانها را ندیده ایم. بیهوده نیست که در اکثر اعتراضهای خیابانی نه تنها زنان و دختران به صورت پرشمار حضور دارند بلکه، در بسیاری موارد دیده شده که رهبری جمعیت را به عهده داشته و شایستگی خود در رهبری اجتماعی را به خوبی به اثبات می رسانند. همچنین حضور قدرتمند دانشجویان به عنوان نیروی جوان، اندیشمند و فرهیخته جامعه خود جای تامل دارد. این نیروی توانمند با پتانسیل زیاد و قابل انعطاف سالهاست که میاندار مبارزه با دیو و دد حاکم بر سر نوشت مردم است. آنان بارها توسط گزمه ها و اوباشان قلچماق رژیم مورد تجاوز قرار گرفته اند و سرکوبهای خونینی را پشت سر گذارده اند. ره توشه آنها در هماوردی با استبداد در سالهای متمادی دست و پنجه نرم کردن چیزی نیست که به آسانی بشود از کنار آن عبور کرد. تجربیات دانشجویان از سالهای متمادی مبارزه میدانی آنقدر ارزشمند است که باید جایگاه شایسته ای را در محاسبات برای آنان در نظر گرفت. زیرا توان این بخش از جنبش به دلایل گوناگون از جمله توان تحلیل اوضاع، قدرت سازماندهی و سازمان پذیری، توان بالای اجرایی و امکان جابجایی سریع و گرفتن آرایش تازه، شایستگی آن را بیش از همه نمایان می کند.
همه آنچه تا کنون گفتیم یک طرف و موضوعی دیگر یک طرف و آن به سر بردن بخش وسیعی از مردم ایران (طبق آمارهای رسمی رژیم) زیر خط فقر است. اوضاع بد اقتصادی، گرانی بی حد و حصر، بیکاری، کمی دستمزد و تورم چیزی است که امان اکثریت مردم را بریده است. با توجه به اینکه حداقل دستمزد در رژیم جمهوری اسلامی یک سوم خط فقر است و با عملکرد شرکتهای پیمانکاری که با استخدام موقت کارگران با حداقل دستمزد که گاه همان نیز پرداخت نمی شود، می توان گفت بخش عظیمی از مردم ایران در زیر خط فقر زندگی می کنند. این چنین مردمی قادر به تامین حداقل معاش خود و خانواده هایشان نیستند و در عمل به زمره پرولتاریایی در آمده اند که حتا امکان بیگاری در ازای لقمه ای نان را ندارند. با این حساب باید گفت بخش وسیعی از آنانی که اکنون در خیابانها ایستاده اند و بر حق خود پای می فشارند، هم این کسانی هستند که از داشتن حداقلها هم محرومند. یعنی، آنهایی که جنبش کنونی را جنبش طبقه متوسط برآورد می کنند و با توجه به جغرافیای اعتراضات سعی دارند تا خواسته های آنان را از جنس دیگری بدانند، راهی بس خطا می روند. مگر اینکه بپذیریم اکثریت مردم ایران از درآمدهای بالایی برخوردارند و می توانند با وضعیتی که هر روز گرانی بیشتر می شود و سطح دستمزدها همچون سد سکندر از جای خود تکان نمی خورد، قادرند با وضعیت موجود بسازند. اما واقعیتها نشان از ماجراهایی دیگری دارد. آمارهای خودکشی، تن فروشی، مواد مخدر، دزدی و بزهکاریهایی که تنها برای به دست آوردن مبلغ ناچیزی انجام می گیرد، ثابت می کند که اوضاع بسیار اسفناک تر از آن چیزی است که بسیاری تصورش را می کنند. این منهای طرحهای دولت در قطع کردن سوبسیدهای انرژی است که به طور غیر مستقیم می توانست باری از دوش طبقه متوسط و اقشار کم درآمد بردارد. منهای آن، تاثیر مخرب این طرح بر دیگر بخشهای اقتصادی آنچنان وضعیت اسفناکی را برای بسیاری رقم خواهد زد که بنیان خانواده ها و بخشهایی از سازمان اجتماعی جامعه از هم فرو خواهد پاشید. به هرحال اکنون می توان گفت با این وضعیت اقتصادی و اوضاع معیشت مردم باید بسیاری از کسانی که در اعتراضها شرکت می کنند را آنانی دانست که در زیر خط فقر به سر می برند و از وضعیت بد معیشتی برخوردارند.
با این حساب بدنه جنبش اجتماعی با توجه به سابقه طولانی در بیان مطالباتی که هیچ وقت به جایی نرسیده و درگیری و کشاکش با رژیمی که همیشه دست به سرکوب زده، از بغضی تاریخی و کینه ای کهنه شده به علت سرکوبی وحشتناک برخوردار است که هر دو آنها می تواند دستمایه جنبشی شده باشد برای پیگیر بودن در بیان مطالبات و خواسته هایی که تا کنون بی پاسخ مانده است. برای پیدا کردن این مطالبات و سرجمع کردن آنها و به یک نتیجه کلی رسیدن کافی است تا به سوابق این اعتراضها رجوع کنیم و مطالبات آنان را یکبار دیگر بررسی کرده تا به آن نتیجه کلی برسیم. اگر داده های ما سابقه جنبش کنونی را با توجه به آنچه تا کنون گذشته، در مطالبات پاسخ نگرفته بیان می کند، پس باید به آنچه تا کنون بیان شده مراجعه کرد و جواب این سووال برای خواسته های همگانی را یافت.
اگر در روزهای اول، جنبش به دلیل رویارویی با کلیت حاکمیت سرکوبگر با شعارهای سلبی تلاش می کند تا جبهه خود را با آن هویت بخشد و دو سوی این معادله را آرایش دهد، اکنون حاکمیت با بیشتر کردن شکاف بین خود و مردم در عمل دست به کاری زده است که بیش از همیشه این جداسری را عیان می کند. به همین دلیل جنبش از مرحله ای که سعی می کند خود را هویت بخشد و صف کشیها را مشخص کند عبور کرده و وارد مرحله دیگری شده است. از این به بعد است که رادیکالیسم خفته در بطن جنبش به سطح می آید و عملیات خود را آغاز میکند. به بیان دیگر، از این به بعد جنبش باید بی مهابا دست حمله بزند و از لاک دفاعی خارج شود تا رژیم نتواند با خاک پاشی به چشم دیگران شکاف به وجود آمده را مخفی کند و امکان دیده شدن آن را توسط دیگران از بین ببرد.
به کار گیری درست از امکانات و در دست داشتن نبض انتشار خبر توسط جوانان و بخشی از بدنه جنبش، امکان انتشار کنترل شده خبر را از بسیاری سلب کرده است. آنچه تا کنون به نام مافیای خبری شناخته می شد و به لطف دم و دستگاه عریض و طویل خود نبض بسیاری حرکات را در دست داشت، به قهقرا می رود و مردم با بیان واقعیت بی شیله و پیله آنچنان غوغایی در جهان بپا کرده اند که دیگر هیچ کس قادر به انکار بسیاری از اتفاقات نیست. انحصارات خبری و بنگاه های عریض و طویل خبر پراکنی، دست های کنترل کننده خود را قطع شده می بینند و مردم با ابتکارات خویش این انحصارات تاریخی که سرنوشت بسیاری را تا کنون در جهان رقم می زد را به کناری زده اند. در چنین حالتی که کنترل در بیان خواسته ها از بین رفته و همان چیزی انتشار می یابد و به دست مصرف کننده می رسد که در خیابانها جریان دارد، وظیفه رهبران و آنانی که هدایت جمعیت را به عهده دارند بسیار سنگین تر شده و مسوولیت آنها نسبت به گذشته بسا بیشتر شده است. هر شعاری باید دقت بیان شود و جمعهای به خیابان آمده اجازه دست گرفتن فضا را از کسانیکه احتمالن نفوذی و یا برای منحرف کردن فضا داخل جمعیت شده اند، بگیرد. هر شعاری می تواند جنبش را از آنجایی که هست گامی بلند به جلو ببرد و یا برعکس شعاری انحرافی نیز می تواند بسیاری از آنچه تا کنون با رنج و زحمت بدست آمده را تخریب کند و یا صدمات جبران ناپذیری بر آن وارد نماید. بی دلیل نیست که این روزها بسیاری در برابر شعاری همچون "جمهوری ایرانی" موضع می گیرند و به بیان نظرات گوناگون می پردازند. به آنچه دو طرف این ماجرا، چه دوستان مردم در جبهه نقادی و چه دشمنان مردم در طرف دشمن باید گوش سپرد و به ارزیابی نتیجه کار دقت کرد. اگر شعار جمهوری ایرانی از یک طرف در برابر جمهوری اسلامی داده می شود، یعنی، شعار "استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی" در مقابل "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" بیان می شود و در عمل در برابر وجه اسلامی بودن آن موضع می گیرد، به این معنی است که مردم از حکومت دینی به تنگ آمده اند و خواهان جدایی دین از دولت هستند. این بسیار خوب است و همه آنانی که حتا از دور دستی بر آتش دارند بر این موضوع واقف هستند و آنرا تایید می کنند. اما از طرف دیگر "جمهوری ایرانی" موضوعی ناشناخته، بیان نشده و ترمی مبهم است. اگر سالیان قبل خمینی در مورد جمهوری اسلامی و درک خود از آن به فریب مردم پرداخت و بعدها آنچه خود می خواست را به همگان تحمیل کرد، دلیل اش این بود که هیچکس نمی دانست "جمهوری اسلامی" چیست و چگونه سیستمی است. امروز نیز شعار "جمهوری ایرانی" می تواند یک ترم مبهم و ناشناخته را بر جنبش تحمیل کند و در آینده آن کسانی که توانسته اند به هر وسیله ای خود را به بالاترین رده های آن برسانند، تعاریف و مقاصد خود را تحت یک شعار نا مفهوم به دیگران تحمیل کنند و تعریف خود را از چیزی که هیچکس درک درستی از آن ندارد، به کرسی بنشانند. پس اگر وجه سلبی شعار "جمهوری ایرانی" می تواند در مقابل اسلامیت جمهوری اسلامی موضع بگیرد و حکومت دینی را نفی کند، از جانب دیگر این خطر را افزایش می دهد تا با یک ترم نا شناخته و موضوعی مبهم، بر تارک جنبش بدرخشد و بر آن مسلط شود که در آینده خسارت بار باشد. به همین دلیل باید شعارها با دقت بیشتری انتخاب شده و در میدانی که هر روز می رود تا با رژیمی سرکوبگر و ضد مردمی تعیین تکلیف کند، آن چیزی بیان شود که در تجارب سالهای هماوردی با آن بیان شده، به اندازه کافی درباره آن بحث انجام گرفته و همچنین همگان می دانند که برداشت کلی از آن همان چیزی است که اکثریت بر سر آن توافق دارند.
در همین حال اگر چه با موضعگیری ای که رژیم انجام داده و شکاف بین خود و مردم را به حدی رسانده که غیر قابل ترمیم است اما باز بعضی از کسانی که خود را در گروه رهبران جنبش به حساب می آورند، بر قانون اساسی رژیم تاکید دارند و ادعای می کنند که با عملکرد به فصول معطل مانده و یا فراموش شده آن می توان به حداقل خواسته ها رسید. این ادعا امروز دیگر از هر حرف بی موردی مضحک تر به نظر می رسد. زیرا نه مردم حاضر به پذیرش آن چیزی هستند که در این سی سال با توسل به آن تسمه از گرده شان کشیده اند و نه حاکمیت حاضر است تا شکاف بین خود و مردم را ترمیم کند و به خواسته های بر حق آنان گردن بگذارد. اگر در روزهای آغازین به میدان آمدن مردم امکان چنین امری هرچند اندک وجود داشت، اکنون به طور کامل می توان ادعای کرد که چنین امکانی موجود نیست و هیچکدام از دو طرف این معادله حاضر به پذیرش آن نیستند. با این حساب آنانی که بر اریکه قدرت تکیه زده اند، با به کار گرفتن نیروهای سرکوبگر خود همچون سپاه، نیروهای متعدد تشکلهای اطلاعاتی، بسیجیهایی که دست به تجدید سازمان و آرایش آنان زده اند، نیروی انتظامی و نیروهای تخصصی برای سرکوبی مردم در خیابانها همچون "نوپو" و ... همه تلاش خود را به کار انداخته اند تا به هر وسیله ممکن وضعیت را به نفع خود تثبیت کنند. اما در سوی دیگر مردم با به خیابان آمدن حاضر نیستند این فرصت را به حاکمیت بدهند تا خود را جمع جور کند و وضعیت را تثبیت شده بداند. تلاش خستگی ناپذیر یکایک کسانی که در خیابانها حضور دارند با وجود همه رنجهایی که متقبل می شوند، قابل ستایش است اما کافی نیست. اگر این جنبش نتواند سازمان مشخص خود را بسازد و نیروهای خود را سازمان داده در مقابل حریف آرایش یافته جبهه ببندد، پر واضح است چیزی کم دارد. آنچه امروز بیش از همیشه چشمگیر است و خلا آن احساس می شود، یک جبهه وسیع از همه نیروهایی است که در جبهه مردم قرار دارند. امروز آن روزی است که نیاز میدانی هرچه بیشتر این خلا را نمایان می کند. بدون حضور نیروهایی که سالهای متمادی سابقه مبارزه ممتد با رژیم را در شناسنامه خود دارند، بدون به کارگیری تجربه این سالها و کمکهای تئوریک و سازماندهی، قدرت تشکیلاتی و تماس با عناصر متفاوت و ... بعید به نظر می رسد که موفقیتی چشمگیر به دست آید. این موضوعی است که نیاز به بحث و بررسی بیشتر و اظهار نظر تخصصی تر دارد که توقع می رود در آینده بیشتر درباره آن گفتگو و نوشته شود.
جنبش اجتماعی همچنان در میانه میدان پایداری می کند و سعی دارد تا از گردنه های صعب در شرایطی دشوار خود را عبور دهد. ورود نیروهای تازه نفس به میدان و یاری رساندن به بدنه توانست روز 13 آبان را هرچه باشکوه تر برگزار کند. آنچه در روز 13 آبان اتفاق افتاد از چنان ارزشی در اعتلای جنبش برخوردار است که اگر آن را سرفصلی جدید بنامیم، بیراه نرفته ایم. به ظاهر در روز 13 آبان تعداد مردمی که سعی کردند تا از امکان تظاهراتی که حکومت برپا می کند استفاده کنند به نسبت "روز قدس" کم تر بود اما از نظر کیفی آنچه در این روز گذشت از ارزش بسیار بالایی برخوردار است.
رژیم که در برابر موج پرتوان مردم ناکار آمدی دستگاه سرکوب خود را دیده بود همه تلاشاش را به کار گرفت تا نیروهای به میدان آورده خود را از مردم جدا نگه دارد. به همین دلیل با کشیدن خط قرمز به دور محوطه ممنوعه تظاهر کنندگان حکومتی و اجازه عبور ندادن به مردم برای ورود به این محوطه، به کلی صف معترضان و تظاهرکنندگان حکومتی را از یکدیگر جدا کرد. این پاره سازی فرای سیاست شناخته شده حکومت است که به دلیل ذات تبعیض گرای خود مردم را به خودی و غیر خودی تقسیم می کند. اگر تا قبل از این روز در تظاهرات حکومتی هر آنکس که شرکت می کرد به حساب رژیم گذاشته می شد و نشانه مقبولیت آن جلوه داده می شد اما از این روز به بعد رژیم باید تظاهر کنندگان خود را در برابر مردمی که در صفوف آنان شرکت می کنند و آن را به سود خود تغییر جهت می دهند، محافظت کند. این ترس و وحشت رژیم از مردم باعث شد تا شکاف بین مردم و حکومت هرچه بیشتر بارز شود و رژیم از مردم تعریفی همچون دشمن داشته باشد. به دلیل همین دشمن پنداری مردم است که رژیم مجبور می شود تا از یک طرف ترکیب و تعداد تظاهر کنندگان را به عناصر خودی و قابل کنترل محدود کند و از جانب دیگر همه توان و نیروهای امنیتی و نظامی خود را به کار گیرد تا صفوف خود را از رخنه مردم حفظ کند. با این اوصاف اگر تا قبل از این روز بسیاری سعی داشتند با توصیه و نصیحت به سران حکومت آنها را وادارند تا با محملهای قانون اساسی و یا اصلاحات حتا در ظاهر این شکاف را به نوعی رفو کنند اما در این روز رژیم نشان داد که وحشت آن از مردم به حدی است که نه تنها حاضر به ترمیم این شکاف نیست بلکه، خود سعی دارد هر چه می تواند آنرا بیشتر کند تا از امنیت خود که امروز توسط آنان به خطر می افتد، محافظت کند. بی دلیل نیست که شعارها در این روز از "مرگ بر دیکتاتور" به "مرگ بر خامنه ای" تغییر مسیر می دهد و با قدرت، اصل ولایت فقیه توسط تظاهر کنندگان به زیر ضرب گرفته می شود، عکس خامنه ای نقش زمین می گردد و لگد مال قدمهایی می شود که او را سد راه رسیدن به خواسته هایشان تشخیص داده اند.
اگر رژیم و در راس آن خامنه ای از مردم تعریف دشمن دارد و سعی می کند آنها را به ضرب گلوله و چماق و باتوم از خیابانها براند، مردم نیز راس نظام و عمود خیمه آن یعنی، ولایت فقیه را دشمن اصلی خود می دانند و در شعار و عمل او را به زیر ضرب می گیرند تا دو سوی این معادله با هم همخوانی داشته باشد. و این چنین در روز 13 آبان در گردشی سریع به چپ، همه پلهای ممکن پشت سر حکومت خراب می گردد و راه بازگشتی برایش متصور نیست. شکاف بین حکومت و مردم به حدی رسیده است که امکان ترمیم و یا پر کردن آن امکان پذیر نیست و دو طرف معادله در دو سوی این شکاف به سنگربندی پرداخته اند.
رژیم که همه سعی و تلاش اش را برای غیر ممکن کردن برگزاری تظاهرات از سوی مردم به کار گرفت، در این روز با ابتکارات زیادی روبرو می شود. اگر او همه توان خود را در اطراف سفارت سابق آمریکا و میدان هفت تیر برای رویارویی با مردم بسیج می کند و به طور متمرکز سعی دارد تا با پرشمار ظاهر شدن، رعب و وحشت تولید کند اما مردم با برگزاری تظاهرات در نقاط مختلف شهر آن را با یک حرکت غیرقابل پیش بینی مواجه ساختند. هرچند شمار تظاهر کنندگان در مقایسه با روزهای قبل از آن کمتر است اما مکانهایی که تظاهرات برگزار می شود بسیار بیشتر است و نیروهای سرکوبی به دلیل پراکنده شدن، توان میدان داری را از دست می دهند و از سوی دیگر تلاش شان برای حراست از تظاهرات حکومتی و تجمع بسیاری از عناصر خودی در میان آنها، امکان سرکوب وسیع و هار را از آن گرفت. افزوده بر این، به میدان آمدن مردم در شهرهای مختلف کشور و برگزاری تظاهرات همزمان با تهران، مرحله چشمگیر دیگری است که بسیار قابل اتکا است. اینکه رژیم در کردستان مجبور می شود حکومت نظامی اعلام نشده ای را اعمال کند و یا در تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان دست به حرکات عجیب بزند، نشانده به هم ریختگی در اردوی آن است. آنهایی که تنها تهران را محل اعتراضات تصور کرده بودند و گاه نیروهای اضافی خود را برای سرکوبی به کمک مرکز نشینان می فرستادند تا هرچه پر تعداد تر ظاهر شوند، اکنون خود در دامچاله مردم گرفتار شده اند و نیازمند کمک به مرکز شده اند. هرچند امکان شناسایی و رد گیری جوانان و مردم معترض توسط عناصر اطلاعاتی و سرکوبگر در شهرستانها بیشتر است اما حضور پر تعداد مردم در خیابانها امکان دستگیری گسترده و یا ضرب و شتم آنها را کاهش داده و رژیم را با یک معضل اساسی دیگر روبرو می کند. اینگونه است که نیروهای اطلاعاتی و لباس شخصی و باقی عناصر سرکوبگری که در خیابانها دوربین به دست ظاهر می شوند، به ظاهر مشغول شناسایی و فیلمبرداری هستند اما این فیلمها و عکسها به بایگانی سپرده می شود و هیچگونه کاربردی پیدا نمی کند. زیرا تعداد تظاهر کنندگان به حدی است که اگر بنا باشد اقدام به دستگیری آنان کنند باید اگر نه اکثریت ساکنان یک شهر، دستکم بخش زیادی از آنان را دستگیر کنند که این امری محال و کاری غیر ممکن است.
با این حساب باید پرسید که اگر چه حکومت سعی به نظم ترتیب دادن به عناصر خود دارد و تلاش می کند با سازماندهی آنان از پس مردم برآید، جنبشی که در میانه میدان قرار دارد چه می کند یا چه می تواند بکند؟ اگر وضع به همین منوال که اکنون است پیش برود باید گفت تا دیر نشده باید فکری به حال آن کرد و اوضاع را از اینکه هست بهتر کرد.
بگذارید برای بررسی امکان این که چه می شود کرد نگاهی به گذشته و سابقه تاریخی جنبشها و خیزشهای سی ساله اخیر بیاندازیم. ببینیم آیا این جنبش خلق الساعه است و یا از پیشینه ای برخوردار است. اگر برخوردار است - که این چنین است - از گذشته چه می آموزیم تا امروز بتوانیم آن را توشه راه کرده از وضعیت فعلی به سلامت عبور کنیم؟
رژیم جمهوری اسلامی که رژیمی ایدیولوژیک است سعی می کند تا به شیوه های مختلف راه اعتراض مردم را بسته و به مطالبات آنها پاسخ ندهد. این رژیم با مخلوط کردن حوزه عمومی و خصوصی خود را مجاز به دخالت در تمام شئونات زندگی مردم می داند و بنابر تعریف خود از وظایف اش که ریشه دینی و مذهبی دارد، این حق را برای خویش قایل است که پوزه اش را در خصوصی ترین زوایای زندگی مردم فرو کند. حضور دین به عنوان ایدیولوژی رژیم از یک طرف و تداخل وظایف شرعی و مدنی از سوی دیگر کار را به جایی رسانده که اکثریت مردم کارد به استخوان شان رسیده است. هیچ مشخص نیست که وقتی کسی در دادگاه اسلامی محاکمه می شود، چرا باید حاکم شرع حکم نهایی را بدهد. اما برای رژیم و سردمداران آن موضوع بسیار روشن است زیرا مردم ایران بنا به دریافت آنها در دادگاه های شرع نه به جرم قانون شکنی بلکه، به دلیل ارتکاب به گناه محاکمه می شوند. بنابراین، حقوق مدنی و حقوق جزایی که ناظر بر آن است، در چنین وضعیتی به کار گرفته نمی شود بلکه، این قوانین شرعی است که باید تکلیف گناهکار را مشخص کند. حال در این موقعیت که جامعه رو در روی یک دادگاه تفتیش عقاید و قرون وسطایی قرار گرفته، باید چکار بکند؟
مطالباتی که هر روزه از سوی مردم فریاد می شود چون در برابر حکومت الله و نماینده او بر روی زمین بیان شده، نماد مبارزه با خدا برآورد می شود و مطالبه گر به اشد مجازات که همان "محاربه" است محکوم می شود. با این حساب سرنوشت همه مردمی که در برابر نمایندگان خود خوانده الله موضع گرفته اند چیزی جز اشد مجازات که همانا مرگ است، نیست. به غیر از این، سیر اتفاقات از سالهای اولیه برقراری جمهوری اسلامی تا کنون نشان می دهد مردم بسیاری برای حداقل حقوق شهروندی خود به خیابان آمده اند و سرکوب شده اند. اقلیتهای قومی ساکن ایران بارها مورد سنگین ترین اتهامات قرار گرفته و با شدیدترین وجه ممکن سرکوب شده اند بدون اینکه اندک توجهی به خواسته های انسانی و مشروع آنان شده باشد. کارگران و حقوق بگیران بارها دست به اعتراضات پر شمار زده اند. از اعتصاب و راه بندان گرفته تا تجمع در برابر نهادهای حکومتی بارها و بارها جمع شده اند، خواسته های خود را فریاد کرده اند، سرکوب شده اند و به خانه رفته اند. حضور پر شمار معلمان در خیابانها، اعتصابهای متفاوت آنها در مقاطع مختلف و تعطیل کردن مدارس نمونه های آن است.
کارگران اکثر کارخانه های کشور بارها دست به تجمع و اعتصاب و تظاهرات زده اند، از بافنده های اصفهان تا کارگران سیمان جنوب و کارخانه های اتومبیل سازی و فولاد اهواز و کارگران معادن! آنها نه تنها پاسخ خواسته های به حق خود را دریافت نکرده اند بلکه، حتا گاه با گلوله های کالیبر سنگین پاسخ گرفته اند. شرکت واحد و ماجرای سندیکای آن به اندازه ای اشتهار دارد که نیاز به باز گویی ندارد، کارگران کارخانه قند و مزارع نیشکر نیز به همچنین. زندانی بودن رهبران آنها و تحت سخت ترین فشارها قرار دادن رهبران این کارگران اظهر من الشمس است. با همه این تفاصیل این مطالبات پاسخ نگرفته و این تجمعات و اعتراضهای سرکوب شده، همان آتش زیر خاکستری است که امروز گوشه ای از آن بیرون زده و حضور پر شمار مردم معترض در خیابانها را رقم می زند.
به غیر از این باید به چند نمونه دیگر نیز اشاره کرد. اگر تلاش و تقلای زنان و دختران برای حقوق انسانی خود و برابری حقوقی و اجتماعی که رژیم از آنها انسان درجه دو ساخته است را نبینیم، بخشی از این نیروی نهفته در خیابانها را ندیده ایم. بیهوده نیست که در اکثر اعتراضهای خیابانی نه تنها زنان و دختران به صورت پرشمار حضور دارند بلکه، در بسیاری موارد دیده شده که رهبری جمعیت را به عهده داشته و شایستگی خود در رهبری اجتماعی را به خوبی به اثبات می رسانند. همچنین حضور قدرتمند دانشجویان به عنوان نیروی جوان، اندیشمند و فرهیخته جامعه خود جای تامل دارد. این نیروی توانمند با پتانسیل زیاد و قابل انعطاف سالهاست که میاندار مبارزه با دیو و دد حاکم بر سر نوشت مردم است. آنان بارها توسط گزمه ها و اوباشان قلچماق رژیم مورد تجاوز قرار گرفته اند و سرکوبهای خونینی را پشت سر گذارده اند. ره توشه آنها در هماوردی با استبداد در سالهای متمادی دست و پنجه نرم کردن چیزی نیست که به آسانی بشود از کنار آن عبور کرد. تجربیات دانشجویان از سالهای متمادی مبارزه میدانی آنقدر ارزشمند است که باید جایگاه شایسته ای را در محاسبات برای آنان در نظر گرفت. زیرا توان این بخش از جنبش به دلایل گوناگون از جمله توان تحلیل اوضاع، قدرت سازماندهی و سازمان پذیری، توان بالای اجرایی و امکان جابجایی سریع و گرفتن آرایش تازه، شایستگی آن را بیش از همه نمایان می کند.
همه آنچه تا کنون گفتیم یک طرف و موضوعی دیگر یک طرف و آن به سر بردن بخش وسیعی از مردم ایران (طبق آمارهای رسمی رژیم) زیر خط فقر است. اوضاع بد اقتصادی، گرانی بی حد و حصر، بیکاری، کمی دستمزد و تورم چیزی است که امان اکثریت مردم را بریده است. با توجه به اینکه حداقل دستمزد در رژیم جمهوری اسلامی یک سوم خط فقر است و با عملکرد شرکتهای پیمانکاری که با استخدام موقت کارگران با حداقل دستمزد که گاه همان نیز پرداخت نمی شود، می توان گفت بخش عظیمی از مردم ایران در زیر خط فقر زندگی می کنند. این چنین مردمی قادر به تامین حداقل معاش خود و خانواده هایشان نیستند و در عمل به زمره پرولتاریایی در آمده اند که حتا امکان بیگاری در ازای لقمه ای نان را ندارند. با این حساب باید گفت بخش وسیعی از آنانی که اکنون در خیابانها ایستاده اند و بر حق خود پای می فشارند، هم این کسانی هستند که از داشتن حداقلها هم محرومند. یعنی، آنهایی که جنبش کنونی را جنبش طبقه متوسط برآورد می کنند و با توجه به جغرافیای اعتراضات سعی دارند تا خواسته های آنان را از جنس دیگری بدانند، راهی بس خطا می روند. مگر اینکه بپذیریم اکثریت مردم ایران از درآمدهای بالایی برخوردارند و می توانند با وضعیتی که هر روز گرانی بیشتر می شود و سطح دستمزدها همچون سد سکندر از جای خود تکان نمی خورد، قادرند با وضعیت موجود بسازند. اما واقعیتها نشان از ماجراهایی دیگری دارد. آمارهای خودکشی، تن فروشی، مواد مخدر، دزدی و بزهکاریهایی که تنها برای به دست آوردن مبلغ ناچیزی انجام می گیرد، ثابت می کند که اوضاع بسیار اسفناک تر از آن چیزی است که بسیاری تصورش را می کنند. این منهای طرحهای دولت در قطع کردن سوبسیدهای انرژی است که به طور غیر مستقیم می توانست باری از دوش طبقه متوسط و اقشار کم درآمد بردارد. منهای آن، تاثیر مخرب این طرح بر دیگر بخشهای اقتصادی آنچنان وضعیت اسفناکی را برای بسیاری رقم خواهد زد که بنیان خانواده ها و بخشهایی از سازمان اجتماعی جامعه از هم فرو خواهد پاشید. به هرحال اکنون می توان گفت با این وضعیت اقتصادی و اوضاع معیشت مردم باید بسیاری از کسانی که در اعتراضها شرکت می کنند را آنانی دانست که در زیر خط فقر به سر می برند و از وضعیت بد معیشتی برخوردارند.
با این حساب بدنه جنبش اجتماعی با توجه به سابقه طولانی در بیان مطالباتی که هیچ وقت به جایی نرسیده و درگیری و کشاکش با رژیمی که همیشه دست به سرکوب زده، از بغضی تاریخی و کینه ای کهنه شده به علت سرکوبی وحشتناک برخوردار است که هر دو آنها می تواند دستمایه جنبشی شده باشد برای پیگیر بودن در بیان مطالبات و خواسته هایی که تا کنون بی پاسخ مانده است. برای پیدا کردن این مطالبات و سرجمع کردن آنها و به یک نتیجه کلی رسیدن کافی است تا به سوابق این اعتراضها رجوع کنیم و مطالبات آنان را یکبار دیگر بررسی کرده تا به آن نتیجه کلی برسیم. اگر داده های ما سابقه جنبش کنونی را با توجه به آنچه تا کنون گذشته، در مطالبات پاسخ نگرفته بیان می کند، پس باید به آنچه تا کنون بیان شده مراجعه کرد و جواب این سووال برای خواسته های همگانی را یافت.
اگر در روزهای اول، جنبش به دلیل رویارویی با کلیت حاکمیت سرکوبگر با شعارهای سلبی تلاش می کند تا جبهه خود را با آن هویت بخشد و دو سوی این معادله را آرایش دهد، اکنون حاکمیت با بیشتر کردن شکاف بین خود و مردم در عمل دست به کاری زده است که بیش از همیشه این جداسری را عیان می کند. به همین دلیل جنبش از مرحله ای که سعی می کند خود را هویت بخشد و صف کشیها را مشخص کند عبور کرده و وارد مرحله دیگری شده است. از این به بعد است که رادیکالیسم خفته در بطن جنبش به سطح می آید و عملیات خود را آغاز میکند. به بیان دیگر، از این به بعد جنبش باید بی مهابا دست حمله بزند و از لاک دفاعی خارج شود تا رژیم نتواند با خاک پاشی به چشم دیگران شکاف به وجود آمده را مخفی کند و امکان دیده شدن آن را توسط دیگران از بین ببرد.
به کار گیری درست از امکانات و در دست داشتن نبض انتشار خبر توسط جوانان و بخشی از بدنه جنبش، امکان انتشار کنترل شده خبر را از بسیاری سلب کرده است. آنچه تا کنون به نام مافیای خبری شناخته می شد و به لطف دم و دستگاه عریض و طویل خود نبض بسیاری حرکات را در دست داشت، به قهقرا می رود و مردم با بیان واقعیت بی شیله و پیله آنچنان غوغایی در جهان بپا کرده اند که دیگر هیچ کس قادر به انکار بسیاری از اتفاقات نیست. انحصارات خبری و بنگاه های عریض و طویل خبر پراکنی، دست های کنترل کننده خود را قطع شده می بینند و مردم با ابتکارات خویش این انحصارات تاریخی که سرنوشت بسیاری را تا کنون در جهان رقم می زد را به کناری زده اند. در چنین حالتی که کنترل در بیان خواسته ها از بین رفته و همان چیزی انتشار می یابد و به دست مصرف کننده می رسد که در خیابانها جریان دارد، وظیفه رهبران و آنانی که هدایت جمعیت را به عهده دارند بسیار سنگین تر شده و مسوولیت آنها نسبت به گذشته بسا بیشتر شده است. هر شعاری باید دقت بیان شود و جمعهای به خیابان آمده اجازه دست گرفتن فضا را از کسانیکه احتمالن نفوذی و یا برای منحرف کردن فضا داخل جمعیت شده اند، بگیرد. هر شعاری می تواند جنبش را از آنجایی که هست گامی بلند به جلو ببرد و یا برعکس شعاری انحرافی نیز می تواند بسیاری از آنچه تا کنون با رنج و زحمت بدست آمده را تخریب کند و یا صدمات جبران ناپذیری بر آن وارد نماید. بی دلیل نیست که این روزها بسیاری در برابر شعاری همچون "جمهوری ایرانی" موضع می گیرند و به بیان نظرات گوناگون می پردازند. به آنچه دو طرف این ماجرا، چه دوستان مردم در جبهه نقادی و چه دشمنان مردم در طرف دشمن باید گوش سپرد و به ارزیابی نتیجه کار دقت کرد. اگر شعار جمهوری ایرانی از یک طرف در برابر جمهوری اسلامی داده می شود، یعنی، شعار "استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی" در مقابل "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" بیان می شود و در عمل در برابر وجه اسلامی بودن آن موضع می گیرد، به این معنی است که مردم از حکومت دینی به تنگ آمده اند و خواهان جدایی دین از دولت هستند. این بسیار خوب است و همه آنانی که حتا از دور دستی بر آتش دارند بر این موضوع واقف هستند و آنرا تایید می کنند. اما از طرف دیگر "جمهوری ایرانی" موضوعی ناشناخته، بیان نشده و ترمی مبهم است. اگر سالیان قبل خمینی در مورد جمهوری اسلامی و درک خود از آن به فریب مردم پرداخت و بعدها آنچه خود می خواست را به همگان تحمیل کرد، دلیل اش این بود که هیچکس نمی دانست "جمهوری اسلامی" چیست و چگونه سیستمی است. امروز نیز شعار "جمهوری ایرانی" می تواند یک ترم مبهم و ناشناخته را بر جنبش تحمیل کند و در آینده آن کسانی که توانسته اند به هر وسیله ای خود را به بالاترین رده های آن برسانند، تعاریف و مقاصد خود را تحت یک شعار نا مفهوم به دیگران تحمیل کنند و تعریف خود را از چیزی که هیچکس درک درستی از آن ندارد، به کرسی بنشانند. پس اگر وجه سلبی شعار "جمهوری ایرانی" می تواند در مقابل اسلامیت جمهوری اسلامی موضع بگیرد و حکومت دینی را نفی کند، از جانب دیگر این خطر را افزایش می دهد تا با یک ترم نا شناخته و موضوعی مبهم، بر تارک جنبش بدرخشد و بر آن مسلط شود که در آینده خسارت بار باشد. به همین دلیل باید شعارها با دقت بیشتری انتخاب شده و در میدانی که هر روز می رود تا با رژیمی سرکوبگر و ضد مردمی تعیین تکلیف کند، آن چیزی بیان شود که در تجارب سالهای هماوردی با آن بیان شده، به اندازه کافی درباره آن بحث انجام گرفته و همچنین همگان می دانند که برداشت کلی از آن همان چیزی است که اکثریت بر سر آن توافق دارند.
در همین حال اگر چه با موضعگیری ای که رژیم انجام داده و شکاف بین خود و مردم را به حدی رسانده که غیر قابل ترمیم است اما باز بعضی از کسانی که خود را در گروه رهبران جنبش به حساب می آورند، بر قانون اساسی رژیم تاکید دارند و ادعای می کنند که با عملکرد به فصول معطل مانده و یا فراموش شده آن می توان به حداقل خواسته ها رسید. این ادعا امروز دیگر از هر حرف بی موردی مضحک تر به نظر می رسد. زیرا نه مردم حاضر به پذیرش آن چیزی هستند که در این سی سال با توسل به آن تسمه از گرده شان کشیده اند و نه حاکمیت حاضر است تا شکاف بین خود و مردم را ترمیم کند و به خواسته های بر حق آنان گردن بگذارد. اگر در روزهای آغازین به میدان آمدن مردم امکان چنین امری هرچند اندک وجود داشت، اکنون به طور کامل می توان ادعای کرد که چنین امکانی موجود نیست و هیچکدام از دو طرف این معادله حاضر به پذیرش آن نیستند. با این حساب آنانی که بر اریکه قدرت تکیه زده اند، با به کار گرفتن نیروهای سرکوبگر خود همچون سپاه، نیروهای متعدد تشکلهای اطلاعاتی، بسیجیهایی که دست به تجدید سازمان و آرایش آنان زده اند، نیروی انتظامی و نیروهای تخصصی برای سرکوبی مردم در خیابانها همچون "نوپو" و ... همه تلاش خود را به کار انداخته اند تا به هر وسیله ممکن وضعیت را به نفع خود تثبیت کنند. اما در سوی دیگر مردم با به خیابان آمدن حاضر نیستند این فرصت را به حاکمیت بدهند تا خود را جمع جور کند و وضعیت را تثبیت شده بداند. تلاش خستگی ناپذیر یکایک کسانی که در خیابانها حضور دارند با وجود همه رنجهایی که متقبل می شوند، قابل ستایش است اما کافی نیست. اگر این جنبش نتواند سازمان مشخص خود را بسازد و نیروهای خود را سازمان داده در مقابل حریف آرایش یافته جبهه ببندد، پر واضح است چیزی کم دارد. آنچه امروز بیش از همیشه چشمگیر است و خلا آن احساس می شود، یک جبهه وسیع از همه نیروهایی است که در جبهه مردم قرار دارند. امروز آن روزی است که نیاز میدانی هرچه بیشتر این خلا را نمایان می کند. بدون حضور نیروهایی که سالهای متمادی سابقه مبارزه ممتد با رژیم را در شناسنامه خود دارند، بدون به کارگیری تجربه این سالها و کمکهای تئوریک و سازماندهی، قدرت تشکیلاتی و تماس با عناصر متفاوت و ... بعید به نظر می رسد که موفقیتی چشمگیر به دست آید. این موضوعی است که نیاز به بحث و بررسی بیشتر و اظهار نظر تخصصی تر دارد که توقع می رود در آینده بیشتر درباره آن گفتگو و نوشته شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر