۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

روزهای حزن انگیز تهران و آغازی نو


بهمن شفیق


عنوان نوشته حاضر با الهام از نامه دوست برایم ناشناخته‌ای از تهران برگرفته شده است که در آن ضمن امیدواری به اینکه شاید «سبز» هنوز هم بتواند سرمنشأ تحولاتی مثبت شود، روزهای حاضر را روزهای حزن انگیز تهران توصیف کرده است. حقیقتاً نیز این روزهایی حزن انگیزند. به شور و شعف ساختگی و ابراز امیدواری های کاذب مشتی بی‌ریشه در خارج از کشور نباید کاری داشت. آن‌ها را در بهترین حالت می‌توان با آن ضرب المثل آلمانی «کسی که در جنگل سوت می زند» مقایسه کرد که صرفاً برای غلبه بر ترس خود است. اگر البته احساسی از انسانیت در آن‌ها باقی‌مانده باشد و ترس برای جان انسان‌ها در آن‌ها اصلاً وجود داشته باشد. یا اگر البته قدری شعور باقی‌مانده باشد که فرق بین شهامت و دیوانگی را تشخیص دهد و بداند که تنها دیوانگانند که ترس نمی شناسند. شجاعان حق دارند بترسند و البته می ترسند. شجاعت در غلبه بر ترس است، نه در انکار آن.
تحولات دراماتیک روزهای گذشته در تهران ابعاد دیگری از نمایش خونینی را که در ماههای اخیر در جریان بود نمایان کرده و چشم اندازی را گشوده است که همه قساوت ماههای اخیر در مقابل آن رنگ می بازد. قیام عاشورائی سبزها ضد قیام عاشورائیان را به دنبال داشت که یکباره همه قدرت و توان نیروی حاکم را در خیابانها به نمایش کشید. قدرت و توانی که قرار بود خون تازه‌ای در رگهای نظام جاری کند و کرد. بر خلاف قیام عاشورائی سبز که اساساً به تهران محدود ماند، عاشورائیان در همه جای ایران به لشگر کشی پرداختند. بورژوازی عقب‌مانده شهرستانی چنگالهای وحشی خود را به بورژوازی «متجدد» تهران نشان داد و نشان داد که اگر بورژوازی «متجدد» تهرانی حمایت روشن‌فکران شهری را پشت سر خود دارد، شهرستان و روستا هنوز در قبضه این بورژوازی روستایی حاکم است. قیام سبز عاشورا سرانجام «موفق شد» انسجامی را که برای ماهها در صفوف ارتجاع حاکم از هم پاشیده به نظر می رسید، به آن هدیه کند. مشروعیت تا آن زمان مخدوش رژیم در روز چهارشنبه 9 دی بازسازی شد. مشروعیتی که پیش شرط هر دستگاه سرکوبی است.
مرگ منتظری فرصتی مغتنم برای تجدید نیرو در اختیار سبز قرار داد. سبز نهایت استفاده را از این فرصت نه برای رسیدن به یک راه حل، بلکه برای تشدید فشار بر جناح حاکم برد. ژست آشتی جویانه نظام در برابر مرگ منتظری نشانه دیگری بر ضعف آن تلقی شد که با حضور نمایشی سران سبز در مراسم حاکسپاری منتظری می بایست قدرت سبز در نظام را به همگان نشان دهد. توپخانه تبلیغاتی سبز، در داخل و خارج از کشور، سقوط نظام در آینده نزدیک را وعده داد و محرم به نام ماه خون و سرنگونی رژیم طواف یافت: «این ماه ماه خون است، یزید سرنگون است». سبز که در چهارچوب اعتراض به یک انتخابات در درون نظام شکل گرفته بود، به اندازه‌ای به ادبیات یک انقلاب دست زد که حتی مجاهد بیست سال قبل نیز از آن ابا داشت. «خمینی سرنگون است» مجاهد اکنون جای خود را به «یزید سرنگون است» داده بود. سبز حتی از مجاهد نیز واپسگرا تر بود، بی‌آنکه از آن خوش شانس تر باشد. وبلاگهای سبز در شب عاشورا رسما روز عاشورا را روز سرنگونی خواندند.
عاشورا از هر نظر بدترین اتفاقی بود که می‌توانست برای یک جنبش اجتماعی بیفتد. جنبش دست راستی سبز در عاشورا نشان داد که نه تنها قادر به بسیج وسیع‌ترین توده های جامعه برای مقابله با دستگاه سرکوب رژیم نیست، بلکه همچنین از شعور لازم برای هدایت نبرد نیز برخوردار نیست. خرد جمعی شبکه وسیع سبز از بلاهتی غریب رنج می برد. این جنبش حتی قادر به تشخیص ملزومات ابتدائی فراخوان به سرنگونی یک رژیم ایدئولوژیک نبود. سبز مبارزان خود را برای نبرد نهائی به خیابان فرستاد بی آنکه لجیستیک لازم را برای پشتیبانی از آن در اختیارش قرار داده باشد و بی آنکه ستاد فرماندهی یک قیام را سازمان داده باشد. نقطه قوت سبز، ساختار شبکه ای آن، به نقطه ضغف اصلی آن بدل شد. سبز نفهمید که ساختار شبکه ای اگر برای جلوگیری از ضربه مناسب است، برای سازماندهی جابجائی قدرت اما به هیچ وجه کافی نیست. اگر بخواهیم فوکوئی حرف بزنیم، نخستین جنبش پست مدرنیستی در ایران در عاشورا تلخ ترین لحظه خود را تجربه کرد. کسی که صبح برای سرنگونی از جا بر میخیزد نمی‌تواند شب با این دستاورد سر به بالین بگذارد که برای ساعاتی خیابانهایی از شهر را در کنترل خود داشته است. سبز در عاشورا شکست سنگینی خورد بی‌آنکه حتی بفهمد شکست‌خورده است. تنها سه روز بعد و در جریان راهپیمائی دولتی چهارشنبه بود که سبز به شکست خود پی برد. سبز کفاره بی اعتنائی به زندگی و مطالبات میلیونها کارگر و کفاره ادبیات تحقیر‌آمیز خود بر علیه «شپشو» های احمدی نژادی را روز 9 دی پرداخت. «شپشو» ها به خیابان ریختند. نه فقط در تهران. برای سبز چیزی باقی نماند جز اینکه همه چیز را به ساندیس حواله دهد و باز هم بیش از پیش شپشوها را به آغوش حکومت براند. سبز حتی نفهمید که به این ترتیب اعتراف می‌کند که ساندیس برای جمعیتی بیش از موسوی ارزش دارد.
بلاهت سبز اما ناشی از بلاهت تک تک عناصر آن نبود. برعکس، بسیاری از هوشمندترین افراد در این جنبش فعال بودند. این بلاهتی بود جمعی، ساختاری. در شکلگیری این بلاهت سلطنت طلب استودیو نشین لس آنجلس همانقدر شریک بود که اصلاح طلب واشنگتنی و چپ سبز شده و «بنده» ناچیز موسوی و شیخ غران کروبی. شعور سبز برآیند متوسط خرد جمعی مدیائی تشکیل دهندگان آن بود. سبز مرزهای تویتر و فیس بوک را در جنبش اجتماعی به نمایش گذاشت. این جریانی بود که تنها به اتکاء قدرتی خارج از خود می‌توانست به جابجایی قدرت سیاسی منجر شود. مثل همه انقلابات مخملی مشابه که ترکیبی از جناحهای درونی قدرت بعلاوه برتری مدیائی جهانی و حمایت قدرتهای بزرگ «جامعه جهانی» برای جابجائی قدرت کفایت می کرد. سبز جنبشی بود که از ابتدا به قدرت باند رفسنجانی در حاکمیت اتکا داشت. سبز با داعیه اصلاحات به میدان آمد و تصور انقلاب را دامن زد تا همین باند قدرت در حاکمیت باند رقیب را عقب براند. سبز نه جنبش اصلاحات بود و نه جنبش انقلاب. برای همین هم شعور جمعی سبز شعور شتر مرغی بود که نه می‌توانست بپرد و نه بار ببرد. بدبختی سبز در این بود که در مقابل خویش نیرویی را می یافت که از توانایی بسیجی به مراتب بیش از شواردنادزه گرجی برخوردار بود. جنبش پسا انتخاباتی می‌توانست و توانست کارکرد قدرت حاکم را مختل کند، اما نمی‌توانست و نخواهد توانست آن را شکست دهد.
اما این تمام هنر سبز نبود. سبز با ظهور خود یکباره همه آنچه را که در سالیان دراز، خشت بر خشت و در کار سنگین و طاقت فرسای صدها و هزاران فعال جنبشهای اجتماعی و مطالباتی ساخته شده بود در خود بلعید، حل کرد و نشانی از آنان باقی نگذاشت. با ظهور سبز نه جنبش زنانی در صحنه باقی ماند و نه جنبش دانشجویانی. آخرین مجاهدتهای جنبش کارگری نیز که در اول ماه مه جوانه های تولدی دیگر را نوید داده بود، با سبز به حاشیه انزوا رانده شد. و چه راحت همه این فعالین جنبشهای اجتماعی محصول کار چندین ساله خود را بر طبق اخلاص سبز گذاشتند و دستیابی به همه مطالبات خود را به فرجام جنبش سبز گره زدند. سبز زنان بسیاری را به میدان کشاند و دانشجویان بسیاری را. اما نه بلاواسطه برای خواستهایشان، بلکه برای تحقق اهداف خویش. اگر پیش از این همه جنبشهای اجتماعی خواهان تحول تحقق اهداف خود را در مبارزه‌ای صبورانه دنبال می کردند، با سبز همه این اهداف بر بستر جنبشی قرار گرفت که به چیزی کمتر از جابجائی در قدرت سیاسی رضایت نمی داد. اگر این جابجائی صورت نمی گرفت، چیزی هم از جنبشهای اجتماعی بر جا نمی ماند. سبز همه قدرتی را که در حقانیت این جنبشها بود در خدمت یک فریب بزرگ به کار گرفت. از حقانیت این جنبشها نیرو گرفت بدون آنکه ذره‌ای نیرو به آنان بدهد. سبز شیره جان این جنبشها را مکید و به آنان وعده پوچ تحقق یکباره همه این مطالبات را داد. و دقیقاً همین نیز زمینه‌ای برای آن شد که همه آن دسته از فعالین این جنبشها که اهداف خود را به سبز گره زده بودند، به پیگیر ترین و رادیکالترین مبارزان جنبش سبز نیز بدل شدند. سبز برای آن‌ها تبدیل به آخرین شانس تحقق رؤیاهایشان شده بود. و روز چهارشنبه 9 دی همه این فعالین ناباورانه شاهد فروپاشی همه توهمات خویش بودند. همه پیشرویهای چندین ساله این جنبشها در تلطیف فضای اجتماعی و کسب سنگرهایی کوچک در منافذ مختلف زندگی اجتماعی، به یکباره دود شد و بر هوا رفت. چهارشنبه 9 دی همه ظرفیت ارتجاعی موجود در جامعه با قدرتی افزون تر از تمام سالیان گذشته به میدان آمد. با چهارشنبه همه منافذ ابراز وجود هر گونه دگراندیشی بسته شد. فریاد اعدام توده به میدان آمده اعلام آغاز پایان سبز و همه توهمات گره خورده بدان بود. از چهارشنبه به بعد، سبز دیگر نمی‌توانست و نخواهد توانست همان چیزی باشد که تا آن روز بود. اگر اهرم اصلی سبز در جابجائی صفوف قدرت در درون خود دستگاه قدرت قرار داشت، پس باید این اهرم اصلی را حفظ کرد و برای حفظ این اهرم اصلی باید همه آنچه را که برای معامله در اختیار هست به کار گرفت. و چه چیزی بهتر از قربانی کردن یک پیاده برای دست زدن به یک قلعه بزرگ؟ روزهای حزن انگیز تهران آغاز شد. روزهای انتظار. انتظار برای تصمیم نهائی بازیگران اصلی صحنه. مبارز خیابانی سبز که تا آن زمان با این فریب بزرگ زندگی کرده بود که هر فعال جنبش یک ستاد آن است، ناگهان با این واقعیت تلخ مواجه شد که سرنوشت جنبش را بیانیه های آن «بنده» ناچیز و چانه زنی های عالیجناب سرخپوش رقم می‌زند و نه این ستاد خیابانی. مبارز خیابانی ای که زمانی به امید گذر از موسوی به معامله با تمام تاریخ خونین جمهوری اسلامی دست زده بود، حال باید می‌دید که چگونه آن «بنده» از او گذر کرده بود. «بنده» ای که زمانی همه را به خیابان کشاند تا آن «مضحکه نمایشی» انتخابات را باطل کند حال به این کفایت کرده بود که «دولت در مقابل مجلس» پاسخگو باشد. جنبشی که خود را امام حسینی نامیده بود و بر علیه یزید و یزیدیان شوریده بود، یکباره امام حسنی از آب درآمد و دربدر به دنبال حکمیت می گشت. کوه موش زائید.
لحظه حقیقت برای همه فعالین جان بر کف جنبش سبز فرا رسیده است. برای همه آنهائی که با توهم تحقق مطالبات حق طلبانه خود به پیاده نظام جنبشی ارتجاعی تبدیل شدند. برای همه آنهائی که در جهان وهم آلود پست مدرن خویش رؤیای جنبشی رنگین کمانی را تصویر کرده و همه هستی خویش را به پای جدالی ارتجاعی ریختند. لحظه حقیقت اینک فرا رسیده است. لحظه دریافتن این واقعیت که یک جنبش ارتجاعی را نمی‌توان به جنبشی انقلابی تبدیل کرد. لحظه بازنگری به این «دستاورد» که از همه ابزارهای موجود پیشا سبز چیزی باقی نمانده است. و سرانجام لحظه درک این حقیقت که برای تغییر جهان از واقعیت موجود باید آغاز کرد و نه از توهمات. و لحظه اعتراف به این حقیقت که یک گام واقعی آن جنبشهای مطالباتی هزار بار با‌ارزش تر از یک گام پیشروی موسوی در برابر احمدی نژاد است.
حوادث پر تلاطم هفته‌های اخیر اگر یک چیز را نشان داده باشند این است که سبز سرابی خونین بیش نبود و نیست. راه دستیابی به همه مطالبات حق طلبانه نه از دل جنبش سبز که با فاصله گرفتن از آن می گذرد. برای همه این مبارزان وظیفه لحظه حاضر بیش و پیش از هر چیز خروج از جنبش سبز و بازگشت به مسیری است که خود زندگی در مقابل آنان گذاشته بود. بازسازی همه ساختارهای ویران شده جنبشهای حق طلبانه پیشاسبز و خارج کردن همه این جنبشها از تیررس ترکش های انفجاری جدال ارتجاعی دو قطب بورژوازی. اقدام لحظه کنونی همین است. پشت کردن به سبز و روی آوردن به ساختن آینده. جنبش سبز به چپ ربطی نداشت و ندارد. عواقب ویران کننده آن اما مستقیماً بر کل چپ جامعه نیز تأثیر خواهد گذاشت. اگر مبارزه برای پیروزی سبز وظیفه چپ نبود، مبارزه بر علیه عواقب آن چنین نیست. این در درجه اول وظیفه چپ جامعه است. بنای یک بلوک سرخ و رهائیبخش طبقاتی را از همینجا شروع کنیم. بگذار با امید به آینده این روزهای حزن انگیز را به روزهای آغازی نو، به روزهای تولدی دیگر بدل کنیم.
بهمن شفیق

6 ژانویه 2010 16 دی 88

هیچ نظری موجود نیست: