۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

دو شعر از اوکتاو یو پاز ترجمه احمد شاملو




نوشتن


کيست آن که به پيش مي راند
قلمي را که بر کاغذ مي گذارم
در لحظه ي تنهايي؟
براي که مي نويسد
آن که به خاطر من قلم بر کاغذ مي گذارد؟
اين کرانه که پديد آمده از لب ها، از روياها،
از تپه يي خاموش، از گردابي،
از شانه يي که بر آن سر مي گذارم
و جهان را
جاودانه به فراموشي مي سپارم.

کسي در اندرونم مي نويسد، دستم را به حرکت درمي آورد
سخني مي شنود، درنگ مي کند،
کسي که ميان کوهستان سر سبز و درياي فيروزه گون گرفتار آمده
است.
او با اشتياقي سرد
به آ نچه من بر کاغذ مي آورم مي انديشد.
در اين آتش داد
همه چيزي مي سوزد
با اين همه اما، اين داور
خود
قرباني است
و با محکوم کردن من خود را محکوم مي کند.
به همه کس مي نويسد
هيچ کس را فرانمي خواند
براي خود مي نويسد
خود را به فراموشي مي سپارد
و چون نوشتن به پايان رسد
ديگر بار

به هيات من درمي آيد.


کنسرت در باغ


باريده باران
زمان به چشمي غول آسا ماند
که در آن
انديشه وار
درآمد و رفتيم.
رودي از موسيقي
فرو مي ريزد در خونم.
گر بگويم جسم، پاسخ مي آيد: باد!
گر بگويم خاک، پاسخ مي آيد: کجا؟

جهان دهان باز مي کند
همچون شکوفه يي مضاعف،
غمگين از آمدن
شادمان از بودن در اين مکان.

در کانون خويش گام برمي دارم
و راه خود را
باز نمي توانم يافت.


هیچ نظری موجود نیست: