نیمی ش آتش و نیمی اشک
می زند زار
زنی
... بر گهواره ی خالی
گُل ام وای!
در اتاقی که در آن
مردی هرگز
عریان نکرده حسرت ِ جان اش را
بر پینه های کهنه نِهالی
گُل ام وای
به بی راهه ی ریگ
رقصان در هُرم ِ سراب
به بی خیالی.
گُل ام وای
گُل ام وای
گُل ام!
گُل ام وای
گُل ام!
«احمد شاملو»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر