۱۳۹۵ دی ۱۰, جمعه

فراماسونری! ۲۵ سال در کنار پادشاه، خاطرات اردشیر زاهدی


فراماسونری
معروف‌ترین سفیر دربار پهلوی در آمریکا،در کتاب خاطرات خود به گوشه‌ای از معرفی کلوپهای فراماسونردر ایران قبل از انقلاب، اشاره کرده است. در کتاب زاهدی چنین می‌خوانیم:
یکی از وقایع عجیب، انتشار کتاب‌های افشاگرانه معروف به فراموشخانه (فراماسونری) در اوایل سال ۱۳۴۸ بود که ایران را تکان داد و موجی از حیرت در محافل سیاسی و اجتماعی آن روز کشور به وجود آورد و آخر هم ما نفهمیدیم که اصل ماجرا چه بود!
تا قبل از سال ۱۳۴۷ در ایران سه گروه عمده فری‌ماسون (یا به اصطلاح متداول فراماسونی) فعالیت نیمه پنهان داشتند. سابقه کلوپ فری‌ماسونی در ایران به دوران صفویه و آمدن اولیه انگلیسی‌ها به کشور بازمی‌گردد. اما شکل فعال آن در دوران قاجاریه قوام و دوام پیدا کرد و من موقعی که وزیر امور خارجه بودم سندی پیدا کردم که نشان می‌داد پادشاهان قاجاریه از ناصرالدین شاه به بعد عضو کلوپ فری‌ماسونی انگلیسی بوده‌اند.
در دوران سلطنت اعلیحضرت محمدرضا شاه لژهای فری‌ماسون منظم ایران به سه گروه عمده تقسیم می‌شدند:
۱- گروه لژهای تابع فری ماسون بریتانیای کبیر (این لژهای فری‌ماسونی در محل انجمن رازی واقع در خیابان شاه‌رضا (خیابان انقلاب) جلسات خود را برگزار می‌کردند و استاد اعظم آنها یک نفر انگلیسی مرموز به نام «سر کریستوفر فرای» بود که در تهران زندگی می‌کرد و با اکثر رجال بلندپایه کشور دوستی و رفاقت صمیمانه داشت. من بارها او را می‌دیدم که به کاخ سلطنتی می‌آید و بدون رعایت تشریفات به دیدن اعلی‌حضرت می‌رود!)
۲- گروه لژهای تابعه تشکیلات فری‌ماسونی فرانسه: این لژها جلسات خود را کاملاً سری و با رعایت کامل تشریفات در محل انجمن ابوعلی سینا در خیابان بهارستان پایین‌تر از دروازه شمیران برگزار می‌کردند و استاد اعظم آنها مدتها دکتر سعید مالک و دکتر منوچهر اقبال بودند. متأسفانه در زمان استادی اعظم دکتر سعید مالک کارهای زشتی هم در این کلوپ انجام می‌شد و از جمله اعضای جدید که می‌خواستند به عضویت لژ فراماسونی فرانسوی دربیایند بدون رعایت سن و سال و یا هر قید و بندی باید در جلسه‌ای با حضور شورای عضوگیری حاضر شده و در ملأعام به شخصی که توسط شورا به محل آورده شده بود (و او هم از اعضای کلوپ بود) لواط بدهد این افتضاح را دکتر سعید مالک پایه‌گذاری کرده بود و از آن لذت زیادی می‌برد. رسوایی کلوپ فرانسوی به جایی رسیده بود که در محافل و مجالس آن زمان برای تخفیف دادن اشخاص و یا سر به سر گذاشتن از آنها می‌پرسیدند آیا شما عضو کلوپ لژ فرانسوی هستید؟! و یا می‌گفتند خوب است شما با این سر و شکلی که دارید یک سری به لژ فرانسوی بزنید، مطمئناً مورد توجه قرار خواهید گرفت من اوایل این حرف‌ها باورم نمی‌شد تا اینکه یک روز رو را سفت کردم و از آقای ارنست پرون سوئیسی (که او هم عضو لژ فرانسوی بود) در مورد این شرط عجیب عضوگیری سئوال کردم. ارنست پرون که خودش یک محفل همجنس‌بازی در میان رجال و درباریان تشکیل داده بود مطلب را با آب و تاب فراوان برایم تعریف کرد، و معلوم بود از شرح این اعمال قبیح لذت می‌برد. هویدا، دکتر غلامرضا کیانپور، برادر هویدا (فریدون)، عبدالمجید مجیدی، ارتشبد نعمت‌الله نصیری، محمدعلی قطبی (دایی شهبانو فرح)، ارنست پرون سوئیسی، ارتشبد قره‌باغی، حسنعلی منصور، جواد منصور، منصور روحانی، سپهبد خسروانی و بسیاری از دیگر رجال سیاسی و نظامی متأسفانه به این اخلاق زشت جنسی مبتلا بودند (و یا بهتر بگویم بیمار جنسی بودند) و بویژه در زمان ریاست سرلشکر پاکروان بر ساواک گزارشات مستندی در مورد اعمال خلاف اخلاق و خلاف عرف و غیرمعمولی آقایان تهیه و به عرض اعلیحضرت می‌رسید. سرانجام اعلیحضرت خسته شدند و به پاکروان دستور دادند ساواک به جای آنکه وقت خودش را مصروف زندگی خصوصی رجال کند فقط به فکر کشف توطئه‌های احتمالی سیاسی باشد. سرلشکر پاکروان مرد تحصیلکرده‌ای بود و از این قبیل افراد خیلی تنفر داشت.
من هم همیشه از مردی که اخلاق زنها را داشته باشد و کارهای خلاف طبیعت بشر بکند نفرت داشته‌ام. متأسفانه اطرافیان اعلیحضرت یک چنین افرادی بودند و همین نامردها بودند که با اعمال خلاف خود وجهه سلطنت پهلوی را خدشه‌دار و نهایتاً باعث شورش عمومی مردم شدند.
اعتراض اعلیحضرت به لواط دادن رجال در لژ ابن سینا (فرانسوی) که باعث بروز شایعات زشت و خردکننده‌ای در جامعه گردیده بود موجب گردید دکتر سعید مالک، کرسی استادی اعظم را به دکتر منوچهر اقبال واگذار کند و دکتر اقبال این شرط ناپسند را از روی متقاضیان عضویت در لژ فرانسوی برداشت!
۳- لژهای فری‌ماسونی تابعه آلمان: جلسات لژ آلمان در منزل شخصی به نام دکتر امیر حکمت در قلهک انجام می‌شد و کسی جز خودشان را به این منزل راه نمی‌دادند و به همین خاطر از تصمیمات و مذاکرات آنها کسی مطلع نمی‌شد. من شنیدم ساواک هم در نفوذ به محفل آنها درمانده شده بود.
در سال ۱۳۴۷ یکی از دوستان صمیمی و قدیمی اعلیحضرت رئیس‌جمهوری آمریکا شد و این شخص کسی نبود مگر آقای «ریچارد نیکسون» از حزب جمهوری‌خواه. آمریکایی‌‌ها فاقد هر نوع قید و بندی هستند! نیکسون هم از این قاعده مستثنی نبود و در تهران با طبقات مختلف مردم رفت و آمد می‌کرد و دوستان زیادی در جامعه ایرانی داشت. او در تهران که بود بعضی شب‌ها به هتل دربند در شمال تهران می‌آمد و در کازینوی آن به بازی می‌پرداخت. او با والاحضرت اشرف هم دوست صمیمی بود و چون هتل دربند متعلق به والاحضرت اشرف بود و ایشان اکثراً برای سرکشی به هتل می‌آمدند گاهی به اتفاق آقای ریچارد نیکسون دیده می‌شدند. با قرار گرفتن ریچارد نیکسون در رأس رهبری جهان غرب حس اعتماد به نفس به مردم آمریکا و متحدان آن که در دوران حکومت کندی و جانسون تا حدود زیادی خدشه‌دار گردیده بود بازگشت و اعلیحضرت که بالغ بر دویست میلیون دلار به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا (به پرزیدنت نیکسون) کمک کرده بودند تصمیم به محدود کردن عوامل خارجی در کشور گرفتند. بنده به عنوان دوست نزدیک  شاهنشاه از یک سو و آقایان ارتشبد نعمت‌الله نصیری و ارتشبد حسین فردوست به ایشان مشورت دادیم و عرض کردیم که اکنون ریاست جمهوری آمریکا در دست جمهوری‌خواهان است و نیکسون دوست خوب شاه ایران است و موقعیت مناسبی است تا اعلیحضرت مراکز متعدد قدرت را منحل سازند. مذاکرات زیادی به عمل آمد و تصمیمات زیادی گرفته شد که مهم‌ترین آن سرکوب باقیمانده مخالفان دهه ۱۳۳۰ و متمرکز کردن کانون‌های فراماسونری بود. بدین ترتیب تصمیم گرفته شد لژهای پراکنده فراماسونری موجود در ایران در «لژ بزرگ ایران» ادغام شوند. برای نیل به این هدف شریف امامی احضار شد و به او مأموریت داده شد تا «لژ بزرگ ایران» را تأسیس کند. شریف امامی فوراً فعالیت خود را آغاز کرد و با همکاری دکتر حسن امامی (امام جمعه تهران) و دکتر علی‌آبادی «لژ بزرگ ایران» را تشکیل داد. یادم هست که پس از تشکیل «لژ بزرگ ایران» سه تن از استادان اعظم فراماسونری برای  تقدیس لژ ایران(!) به تهران وارد شدند. این سه تن عبارت بودند از: سر رینالد اوریوئینگ (استاد اعظم لژ بزرگ اسکاتلند) ارنست وان هک ‌(استاد اعظم لژ بزرگ فرانسه) و ورنر رومر (استاد اعظم لژهای متحده آلمان) در میان این سه نفر سر رینالد (استاد اعظم اسکاتلندی) شخصیت مقدس‌تر و با اهمیت‌تری بود و از اعلیحضرت تقاضای شرفیابی کرد اما اعلیحضرت که مایل بودند شخصاً در رأس این لژ جدیدالتأسیس قرار بگیرند و استادی اعظم لژ بزرگ ایران را عهده بگیرند سر رینالد را به حضور نپذیرفتند و این عمل باعث آشفتگی زیاد سر رینالد شد. در این موقعیت حساس که مقاومت‌های آشکار و پنهان در برابر تأسیس لژ بزرگ ایران به وجود آمده بود اتفاق عجیبی افتاد که هرگز ریشه‌های آن تا امروز معلوم نشده است و من اکنون می‌خواهم در پیشگاه تاریخ این راز سر به مهر را باز کنم!
یک نفر به نام «اسماعیل رائین» که خبرنگار یکی از خبرگزاری‌های خارجی در تهران بود با همکاری یک مؤسسه مطبوعاتی تهران سه جلد کتاب قطور حاوی اطلاعات و عکس‌هایی در مورد لژهای فراماسونری فعال در ایران همراه با اسامی کلیه اعضای این لژها منتشر کرد.
انتشار این کتاب‌ها مانند یک بمب عظیم در جامعه آن روز ایران صدا کرد و هر کس دیگری را متهم به خیانت و انتشار این اسامی می‌کرد. با توجه به اینکه «اسماعیل رائین» خبرنگار یک شبکه خارجی در تهران و از ژورنالیست‌های شناخته شده بود، معلوم بود که با ساواک ارتباط دارد و در صورتی که مورد اعتماد و مورد وثوق ساواک نبود به او اجازه کار خبری نمی‌دادند. بنابراین هر انسان کودن با کمترین بهره هوشی می‌فهمید که آن خبرنگار و این مؤسسه انتشاراتی نمی‌توانسته‌اند به صلاحدید خود این کار مخاطره‌آمیز را انجام داده باشند. از همه مهم‌تر اینکه کلیه آثار مطبوعه در ایران باید از وزارت فرهنگ و هنر اجازه انتشار دریافت می‌کرد و معلوم بود وزارت فرهنگ و هنر هرگز به کتابی که در آن اسامی کلیه مقامات بلندپایه و میان پایه کشور همراه با اطلاعات شخصی آنها چاپ شده (و سمت آنها در لژهای فراماسونری خارجی درج گردیده) اجازه انتشار نمی‌دادند، مگر آنکه پشت پرده دست فرد قدرتمندتری در کار باشد. آقای شریف امامی آدم سالوس و حقه‌بازی بود. از آن حقه‌های روزگار! وقتی «لژ بزرگ ایران» تأسیس شد نظر اعلیحضرت این بود که شخصاً مقام استادی اعظم را عهده‌دار شوند. اما هیأت مقدسان (!) فراماسونری که در مهرماه سال ۴۷ به ایران آمدند، تا لژ بزرگ ایران را تقدیس کنند و به کار آن رسمیت بخشند، به اشاره و با شیطنت و تحریک شریف امامی با استادی اعظم اعلیحضرت مخالفت کردند و گفتند شخص برای رسیدن به استادی اعظم باید مراحل طولانی و مدارج گوناگونی را طی کند و عبودیت خود به آرمان جهانی فراماسونری را به اثبات برساند تا به استادی اعظم برسد و هر کس به پشتوانه قدرت سیاسی نمی‌تواند یک شبه استاد اعظم شود! این برخورد برای اعلیحضرت تکان‌دهنده بود. ایشان شخصاً به بنده فرمودند: «اردشیر خان! پدر ما به منافع بریتانیای کبیر خدمات ارزنده‌ای کرد و با ایجاد حکومت مقتدر پهلوی(!) جلوی حرکت اتحاد شوروی به طرف هندوستان و خلیج فارس را گرفت و کمونیست‌ها و انقلابیون را سرکوب کرد. خود ما هم از اولین روزهای سلطنت در جهت منافع حیاتی انگلستان و متحدان آن حرکت کرده‌ایم! اکنون آنها از استادی اعظم شریف امامی در برابر ما حمایت می‌کنند و این برای ما غیرقابل قبول است!»
بنده (زاهدی) عرض کردم: «حقیقت این است که خاندان امثال شریف امامی و سرشاپور ریپورتر و یا اسدالله خان علم در خدمتگزاری به تاج و تخت انگلستان و منافع بریتانیای کبیر سابقه چند صد ساله دارند و نمایندگان رسمی ملکه انگلستان در ایران هستند و انگلستان که اکنون از نزدیکی زیاد ایران و ایالات متحده آمریکا ناراضی است. با حمایت از شریف امامی در برابر اعلیحضرت جهت تصدی‌گری استادی اعظم خواسته است نارضایتی خود را نشان دهد…»
مطالب دیگری میان بنده و اعلیحضرت رد و بدل شد و طی روزهای بعد اعلیحضرت با بعضی معتمدان دیگر خود هم مشاوره کردند و ما ناگهان مواجه با انتشار کتاب ۳ جلدی  فراماسونری آقای اسماعیل رائین شدیم. (البته جلد چهارم این کتاب هم زیر چاپ بود که با فشار لژهای خارجی فراماسونری و اساتید اعظم جهانی از انتشار آن جلوگیری به عمل ‌آمد.)
من تا آن روز عصبانیت شریف امامی و جسارت او را ندیده بودم! او همیشه آدم خاضع و خاشعی در برابر اعلیحضرت بود و دست ایشان را می‌بوسید و از ابراز کلمات و جملات ذلیلانه در اثبات عبودیت و سرسپردگی خود کم نمی‌گذاشت ولی پس از چاپ و انتشار سه جلد کتاب به هر کسی که فکر می‌کرد در انتشار این کتاب افشاگرانه دست داشته است تلفن زده و او را به باد فحش و ناسزا گرفت تا ریشه این اقدام را که برخلاف منافع خود و بریتانیای کبیر ارزیابی کرده بود پیدا کند! به من هم تلفن کرد و با تندی و خشونت گفت: «مسئله من و اعضای فراماسونری در میان نیست، انتشار این کتاب اعلان جنگ با امپراطوری بریتانیای کبیر می‌باشد!» من از مطلب ابراز بی‌اطلاعی کردم و وقتی دیدم باور نمی‌کند سوگند خوردم و گفتم نه تنها از چگونگی موضوع بی‌خبر هستم، بلکه تا این لحظه کتاب موصوف را هم ندیده‌ام! شریف‌امامی که می‌کوشید روابط گذشته‌اش را با پدرم و با من یادآوری کند و حس دوستی مرا تحریک نماید اظهار داشت: این اطلاعات امروز بر علیه من و دوستانم منتشر شده است و چند وقت دیگر نوبت شما و پدرتان است! من به فوریت منظور او را درک کردم.شریف امامی می‌گفت: «جمع‌آوری این اطلاعات نمی‌تواند کار یک نفر مخبر خبرگزاری (رائین) باشد و آمریکایی‌ها برای ضربه زدن به انگلیسی‌ها وارد عمل شده و اطلاعاتی را که در مورد فراماسون‌ها داشته‌ اند به ساواک داده و ساواک هم آنها را منتشر کرده است.» بنده بدون اظهارنظر گفتم: «اگر شما چنین اطمینانی دارید خوب است به ساواک مراجعه و تحقیق نمائید.»شریف‌امامی با سپهبد نعمت‌الله نصیری روابط خوبی داشت و در بعضی امور تجاری و بازرگانی با هم شریک بودند. آنها به وسیله ایادی خود در شمال کشور زمین‌‌های مرغوب را در قطعات ده هکتاری و بیشتر تصاحب می‌کردند و درخت‌های جنگلی را به تولید‌کنندگان زغال می‌فروختند و وقتی این درخت‌ها زغال و زمین از درخت پاک می‌شد زمین‌ها را به مشتریان و سازندگان ویلاهای مجلل شمال می‌فروختند. نعمت‌الله نصیری طرح‌های بزرگی برای شمال کشور داشت و از جمله می‌خواست با تله کابین تهران را به دریای مازندران وصل کند که انقلاب اجازه نداد و او به جوخه اعدام سپرده شد. البته در زمانی که رئیس ساواک بود جزیره کیش را از اعلیحضرت تحویل گرفت و در آنجا تأسیسات زیادی ساخت. در کیش نصیری با اسدالله علم و شریف امامی شریک بود. او در توجیه سرمایه‌گذاری در کیش که با بودجه ساواک صورت می‌گرفت می‌گفت هدفش کشاندن شیوخ عیّاش و خوشگذران و بی‌بند و بار حاشیه جنوبی خلیج فارس و امرای منطقه به کیش و نفوذ در آنها و تخلیه اطلاعاتی آنها می‌باشد.
در شمال هم در منطقه نوشهر و چالوس فعال بود و یک برج در کنار دریای چالوس در دست احداث داشت که با پیروزی انقلاب ناتمام ماند. در نوشهر هم سرگرم ساختن یک متل بزرگ در جنگل و اتصال آن با تله‌کابین به دریا بود. خلاصه او همه کاری می‌کرد جز رسیدگی به وظایف قانونی‌اش.
اداره ساواک در سالهای پایانی به عهده پرویز ثابتی بود و نصیری تبدیل به یک ماشین امضاء شده بود. خلاصه مطلب اینکه شریف امامی تلفن را برداشت و با مراکز قدرت تماس گرفت و به ملاقات عده‌ای رفت و سرانجام به این نتیجه رسید که این اطلاعات به وسیله «سی ـ ای ـ ا» و «ساواک» جمع‌آوری شده و مؤسسه انتشاراتی بدون اجازه ساواک جرأت چاپ اسامی بلندپایه‌ترین مقامات مملکت را در لیست فراماسون‌ها نداشته است!
البته واضح است که ساواک هم به ابتکار خود این کار را نکرده و اگر هم تحت فشار آمریکایی‌ها (که در آن موقع مستشارانی در ساواک داشتند) این کار را کرده باشد قدر مسلم با اطلاع و اجازه اعلیحضرت بوده است! البته اگرچه من چیزی به شریف امامی نگفتم اما حقیقت این بود که بعد از ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ انگلیسی‌ها که مجبور به واگذاری بعضی از امتیازات و قراردادهای خود به آمریکا شده و به اجبار پای پسرعموهای آمریکایی خود را به ایران باز کرده بودند می‌‌کوشیدند جبران مافات کرده و در همه سطوح مدیریت کشور عوامل خود و طرفداران سیاست انگلستان را بنشانند. آنها با فعال کردن انجمن‌های فراماسونری و گردآوری طرفداران سرسخت سیاست انگلستان در ایران سرانجام در سالهای ۱۳۴۵ به بعد تعادل موجود در عرصه سیاسی ایران را به نفع خود بر هم زدند و در دولت و مجلس و حتی ارتش نسبت به آمریکایی‌ها موقعیت بهتری پیدا کردند. به طوری که ناگهان ارتش تصمیم به خرید یک هزار تانک چیفتن از انگلستان گرفت و دولت هم بودجه نجومی آن را تصویب کرد! قراردادهای بزرگ یکی پس از دیگری با انگلستان بسته می‌شد و انگلیسی‌ها در اکثر مناقصه‌های دولتی ایران برنده می‌شدند و شرکت ملی نفت هم قراردادهای جدید اکتشاف و استخراج نفت را با شرکتهای انگلیسی منعقد می‌ساخت.
آمریکاییها که از وجود شبکه در هم تنیده فراماسونری در ایران و تأسیس شعبات آن در  سراسر کشور مطلع شده و می‌دیدند عموم رجال عمده کشور عضو فراماسونری هستند و در موقع ورود به جرگه فراماسون‌ها سوگند وفاداری نسبت به منافع امپراطوری انگلستان یاد می‌کنند دستگاه جاسوسی خود را به کار انداختند و اطلاعات کامل این شبکه را  جمع‌آوری و همراه با اسامی اعضای آن به ساواک دادند تا منتشر نماید!
اعلیحضرت با توجه به اینکه نمی‌خواستند خشم و عصبانیت لندن برانگیخته شود و تعادل موجود میان سیاست آمریکا و سیاست انگلستان در ایران به نفع یکی از آنها بر هم بخورد با این امر مخالفت کرده و راه‌حل دیگری را پیشنهاد کردند.
اعلیحضرت به آمریکایی‌ها گفتند بهترین راه‌حل این است که من (شاه مملکت) شخصاً کنترل فراماسون‌ها را در دست بگیرم و کم کم تعداد اعضای متنفذ وابسته به سیاست انگلستان را کاهش داده و طرفداران سیاست آمریکا را وارد جمعیت کرده و تعادل ایجاد نمایم. آمریکایی‌ها این پیشنهاد اعلیحضرت را پسندیدند و به همین علت آن ماجرای ادغام  لژهای فراماسونری و تشکیل «لژ بزرگ ایران» پیش آمد و نظر اعلیحضرت هم این بود که پس از ادغام لژها و تشکیل لژ بزرگ ایران معظم‌له(!) شخصاً به مقام استادی اعظم لژ بزرگ ایران برسند! اما پس از آنکه سه مقام مقدس فراماسونری جهانی (انگلیسی) به ایران آمدند و ضمن مراسم ویژه‌ای لژ بزرگ ایران را تقدیس(!) کرده و به کار آن رسمیت بخشیدند با استادی اعظم اعلیحضرت مخالفت کرده و شریف امامی را به استادی اعظم منصوب نمودند! متعاقب این اتفاق نادر، شاه که بسیار عصبانی و ناراحت شده بود به ساواک دستور داد کلیه اسامی فراماسون‌ها و اطلاعات مربوط به آنها را منتشر کند!
شریف امامی که رودست خورده بود پس از تحقیقات مختصری به این نتیجه رسید که  انتشار این سه جلد کتاب افشاگرانه که باعث رسوایی او و سایر طرفداران سیاست انگلستان در ایران شده، با دخالت ساواک و دستور مستقیم شاه بوده است. شریف‌امامی هر هفته روزهای سه‌شنبه ساعت ۱۱:۳۰ وقت شرفیابی داشت و سالهای طولانی بود که در این روز به دیدار اعلیحضرت می‌آمد و ضمن گفتگو با معظم له (!) و عرض گزارشات لازم ناهار را هم با ایشان صرف می‌نمود. آن روز شریف‌امامی برای نشان دادن نارضایتی خود این برنامه را بر هم زد و خدمت اعلیحضرت شرفیاب نشد. آقای معینیان که می‌دید ساعت از ۱۱:۳۰ گذشته و شریف‌امامی نیامده به آقای آبتین در مجلس سنا تلفن زده و علت را می‌پرسد. آبتین طبق تعلیمات شریف امامی به او می‌گوید: «آقای شریف امامی از انتشار کتاب‌های فراماسونری عصبانی هستند و به همین خاطر صلاح دیدند به دیدار شاه نیایند!»  … من تا آن روز ندیده بودم یک نفر از رجال، ولو بلند پایه‌ترین رجال، چنین بی‌حرمتی به اعلیحضرت روا دارد. حتی در زمان حکومت دکتر محمد مصدق هم با آنکه روابط شاه و نخست‌وزیر فوق‌العاده بحرانی بود و حتی مصدق خواهر و مادر شاه مملکت را از کشور تبعید کرده بود، اما احترام شاه را نگه می‌داشت و همیشه می‌گفت: مطابق قانون اساسی ایشان شاه و مورد احترام هستند! این جسارت از طرف شریف‌امامی بعید بود. بدین ترتیب آمریکایی‌ها ضربه مهلکی به بدنه دستگاه سیاست انگلیسی در ایران وارد آوردند. شریف امامی از ناشر کتاب و نویسنده کتاب به دادگستری شکایت کرد اما علیرغم سمت بالای مملکتی و نفوذ سیاسی و قدرتی که داشت و در خود دادگستری هم فراماسون‌ها اکثریت را داشتند نتوانست کاری از پیش ببرد و کتاب هر هفته نایاب و مجدداً تجدید چاپ می‌شد. بدین ترتیب از شریف امامی و صدها رجال سیاسی نامدار کشور هتک حرمت شد و آبروی آنها به کلی از بین رفت! پس از چند ماه که شریف امامی با اعلیحضرت قهر بود و به دیدار ایشان نمی‌آمد جناب آقای عدل‌الملک دادگر از رجال سیاسی قدیمی ایران پا در میانی کرد و شریف امامی را نزد اعلیحضرت آورد و از ایشان خواست تا بی‌ادبی شریف‌امامی را نادیده بگیرد و او را ببخشد. این قهر و آشتی موجب شد تا پر‌ده‌ها و حرمت‌ها شکسته شود. همانطور که قبلاً عرض کردم در کتاب فراماسونری اشاره شده بود که اعضا موقع ورود به جرگه فراماسونری باید تشریفاتی را بگذرانند که از جمله آن دادن لواط است! بنابراین ما هر رجل سیاسی و نظامی را که می‌دیدیم و قبلاً اسم او را در لیست فراماسون‌ها و اعضای این جمعیت سری دیده بودیم بی‌ اختیار به یاد عمل مذمومی که او انجام داده می‌افتادیم و گاهی هم با ایما و اشاره او را مذمت می‌کردیم! در بعضی از میهمانی‌ها و مجالس اعلیحضرت به بنده امر می‌فرمودند که آ‌بروی فلان کس را ببر! بنده هم در حضور جمع از او سئوالاتی کرده و در مورد صحت شرط وارد شدن به فراماسونری با صدای بلند سئوال می‌کردم و با عبارات بی‌پرده و الفاظ تند و روشن و آشکار از فرد موردنظر سئوالات خردکننده‌ای می‌کردم و او را رسوا می‌نمودم. باید عرض کنم که پس از انتشار کتاب‌ها و رسوایی رجال سیاسی شاه قصد داشت به مرور  همه رجالی را که نامشان در لیست فراماسون‌ها آمده است از کار برکنار کند اما پس از مسافرت سال ۱۳۴۹ به اروپا و ملاقات با پادشاهان و نخست‌وزیران کشورهایی مانند سوئد، فنلاند، انگلستان و… که خودشان هم عضو فراماسونری جهانی بودند تغییر رأی داده و در بازگشت  به ایران از در دوستی و آشتی با فراماسون‌ها درآمدند و حتی در تیرماه سال ۱۳۴۹ زمین و پول در اختیار شریف امامی قرار دادندتا ساختمان آبرومندانه‌ای برای کلوپ فراماسونری ساخته شود.
حقیقت محض این بود که بیش از نود درصد رجال عمده کشور و مدیران میانی کشور و حتی فرماندهان نظامی (که مطابق قانون حق عضویت در مجامع سیاسی را نداشتند) عضو فراماسونری بودند و اعلیحضرت نمی‌توانست و قادر نبود که همه آنها را کنار بگذارد! بنده به عنوان یک نفر وارد در امور سیاسی ایران (حداقل از سال ۱۳۳۰ شمسی که ۲۵ سال تمام در کنار پادشاه کشور بوده‌ام و از جزئیات مسائل پشت پرده آگاهی کامل دارم) باید بگویم؛ انگلیسی‌ها در ایران ریشه‌دار هستند و حداقل از چهارصد سال قبل (مطابق اسناد موجود) به تربیت کادرهای سیاسی در کشور ما دست زده‌اند. من از آن دسته آدم‌های بدبین نیستم که همه چیز را زیر سر انگلیسی‌ها می‌‌دانند اما بر اساس تجربیات طولانی در فعالیت‌های سیاسی و دسترسی به اسناد سری و فوق محرمانه و معاشرت با عوامل انگلیس در ایران می‌خواهم عرض کنم که در حکومت ایران افرادی بودند که بیشتر از آنکه خود را ایرانی بدانند، انگلیسی می‌دانستند. سردسته این افراد امیراسدالله علم بود که از ملکه انگلستان لقب شوالیه گرفته بود و لقب‌های تشریفاتی نظیرلرد و سر و همه این‌ها را داشت.
خانواده علم نسل اندر نسل خدمتگزار دولت بریتانیا بودند و وظیفه آنها حفظ امنیت جنوب خراسان و سیستان و بلوچستانم (سرحدات هند، انگلیس ـ پاکستان امروزی) بود.
سرشاپور ریپورتر را هم که همه می‌شناسند و می‌دانند ملیت انگلیسی داشت و پدرش  (اردشیر ریپورتر) معرف رضاشاه به انگلیسی‌ها و در واقع پایه‌گذار سلطنت پهلوی‌ها بود.
دکتر منوچهر اقبال هم نوکر انگلیسی‌ها بود و به این مطلب افتخار می‌کرد. اگر بخواهم عوامل انگلستان را نام ببرم باید تقریباً همه رجال دویست سال اخیر را در این لیست قرار بدهم.
منبع: ۲۵ سال در کنار پادشاه، خاطرات  اردشیر زاهدی

هیچ نظری موجود نیست: