۱۳۹۸ شهریور ۱۱, دوشنبه


مصطفی شعاعیان ‏/ فصل هشتم قسمت پایانی 
محمود طوقی
وحيد افراخته تفالهاى بىمقدار

ورود به بحث ترور
قبل از ورود به بحث ترور شعاعيان لازم است به سه مسئله توجه كرد.
۱- در چگونه نظامى زندگى مى ‏كنيم.
۲- چگونه سازمان حزبى داريم.
۳-مضمون ترور چه بوده است.
جز اين قلوه ‏كن كردن مسائل از بستر تاريخى است و پاسخ دادن به مسائل از پايگاه امروز به كرده ‏هاى ديروز، اين‏كار هرچه باشد علمى نيست.
در يك نظام دمكراتيك وضعيت پيشاهنگ و سازمان و حزب پيشاهنگ به ‏جايى نمى ‏رسد كه مستلزم خودزنى باشد. شكل سازمان پيشتاز در يك نظام دمكراتيك باز و داوطلبانه است. عناصر پيشتاز داوطلبانه مى ‏آيند. سازمان و ايدئولوژى خود را برمى ‏گزينند و مختارند كه در هر زمان در اين داد و ستد خود با سازمان و حزب تجديد نظر كنند. هم چنان‏كه آمدن داوطلبانه است رفتن نيز بلامانع است. سازمان پيشتاز هول و ولايى از حكومت ندارد. حكومت نيز با او كنشى قانونمند دارد. پس در پى نفوذ و فروپاشى سازمان پيشتاز نيست و سازمان پيشتاز نيز نيازى به ضداطلاعات سازمانى و خنثى كردن عناصر نفوذى ندارد.
از نظر مرامى كه ديگر جاى چون و چرا ندارد كار حزبى، كارى است دواطلبانه پس تا زمانى يك عنصر عضو حزب است كه به مرام آن حزب باور داشته باشد. بى ‏باورى به آن مرام خود به‏ خود باعث خروج او از حزب مى‏ شود.
پس ترور عقيدتى و ترور امنيتى در رابطه با نظام ‏هاى دمكراتيك و احزاب علنى نيست. تنها ترور شخصيتى مى‏ تواند مطرح باشد. طرح مسائل جانبى و ضعف‏ هاى زندگى فردى، سرك كشيدن در زندگى گذشته و اشتباهات در ترور يك فرد و بزرگ ‏نمايى و وارونه ‏نمايى آن‏ها براى زير سؤال بردن نظريات و يا انتقادات او.
به ‏هرروى بحث ما آبشخور ديگرى دارد، زندگى در يك نظام توتاليتر و كار و فعاليت در يك سازمان مخفى در چنين شرايطى سه نوع ترور مطرح مى ‏شود:
۱- ترور امنيتى
۲-ترور شخصيتى
۳- ترور عقيدتى.
در تاريخچه ترور درون گروهى در ايران ما با ۱۵-۱۴ ترور در مجموع روبه‏ روييم از انجمن‏ هاى غيبى تا امروزمى‏ شود حدوداً هر ده سال يك ترور.
از اين مجموعه حدود يازده ترور امنيتى بوده است. دو تاى آن عقيدتى و يكى اخلاقى بوده است.
۱- يوسف خزدوز ـ انجمن غيبى ـ افشاء اسرار
۲- كريم دواتگر ـ كميته مجازات ـ افشاء اسرار
۳- حسام لنگرانى ـ حزب توده ـ افشاء اسرار
۴- پرويز نوايى ـ حزب توده ـ افشاء اسرار
۵-محسن صالحى ـ حزب توده ـ افشاء اسرار
۶- داريوش غفارى ـ حزب توده ـ افشاء اسرار
۷-آقابرار خاطرى ـ حزب توده ـ افشاء اسرار
۸- نوشيروان‏پور ـ سازمان چريك‏هاى فدايى ـ افشاء اسرار
۹- بى ‏نام
۱۰- بى ‏نام
۱۱-بى‏ نام
۱۲-بى‏ نام
۱۳-عليرضا پنجه ‏شاهى ـ چريك‏هاى فدايى خلق ـ مشكل اخلاقى
۱۴- صمديه لباف ـ مجاهدين ـ اختلاف مرامى
۱۵- شريف واقفى ـ مجاهدين ـ اختلاف مرامى
 
فعلاً وارد اين بحث نمى ‏شويم كه از اين دوازده ترور امنيتى تا چه حد مقرون به‌حقيقت بوده است. لااقل از نظر عاملين ترور شواهد و دلايل كافى بوده است.
مى ‏ماند دو ترور مرامى كه در تغيير ايدئولوژى مجاهدين در سال ۵۴ اتفاق افتاد. بيش از هشتاد درصد سازمان مجاهدين ماركسيست شدند. بيست درصد نپذيرفتند بر سر نام و امكانات اختلاف پيش آمد و كار به درگيرى و تصفيه كشيد و دو نفر كشته شدند. اين ترورها بعدا از سوى بخش منشعب سازمان مجاهدين كه در سازمان پيكار جمع شدند به‏ عنوان چپ ‏روى محكوم شد. و عامل اصلى آن تقى شهرام از سازمان اخراج شد.
مى‏ ماند ترور عليرضا پنجه ‏شاهى كه با هم ‏تيمى خود،ادنا ثابت رابطه عاشقانه برقرار مى‏ كند. نبايد فراموش كرد كه در آن روزگار مبارزه چريكى كار شوخى نبود نمى‏ شد با حيثيت يك سازمان كه روزى يكى دو نفر از آن‏ها در درگيرى‏ هاى خيابانى به شهادت مى ‏رسند، بازى كرد. براى سازمان چريك‏ ها ممكن نبود در هر پايگاه يك مأمور بگمارند تا كسى دست از پا خطا نكند.
زندگى چريكى، نيازمند سفيدسازى بود براى گمراه كردن ساواك و مشكوك نشدن بنگاه و صاحب‏خانه حضور يك زن براى اجاره خانه لازم بود. پس براى رهبران فدايى مسئله رابطه جنسى چيزى نبود كه بتوانند به ‏سادگى از آن بگذرند. مى ‏توانست اين مسئله تكرار شود و لو رفتن اين مسئله باعث برباد رفتن آبرو و حيثيت سازمان مى‏ شد. از دريچه امروز كه به مسئله نگاه مى‏ كنيم دوست مى  ‏داريم كه براى حل اين معضل راه حل بهترى مى ‏يافتند كارى به سوسيال دمكرات‏هاى اروپانشين ايران نداريم كه امروزه معتقدند بايد ابتدا كار فرهنگى كرد به مردم ياد داد مسواك بزنند. انجمن ضددخانيات باز كرد و رفته رفته مردم را آموزش سياسى داد اما بايد ديد در بحبوحه جنگ مرگ و زندگى چريك و ساواك شايد نمى‏ شد بهتر از اين انديشيد. بايد اين مسئله را در نطفه خفه مى‏ كردند و كردند. همين اتفاق در سال ۱۳۵۸ افتاد. در يكى از خانه‏ هايى كه اعلاميه ‏هاى سازمان تكثير مى‏ شد يكى از هواداران پسر با يكى از هواداران دختر رابطه‏ اى عاشقانه برقرار كرده بود. خبر به رفيق اسكندر مى ‏رسد اسكندر به ‏همراه رفيقى ديگر مى ‏روند آن مركز را تعطيل مى‏ كنند. بيرون از اين خانه رابطه اين‏دو به ‏عنوان يك رابطه شخصى ارتباطى با سازمان نداشت.
در يك حزب آزاد و علنى، در يك جامعه آزاد و دمكراتيك مسائل عاطفى و عاشقانه آدم‏ ها امرى است خصوصى و هيچ ربطى به حزب و كار حزبى ندارد. مگر آن‏كه جامعه با اين رابطه به ‏عنوان يك امر غيراخلاقى برخورد كند.
سومين نوع ترور، ترور شخصيتى است. مهم‏ترين بخش ترور در ايران از اين سنخ بوده است. در فرقه اجتماعيون ـ عاميون كه هم‏زمان با شروع انقلاب مشروطه است. با توجه به اسناد موجود نمونه ‏اى از ترور شخصيتى سراغ نداريم. اختلاف و بحث راجع به ماهيت انقلاب، رهبرى آن و چگونگى شركت كمونيست‏ ها در آن بوده است. اما انشعاب و درگيرى‏ هاى غيراصولى نداريم در فرقه عدالت از ۱۹۲۰-۱۹۱۶ نمونه ‏اى نداريم تا مى ‏رسيم به حزب كمونيست ايران از ۱۲۹۹ به بعد در حزب كمونيست ما اختلاف بزرگ حيدرخان و سلطان‏زاده را داريم كه كار به انشعاب و كمينترن مى‏ كشد و درآخر با پيروزى حيدرخان قضيه تمام مى‏ شود. اما كار به ترور شخصيتى نمى ‏رسد.

شروع ترورهاى شخصيتى
شايد بتوان گفت شروع ترور شخصيتى با دكتر ارانى آغاز مى‏ شود. گروه لو مى ‏رود و كامبخش به خاطر ترس از اتهام جاسوسى با پليس همكارى مى‏ كند. و با نوشتن كتابچه ‏اى پنجاه و دو نفر دستگير شده را وابسته به تشكيلاتى كمونيستى مى‏ كند. و وقتى مورد اعتراض ديگران قرار مى ‏گيرد. نوك پيكان اتهام را متوجه ارانى مى‏ كند و مى‏ گويد: من بعد از دكتر ارانى دستگير شده ‏ام و اگر تشكيلات لو رفته است كار دكتر ارانى است. ارانى مورد بايكوت قرار مى‏ گيرد و از جانب عده ‏اى نيز به او توهين مى‏ شود تا روز پرونده ‏خوانى كه روشن مى‏ شود خائن كامبخش است نه ارانى.
قربانى دوم پيشه‏ ورى است. از رهبران حزب كمونيست ايران كه در سال ۱۳۰۹ دستگير مى‏ شود پيشه‏ ورى در بازجويى ‏هايش منكر عضويت خود در حزب كمونيست مى‏ شود. به‏ همين خاطر در اعتراضات زندان شركت نمى ‏كند. اين امر سبب مى‏ شود كه او در زندان توسط اردشير آوانسيان و ديگر اعضاى كمونيست بايكوت شود و او را سازشكار بدانند. بعد از سقوط رضاشاه و تشكيل حزب توده، مقاله ‏اى را در كنگره اول حزب بهانه كردند و پيشه‏ ورى را از حزب اخراج كردند. پيشه ‏ورى در روزنامه آژير كه به سردبيرى خود او بود به مناسبت آوردن جنازه رضاشاه به ايران مقاله ‏اى نوشت و اين مقاله بهانه آن اخراج بود.
نفر سوم يوسف افتخارى بود. كه مخالفت او با تصفيه ‏هاى استالين، باعث شد او را تروتسكيست بنامند و او را بايكوت كنند.
چهارمين نفر ملكى بود وقتى علم مخالفت با دنباله ‏روى حزب از سياست‏ هاى شوروى را بلند كرد و در سال ۱۳۲۶ به‏ همراه عده‏ اى از حزب انشعاب كرد. سفر او به ‏همراه عده‏ اى ديگر از روزنامه ‏نگاران ايرانى به انگليس بهانه ‏اى شد براى جاسوس دانستن او.
پنجمين نفر شعاعيان بود. نقد او بر لنينيسم و وجوه اشتراك نظرى او در انقلاب مداوم با تروتسكى باعث شد كه او با انگ تروتسكيسم بايكوت شود.
ششمين نفر منوچهر هليل ‏رودى است در انشعاب پيروان بيانيه۱۶ آذر، كه در واقع مخالفين انحلال اكثريت و رفتن به درون حزب توده بودند. جناح فرخ نگهدار براى لجن ‏مال كردن حرف درست انشعاب، به انشعاب مارك كشتگر ـ هليل  ‏رودى را زد. و درتشكيلات گفته شد كه هليل‏ رودى در امريكا درس خوانده است و فرد مشكوكى است[1]. و كاسه و كوزه انشعاب بر سر او شكسته شد. اين شيوه مذموم و غيرماركسيستى كه بيشتر مرده ريگ استالينيسم در جنبش كمونيستى جهانى و حزب توده در جنبش چپ ايران است[2]. شيوه ‏اى غيراخلاقى، غيرانقلابى و غيركارگرى بود[3].
 
نامه اشرف به اشرف
از سال‏ هاى ۵۴-۱۳۵۳ مسئله وحدت بين سازمان چريك ‏هاى فدايى و گروه ستاره سرخ، جناح چپ جبهه پيش آمد رهبران چريك‏ ها شرط وحدت را «پروسه تجانس» اعلام كردند. پس بحث ‏هايى حول مسائل جنبش جهانى كمونيستى و جنبش كمونيستى درداخل مطرح شد.
در جريان اين بحث‏ ها عناصرى از گروه ستاره وارد همكارى عملى با چريك ‏ها شدند. محسن نوربخش و خسرو اردبيلى، كه در مرز عراق مسئول حمل اسلحه بودند. در يكى از ملاقات‏ هايشان با على‏ اكبر جعفرى، مسئول شاخه مشهد، مطلع مى‏ شوندكه چريك ‏ها يك نفر از اعضاى خود را تصفيه فيزيكى كرده ‏اند. فرد ترور شده از دوستان قديم محسن نوربخش بوده است. پس خبر تصفيه به خارج كشيده مى‏ شود. گروه ستاره و تشكيلات خارج كشور چريك ‏ها كه در اين زمان مسئوليت آن با اشرف دهقانى و حرمتى‏ پور بود به اين مسئله اعتراض مى‏ كنند و توضيح مى‏ خواهند گروه ستاره كه پيشاپيش روى مسئله استالينيسم موضع داشت. اين تصفيه را نشان استالينيسم تشكيلاتى چريك ‏ها مى‏ بيند. و از رهبرى داخل مى‏ خواهند كه توضيح دهد. رهبرى چريك ‏ها كه در اين زمان، حميد اشرف بود به اشرف دهقانى نامه‏ اى مى‏ نويسد به رمز و مى ‏گويد اين تصفيه امنيتى بوده است و مبانى نظرى و عقيدتى نداشته است.
مدتى بعد اشرف دهقانى براى شركت در هفدهمين كنگره كنفدراسيون به آلمان مى ‏رود. پليس آلمان به خانه ‏اى كه اشرف دهقانى در آن زندگى مى‏ كرد مشكوك مى‏ شود به تصور اين‏كه خانه متعلق به گروه بادر ماينهوف است به آنجا حمله مى ‏كنند. پليس آلمان بدون اين‏كه موفق به شناسايى اشرف دهقانى شود با وساطت وكيل كنفدراسيون او را آزاد و از آلمان اخراج مى‏ كند و اشرف به ليبى باز مى‏ گردد.
اسنادى توسط پليس آلمان ضبط و فيلم آن‏ها به ساواك داده مى‏ شود. آنجاست كه ساواك مطلع مى ‏شود زن دستگير شده اشرف دهقانى بوده است. پس سعى مى ‏كند از اسناد به‏ دست آمده استفاده ‏اى تبليغاتى كند.
 
طرح ترور شعاعيان
طرح ترور شعاعيان حداقل توسط شش نفر مطرح شده است.
۱- نخستين بار توسط وحيد افراخته مطرح شد افراخته در تك ‏نويسى كه براى ساواك نوشته است. مدعى مى ‏شود كه چريك‏ ها ماركسيست ـ لنينيست‏ هايى متعصب ‏اند و اجازه نمى‏ دهند كسى به پنج تن آل‏ عباى آن‏ها، ماركس، انگلس، لنين، استالين و مائو توهين كند. اين زمانى است كه افراخته در نقش يك تواب براى نجات زندگى حقيرانه خود تلاشى عبث مى ‏كند.
۲- نفر دوم مازيار بهروز است در كتاب شورشيان آرمان خواه
۳- نفر سوم مسعود نقره ‏كار است فدايى پيرو بيانيه۱۶آذر (گروه كشتگر ـ هليل ‏رودى)
۴-نفر چهارم خسرو شاكرى است در مقدمه ۸نامه شعاعيان
۵ -نفر پنجم حيدر در مصاحبه با نشريه آرش است
۶-و نفر ششم مهدی فتاح ‏پوراست
 
ساواك منبع خبر
در تاريخ بيست و نهم ارديبهشت لغايت اول خرداد ۱۳۵۵ ساواك با چاپ دو نامه از چريك ‏ها مدعى شد كه چريك ‏ها سه نفر از اعضاى خود را كشته ‏اند.
خسرو شاكرى با استناد به اين اسناد كه هيچ اسم مشخصى در آن نيست مى‏ نويسد:
 
«در همين زمان (پس از انتشار انقلاب توسط مزدك در ايتاليا) يكى از همكاران قديمى شعاعيان به نام پرويز صدرى ناپديد شد و تا مدت‏ ها اين‏ گونه به ‏نظر مى‏ آمد كه وى بايد به دست عمال ساواك كشته شده باشد در چنين صورتى مسلماً، همچون موارد ديگر، مى‏ بايستى محل دفن او پس از سقوط رژيم سابق از طريق بررسى دفترهاى ثبت ساواك كشف مى‏ شد.
آن‏چه انگشت اتهام جدى را به سوى مسئولان فدائيان آن زمان متوجه مى‏ كند نامه ‏اى است كه يكى از آنان (حميد اشرف) به اشرف دهقانى خارج از كشور نوشته و ميكروفيلم آن در يورش به اقامتگاه موقت وى توسط پليس آلمان به‎دست ساواك رسيد...
در اين نامه نويسنده به رفقايش اعلام مى‏ داشت كه طى يك تصفيه سازمانى سه تن عناصر «ناصالح» محاكمه و اعدام شده بودند. يكى از اين سه تن بدون ترديد منوچهر حامدى دبير كنفدراسيون و عضو قديمى جبهه ملى بود كه از طريق «جبهه ملى ايران در خاور ميانه» در چارچوب همكارى و «پروسه تجانس» با فدائيان به نزد آنان به تهران اعزام شده بود.
«حامدى هم مانند پيروز صدرى ناپديد شده بود و در اسناد ساواك كوچك‏ترين ردپايى از او يافت نشده است و چون ساواك او را به قتل نرسانده او بايد، همانند صدرى يكى از آن سه تن ناصالحى بوده باشد كه توسط فدائيان مشمول تصفيه شده بود[4]

ساواك باز هم منبع خبر
خسرو شاكرى بار ديگر خبرى مى‏ دهد كه منبع آن ساواك است:
 
«در اواخر سال ۱۳۵۳ حسين صدرى و خواهرش توسط ساواك دستگير مى ‏شوند. كمى بعد ساواك آن‏ ها را آزاد مى‏ كند و در آخرين لحظه ساواك به‌حسين صدرى مى‏ گويد كه اسنادى به دست آن‏ها افتاده است كه چريك ‏ها تصميم دارند مصطفى شعاعيان و پرويز صدرى برادر او را ترور كنند. اگر آن‏ها به‎شما پناه آوردند. ما حاضر به كمك به آن‏ها هستيم[5]

باز هم ساواك منبع خبر
بنابر گفته يكى از هم‏رزمان شعاعيان كه به حبس ابد محكوم شده بود و با انقلاب از زندان رهايى يافت يك افسر ارتش در زندان به بهزاد نبوى، هم سازمانى مشترك صدرى و شعاعيان گفته بود كه صدرى را فدائيان به قتل رسانده ‏اند[6].
 
از وحيد افراخته مى‏ گذريم. تك ‏نويسى او در شرايطى كه در آن قرار داشت اعتبارى ندارد. ضمن آن‏كه خبرى را گزارش نمى ‏كند، تحليل خودش را مى‏ دهد كه چريك ‏ها ماركسيست ـ لنينيست‏ هاى متعصبى‏ اند و توهين به مقدسات خود را تحمل نمى‏ كنند. پس ممكن است شعاعيان را ترور كنند. كه اين نگاه از زاويه يك متعبد دينى است و ربطى به نگاه چپ ندارد. كه نه پنج تن آل‏ عبا دارند (حضرت محمد، على، فاطمه، حسن و حسين) و نه به تقدسى نسبت به آدم‏ ها باور دارند. در چريك‏ ها نيز چنين برداشتى درهيچ يك از آثارشان مكتوب نيست.
و اما استنادات  مازيار بهروز، مسعود نقره ‏كار و خسرو شاكر تمامى به ادعاهاى ساواك است. كه سنديت تاريخى ندارند. كه به جاى خود توضيح داده خواهد شد.
مى‏ ماند حيدر از اعضاى سابق چريك‏ ها. حيدر در زمان مورد بحث در خارج از كشور بوده است اما به دو مسئله در مصاحبه ‏اش با آرش اشاره مى‏ كند.
۱- شعاعيان در نامه‏ هايش به مسئله ترور اشاره مى‏ كند.
۲- «معلوم نيست كه در مورد ترور شعاعيان تصميمى گرفته شده بود يا نه[7]
نامه ‏هاى شعاعيان موجود است. در اين نامه ‏ها كه چاپ شده است، شعاعيان به طرح ترور خود اشاره ندارد مگر نامه ديگرى باشد كه در دسترس جنبش نيست. كه على‏ القاعده چنين نامه ‏اى اگر بود ناشر كارهاى شعاعيان، آن‏را چاپ كرده بود.
مى ‏رسيم به اين معلوم نبودن ترور، وقتى تصميمى گرفته نشده است. در واقع طرحى مطرح نيست. كه تصميمى گرفته شود. و در همين حد هم بايد منبع خبر روشن باشد. از رهبران آن روزگار چريك ‏ها همگى كه به شهادت رسيده ‏اند. رهبران بعدى كدام‏يك صحبتى از طرح ترور شعاعيان كرده ‏اند حيدر ادعاى خود را چگونه ثابت مى‏ كند.
اين متدولوژى غلط ربطى به پژوهش بى ‏غرض و مرض تاريخ ندارد. نقد چريكيسم، كانگستريسم نيست. اگر حيدر يا ديگران به مبارزه مسلحانه پيشتاز در آن روزگار نقدى دارند بايد نقد خود را مطرح كنند. قرار نيست با شايعات تاريخ نوشت يا تفكرى را نقد كرد.
يكى ديگر از كسانى‏ كه در مورد ترور در سازمان چريك ‏ها و ترور شعاعيان حرف زده است مهدى فتاح ‏پور است از اعضاى سازمان چريك ‏هاى فدايى، و از رهبران سازمان اكثريت در سال‏هاى ۱۳۵۸ به بعد.
فتاح‏ پور مسئله عليرضا پنجه ‏شاهى را اين‏ گونه توضيح مى ‏دهد كه قاسم سيادتى از رهبران سازمان كه در سال ۱۳۵۷ در هنگام گرفتن راديو ايران به شهادت رسيد. به علت لو رفتن خانه تيمى ‏اش مجبور مى‏ شود به خانه پنجه ‏شاهى برود. در آنجا متوجه مى ‏شود كه پنجه ‏شاهى با ادنا ثابت رابطه غیر تشکیلاتی دارد. در آن شب بين آن‏ها بحث تندى درمى‏ گيرد و سيادتى جريان را به سازمان گزارش مى ‏دهد. احمد غلاميان لنگرودى (هادى)، كه تنها رهبر باقى ‏مانده از ضربات سال ۱۳۵۵ بود به ‏همراه سيامك اسديان اين‏ كار پنجه‏ شاهى را در رده خيانت ارزيابى مى‏ كنند و پنجه ‏شاهى را ترور مى‏ كنند[8].
و اما وقتى از او در مورد طرح ترور شعاعيان پرسش مى‏ شود مى‏ گويد:
 
«وجود چنين طرحى را آقاى «رفيع ‏زاده» در كتاب‏شان مطرح كرده ‏اند. من نمى ‏توانم به منابع ايشان نظر بدهم. ولى اطلاعاتى كه من دارم مغاير وجود چنين طرحى است.
بنا به نقل قولى از خشايار سنجرى كه رابط مصطفى شعاعيان بوده است. پس از آن‏كه مباحث نظرى با وى به نتيجه نمى ‏رسد. رهبرى سازمان يك جانبه تصميم مى ‏گيرد ارتباطش را با او قطع كند خشايار سنجرى سرقرار او نمى ‏رود. نقل قول سنجرى در رابطه درون سازمانى و كاملاً اعتمادآميز بيان شده و من مى‏ توانم به‌آن تكيه كنم[9]
 
ترور عقيدتى با هر بهانه‏ اى عملى است غيرانقلابى و ناكارگرى. پاسخ انديشه را با انديشه بايد داد. جز اين هرچه باشد همه چيز هست الا ماركسيستى.
اما هر اتهامى بايد وجاهت قانونى داشته باشد. با شايعات، و اما و اگرها نمى‏ شود تاريخ نوشت نگاه كنيم به يكى از استنادات خسرو شاكرى كه فدائى ‏ها صدرى را كشته ‏اند.
يكى از هم‏رزمان شعاعيان، خبر با ياى نكره شروع مى ‏شود اين هم‏رزمى كه حبس ابد گرفته است نامى ندارد. براى چه در تاريكى پنهان شده است. مگر نه اين است كه دارد به‏ عنوان يك شاهد به قتلى شهادت مى‏ دهد. اين آدم بى ‏نام از بهزاد نبوى نقل مى ‏كند كه يك افسر ارتش كه آن‏ هم نام و نشانى ندارد گفته است صدرى را فدائيان كشته ‏اند.
به راستى اين پژوهش تاريخ است.؟ همه چيز در ابهام و تاريكى، اما حكم روشن. دربررسى ترورها، به ‏هر روى بايد با تفكيك ترورها آن هم در بستر تاريخى خود ديد و قضاوت كرد. قلوه‏ كن كردن ترورها به قضاوتى درست منجر نمى ‏شود.
حساب ترور عقيدتى و شخصيتى از ديگر ترورها، امنيتى و اخلاقى جداست. همه را نمى ‏توان يك كاسه كرد.
ترور مهندس نوشيروان‏پور كه خيانت كرده است با ترور صمديه لباف و يا شريف واقفى هم‏سنگ نيست.
ترور پنجه ‏شاهى كه مسئله اخلاقى داشته است. با ترور آن دو مهندسى كه سازمان را بدون اجازه ترك مى‏ كنند و سراغ زندگى خود مى ‏روند در يك ترازو نمى ‏توان گذاشت.
بايد ديد كه وقتى دو چريك از مبارزه جدا مى‏ شوند در حالى‏ كه اطلاعات وسيعى دارند. و امكان دستگيرى آن‏ ها هم هست، سازمان چريك ‏ها چه مى ‏تواند بكند. امكان سوزاندن اطلاعاتى كه ممكن است با دستگيرى اين دو لو برود تا چه ميزان است. آمدن به ‏يك سازمان چريكى، رفتن به يك سينما نيست كه هر زمانى هوس كردى فيلم را درنيمه رها كنى. از اينجا به بعد جان كسانى‏ كه در حال مبارزه ‏اند به خطر مى ‏افتد. آنانى‏ كه براى تواب‏ ها و بريده ‏ها دل ‏مى سوزانند عجيب است كه دلشان به حال فعالين انقلاب نمى‏ سوزد.
اما ترور پنجه ‏شاهى نيز بايد جداگانه بررسى شود. وقتى از دريچه امروز به آن روزگار نگاه مى‏ كنيم شقوق ديگرى جز كشتن به ذهن مى‏ آيد، انتقال آن‏ها به خارج از كشور، اخراج هر دو از سازمان و بعد كارى فرهنگى در مورد حل مسئله رابطه يك چريك مرد و زن در يك پايگاه رزمى. اما آيا هادى مسئول آن روز چريك ‏ها به اين شقوق نينديشيده بود.؟ بى‏ شك انديشيده بود. ساده نبوده است كه آدم بخواهد رفيق تشكيلاتى خودش را بكشد. اما وقتى مجموعه عوامل جمع مى‏ شوند. تصميمى آن چنانى گرفته مى ‏شود.

تاريخ ها و تناقضات (1)
۱-سازمان چريك‏ها در تاريخ ۲۲ و ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۵ مورد هجوم ساواك قرار مى ‏گيرد.
۲- در تاريخ ۲۹ اردیبهشت ۵۵ لغايت اول خرداد ۵۵ در روزنامه‏ هاى كيهان، اطلاعات و رستاخيز، دو نامه از چريك ‏ها چاپ مى‏ شود كه در آن به جاسوسى و ترور سه نفر از اعضاى خود اعتراف مى‏ كنند.
۳- فرستنده نامه اكبر و گيرنده نگار است.
۴-ساواك مدعى است اين نامه ‏ها از خانه ‏هاى تيمى به دست آمده است.
۵- چريك ‏ها در تاريخ دوم خرداد ۵۵طى اطلاعيه ‏اى نامه‏ ها را جعلى و ساخته ساواك مى ‏دانند و اعلام مى‏ كنند كه آن‏ ها اعضاى خود را رفيق خطاب مى‏ كنند. و آوردن «دوست شهيد نوروزى» كه اشاره به رفيق شهيد حسن نوروزى است از اشتباهات ساواك است.
۶-ساواك اشاره نمى‏ كند كه اكبر و نگار كيست.
۷-ديگر آن‏كه در نامه ‏ها آمده است: «وضعيت آن‏ها در حضور رفقاى تيم شماره ۳بررسى و منجر به صدور حكم اعدام سه نفر شد.» در حالى‏ كه تيم ‏ها در سازمان چريك ‏ها شماره ‏گذارى نمى‏ شدند.
۸-سيدمحمد روحانى در كتاب «نهضت امام خمينى مدعى مى‏ شود كه اشرف دهقانى در تاريخ ۱۳۵۴/۱۰/۲۳ در آلمان دستگير و ميكروفيلم ‏هاى همراهش توسط پليس آلمان ضبط و به ساواك تحويل داده شد. اگر اين ادعا درست باشد. تاريخ نامه ‏ها ۲۳ دی ۵۴ و ۱۷ فروردین ۵۵ مى‏ باشد. به فرض كه چنين نامه ‏اى نوشته شده باشد. چگونه ممكن است نامه‏ اى در تاريخ ۲۳ دی ۵۴نوشته شود و همين نامه در آلمان از اشرف دهقانى ضبط شود. در حالى‏ كه فرستادن اين نامه به شكل رمز توسط پيك ‏هاى سازمان حداقل يك ماه طول مى ‏كشيد. ديگر آن‏كه تاريخ نامه دوم ۱۷ فروردین ۵۵ است.
۹- اشرف دهقانى در ليبى زندگى مى‏ كرد. او براى شركت در كنگره هفدهم كنفدراسيون به آلمان رفت. چه ضرورتى داشت اشرف اسناد محرمانه سازمانى را از محل زندگى خود به كشورى ببرد كه امكان دستگيرى او بود.
۱۰-مازيار بهروز[10] مدعى مى‏ شود اين نامه‏ ها را على‏ اكبر جعفرى[11] براى حرمتى‏ پور نوشته است و منبع او حسن ماسالى است[12]. در حالى‏ كه جعفرى در تصادف رانندگى درارديبهشت ۱۳۵۴ به شهادت مى ‏رسد و نمى‏ توانست دو نامه در تاريخ ۲۳ دی ۵۴و دوم فروردین ۵۵ به حرمتى ‏پور بنويسد. (مگر آن‏ كه از آن دنيا مرخصى گرفته باشد)
۱۱- در فاصله سال‏هاى ۵۵-۱۳۵۱ كادرهاى زيادى از چريك ‏ها دستگير شدند و اگر ساواك به اسناد و يا اعترافاتى در زمينه جاسوسى و تصفيه ‏هاى داخلى دسترسى يافت. در همان زمان افشاء مى‏ كرد و نيازى به اين دو نامه نداشت.

تناقضات موجود
۱- ابتدا ساواك مدعى مى‏ شود نامه ‏ها را از خانه‏ هاى تيمى به ‏دست آورده است (۲۹ اردیبهشت ۵۵ روزنامه ‏هاى كيهان و اطلاعات)
۲-بعدا نامه ‏ها ميكروفيلم مى ‏شوند به آلمان مى ‏روند و آنجا پليس آلمان از اشرف دهقانى مى‏ گيرد و به ساواك مى‏ دهد (۲۳ فروردین ۵۴)
۳- تاريخ نامه ‏ها با دستگيرى اشرف در تاريخ ۲۳ دی ۵۴ همخوانى ندارد.
(نامه اول ۲۳ دی ۵۴ و نامه دوم ۱۷ فروردین ۵۵ است).
۵- اكبر و نگار ساواك (فرستنده و گيرنده نامه) در كتاب حسن ماسالى و مازيار بهروز تبديل مى ‏شوند به على ‏اكبر جعفرى (مسئول مشهد) و حرمتى‏ پور (يكى از مسئولين اروپايى چريك ‏ها) بعد كه تاريخ نامه ‏ها با شهادت جعفرى در ارديبهشت ۱۳۵۴ جور درنمى ‏آيد. اكبر مى‏ شود حميد اشرف و نگار مى‏ شود اشرف دهقانى.
۵- رمزنويسى يكى از اصول پايه كار چريكى بود. فرستادن نامه به شكل عادى و آن‏ هم در مورد تصفيه ‏هاى سازمانى و جاسوسى بيشتر به شوخى شبيه است. اسناد به‏ دست آمده از يوسف زركارى در هفدهم بهمن۱۳۵۲ و از موتور منفجر شده حميد اشرف ۲۵ تیر ۵۲ طبق اسناد ساواك همه به رمز بوده ‏اند.

خطايى ديگر
خسرو شاكرى معتقد است چون نام صدرى در اسناد كشته شدگان ساواك نيست. پس فدايى ‏ها او را كشته‏ اند. اما روشن نمى‏ كند صدرى را فدائى‏ ها به چه مناسبتى بايد بكشند. پرويز صدرى كه عضو فدائى‏ ها نبود.
 مگر در به شهادت رسيدن دكتر اعظمى شكى داريم. دكتر اعظمى بعد از درگیری هايش در منطقه لرستان توسط چريك ‏ها به تهران آورده شد. و بعد از انقلاب در هيچ كجا از اسناد ساواك نامى از روز شهادت يا محل دفن او نبود. آيا دكتر اعظمى را هم چريك ‏ها كشته‏ اند. مگر جنايتكار براى جنايت خودش سندى باقى مى‏ گذارد. بالفرض پرويز صدرى در زير شكنجه كشته مى ‏شد آيا ساواك مكتوب مى‏ كرد كه ما صدرى را كشتيم و در فلان جا هم او را دفن كرديم. آيا در شيلى دوران كودتا چند هزار نفر گم شدند و خانواده‏ هايشان هيچ ردى از آن‏ها نيافتند حتى بعد از سقوط نظاميان. آن‏ها را هم چريك ‏هاى فدايى كشته‏ اند.
و نگاه كنيم به استدلالات ديگر در كتابى ديگر.
۱-محمد كاسه ‏چى نامش در ليست شهداى سازمان فدائيان ـ اكثريت نيست اما درليست شهداى چريك‏هاى فدايى و گروه اشرف دهقانى، هست. تفاوت در دو ليست ممكن است شهادت به ‏علت تصفيه باشد.[13]
۲- احمد افشارنيا كه جسدش در جاده قزوين ـ زنجان پيدا شد ممكن است تصفيه شده باشد[14].
۳- حسن توسلى كه جسد او در بهمن۵۴ پشت سينما شهباز پيدا شد[15].
اكثريت نام او را در ليست شهداى خود مى‏ آورد اما چريك ‏هاى فدايى نمى ‏آورد. پس امكان ترور او مطرح است.

فدائى خلقمصطفى شعاعيان
اگر بپذيريم كه چريك‏هاى فدايى خلق پيشاهنگان جنبش مبارزه مسلحانه در ايران بودند. كه به ‏راستى نيز همين‏ گونه بود. شعاعيان از اين قبيله بود. جنس و جنم شعاعيان، از رگ و خون فدايى بود.
او هميشه به بزرگى از صفايى فراهانى، پويان، نابدل و احمدزاده ياد مى ‏كند. در همان جايى كه دارد مسعود را به خاطر «پايان يافتن دوره تئورى به باد انتقاد مى‏ گيرد و يا از فراهانى به ‏خاطر تحليل طبقاتى ‏اش خرده‏ گيرى مى‏ كند. آنان را دلاورانى پايمرد خطاب مى‏ كند و با آن‏ ها احساس نزديكى و همخونى مى‏ كند.
چريك‏ ها نيز او را از خود مى ‏دانستند به همين خاطر با وجود شرط و شروطى كه شعاعيان داشت او را پذيرفتند و برخلاف مدعيانى كه اين پذيرش را از سوى حميد اشرف اپورتونيستى تلقى مى‏ كنند. در آن پذيرش هيچ رنگ و نيرنگى نبود. براى فدايى بودن بايد از رنگ و نيرنگ گذشت. و آن‏ها گذشته بودند.
بايد در حوالى سال‏هاى ۵۰ زندگى كرد، بايد در همان حول و حوش نفس كشيد تا فهميد چريكى كه آمده است تا با خون خود رنگ و نيرنگ حزب توده را از ذهن و خاطره توده و طبقه بشويد، دنبال يارگيرى نيست. بگذريم كه حالا «نيك طبعان» روزگار مدعى شده‏ اند شعاعيان را از يارانش جدا كردند تا او امكان نشر نظرياتش را نداشته باشد.
به ‏هرروى دهه ۱۳۵۰، دهه فدايى بود. هم چنان‏كه دهه بعد آن دهه اپورتونيست‏ هاى سخنور بود. فدايى در آن روزگار يك منش و كردار بود. نوعى شيوه زندگى و مبارزه نوعى نگاه به عالم و آدم بود. فدايى حزب نبود. دكان دو نبش نبود. نيازى به مدرك و معرفى ‏نامه نداشت.
هر كسى به آن درجه از آگاهى و فدا رسيده بود جزء قبيله آن‏ ها بود.  چريك فدايى در آن روزگاربا دو بنيان فكرى و رفتارى شكل گرفت هبود چريك بودن و فدايى بودن. مالكيت حقوقى نداشت، مالكيت آن حقيقى بود. هر كس در هر كجاى اين خاك كه با اين پرنسيب ‏ها زندگى می کرد  در اين قبيله جا داشت نمى ‏شد چريك نبود. فدايى هم نبود اما ادعاى مالكيت داشت. بيهوده نبود كه اشرف دهقانى رهبران خود خوانده سال ۵۸ را «گروه غاصبين» مى ‏دانست.
با اين خط و مرز گلسرخى جزء خانواده بزرگ فدائى بود همان‏ گونه كه دانشيان بود و شعاعيان بود. همان‏گونه كه فتاح ‏پور و طاهرى ‏پور و فرخ نگهدار جزء اين قبيله نبودند آن‏ ها آدم‏ هايى از جنس و جنمی دیگر بودند.
شعاعيان از جنس و جنم مسعود و پويان بود بدون شك او جزء همين خانواده بود. دريغ و درد كه بعد از شهادت شعاعيان، روزگار تنگ حوصله اجازه نداد تا به صداى بلند حميد اشرف اعلام كند كه شعاعيان از قبيله ماست. كه اگر به قهر خانه پدرى ‏اش را ترك كرده است اما جاى او در بين همه ما خالى است.

شرط مارکسیست بودن
براستی شرط ماركسيست بودن چيست؟
 تلاش بسيارى مى‏ شود كه وجه انتقادى شعاعيان را بزرگ كنند. كه «او اسطوره چپ را زير سؤال برد»، «او به نقد پيشينه چپ كه به ‏هررو ستايش ‏انگيز بود نشست».
اما وقتى به سؤال مشخص مى ‏رسند كه خب اين آدم با اين مشخصات زمانى و مكانى و انديشگى چه كاره بود مى‏ شود بيكاره حسن. به ابهام از كنار سؤال مى‏ گذرند. بهزاد نبوى در مصاحبه ‏اش همين ابهام را مى ‏آفريند؛ «او ماركسيست نبود[16]». و ماهرويان نيز اين سؤال را بى ‏پاسخ مى‏ گذارد[17] اما همه اين‏ ها فراموش مى‏ كنند كه نقد او به‎لنينيسم،خرده ‏گرى ‏هاى او به ماركس و انگلس، چيزى از ايمان او به كمونيسم و جامعه بى ‏طبقه، و عارى از استثمار كم نمى‏ كرد. نگاه كنيد به تقديم ‏نامه انقلابش خطاب به نادر شايگان، او كمونيسم را اين‏گونه مى ‏فهميد.
اگر در همه چيز بتوان شك كرد، در عشق او به سوسياليسم و جامعه بى‏ طبقه كه نمى ‏توان شك كرد.

پيراهن عثمان
شعاعيان به مبارزه مسلحانه پيشتاز باور داشت. آن‏را قانون اصلى انقلاب مى‏ دانست مبارزه مسلحانه را هميشه دير مى ‏دانست نه زود.
حماسه سياهكل را پالايشگاهى براى انديشه ‏هاى خود يا «انقلاب» مى ‏دانست. و براى او احمدزاده و پويان و صفايى فراهانى، دلاورانی پايمرد بودند.
در سال ۱۳۵۲ به چريك‏ ها پيوست و نزديك به يك سال از اعضاى سازمان چريك‏هاى فدايى خلق بود. از آن‏ها هم كه جدا شد تا لحظه آخر چريك بود، چريكى تنها و خودش را جزئى از خانواده بزرگ چريك ‏ها مى ‏دانست. با چريك‏ ها اختلافاتى نظرى داشت. اين اختلافات، اختلافاتى بر سر اصول مبارزه و سوسياليسم نبود. او با لنينيسم اختلاف داشت. او حزب توده را، حزب طبقه كارگر ايران در هيچ زمانى نمى ‏دانست خواهان مرزبندى چريك ‏ها با حزب توده بود.
او منتقد مشى چريكى نبود. او هم ‏قبيله آنان بود و سرمايه ‏دارى را در همه ابعاد فكرى، فلسفى و سياسى ‏اش رد مى ‏كرد. همه اين‏ها يعنى چه: يعنى اين‏كه اختلافات درون‏ خانوادگى او را نمى‏ توان پيراهن عثمان كرده او خود را چريك مى‏ دانست. از او نمى‏ توان پرچمى بر عليه مبارزه مسلحانه ساخت. نمى‏ توان خرده ‏ريزهاى تفكر او را گرفت و رگه اصلى را رها كرد. و از اين خرده ‏ريزها پرچمى براى مبارزه با سازمان چريك ‏هاى فدايى ساخت.
اگر چريك‏ ها آوانتوريست و خرده ‏بورژوا بودند، شعاعيان هم بود. نمى ‏شود پشت شعاعيان ايستاد و از تاريكى سنگ پرتاب كرد.
 
تزى براى تحرك
در بحبوحه مبارزه روحانيت با رژيم شاه سال‏هاى ۴۲-۴۱، و مخالفت آن‏ها با انقلاب سفيد، شعاعيان جزوه ‏اى به‏ نام «مبارزه اقتصادى يا تزى براى تحرك» نوشت. اين رساله خيلى زود نام «مبارزه منفى، را به خود گرفت. در اين جزوه شعاعيان ضمن ارزيابى نقاط قوت و ضعف حكومت و جنبش راهى براى برون ‏رفت از بن‏ بست نشان مى‏ دهد. و اما رئوس مهم اين تز:
۱-حكومت ارتش دارد، جنبش ندارد.
۲- حكومت سازمان امنيت دارد.
۳- حكومت ارتش و سازمان امنيت را با پول تطميع مى ‏كند.
۴-حكومت توده را به هراس افكنده و جنبش موقعيت بيم ‏زده ‏اى دارد.
۵- توده عميقا ناراضى است.
۶-اين نارضايتى بخش دولتى را هم شامل مى‏شود.
۷- اين نارضايتى در بخش لشگرى هم هست.
۸- همه اين نارضايتى‏ ها پاسيوند و منفعل
۹-بزرگ‏ترين دستگاه تبليغاتى در دست روحانيت است.
۱۰- روحانيت توان گذر از گذرگاه مبارزه مسلحانه را ندارد، اما توان مبارزه منفى را دارد.
۱۱-مبارزه مثبت شامل اعتصاب و يا خرابكارى در صنايع مى‏ شود و با نيرويى كم ممكن است.
۱۲- مبارزه منفى به نيرويى وسيع نياز دارد. پس رهبرى آن بايد نفوذ توده ‏اى داشته باشد.
۱۳-با توجه به شرايط بالا جنبش براى مبارزه منفى آماده است.
۱۴- حكومت در سنگر اقتصادى ضعيف است. پس بايد منابع مالى حكومت قطع يا كم شود.
۱۵- پس بايد پول‏ ها از بانك ‏ها بيرون كشيده شود.
۱۶- مصرف قند و شكر به ‏خصوص، مراسم مذهبى حرام شود.
۱۷- مصرف دخانيات حرام شود.
۱۸- مصرف مشروبات الكلى تحريم شود.
۱۹- سوار شدن بر قطار تحريم شود.
دو طرح براى تصويب اين تز توسط رهبران جنبش داده شد؛
۱- طرح اول بر مبناى خوش‏باورى به روحانيت و مصدق بود.
۲- طرح دوم بر مبناى خوش‏باورى به توده بود.
در طرح اول قرار بر اين بود كه جزوه در سطح جنبش و جامعه توزيع شود و بعد روحانيت از سوى مردم مورد پرسش قرار گيرد. و در طرح دوم قرار بود كه طرح ابتدا به مصدق و روحانيت داده شود تا نظر دهند و در صورت تصويب به توده و جنبش عرضه گردد.
طرح دوم عملى شد. سران نهضت آزادى كه در زندان بودند طرح را خواندند و تصويب كردند. مصدق نيز نوشت: «الحق كه به اوضاع ايران وارديد كه پاسخى مثبت بود. ماند روحانيت.
طرح ابتدا به آيت‏الله ميلانى داده شد كه با موشكافى پذيرفت. بعد در قم به‌آيت‏ الله شريعتمدارى و خمينى داده شد. آنان نيز پس از موشكافى و رضايت نخستين، فرصتى خواستند كه جوابشان منفى بود.
اين طرح در جبهه ملى سوم نيز از سوى نهضت آزادى مطرح شد كه مورد قبول قرار نگرفت و سرانجام در خانه يكى از گردانندگان نهضت آزادى به ‏دست پليس افتاد و طرح بعد از۹ ماه لو رفت.

طنز در آثار شعاعيان
نمونه ۱:
 
همه چيز به همين سادگى است. و كسى كه تاريخ طبقاتى را با چنين روشنى به‌بررسى بگيرد، فقط يك كار نمى ‏كند، بررسى ماركسيستى و يكى هم چشم گاو است.
 
نمونه ۲:
 
اين روشنفكران خرده ‏بورژوازى گويى يگانه جايى ‏شان كه كار نمى ‏كند، همان فكرشان است مگر مغز خر خورده ‏اند و يك جايشان مى‏ خارد كه نظام سرمایه داری را كه در آن به ‏هر حال زندگى و حال روز بهترى دارند از ميان ببرند و نظام سوسیالیستی  را كه در آن به ‏هر حال زندگى و حال و روز بدترى دارند، زنده كنند.
 
نمونه ۳:
 
آنچه من خر از ماركسيسم، و ماترياليسم ديالكتيك و ماترياليسم تاريخى، البته آن‏هم از روى نوشته‏ هاى سوسياليست‏ هاى دست راستى و خائنين طبقه كارگر دريافته ‏ام.
 
نمونه ۴:
 
راستى را كه استنتاجات‏ «قدم ‏هاى سنجيده» مافوق بكر و مافوق ابتكارست. ولى موجود بخيل و پليدى چون اين كمترين چه كند، اگر لااقل دست به سوى آسمان ‏ها بلند نكند و از پروردگار در جهان و هفت آسمان زارى‏ كنان استغاثه نكند كه «خدايا زيادش مگردان!»

مجلس آخر
اين دفتر را با بخشى از نامه شعاعيان به رفيق مادر (فاطمه سعيدى) مى ‏بندم:
 
خوبترین مادر!
خودرا ناتوان می یابم که بتوانم ان چه را که در حق تو می اندیشم و احساس می کنم برایت بنویسم .
تو تنها مادر  مهربان مبارزين جهان نيستى بلكه بزرگ‏ترين رفيق آن‏ها هم هستى. رسم اين است كه به محبوب‏ ترين كسان هديه ‏اى مى ‏دهند و من لحظات فراوان فكر كرده ‏ام براى يك مادر انقلابى براى يك رفيق بزر‏گوار چه هديه شايسته‏ اى مى ‏توانم بدهم. و با خود گفته ‏ام اگر بتوانى هميشه به توده ‏ها و رفقايت وفادار بمانى، اگر هميشه شايسته باشى كه رفيق مادر باشهامت ‏ترين رفيق را دوست بدارى مى‏ توانى از قطرات خون خود دسته گلى ببندى و روزى كه در راه رهايى توده ‏ها آخرين تلاشت را كردى و آن‏گاه كه آخرين تيرت را در قلب دشمن نشاندى براى مادر بفرستى، شايد اين هديه ‏اى باشد كه بتوانى بى‏ شرمسارى به‎شايسته‏ ترين رفيق تقديم كنى.
رفيق مادر! من وعده چنين هديه ‏اى را به تو مى ‏دهم. بپذير تا آن دم كه هديه ‏اى را برايت بفرستم.
با درود رفيقانه
و ايمان به پيروزى مبارزه مان
 
 
 
 
 
 
 
 
                                               


[1]. مسعود نقره ‏كار، عدو شود سبب خير، مجله نيم‏روز ۲۷/۲۱/۸۱.
[2]. مسعود نقره ‏كار، مصاحبه با، اخبار روز ۸۰/۱۰/۵.
[3]. حيدر، مجله آرش، ويژه شورشيان آرمان‏خواه.
[4]. خسرو شاكرى، مقدمه ۸ نامه ص ۳۰.
[5]. خسرو شاكرى، مقدمه ۸ نامه ص ۳۰.
[6]. خسرو شاكرى، مقدمه ۸ نامه ص ۳۰.
[7]. حيدر، مصاحبه با نشريه آرش ويژه ۷۹.
[8]. ادنا ثابت از سازمان اخراج شد. و بعدها در سازمان پيكار در سال‏هاى ۶۰ اعدام شد.
[9]. مصاحبه با ايران امروز ۲۰۰۷، مهدى فتاح‏ پور
[10]. مازیار بهروز، ۱۵ نوامبر ۲۰۰۸ سپتا
[11]. شورشيان آرمان‏خواه، مازيار بهروز ص ۱۲۷
[12]. حسن ماسالى، سير تحول جنبش چپ در ايران و عوامل بحران مداوم آن ص ۲۴۲-۲۴۱
[13]. محمود نادرى، كتاب چريك‏هاى فدايى خلق
[14]. محمود نادرى، همان منبع، هيچ سندى دال بر ارتباط او با چريك‏ها وجود ندارد.
[15]. محمودى نادرى، همان منبع، ساواك در گزارش او را وابسته به مجاهدين مى‏داند.
[16]. مصاحبه نبوى، روزنامه اعتماد
[17]. مصاحبه ماهرويان، با نشريه بخارا سال ۸۶

هیچ نظری موجود نیست: