۱۳۹۸ شهریور ۱۱, دوشنبه

نامه هایی برای فصل های نیامده نامه بیست و یکم 
محمود طوقی
۱ 
باز گشت به کائوتسکی بمعنای بریدن از انقلاب اکتبر و لنین نیست .ما هم چنان که از لنین بسیار چیز ها یاد گرفته ایم و می گیریم از کائوتسکی هم می توانیم چیز های بسیاری یاد بگیریم .
کائوتسکی می گوید:«در شرایط دموکراسی سیاسی گسست ضد سرمایه داری از طریق انتخابات یک حزب کارگری ممکن است.
-در داخل دموکراسی های بورژایی مبارزه با ارتش های مدرن ممکن نیست.
-تنها اقلیت کوچکی از راهبرد شورش  در دموکراسی های پارلمانی حمایت می کنند»
 
گسست از سرمایه داری با انتخابات پارلمانی یک گزینه است که می توان روی آن  جدا از شدنی بودن ویا نبودن آن تا امروز تعمق کرد هم چنان که گذار به شیوه لنینی یک گزینه ممکن است .
مسیر دموکراتیک بسوی سوسیالیسم بدون چالش های هول انگیز نیست .تاریخ خود گواه این مسیر ناممکن است .دلیل آن هم مشخص است مقاومت ارتجاعی طبقات فرادست برای حفظ وضع موجود . و در این مقاومت ارتجاع تاریخی استفاده از هر ابزاری را مجاز می داند . واز هر حوزه ای سود می جوید .
از یاد نباید برد که دموکراسی بورژایی نگهبان جامعه طبقاتی است .وتا آن جایی تحمل می شود که نظام از تعرض محفوظ بماند.
چند نکته
اما چند نکته را نباید از یاد برد:
-در بحث رفرم و انقلاب مسئله بهبود شرایط نیست.که هر آدم عاقلی از آن استقبال می کند . مسئله کلیدی تغییرات بنیادی است.و چگونگی این تغییرات.
-نکته دیگر این گذار برای جوامعی مطرح است که دموکراسی بورژایی آن قدر فراگیر است که طبقه کارگر و حزبش هم شانس انتخاب کردن و انتخاب شدن را دارد وهم می تواند به این امر فکر کند که با استفاده از دموکراسی بورژایی می تواند دست به تغییراتی بنیادی بزند. . واین بحث ربطی به کشور های توتالیتر ندارد.
-مسئله بعد ماهیت دولت است و درک ما از این ماهیت .سئوال پایه ای این است که  آیا اصلاحات می تواند دولت بعنوان ابزار اعمال هژمونی طبقاتی بورژازی را به دولت کارگری تبدیل کند.
-رفرم دموکراتیک تا کجا تحمل می شود از سوی طبقات فرادست  و آیارفرم  فرصت این را می یابد که در پایان به تغییر انقلابی منجر می شود .و دولت سرمایه داری را به دولت کارگری تبدیل کند .
-درفرجام نهایی کار اگر طبقات حاکم برای متوقف کردن تغییرات بنیادی متوسل به دیکتاتوری نظامی شوند بدل طبقه کارگر در این جنگ پایانی چیست .  طبقه کارگر پیشاپیش برای تبدیل  کودتا به ضد کودتا چه باید بکند.
 
نکته ای که نباید از یاد برد گذار مسالمت آمیز از همان روزگاری که مطرح شد در مورد کشور هایی بود که در مدار دموکراسی لیبرال زندگی می کردن و ربطی به کشور های پیرامونی ندارد و گذار در این کشور ها از جنس دیگری است .
یک استدلال
یک نگرش بر این باوراست که چون تلاش برای برپایی انقلابی جامعه ای سوسیالیستی با موفقیت همراه نبوده است پس این راه غلط است و بدیل آن رفتن تدریجی بسوی تغییرات بنیادی است .همان راهی را که از آغاز کائوتسکی و برنشتین توصیه می کردند.
کسانی که پشت این استدلال جا خوش کرده اند از یاد می برندکه اگر تغییرات بنیادی الگوی موفقی ندارد ان ها نیز از ارائه الگوی موفق عاجزند.
اگر نخستین تلاش چپ کارگری بعد از انقلاب اکتبر شکست خورد علت داشت :
۱-ضعف معرفتی و نبودن و نداشتن الگویی از پیش آماده برای بر پایی سوسیالیسم و گرفتن سرمایه دولتی بعنوان یک پایه برای گذار به سوسیالیسم
۲-مقاومت ارتجاعی در داخل و خارج
یک استدلال دیگر
عده ای دیگر بر این باورند راه سوسیالیستی به جایی نرسیده است اما راه سرمایه داری در تعدادی از کشور ها ضمن وارد شدن به اتوبان توسعه برای مردم خود رفاه آورده اند و نمونه آن چین و برزیل و اندونزی  و یکی دو جای دیگر.پس باید گشت بورژازی ملی را پیدا کرد و اگر نیست درست کرد .
از نمونه چین و الگوی بر داری از آن باید گذشت بدلایلی که شرایط چین برای دیگران قابل تکرار نیست . جمعیتی بالغ بر یک میلیارد با سرزمینی وسیع و حاصلخیز و مردمی با فرهنگی خاص.و بودن حزبی قدرتمند با رگ و ریشه ای سوسیالیستی .
بحث اصلی همین جاست که اگر قرار است ما به انکشاف بورژازی نائل بشویم در کشور های پیرامونی جدا از آن که بورژازی ملی وجود دارد یا ندارد.این پروسه باید با هدایت و رهبری  چپ سوسیالیستی و حزبش به جلو برود اگر بخواهد به اهداف یک انقلاب بورژا دموکراتیک نائل شویم .
تلاش حکومت های بر آمده بعد از انقلاب مشروطه و شکست تمامی آن پروسه های خونبار نشان داد که ما با خر لنگ بورژازی داخلی که مهم نیست ملی باشد یا وابسته راه بجایی نخواهیم برد .
رفرمیست ها فراموش می کنند که دولت رفاه و تمامی امتیاز هایی که در چارچوب رفاه اجتماعی جا می گیرد بخش اعظم آن دستاورد مبارزات چپ کارکر ی بوده است . اما همین دستاورد های نه چندان زیاد مدام مورد تهاجم سرمایه نئو لیبرال است .
 
۲
«بحث کمال اطهاری و عادل مشایخی تکرار مکررات است  و راه به جایی نمی برد .۱
چراکه این بحث های ژورنالیستی  بی ارتباط با پراتیک اجتماعی است.
البته من تصور می کنم اصلا در دوران ما باسلطه بازار جهانی ودرهم تنیدگی تولید وپراکندگی آن در اقصی نقاط جهان سیاست جایگزینی واردات وخودکفایی وبنا کردن اقتصاد مستقل داخلی  با سرکردگی بورژوازی امکان بروز ندارد.
بحث را باید برد بر سر آن بخش از بورژوازی که در پیوند با بازار جهانی تحت یک نظام حکمرانی خوب سرمایه اش را در داخل نگهدارد نه اینکه نازش کنیم که قهر نکندبلکه  با قوانین ونهادهای مناسب وهم چنین منافع اورا تخته بند  منافع داخل  کشور کرد واین راهی است که چین وامثالهم میروند والبته فرجام نهایی کار آن ها  هم معلوم نیست.
 کمال در این راه برای ایجاد شهرک های صنعتی دانش بنیان و صادرات محور به شهرداری ها از سال ها قبل طرح هایی را داده است که اول استقبال کرده اند وبعد نیمه کاره رها شده است اما بقایایی از آن ها وجود دارد.
یک راه هم برقراری سوسیالیسم فلان وبهمان در یک کشور پیرامونی است.
این دومی است که اصلا در عالم هور وقلیا است 
ریشه این  بی قراری ها  و تعجیل ها وتکرارها در کجاست،رئیس؟»
 
حضرت!
نخست ببینیم که کمال و عادل چه می گویند و بعد پژوهش کنیم و ببینیم که حقیقت ماجرا کجاست .
 
پاسخ کمال اطهاری به عادل مشایخی۲
۱-چپ ها بورژازی ملی را افسانه می دانند
۲-چپ ها توسعه را برابر سوسیالیسم دموکراتیک می گیرندو این یعنی پریدن از روی مراحل
۳-چین را سرمایه داری دولتی می دانند.
اما این نکات را فراموش می کنند:
-توسعه جامعه در گرو رشد و تکامل بورژازی است .
-منافع این توسعه برای مردم بیشتر از بورژازی است
-هر درجه از تکامل بورژازی به منزله یک درجه نزدیک تر شدن به سوسیالیسم  است 
-توسعه درد و رنج مردم را کمتر می کند
-اگر بورژازی ملی در چار چوب دولت ملی  موجودیت نیابد شکل بندی سرمایه داری ظهور نخواهد کرد و بر پایی سوسیالیسم در کشوری عقب افتاده قابل تحقق نیست
-دولت توسعه بخش با سرمایه داری دولتی و دولت رانتیر یکی نیست
-تفوق سرمایه داری نا مولد بر مولد بمعنای بودن بورژازی ملی است
-بورژازی ملی بدون حمایت طبقه کارگر و طبق متوسط امکان شکل گیری ندارد.
 
 
 
 
 پاسخ عاد ل مشایخی به کمال اطهاری۳
۱—توسعه نیافتگی کشور های پیرامونی بدیل نا گزیری توسعه یافتگی مرکز است
۲-در دوران امپریالیسم سمت و سوی کشورهای پیرامونی برتوسعه نیافتگی است .تا زمانی که بخشی از نظام سرمایه داری جهانی اند.
۳-در کشور های پیرامونی چشم انداز توسعه بر پایه سرمایه بومی وجود ندارد؛پل باران
۴-بورژازی ملی در دوران ما قادر نیست همان نقشی را بازی کند که در بدایت سرمایه در اروپا بازی کرد ؛سمیر امین
۵-بورژازی ملی بدلایل زیر در کشور های پیرامونی شکل نمی گیرد:
-نابرابری فزاینده توزیع اجتماعی
-ناتوانی در کنترل فرایند انباشت
۶-این بورژازی ضرورتا:
-استبدادی است
-و برای بقاء نیازمند مماشات با بیرون است
۷-پس باید برنامه ملی مردمی را جایگزین بورژازی ملی کرد
مسئله اصلی تفوق سرمایه مولد بر نا مولد نیست که برسیم به جنگ میان سرمایه بومی و سرمایه وابسته و به تبع آن برسیم به دفاع از سرمایه ملی.
۸-تنها راه ،همکاری بین المللی میان جنبش های سوسیالیستی طبقه کارگر در مرکز و پیرامون است ؛رابرت برنر
 
چند پرسش
-۱-سرمایه مولد در فاصله وحشتناک بهره وری کارگر بومی با کارگر جهان اول چگونه بدون رانت و حمایت می خواهد به زندگی ادامه دهد.
۲-آيا ما چیزی بنام تجارت آزاد در جهان داریم
۳-اگر بخواهیم استراتژی جایگزینی واردات را کنار بگذاریم آیا راهی دیگر جز استراتژی توسعه صادرات وجود دارد
۴-آیا این امکان هست که بدون تن دادن به خواسته های سرمایه جهانی وارد بازار صادرات شد
۵-آیا وقتی معیار حیات سرمایه سود است آیا سرمایه دغدغه عدالت و آزادی  وعشق به وطن را دارد و اگر نداشت باید او را مذمت کرد .
۶-آیا در زمانی که واردات برای سرمایه داخلی سود آور است چرا باید سرمایه دار بومی وارد چرخه تولید شود
۷- آیا جز این است که سرمایه در داخل وابسته به رانت های حکومتی و خارج وابسته به حمایت سرمایه خارجی است. و اگر این است پس  سرمایه ملی چه مفهومی دارد .
جمع بندی کنیم
کمال راه نجات را در توسعه سرمایه داری می بیند .توسعه ای که رهبری آن در دست بورژازی ملی است .
وتفوق سرمایه نا مولد بر مولد را دلیل بودن بورژازی ملی می داند.و معتقد است که این سرمایه با حمایت طبقه کارگر و خرده بورژازی می تواند جامعه را وارد مسیر توسعه ای شبیه چین و برزیل کند و این گامی بسوی تحقق سوسیالیسم است .
بگذریم از این امر که کشورهای  توسعه یافته نه تنها به سوسیالیسم نزدیک نشدند بلکه دور تر هم شدند.و دو دیگر کشور هایی مثل چین با حقوق روزی یک دلار کارگر معلوم نیست چه رفاهی برای زحمتکشان به ارمغان می آورند.ضمن این که الگوی چین امکان تحقق اش برای ما جود ندارد .
 
 
۳
 
آگاهی و طبقه،و روشنفکر و طبقه از همان آغاز با ابهام هایی روبرو بوده است .شاید یکی از دلایل آن بدین خاطر است که مارکس در مورد سهم روشنفکران انقلابی و حزب به روشنی چیزی نمی گوید .
عده ای می گویند که مارکس بر این باور بود که طبقه کارگر از طریق تجربه و تلاش خود به آگاهی سوسیالیستی می رسد .
مارکس می گفت طبقه کارگر در آغاز طبقه ای در خود است یعنی به منافع تاریخی طبقه خود آگاه نیست اما وقتی متشکل می شود و به منافع طبقاتی خود آگاه می شود به طبقه ای برا ی خود تبدیل می شود .
 
لو کاچ  اما برای آگاهی پرولتری دو وجه قائل است :
-آگاهی روان شناختی:آگاهی که طبقه مستقیماً به آن می رسد .با زیست در درون روابط کالایی سرمایه داری
-آگاهی ممکن یا منسوب که از طریق حزب و روشنفکران انقلابی کسب می کند
لنین این پروسه را این گونه می دید:
-آگاهی اتحادیه ای : که آگاهی محدودی است و طبقه مستقیماً خود بدست می آورد
-آگاهی سوسیالیستی:که توسط حزب و روشنفکران انقلابی به طبقه داده می شود .
بین  این دو نوع آگاهی شکافی است که باید توسط حزب و روشنفکران پر شود .
در مورد آگاهی سوسیالیستی امری که مناقشه بر انگیز است موقعیت طبقاتی روشنفکران انقلابی است که بعنوان آموزگاران طبقه کارگرجایگاه شان کجاست.عده ای این افراد را :
-خرده بورژا یا روشنفکران بورژا می دانند
-عده ای دیگر این لایه را یک لایه فرهنگی طبقه کارگر و جز طبقه به حساب می آورند.
برای حل این مناقشه باید به روندی نگاه کرد که طی آن طبقه کارگر به آگاهی می رسد .
تکامل آگاهی طبقه کارگر :
-این پروسه از مبارزه برای دستمزد آغاز می شود که در پراکندگی و جدایی جریان دارد
-مرحله بعد سازمان یابی است که در اتحادیه ها و سندیکا ها جریان می یابد .طبقه آگاه تر و متشکل تر می شود
-مرحله سوم رسیدن به آگاهی سوسیالیستی و متشکل شدن در حزب است .طبقه در حزب است که به آگاهی طبقاتی خود نائل می شود.
بنظر می رسد که پروسه به آگاهی رسیدن طبقه کارگر و از تبدیل شدن از یک طبقه در خود بیک طبقه برای خود رو شنفکران انقلابی و حزب کمونیست درون تجربه و تلاش طبقه جا می گیرند .
یک نکته
اما در مورد شکل نگرفتن آگاهی طبقاتی در کشورهایی که سرمایه داری پیشرفته برقرار بود باید به عناصر تاثیر گذار در آن سامان توجه کرد:
-عناصر جغرافیایی،فرهنگی ،قومی ،
-سنت های انقلابی،
-چگونگی رشد سرما یه داری
-توسعه طبقه متوسط و تقلیل طبقه کارگر
-تغییر یافتن ساختار مشاغل بعلت انقلاب تکنولوژیک و تغییر ساختار طبقات و اثر روی آگاهی طبقاتی
-گرایش احزاب چپ به اصلاح طلبی بعلت این تحولات
-کاسته شدن اهمیت طبقه کارگر
-در حاشیه قرار گرفتن دیگر طبقات و عمده شدن طبقه متوسط بعلت رشد اقتصادی
-تبدیل شدن رشد اقتصادی بیک ایدئولوژی  و در سایه رفتن نابرابری طبقاتی
-متقاعد شدن بخش های بزرگی از مردم به توانایی بورژازی برای حل بحران های رو در رو
-پیدایش دکترین های جدید که در سردر گمی طبقه کارگر نقش داشت
 
۴
قاعده بر این است که در درازمدت  و به صورت عام گرایش های طبقاتی نحوه موضعگیری سیاسی اجتماعی انسان ها را تعیین می کند  موارد خاص واستثناهایی البته  بر این قاعده  هم وجود دارد .
در تجربه انقلاب ۵۷ اما  از مردم ما این فرصت دریغ شد که  به این بلوغ برسند که طبق منافع خود حرکت کنند .
عوامل داخلی وخارجی به هر نحو ممکن در رسیدن به این آگاهی اخلال ایجاد کردند .
به همین جهت افراد در جایگاه درست دفاع از منافع مادی ومعنوی خود قرار نگرفتند ودر جبهه بندی های کاذب گرفتارآمدند .
در خانواده ها با یک زمینه خانوادگی یکی مجاهد شد یکی فدایی ویکی حزب اللهی و دیگری سلطنت طلب.
 پدران ومادران ما هم به خاطر تربیت قبلی مدافع سنت بودند  واین برای آن کسانی که در رویای وحدت انسان های خوب ما بودند بسیار دردناک بود.
برای همین فرصت نشد که در پایان این خط منقطع به هم برسیم و در جزیره های جدا ازهم ،دلتنگ هم دریک خانواده  با به غارت رفتن آرمان های مان پیر شدیم .
 
۵
 
ازآن هنگام که فیلسوف بزرگ عهد روشنگری کانت نوشت «عصرجدید  عصر عبور   همه انسان ها  از نابالغی خودخواسته وشجاعت به کارگیری فهم خویش در تدبیر امور خود وجهان است »
سال ها طول کشید تا امواج این روشنگری به شرق جهان برسد وایران اولین کشوری در این سوی جهان بود که  اولین انقلاب دمکراتیک  تحت لوای جنبش مشروطه در آن به وقوع پیوست .
جنبش مشروطه بدلایلی چند ناکام ماند.
قزاق ها آمدند تا با زوری عریان مردم را در نابالغی و صغارتی بیست ساله نگاه دارند.و داشتند.
 
تحولات جهانی به کمک مردم ما آمد و دیکتاتور را همان گونه که آورده بودند بردند و باز زبانه های آتش روشنگری از زیر خاکستر زندان و سرکوب  وتبعید شعله کشید.
وباز مردم ما اولین مردمی در  شرق  جهان بودند که به درستی چشم اسفندیار استعمار انگلیس   یعنی کمپانی نفت بریتیش پترولیوم را هدف گرفتند  واز نظر داخلی نیز به رهبری مصدق خواهان انتخابات آزاد و اصلاح قانون انتخابات  پارلمان شدند.
اما این بار نیز دربار و دم ودستگاه حکومت عرفی وشیوخ بلوغ وشجاعت مردم در به کارگیری فهم خویش در اداره امور خویش را تاب نیاوردند وبا یاری بیگانه  کودتای سیاه ۲۸ مرداد را رقم زدند تا آن ها را همچون مهجوران و صغار تحت کنترل خویش بگیرند و روشنگران مقاوم آن زمان  به زندان وتبعید و سرکوب و سکوت محکوم شدند .
اما  از میان همین تبعیدیان وزندانیان برجسته ترین  نویسندگان ومبارزین سیاسی  و هنرمندان  ما برخاستند
وآن چه آن ها در اذهان مردم کاشتند  به صورت طوفان  ۵۷ بساط استبداد دربار را روبید .وبه نا پیدای جهان برد.
اما این پایان کار نبود .
چرا که عبور انسان ها از نا بالغی خویشتن یک پروسه تاریخی درازمدت است.
امواج طوفان اخیر آن چنان سرکش بود که برای تسمه کشیدن از گرده این طوفان سرکوبی عظیم تر و وسیع تر و در بازه زمانی طولانی تری لازم بود تا باز نابالغی وقیمومیت مردم همچون مهجورین ومجنونین وصغار  در هیئت و لباسی نوین وآن جهانی  صورت واقع به خود گیرد .
زمانی فرزانه ای نوشت وقایع تاریخی   دوبار تکرار می شوند  بار اول به صورت تراژیک وبار دوم به صورت کمیک اما  متاسفانه در اینجا باردوم  کمدی نبود تراژیک تر از بار نخست بود.
۶
قبلاً در مورد شایگان به تفصیل نوشته ام؛۴
 «این رد خون وزندان وتبعید از دوران مشروطه تا کنون را   بعضی از کسان مثل شایگان نمی بینند و می گویند ما روشنفکران گند زدیم .
که البته قیاس به نفس می فرمایند و به غلط خودرا که مدام بین ایران وفرنگ در تردد بودند ودر آسایش تمام با بزرگان می زیستند با آن ها که در تبعید وبا غل ورنجیر زندان و عواقب شکنجه می زیستند در یک موقعیت قرار می دهند .
وبعد به پاهای زخمی از کابل ودر زنجیر ایراد می گیرد   که چرا درست وبه هنجار راه نمی روند.»
 عجب جهان نامردی!
 
۷
«خط اصلی در تاریخ جوامع در عصر جدید را  نباید از نظر دور داشت .
روند عام جوامع در دوران نوین  تضعیف قدرت نهادهایی مثل دربار ها و کلیساها وپاپ ها وامثالهم وپخش  آن قدرت ها  در نهادهای نوین  مردم بنیاد است .
هرنیرویی که در تاریخ معاصر ما در این راه کوشیده باشد هرچند که شکست خورده باشد در جهت درست تاریخ  حرکت کرده است.
 صدر اعظم های زیادی در طی یک قرن واندی در ایران آمده اند و رفته اند  ولی نام امیر کبیر وقائم مقام ومصدق در خاطره همه ثبت شده است چرا که گوش به فرمان بی چون وچرای قدرت در بار  و مرتبط با بیگانه نبودند و خواستار تضعیف قدرت استبداد فردی و برقراری قانون بودند.
  حضرت!
هر گونه تمرکز قدرت  فساد می آورد. و قدرت مطلقه فساد مطلق،حتی اگر صاحب قدرت بر فرض محال قدیس باشد.»
 
۸
 
۱-می گویی«مشكل ِ ما بر سر ِ كليات نيست ، همه ما اين ها را قبول داريم . در ٢٨ مرداد هم هيچكدام از طرفين دعوى ، قديس نيستند ، به فرض محال در محال در محال هم نمي توانند قديس باشند .
درك و تحليل ِ ٢٨ مرداد بيش از اينكه نيازمند ِ پاسخ ها باشد ، نيازمند ِ پرسش هاست .
متاسفانه در جامعه اى زندگى مي كنيم كه همگى پر از پاسخ اند و يقين  ، و كمتر كسى به دنبال پرسش و ترديد است .
۲-هيچكس نمي تواند مردمانى را شايسته دموكراسى نداند ، اصلا بحث بر سر لياقت نيست .
صحبت بر سر پيش -شرط ها است ، و اين با لياقت ، يكى نيست .
هر مردمى به شرط رسيدن به آن پيش شرط ها كه مهمترينش ، آگاهى است و فراغ از تعصبات ( نه اعتقادات )  ، بدون شك ، به دموكراسى ، دست خواهند يافت .
وقتى بحث را پوپوليستى كنيم ، اينطور مي شود كه صحبت از لياقت پيش بياوريم»
 
داستان کودتا داستان نفت نیست .نفت در این تراژدی ملی رویه کار است .از همان روزنخست یک وجه این کودتا مغفول ماند و همه تحلیل ها شیفت کرد روی نفت و سهمی که کنسریوم برای خود در این کودتا در نظر داشت . مسئله نفت در این بازی رکن مهم این بازی بود اما تمامی داستان نبود .
مسئله نفت از زمان رضا شاه شروع شد . هر چقدر انگلیس نفت بیشتری تولید می کرد سهم ۲۰ در صدی ما تغییر نمی یافت و اگر تغییر می کرد جزئی بود و با استخراج و میزانش نمی خواند. ایران وارد مرافعه با انگلیس شد و و کیل طرف ایرانی که اتفاقاٌ انگلیسی بود و انگلیسی با شرفی هم بود نشان داد که انگلیس سر ایران کلاه می گذارد . مالیاتی را که باید به دولت ایران بدهد به دولت انگلیس می دهد و از سهم ۲۰ درصدی ما کم می کند و در فروش نفت با تخفیف به نیروی دریایی انگلیس از سهم ما کاسه خرجی می کند و خلاصه سر ایران کلاه می گذارد . کار با کمک کارشناسان و وزیر دارایی وقت تقی زاده رجل معروف مشروطه جلو می رفت که دیکتاتور کله پوک به اتاق اسناد رفت و مدارک ایران را در بخاری انداخت و سوزاند و خود راسا ً وارد مذاکره شد و به ضرر مردم ایران قرادادرا تجدید کرد ووقتی دیکتاتور را بردند و در مجلس از تقی زاده باز و خواست کردند که چه قراردادی را امضا کردی گفت :من آلت فعل بودم .
این داستان بود تا تقاضای وام ایران از امریکا در زمان پهلوی دوم.در آن زمان امریکا از عربستان نفت را ۵۰ -۵۰می خرید و نمی توانست در بازار جهانی با انگلیس که نفت را از ایران ۲۰ -۸۰ می خرید رقابت کند . پس به طرف  ایرانی  فهماند که بجای گرفتن وام بروید حق تان را از انگلیسی ها بگیرید و داستان نفت زنده شد و جناح وابسته به در بار در مجلس شورابه ذعامت جمال امامی رای به نخست وزیری مصدق داد.
در داستان نفت در ابتدا شاه، دربار و نوکران آمریکا در مجلس و روزنامه ها پشت مصدق ایستادند. تا زمانی که امریکا با انگلیس روی سهم نفت به توافق رسید . پس نوکران آمریکا حمایت خود را از مصدق دریغ کردند و به با شگاه مقابل پیوستند.
این یک سوی این داستان است .رویه دیگر آن استبداد در تمامی لایه هایش بود از شاه و دربار و فئودال ها ها و نظامیان و کمپرادور ها و ژورنالیست ها بود که فهمیدند مسئله نفت آغازکار است و ادامه آن بر پایی حکومتی دموکرات و سپردن کار ها بخود مردم است .
 
 
۹
 
«قانون اساسی مشروطه  نه حاصل کار درباریان که محصول  پایمردی  یک ساله توده های گمنام  شهر   محاصره شده وگرسنه تبریز  در زیر باران گلوله های درباریان قجری  است وتاریخ هم گواه است که کدام کسان  بعدها این قانون را ملعبه دست قدرت خود کردند .
  هنوز هم بعد از آن زمان  همیشه اشخاصی بوده اند  که مردم ایران را  شایسته دمکراسی ندانسته اند واستبداد را توجیه کرده اند و ابزار ایدئولوژیک آن را مهیا کرده اند تا آن جا که آن قدر باد به آستین مستبد دمیدند که از دیدن جلوی پای خود نیز عاجز  ماند وبا سر به زمین خورد.
معلوم است که برای رسیدن به آزادی و دموکراسی پیش شرط هایی لازم است . اما چه کسی و چه کسانی مدام زمینه ها را از بین برد و می برد و مردم را به عقب می راند.آیا مردمی با دو انقلاب بزرگ مستحق آزادی نیستند.؟
اگر بخشی هایی از مردم در زمینه های بسیاری نمی دانند یا نمی فهمند استبداد و سنت گذاشت این ها بفهمند و مردم خود نخواستند.مگر جز این است که این مردم برای رسیدن به آزادی بیش از صد سال است که دارند مجاهدت می کنند.و هزینه می دهند.
درس این دوران این است که بر خلاف اخوان  آرزو کنیم نه نادری بیاید ونه اسکندری .
ای کاش که کاوه ای بیاید.
تاریخ ما همان قدر که شاهد برآمدن استبداد بوده است شاهد فروریزی تراژیک وناگهانی استبداد در واکنش به اعمال اش نیز  بوده است.
نمی دانم  که آیا ما شاهد پایان این دور باطل تاریخی  در عمر باقی مانده خود خواهیم بود یا نه   ؟
اما به روشنی می بینم  که  در عمق ،این جامعه دارد پوست اندازی عظیمی می کند  تا از این پیله چه به در آید ؟
 هر چه باشد باز ثبت است بر جریده عالم دوام ایران  ما.»
 
۱۰
 
 
حضرت!
باید دید کودتا اجتناب پذیر بود یا نه .
شما می گوئید بله اجتناب پذیر بود اگر:
۱-اگر مصدق  از چپ رو ها حمایت نمی کرد
۲- اگر مصدق مجلس را منحل نمی کرد
۳-اگر نشان می داد با حزب توده فاصله دارد
۴-اگر حزب توده مسائل را از زاویه منافع ملی می دید
۵-اگر شاه در پشت سر مصدق می ایستاد
۶-اگر امریکا گول کمونیسم هراسی را از سوی انگلیس نمی خورد
یک نکته
برای درک چرایی کودتا باید به اهداف کودتا نگاه کرد .کودتا گران داخلی و خارجی می خواستند به چه برسند .از این راه است که چیدمان کودتا برای ما آشکار می شود۵ وگرنه در بین راه ها وبیراهه ها گم خواهیم شد همان طور که‌آدم هایی مثل میر فطروس گم شده اند .
اهداف کودتا
۱- کوتاه مدت
۲- میان مدت
۳-دراز مدت
حل مشکل نفت برای غرب جزء اهداف کوتاه مدت کودتا بود .حذف جبهه ملی و حزب توده از صحنه سیاسی جامعه جزء اهداف میان مدت بود . ودرآخر حذف گفتمان ملی و عدالت سوسیالیستی جزء اهداف بلند مدت کودتا بود .
جبهه ملی تا کودتای ۲۵ مرداد مواضع سرنگونی طلبانه نداشت . بعد از کودتای ۲۵ مرداد و فرار کردن شاه است که جناح چپ جبهه ملی طرح بر کناری شاه را مطرح می کند ، آن هم دکتر فاطمی . که هم به همسرش تجاوز شده بود و هم آدم رادیکال ترو فهیم تری نسبت به بقیه بود و همو بود که اعدام شد .
تا این زمان هم هواداران جبهه ملی توده ای های کف خیابان را بخاطر شعار های براندازی  و جمهوری دموکراتیک کتک می زدند.
درمورد انحلال مجلس راه دیگری نبود . قرار بود که کودتا را مجلس بکند . توازن انقلاب و ضد انقلاب در مجلس بهم خورده بود .با ندادن رای اعتماد و گذاشتن مصدق کنار رینگ قانون برای ابدمصدق از صحنه حذف می شد  . مصدق هم راه دیگری نداشت پس کار تمام بود .
اشتباهات حزب توده و انفعال شوروی مزید بر علت بود نه علت اصلی کار . حزب اگر درست ترین کارها را هم می کرد فرقی در کودتا نداشت . بحث بالاتر از این حر ف ها بود .
کمونیسم هراسی هم کاتالیزور این داستان بود . رندان روزگار می دانستند که حزب در موقعیت کودتا نیست .
 
۱۱
 
«از ایران  ترس خورده از جنگ  و از دیکتاتوری  بیست ساله رضاخانی و سلطه فئودال ها و روحانیون  با آن بت شدن استالین بعد از پیروزی بر آلمان چگونه چپی می توانست بر خشت این آب و خاک به زمین بیفتد.
مشتی باز مانده گان روزگار سخت که به تیر غیب گرفتار نیامده بودندو تمامی عمرشان را در زندان و تبعید گذرانده بودند و  ازدموکراسی که نه شبه دموکراسی  کمتر از یک دهه  چیز هایی دیده بودند و تمامی عمرشان در سختی معیشت گذشته بود  که همین آخری برای بر زمین کوفتن خیلی از همین منتقدین کفایت می کند .چه چیز دندان گیری باقی مانده بود که مدام این ها را با شلاق مذمت شلاق کش می کنند و این قدر مته به خشخاش می گذارند»
راست می گویی رئیس.
عمر اندیشه های سوسیال دموکراسی در این حوالی کمی از یک قرن می گذرد . اندیشه هایی که در آغاز سوسیالیسم را برابر نهلیسم می گیرد و بعد بین این اندیشه ها وآموزه های دینی فرقی نمی گذارد و تا می آید خودش را پیدا کند وارد انقلاب مشروطه می شود و کودتای محمد علی شاه و بگیر و ببند های بعد از آن . واعدام سید جمالدین واعظ و متکلمین دو سوسیال دموکرات بلند آوازه و بعد انقلاب گیلان و کشته شدن حیدر خان و به تبعید رفتن اعضا و رهبران حزب نو پای کمونیست و گرفتار شدن در زیر تیغ سرکوب بریا و استالین و جوانمرگ شدن بزرگ و کوچک حزب  در اردوگاه های سیبری از آن طرف و این طرف سرکوب رهبران حزب در داخل و اتحادیه های کارگری توسط قزاق های رضاخانی از ۱۳۰۹تا سقوط دیکتاتور .
در مهر ۱۳۲۰ تمامی اندوخته چپ یک محفل باقیمانده از حزب کمونیست بود و یک محفل از ۵۳ نفر و یک محفل از سندیکالیست های قدیمی .
تمامی دار وندار ما در آن  دوران شد حزب توده که دیدیم چه شد .و تا ما آمدیم بخود بیایم و بفهمیم گیر مان کجاست شاه ترور شد و حزب قایم شد نه مخفی که جوهر حزب جوهر مخفی شدن نبود  تا در این بازی در سال ۳۲ کودتا بیاید و حزب را قلع و قمع کند و ما برویم تا محفل های دهه چهل . با اندوخته ای ناچیز در جسم و ذهن .و آن هم زیر تیغ تیز سرکوب ساواک تا ۵۷. و جنگی برای مرگ و زندگی تا روزی که دیکتاتوری از نفس بیفتد و باز کیسه ما تهی از رهبران بزرگ در تشکیلات و اندیشه باشد  .و داستان های بعد که داستان های پر آب و چشم ماست .
۱۲
«
در برابر  اقتصادهای نوظهور در دنیا که فاصله کلی خودرا با جوامع پیشرفته سرمایه داری با کاربست  اصول بازار آزاد کم کرده اند و رفاه نسبی برای مردم نسبت به دوران قبل ایجاد کرده اند یک نمونه طبق اصول   سمت گیری سوسیالیستی بیاورید که موفق  شده باشد.»
 
روزگاری مازیار بهروز در نقد گفتمان چپ در کتاب« شورشیان آرمان خواه» نوشته بود که چپ زبان توده را نمی داند. در جوابش نوشتم گذاشتند ما حرف بزنیم تا ببینید ما زبان توده را بلد هستیم یا نه .
اما برویم سر کارنامه درخشان الگو های جدید سرمایه نئولیبرال و برآمدن کشور هایی مثل هند و چین و برزیل و اندونزی و ادم هایی مثل عجم اوغلو و رابینسون که دنبال سرمایه دار معقول می گردند برای نهاد سازی و پیدا کردن جایی مناسب در تجارت جهانی و بعهده گرفتن نقشی که کشور های توسعه نیافته را به مسیر توسعه وارد کند .
پس بحث اصلی مسیر توسعه است در جهان کنونی و دست بالا داشتن سرمایه نئو لیبرال در کشور های پیرامونی.
سرمایه داری و سرمایه دارکشور های پیرامونی مختصاتی دارد که اگر نتوانیم به فهم آن برسیم دچار اعوجاج در منطق خواهیم شد .
شسته و رفته حرف کمال و عجم اوغلو و دیگرانی از این دست چیست .؟
سپردن کار به دست بورژازی ملی .حالا کمال از آن بنام سرمایه مولد یاد می کند . سرمایه ای که به کمک  طبقه متوسط و طبقه کارگر باید اقتصاد و سیاست را در مسیر درست توسعه بیندازد که همه از این نمد کلاهی برای خود درست کنند.
این حرف بدی نیست تنها اشکالش که خیلی هم جزئی است این است که  گروه خون بورژازی ما از بوروکراتش بگیر تا سنتی و میلیتانتش به این حرف ها نمی خورد.
حال برویم سروقت این نمونه هایی که مدام پای چشم ما می آورند از چین بگیر تا برزیل و اندونزی و تایوان.
باید دید از این نمد به شکل واقعی چه چیزی در سفره تهیدستان ریخته می شود و فرجام کار چیست .
حقوق کارگر در چین چیزی نزدیک بیک دلار است نوعی برده داری مدرن.بگذریم که این نمونه ها هم در تقسیم کار جهانی با شانس هایی به این جا رسیده اند.و برای ما این موقعیت ها و شانس ها نیست و تا بحال نبوده است .
۱۳      
زنام سرخ «جمشیدم »خجل شد                         فروزان اختر تابنده روز
  شب و خفاش و اهریمن گریزند                       زنام قهرمان« جمشید» پیروز
خجل خورشیدو ماه و ابر پاره ست                   خجل از نام« اسکندر» ستاره ست
به مه گویم که« اسکندر» کجاشد ؟                     بگفتا نام او هم جاودانست
 
۱۴
  خوبم .
گرچه روزگارمان در این سوی آب می گذرداما  ذهن وروح مان در زادگاه مان  است، در خانه پدری.همان جایی که سال هاست در هر بهار درخت یاس پیر خانه پدر بزرگ گل می دهد وکوچه را عطر آگین می کند.
رهایم نمی کنندآن آدم ها وآن کوچه ها .سایه به سایه من آمده اند در تمامی این سال هایی که در غربت بوده ام .باور نمی کنی من هنوز خواب آن سال ها و آن آدم ها را می بینم.
 معروف است که می گویند انسان مهاجر ریشه هایش را با خود جا به جا می کند و به همراه دارد.
 اما  به گمان من این مفهوم در مورد تمام مهاجرین درست نیست .ریشه های آدمی به نظر من در یاد ها و خاطرات اوست . درآدم هایی است که کودکی و نو جوانی و جوانی اورا ساخته اند و حالا در آن جا در خانه  پدری در گورستانی متروک آرمیده اند و یا دارند در همان کوچه های خاکی گذران می کنند.
می پرسی چه می کنم؛
 قسمتی از اوقاتم را صرف رتق و فتق امور بچه ها و کمک در جهت کاهش مشکلات آنان می کنم و از جمله
بیماری همسرم که خود در جریان آنی .
خودت هم می دانی که بچه های ما به دلیل آسیب های وارده در سال های پائین کودکی مشکلات پسیکولوژیک پایه ای دارند که بعضاً نه تنها خودشان که نسل پس از آن ها نیز هم چنان درگیر تبعات ضرباتی که در آن سال ها به روح و روان آن ها وارد شده است .
من شخصاً از این که در بعد اجتماعی در حد و اندازه دانسته های خود در تحولات اجتماعی  دربرهه ای ازتاریخ  جامعه خود بی تفاوت نبوده ام  و ایفای نقش نموده ام  احساس رضایت مندی می کنم.و در مواجهه با این پرسش که آیا راه رفته راه را دوباره هم خواهی رفت ؟ بار ها بدون هیچ شک و تردید پاسخ مثبت داده ام و گفته ام ؛  آری دوباره و صد باره همین راه را می روم. زیرا " خود " دیگری که چشم بر پیرامون خود ببندد نمی شناسم.
روشن است که مرادم  اصول محوری و پایه ای باور به عدالت اجتماعی و آزادیخواهی و دموکراسی است فارغ از روش ها یا سیاست های مرحله ای که به بوته نقد گذاشته شده یا  گذاشته خواهند شد .
براستی چه کسی می تواند ادعا کند که در یک کنش فعال سیاسی تمامی کرده های او مبری از خطاست .
 اما در همین زمینه به واسطه آسیبی که ناخواسته به فرزندان خود وارد نموده ام خودم را مسئول می دانم هر چند بحثی است گسترده که یک فعال سیاسی قبل از ورود به این حیطه قاعدتاً و ضرورتاً می بایست به همه این موارد فکر کرده باشد . همچنین باید بین تقصیر و قصور در بررسی این رویداد ها نیز تفاوت قائل شد .  قسمتی دیگر هم صرف مطالعه و پرداختن به اموری می شود که مشغله سال های پیش و از جمله اشتغال به حرفه کمتر فرصت آن دست داده است .
باقیش بقای دوست . همین .
 
بوی خوش هلو
طعم شیرین امرود
 
کوچه باغ های کودکی
در پس پشت روزها و ثانیه ها گم می شوند
و کفش های هفت سالگی ام را
کلاغان بد منظر
به انتهای جهان می برند
 
بوی خوش هلو
طعم شیرین امرود
 ورج در هم انگور های رسیده بر طبق شهریور
 
آواز بنان
چای خوشرنگ سیلان در استکان های کوچک
و قلب های بزرگ در پیراهن های کهنه
وظرف های شسته در سبد بعد از ظهر
بوی پونه و پنیر
در سفره عصر
و آواز غمناک مادرم
در کنار گل های قالی
وباد
که مدام تکبیره الاحرام پدر م را
از دریچه سحر گاهی
به دور های جهان می برد
 
من در رخت خواب هفت سالگی ام غلت میزنم
ودر باغ های هلو
بدنبال پروانه ای یگانه می گردم .
 
زیر نویس
۱-چپ تخیلی در سرزمین عجایب،کمال اطهاری اخبار روز ۳۰ مرداد
۲- همان مقاله
۳-همان مقاله
۴-شایگان از منظری دیگر،محمود طوقی؛نشریه هفته
۵-کودتای ۲۸ مرداد و نقش جبهه ملی و حزب توده:پژواک ایران ؛محمود طوقی  
 
:

هیچ نظری موجود نیست: