روزنامه گار قهار "دو رژيم" به جنبش سبز پيوستند!
کشتی نوح باتمام خدمه اش به جنبش سبز پيوست!
روزگار غريبي نيست نازنين!
سياست" روسپي بزگواری" است!که باهمه ، براحتي
به بستر ميرود! نازنين
"قوچعلي" هم به جنبش" سبز" چون قورمه سبزی پيوست!!
علی اکبرشالگونی
اخیراً رادیو ـ تلویزیون فارسی زبان بی بی سی ، در بر نامه ویژ ه ای به منا سبت سی سالگی انقلاب ایران ، اقدام به انتشار خاطرات و نظرات تنی چند از هنرمندان و فعالین سیاسی ایرانی ، در رابطه با انقلاب ایران کرده است که به صورت فیلم های ویدیو ئی می توان در سایت بی بی سی فارسی آن ها را مشاهده کرد .
یکی از شرکت کنندگان در این برنا مه آقای بهزاد کریمی از مسئولین سازمان فدائیان اکثریت است که در سخنان خود ضمن رد سیاست همکاری اطلاعاتی سازمان اکثریت با جمهوری اسلامی در سال 1360 ، بر خورد بخشی از نیرو های سیاسی را غیر واقع بینانه و غیر مسئولانه خواند . او اضا فه کرد من به عنوان یکی از مسئولان آن موقع اعلام می کنم ما به هیچ و جه لو ندادیم . ما علیه اعدام ها ، علیه سر کوب گری ها و علیه ترور ها و ماجراجوئی ها هم بودیم . و بیش از ترورها ، بر علیه اعدام ها در نشریه می نوشتیم ، و در همین رابطه لاجوردی خشمگین ازاین مواضع ، از سازمان می خواهد مدیر مسئول نشریه کار برای توضیح به دادستانی برود . محمد رضا غبرائی به عنوان سر دبیر نشریه کار به اوین رفت و بعد از 2 سال اعدام شد . آ قای کریمی با صراحت چندین بار تاکید میکند در این 25 سال ، مخالفین و منتقدین ما نتوانستند حتی یک نمونه مشخص ارائه بدهند . او اضافه می کند اگر کسی بر خلاف سیاستی که داشتیم حتی یک نمونه سراغ دارد ، ما حتماً استقبال می کنیم . ما مخالف این هستیم که ، مثل جمهوری اسلامی ، مسائل ما در راز بماند . همه چیز باید شفاف روشن بشه .
اظهارات آقای بهزاد کریمی ظاهراً پا سخی است به سخنان اسماعیل خوئی ، از شعرای نامی ایران که گویا در بازگوئی خاطرات خود از انقلاب ایران ، از تجربیات فردی خود مبنی بر همکاری اطلاعاتی اکثریتی ها با حکومت نیز سخن به میان آورده بود .از آنجا که دوستانی صحبت های رفیق خوئی را شنیده بودند ، من نیز بعد از دیدن فایل ویدیوئی آقای کریمی به فایل های ویدیوئی دوست عزیز اسماعیل خوئی مراجعه کردم ، ولی متاسفانه صحبت های ایشان درباره همکاری اطلاعاتی اکثر یت با رژیم در سال 1360 به کلی پاک شده بود . با اسماعیل خوئی عزیز تماس تلفنی گرفتم که آیا سانسور بی بی سی با اطلاع ایشان صورت گرفته ، که ایشان کاملاً اظهار بی اطلاعی کرد . حال چرا مسئولین بی بی سی فارسی زبان ، علیرغم تریبونی که برای پاسخ گوئی
به یکی از مسؤلین سازمان اکثریت داده ، چنین سخنان انتشار یافته آقای اسماعیل خوئی راسانسور کرده است ، مساله ای است که باید امیدواربود در آینده روشن شود ، ولی اکنون می توان هرچند کوتاه به بخشی از سخنان ، یا به زبان روشن تر، تحریف حقایق توسط آ قای بهزاد کریمی پرداخت .
من در پاسخ به فرخ نگهدار یکی از رهبران سازمان اکثریت ، دلایل خود مبنی بر حمايت این سازمان از جنايات جمهوری اسلامی در سال 60 را ، تنها بر اساس اسناد انتشار یافته تو سط خود این سازمان ، در مقاله ای با نام “آقای نگهدار، اشتباه ميکنيد، شما هيچ نياموخته ايد ! ” که در 2 بخش انتشار یافت ، نشان دادم . در این مقاله از نقل هر گونه روایات و تجربه های شخصی ، اجتناب شده و تنها اسناد انتشار یافته خود سازمان اکثریت است که سخن می گویند . با این وجود ، اکنون بار دیگر یکی دیگراز رهبران این سازمان با خیالی آسوده ، از تریبون بی بی سی، حقایق را تحریف می کند .
شاید بهتر باشد ، برای اطلاع کسانی که تا کنون به این اسناد دست رسی نداشته اند و همچنین برای یاد آوری آقای کریمی ، به چند نمونه کوتاه ، اشا ره ای داشته باشم .
بهزاد کریمی می گوید :” مابه هیچ وجه لو نداده ایم ” ، اسناد سازمان اکثریت چه می گوید ؟
نشريه “کار” ارگان سازمان اکثريت در غالب شماره های سال ٦٠ ستون ثابتی داشت با عنوان “ضد انقلاب را افشاء کنيم” که در آن همه جريان های سياسی مخالف جمهوری اسلامی را به هم ميدوخت و همه آنها را هم به امريکا وصل ميکرد. در بخش ١٣ اين سری از افشاء گری ها، در شماره ١١٨ ( ٢٤ تير ١٣٦٠ ) مطلبی تحت عنوان “سران خائن بسيج عشايری را دستگير کنيد” آمده است که جاسوسی آشکار عليه نيروهای مخالف رژيم و پرونده سازی برای جبهه ملی و حزب رنجبران است.
“ليبرال های جبهه ملی و محافل رسوای وابسته به حزب امريکايی رنجبران به سرکردگی فرخ سنجابي، جلال حيدري، سيد حسن خاموشي، و همايون فرخي، تحت پوشش بسيج عشايری مشغول سازماندهی و تدارک توطئه های جديد عليه انقلابند. هدف اين مزدوران که ايجاد ارتباط بين کانون های شورش و جنگ ضد انقلابی است، در سخنان يکی از نمايندگان برجسته آنها به بهترين وجهی بيان شده است. فرخ خان سنجابی يکی از سران اصلی بسيج عشايری و نماينده بنی صدر در يکی از جلسات ضد انقلابي، توطئه خود را چنين تشريح کرده است: “مسلح شدن ما بايد ارتباط داشته باشد با مردم کردستان، لرستان، عشاير کاکاوند، جلال وند، تا به ايل بختياری و قشقايی وصل شود. قرار است ٢٠٠٠ نفر از ورزيده ترين افراد را آموزش بدهيم که در آينده کارهای زيادی داريم. اگر جنگ تمام بشود تازه کار ما آغاز خواهد شد.” کيومرث يونسي، پرويز سپاس، و فريبرز فيروزان( منهوبی) ديگر مزدورانی هستند که با ضد انقلابيون در کردستان ارتباط مستقيم دارند و اعلاميه های جبهه ملی و بختيار را تکثير و توزيع ميکنند. پس از عزل بی صدر، ردپای آنها در منطقه ديده شده که لازم است هر چه زودتر دستگير و محاکمه انقلابی شوند “
از اين نوع جاسوسی عليه جريان های مختلف سياسی در شماره های مختلف “کار” فراوان است. مثلاً در شماره ١٢٢ (٢١ مرداد ٦٠) باز در رابطه با حزب رنجبران در همان ستون ثابت “ضد انقلاب را افشاء کنيم” ( سری ) ميخوانيم :
“عناصری از گروهک امريکايی رنجبران نيز در بسيج عشايری نفوذ دارند که به جز سيد حسن خاموشی و سيد جمال حيدری (پسر سيد نصرالدين حيدری) اسامی بقيه عبارتنداز: ١- بهرام مهاجری از اعضای حزب امريکايی رنجبران است و بابت تکثير عکس شيخ نصرالدين حيدری توسط حزب رنجبران ١٠ هزار تومان پرداخت کرده است. ٢- فردی به نام سياوش که کردستانی است و در منطقه قليخانی فعاليت ميکند. از بسيج نيز سلاح دريافت کرده است. ٣- شهريار که او نيز کردستانی ميباشد. ٤- اورانوس مهاجری ٥ ـ همايون فرخی يکی از مسؤولين پايگاه بسيج ٦ ـ سوسن فرخی ( خواهر همایون فرخی ) ٧ ـ فرهاد حيدری ٨ ـ سيروس مهاجری “
و در قسمت پايا نی در رابطه با “افراد باند ضدانقلابی پاليزبان بختيار در بسيج عشايری” ص 11 چنين می خوانیم :
” طبق اخبار رسيده پس از عزل بنی صدر و تحت تعقيب قرار گرفتن فرخ سنجابي، وی در خانه شخصی به نام احمد اسدی که از ثروتمندان مشهد می باشد، مخفی شده است. فرخ سنجابی تصميم دارد که به خارج از کشور فرار کند. همچنين در منزل سيد حسن خاموشی مشاور سيد نصرالدين حيدری افرادی چون خسرو سليمي، رشيد سليمی اهل کلهر وگورگاه، جهانبخش اکبري، ايرج سنجابي، رضا خان و سليمان خان بهرامی نماينده سيد نصرالدين در بسيج عشايری جلسات توطئه آميزی عليه انقلاب تشکيل می دهد. “
اين نوشته ها از چند نظر جالب توجه اند: اول اين که با اسم و مشخصات، افرادی را نام ميبرد و خواهان دستگيری و محاکمه انقلابی سريع آنها می شود . معنای “محاکمه انقلابی” هم در آن سال های خونين، همان بود که قضات ارشد رژيم، افرادی مانند محمدی گيلانی و ربانی املشی و ديگران، هر روزه از راديو و تلويزيون به تفصيل و با آب و تاب توضيح ميدادند، يعنی مرگ، آن هم نه مرگ سريع، بلکه مرگ از طريق “تمام کش کردن و زجر کش کردن”! دوم اين که مشخصاً برای جبهه ملی و حزب رنجبران پرونده سازی ميکند. چنين پرونده ای در آن سال ها ميتوانست غالب اعضاء و هواداران يک سازمان را جلو جوخه اعدام بفرستد. سوم اين که با تحريف گری بی شرمانه همه مخالفان رژيم را متحد با هم و دست نشاندگان و مزدوران امريکا معرفی ميکند. هر کس هر نظری که در باره جبهه ملی و حزب رنجبران و مواضع شان در آن سال ها داشته باشد، نميتواند منکر اين حقيقت باشد که اينها سازمان های “مزدور” نبودند و خط سياسی شان هم با سلطنت طلبان و طرفداران بختيار يکی نبود. و بالاخره، اينها نمونه هايی از جاسوسی های علنی اکثريتی ها و( توده ای ها)عليه نيروهای اپوزيسيون است .
بهزاد کریمی می گوید : ” از اعدام ها دفاع نکرده ایم ” ، اسناد سازمان اکثریت چه می گوید ؟
شماره ١١٨ ( ٢ تير ١٣٦٠) نشريه “کار” در نوشته ای با عنوان ” اعدام دو سرمايه دار بزرگ” از اعدام دو نفر از افراد وابسته به جبهه ملی توسط دادگاه انقلاب مرکز، در ٢٢ تير ابراز شادمانی ميکند:
” کريم دستمالچی و احمد جواهريان در راه استثمار، غارت و بردگی خلق های ايران و جهان توسط امپرياليسم جهانی به سرکردگی امپرياليسم امريکا دست و زبان و گوش وچشم امريکای جنايتکار بودند. آنها دراجرای نقشه های امپرياليسم امريکا و شکست انقلاب خونبارمردم ايران به نا آرامی ها ی سياسی دامن ميزدند، برای گسترش موج خشونت و ترور مزدور اجير ميکردند، مردم را به قيام مسلحانه عليه جمهوری ترغيب ميکردند، پشتيبان و همکار دستجات مسلح ضد انقلابی بودند و در رهبری جريانات امريکايی نظير جبهه ملی و حزب خلق مسلمان قرار داشتند. اعدام مبارک و فرخنده کريم دستمالچی و احمد جواهريان، کوخ نشينان را شادمان و امپرياليسم امريکا را عزادار کرد. اقدام دادگاه انقلاب اسلامی مرکز در اعدام کريم دستمالچی و احمد جواهريان مورد پشتيبانی قاطع ماست “
حتی از متن همين نوشته هيستريک هم ميتوان دريافت که اين دو نفر در عمليات مسلحانه شرکت نداشته اند و اتهام امريکايی بودن شان هم به اعتبار وابستگی شان به جبهه ملی يا حد اکثر حزب خلق مسلمان است!
شماره ١٢٢ (٢١ مرداد ١٣٦٠) در مقاله ای با عنوان “حکومت جمهوری اسلامی در قبال هواداران گروههای منحرف بايد سياست ارشادی در پيش گيرد” با انتقاد از” اعدام های شتاب زده ” هواداران سازمان های مخالف، خواهان تفکيک حساب رهبران اين سازمان ها از حساب هواداران جوان به اصطلاح “فريب خورده” است :
“بدون ترديد در برابر جنايات جبهه براندازی به سرکردگی امريکا، انقلاب مجاز است که با قاطعيت و بدون تزلزل از خود دفاع کند… سرکوب بدون مماشات جريان های سياسی که کمر به شکست انقلاب خونبار مردم ايران بسته اند و عليه آن مسلحانه دست به جنايت ميزنند از ارکان دفاع از انقلاب است. در اين هيچ گونه شبهه و ترديدی وجود ندارد و ميبايد اذهان مردد و متزلزل را نسبت به درستی اين باور انقلابی مؤمن و معتقد ساخت… ما هم صدا با اکثريت مردم ايران خواهان آن هستيم که دادگاههای انقلاب نسبت به هواداران گول خورده سازمان های چپ رو و آنارشيست سياست ارشاد در پيش گيرند و حساب انبوه هواداران فريب خورده اين گروهها را از حساب رهبران خائن شان که آشکارا به انقلاب و مردم پشت کرده اند ، جدا کنند. دادگاههای انقلاب به همان نسبتی که شايسته است به رهبران اين گروهها برخوردی جدی داشته باشند، به سود انقلاب و مردم است.”
قبلاً از آقای نگهدار پرسیدم حال از آقای بهزاد کریمی ميپرسم آيا دفاع از اعدام ها و سرکوب های خونين آن سال ها صريح تر از اين ممکن است؟ آيا از مردم ايران و مخالفان جمهوری اسلامی طلب کاريد که با لحن محمدی گيلانی و لاجوردی و موسوی تبريزی از اعدام ها دفاع نکرده ايد؟
بهزاد کریمی در مورد فرستادن رفیق هم سازمانی شان ، محمد رضا غبرائی به قربانگاه ، روایت را طوری باز گو می کند تا نقش رهبری سازمان را در این تصمیم کم رنگ کند . او میگوید :
“…لاجوردی معروف در خشم از مواضع سازمان ، از سازمان می خواد مدیر مسئو ل نشریه کار ، به دادستان بره و تو ضیح بده ، محمد رضا غبرائی به عنوان سر دبیر نشریه کار به اوین رفت و بعد از 2 سال اعدام شد . “
فرخ نگهدار در مصاحبه ای که با آرش شماره 97 داشت ، در این باره می نویسد :
” يادم می آيد به تصميم رهبری سازمان، زنده ياد رفيق جواد عليرضا اکبری شانديز, مقاله ای بدون
امضاء نوشت در نشريه کار و بحث کرد که اين اعدام ها به زيان انقلاب است و بايد متوقف شود. از پی آن اسدالله لاجوردی ازاوين زنگ زد و نام نويسنده آن مقاله را خواست. ما درجلسه دبيران سازمان
تصميم گرفتيم مدير مسئول نشريه، رفيق منصور ,محمد رضا غبرایی, که قبلا به حکومت معرفی شده بود، پاسخگو شود. اورفت ولاجوردی او را گروگان گرفت تا نويسنده اصلی مقاله خود را معرفی کند.
رفيق منصور، بی هيچ اتهامی گروگان ماند ، حتی پس ازدستگيری رفيق جواد درکردستان، اعدامش کردند . “
جمشيد طاهری پور در بخشی از زير نويس مقاله ای که با عنوان ” قطعنامه ١٧٣٧ شورای امنيت و “ضرورت مرزشکنی برای صلح ” ( در ٢٤ /٢ /٢٠٠٧ ) نوشته ، در اين باره چنین توضيح میدهد :
” …متعاقب آن نامه ای از دادستانی انقلاب رسيد که از ما می خواست نويسندگان مقاله را به دادستانی معرفی کنيم. ما از معرفی نويسندگان خود داری کرديم، چندی بعد نامه و نامه های ديگری از دادستانی رسيد با همان مضمون و پر از تهديد. متعاقب آن چاپخانه به تاراج رفت و نشريه کار توقيف شد. هيأت دبيران در پاسخ به نامه های دادستانی با اين نيت که به انتشار نشريه صورت قانونی ببخشد، تصميم گرفت رضا غبرائي، رفيق منصور، که پيشتر بعنوان مدير مسئول نشريه کار به وزارت کشور معرفی شده بود، برای ادای توضيحات، به دادستانی انقلاب مستقر در اوين برود. من قرار دبيران را به رضا ابلاغ کردم. گفت من بنا به تصميم رفقا می روم اما نظرم اين است که تصميم هيات دبيران نادرست است و بازگشتی در کار نخواهد بود! رضا رفت، اعدام شد و هيچگاه بر نگشت !… “
اين روایات ترديدی نمی گذارد که بر خلاف روایت آقای کریمی اولاً لاجوردی نویسنده مقاله را احضار کرده و غبرايی علی رغم ميل خود ، با تصمیم رهبری سازمان و با چماق انضباط تشکيلاتی به قربانگاه فرستاده شده و او در اين تصميم گيری شرکت نداشته، آن را نادرست می ديده و می دانسته که ” بازگشتی در کار نخواهد بود . “
حال سؤال این است که آیا می تواند بهزاد کریمی از سیاست و اسناد سازمان اکثریت ، که خود در تدوین آنها نقش داشته ، بی خبر باشد ؟ می تواند چنین ، دچار فراموشی شده باشد ؟ پاسخ قطعاً منفی است . پس چطور می تواند چنین جسورانه ، در مقابل دوربین بنشیند و بر خلاف همه اسناد انتشار یافته سازمان خودشان ، حقیقت را تحریف کند ؟
واقعیت این است که او تنها روی نا آگاهی و ضعف حافظه تاریخی مخا طبین خود حساب می کند. از نظر او همین کا فی است که بخش بزرگی از مردم به راحتی نمی توانند به این اسناد دست رسی داشته باشند ، وفرصت چنین کاری را هم ندارند . او با جمهوری اسلامی، که به عنوان جمهوری دروغ و فساد ، بر اکثریت مردم ایران ، شناخته شده ، مرز بندی کرده و می گوید ما مخالف این هستیم که مثل جمهوری اسلامی راز بمونه ، همه چیز با ید شفاف ، روشن بشه . ولی این در لحظه ای است که خود شیوه تحریف و تحمیق را استفاده می کند . و این مرز بندی خود در خدمت این شیوه به کار برده می شود .
در پایان از آقای بهزاد کریمی ، که می گوید : ” در این 25 سا ل 1 نمونه هم آورده نشده و اگر کسی حتی 1 نمونه مشخص بیاورد ، ما استقبال می کنیم ! ” می خواهم ، نظر خود را در مورد ، موارد مشخصی که نشان دهنده همکاری و همراهی سازمان اکثریت در سر کوب ها و اعدام های سال 60 است ، و من در 2 مقاله با نام “آقای نگهدار، اشتباه ميکنيد، شما هيچ نياموخته ايد” آورده ام ، بنویسد . مواردی که نه از روایات و مشا هدات شخصی ، بلکه فقط ازاسناد و ادبیا ت منتشر شده، توسط خودسازمان اکثریت ، آورده شده است . آقای کریمی بنویسد ، آیا تحریفی صورت گرفته است ؟ یا مطا بق اسناد انتشار یافته سازمان اکثریت است ؟ و اگر این اسناد واقعی است ، باید گفت این سر کوه یخی است که حقیقت کامل در زیر آن مخفی است . اگراسناد رسمی انتشار یافته سازمانی اینچنین ، نما یانگر همراهی و همکاری آنها در سرکوب ها و اعدام های رژیم در سال 60 باشد ، میتوان حدس زد ، حقایق انتشار نیا فته چه ها میتواند باشد .
مصاحبه بهزاد کريمی با بی بی سی*
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/02/090211_ir_behzad_karimi_anniv.shtml
ضمیمه ! دو مقاله آقای نگهدار، اشتباه میکنید، شما هیچ نیاموخته اید!
آقای نگهدار ، اشتباه میکنید ، شما هیچ نیاموخته اید!
( بخش اول)
پیشینه بحث ، سپاس گزاری و سه یادآوری : مجله آرش ( شماره ٩٧ ) در ارتباط با کشتارهای دوره انقلاب و دهه شصت ، مجموعه مصاحبه هایی با بعضی فعالان جریان های مختلف سیاسی انجام داده بود که مصاحبه با فرخ نگهدار یکی از آنها بود و ( به نظر من ) در آنجا او تلاش کرده بود موضع سازمان اکثریت و مسئولیت فردی خودش را در قبال کشتار گسترده سال های ٦١- ٦٠ وارونه نشان بدهد و توجیه کند. من در یادداشت کوتاهی یادآوری کردم که نگاهی به حرف های نگهدار ترديدی باقی نميگذارد که وجدان و مسئوليت فردی برای او مفاهيمی کاملاً بيگانه است. فرخ نگهدار در نوشته ای با عنوان ” علی اکبر عزیز! جهت اطلاع مینویسم ” سعی کرد از موضع خودش دفاع کند. که در پاسخ به آن ، من مطلبی نوشتم با عنوان ” آقای نگهدار توضیح تان روشنگر بود! ” و سعی کردم با استناد به نوشته خودِ نگهدار و اسناد سازمان اکثریت ، نشان بدهم که او از مسأله اصلی ، یعنی حمایت از جنایات جمهوری اسلامی در آن سال ها طفره میرود. در پاسخ به نوشته دوم من ، فرخ نگهدار مطلب دیگری نوشت با عنوان ” علی اکبر شالگونی عزیز! جهت اطلاع مینویسم – 2 ” که اکنون میخواهم به آن بپردازم. لازم است درهمین جا یادآوری کنم که: یک – علت تأخیر طولانی من در جواب به نوشته دوم آقای نگهدار ادعاهایی است که او در آن نوشته مطرح کرده که مرا ناگزیر میکرد برای پی بردن به درستی یا نادرستی آنها ، همه شماره های نشریه ” کار” ( ارگان سازمان اکثریت ) در آن سال ها را به دست بیاورم و به دقت بخوانم تا با پیش داوری و بدون سند سخنی نگفته باشم. وظیفه خود میدانم از همه رفقا و دوستان عزیزی که مرا در تلاشم برای دست یابی به ١٥٠ شماره نشریه ” کار” آن دوره یاری رساندند، سپاس گزاری کنم. دو – انگیزه من در پی گرفتن این بحث بیش از آن که مرتبط با مسائل گذشته باشد ، در باره امروز و آینده است که امثال نگهدارها میکوشند با بی اعتبار کردن چپ سوسیالیستی و انداختن همه تبه کاری های گذشته شان به دوش آن ، بار دیگر همان بازی های قدیمی شان را ، این بار زیر بیرقی دیگر ، ادامه بدهند. سه – برای خوانندگان علاقه مند به دیدن اصل سندهای مراجعه شده در این نوشته ، کلید دسترسی به شماره های مربوطه نشریه “کار” را در پایان این بخش از نوشته در اختیار می گذارم.
*********************************
– وقتی فرخ نگهدار سند رو میکند: آقای نگهدار نوشته دوم اش را به سه بخش تقسیم کرده است. در بخش اول ، او با اشاره به اسنادی ادعا میکند که ( برخلاف آن چه من نوشته ام ) سازمان اکثریت با سرکوب ها و کشتارهای آن دوره مخالف بوده است. اما نگاهی به همین اسناد یاد شده توسط آقای نگهدار و تأملی در نحوه برخورد او با اسناد علناً منتشر شده توسط سازمان خودشان تردیدی نمیگذارد که او برای توجیه خودش ، آگاهانه وعامدانه همه چیز را دستکاری میکند. بگذارید به جای بحث در باره اسناد ، نگاهی به خودِ اسناد( و از جمله به اسناد یاد شده توسط شخص نگهدار ) بیندازیم: ١ – پوزش در باره یک اشتباه : وظیفه خود میدانم قبل از هر چیز ، اشتباهی را که از طرف من روی داده تصحیح کنم. در دو نوشته قبلی ام ، در مورد موضع گیری سازمان فدائیان اکثریت در قبال سرکوب های سال ٦٠ توسط جمهوری اسلامی ، به دو سند از نشریه ” کار ” اکثریت در آن سال اشاره کرده و مطلب نقل شده از شماره ١٢٠ ” کار ” را به اشتباه به فرخ نگهدار نسبت داده بودم که پوزش میخواهم. حقیقت این است که این اشتباه از منبع مورد استفاده من بود که قبلاً انتشار یافته بود ولی مسئولیت آن بدون هرگونه اما و اگر بعهده من است. البته اشتباهی که رخ داده تنها و تنها در نام نویسنده است و آن چه را که من به ” شخص نگهدار ” نسبت داده بودم ، توسط رقیه دانشگری بیان شده که همراه با مهدی فتاپور کاندیدای سازمان اکثریت برای نمایندگی مجلس شورای اسلامی در انتخابات میان دوره ای آن سال بوده است.
آ – برای یک لحظه فرض میکنیم همه اسنادی که نگهدار از آنها نام برده ، دقیقاً درستی ادعای او را اثبات میکنند. باز این سئوال باقی میماند که نگهدار در باره دو موردی که در نوشته های قبلی من یاد شده اند ، چه میگوید؟ او خیلی ساده آنها را نادیده گرفته و حتی بدتر از آن ، با برانگیختن گرد و خاک در باره اشتباه من ، مسأله اصلی را دور میزند. بنابراین من ناگزیرم بار دیگر همان موارد قبلی را پیش بکشم تا حقیقت روشن شود.
سند شماره یک – شماره ١٢٠ نشریه ” کار” ( به تاریخ ٧ مرداد ١٣٦٠ ) مصاحبه ای دارد با مهدی فتاپور و رقیه دانشگری دو کاندید سازمان اکثریت که در انتخابات میان دوره ای مجلس شورای اسلامی از طرف شورای نگهبان حذف شده بودند. لازم به یادآوری است که بخش اول این مصاحبه در شماره ١١٩ چاپ شده است. در بخشی از این مصاحبه چنین آمده است :
” س- رفیق رقیه ، اخیرا تعدادی از دختران جوان که متهم به فعالیت در گروه های ماجراجو بودند ، اعدام شدند . لطفا نظرتان را درباره این اعدام ها و پی آمدهای آن بگویید؟ ج- قبل از اینکه به مساله اعدام تعدادی از دختران و پسران جوان توسط دادگاه های انقلاب بپردازیم لازم است اول به عوامل و شرایط بوجود آورنده این قبیل خشونت ها توجه کنیم و مساله را نه صرفا از جنبه عاطفی و اخلاقی – که به نوبه خود حائز اهمیت است – آن چنان که ضد انقلاب سعی در عمده کردن آن دارد، بلکه از زاویه مصالح و منافع انقلاب بررسی کنیم… در چنین فضائی هم طبعا ، اعمال قاطعیت از جانب جمهوری اسلامی جهت دفاع از موجودیت خود ، مساله ای است قابل درک و پیش بینی. در این جا صحبت از زن و مرد بودن و یا نیات حسنه افراد در میان نیست بلکه پای دفاع از موجودیت انقلاب و در هم شکستن جبهه متحد ضد انقلاب در میان است…… هواداران سازمان در موقعیت خطیر کنونی باید وظایف خود را هوشیارانه تر و قاطعانه تر از پیش انجام دهند.
افشای دسیسه های ضد انقلاب و شناساندن سیاست های ضد انقلابی گروهک ها در محیط کار در میان خانواده و در هر کجا که توده ها حضور دارند، جزء وظایف مبرم هواداران مبارز است.”
این همان مطلبی است که من به اشتباه آن را به خود نگهدار نسبت داده بودم و حالا روشن است که نه ( آن طور که من نوشته بودم ) فرخ نگهدار ، بلکه رقیه دانشگری گوینده ( یا نویسنده ) آن بوده است. اما در عین حال تردیدی نیست که این حرفِ سازمان فدائیان اکثریت هم هست ، چرا که در ارگان رسمی این سازمان درج شده و هیچ کسی هم در رد آن سخنی نگفته است. آقای نگهدار میتوانست ضمن یادآوری اشتباه من ، نظرش را در باره آن بیان کند. اما او ترجیح داده با به راه انداختن گرد و خاک در باره اشتباه من ، ماجرا را از بیخ و بن انکار کند. به نوشته او توجه کنید:
” اختلاف در تحليل اوضاع سياسی و پيگيری اهداف متفاوت در تمام کشورها، چه دموکراتيک باشند يا نباشند، امری اجتناب ناپذير و بسيار طبيعی است. چيزی که غير طبيعی است اين است که کسی به ديگری رفتارها يا کارهايی را نسبت دهد که ناشی از توهم است و برای اثبات آن هيچ مدرک موثق و يا هيچ شاهد عينی وجود ندارد. بدون اطلاع حرف زدن و زشت تر نمايی رقبای سياسی و سازمانی فقط بد اخلاقی و يا حق کشی نيست. اين کار نشانه عقب ماندگی فرهنگی هم هست. اين کار سد راه آزادی است ……..من شواهدی در دست ندارم که ترا متهم کنم که به خاطر تسويه حساب سياسی داری عالمانه، عامدانه و ظالمانه، شک و شبهه پراکنی می کنی……. به کمک تجربه زندگی و با شناختی که تا همين جا از منش علی اکبر به دست آورده ام قاعدتا علی اکبر نبايد خودش با چشمان خودش نشريه کار شماره 120 مورخ 7 مرداد 1360 را خوانده باشد. قاعدتا بايد آنچه را که از نشريه کار نقل کرده از منابع دست دوم بوده باشد و اين خيلی طبيعی است. وقتی شما با تمام وجود به صحت حديثی باور داريد آن را فقط به کار می بريد و لزومی به امتحان صحت آن نمی بينيد. حتی از اين هم فراتر ميروم. اگر علی اکبر نشريه کار 120 را می ديد و می ديد که اصلا چنين مطلبی در آن نيست، باز هم باور می کرد که سياست سازمان اکثريت و نوشته های فرخ نگهدار، همان بوده است که او به اشتباه فکر می کرده در کار 120 درج شده است “.
عباراتی که زیرشان خط کشیده ام به حد کافی گویا هستند: نگهدار اصلاً منکر این است که چنین مطلبی در نشریه ” کار ” چاپ شده است! باور نکردنی است ولی حقیقت دارد! آیا او فکر میکند جز خودش هیچ کس به آن شماره های نشریه “کار ” دسترسی ندارد؟ بعید است آقای نگهدار تا این حد ساده لوح باشد. کار او یک نوع چشم بندی است. لابد او پیش خودش حساب کرده که انکار قاطع وپر سر و صدای ماجرا بی درد سرترین راه جواب دهی است. و مبنای محاسبه اش هم میتوانسته این باشد که اولاً بخش بزرگی از خوانندگان نوشته های من و او بعید است حوصله پیگیری ماجرا و امکان دسترسی به شماره های آن دوره نشریه ” کار ” را داشته باشند ؛ ثانیاً از این طریق میتوان از پاسخ گویی طفره رفت. در هر حال ، انگیزه او هر چه بوده باشد ، نشان دهنده ذهنیت ومنش اوست. از کسی که حقیقت را ( به قول خودش ) چنین ” عالمانه ، عامدانه و ظالمانه ” دست کاری میکند ، چه انتظاری میتوان داشت!
سند شماره دو – مورد دیگری که من درنوشته های قبلی ام به آن اشاره کرده بودم ، اطلاعیه کمیته مرکزی سازمان فدائیان اکثریت به تاریخ ٨ تیر ماه ١٣٦٠ است که به مناسبت انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی انتشار یافته و در شماره ١١٦ نشریه ” کار ” ( ١٠ تیرماه ١٣٦٠ ) درج شده است. در این اعلامیه چنین گفته میشود:
” میهن ما لحظات حساسی را میگذراند. امروز بیش از همیشه وحدت کلمه و وحدت عمل همه ما مهم ترین شرط غلبه ما بر دشمنان … است…. دست در دست یکدیگر بگذاریم و با هر عقیده و مسلکی که داریم تحت رهبری قاطعانه امام خمینی این توطئه کثیف و ددمنشانه را نیز در نطفه خفه کنیم……… هواداران سازمان همدوش و همراه با دیگر نیروهای مدافع انقلاب و مدافع جمهوری اسلامی ایران باید تمام هشیاری خود را به کار گیرند. حرکات شبکه مزدوران امپریالیسم امریکا را دقیقاً زیر نظر بگیرند وهر اطلاعی از طرح ها و نقشه های جنایتکارانه آنان به دست آوردند فوراً سپاه پاسداران و سازمان را مطلع سازند…….. از دست زدن به اقدامات خودسرانه ، تشنج آفرین و نسنجیده پرهیز کنیم. حفظ آرامش و جلوگیری از تشنج مهم ترین وظایفی است که برعهده ماست……. عناصر ، گروه ها وسازمان هایی که تاکنون راه کج رفته اند را بازهم به سوی انقلاب فرا خوانیم. بمب گذاری اخیر مزدوران امپریالیسم امریکا نشان داد که راه کج رهبران سازمان ها و گروه هایی که برای مبارزه با امریکا تشکیل شدند ، ولی امروز خود را در مقابل این جمهوری و رهبری امام خمینی قرار داده اند ، تا چه پایه اشتباه و زیانبار است. چه چیز تأسف بار تر از این که با استقاده از سیاست غلط رهبران این گروه ها ، شبکه های ضد انقلابی مزدور امریکا فرصت یافته اند مردم را در تشخیص عاملین اصلی این جنایات به اشتباه بیندازند”.
تأمل در عباراتی که زیرشان خط کشیده ام تردیدی باقی نمیگذارد که اینها اولاً هواداران سازمان شان را رسماً و علناً به جاسوسی برای نهادهای سرکوب جمهوری اسلامی فرا میخواندند ؛ ثانیاً تحت عنوان مقابله با ” اقدامات خودسرانه و تشنج آفرین ” آنها را از هر نوع انتقاد به رژیم و اعتراض به اقدامات آن منع میکردند ؛ ثالثاً همه سازمان های مخالف جمهوری اسلامی و از جمله سازمان های چپ را دست در دست امریکا معرفی میکردند و برای کشتار رهبران آنها توجیه می تراشیدند ؛ رابعاً دفاع از جمهوری اسلامی وحتی دفاع از رهبری خمینی ( یعنی نظام ولایت فقیه ) را عین دفاع از انقلاب قلم داد میکردند. فرخ نگهدار اشاره من به این سند را نیز بی جواب گذاشته است.
فرض کنیم که نگهدار در تنظیم خطوط اعلام شده در این دو سند هیچ نقش مستقیمی نداشته است. چنین فرضی هرچند ، با توجه به نقش او در رهبری سازمان اکثریت در آن زمان ، نادرست است ، اما سؤال هایی را پیش میآورد که طفره رفتن از آنها برای نگهدار امکان ناپذیر است: آیا این موضعگیری سازمان شما نبود؟ وآیا شما آن زمان مخالف این موضعگیری بودید؟ فکر میکنم پاسخ این سؤال ها به حد کافی روشن است.
ب – اما برویم سر اسنادی که فرخ نگهدار در نوشته دومش به آنها اشاره میکند. او از ٨ سند نام میبرد تا نشان دهد که ” سازمان اکثریت از اعدام های سال ٦٠ حمايت نکرده و صريحا آن را مورد انتقاد قرار داده است “. بررسی تفصیلی همه این اسناد نوشته حاضر را بیش از حدِ معقول طولانی و بنابراین کسالت بار میسازد. از این رو من فقط چکیده مطالب آنها را در این جا میآورم. با مطالعه این اسناد میشود دید که اولاً ( بر خلاف ادعای نگهدار ) در آنها نه از همه اعدام ها بلکه فقط از بعضی از آنها انتقاد شده است. چکیده نصایح طولانی بیان شده در آنها هم انتقاد از به اصطلاح ” اعدام های بی رویه ” است ؛ که هواداران نو جوان و ناآگاه را که گول خورده اند ، نکشید ؛ که اعدام های شتاب زده باعث میشود تر و خشک با هم بسوزند ؛ که این افراط کاری ها به جمهوری اسلامی آسیب میزنند… و از این قبیل مشاوره های بی ارزش و تو خالی ، آن هم به رژیم جنایتکاری که حمام خون راه انداخته بود و مسئولان آن هر روزه علناً در رادیو و تلویزیون ، در باب مجاز بودن ِ” تمام کُش کردن و زجر کُش کردن یاغی و باغی وطاغی و محارب با خدا ” به نیروهای شان رهنمود میدادند! ثانیاً اگر این نوع توصیه ها و نصیحت های توخالی را مبنا قرار بدهیم ، خود رهبران رژیم میتوانند ادعا کنند که بهتر و صریح تر از سازمان اکثریت این کار را انجام داده اند. کافی است فقط به نمونه هایی اشاره کنم که در همین شماره های نشریه ” کار ” نقل شده است. مثلاً خود خمینی در اوج همان کشتارهایی که به دستور شخص خودش راه افتاده بود ، در ١١ مرداد ٦٠ در مراسم تنفیذ حکم رئیس جمهور جدید ، خطاب به بنی صدر و رجوی چنین میگوید:
” من واقعاً متأسفم از این که این مسائل پیش آمد و من مدت های طولانی زحمت کشیدم که این کارها پیش نیاید و نشود این طور ، لکن شد و…. من میل ندارم اینهایی که از ایران رفتند بیشتر از این خودشان را مفتضح کنند. آنها هم نروند با آن انگل هایی که رفتند و فرار کردند ، بروند باهم بنشینند و صحبت کنند. آنها هم بفهمند که وظیفه این است که به این کشور خدمت بکنند. شاید بعد از ده – بیست سال دیگر شما برگشتید به ایران ، یک راهی داشته باشید “. ( به نقل از شماره ١٢٢ ” کار ” اکثریت ، ٢١ مرداد ١٣٦٠ )
یا هاشمی رفسنجانی در همان موقع ( ٢ مرداد ٦٠ ) که هر روزه صدها جوان مبارز را در زندانهای جمهوری اسلامی میکشتند و طبق فتوای همین جنایتکاران ، به ” دختران باکره ” قبل از اعدام تجاوز میکردند ، با ریا کاری تهوع آوری چنین میگفت :
” … من به این بچه ها میگویم ، و قلب من را آتش زدند و من سوختم برای یک جوان که این جور گرفتار شده. من از مسؤلان قضایی تقاضا میکنم که راه را برای برگشتن این جوان ها باز کنند. اینها بسیاری شان فریب خورده و سالمند. کاری نکنند که اینها روی لجاجت و تعصب بیفتند. بگذارید اینها راه برگشت داشته باشند … این حکومت دنباله حکومت علی بن ابی طالب است. ما به خون شما تشنه نیستیم ، شما نیروی آینده این کشورید ، شما نور چشم مائید ، بیائید توبه کنید ونتیجه را ببینید…” ( به نقل از همان جا ).
اگر چنین حرفهایی ملاک باشد ، این سئوال پیش میآید که آن همه جوانان مردم به دست کی و به دستور کی قتل عام شدند؟ این نوع حرف ها دقیقاً برای توجیه همان قتل عام ها بیان میشدند. این حرفها وظیفه ای جز تحمیق مردم نداشتند. آنها میخواستند وانمود کنند که با شورش بی دلیلی روبرو شده اند و صرفاً دارند از خودشان و از انقلاب دفاع میکنند. یعنی درست همان چیزی که اکثریت و حزب توده نیز در توجیه آن قتل عام ها میگفتند. ثالثاً در همین اسنادی که خودِ نگهدار نام برده ، آشکارا از کشتار رهبران سازمان ها دفاع شده است. مثلاً در پایان همین سند درج شده در شماره ١٢٢ چنین آمده است:
” ما هم صدا با اکثریت مردم ایران خواهان آن هستیم که دادگاههای انقلاب نسبت به هواداران گول خورده سازمان های چپ رو و آنارشیست سیاست ارشاد در پیش بگیرند و حساب انبوه هواداران فریب خورده این گروهها را از حساب رهبران خائن شان که آشکارا به انقلاب و مردم پشت کرده اند ، جدا کنند. دادگاههای انقلاب به همان نسبتی که شایسته است نسبت به رهبران این گروهها برخورد جدی داشته باشند ، به سود انقلاب ومردم است…”. ( خط زیر عبارات را من افزوده ام ).
می بینید! همه میدانیم که در آن سال ها معنای ” برخورد جدی ” همان چیزی بود که فتوا دهندگان حاکم ” تمام کُش کردن و زجر کُش کردن ” مینامیدند. و نگهدار و همسنگران او نمیتوانند ادعا کنند که نمیدانستند. رابعاً ” سیاست ارشاد ” در قبال هواداران سازمان ها که اکثریت و حزب توده خواهان آن بودند ، جز تواب سازی معنای دیگری نداشت. و همه میدانیم که این کار از طریق إعمال خشن ترین و حیوانی ترین شکنجه های جسمی و روانی و خرد کردن کامل شخصیت انسانی زندانی ، آن هم در زیر سایه بلند و دهشتناک جوخه های اعدام و صدای آوار آتش آنها که هر بامداد و شامگاه سکوت مرگ بر شکنجه گاههای جمهوری اسلامی حاکم میساختند ، صورت میگرفت. کسانی که جهنم زندان های جمهوری اسلامی را از سر گذرانده اند ، خوب میدانند مصیبتی که این به اصطلاح ” سیاست ارشاد ” بر سر زندانی میآورد ، گاهی از مرگ چیزی کم نداشت و در واقع اعدام روح و شخصیت بسیاری از زندانیان بود. رهبران اکثریت نمیتوانند بگویند که از این حقیقت وحشتناک خبر نداشتند.
پ – حالا برویم سر مواردی که آقای نگهدار دوست ندارد کسی در باره آنها صحبت کند یا اصلاً در باره شان چیزی بداند. البته مواردی که من در زیر میآورم فقط نمونه هایی هستند از انبوه اسنادی که نقل همه آنها این نوشته را بسیار مطول و خسته کننده خواهد ساخت.
یک – مواردی که رهبران اکثریت تشدید مجازات و حتی اعدام مخالفان جمهوری اسلامی را میخواهند:
نمونه اول – شماره های ١٠٤ ( ١٩ فروردین ١٣٦٠ ) و ١١٣ ( ٢٠ خرداد ١٣٦٠ ) نشریه ” کار” خشم و ناراحتی رهبران اکثریت را از طولانی شدن محاکمه عباس امیر انتظام منعکس میکند. آنها خواهان برخورد قاطع با او هستند و عملاً اعدام او را میخواهند. و در شماره ١١٤ ” کار” ( ٢٧ خرداد ١٣٦٠ ) آنها از محکوم شدن او به حبس ابد ابراز خوشحالی میکنند:
” ما رأی دادگاه را تأئید میکنیم و کیفر مربوطه را در خور خیانت های ارتکاب شده ارزیابی میکنیم. ما قاطعیتی را که در این رأی به کار رفته ارج مینهیم و معتقدیم که جرایم بر شمرده از سوی دادگاه نه تنها دلالت بر محکوم بودن امیر انتظام به جرم جاسوسی به نفع اصلی ترین دشمن مردم یعنی امریکا دارد ، بلکه نشان دهنده جرائم جنایت باری است که دولت موقت در طی ٩ ماه زمامداری اش علیه انقلاب و مردم ایران مرتکب شده است “.
به یاد داشته باشیم که این قبل از حوادث ٣٠ خرداد سال ٦٠ است ، یعنی به بهانه اقدامات مسلحانه مجاهدین خلق نمیتوان آن را توجیه کرد.
نمونه دوم – شماره ١١٦ ” کار” ( ١٠ تیر ١٣٦٠ ) مقاله ای دارد با عنوان ” پیامد حوادث اخیر و عاجل ترین وظایف دولت ” که به بررسی اوضاع بعد از انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ( در هفتم تیر ) میپردازد که درآن چنین آمده است:
” خطای فاحش مجاهدین در کاربرد عبارات توخالی و در عین حال تحریک آمیز در اعلامیه ٢٨ خرداد و تظاهرات غیرقانونی ٣٠ خرداد بازهم بیشتر موقعیت را به سود نیروهای خط امام و منهزم ساختن جبهه متحد لیبرالی تثبیت کرد. در این میان عمل عجولانه دادگاههای انقلاب در صدور احکام اعدام به شیوه ای که صورت گرفت ، روی روانشناسی مردم تأثیرات منفی بر جای نهاد. مردم صدور این احکام را منطقی نمیدیدند و به همین دلیل مهم ترین تأثیر آن بی ثبات جلوه کردن اوضاع در ذهن بخش های وسیعی از مردم و عدم احساس امنیت بود و در همین رابطه بود که سازمان ما به موقع نسبت به خطرات این سیاست سراسیمه ، هشدار داد و آن را دفاعی شتاب زده ارزیابی کرد. اما تهاجم تروریستی شبکه های بمب انداز با سوء قصد به جان آقای خامنه ای و به دنبال آن انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ، فضای روانی جامعه را آشکارا دگرگون ساخت و عواطف توده ها را نسبت به عاملان این جنایت به سرعت برانگیخت. توده های وسیع خلق ضمن این که با حکومت و قربانیان شهید این جنایت همدردی و عاطفه ای مشترک احساس میکنند ، در عین حال امروز دیگر تمام بار مسؤولیت حفظ دست آورد های انقلاب و تحقق اساسی ترین خواست های خود را برعهده همین مجلس ، همین دولت و همین سپاه می بینند”.
عباراتی که زیرشان خط کشیده ام ، معنای کاملاً روشن دارند: رهبران اکثریت دارند میگویند ، حالا با خیال راحت میتوانید اعدام ها را ادامه بدهید ، زیرا با انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی فضا به نفع شما برگشته و مردم نگران اعدام ها نیستند ، بلکه از آنها حمایت هم میکنند!
نمونه سوم – شماره ١١٨ ( ٢٤ تیر ١٣٦٠ ) نشریه ” کار” در نوشته ای با عنوان ” اعدام دو سرمایه دار بزرگ ” از اعدام دو نفر از افراد وابسته به جبهه ملی توسط دادگاه انقلاب مرکز ، در ٢٢ تیر ابراز شادمانی میکند:
” کریم دستمالچی و احمد جواهریان در راه استثمار ، غارت و بردگی خلق های ایران و جهان توسط امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم امریکا دست و زبان و گوش وچشم امریکای جنایتکار بودند. آنها در اجرای نقشه های امپریالیسم امریکا و شکست انقلاب خونبار مردم ایران به نا آرامی ها ی سیاسی دامن میزدند ، برای گسترش موج خشونت و ترور مزدور اجیر میکردند ، مردم را به قیام مسلحانه علیه جمهوری ترغیب میکردند ، پشتیبان و همکار دستجات مسلح ضد انقلابی بودند و در رهبری جریانات امریکایی نظیر جبهه ملی و حزب خلق مسلمان قرار داشتند. اعدام مبارک و فرخنده کریم دستمالچی و احمد جواهریان ، کوخ نشینان را شادمان و امپریالیسم امریکا را عزادار کرد. اقدام دادگاه انقلاب اسلامی مرکز در اعدام کریم دستمالچی و احمد جواهریان مورد پشتیبانی قاطع ماست.”
حتی از متن همین نوشته هیستریک هم میتوان دریافت که این دو نفر در عملیات مسلحانه شرکت نداشته اند و اتهام امریکایی بودن شان هم به اعتبار وابستگی شان به جبهه ملی یا حد اکثر حزب خلق مسلمان است! اما تأکید بر سرمایه دار بودن آنها هم مسلماً پیاز داغی است که تبلیغاتچی های اکثریت برای قابل هضم کردن دست پخت شان لازم داشته اند و گرنه همه میدانیم که اگر قرار بود جمهوری اسلامی سرمایه داران بزرگ را سربه نیست کند ، بسیاری از آنهایی که دور و بر خمینی بودند ، حالا میبایست زیر خاک خفته باشند.
نمونه چهارم – شماره ١٢٢ ( ٢١ مرداد ١٣٦٠ ) در مقاله ای با عنوان ” حکومت جمهوری اسلامی در قبال هواداران گروههای منحرف باید سیاست ارشادی در پیش گیرد ” با انتقاد از ” اعدام های شتاب زده ” هواداران سازمان های مخالف ، خواهان تفکیک حساب رهبران این سازمان ها از حساب هواداران جوان به اصطلاح ” فریب خورده ” است:
” بدون تردید در برابر جنایات جبهه براندازی به سرکردگی امریکا ، انقلاب مجاز است که با قاطعیت و بدون تزلزل از خود دفاع کند….. سرکوب بدون مماشات جریان های سیاسی که کمر به شکست انقلاب خونبار مردم ایران بسته اند و علیه آن مسلحانه دست به جنایت میزنند از ارکان دفاع از انقلاب است. در این هیچ گونه شبهه و تردیدی وجود ندارد و میباید اذهان مردد و متزلزل را نسبت به درستی این باور انقلابی مؤمن و معتقد ساخت…… ما هم صدا با اکثریت مردم ایران خواهان آن هستیم که دادگاههای انقلاب نسبت به هواداران گول خورده سازمان های چپ رو و آنارشیست سیاست ارشاد در پیش گیرند و حساب انبوه هواداران فریب خورده این گروهها را از حساب رهبران خائن شان که آشکارا به انقلاب و مردم پشت کرده اند ، جدا کنند. دادگاههای انقلاب به همان نسبتی که شایسته است به رهبران این گروهها برخوردی جدی داشته باشند ، به سود انقلاب و مردم است…”
از آقای نگهدار میپرسم آیا دفاع از اعدام ها و سرکوب های خونین آن سال ها صریح تر از این ممکن است؟ آیا از مردم ایران و مخالفان جمهوری اسلامی طلب کارید که با لحن محمدی گیلانی و لاجوردی و موسوی تبریزی از اعدام ها دفاع نکرده اید؟!
نمونه پنجم – در شماره ١٢٨ ( اول مهر ١٣٦٠ ) هیأت تحریریه نشریه ” کار” با امضای خود به انتقادات روزنامه کیهان ( که در چند سرمقاله ، از موضع سازمان فدائیان اکثریت در باره اعدام ها و برخورد با مخالفان انتقاد کرده ) پاسخ میدهد. پاسخ ” کار” بسیار دوستانه است :
” … ضمن استقبال از روش منطقی و معقول آن روزنامه در نقد و بررسی دیدگاهها و راه حل هایی که از جانب مدافعان انقلاب عرضه میشود … …. برای روزنامه کیهان و سایر مطبوعات روزانه که در یک مبارزه طولانی علیه ضد انقلاب و خط سازش شکست های فاحشی به آنان وارد آورده وخود را این قدر از چنگ آنان رهانیده اند ، آرزوی پیشرفت های بیشتری داریم”.
( به عنوان معترضه باید یادآوری کنم که همه آنهایی که دوره انقلاب را به یاد دارند ، میدانند که این ” رها شدن کیهان و سایر مطبوعات روزانه از چنگ ضد انقلاب و خط سازش ” از طریق اخراج و سرکوب همه روزنامه نگاران آزادی خواه و مستقل به وسیله باندهای چماقدار حزب اللهی صورت گرفت! ). به هر حال ، در این نوشته ، آنها با آوردن نمونه هایی چند از موضع گیری های شان سعی میکنند به کیهان نشان بدهند که مخالف اعدام و سرکوب نیستند ، بلکه معتقدند که تر و خشک را نباید باهم سوزاند. مثلاً این نوشته از ” کار” شماره ١٢٥ را نقل میکنند:
” نیروهای امنیتی ، انتظامی و همه سازمان ها و نهاد های انقلابی وظیفه دارند با این شبکه های تروریست و بمب گذار به مقابله برخیزند و فعالیت خود را بر شناسایی و دستگیری عوامل واقعی ترور و شبکه های عملیاتی تروریست ها و کسانی که در این عملیات شرکت دارند ، متمرکز سازند. برخورد های خشن و انتقام جویانه با هواداران ساده گروهک ها تروریسم را به هیچ وجه مهار نمیکند. صدور احکام اعدام برای جوانان کمتر از ١٨ سال و یا کسانی که در عملیات مسلحانه شرکت نداشته اند ، غیر قابل توجیه و غیر قابل دفاع است. ” جالب این است که فرخ نگهدار در نوشته دوم خودش برای نشان دادن اسناد مخالفت شان با اعدام ها ، به دو مقاله از همین شماره ١٢٨ اشاره میکند ، اما از این جوابیه هیأت تحریریه ” کار” نامی نمیبرد. درحالی که به نظر من اگر کسی میخواهد موضع سازمان اکثریت در باره کشتارهای سال ١٣٦٠ را بداند کافی است به همین جوابیه مراجعه کند که آنها به قلم خودشان موضع شان را توضیح میدهند. در این جا لازم میدانم توجه خواننده را به عباراتی که زیرشان خط کشیده ام جلب کنم: ظاهر قضییه این است که اکثریت نه فقط با اعدام جوانان کمتر از ١٨ سال ، بلکه هم چنین کسانی که درعملیات مسلحانه شرکت نداشته اند ، مخالف است. اما حقیقت این است که آنها با اعدام فقره دوم مخالفتی نداشتند ، زیرا میدانیم که بارها و بارها بر ضرورت مجازات شدید ” رهبران خائن گروههای چپ رو و آنارشیست ” تأکید میکردند ، در حالی که اکثر گروههای مورد نظر آنها در آن موقع عملیات مسلحانه انجام نمیدادند. این دو پهلو گویی وظیفه خاصی داشت: رهبران اکثریت ( و حزب توده ) از انعکاس اعدام ها و سرکوب ها در میان مردم و از جمله در میان پایه های سازمان های خودشان باخبر بودند و از این رو ناگزیر بودند طوری حرف بزنند که هم مقامات جمهوری اسلامی را نرنجانند و هم تبلیغات شان را برای پایه های سازمانی شان قابل هضم تر سازند.
نمونه ششم – شماره ١٣١ ( ٢٢ مهر ١٣٦٠ ) مقاله ای دارد با عنوان ” در حاشیه دفاع بازرگان از مجاهدین تروریست ” که مقاله بسیار تکان دهنده ای است که بعداً در باره آن توضیح بیشتری خواهم داد. اما در این جا فقط اشاره میکنم که در این مقاله نیز یک بار دیگر آنها موضع شان را در باره اعدام ها تکرار میکنند که اگر جمهوری اسلامی اطلاعیه ده ماده ای دادستانی را به طور دقیق اجرا میکرد و
” به مردم نشان میداد که آزادی سیاسی را برای مدافعان انقلاب تأمین میکند و انقلاب شکنان را باشدت و قاطعیت سرکوب میکند ، امروز اعتماد مردم به نظام جمهوری اسلامی و توان آن برای گسترش عدالت اجتماعی به حدی اثبات شده بود که دیگر کسی نگران آن نبود که این عوام فریبی های لیبرالی به گوش مردم بنشیند “.
عباراتی که زیرشان خط کشیده ام تردیدی باقی نمیگذارند که سازمان اکثریت خواهان ادامه قاطع اعدام های مخالفان جمهوری اسلامی است.
نمونه هفتم – در شماره ١٣٢ ( ٢٩ مهر ١٣٦٠ ) نیز در مقاله ای با عنوان ” قدرت جذب دوستان هنر هر انقلاب مردمی است ” همین موضع را تکرار میکنند و بعد از نام بردن از نیروهای ضد انقلاب که طبق معمول از زمین داران بزرگ شروع میشوند و به لیبرال ها و بنی صدری ها و سه نقطه ( که میشود بسته به اوضاع و احوال هر مخالف جمهوری اسلامی را در آن جای داد ) ختم میشوند ، تأکید میکنند که
” با این جبهه متحد ضد انقلاب ، بدیهی است که باید بدون مماشات و مدارا وارد اقدام و عمل شد تا هرگز دیگر امکان تخریب و ویرانگری نیابد. در عرصه رویارویی با جبهه ضد انقلاب ، هرگونه عقب نشینی ، هرگونه نرمش و دم سازی ، به معنای بردن انقلاب به مسلخ مرگ است که باید جداً از آن برحذر بود “.
نمونه هشتم – شماره ١٤٧ ( ١٤ بهمن ١٣٦٠ ) نشریه ” کار” گزارشی دارد با عنوان ” مردم آمل با شعار مرگ بر آمریکا ، سلطنت طلبان و مائوئیست های آمریکایی را تار و مار کردند ” که نمونه جالبی از خبر سازی بی شرمانه اکثریت است. زیرا با جسارتی گوبلزی عملیات آمل را محصول همکاری مستقیم اتحادیه کمونیست ها و سلطنت طلبان و مجاهدین و بنی صدری ها معرفی میکند. در حالی که همه میدانیم که چنین ائتلافی ، لااقل در آن سال ها ، اصلاً ناممکن و غیر قابل تصور بود. در این گزارش رسماً اعلام میشود که
” فدائیان خلق ( اکثریت ) و نیروهای حزب توده ایران از همان نخستین لحظات یورش مهاجمان ضدانقلابی ، دوش به دوش مردم و نیروهای انتظامی شهر با فداکاری در سرکوب و دفع مهاجمان فعالانه شرکت داشتند و دو تن از رفقای ما و حزب در حوادث آمل توسط مهاجمان ضدانقلابی از ناحیه شکم و سر مجروح شدند که هم اکنون در بیمارستان بستری هستند “.
در گزارش شِکوه شده که مقامات انتظامی حاضر نشدند به ” رفقای ما ” اسلحه بدهند تا در کنار آنها بجنگیم:
” ما ابتدا طی تماس تلفنی با مقامات شهر اعلام کردیم و گفتیم رفقای به خدمت رفته و از جبهه برگشته آماده گرفتن اسلحه هستند ، بگذارید در کنار برادران سپاه و بسیج مسلحانه عمل کنیم. از ما تشکر کردند وما فعالانه در سطوح گسترده حرکت داشتیم … در تمامی محلات و نقاط درگیری رفقای ما و حزب در … سازماندهی کارها نقش مهمی داشتند “.
به نظر من ، همین یک گزارش کافی است تا بدانیم که ( برخلاف ادعای امروزی فرخ نگهدار ) سازمان اکثریت نه تنها مخالف اعدام ها نبود و نه تنها آن اعدام ها را تأئید میکرد ، بلکه در مواردی حتی برای مشارکت در کشتن مخالفان اعلام داوطلبی میکرد.
نمونه نهم – در شماره ١٥٠ ( ٥ اسفند ١٣٦٠) نوشته ای با عنوان ” امام خمینی تصریح کردند …” دستور خمینی در باره تهیه فهرستی از زندانیان سیاسی که قابل عفو باشند را بررسی میکند. و بعد از چاپلوسی های چندش آوری در باره ” رأ فت انقلابی و انسانی امام خمینی ” ، زندانیان سیاسی را به سه گروه تقسیم میکند:
” هم اکنون در میان انبوه کسانی که در زندان های جمهوری اسلامی به سر میبرند ، گروه بندی زیر قابل تشخیص است: [ ١ ] سرکردگان باندها ، دستجات و گروههای مسلحی که در ارتکاب جنایت علیه انقلاب مستقیماً و به طور فعال شرکت داشته اند. آلودگی اینان به خیانت و جنایت تا بدان پایه است که پس از دستگیری نیز بر مواضع خیانت کارانه خود اصرار دارند و هم چنان معتقد به براندازی جمهوری اسلامی ایران هستند. این دسته ، گروه معدود زندانیان را تشکیل میدهند که با هیچ منطقی نمیتوان آنها را مورد عفو قرار داد… [ ٢ ] اکثریت قاطع زندانیان ، جوانان صادق و ماهیتاً انقلابی هستند که در نتیجه خیانت باند رجوی – خیابانی به سراشیب انحطاط در غلتیدند ، گمراه شدند و در راه دشمنان انقلاب گام گذاشتند. این گروه وسیع از زندانیان ، که اعضای ساده و هواداران گروهکها ، به ویژه سازمان مجاهدین را تشکیل میدهند ، امروز به خیانت رهبران خود آگاهند و با نفرت و انزجار از آنها یاد میکنند. آرمان و آرزوی آنان جانبازی در راه انقلاب و مردم است. آنها از کرده خود پشیمانند و با همه نیروی شور … آماده اند که خدمت گزار مردم و انقلاب باشند… [ و ] در جبهه های مقاومت در برابر تجاوزگران صدامی جان خود را فدا کنند. عفو اما خمینی برای این گم کرده راهان … موهبتی است… [ ٣ ] و اما گروه سوم ، از پیگیر ترین و خستگی ناپذیرترین مدافعان انقلاب و خط ضدامپریالیستی و مردمی امام خمینی اند که در نتیجه اعمال سیاست محافل راست وتنگ نظر جمهوری اسلامی … بازداشت شده و در اسارت و زندان به سر میبرند. این گروه که تعداد آنها به صدها تن میرسد ، هواداران و اعضای سازمان ما و حزب توده ایران هستند …” ( کروشه ها افزوده من هستند ).
نگاهی به این نوشته چند نکته را روشن میسازد: اول این که نویسندگان اکثریت خواهان سرکوب هر چه شدیدتر زندانیان سر موضعی هستند( که در این جا آنها را جزو گروه اول معرفی میکنند ) و تأکید میکنند که هر گونه برخورد نرم با اینها اشتباهی جبران ناپذیر خواهد بود. دوم این که همه زندانیان سرموضع را عمداً جزو رهبران گروههای مسلح معرفی میکنند که مجازات شان در جمهوری اسلامی ، به ویژه در آن سال ها ، قطعاً اعدام بود. در حالی که سرموضعی ها نه اقلیت زندانیان را تشکیل میدادند ، نه همه به گروههای مسلح تعلق داشتند و نه همه از رهبران گروهها بودند. سوم این که عملاً میگویند زندانیانی باید آزاد شوند که آماده فداکاری در راه جمهوری اسلامی باشند وحتی حاضر باشند به جبهه ها و دم توپ بروند. کسانی که جهنم زندان های جمهوری اسلامی را در آن سال ها از سر گذرانده اند ، خوب میدانند که آنها همان سیاست تواب سازی زندانبانان جمهوری اسلامی را تکرار میکنند که تواب های نگون بخت را وادار میکردند دسته جمعی سینه بزنند و دم بگیرند که: ” کفاره گناه ما سنگر شدن در جبهه هاست “! در هر حال این نوشته نشان میدهد که نویسندگان اکثریت در آن هنگامه کشتار ها ، خط تبلیغاتی خود را تقریباً به طور کامل با تبلیغات آدمکشان جمهوری اسلامی انطباق داده بودند. قبلاً ( در توضیحات مربوط به نمونه پنجم ، یعنی جوابیه ” کار” به روزنامه کیهان) اشاره کردم که اکثریت فقط با اعدام افراد مرتبط با مبارزه مسلحانه موافق نبود ، بلکه بارها بر ضرورت مجازات شدید ” رهبران خائن گروههای چپ رو و آنارشیست ” تأکید میکرد. اما میبینیم که در این گروه بندی زندانیان سیاسی ( در آخرین روزهای سال ٦٠ ) آنها همه زندانیان سرموضعی را هم در خور شدیدترین مجازات ها میدانند ، منتها به نحوی موذیانه همه آنها را با مبارزه مسلحانه مرتبط میسازند تا راحت تر بتوانند دست پخت شان را به خورد مردم بدهند.
دو – نمونه هایی از توجیه جنایات جمهوری اسلامی . ظاهراً منطق اصلی حاکم بر تحلیل اکثریتی ها ( و البته مرشد آنها ، حزب توده ) این بود که جمهوری اسلامی چون در ضدیت با امریکاست ، بنابراین ، علی رغم همه واپسگرایی ها و سرکوب گری های اش یک حکومت مترقی است و ترقی خواهی آن در صورت ادامه دشمنی آن با امریکا بیشتر خواهد شد. با این منطق سحرآمیز ، همه جنایات جمهوری توجیه میشدند. البته بعداً توضیح خواهم داد که این فقط ظاهر قضیه بود. اما نقداً بگذارید به نمونه هایی از این توجیهات چندش آور اشاره کنم:
نمونه اول – در شماره ١٣١ نشریه ” کار ” ( ٢٢ مهر ١٣٦٠ ) مقاله ای آمده است با عنوان ” در حاشیه دفاع بازرگان از مجاهدین تروریست ” که در واقع جوابی است به سخن رانی هفته پیش مهندس بازرگان در مجلس شورای اسلامی که در آنجا او با انتقاد از اعدام های گسترده ، گفته است اقدامات مجاهدین علیه جمهوری اسلامی یک مسأله صرفاً داخلی است و به میان کشیدن پای آمریکا در برخورد با آنها و بستن همه مخالفان به آمریکا کاری نادرست و زیان بار است. لازم است یادآوری کنم که در همان جلسه مجلس ، مخالفان اجازه نمیدهند بازرگان سخن رانی اش را تمام کند و بعد هم حزب اللهی ها در همه جا برای محکوم کردن بازرگان راه پیمایی های زیادی راه میاندازند. رهبران اکثریت این فرصت را برای چسباندن صریح و مستقیم بازرگان به آمریکا و حتی اسرائیل ( ! ) غنیمت میشمارند:
” شکی نیست که مسعود رجوی هم مثل بازرگان ملیت ایرانی دارد، لهجه و سجل او نیز ( برخلاف نزدیک ترین دوستان بازرگان ) ایرانی است. لاکن سیاست آنها تماماً آمریکایی است. آنها در مهم ترین و حیاتی ترین مسأله موجود طابق النعل بالنعل با ریگان و کارتر و صدام وبگین وهمه هم نوعان شان کاملاً موافقت دارند… شاه و سادات فقط به این دلیل امریکایی بودند که مجری سیاست های امریکا در ایران و مصر بودند و اکنون بازرگان ورجوی نیز دقیقاً همین طورند، درمهمترین و اساسی ترین مسائل روز کوچک ترین اختلافی با آمریکا ندارند “.
اما نکته اصلی من در باره این مقاله به موضع گیری اکثریت در قبال کشتارهای آن سال خونین برمیگردد. توجه کنید:
” مردم ساده اندیش و ساده دل فکر میکنند گرچه بازرگان فکرش و عملش امریکایی است ولی در این مورد مشخص در اعتراض به اعدام های بی رویه حق با بازرگان است و او در این مورد راست میگوید. لاکن حقیقت صد در صد جز این است. یعنی در این مورد مشخص هم حق با آقای بازرگان نیست. نه به این معنا که سیاست جمهوری اسلامی با مجرمین و منحرفین بدون اشتباه اساسی است. حق به این دلیل با آقای بازرگان نیست که او هم درست مثل امریکا و انگلیس ، مثل سلطنت طلبان و دیگر مرتجعین انگشت گذاشتن روی نقطه ضعف جدی جمهوری اسلامی را در برخورد با خطاکاران وسیله دشمنی با جمهوری اسلامی و تطهیر امپریالیسم امریکا ساخته است. قصد آقای بازرگان از انگشت گذاشتن روی نقطه ضعف های جمهوری اسلامی تضعیف جمهوری اسلامی در برابر امپریالیسم است ، نه تقویت آن “.
دقت در عباراتی که زیرشان خط کشیده ام جای تردیدی باقی نمیگذارد که اکثریت ، انتقاد از جمهوری اسلامی را حتی در مورد کشتارهای بی رحمانه ای که راه انداخته ، در صورتی مجاز میداند و تا حدی درست میداند که موجب تقویت آن شود ، نه تضعیف آن. و هر کسی را که این شرط را رعایت نکند صد در صد آمریکایی میداند. معنای آمریکایی بودن و مجازات آن را هم که میدانیم در آن سال ها چه بود. از همین استدالال اکثریت میتوان به روشنی دریافت که همه انتقاداتی را هم که در آن موقع از به اصطلاح ” اعدام های بی رویه ” میکرد ، صرفاً برای تقویت جمهوری اسلامی میکرد و هیچ کاری نمیکرد که مایه تضعیف آن بشود.
نمونه دوم – شماره ١٢١ ( ١٤ مرداد ١٣٦٠ ) ” کار” در مقاله ای با عنوان ” فرار رجوی ” بعد از انتقاد از فرار مسعود رجوی که جمهوری اسلامی را گذاشته و به امپریالیست ها پناه برده ، اعلام میکند که
” فدائیان خلق امروز حتی زمانی که به نام جمهوری اسلامی اعدام شان را اجراء میکنند ، قهرمانانه سینه سپر میکنند و از اعتقادات انقلابی خود ، از ضرورت پشتیبانی از خط امام در برابر امپریالیسم امریکا ، از ضرورت تقویت این جمهوری …. دفاع میکنند … فدایی واقعی کسی است که به هیچ قیمت حتی به بهای تمام هستی خویش حاضر نیست به ضد انقلاب … گوشه چشمی نشان بدهد و قدم از راه بگرداند ، کاری که امثال رجوی ها اصلاً حتی قادر به درک یک گوشه از آن هم نیستند…”.
و در شماره ١٣٢ ( ٢٩ مهر ١٣٦٠ ) در نوشته کوتاهی به عنوان ” توصیه به دوستان و هواداران سازمان ” چنین آمده است:
” هفته گذشته خبر دردناک شهادت فرزین و حمید رضا را شنیدیم. آنها را با شرکت کنندگان در تظاهرات مسلحانه اشتباهی گرفته و تیرباران کرده اند. این مسلم است که انقلاب برای این که به ثمر بنشیند ، خلق باید قربانی های بسیار نثار کند. لاکن وظیفه هر انقلابی است که در دشوارترین شرایط نیز همواره با پای بندی به اصول و برای تحقق آرمانی که تبلور خواست انقلابی توده هاست ، بکوشد و در این راه از تمامی طرق ممکن برای کاستن از زیان ها بهره گیرد “.
به عبارت دیگر ، رهبران اکثریت سعی میکنند به اعضاء و هواداران القاء کنند که جمهوری اسلامی حتی اگر ما را بکشد ، بر حق است و نباید دست از حمایت از آن برداریم! در عباراتی که زیرشان خط کشیده ام دقت کنید.آنها برای هواداران لالایی میخوانند که انقلاب به فداکاری نیاز دارد ، مهم این نیست که جمهوری اسلامی با شما و با مردم چه میکند ، مهم این است که با امریکا چه میکند. اگر دشمنی آنها با امریکا ادامه یابد ، رابطه شان با شما و با مردم عوض خواهد شد ، باید کاری نکنیم که دشمنی آنها با امریکا به دوستی تبدیل شود. البته بعداً نشان خواهم داد که آنها از کیسه خلیفه میبخشیدند. تا هواداران و اعضای ساده به دست به اصطلاح “انقلاب ” تیرباران میشدند ، این لالایی خوانی ادامه داشت ، اما به محض این که دیدند خطر دارد به خودشان هم نزدیک میشود ، فِلنگ را بستند و خمینی شد ضد انقلاب! تا اینجا به نظر میرسد آنها با منطق معروف ” دشمن ِ دشمن ِ من ، دوستِ من است ” حرکت میکنند ، اما این فقط ظاهر قضیه است. ببینید:
نمونه سوم – در همان شماره ١٣١ ” کار ” در مقاله ای با عنوان ” پاسخ امام به رئیس مجلس ، پاسخ به خواست محرومان ” که در رابطه با جواب خمینی به استفتای رفسنجانی در باره ” احکام اولیه و ثانویه ” نوشته شده ، چنین میگویند:
” با اختیارات تازه ای که امام خمینی در پاسخ نامه آقای رفسنجانی به مجلس شورای اسلامی تفویض کرد ، گام بلندی در راه إعمال ارده مردم در تعیین سرنوشت خود به پیش برداشته شد…”
و در پایان مقاله معلوم میشود که این ” گام بلند ” ادامه همان گام هایی است که ” با بیرون ریختن لیبرال ها از رأس حکومت ” آغاز شد و موانعی که در مقابل زحمتکشان وجود داشت ” سرانجام در حال از میان رفتن است “. دقت کنید: جشن گرفته اند که خمینی اختیارات جدیدی به مجلس تفویض کرده! و این زمانی است که مقدمات تبدیل ” ولایت فقیه ” به ” ولایت مطلقه فقیه ” چیده میشد! حالا بهتر میدانیم که بحث مربوط به ” احکام اولیه و ثانویه ” مقدمات آن چیزی بود که بعدها به عنوان ” ولایت مطلقه فقیه ” به خوردِ مردم داده شد ، آن هم به بهانه دفاع از منافع کارگران! در واقع رهبران اکثریت برای توجیه دفاع شان از جمهوری اسلامی ، دست کم به دو اختلاس نظری نیاز داشتند. اول این که همه مخالفان جمهوری اسلامی را امریکایی قلمداد کنند؛ دوم این که عملاً انقلاب را مساوی با حاکمیت روحانیت و تثبیت ولایت فقیه جا بزنند. اما حقیقت این است که طرح های امریکا هرچه بود ، اکثریت قاطع مخالفان جمهوری اسلامی نیروهایی بودند که به امریکا ربطی نداشتند ، بلکه خود از بطن انقلاب بیرون آمده بودند و اولین دلیل مخالفت بسیاری از آنها نیز اصل ولایت فقیه بود که روحانیت حاکم با تحمیل آن میکوشید انقلاب را اسیر و خفه کند و دهان همه شان را ببندد. هر دو موردِ اختلاس آن قدر آشکار بود که رهبران اکثریت نمیتوانند بگویند ندانسته مرتکب اش شده اند. دقت در عبارات بالا جای تردیدی باقی نمیگذارد که بی مهار شدن اقتدار ولی فقیه فقط به نفع مردم ارزیابی نمیشود ، بلکه عین إعمال اراده مردم برای تعیین سرنوشت شان معرفی میشود. به عبارت دیگر ، حمایت اکثریت از جمهوری اسلامی صرفاً با ضد امپریالیسم آن قابل توضیح نیست: آنها فقط با منطق ” دشمن ِ دشمن ِ من دوستِ من است ” حرکت نمیکردند ، بلکه برای تقویت ولایت مطلقه فقیه نیز میکوشیدند و فرمان ها و فتواهای خمینی را تجلی اراده مردم معرفی میکردند. کسانی که خودشان را در چنین موضعی قرار میدهند ، طبیعی است که برای دفاع از حکومت و سیاست های اصلی آن به هر کاری دست بزنند.
نمونه چهارم – در شماره ١١٦ ( ١٠ تیر ١٣٦٠ ) در همان مقاله ” پیآمد حوادث …” که پیشتر از آن نقل کرده ام ، آنها در اشاره به ” خرابکاری ” بنی صدر میگویند:
” آقای بنی صدر در تمام طول پائیز و زمستان گذشته در حالی که دشمنی خود را با حزب جمهوری پنهان نمیکرد ، با بهره گیری از ظریف ترین مانوورها کوشید بگوید ,آخوندها نمیگذارند، . البته مانوور وی کم بی تأثیر هم نبود “.
می بینید ، حتی مخالفت با سلطه خفه کننده آخوندها نشانه دشمنی با مردم قلمداد میشود.
نمونه پنجم – در شماره ١٢٨ ( اول مهر ١٣٦٠ ) در مقاله ” حرف هایی که زده ایم و رهبران مجاهدین نشنیدند ” در همان راستای توجیه جنایات رژیم ، میگویند:
” ما به آنها گفتیم قانون را بپذیرید و خود را در چهارچوب قانون قرار دهید ، از اطلاعیه ده ماده ای دادستان انقلاب استقبال کنید ، در بحث آزاد شرکت کنید و حرف خود را بزنید. ما نوشتیم و گفتیم که در این جمهوری کسانی مجبورند غیرقانونی فعالیت کنند که ضد انقلابی عمل میکنند. ما تأکید کردیم اگر دشمن اصلی شما امپریالیسم امریکا و سیاست شما اتحاد با همه نیروهای ضدامپریالیستی باشد ، قطعاً فعالیت شما هم در چهارچوب قانون اساسی و اطلاعیه ده ماده ای میگنجد. اما متأسفانه حقیقتی به این واضحی را این رهبران نشنیدند … مسئولیت اصلی و بار تمام فجایعی که رخ داده است برعهده رهبری مجاهدین و در رأس همه مسعود رجوی است “. ( عبارات پررنگ مال متن اصلی است و خط زیر عبارات مال من است ).
هر نظری که در باره مسعود رجوی و رهبری مجاهدین داشته باشیم ، کشتار گسترده و بی رحمانه ای که جمهوری اسلامی به بهانه مقابله با تاکتیک مسلحانه مجاهدین راه انداخت ، از نظر هر انسانی که ذره ای برای جان آدمی زاد ارزش قایل باشد ، غیر قابل توجیه است و همیشه غیر قابل توجیه خواهد ماند. اما می بینیم که رهبران اکثریت ، جمهوری اسلامی را تبرئه میکنند و به قول خودشان ” بار تمام فجایع ” را از دوش آمران و عاملان آن جنایات وحشتناک برمیدارند. جالب این است که حتی امروز هم فرخ نگهدار دست از آن توجیه تراشی ها بر نداشته است و در نوشته دوم اش از من میخواهد موضع ام را نسبت به عملیات مجاهدین روشن کنم که بعداً به آن خواهم پرداخت. اما همین جا بگذارید یادآوری کنم که کاهش دادن همه قربانیان کشتارهای آن سال ها به مجاهدین ، خود یک تحریف جنایتکارانه واقعیت است. آیا همه آنهایی که در آن سال ها مظلومانه کشتار شدند ، از سازمان مجاهدین یا سازمانهای مسلح بودند؟ جواب رهبران اکثریت به این سؤال به حد کافی روشن است. در همین جا می بینیم که آنها میگویند ” در این جمهوری کسانی مجبورند غیرقانونی فعالیت کنند که ضد انقلابی عمل میکنند “. از آنجا که منظور از ” قانون ” در این عبارت ، قانون جمهوری اسلامی و حتی اطلاعیه مرکز آدم کشان آن ، یعنی دادستانی انقلاب است ، معنای حرف اکثریت این میشود که ضد انقلاب کسی است که رژیم میگوید ضد انقلاب است! توجه داشته باشید که این استنباط من از حرف آنها نیست. آنها معیار بسیار روشنی به دست داده اند و با تأکید میگویند: برای این که ضد انقلاب نباشید باید اولاً دشمن اصلی شما امپریالیسم امریکا باشد و ثانیاً با همه نیروهای ضد امپریالیست در اتحاد باشید. معنای حرف آنها کاملاً روشن است: اگر در اتحاد با جمهوری اسلامی نباشید ، ضد انقلاب هستید! در همین شماره ” کار” در مقاله دیگری با عنوان ” همبسته ای از جنون و خیانت ” که در باره تظاهرات مسلحانه ( ١٨ شهریور ٦٠ ) مجاهدین نوشته شده ( و به نوشته جمشید طاهری پور ، نویسنده آن خودِ فرخ نگهدار بوده است ) آنها همین خط را ادامه میدهند:
” به اعتقاد ما مسئول اصلی این فجایعی که رخ میدهد، این دردهایی که سینه مردم را می خراشد و خون این نوگلانی که جانشان را فدای شیرین کام کردن دشمنان این انقلاب کرده اند ، مشخصاً رهبران خیانتکاری هستند که سازمان مجاهدین خلق را تا بدین حد به انحطاط کشیده اند. روش دادگاههای انقلاب که سراسیمه ، عجولانه ، غیر دقیق و انتقام جویانه است ، انبوه انتقادات درستی که به این شکل ِ کار دادگاهها وارد بوده وهست ، هیچ یک ذره ای هم از بار خیانت فجیعی که رهبران خائن مجاهدین در حق این نوگلان مرتکب شده اند ، نمی کاهد”.
توجه کنید ، در هفته ای که به اعتراف خودِ نویسنده مقاله ، ٨٣ نفر را در زندان اوین تیرباران کرده اند و ٥١ نفر از آنان چند روز پیش از آن دستگیر شده اند ، اشکال کار جمهوری اسلامی از نظر نویسنده فقط این است که شتاب زده و انتقام جویانه کشته است! اما شوکه کننده تر از این آن قسمت از مقاله است که میگوید:
” مسأله تنها به جان ٥١ جوانی محدود نیست که ملعبه دست رهبران جنایتکار و نادان خود شده اند…. هدر رفتن زندگی ٥١ بازی خورده بیشتر از این نظر مصیبت بار است که آنان می توانستند و وظیفه داشتند این جان شیرین را نه به پای شادکامی امپریالیسم که به پای تأمین استقلال و سرافرازی خلق و میهن شان و در پیکار علیه غارتگران و تجاوزگران … فدا کنند”.
مسأله نویسنده این نیست که جمهوری اسلامی در یک اقدام واحد ٨٣ نفر را تیر باران کرده ، او با یک چرخش ساده قلم اولاً رقم ٨٣ را کنار میگذارد و فقط به ٥١ نفر آنها ( که گویا در تظاهرات آن هفته دستگیر شده اند ) می پردازد و ثانیاً بیشتر از این ناراحت است که چرا آنها در جبهه های جنگ کشته نشده اند! جالب این است که نگهدار در نوشته دوم اش مرا به این مقاله به عنوان نمونه ای از انتقادات شان به جمهوری اسلامی ارجاع داده است!
نمونه ششم – در صفحه ٢٣ شماره ١٠٤ ( ١٩ فروردین ١٣٦٠ ) گزارش کوتاهی آمده است با نام ” نحوه ارزیابی و حل مشکلی از مشکلات ” که واقعاً تکان دهنده است:
” در هفته جاری خبرنگاران مطبوعات از زندان اوین دیدار کردند. آنها پس از شرکت در یک مصاحبه مطبوعاتی با سرپرست زندان خواهان گفتگو با نمایندگان زندانیان شدند. نمایندگان صنفی زندانیان وابسته به جریانات مجاهدین خلق ، کومله ، پیکار ، دموکرات و اقلیت منشعب از سازمان از گفتگو با خبرنگاران امتناع کردند. رفیق کریمی حصاری نماینده صنفی زندانیان وابسته به سازمان چریک های فدایی خلق ایران ( اکثریت ) در گفتگو با خبرنگاران شرکت کرد. رفیق کریمی حصاری در پاسخ به این سؤال که زندانیان وابسته به گروههای مجاهدین خلق و … از وضعیت غذایی و بهداشتی زندان شکایت دارند، نظر شما چیست؟ گفت : ” طرح این مسایل از جانب اینها از دیدگاهشان در مورد حاکمیت سرچشمه میگیرد. ما کمبود غذا و بهداشت و مسایل دیگر را تأئید نمی کنیم. ما حاکمیت را ضد امپریالیست میدانیم و چه در زندان و چه در بیرون سعی براین داریم که در مبارزات ضد امپریالیستی با یک جبهه متحدی که تشکیل میدهیم ، این انقلاب را به آخر برسانیم. در اینجا هم هیچ لزومی نمی بینیم که مسؤولین زندان را محکوم کنیم. هر چند که بعضی نارسایی ها از قبیل ندادن کتاب های مارکسیستی وجود دارد که ما خواهان این هستیم که این کمبودها برطرف شود ، ولی هیچ لزومی نمی بینیم که در جهت تضعیف این ها حرکت کنیم… ما پاسداران را زندانبان خود نمی بینیم. اینها برادران ما هستند. هر چند که من و دوستانم به نا حق زندانی گشته ایم “. نشریه کار بعد از نقل سخنان کریمی حصاری ( از روزنامه جمهوری اسلامی ) میگوید: ” این نحوه ارزیابی اصولی و منطقی است از یکی از صدها مشکل اساسی و فرعی جامعه ما … اکنون که پس از پیام امام تشنج ها و درگیری های اخیر تا حدود زیادی کاهش یافته و حرکت هایی در جهت حاکمیت قانون دیده میشود ، انتظار این است که بر زندانهای جمهوری اسلامی نیز حاکمیت قانون انقلاب هر چه بیشتر برقرار شود و همان طور که نماینده زندانیان وابسته به سازمان اشاره کرده است ، نارسایی های زندان در محیطی آرام و به دور از تشنج حل گردد”.
مطالب این گزارش به حد کافی گویاست و احتیاجی به توضیح ندارد. توجه داشته باشید که اینها هنگامی میگفتند ” ما پاسداران را زندانبان خود نمی بینیم ، اینها برداران ماهستند ” که شکایت از شکنجه در زندان های جمهوری اسلامی گوش فلک را کر میکرد تا جایی که بنی صدر به عنوان رئیس جمهور ، علناً مسأله زندان ها را پیش کشیده بود و از آنجا بود که ضرورت بازرسی از زندانها مطرح شده بود و روزنامه نگاران به دیدن زندانها رفته بودند. لازم است یادآوری کنم که گفته های اکثریتی زندانی شاید به خودی خود نتواند منبع قابل اتکایی باشد ، اما وقتی نشریه ارگان سازمان آن را با آب و تاب میآورد و تأئید میکند ، دیگر نمیتوان آن را موضع این یا آن فرد به حساب آورد. اما در شماره ١٠٦ ( ٢ اردیبهشت ١٣٦٠ ) در نوشته ای با عنوان ” نظام حاکم بر زندانها مبتنی بر شکنجه نیست ” چنین می خوانیم:
” چند ماه بعد از صدور فرمان آیت الله خمینی مبنی بر تشکیل هیأت بررسی شایعه شکنجه ، این هیأت طی یک مصاحبه مطبوعاتی نتیجه کار و تحقیقات خود را اعلام داشت. حجت الاسلام محمد منتظری نماینده امام در هیأت مزبور ، چکیده گزارش انجام شده را … چنین بیان داشت: ” به طور خلاصه می توان گفت که نظام حاکم بر بازجویی و بازپرسی دادگاهها و زندان های ما به هیچ وجه مبتنی بر شکنجه نیست و اگر موارد معدودی نیز دیده شده ، به طور استثنایی و از سوی افراد غیر مسؤول بوده است و اتهام وارده به روش بازجویی و بازپرسی – از طرف یکی از مقامات کشور – به هیچ وجه صحیح نیست ” ( کیهان ٣٠ فروردین ). ما با نتیجه کار هیأت بررسی شایعه شکنجه مبنی بر این که نظام حاکم بر زندانهای جمهوری اسلامی مبتنی بر شکنجه نیست ، موافق هستیم و آن را مورد تأئید قرار میدهیم ….اما همان گونه که قبلاً اعلام داشته ایم و هیأت مزبور نیز تصریح کرده است ، عدم وجود شکنجه در زندان های جمهوری اسلامی به عنوان سیاست غالب به هیچ وجه بدان معنی نیست که افراد و جریاناتی خود سرانه … به شکنجه زندانیان نمی پردازند … نمونه ترور توماج و هم رزمان ، به گلوله بستن دانشجویان زندانی در زندان دادگستری اهواز … مواردی است که با کمال تأسف در گزارش هیأت جایی نداشته است… ما باردیگر ضمن تأئید خطوط کلی نظرات هیأت… برسر پیگیری جدی نسبت به برخی اقدامات خودسرانه … پا فشاری کرده و هم صدا با مردم ایران از دولت جمهوری اسلامی میخواهیم که در جهت پایان دادن به این اقدامات خودسرانه اقدام کند “.
با مقایسه دو نوشته ای که به فاصله دو هفته منتشر شده اند ، می بینیم که اکثریتی ها نخست نه تنها در باره شکنجه و حتی بدرفتاری در زندانها شکایتی ندارند ، بلکه در رد شکایت دیگران میگویند: ” طرح این مسایل از جانب اینها از دیدگاهشان در مورد حاکمیت سرچشمه میگیرد … ما پاسداران را زندانبان خود نمی بینیم. اینها برادران ما هستند “. اما بعد که حتی هیأت بازرسی خودِ رژیم ناگزیر میشود با قید اگر ومگر اعتراف کند که شکنجه در ” موارد معدودی نیز دیده شده ، به طور استثنایی و از سوی افراد غیر مسؤول ” ، اکثریتی ها نیز برای این که از قافله عقب نمانند، به یادشان می افتد که “هم صدا با مردم ایران از دولت جمهوری اسلامی ” بخواهند ” که در جهت پایان دادن به این اقدامات خودسرانه اقدام کند ” ! دیروز میگفتند اصلاً زندانبانان را برادران خود می بینند ، اما بعد ضمن تأئید دو قبضه گزارش هیأت بازرسی کذایی ، یادشان می افتد که همین” برادران” بودند که رهبران جنبش ترکمن را کشتند و دانشجویان بی دفاع را در زندان اهواز به گلوله بستند !! اما این به اصطلاح ” هم صدا شدن با مردم ایران ” صرفاً برای عقب نماندن از قافله است ، زیرا چند ماه بعد ، در شماره ١٢٨ ( در اول مهر ) در یادآوری بحث های شان با مجاهدین ، می نویسند:
” نخستین بار این سازمان مجاهدین بود که در فروردین ٥٨ بنا به توصیه های اکید آیت الله طالقانی ، هم در مذاکرات خصوصی و هم بعداً به طور رسمی از سازمان ما به دلیل عمل کردش در ترکمن صحرا انتقاد کرد وسازمان ما نیز در عمل نشان داد که مضمون انتقاد را پذیرفته است “.
توجه کنید که میگویند در ترکمن صحرا حق با جمهوری اسلامی بود و ما اشتباه میکردیم. و هیچ حرفی هم از جنایات جمهوری اسلامی در آنجا به میان نمیآورند. اینها همان کسانی هستند که بعد از سرکوب ترکمن صحرا و قتل رهبران اسیر جنبش به دستور خلخالی نیز نوشته بودند که آنها به دست عمال نفوذی حزب خلق مسلمان کشته شده اند. اما از این پر رنگ تر: چند ماه بعدتر اصلاً طرح مسأله شکنجه را یکی از توطئه های امریکا معرفی میکنند و در شماره ١٤٨ ( ٢٢ بهمن ١٣٦٠ ) ضمن شمردن ” توطئه ها و خیانت ” های لیبرال ها و بنی صدر ، در صفحه ٣٣ ، ستون دوم میگویند:
” با این که امام در سخنان خود بار دیگر مسؤولان کشور را به وحدت دعوت کرد و از آنها خواست در شرایط حساس کشور سکوت کنند ، دامنه اختلافات با سخنان رئیس جمهوری در روز عاشورا دامن زده شد. بنی صدر در این روز شدیداً به جناح مخالف حمله کرد و در باره وجود شکنجه ها در زندان ها و نبود آزادی سخن گفت “.
مسأله این است که در آن سال ها ، رهبران اکثریت نه فقط از شکنجه در زندان های جمهوری اسلامی چیزی نگفتند و نه فقط سخن گفتن از شکنجه را هم سویی با امپریالیسم معرفی کردند ، بلکه در حالی که به خوبی میدانستند در زندان ها چه شکنجه های وحشتناکی اعمال میشود، کاملاً ” عالمانه، عامدانه و ظالمانه ” آن جنایات هولناک را ” ارشاد ” نامیدند. همان طور که قبلاً اشاره کردم ، چیزی که حزب توده و اکثریت با ریاکاری چندش آوری ” سیاست ارشاد ” می نامیدند ، جز تواب سازی معنای دیگری نداشت که از طریق بدترین شکنجه های جسمی روانی و خرد کردن کامل شخصیت انسانی زندانی ، آن هم در زیر سایه هولناک اعدام های دسته جمعی ، صورت میگرفت و گاهی از مرگ چیزی کم نداشت و در واقع اعدام روح و شخصیت بسیاری از زندانیان بود. اما توجیه آگاهانه آن جنایات هولناک به خاطر این بود که آنها زندانبانان جمهوری اسلامی را به قول آن اکثریتی زندانی ” برادران خود ” میدانستند و تلاش میکردند با آنها جبهه واحد ضد امپریالیستی تشکیل بدهند. در آن سالها در زندان اوین بند ٣ آموزشگاه ، بر اساس موضع گیری سازمان اکثریت وحزب توده زندانیان توده ای و اکثریتی غالباً در اطاقهای در بسته سفره های خود را از دیگر زندانیان چپ به عنوان عناصر ضد انقلاب جدا می کردند. در حالیکه زندانیان هفته ای دو بار منتظر لیست اعدامی ها بودند که فرا خوانده شوند ، آنها شعار های حمایت از رژیم می دادند. البته باید یادآوری کنم که در سلول هایی جدایی سفره ها از طرف زندانیان توده ای و اکثریتی اجرا نشد. مثلا تا آنجا که من میدانم در اطاق هایی که زنده یاد کسری اکبری و تنی چند از اعضا و هواداران توده ای و اکثریتی زندانی بودند این جدائی هیچگاه صورت نگرفت و در آن سالهای کشتار زندانیان در اوین، بر خلاف خط رهبری سازمان اکثریت و حزب توده ، بخشی از زندانیان توده ای و اکثریتی مرز زندانی و زندانبان را مخدوش نکردند.
نمونه ششم
– شماره ١٣٢ (٢٩ مهر ١٣٦٠ ) نوشته ای دارد با عنوان ” آئینه سکندر” که به نظر من ، بهتر از هر چیزی عمق نفرت رهبران اکثریت نسبت به مخالفان جمهوری اسلامی را به نمایش میگذارد:
” هفته پیش شنیدیم که سیامک اسدیان ، از قدیمی ترین اعضای سازمان چریک های فدایی خلق که پس از انشعاب به اقلیت پیوسته بود ، در حوالی یکی از شهر های مازندران با مأمورین مسلحانه درگیر و کشته شده است. این خبر برای همه کسانی که او را از نزدیک می شناختند معنای دیگری داشت. سیامک اسدیان که در سازمان او را اسکندر صدا میزدند ، کسی بود که از سال ٥٢ تا ٥٧ در سخت ترین سال های زندگی مخفی پرشورترین روحیه مبارزه جویانه و ایثار انقلابی در وجودش زبانه میکشید. مهارت و تهوری که در عملیات ترور انقلابی مزدوران شاه از خود نشان میداد ، در تمام سازمان نمونه بود ….. صمیمیت بیکران و سادگی سیاسی و در عین حال قاطعیت ، تهور و خون سردی او در اجرای عملیات متعدد و دشوار مسلحانه طی سال های ٥٢ تا ٥٧ تصویر کاملاً ویژه ای در ذهن یاران قدیمی سازمان باقی گذاشته است. ….. زمانی که در تحریریه کار از کشته شدن اسکندر در درگیری مازندران با خبر شدیم ، آنچه بیش از همه رفقا را تحت تأثیر قرار داده بود ، آن بود که چگونه یک انسان ساده و صمیمی و ایثارگر ، با پاک ترین و بکرترین ایده های انسانی که در خور ستایش والاست ، بی آن که خود درک کند، همه زندگی و وجود خود را وقف راهی کرده است که کثیف ترین موجودات جهان نیز در همان مسیر رکاب میزنند ، که چگونه پست ترین و رذل ترین جنایت کاران هم امروز نقشه همان اقداماتی را در سر می پرورند که این جوان پرشور و آزاده از دل کوههای سرکش لرستان در پی آن است. آن چه همه ما را در خود فرو برده بود آن بود که میدیدیم در عرصه بغرنج و پیچیده کنونی چگونه نیات پاک اسکندرها با پلشتی های کشمیری ها ، ساواکی ها در قالب عمل واحد ضد انقلابی درهم آمیخته و به حق خشم و نفرت مردم را متوجه کسی میسازد که همچون اسکندر درونی چون شیشه ای شفاف دارند ، لاکن در عمل یک پارچه همان چیزی است که از عمال مزدور آن زشت جهان خوار سرمیزند. هم از این روست که معیار قضاوت هر انقلابی صدیق در برخورد با عملیات براندازی چپ روها آنچه تعیین کننده است نه آن درون شیشه ای شفاف اسکندرها ، که آن گنداب ضد انقلابی است که برزمین جاری میشود. تناقض دردناک زندگی آنان هرگز نمیتواند نقش عمل ضدانقلابی آنان را کتمان نماید…. جای آن دارد که چپ روها بر نقطه پایان زندگی اسکندر بیشتر و باز هم بیشتر مکث کنند “.
نفرت و تحقیری که در این سطور نثار یک انسان آزاده و انقلابی شده است آیا زشت تر از سخنان وقیحانه لاجوردی جلاد بر بالای سر جنازه موسی خیابانی نیست؟! کسانی که با یک هم رزم سابق شان علناً چنین میکردند ، میتوان حدس زد که با مخالفان دیگر رژیم چه ها میتوانستند بکنند و چه ها کردند؟!
نمونه هفتم – در شماره ١١٩ ( ٣١ تیر ١٣٦٠ ) در بخش اول مصاحبه ای که پیشتر از آن نقل کرده ام ، رقیه دانشگری ، کاندیدای سازمان برای انتخابات میان دوره ای مجلس شورای اسلامی ، در باره وضع زنان در جمهوری اسلامی چنین میگوید:
” … برخلاف تبلیغات ضد انقلاب و گروهکها ، زنان جامعه ما از بعد از انقلاب و روی کار آمدن جمهوری اسلامی ایران نه تنها منزوی و خانه نشین نشده اند ، بلکه به عنوان نیروی فعال انقلاب مدام در صحنه حضور دارند. این که متأسفانه هنوز جمهوری اسلامی نتوانسته است کلیه حقوق زنان را تأمین کند ، واقعیتی است ، اما این که نیروهای ضدانقلاب با تبلیغات خود از جمهوری اسلامی ایران یک سیمای ” ضد زن” تصویر کرده اند ، از اساس نادرست و کاملاً در جهت اهداف ضد مردمی امپریالیسم است …. یادم می آید زمانی که حزب ضد خلقی خلق مسلمان به رهبری شریعتمداری در تبریز دست به اقدامات ضدانقلابی و مذبوحانه ای زد ، علیرغم فریاد آزادی خواهی این ضد انقلابیون ، زنان را از شرکت در تظاهرات خیابانی به نفع “حزب” مانع میشدند ، در حالی که درست در همان روزها زنان طرفدار خط امام با شهامت هرچه تمام تر در مخالفت با تظاهرات خلق مسلمانی ها به خیابان ها آمده و فریاد “مرگ بر امریکا” سرداده بودند “.
برای آن که مطمئن باشید این نظر رقیه دانشگری تا چه حد با نظر رسمی سازمان انطباق دارد ، به این تکه هم توجه کنید که در شماره ١٤٨ ( ٢٢ بهمن ١٣٦٠ ) در مقاله ای با عنوان ” عرصه ها و اشکال ضدانقلابی را بشناسیم و آنها را با شکست مواجه سازیم ” آمده است:
” لیبرالها ، سلطنت طلبان و متحدان مائوئیست آنها و قشری نمایان افراطی ، هر کدام از یک زاویه میکوشند تا زنان را از حمایت از انقلاب باز دارند. همه کسانی که خط امریکا را به طور آشکار پیاده میکنند ، تبلیغات به راه انداخته اند که خط امام طرفدار اسارت زنهاست و میخواهد مقررات قرون وسطایی را پیاده کند ، اما در حقیقت آنها میخواهند زن ایرانی را تا حد تبدیل به یک کالای سودمند به حال سرمایه دار تنزل دهند. ضد انقلابیون با انگشت گذاشتن روی برخی جنبه های متناقض و نادرست جمهوری اسلامی در برخورد با مسأله زن ، میخواهند فرهنگ منحط جامعه سرمایه داری را در جامعه حفظ کنند. چپ روها حتی آماده انداز نارضایی زنان سرمایه دار ولیبرال و ضدیت کینه توزانه آنها با روحانیون خط امام نیز وسیله ای برای ایجاد هرج و مرج و مقابله با رژیم بسازند. قشری نمایان نیز با سیاست مخرب خود اولاً با تمام قوا میکوشند مسأله حجاب را به جای مسأله جنگ و امپریالیسم بنشانند و این طور وانمود کنند که هدف اساسی انقلاب چادر بوده. ثانیاً میخواهند زنان را خانه نشین ساخته ، از شرکت در مبارزه ، تولید و حقوق اجتماعی خود محروم سازند. ثالثاً از این طریق میخواهند نا رضایی را در سطح جامعه دامن بزنند ، افکار عمومی را از دشمنان انقلاب منحرف و مبارزه علیه امریکا را منسی کرده ، مسائل به کلی فرعی را جانشین آن سازند. قشریون افراطی نیز با اعمال خود دانسته یا ندانسته همان اهداف را پیاده میکنند “.
و در همان شماره بعد از برشمردن بعضی راه پیمایی ها و تظاهرات دولتی در آن سال خونین و شرکت زنان حزب اللهی در آنها ، در صفحه ١٦ مینویسند:
” بر کارنامه زنان در یک ساله اخیر انقلاب نظر افکندیم. این کارنامه بس درخشان بود. شخصیت زن ایرانی در آوردگاه رزم عظیم خلق در یک سال پر تلاطم گذشته انعکاس حقیقی پیدا کرد و هویت اجتماعی زن زحمتکش ما در پرتو فضای انقلابی سپس تولدی دوباره یافت. زایش کیفیتی نوین از زن در ایران ره آورد عظیم انقلاب ماست برای زن “.
این حرف ها گویا تر از آن هستند که نیازی به توضیح داشته باشند ، اماهرکسی که نظری به این سطور بیندازد ، بلافاصله با این سؤال روبرو میشود که آیا اینها وقتی این حرف ها را میزدند ، هنوز خود را مارکسیست میدانستند؟! در هر حال این سطور نشان میدهند که اکثریت در جا انداختن مصیبت و جنایتی که جمهوری اسلامی بر سر زنان ما آورده است ، سهم انکار ناپذیری داشت.
سه – نمونه هایی از دشمنی های اکثریت با مخالفان جمهوری اسلامی. در آن سال های سرنوشت ساز ، دشمنی با همه جریان های سیاسی مخالف جمهوری اسلامی و حتی جاسوسی علیه آنها ، یکی از اصول ثابت استراتژی سیاسی اکثریت و حزب توده بود. کمتر شماره نشریه ” کار” را در آن سالها پیدا میتوان کرد که مطلبی علیه مخالفان رژیم در آن نباشد. من در این جا فقط به چند مورد اشاره میکنم:
نمونه اول – در شماره ١١٣ ( ٢٠ خرداد ١٣٦٠ ) اکثریت به بهانه فراخوان جبهه ملی به یک تظاهرات اعتراضی در ٢٥ خرداد ، به طور ضمنی اظهار امیدواری میکند که هر چه زودتر به فعالیت قانونی جبهه ملی خاتمه داده شود:
” به راستی لحظه پایان حیات حقیر آنها فرا رسیده است و از این پس دیگر به عیان میتوان نفس شوم آنها را از مرداب ضد انقلاب در پاریس ، لندن و واشنگتن شنید! “
و یک هفته بعد که مقامات رژیم با استفاده مستقیم از نیروهای سرکوب و بسیج چماقداران حزب اللهی مانع برگزاری تظاهرات شده اند ، اکثریت در شماره ١١٤ ( ٢٧ خرداد ١٣٦٠ ) خبر حادثه را چنین میآورد:
” بعد از ظهر روز شنبه ٢٥ خرداد ، هزاران نفر از مردم تهران در میدان فردوسی ، خیابان انقلاب و خیابان های اطراف اجتماع کردند و جای خالی عناصر وابسته به جبهه ملی و جریان های متحد آن را که قرار بود در این محل گرد آیند ، پر کردند!! …. میدان فردوسی مملو از مهمانان ناخوانده ای شد که به صحنه می آمدند تا از بروز توطئه ها جلوگیری کنند: تا چند ساعت قبل از این ، نگرانی هایی وجود داشت اما رفتار سنجیده پاسداران و نیروهای انتظامی و حرکت نسبتاً آرام و متشکل مردم و هم چنین خالی شدن صحنه از هوادران جبهه ملی و جریان های چپ رو نه تنها هیچ حادثه ای نیافرید ، بلکه فضا را برای تظاهرات و راه پیمایی نیروهایی که در مخالفت با مراسم جبهه ملی آمده بودند ، کاملاً مساعد نمود …. شکست دیروز جبهه ملی در واقع شکست تازه ای برای امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم امریکا و همه متحدان آن بود و بار دیگر ثابت شد که توده های مردم آگاه تر از آنند که به دنبال جریانات ورشکسته لیبرال راه افتند …. سازمان ما که از مدتها پیش و به ویژه در روزهای اخیر مواضع خود را در مورد رویدادهای کشور صریحاً اعلام کرده ، دعوت جبهه ملی و حمایت جریان های چپ رو را محکوم نموده و از مردم و هواداران خواسته بود این اقدامات ضد انقلابی را خنثی کنند…”
این نمونه ای از موضع رهبران اکثریت در آن روزهای سرنوشت سازی است که روحانیت حاکم خیز برداشته بود که با خفه کردن همه صداهای مخالف ،سلطه استبدادی اش را در سراسر کشور تثبیت کند.
نمونه دوم – باز همان شماره ( ١١٤ ) نشریه کار مطلبی در افشای ” راه کارگر” و ” اقلیت ” دارد با عنوان ” وقتی جبهه ملی پیشآهنگ میشود ” که نمونه جالبی از وقاحت و تحریف گری های اینهاست:
” در فروردین ماه سال جاری “پیام جبهه ملی” ارگان جبهه ملی ایران از مردم خواست تا روزنامه های اطلاعات و کیهان را تحریم کنند. دو ماه پس از این فراخوان بورژوازی لیبرال ایران که نشانه کینه و بغض و نفرت سازشکاران جبهه ملی از خط صریح ضد لیبرالی این دو روزنامه بود ، دو جریان “چپ” دعوت جبهه ملی را لبیک گفته و بر پیشاهنگی آن در این حرکت “دموکراتیک” صحه گذاردند. اقلیت و راه کارگر نیز اخیراً حکم به تحریم اطلاعات و کیهان دادند. این که اقلیت و راه کارگر چه استدالال تئوریکی برای توجیه تحریم این دو روزنامه دارند و هم چنین چه کوشش قطعاً مضحکی برای متمایز نمودن خود از جبهه ملی می تراشند ، حد اقل در شرایط کنونی مسأله ما نیست ، مسأله عمق فاجعه ای است که جریاناتی نظیر اقلیت و راه کارگر را در عمل به دنبال بورژوازی روانه ساخته است. به راستی ریشه این هم آوازی آشکار را در کجا باید جستجو کرد؟ مگر جز این است که اینان در حرف یک قدم از “موضع مستقل پرولتاریایی” پا پس نمی گذارند؟ مگر به جز این است که اقلیت و راه کارگر خواهان برچیدن بساط سرمایه داری و مدعی دشمنی آشکار با بورژوازی لیبرال اند؟ پس چه رخ داده است که زمان عمل ، وقتی که جاذبه مغناطیسی مبارزه طبقاتی هر نیرویی را به سویی می کشاند، آنها دست در دست لیبرال ها سرود تحریم این دو روزنامه را سر میدهند؟ این یک بام و دو هوایی از کجا نشأت میگیرد و از کدام سر چشمه آلوده ای آب میخورد؟ دیرگاهی از هشدارهای مکرر ما به این دو نیرو میگذرد. دیروز ما به آنها میگفتیم که مقابله عنودانه و کینه توزانه با دولتی ضد امپریالیست دیر یا زود شما را به دوستی ناخواسته با دشمنان مردم سوق خواهد داد. به آنها میگفتیم که عینیت مبارزه طبقاتی ورای سخنان آتشین مبنی بر صداقت و دلسوزی برای طبقه کارگر ، اتحاد با این یا آن جبهه را به شما تحمیل خواهد کرد و در چنان شرایطی موضع “مستقل” شما به حرافی های پوچ و کلمات میان تهی بدل خواهد شد و امروز همداستانی با جبهه بورژوازی از سوی اینان گواه حقیقتی است که آنها هنوز بر آن چشم نگشوده اند. اقلیت و راه کارگر متأسفانه در پاسخ به پرسش های هواداران کنجکاو خود به ما ناسزا میدهند. اما آنچه از ورای این قیل و قال های تکراری به مانند حقیقتی انکار نا پدیر جلوه خواهد کرد ، این است که اقلیت و راه کارگر به دنبال جبهه بورژوازی سینه میزنند و این حقیقت تلخ با خروارها نا سزا و یاوه مخدوش نخواهد شد! “
این مطلب از چند نظر جالب است: اول این که معیار اصلی اکثریت را در شناختن حق و نا حق نشان میدهد. یعنی این که دشمنی با ” دولتی ضد امپریالیست ” خواه نا خواه شما را در میان دشمنان مردم قرار میدهد. البته در بالا نشان داده ام که از نظر آنها عدم دشمنی با ” دولت ضد امپریالیست ” کافی نبود ، بلکه میبایست حتماً متحد این دولت باشید ، در خدمت اش قرار بگیرید و برای اش پادویی هم بکنید. دوم این که نشان میدهد که ” موضع مستقل پرولتاریایی ” برای اکثریت ، حتی در دوره ای که خود را مدافع راستین سوسیالیسم مینامید ، چقدر مسخره و بی معنا بود. سوم این که تحریف گری و بی اعتنایی به واقعیت ها را که خصلت ثابت ادبیات اکثریت ( و حزب توده ) بود به نمایش میگذارد. نوشته چنین القاء میکند که گویا پیش از تحریم روزنامه های کیهان و اطلاعات از طرف جبهه ملی ، این دو روزنامه در میان جریان های مترقی کشور مقبولیت داشتند. در حالی که همه کسانی که آن روزها را به یاد دارند ، میدانند که بعد از مسلط شدن چماقداران روحانیت حاکم بر روزنامه های روزانه کشور و قلع و قمع روزنامه نگاران آزادی خواه و مستقل ، افکار عمومی مترقی کشور این روزنامه ها را مبلغان تاریک اندیشی حاکم و مراکز سازمان دهی دستجات چماقدار میدانستند. تبلیغاتچی های اکثریت که در آن روزها کالای قاچاق شان را زیر پوشش دروغین ضدیت با سرمایه داری می فروختند ، احتیاج داشتند جریان های چپ انقلابی را مدافعان سرمایه داری یا به قول خودشان ” کلان سرمایه داران و بزرگ مالکان ” قلمداد کنند و بنابراین با انگشت گذاشتن روی هم سویی اقلیت و راه کارگر و جبهه ملی ، میکوشیدند این سازمان ها را دنباله رو به اصطلاح ” کلان سرمایه داران و بزرگ مالکان ” معرفی کنند. در حالی که همان موقع همه میدانستند که مخالفت این سازمان ها با حکومت روحانیت بسیار زودتر از گسست جبهه ملی از این حکومت شروع شده بود. مخصوصاً راه کارگر از همان آغاز موجودیت اش به عنوان یک سازمان ، اعلام میکرد که شکل گیری جمهوری اسلامی نقطه شکست انقلاب مردم ایران است و روحانیت حاکم در کار سازماندهی یک نوع نظام فاشیستی است. و این چیزی است که خود فرخ نگهدار نیز در نوشته اول اش ( در جواب من ) به آن اعتراف میکند. در واقع راه کارگر هنگامی در باره چشم انداز فاشیسم هشدار میداد که جبهه ملی هنوز در کابینه دولت روحانیت وزیر داشت.
نمونه سوم – شماره ١١٥ ( ٣ تیر ١٣٦٠ ) مطلبی دارد با عنوان ” آبستراکسیون لیبرال ها” که خصلت ضد دموکراتیک خط سیاسی اکثریت را به نحو بسیار روشنی به نمایش میگذارد:
” روز چهارشنبه ٢٠ اسفند ماه یعنی یک روز پس از این که فراکسیون لیبرال ها با ترک مجلس ، جلسه را ا ز اکثریت انداختند ” میزان” ارگان لیبرال ها نوشت: ” نام نمایندگانی که دیروز مجلس را به علامت اعتراض ترک کردند … به عنوان قهرمانانی در تاریخ این جمهوری ثبت خواهد شد “! و بدین سان راه را بر ” قهرمانی” های بزرگ گشود. درطول هفته گذشته لیبرال های ” قهرمان” پرده ای چند از این ” قهرمان” بازی را به نمایش گذاشتند. آنها با عدم حضور در جلسه مربوط به تصویب یک فوریتی بودن طرح عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور و نیز تصویب آئین نامه مربوطه کوشیدند تا مجلس را از اکثریت بیاندازند! به دیگر سخن حضرات لیبرال ” حق” خود میدانند که به هر نحو شده با قانون مخالفت ورزند. آنها نامه جمعی می نویسند که ” تأمین جانی ندارند ، حق سخن گفتن از آنها سلب شده است ، مخالفت آنان به جایی نمی رسد ” … و این همه در شرایطی طرح می شود که قرار است در مجلس تکلیف لوایح محوری نظیر آئین نامه اجرایی بند ” ج” و ” د” قانون اصلاحات ارضی ، قانون مربوط به تأمین آزادی های سیاسی و خلاصه هر آن قانونی که به سود انقلاب و علیه ضدانقلاب و این سازش کاران است ، تعیین شود. لیبرال ها اینک استفاده از تریبون مجلس برای تبلیغ و پیشبرد سیاست های سازش کارانه شان را ناکافی میدانند و مناسب ترین تاکتیک را در شرایط کنونی ، تحریم عملی این تریبون و به اصطلاح ِ پارلمانتاریستی ، از اکثریت انداختن مجلس می دانند. و با این حساب برای مردم ما راه دیگری نمی ماند جز این که یا لیبرال ها تا پایان این دوره از مجلس ، ملزم به حضور در مجلس باشند و یا کرسی هایی را که به نا حق در اشغال خود گرفته اند ، از آنان پس بگیرند”.
سطوری که زیرشان خط کشید ام به حد کافی گویا هستند: رهبران اکثریت آخوندهای حاکم را تحریک میکنند که نمایندگان قانونی و منتخب مردم را از مجلس بیرون بیندازند! آنها حتی حق استفاده از تریبون مجلس را برای نمایندگان مخالف زیادی می بینند! آیا آنها فکر میکردند روحانیت حاکم بعداز قلع و قمع جریان های مخالف به موجودیت آنها احترام خواهد گذاشت؟ ارزیابی و پیش بینی آنها هر چه بوده باشد ، تردیدی نمیتوان داشت که آنها در تثبیت نظام ولایت فقیه ، با تمام زورگویی ها و بی حقی های اش نقش غیر قابل انکاری داشتند.
نمونه چهارم – نشریه ” کار” ارگان سازمان اکثریت در غالب شماره های سال ٦٠ ستون ثابتی داشت با عنوان ” ضد انقلاب را افشاء کنیم ” که در آن همه جریان های سیاسی مخالف جمهوری اسلامی را به هم میدوخت و همه آنها را هم به امریکا وصل میکرد. در بخش ١٣ این سری از افشاء گری ها ، در شماره ١١٨ ( ٢٤ تیر ١٣٦٠ ) مطلبی تحت عنوان ” سران خائن بسیج عشایری را دستگیر کنید ” آمده است که جاسوسی آشکار علیه نیروهای مخالف رژیم و پرونده سازی برای جبهه ملی و حزب رنجبران است:
” لیبرال های جبهه ملی و محافل رسوای وابسته به حزب امریکایی رنجبران به سرکردگی فرخ سنجابی ، جلال حیدری ، سید حسن خاموشی ، و همایون فرخی ، تحت پوشش بسیج عشایری مشغول سازماندهی و تدارک توطئه های جدید علیه انقلابند. هدف این مزدوران که ایجاد ارتباط بین کانون های شورش و جنگ ضد انقلابی است ، در سخنان یکی از نمایندگان برجسته آنها به بهترین وجهی بیان شده است. فرخ خان سنجابی یکی از سران اصلی بسیج عشایری و نماینده بنی صدر در یکی از جلسات ضد انقلابی ، توطئه خود را چنین تشریح کرده است: ” مسلح شدن ما باید ارتباط داشته باشد با مردم کردستان ، لرستان ، عشایر کاکاوند ، جلال وند ، تا به ایل بختیاری و قشقایی وصل شود. قرار است ٢٠٠٠ نفر از ورزیده ترین افراد را آموزش بدهیم که در آینده کارهای زیادی داریم. اگر جنگ تمام بشود تازه کار ما آغاز خواهد شد “. کیومرث یونسی ، پرویز سپاس ، و فریبرز فیروزان ( منهوبی ) از دیگر مزدورانی هستند که با ضد انقلابیون در کردستان ارتباط مستقیم دارند و اعلامیه های جبهه ملی و بختیار را تکثیر و توزیع میکنند. پس از عزل بی صدر ، ردپای آنها در منطقه دیده شده که لازم است هر چه زودتر دستگیر و محاکمه انقلابی شوند “.
از این نوع جاسوسی علیه جریان های مختلف سیاسی در شماره های مختلف ” کار” فراوان است. مثلاً در شماره ١٢٢ ( ٢١ مرداد ٦٠ ) باز در رابطه با حزب رنجبران در همان ستون ثابت ” ضد انقلاب را افشاء کنیم ” ( سری ١٥ ) میخوانیم:
” عناصری از گروهک امریکایی رنجبران نیز در بسیج عشایری نفوذ دارند که به جز سید حسن خاموشی و سید جمال حیدری ( پسر سید نصرالدین حیدری ) اسامی بقیه عبارتند از: ١- بهرام مهاجری از اعضای حزب امریکایی رنجبران است و بابت تکثیر عکس شیخ نصرالدین حیدری توسط حزب رنجبران ١٠ هزار تومان پرداخت کرده است. ٢- فردی به نام سیاوش که کردستانی است و در منطقه قلیخانی فعالیت میکند. از بسیج نیز سلاح دریافت کرده است. ٣- شهریار که او نیز کردستانی میباشد. ٤- اورانوس مهاجری. ٥- همایون فرخی یکی از مسؤولین پایگاه بسیج. ٦- سوسن فرخی ( خواهر همایون فرخی ) ٧- فرهاد حیدری. ٨- سیروس مهاجری “.
و در قسمت پایانی در رابطه با “افراد باند ضدانقلابی پالیزبان بختیار در بسیج عشایری ” ص 11 چنین می خوانیم :
“…طبق اخبار رسیده پس از عزل بنی صدر و تحت تعقیب قرار گرفتن فرخ سنجابی ،وی در خا نه شخصی به نام احمد اسدی که از ثروتمندان مشهد می باشد ،مخفی شده است .فرخ سنجابی تصمیم دارد که به خارج از کشور فرار کند. همچنین در منزل سید حسن خاموشی مشاور سید نصرالدین حیدری افرادی چون خسرو سلیمی ،رشید سلیمی اهل کلهر وگورگاه، جهانبخش اکبری ،ایرج سنجابی ،رضا خان و سلیمان خان بهرامی نماینده سید نصرالدین در بسیج عشایری جلسات توطئه آمیزی علیه انقلاب تشکیل می دهد.”
این نوشته ها از چند نظر جالب توجه اند: اول این که با اسم و مشخصات ، افرادی را نام میبرد و خواهان دستگیری و محاکمه انقلابی سریع آنها میشود. معنای ” محاکمه انقلابی ” هم در آن سال های خونین ، همان بود که قضات ارشد رژیم ، افرادی مانند محمدی گیلانی و ربانی املشی و دیگران ،هر روزه از رادیو و تلویزیون به تفصیل و با آب و تاب توضیح میدادند ، یعنی مرگ ، آن هم نه مرگ سریع ، بلکه مرگ از طریق ” تمام کش کردن و زجر کش کردن “! دوم این که مشخصاً برای جبهه ملی و حزب رنجبران پرونده سازی میکند. چنین پرونده ای در آن سال ها میتوانست غالب اعضاء و هواداران یک سازمان را جلو جوخه اعدام بفرستد. سوم این که با تحریف گری بی شرمانه همه مخالفان رژیم را متحد با هم و دست نشاندگان و مزدوران امریکا معرفی میکند. هر کس هر نظری که در باره جبهه ملی و حزب رنجبران و مواضع شان در آن سال ها داشته باشد ، نمیتواند منکر این حقیقت باشد که اینها سازمان های ” مزدور” نبودند و خط سیاسی شان هم با سلطنت طلبان و طرفداران بختیار یکی نبود. و بالاخره ، اینها نمونه هایی از جاسوسی های علنی اکثریتی ها ( و توده ای ها ) علیه نیروهای اپوزیسیون است.
نمونه پنجم – همان شماره ( ١١٨ ) ” کار” مطلبی دارد با عنوان ” نهضت آزادی از پاسخ به سؤالات مردم طفره میرود ” که هدف آن آشکارا تحریک مقامات رژیم علیه نهضت آزادی است و در آن بعد از ابراز خوشحالی از غیر قانونی شدن ” دار و دسته امریکایی جبهه ملی …. و پاره ای دیگر نظیر حزب (ایضاً امریکایی ) ایران که اینان نیز از سازندگان جبهه ورشکسته ملی بودند…” چنین گفته میشود:
” اما دسته ای از لیبرال ها یعنی نهضت آزادی متعلق به مهندس بازرگان و شرکاء به اعتبار پاره ای اعتقادات مذهبی هنوز امید دارند از این ضربه هولناک جان سالم بدر برند. این حضرات که امام خمینی به آنان تکلیف کردند تا مواضع سیاسی خود را به صراحت بیان دارند ، روزهای دشوار و پر از بیم و امیدای را از سر میگذرانند! نهضت آزادی کوشیده است با پیچ و تابها و ناز و کرشمه هایی که ویژه ” نرم تنانی ” از نوع لیبرال هاست ، خود را از این مخمصه نجات دهد. برای این کار مهندس بازرگان که زمانی در این انقلاب برو و بیایی داشت ، از روی ناچاری مجبور شده با صدور ٢ اطلاعیه ( به تاریخ ٢٧ خرداد و ١٢ تیر ) مواضع سیاسی جریان خود را به اصطلاح روشن سازد. نهضت آزادی که رندانه جاسوسی ، محاکمه و محکومیت امیر انتظام و دفاع دوآتشه خود را از او هیچ به روی مبارک خود نمی آورد ، هم چنان با کلی گویی و ردیف کردن جملات انقلابی از موضع گیری صریح نسبت به سؤالات مردم طفره می رود…. [ و بعد خطاب به نهضت آزادی میگوید ] امام گفته است که شما جبهه ملی را محکوم کنید و آن را مرتد اعلام دارید. چرا تنها به تکذیب شرکت خود در راه پیمایی ٢٥ خرداد پرداخته اید؟ نظر صریح تان به جبهه ملی چیست؟ … گفته اید ” توطئه خائنانه انفجار غیر انسانی و ضد اسلامی ٧ تیر ماه و دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی را شدیداً محکوم میکنیم “. مسبب اصلی این جنایت هولناک به نظر شما کیست؟ زمانی ” مجاهدین خلق ” را ” فرزندان خود ” خوانده اید و زمانی اعلام کرده اید که هیچگونه همکاری و ائتلافی با آنها ندارید. نظر صریح تان راجع به سازمان مجاهدین چیست؟ ”
میبینید ، سازمانی که خودش را مارکسیست میدانست ، یقه حزب دیگری را گرفته است که چرا فلان حزب را ” مرتد ” اعلام نمیکنید!! و این در حالی است که تبلیغاتچی های اکثریت به خوبی میدانستند که ” مرتد ” اعلام کردن یک حزب یعنی تأیید کردن حکم اعدام ده ها و شاید صدها انسان وابسته به آن که در دست دژخیمان رژیم اسیرند. آیا شرم آور و جنایت کارانه نیست؟!
نمونه ششم – در شماره ١٢٠ ( ٧ مرداد ١٣٦٠ )در مقاله ای با عنوان ” ردیابی تاکتیک های امپریالیسم ” در باره سازمان های چپ چنین میگویند:
” در تمام این مدت گروههای چپ رو و چپ نما مانند اقلیت و راه کارگر پا به پای سازمان امریکایی پیکار و شرکا علیه حزب جمهوری اسلامی ( خط امامی ها ) و علیه لیبرال ها گرد و خاک کردند. این گروهها که تمایلات آنارشیستی گروههای اجتماعی در حال تعلیق طبقاتی را سازمان میدهند ، در کشاکش میان جناح های جمهوری اسلامی مواضعی درهم و برهم ، بی سرو ته و مغشوش داشته اند. آنها بر خلاف بقیه ” به طور کلی ” هر دو جناح را دشنام میدادند. اما درست مثل بقیه در عمل ” در هر مورد مشخص ” جنون آمیزترین حملات را متوجه خط امام کردند و صراحتاً حرف دل لیبرال ها و سلطنت طلبان را پاسخ گفتند. اغتشاش فکر و صراحت عمل این گروهها که ساقط کردن خط امام است ، تاکتیکی است که وظیفه مستقیم اش هموار کردن راه برای اجرای نقشه های امپریالیسم و جانشینی ” دولت میانه رو ” بوده است. در تمام این مدت تمام دشمنان این جمهوری نه تنها نازک تر از گل به اینها نگفتند ، بلکه هر کجا که فرصت کردند ، دست دوستی و اتحاد عمل به سوی شان دراز کردند. با اوج گیری مبارزه علیه خط سازش و سقوط بنی صدر ، این گروهها در دشنام پراکنی علیه لیبرال ها هم تجدید نظر کردند. آنها در این اواخر خط امام را دشمن اصلی قرار دادند و اکثریتی ها و توده ای ها را هم دشمنان فرعی! آنها این طور ” تحلیل ” می کردند که گویا اوج گیری و افسار گسیختگی ارتجاع به حدی رسیده است که حتی لیبرال ها را هم سرکوب! میکند. سپس هراسان شعار میدادند که پس باید با تمام نیرو در برابر ارتجاع حاکم بایستیم. سرشت آنارشیستی این گروهها مشتاق آنست که جناح های حاکم یک دیگر را بکوبند. آنها ظاهراً میگویند زهر طرف که شود کشته به سود ایشان است. اما در عمل از هیچ چیز به اندازه شکست جریان لیبرالی نمی ترسند. آنها حتی آماده اند روی این شکست ها نام ” غلبه لجام گسیخته فاشیسم ” بگذارند. هیچ آرزویی برای آنها شیرین تر از این نیست که جناح های حاکم آنقدر به هم دیگر مشغول باشند که آنها فرصت کنند تا میتوانند شلوغ کاری کنند. بیهوده نیست که آنها این همه از درهم شکسته شدن سنگرهای بسیار محکم بورژوازی در حکومت و گسترش قلمرو خط اما نگران شده اند…. گفتنی پیرامون حال و روز این گروهها زیاد نیست. تنها باید روی این حقیقت تلخ انگشت گذاشت که متأسفانه در عمل می بینیم که روند تحول وتعمیق انقلاب ما این گروهها را از حالت بینابینی به سوی استقرار در مواضع ضد انقلابی رانده است. این گروهها در روند آتی یا از بین میروند و یا به سوی اتحاد عمل همه جانبه با نیروهای طبقات ارتجاعی و باندهای سر سپرده امپریالیسم ، به سوی اجرای تبه کاریهایی که راه پیشرفت نقشه های جدیدتر امپریالیسم را هموار میکند ، به سوی تبدیل شدن به باندهای بی جیره مواجب و یا با جیره مواجب امپریالیسم سوق می یابند. آینده ای که سراسر تأسف بار است “.
جملاتی که زیرشان خط کشیده ام ، به حد کافی گویا هستند. تبلیغاتچی های اکثریت فتوا میدهند که سازمان های یاد شده در صف ضد انقلاب قرار گرفته اند و خودشان هم بهتر میدانند که این حرف در آن سال های خونین جز تأیید حکم قتل اعضاء و هواداران این سازمان ها معنای دیگری ندارد. مقایسه کار اینها با کار مهندس بازرگان واقعاً آموزنده است. در نمونه پیشین دیدیم که به قول خود اکثریتی ها ، او در حالی که از طرف خمینی زیر فشار قرار گرفته بود که جبهه ملی را ” مرتد” اعلام کند ، حاضر نشد به این کار تن بدهد. اما رهبران اکثریت با یک چرخش قلم ” مهدور الدم ” بودن هزاران عضو و هوادار سازمانهای چپ را تأیید میکنند! حال ببینید آن سخنان فرخ نگهدار در مصاحبه با مجله آرش ( شماره ٩٧ ) تا چه حد چندش آور است ، آنجا که میگوید:
” ما خيلی از بچه ها ی مجاهد و راه کارگری و اقليتی و پيکاری و غيره را از نزديک می شناختيم، همه شان بچه های کاملا صادق و صميمی و از جان گذشته بودند و واقعا حاضر بودند برای خوشبختی مردم همه وجودشان را بدهند”.
نمونه هفتم – شماره ١٣٠ ( ١٥ مهر ١٣٦٠ ) با عنوان ” آزموده را آزمودن خطا ست ” مطلبی دارد که عمق سقوط و در عین حال ، بلاهت و درماندگی اینها را به نمایش میگذارد:
“اخیرا گروهک ضد انقلا بی “پیکار” که پس از دو سال ونیم دشمنی با انقلاب و جمهوری اسلامی ایران ، در حال تلاشی کامل است، دست به تاکتیک جدیدی علیه انقلاب زده است. از چندی پیش در شهر های تهران ، تبریز ، قزوین و پاره ای دیگر از شهر ها عناصر دستگیر شده ای از این گروهک ، همراه مامورین به خیا بان ها می ایند و به بهانه معرفی “مخالفین” و” منحرفین” ! هواداران سازمان و حزب توده ایران را شنا سایی و به کمک ما مورین جمهوری اسلامی برای آنها پرونده جعلی می سازند. این دسته ازاعضای “پیکار ” در زندان ها ، توده ای ها و اکثریتی ها را بازجویی می کنند . آنها تمام بحث های سالم و سازنده ای را که بین مسئولین زندان و هوا داران سازمان ما و حزب صورت می گیرد ، تخریب می کنند به بیراه می کشانند و دشمنی نسبت به صدیق ترین مدافعان انقلاب و جمهوری را در دل مسئولین زندان می کارند و دامن می زنند . علاوه بر این تا کتیک خیانتکارانه ، توطئه کثیف دیگری نیز توسط این گروهک علیه پیروان سوسیالیسم علمی ( حزب و سازمان ) تدارک دیده شده است .این توطئه با کمک محافل تنگ نظر و قشری جمهوری اسلامی ایران پیاده می شود که یک نمونه آن را در مصاحبه احمد راد منش از کادرهای درجه اول “پیکار” و مسئول انتشارات این گروهک در روز هشتم شهریور ماه پس از پخش سرویس اخبار تلویزیون شاهد بودیم . کادر گروهک پیکار طی مصاحبه خود با کارکشتگی کوشید : به میلیون ها بیننده تلویزیون القا ء کند که باند های ترور و خرابکاری که هدفی غیر ازبر اندازی جمهوری اسلامی ایران ندارند “کمونیست” هستند! ” پیکاری” کار کشته ، در اجرای نقشه دستگاه های جاسوسی امپریالیسم چنین وا نمود کرد که گویا هر جنایتی که او و دیگر مائوئیست ها علیه جمهوری انجام می دهند ، مطابق رهنمود های مارکسیسم ـ لنینیسم و آن هم مارکسیسم- لنینیسم خلاق است. بخش دیگر سخنان این ” پیکاری” متوجه انجام وظیفه ای بود که همه
مائوئیست ها در دنیا به ایفا آن مشغولند . ما ئو ئیست ها می کوشند که از موضع تز ” دو ابر قدرت ” حرکت کنند و آرام آرام آمریکای جنایتکار را به دست فراموشی بسپارند و شوروی را به جای آمریکا بنشانند. ” پیکاری” احمد راد منش ازتوده گیر ترین وسیله ارتباط جمعی درست در لحظاتی برای امریکای جنایتکارشریک جرمی به نام شوروی تراشید که مردم ایران از خبر توطئه آمر یکایی انفجار بمب درنخست وزیری بشد ت خشمگین و نگران سرنوشت رئیس جمهور و نخست وزیر منتخب خود بودند .! و بالاخره این “پیکار ” ی رسوا در سؤال و جوابی که روشن بود به دقت در مصاحبه “جا سازی ” شده ، در پاسخ این سؤال که : ” در باره گروه های دیگر چه می گوئید؟” به حمله به نیرو های راستین پیرو سوسیالیسم علمی پرداخت . این مائوئیست توطئه گر که در باره دهها گروه ضد انقلابی و لیبرال از قبیل ” رنجبران” ، “جبهه ملی ” و “نهضت آزادی ” و… یک کلمه هم نگفت ، علیه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) و حزب توده ایران به فحاشی و افترا زنی پرداخت.
او که به جرم بر اندازی جمهوری اسلامی ایران به محاکمه کشیده شده نیرو های راستین مدافع انقلاب را “ریا کار” خواند و تمام نیروی دوزخی خود را بکار برد که با طرح مسئله “مذهب” بین نیرو های راستین پیرو سوسیالیسم علمی و مسلمانان انقلا بی تفرقه بیاندازد. او به گمان خودش کوشید مردم را به سیاست اصولی و انقلابی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) و حزب توده ایران بد بین کند. تا آنجا که مسئله مربوط به گروهک ضد انقلابی “پیکار” است ، هیچ چیزعجیب وغیرمنتظره ای به چشم نمی خورد ، طبیعت مائو ئیسم که سنگ بنای ایدئولوژیکی و سیاسی این جریان ضد انقلابی است ، اقتضا می کند که گروهک پیکار به هر نحو و به هر شکل که شده با نیرو های انقلابی کینه توزانه بستیزد. آنچه که برای ما و همه نیرو های ترقی خواه میهن که قاطعانه از انقلاب و جمهوری اسلامی پشتیبانی می کنند ، مایه
تاسف و سؤال است این است که چگونه مسئولین صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران تا به این پایه در دام گروهک امریکایی پیکار افتاده اند که عضو این جریان احمد راد منش اجازه پیدا می کند که از فرا گیر ترین وسیله ارتباط جمعی دو ساعت به نام به اصطلاح دفاع از انفلاب ، علیه انقلاب و نیرو های انقلابی لجن پراکنی کند، شوروی را پیش کشد تا آمریکا منسی شود وهم مسلکان آن در دادگاه ها وزندان ها همچنان تخم نفاق و پراکندگی بپاشند. مثلی است معروف که می گو ید: ” آزموده را آزمودن خطاست “. مقامات جمهوری اسلامی پس از آن همه سیلی هایی که از مائوئیست های مسلمان نمای آمریکایی مثل سلا متیان ها و غضنفر پورها و رئیس شان بنی صدر خورده اند ، هنوز هم اجازه میدهند پیکاری ها خط و سیاست بنی صدری ها را به کمک آنان پیش برند “.
اولین چیزی که در این نوشته جلب توجه میکند ، بی رحمی شگفت انگیز تبلیغاتچی های اکثریت است که یک زندانی درهم شکسته در دست دژخیمان جمهوری اسلامی را همچون یک جاسوس هفت خطی تصویر میکنند که در مصاحبه تلویزیونی اش ، مطالب را ” به دقت جا سازی ” میکند و کلاه سر بازجوها و مسؤولان جمهوری اسلامی میگذارد! در کشور استبداد زده ما هر چیزی هم که ناشناخته باشد ، پدیده زندانیان سیاسی درهم شکسته ی به اصطلاح ” نادم” یا ” تواب” که زیر فشار ماموران امنیتی رژیم های حاکم ” حقیقت ” رسمی را کشف میکنند و ” طوطی صفت ” برای مردم بهت زده بازگو میکنند ، از شناخته ترین فتوحات حکومت ها ، دست کم ، در نیم قرن اخیر تاریخ ماست. تبلیغاتچی های اکثریت در اینجا احمد رادمنش را طوری تصویر میکنند که گویا نه تنها اصلاً زندانی نیست و قاب مسؤولان تلویزیون جمهوری اسلامی را دزدیده و هر چه بخواهد میتواند از آنجا بگوید ، بلکه دارد خط سازمان پیکار را پیش میبرد! وارونه گویی آنها تا آنجاست که اصلاً خودِ احمد رادمنش را هم گذاشته اند و در باره ” تاکتیک جدید ” سازمان پیکار صحبت میکنند! البته این برخورد با شوهای تلویزیونی رژیم از طرف کسانی که میگفتند: ” ما پاسداران را زندانبان خود نمی بینیم. اینها برادران ما هستند ” یا ” شایعه ” شکنجه در زندان های جمهوری اسلامی را ساخته و پرداخته عوامل امپریالیسم برای تضعیف نظام قلمداد میکردند ، عجیب نیست. آنها شکنجه در زندان ها را هنگامی کشف کردند که نوبت خودشان رسیده بود و روحانیت حاکم دیگر خدمات شان را نمی پذیرفت. نکته تکان دهنده دیگری که در این نوشته جلب توجه میکند ، صحبت از سازمان ِ ” در حال تلاشی کامل ” پیکار است. میدانیم که این ” تلاشی” از طریق قتل عام بی رحمانه صدها عضو و هوادار این سازمان صورت گرفت. و در جریان تمام آن کشتارها ، رهبران اکثریت برای آدم کشان رژیم هلهله میکردند و ستایش نثار میکردند. سومین نکته جالب این است که رهبران اکثریت ( خواه از سر بلاهت یا چاپلوسی بزدلانه ) حتی هنگامی که می بینند مسؤولان رژیم در برنامه های تبلیغاتی شان به صورتی کاملاً روشن ، خودِ آنها را می کوبند ، باز هم چشمان شان را می بندند که ” انشاء الله گربه است”! حقیقت این است که علیرغم همه پادویی ها و چاپلوسی های اکثریت و حزب توده در آن سال ها ، رهبران جمهوری اسلامی هرگز روی خوش به آنها نشان ندادند. و بالاخره چهارمین نکته جالب این است که آنها خودشان از ” بحث های سالم و سازنده ” میان رفقای زندانی شان و زندانبانان سخن میگویند. موضوع این بحث ها ، آن هم در سال هایی که هر روزه ، در همان محل ” بحث های سالم و سازنده ” دسته دسته زندانیان را به پای جوخه های تیر میفرستادند ، چه میتوانست باشد؟!
نمونه هشتم – نگاهی به ادبیات اکثریت در آن سال ها نشان میدهد که اینها تمام سازمان های ( در آن موقع معروف به ) ” خط سه ” را رسماً امریکایی مینامند. مثلاً در مطلب نقل شده از شماره ١٢٠ ( که زیر عنوان ” نمونه ششم ” در بالا آورده ام ) رسماً از ” سازمان امریکایی پیکار ” نام می برند. با اندکی دقت در موارد برخورد با سازمان های پیکار ، اتحادیه کمونیست ها ، رنجبران ، توفان و به طور کلی سازمان ها ی ” خط سه ” معلوم میشود که رهبران اکثریت اصلاً هر نوع اندیشه و گرایش سیاسی تأ ثیر گرفته از مائوئیسم را امریکایی مینامند. بنابراین است که آنها حتی سلامتیان و غضنفر پور و بنی صدر را هم ” مائو ئیست های امریکایی مسلمان نما ” معرفی میکنند. و در همه جا وقتی از جبهه ضدانقلاب صحبت میکنند ، امپریالیسم امریکا ، سلطنت طلبان ، لیبرال ها ، مائوئیست ها ، باند قاسملو در رأس فهرست و در یک بسته بندی واحد قرار دارند ( مثلاً در شماره ١٣٠ – ص١٠ ، َشماره ١٢٧ – ص ١٨ ، ١٢٩ – ص ١٤ ، شماره ١٤٧- ص ٣ ، شماره ١٢٢- ص ١٠ و ١١ ) توجیه آنها برای این کار ظاهراً تز ” سه جهان ” مائوتسه تونگ بود که شوروی را هم در کنار امریکا برای خلق های جهان خطرناک معرفی میکرد. اما حقیقت این است که اولاً همه سازمان های ” خط سه ” در ایران به تز “سه جهان ” معتقد نبودند ، ثانیاً تقریباً همه آنها ضد امریکایی بودند ، ثالثاً بعضی از آنها ( مثلاً حزب رنجبران و اتحادیه کمونیست ها ) در اوایل انقلاب مانند اکثریت و حزب توده از جمهوری اسلامی حمایت میکردند. در واقع موضع همه سازمان های “خط سه ” نسبت به جمهوری اسلامی ، نه فقط یک سان که حتی مشابه نیز نبود. با توجه به این حقیقت ، تلاش اکثریت وحزب توده در امریکایی قلمداد کردن مائوئیست ها بیش از هر چیز از منطق جنگ فرقه ای با آنها ناشی میشد.
نمونه نهم – در شماره ١١٥ ( ٣ تیر ٦٠ ) مطلبی آمده است با عنوان ” ضد انقلاب در کویت هار شده است ” که بعد از آوردن خبرهایی در باره فعالیت های تبلیغاتی مخالفان جمهوری اسلامی و مخصوصاً سلطنت طلبان در کویت و شیخ نشین های خلیج فارس ، به طور ضمنی از رژیم میخواهد که این جریان ها را در خاک کویت سرکوب کند:
” … البته نیروهای مبارز مقیم کویت و از جمله هواداران سازمان فدائیان خلق ” اکثریت” با تمام نیرو در برابر ضد انقلابیون ایستادگی میکنند و اعمال آنها را زیر نظر دارند. دولت جمهوری اسلامی وظیفه دارد این توطئه ها را با دقت تعقیب نماید و با اتخاذ سیاست های روشن و سنجیده و یاری گرفتن از نیروهای انقلابی به مقابله با آن برخیزد “.
در اینجا می بینیم که تبلیغا ت اکثریت علیه جریان های سیاسی مخالف جمهوری اسلامی در آن
سا ل ها آشکارا به همسویی و هم راهی با سیاست های تروریستی رژیم در خارج از کشور
کشیده می شود .
این توصیه تبلیغاتچی های اکثریت ، مخصوصاً در شیخ نشین های خلیج فارس وکویت ، در شرایط آن روز ، قاعدتاً فقط از طریق اعزام تیم های ترور میتوانست عملی شود ، کاری که رهبران جمهوری اسلامی حد اقل تا رسوائی شان در دادگاه ” میکو نوس” مرتباً در خاک کشورهای دیگر انجام میدادند!
***
در پایان این نگاه به اسناد ، باید از آقای فرخ نگهدار سپاس گزار باشم که از طریق ستیز گستاخانه اش با حقیقت ، مرا ناگزیر ساخت به دنبال این اسناد بگردم و همه آنها را به دقت بخوانم که برایم بسیار آموزنده بود. اعتراف میکنم که گذشت سالیان خیلی چیز ها را در حافظه ام کم رنگ کرده بود ، اعتراف میکنم که حتی با تجربه بی واسطه ام از جهنم کشتارگاه های جمهوری اسلامی ، باز هم نمیدانستم همراهی اکثریت ( و حزب توده ) با جنایات جمهوری اسلامی تا این حد عمیق ، تا این حد علنی و تا این حد همه جانبه بوده است. در اینجا ناگزیرم از فرخ نگهدار بپرسم راستی چه کسی با آرامش وجدان و کاملاً ” عالمانه ، عامدانه و ظالمانه ، شک وشبهه پراکنی ” میکند ، من یا شما؟!
از آنجا که این بخش از نوشته به حد کافی طولانی شده است ، پرداختن به بخش های دیگر سخنان فرخ نگهدار را به بخش دیگری وامیگذارم که امیدوارم هر چه زودتر به علاقه مندان پی گیری این بحث تقدیم کنم.
علی اکبر شالگونی – اول شهریور ١٣٨٦
سایت راه کارگر: برای دیدن منابع مورد اشاره در این مقاله از کار اکثریت به لینک زیر که در آن کار اکثریت از شماره اول تا شماره ٣٤١ قرار داده شده است مراجعه کنید!
http://www.iran-archive.com/fadaiiane_khalgh/fadaiian_aksariiat/aksariiat_nashriie.html آقای نگهدار ، اشتباه میکنید ، شما هیچ نیاموخته اید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر