احسان از میان ما رفت
به یاری فرزاد کمانگر بشتابیم
کامران پارسایی
بیشتر از سه سال است که فرزاد کمانگر در زندان به سر میبرد . فرزاد فعال حقوق بشر ، فعال محیط زیست ، روزنامه نگار و معلم شهرستان کامیاران به جرم عضویت در پ ک ک در مرداد سال 1385 دستگیر شد و به اتهام مبارزه مسلحانه علیه رژیم به اعدام محکوم شد. از روز دستگیری تا به امروز تحت شدیدترین شکنجه ها قرار گرفت تا به جرم ناکرده اعتراف کند . همانطور که شاهدیم رژیم خون و وحشت آخوندی بدون در نظر گرفتن قوانین حقوقی در طول سی سال گذشته دست به اعدام های فراوانی زده است که آخرین نمونه آن اعدام جوان مبارز کرد احسان فتاحیان بود که دنیا را در حیرت فرو برد . ملایان فاشیست حاکم بر ایران بدون اعتنا به درخواست نهاد های بین المللی حقوق بشر در داخل و خارج دست به اعدام هایی میزند که تنها نشان از وحشت دارد . وحشت از مبارزه بی امان ملت ایران بر علیه سی سال ظلم و جور . احسان از میان ما رفت با سر بلندی ، با غرور و بدون التماس از جلادان حکومتی . مقاومت دلیرانه احسان و رنج نامه اش تا ابد فراموش نخواهد شد . فرزاد کمانگر در سوگ احسان نامه ای نوشت که در زیر می آید و مثل همیشه پر از بی باکی . فرزاد هنوز در بین ماست به یاریش بشتابیم تا دیر نشده .
کامران پارسایی
کلن 21 آبان 88
نامه فرزاد کمانگر در سوگ احسان فتاحیان
هر شب ستارهیی به زمین میکشند
و این آسمان غمزده غرق ستارهها است
سلام رفیق، چهگونه تجسمات کنم؟ به کدام جرم تصورت کنم؟ جوانکی نحیف بر فراز چوبهی دار که به شکفتن غنچهی خورشید لبخند میزند؟ یا کودکی پابرهنه از رنجدیدهگان پایین شهر که میخواست مژدهی نان باشد برای سفرههای خالی از نان مردماش.
چهگونه تجسمات کنم؟ نوجوانی از جنس آزاد چشیدهگان بالای شهر که الفبای رنج و مظلومیت، درس مکتب و مدرسه و زندهگیشان است. راستی فراموش کردم؛ شهر من و تو پایین و بالا ندارد، چهار سوی آن رنج و درد است.
بگو رفیق بگو...
می خواهم تصورت کنم. در هیات «سیامند» که رخت عروسی به تن کرد تا به حنابندان عروس آزادی برود.
چهگونه؟ چهگونه تصورت کنم؟ در پوشش جوانی که راه شاهو را پیش گرفته تا از لابهلای جنگلهای سوختهی بلوط به کاروانی برسد که مقصدش سرزمین آفتاب است؟ ولی هیچکدام از اینها که جرم نیست، اما میدانم «تعلق به این خلق تلخ است و گریز از آنها نامردی»....
و تو به گریز و نامردمی کردن «نه» گفتی و سر به دار سپردی تا راست قامت بمانی.
رفیق آسوده بخواب...
که مرگ ستاره نوید بخش طلوع خورشید است و تعبیر خواب چوبهی داری که هر شب در سرزمینمان خواب مرگ میبیند، تولد کودکی است بر دامنهی زاگرس که برای عصیان و یاغی شدن به دنیا میآید.
آرام و غریبانه تنات را به خواب بسپار و با زهدان زمین بوسه ببند برای فردای رویش و رستن.
بدون لالایی مادر، بدون بدرقهی خواهر و بدون اشک پدر آرام بگیر در خاک سرزمینی که ابراهیمها، نادرها و کیومرثها را به امانت نگه داشته است.
فقط رفیق بگو... بگو میخواهم بشنوم چه بر زبانات چرخید آنگاه که صدای پا و درد به هم میآمیخت؟ میخواهم یاد بگیرم کدام شعر، کدام سرود، کدام آواز کدام اسم را به زبان بیاورم که زانویام نلرزد. بگو میخواهم بدانم، که دلام نلرزد آنگاه که به پشت سر مینگرم...
سفرت به خیر رفیق
منبع خبر : خبرگزاری هرانا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر