۱۳۹۳ اردیبهشت ۴, پنجشنبه



گزارش یک شاهد عینی روزهای خونین انقلاب فرهنگی در اهواز

• شلیک پاسداران به جوانان دستگیرشده در اهواز، در سالن دربسته ی شهرداری، تلخ ترین لحظه ی «انقلاب فرهنگی» در این شهر بود. در آن جا سه تن و بعدتر هم چند تن دیگر کشته شدند. مسعود خدادادی از شاهدین این حادثه در گفتگو با اخبار روز به مرور حوادث مربوط به «انقلاب فرهنگی» در شهر اهواز پرداخته است ...
پنج‌شنبه  ۴ ارديبهشت ۱٣۹٣ -  ۲۴ آوريل ۲۰۱۴


  سرکوب جنبش دانشجویی در سال ۱٣۵۹ که حکومت نام انقلاب فرهنگی بر آن گذاشت و به تعطیلی سه ساله ی دانشگاه ها انجامید، هنوز ناگفته های فراوان دارد. در جریان این تهاجم، چندین نفر کشته شدند، صدها تن مجروح و اسیر شدند و تعداد بیشماری از دانشجویان و استادان از دانشگاه ها اخراج گردیدند. این تهاجم صدمه ی بزرگی به بنیه ی علمی کشور وارد آورد.
اهواز از جمله شهرهای دانشگاهی ایران بود که در این تهاجم بهایی گزاف و خونین پرداخت. صدها نفر دستگیر شدند، ده ها نفر مجروح شدند و تعدادی از جوانان و دانشجویان جان باختند.
بزرگترین فاجعه در اهواز، تیراندازی پاسداران به سوی دستگیرشدگان در سالن سربسته ی شهرداری اهواز بود. در جریان این تیراندازی در روز ۴ اردیبهشت، کوروش پیروزی و علی بدری جان باختند، ناصر بهرامی را که تیر به زانویش خورده بود شکنجه کردند و معالجه نکردند، تا جان سپرد. مهناز معتمدی از فعالین سازمان پیکار در راه آزادی طبقه ی کارگر در کانون کارآموزی زرگان کشته شد *. مسعود دانیالی از فدائیان و احمد موذن از سازمان پیکار در روز دوازده اردیبهشت تیرباران شدند. کسان دیگری در جریان «انقلاب فرهنگی» دستگیر شدند و هرگز روی آزادی را ندیدند. دکتر اسماعیل نریمیسا از فدائیان و مهدی علوی شوشتری از سازمان پیکار در شش تیرماه همان سال و اسداله خرمی و غلام صالحی هر دو از فدائیان در بهمن ماه سال ۱٣۶۰ اعدام شدند.

همزمان با سالگرد واقعه ی خونین شهرداری اهواز، مسعود خدادادی از فعالین سازمان فدایی در اهواز، که شاهد روزهای خونین انقلاب فرهنگی در این شهر بوده و کشتار در سالن شهرداری را به چشم دیده است، در گفتگو با اخبار روز گوشه هایی از این فاجعه را تشریح کرده است.



اخبار روز: آقای خدادادی، اهواز از جمله جاهایی بود که به اصطلاح انقلاب فرهنگی حکومت در اردیبهشت سال ۵۹ در آن خونین شد. حوادث اهواز که به کشته شدن چند نفر انجامید، کمتر مورد بررسی قرار گرفته اید. شما از جمله شاهدان عینی اتفاقات این شهر بودید. هجوم به دانشگاه جندی شاپور اهواز چطور شروع شد؟

مسعود خدادادی: با سپاس از شما. تا آن جایی که ذهن من یاری می دهد، کوشش خواهم کرد تصویری واقعی از آن چند روز خونین اهواز که نام انقلاب فرهنگی بر ان نهاده اند، بدهم.  
اگر اشتباه نکنم شورای انقلاب در پایان فروردین ماه ۱٣۵۹ تصمیم گرفت ستادهای دانشجویی نیروهای دگراندیش را تعطیل کند و دانشگاه را که شاید اصلی ترین نیروی مقاومت در برابر خود می پنداشت، یک بار برای همیشه از میدان بیرون بیاندازد، همه ما کمابیش می دانستیم نیروی مطیع تر به سیاست های ایت الله خمینی در شورای انقلاب، شامل اکثریت قریب به اتفاق روحانیون و سران حزب جمهوری اسلامی محرک اصلی چنین اقدامی هستند، از دعوای تاریخی حوزه و دانشگاه بگذریم.

اخبار روز: آن طور که ثبت شده است، سخنرانی هاشمی رفسنجانی در تبریز به مثابه فرمان حمله بود...

مسعود خدادادی: بله، اهواز هم از جمله جاهایی بود که وفاداران حکومت خود را برای هجوم آماده کردند. در اهواز، پیش ازحمله نهایی در روز ۲ اردیبهشت ۱٣۵۹، یادم می اید که بحث های جدی بین ما فعالین فدایی پیرامون موضع گیری درست در قبال این تعرض حکومتی جریان داشت. گفتگوها در «بمانیم و تا پایان مقاومت کنیم» یا «ابرومندانه ستاد پیشگام در دانشکده علوم را در لحظه ضرور تخلیه کنیم»، تجلی می یافت.
سه شنبه ۲ اردیبهشت من از خانه به سمت فلکه محل سکونتم در زیتون کارمندی راه افتادم تا سری به دکه ای که در ان از ماهها پیش، نشریه کار و انتشارات دیگر سازمان فدایی به فروش میرسید و در عین حال پاتوق، ما فداییان در محلمان بود، بزنم. از یکی دو روز پیش، هر کسی وقت داشت یا سرش به کارهای دیگر تشکیلاتی مشغول نبود، به دانشگاه میرفت و جسته گریخته از ان چه می گذشت، باخبر بود. زمانی که من به دکه رسیدم، دیدم هفت هشت نفری از رفقا با هم گرم صحبت اند، من هم به گفتگوها پیوستم، یادم میاد که در جمع بحث در گرفت که به دانشگاه برویم یا نه؟ تصمیم گرفتیم برویم.

اخبار روز: رهنمود تشکیلاتی معینی وجود داشت؟

مسعود خدادادی: رهنمود یا توصیه سازمانی در کار نبود، یا ما نشنیده بودیم. حسی راه را هموار می کرد. از جمع ان روز فقط بنا به دلایلی، از یکی از رفقا خواستیم که ما را همراهی نکند ، هر چه هم اصرار کرد، دیگران نگذاشتند. اگر اشتباه نکنم، دو اکیپ شدیم در دو ماشین تا از زیتون به دانشگاه جندی شاپور برویم، به نزدیکی استادیوم تختی که رسیدیم – استادیوم تختی تقریبا همسایه دانشگاه جندی شاپور است - تحرک غیر معمول نیروهای نزدیک به جریان حاکم را مشاهده می کردیم. ما از گیت ورودی دانشگاه با ماشین رد شدیم و نزدیک دانشکده علوم پیاده شدیم و گفتیم بهتر است دو راننده، ماشین ها را خارج از محوطه دانشگاه پارک کنند و بعدتر به ما بپیوندند.

اخبار روز: وضعیت در دانشگاه چطور بود؟

مسعود خدادادی: در دور و بر دانشکده علوم جایی که ستاد دانشجویان پیشگام و امفی تئاتر دانشگاه قرار داشت چشم تا چشم پر بود از همه ما و بازار بحث داغ و محل اصلی بحث ها روبروی درب های وردی امفی تئاتر و جنب ستاد پیشگام بود. موضوع بحث اما ما بودیم...

اخبار روز: شما، یعنی...؟

مسعود خدادادی: پیشگامی ها که آن موقع بزرگترین نیروی چپ دانشگاه ها محسوب می شدند. از هر سویی کوشش میشد که بالاخره پیشگامی ها تعیین تکلیف کنند. از سویی طیف فعالین و هواداران سازمان هایی مثل پیکار و رزمندگان و خط موسوم به خط سه و از سویی دانشجویان دمکرات سازمان دانشجویی حزب توده ایران بودند که منتظر موضع گیری ما بودند.

اخبار روز: هواداران سازمان مجاهدین خلق چه، آن ها نبودند؟

مسعود خدادادی: از انجمن دانشجویان مسلمان – هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران- و انجمن اسلامی دانشجویان همسو با حکومت کسی حضور نداشت یا من ندیدم.
به نظرمی رسید تصمیم ما پیشگامی ها اما با روند گفتگوهای رهبری سازمان در تهران با دکتر بنی صدر رییس جمهور وقت رقم خواهد خورد، اما چنین نشد. زمان سپری می شد و ما که همه در کنار ستاد پیشگام ایستاده بودیم به یک باره با خبری درگیر شدیم که اخرین تردیدها برای ترک صحنه را بی معنا کرد، خبری که بر روی صفحه کاغذی بر دیوار جنب ستاد چسبانده شد و از کشته شدن بیست و چند نفر از رفقایمان خبر می داد. خبری که صحت نداشت.

اخبار روز: معلوم نشد این خبر از کجا منتشر شده بود؟

مسعود خدادادی: نه، معلوم نشد.

اخبار روز: در بیرون دانشگاه چه خبر بود؟

مسعود خدادادی: من بالاتر گفتم که وقتی ما از کنار استادیوم تختی رد شدیم تا به دانشگاه وارد شویم، کمابیش با جمعیتی از نیروهای طرفدار رژیم مواجه شدیم. از آن زمان تا آ غاز یورش به دانشگاه، در استادیوم اهواز جنتی امام جمعه وقت اهواز که در آن زمان هم عضو شورای نگهبان بود، نماز جماعت بر پا کرد و در سخنرانی اش که از رادیو اهواز پخش شد تا توانست دروغ گفت و با این ادعا که کمونیست ها به نماز جماعت برپا شده، حمله کرده اند به تحریک مردم پرداخت و متأسفانه در این حیله گری نیز موفق شد. شاید برای خوانندگان جوان تر اخبار روز این نکته گفتنی باشد که در آن روزها دو چهره اصلی حکومت در استان خوزستان، جنتی امام جمعه شهر اهواز و غرضی استاندار خوزستان بودند، اولی را همه میشناسند و دومی کاندیدای پست ریاست جمهوری در انتخابات اخیر ریاست جمهوری بود. با چنین ترکیبی ما در آن روزها مواجه بودیم.

اخبار روز: بعد از آن نماز جمعه، حمله شروع شد؟

مسعود خدادادی: یورش نهایی با سرازیر شدن جمعیتی انبوه علیه ما در حوالی ساعت دو بعد از ظهر شروع شد. ترکیب نیروی حمله کننده شامل اعضای سپاه و کمیته ها، لباس شخصی های شناخته شده در حاشیه ارگان های امنیتی و مردمی بود که به چوب و چماق مجهز بودند، ابعاد حمله این بار برای ما که تجربه درگیری های دیگری از جمله پس از اخراج چندین نفر از کارگران نورد و فولاد در سطح شهر اهواز را از سر گذرانده بودیم، تا اندازه ای غافلگیر کننده بود، مستقیمأ به سوی ما شلیک می شد و اولین مقاومت از سوی ما در کنار دانشگاه تربیت بدنی به عقب رانده شد و درگیری ها درجنب دانشکده علوم شدت گرفت. تعداد زیاد مجروحان چه بر اثر شلیک گلوله و چه در زد و خوردهای شخصی فضا را ملتهب تر می کرد، در حد توان کوشش می کردیم مجروحین را از تنها راه باقی مانده به بیمارستان جندی شاپور که پشت سر ما قرار داشت، برسانیم. همین راه نیز تنها راه گریز برای ما بود، امکان حفظ ستاد پیشگام، در برابر یورشی به این گستردگی غیر ممکن بود، بسیاری از ما به سوی بیمارستان می رفتیم. چه برای انتقال زخمی شدگان و یا برای یافتن راهی برای خروج از محوطه دانشگاه. من سال ۱٣۵۷ پیش از انقلاب در دوران حکومت نظامی در شهر اهواز در روزی که به چهارشنبه سیاه در اهواز نام گرفت از همین راه خودم را نجات دادم. وقتی که به بیمارستان رسیدیم با یکی از رفقا باید تصمیم می گرفتیم که به جمع گسترده پناه آورده به درون بیمارستان بپیوندیم و یا منطقه را ترک کنیم.
یادم نمی آید چرا به جمع درون بیمارستان پیوستیم.

اخبار روز: در بیمارستان به مجروحان کمک کردند؟

مسعود خدادادی: زمانی که وارد بیمارستان شدیم، کارکنان بیمارستان هر چند وحشت زده بودند، اما از کمک دریغ نکردند، به تعداد پزشکان و پرستاران بیمارستان به دقایقی کوتاه ده ها نفر اضافه شد، فکر می کنم تا کنون بیمارستانی در ایران با این همه پزشک و پرستار و پرسنل دیده نشده است. بسیاری نجات یافتند.
تعدادمان آن چنان زیاد بود که در راهروهای بیمارستان سرگردان بودیم و پس از دقایقی حزب اللهی ها نیز بیمارستان را قرق کردند.

اخبار روز: یعنی به بیمارستان هم حمله کردند؟

مسعود خدادادی: بله حمله کردند. تنش هایی بین آنان و کارکنان بیمارستان رخ داد. ما در یکی از فلکه های راهروی بیمارستان گیر افتادیم و محاصره شدیم. تعدادمان زیاد بود. تعداد رفقای زن چندین برابر مردان بود و حزب اللهی با گستاخی به سمت آنان تعرض می کردند و با مقاومت همگانی از سوی ما روبرو می شدند. کمی بعد تر دو پاسدار وارد بیمارستان شدند و با سیاست تهدید و تمهید با جمع وارد چانه زنی شدند، آنها از ما می خواستند بیمارستان را ترک کنیم و سوار اتوبوس برای انتقال به مکانی دیگر، شویم. ما مپرسیدیم به کجا. پاسدارها از جواب دادن طفره می رفتند. شاید خودشان هم نمی دانستند. بالاخره ما قبول کردیم بیمارستان را ترک کنیم ولی با مشکل واقعی دیگری با توجه به گستاخی و وقاحت لباس شخصی ها، روبرو بودیم. تعداد رفقای زن بیش از مردان بود و ما قرار بود در دسته های ده نفره راهروی طولانی بیمارستان به سمت اتوبوس ها را طی کنیم و چون پاسداران مانع تعرض حزب اللهی به جسم و جان رفقای زن ما نمی شدند، پا فشاری می کردیم، بتوانیم هر چند بار که لازم باشد، باز گردیم و تعداد دیگری از رفقای زن را در میان خودمان تا اتوبوس ها همراهی کنیم. آنها موافقت کردند. تمام راه از آغاز تا پلکان اتوبوس، جلوی چشم پاسداران، چوب وچماق و لگد و مشت حزب اللهی ها برسر و تن ما می نشست…
بهرحال اتوبوس ها براه افتادند و کمی پیش از تاریک شدن روز ما را به کمیته مستقر در جنب خیابان بیست و چهار متری بردند و مردان را از زنان جدا کردند و رفقای زن را تا آن جایی که من می دانم به اماکنی مانند کانون کار آموزی زرگان انتقال دادند. کمیته بیست و چهار متری پیش از انقلاب گاراژ بود و پس از انقلاب به کمیته موسوی معروف شده بود، موسوی نامی که مدیر تیم فوتبال ایران گاز اهواز نیز بود و نه چندان خوش نام.

اخبار روز: از جاهای دیگری هم دستگیر بودند؟

مسعود خدادادی: بله. در کمیته ما به ده ها نفری اضافه شدیم که در در جاهایی دیگر دستگیر شده بودند. کمیته ای ها تهدید می کردند و ما تحویل اشان نمی گرفتیم، پس از پراکنده شدن از یک دیگر در محوطه دانشگاه و عدم آگاهی از سرنوشت دوستان و رفقا در کمیته فرصت یافتیم، با هم با توجه به فضای امنیتی، گپی بزنیم.

اخبار روز: در کمیته چه اتفاقی افتاد؟

مسعود خدادادی: در کمیته چند ساعتی بیشتر نبودیم. از آن چند ساعت، تا انتقال به تالار شهرداری در نیمه شب، برجسته ترین اتفاقی که به یادم مانده این است که برای تحت فشار گذاشتن ما به یک باره سرو کله دو نقاب دار پیدا شد، این دو نقابدار جلوی جمع ما رژه می رفتند و با انگشت برای رییس کمیته چهره گزینی میکردند. صحنه در ابتدا، شبیه به فیلم های سیاسی وقت بود ولی توأم با خنده ی دسته جمعی ما شد، دو نقاب دار از بدنام ترین فالانژهای اهواز بودند و به خاطر علاقه اشان به پرورش اندام، زبانزد. تا نیمه شب در آن کمیته ماندیم.
نیمه شب باز هم دست به تفکیک زدند. گروهی از ما را دوباره سوار اتوبوس ها کردند و به تالار شهرداری در امانیه بردند، وقتی گروه ما وارد سالن بزرگ تالار شهرداری شد به جمع چند ده نفری پیوست که کمی پیش تر از ما به تالار رسیده بود. در تالار از این که چهره های آشنا و رفقای دور و نزدیک را دیدیم، خوشحال می شدیم. در آن چند ساعتی که از دستگیری ما می گذشت نا آگاهی از سرنوشت یک دیگر، بزرگ ترین نگرانی بود. شب را با خسته گی بر کف سرد تالار به صبح رساندیم سرمای ارکاندیشن تالار آزار می داد و از مأموران خواستیم، برای خواب امکاناتی فراهم آورند و یا حداقل ارکاندیشن را خاموش کنند، آن ها رد کردند. تا صبح خیلی ها در اردیبهشت اهواز سرما خوردند. باید اشاره کنم، کنترل تالار، در ساعات اول تا ظهر چهارشنبه در اختیار کمیته ای ها و لباس شخصی های حواشی ارگان های انتظامی و امنیتی شهر بود.
از ظهر چهارشنبه سوم اردیبهشت ترکیب نیروهای امنیتی تغییر کرد و فشار بر ما افزایش یافت. هر از گاهی با خنجر وارد جمع ما می شدند و سعی به شکار از بین ما می کردند تا آن جایی که خاطرم است در همه موارد ناموفق ماندند. زد و خوردهای موضعی شکل می گرفت، ما برای این که از دست شویی و توالت های تالار استفاده کنیم مجبور بودیم سالن تالار را ترک کنیم و وارد راه روی مابین در اصلی ورودی تالار و در سالن شویم، هر بار این رفت و آمد به درگیری می انجامید، هر کسی برای حضرات خطرناک تر تشخیص داده می شد، کتک بیشتری می خورد. رفتن از سالن اجتناب ناپذیر و بازگشت به سالن همت عالی می طلبید. جمع در حد توان و امکان، بازگشت را پشتیبانی می کرد.

اخبار روز: اقدامی برای بازجویی و تشکیل پرونده و رسیدگی قانونی صورت نگرفت؟

مسعود خدادادی: از صبح پنج شنبه، چهارم اردیبهشت افرادی با لباس رسمی سپاه پاسداران وارد سالن شدند و بر شدت فشارها افزودند و اصرار داشتند از ما بازجویی کنند. پاسخ رسمی ما به پاسداران ساده و قانونی بود حد نصاب مجاز پس از دستگیری تا بازجویی با توجه به قانون اساسی جمهوری اسلامی زمان اش سپری شده و شما باید ما را آزاد کنید. برای ما جوان ترهای جمع و تعدادی از همراهان، با توجه روحیه سیاسی حاکم، این نوع موضع گیری، سازش کارانه به نظر می رسید. پاسداران در برابر این موضع گیری حرفی برای گفتن نداشتند و عملأ راه گفتگو را بستند. برای یکی دو ساعت دو سو به خود مشغول شدند.

اخبار روز: در این چند روز خانواده های دستگیرشده ها واکنشی نشان ندادند؟

مسعود خدادادی: از صبح پنج شنبه ما می دیدیم که خانواده ها به تدریج جلوی تالار، جمع و خواهان آزادی ما می شوند. از طرف دیگر مشتی چماق دار سفارش دادند تا با شعار دادن علیه ما، به آزار دادن خانواده ها بپردازند، هر چند تشنج بین خانواده ها ـ به ویژه مادران ـ و حزب اللهی را را نمی شنیدیم ولی در چهره ها حس می کردیم و می دیدیم.
ساعاتی گذشت و کشاکش بر سر موضوع بازجویی بین ما مأموران ادامه داشت که ما همه جلوی در سالن تالار جمع شدیم تا خانواده ها را بهتر ببینیم و آن ها هم اطمینان بیابند که ما سالم هستیم، بین ما و خانواده ها فقط راهرویی نه چندان طویل و در شیششه ای ورود به تالار قرار داشت، فاصله ای کم تر از چند متر. ابراز احساسات بین ما و خانواده ها آرام آرام، فضا را دگرگون کرد. ما همگانی شعار زندانی سیاسی آزاد باید گردد، سر دادیم و از آن سو خانواده ها تا حدی که می توانستند همبستگی نشان می دادند. برای آن که خانواده ها چهره های بیشتری از جمع ده ها نفری ما را در چارچوب نه چندان عریض در سالن ببیند، هر از گاهی تعدادی به پیش می رفتیم و پس از زمانی کوتاه به پشت برمی گشتیم.
دقایقی گذشت و من یادم می آید از جلوی جمع به آخرین صف پیوستم که صدای تیرهای ژ ث سالن را فر گرفت و جمع پیش روی من در یک لحظه شکافت و به دو سوی راست و چپ سالن پناه برد...

اخبار روز: یعنی در سالن سربسته به سوی دانشجویان شلیک کردند؟

مسعود خدادادی: بله شلیک کردند... در کنار من که در وسط سالن ایستاده بودم، رفیق همیشگی ام ناصر بهرامی در خود از درد می پیچید و تیری بر زانویش نشسته بود و با فاصله کمی پشت سرم علی بدری بر کف سالن افتاده بود و تکان نمی خورد، با یکی از رفقای دیگر به ناصر دل گرمی می دادیم و او در حد توان تحمل می کرد. دیدم دو رفیق به سمت علی رفتند من هم علی را می دیدم و چون خونی ندیدم فکر میکردم، بیهوش شده، ایکاش...
دو رفیقی که بالای سر علی رسیدند، تا خواستند علی را تکان دهند از کمر یا پشت سر علی خون بیرون زد.
از چندین نقطه سالن سر و صدای تیرخوردگان به گوش می رسید. پاسداران ما چند نفر را که در وسط سالن قرار داشتیم با تهدید و نشانه روی اسلحه به گوشه ای راندند و پیکر علی و مجروحان را به خارج از سالن بردند و بلافاصله یک پاسدار، دکتر نریمیسا را از جمع جدا کرد و با خود برد. شاید رفقایی دیگری را نیز بردند.
ما در کنجی از سالن نشسته بودیم که یکی از دو پاسداری که به سوی ما شلیک کرده بود جنون زده روبروی ما ایستاد و در حالی که داد و فریاد می زد، سلاح اش را بر زمین زد و از ما می خواست اگر مردیم، وارد دعوای تن به تن با وی شویم. از جمع نگران و زخم خورده ما یک نفر برخاست ولی دیگران به زور مانع شدند، پاسدار دومی نیز، به سمت ما آمد و پس از این که سلاح بر زمین افتاده را از ما دور کرد، با پوزخند گفت: همه تون را می کشیم.
جنایت انقلاب فرهنگی درتالار شهرداری اهواز دردناک ترین لحظاتش، این گونه رقم خورد.
ساعات سکوت و آرامش پس ازجنایت با سختی تمام می گذشتند و ما در غم علی بدری با خودمان کلنجار می رفتیم و دل نگران سرنوشت دوستان تیرخورده بودیم. از تالار تا بیمارستان رازی یک دقیقه هم نیست، حتمأ همه زنده می مانند. در جمع رفقای هم محل، به خود دل داری میدادیم و می گفتیم ناصر، تیر به زانوش زده و کورش هم که من پس از تیراندازی ندیدمش، حتمأ جراحتی سطحی داره. با همه خسته گی مانده در تن و با همه تشویش و افسوس نشسته بر جان هم، خوابمان نمی برد. شب گذشت.
در روزهای بعد به تدریج اکثریت بازداشتی ها به قید وثیقه آزاد شدند.

اخبار روز: مجروحین این حادثه چه سرنوشتی یافتند؟

مسعود خدادادی: من اگر اشتباه نکنم، دو روز پس از تیر تیراندازی، از تالار بیرون آمدم و مادرم و دامادمان در بیرون، منتظرم بودند. سوار ماشین شدیم تا به سمت خانه برویم، تا سوار ماشین شدم، پرسیدم، از ناصر و کورش چه خبر. سکوت و نگاه مادرم و دامادمان ...
ناصر را پس از تیر خوردن به زانویش به بیمارستان رازی که فقط یک دقیقه تا تالار شهرداری فاصله دارد، نبردند و سوار آمبولانس کرده و به بیمارستان جندی شاپور در گلستان می برند، و پس از شکنجه کردنش، می گذارند تا بر اثر خون ریزی جان بسپارد. کورش در تالار و یا درفاصله کوتاهی پس از خروج، جان می دهد.
از آن چند رفیقی که سه شنبه دوم اردیبهشت ماه ۱٣۵۹ از زیتون کارمندی به سمت دانشگاه جندی شاپور رفتند تا به خیل انبوه مدافعان حضوردگر اندیشان در دانشگاه های ایران بپیودند. ناصر بهرامی و کورش پیروزی دیگر به زیبا و زمزم، فیروز نو، زمرد برنگشتند. یادشان با ماست.


توضیح ۱: از حوادث مربوط به «انقلاب فرهنگی» در اهواز عکسی نیافتیم. عکس صفحه ی اول احتمالا مربوط به جریان سرکوب دانشجویان در تهران است. عکس های تعدادی از جان باختگانی که نامشان در این گزارش آمده است، از نشریه ی پیکار - ارگان سازمان پیکار در راه آزادی طبقه ی کارگر برداشته شده است. آن ها از راست به چپ عبارتند از: مهناز معتمدی؛ مسعود دانیالی، احمد موذن، مهدی علوی شوشتری و منوچهر جعفری.
در این جا از خوانندگانی که احتمالا اسناد، اطلاعات و یا عکس هایی از جریان «انقلاب فرهنگی» در اهواز در اختیار دارند، تقاضا می کنیم جهت تکمیل اطلاعات نسبت به این واقعه آن ها را در اختیار اخبار روز قرار دارند.

توضیح ۲: در شماره ی ۲۹ اردیبهشت نشریه ی پیکار در مورد جان باختن مهناز معتمدی چنین آمده است: شب هنگام در حالی که عده ای زنان و دختران اسیر را از محل بیدادگاه انقلاب اسلامی به کانون کارآموزی زرگان (واقع در جاده ی مسجد سلیمان) منتقل می کردند، در مسیر درب ورود کانون تا آسایشگاه، آن ها را وادار می کنند بدون آن که به عقب خود نگاه کنند، بدوند. در ضمن چراغ های طرفین مسیر را خاموش کرده و در میان درختان عده ای از پاسداران و اوباشان برای ترساندن آن ها در کمین نشسته بودند. در حین دویدن صدای تیراندازی به گوش می رسد و رفیق مهناز به زمین می افتد.
پاسداران برای ایجاد وحشت بیشتر در میان زندانیان، فریاد می زدند: «به عقب برنگردید، اگر بایستید، شما را را هم می زنیم».

هیچ نظری موجود نیست: