۱۳۹۳ اردیبهشت ۴, پنجشنبه

سئوال اساسی اين است که در اين فاجعه ملی و انسانی و تاريخی که بر ايران و ملت ايران رفته است و می‌رود تا چه حد و تا چه درجه‌ای می‌بايد خود دين و ماهيت اسلام در ايران را مسئول يا مبرا از مسئوليت دانست

امر مقدس و فتاوی ملايان (بخش نخست)، محمد جلالی چيمه (م. سحر)

م. سحر
سئوال اساسی اين است که در اين فاجعه ملی و انسانی و تاريخی که بر ايران و ملت ايران رفته است و می‌رود تا چه حد و تا چه درجه‌ای می‌بايد خود دين و ماهيت اسلام در ايران را مسئول يا مبرا از مسئوليت دانست و تا چه حد می‌بايد کسانی را که در جايگاه متوليان دينی و مسئولان امور دينی سنتا در ايران نقش داشته و دارند در جايگاه متهم نشانيد و مؤاخذه کرد؟ حدود يک سال و نيم پيش پس از صدور فتوای قتل شاهين نجفی، هنرمند ايرانی در تبعيد آغاز به نوشتن مطالبی کردم و يادداشت‌های پراکنده‌ای نوشتم برای تدوين يک سلسله مقالات زير عنوان «امر مقدس و فتاوی ملايان» ا به دلايلی فرصت پيش نيامد يا حال و حوصلهء آنرا نيافتم که نوشته‌ها را نظم و سامانی بدهم و منتشر کنم.
همچنين يادداشت‌هايی که در نقدنظرات عبد الکريم سروش و هم انديشان وی نوشته‌ام نيز تدوين ناشده و پراکنده در دفتر‌ها باقی ماندند و تنها شش شماره آن انتشار يافتند. که اميدوارم همتی پيش آيد تا باقی سخنانم را نيز نظم و سامان دهم و به صورت کتابی مستقل انتشار دهم.
امشب در بازخوانی يادداشت‌هايی که به تأثير از فتاوی ملا‌ها برضد ديگر انديشان و هنرمندان نوشته‌ام به نظرم رسيد که بد نيست تا بخش‌هايی از آن را همين جا در معرض داوری خوانندگان گرامی قرار دهم، باشد تا انگيزه‌ای شوند برای تدوين و انتشار همه آن‌ها.
اينک قسمت نخست که حاوی تعدای پرسش‌اند و احتمالا می‌توانند کنجکاوی ذهن مخاطبان را فرا خوانند و اميدوارم که عنصر تکرار يا تطويل مطلب موجبات ملال خاطر خوانندگان را فراهم نياورده بوده باشد.
م. س
***
چند پرسش
۱
گاهی پيش می‌آيد که آدمی سخنی در ذهن دارد و بر آنست تا ناگفتهء خود را با همسخنی و همدردی يا هموطنی درميان نهند. اما هنگامی که روبروی صفحهء نانوشته قرار می‌گيرد درمی ماند که از کجا آغاز کند؟ از چه بگويد؟ زيرا می‌بيند که به قول رايج و مشهور، درد يکی دوتا نيست و فرياد متمرکزی که در حنجرهء گره خوردهء او نهفته آنچنان است که به آسانی بدل به گفتار نمی‌شود. گويی همچون سيلی ست که راه بر او بسته باشند. درچنيين حالتی به آسانی نمی‌توان مهار سخن را همچون جويباری آرام و رام جاری ساخت و ناگفته‌ها و ناگفتنی‌ها را به زبان آورد.
انديشيدن و سخن گفتن در بارهء موضوع فتاوی قتل‌ها وفرمانهای مرگی که بی‌محابا و فارغ از بيم کيفر در سه دههءاخيراز سوی ملايان لجام گسيختهء حاکم بر ايران صادر می‌شوند به راستی فردِ انديشنده و نويسنده را در وضعيت دشواری قرار می‌دهند زيرا نويسنده را در برابر اين پرسش‌ها قرار می‌دهند که از کجا بايد آغاز کرد و از چه بايد گفت و چگونه بايد گفت؟
ـ آيا نخست می بايد از نقد دين آغاز کرد؟ يا پيش از نقد دين به نهادی پرداخت که خود را روحانيت می نامد و متولی و صاحب دين می شمارد و دين در دست او هم وسيلهء ارتزاق اوست و هم حربه ای و فرصتی برای تفوق طلبی و برتری جويی و در نهايت تسلط بر روح و وجدان فردی انسان ها به انگيزهء سروری سياسی يا اجتماعی ؟
ـ آيا از يک حکومت استبدادی که قانون اساسی خود را ملهم از قرآن می‌داند و رهبران خود را مرتبطين باامام غايب معرفی می‌کند و ريش سفيدان مذهب رسمی و حکومتی او «فقيه» را که در جايگاه شاه کهن و سلطان مستبد شرقی و خليفةُاللهی نشانده و نمايده خدا و دست خدا می‌نامند، و ولايت مطاع و مطلقه او را نه تنها بر شيعيان و مسلمانان بلکه بر همهء ايرانيان بلکه جهانيان جاری و روا می‌شمارند، می‌توان سخن گفت و در عين حال از خودِ مذهبی که منبع مشروعيت اين دستگاه دهشتناکی شده است سخنی به ميان نياورد؟
ـ آيا در يک حکومت دينی، همچون حکومتی که بر ملت ايران تسلط يافته است ، دوعنصر قدرت سياسی و دين به شکلی جدايی ناپذير بايکديگر گره نخورده و ترکيب نشده‌اند؟
ـ آيا هنگامی که سخن از استبداد حکومتی دينی در ايران مطرح است، می‌توان يکی ازاين دوعنصر تلفيق شده (يعنی دين و سياست) را در جايگاه اتهام نشانيد و آن ديگری را ناديده گرفت و به تبرئه‌اش کوشيد؟
به زبان ديگر آيا می‌شود، دامن دين را از آلودگی به قدرت سياسی آزاد و پيوند او را با کنش‌های استبدای ناچيز انگاشت ؟ چگونه؟

ـ آيا می‌شود آنچه را که در سی و چهار سال اخير بر ملت ايران می‌رود صرفاً نتيجه امر سياست و صرفا دستکار عده‌ای بازيگر سياسی دانست و دست ِ خودِ دين را در فجايع سی و پنج ساله مبرا از گناه و پالوده از ناپاکی ها شمرد؟
ـ به عبارت ديگر آيا می توان گفت که قرآن و خدا و پيامبر و ائمه و اولياء و از آن مهم‌تر هويت دينی و عواطف اعتقادی مردم در اين همه مفسده و دروغ و ويرانگری و قساوت و بيداد و غارت ـ که روز به روز در جامعه ايران ابعاد نجومی تری می‌يابند ـ نقشی ندارند و هيچ کاره و بی‌گناهند؟
اگر چنين بوده باشد آيا نمی بايد از خود پرسيد که:
حقيقتاً دين و آئين و مقدسات و خداو پيغمبر و همهء باور ها و عواطف و فرهنگ دينی ايرانيان وسيلهء سوء بهره و فرصت طلبی مشتی شياد دروغزن قدرت طلب نبوده و از اين رهگذر ، آيا بر دين مردم ايران ظلمی نرفته است؟

بنا بر اين آيا بر اساس برخی هدف‌ها و انگيزه‌های آزمندانه و منفعت طلبی‌های فردی يا اجتماعی کسانی در ميان برخی گروههای صنفی يا طبقاتی در ايران (علی الخصوص صنف روحانيت شيعه)، خدا و دين و مقدسات ايرانيان را به نام دفاع ازه‌مان خدا و‌‌ همان مقدسات و‌‌ همان دين مصادره نکرده و همچون ابزاری در جهت کسب و سپس در حفظ و پايندگی يک قدرت آزمندانه و بيدادگر به کار نبرده‌اند؟
اگر چنين شده است ـ که شده است ـ آيا می‌بايد و می‌توان به سراغ مرجع ديگری بيرون از روحانيت و بيرون از آن نهادی رفت که همواره متولی و نگاهبان دين شمرده می‌شده است؟
در اين زمينه و با هدف دادخواهی و اعادهء حيثيت از خودِ دين ، آيا در شرايطی اينچنينی ، (حکومت استبداد دينی) می‌توان طلب ياری از مراجعی داشت که طی قرون متمادی مُبلّغ، مروج و نگاهبان دين و ايمان مذهبی مردم بوده‌اند و رواج و حراست از دين، همواره علت وجودی آنان شمرده می‌شده است؟
و چنانچه پاسخ منفی ست ، آيا خارج از نهاد روحانيت شيعه می‌توان مرجع ديگری يافت و برای خروج از چنين وضعيت و بحرانی به او شکايت برد يا از وی مددی خواست؟

ـ آيا چنانچه بپذيريم که در اين سی و چهار سال جمعی رنود قدرت طلب خودکامه و خودپسند، دين را به نام دين به گروگان گرفته و خدا را به نام خدا مصادره کرده و ايمان دينی و باور‌ها و اسطوره‌ها و وجدان جمعی ايرانيان را دست افزار دستگاه ظلمت آفرين و ظلم کرداری کرده‌اند و چنانچه باورکنيم که هدف آن‌ها نه آن گونه که خودشان همواره مدعی‌ بوده اند، روحانی و الهی، بلکه کاملا مادی و وئ قدرت طلبانه و زمينی ست و چنانچه بپذيريم که تنها انگيزۀ آنان گستراندن بساط خودکامگی صنف خويش و چپاول ايرانيان بوده است؛ در چنين صورتی چگونه و نزد چه کسانی خواهيم توانست نهاد مشروع و معتبری بيابيم تا با مراجعه و با توسل به وی، در نجات ايمان و رهايی ی باور‌ها و مقدسات مردم از لوث جاه طلبی‌ها و آزمندی‌های قدرت طلبانه و مکنت جويانهء مدعيان دين در حکومت اقدام کنيم؟
ساده‌تر بگويم سئوال اين است که آيا نجات مذهب مردم ايران از چنگ ملايان با مراجعه به مرجعی بيرون از همين ملايان و همين روحانيت شيعه امکان پذير است؟

ـ آيا آنهايی که خدا و قرآن وساير مقدسات ايرانيان را در اين سی و چهار سال، بدل به ابزار کسب و حفظ قدرت سياسی و نظامی و مالی خود کردند و بدين گونه دين رااز محتوی تهی ساخته و قداست دين را به پلشتی امرسياست و قدرت آلوده‌اند و باورهای مردم را با دست و دلبازی تمام درمسير فساد و چپاول و انحطاط و کشتار و ويرانی خرج کردند، کسان ديگری به جز ملايان بوده‌اند؟
آيا نهاد ديگری جز نهاد ِ روحانيت شيعه سردمدار و امام و راهبر چنين فاجعهء بزرگی بوده است؟
ـ آيا خمينی، آيت الله و مرجع دينی نبوده است؟
ـ آيا سياسيون درس خوانده ای که خمينی را پيشوا و پرچم خود کردند و با رايزنی ها و مشاورت ها و لابيگری ها و اقدامات سياسی و واسطه گری های ديپلماتيک و زند و بندهای تشکيلاتی، شيخی را از نجف به پاريس آوردند و تصوير چهره او را بر ماه تاباندند و «عنوان امام »را که در تشيع اثنی عشری خاص معصومان دوازده گانه بود به او دادند و با سران قدرت های بين المللی نشست و برخاست کردند تا سر انجام حکومت صنف ملايان را به ايرانيان تحميل کردند، فريب مرجعيت او را نخورده بودند يعنی پيروی بی چون و چرا و نينديشيده از مشروعيت دينی و سنتی او به عنوان يک آيت الله و مرجع دينی در نهاد روحانيت شيعی نمی کردند؟
ـ آيا ده‌ها مرجع دينی ـ به اختيار يا به اکراه ـ از خمينی اطاعت نکردند و بسياری از آن‌ها بر کشتار‌ها و قساوت بی‌حدو حصر او صحه ننهادند و غالب آنان بر سر اين بساط گستردهء خونين ننشستند و شکر نعمت و برکت سفره خون آلودی را که به نام حکومت فقها گسترده بودند، به جا نياوردند؟
ـ آيا لشگر سرکوب و کشتار در ايران طی اين سه دهه جز به همت و ياری روحانيت شيعه شکل گرفته و آيا جز به هدايت و به مسئوليت و به يمن دعای خير آنان بوده است که قاتلان و زورگويان و شکنجه گران و غارتگران، کشور ما رااينک به چنين روز سياه و نکبتباری افکنده‌اند؟
ـآيا می‌توان کشوری و جامعه‌ای را تصور کرد، که باشندگان آن برای نجات دين و نجات اخلاق و نجات باور‌ها ی اعتقادی خود، نتوانند به مدعيان دين و متوليان آن باور‌ها و مقدسات پناه ببرند، تنها از آن رو که مايه اصلی شر و فساد و انحطاط در خودِ همين متوليان و مدعيان دين بوده است؟
يا به قول مثل معروف فارسی ، تنها به اين دليل که خودِ نمک گنديده بوده است؟
حقيقت آنست که وضعيت امروز مردم شيعه مذهب و اهل ايمان ايران در برابر ملايان شيعی و نهاد روحانيت يادآور سخنی ست که سعدی در اين بيت گفته است:
از دشمنان برند شکايت به دوستان
چون دوست دشمن است، شکايت کجا بريم؟

***

خلاصه کنم : سئوال اساسی اين است که در اين فاجعه ملی و انسانی و تاريخی که بر ايران و ملت ايران رفته است و می‌رود تا چه حد و تا چه درجه‌ای می‌بايد خود دين و ماهيت اسلام در ايران را مسئول يا مبرا از مسئوليت دانست و تا چه حد می‌بايد کسانی را که درجايگاه متوليان دينی و مسئوالان امور دينی سنتا در ايران نقش داشته و دارند در جايگاه متهم نشانيد و مؤاخذه کرد؟
و آيا اصولا اين دو در طول تاريخ، هرگز از هم جدا بوده‌اند و می‌شده است که هريک از آن دو را مستقل و منفک از يکديگر فرض کرد؟
آيا در اين ميان مرجعی هست که بتواند از دين در مقابل مسئولان و مدعيان دين دفاع کند؟
در اين برهه بغرنج تاريخی و در اين گره کور و کلاف سردرگمی ی که امروزه ملت ايران با آن روبروست ، آيا می شود از دين به دين شکايت برد و و دادخواست اهل دين (يابخشی از اهل دين) را نزد اهل دين (يا بخش ديگری از اهل دين) فرستاد؟
و چنانچه بتوان درجايگاه مدافع دين مدعيان و مسئولان امور دينی يعنی روحانيت شيعه را متهم شمرد، چنين دادخواستی در دفاع از دين، می‌بايد و می‌تواند بر چه مأخذ و منبع مشروعيت اجتماعی و روحانی متکی باشد و کدام بخش از روحانيت شيعه در اين طوفان بنيان سوز سه دههء اخير چنين مشروعيتی را برای خود محفوظ نگاه داشته بوده است؟
ـ آيا بيرون از روحانيت و بيرون از حوزه اقتدار آن‌ها که سنتاً برای پرداختن به امور دين تربيت می‌شوند و بيرون از جرگهء کسانی که خود را وارثان ائمه و اوليا می شمارند و مدعی اند که بر منبر رسول الله می نشينند وجامهء پيامبر در بردارند، (يعنی بيرون از روحانيت) می‌توان کسانی را در جايگاه متهم نشانيد که طی سه دههء اخير در ايران، دين را به ابزار قدرت و به وسيله ای برای حفظ قدرت بدل کردند و به ناگزير ساحت دين و امر مقدس را به انواع پليدی‌ها آلودند و خون ده‌ها هزار جوان ايرانی را به گردن دين نهادند و قتل‌ها و شکنجه‌ها کردند و جنگ افروزی کردند و کشوری را ويران کردند و مليون‌ها تن را در يک جنگ اجتناب پذير به هلاکت سپردند يا آواره کردند و خسارت‌های مالی و جانی و اخلاقی و فرهنگی عظيم بر ايران و ايرانيان وارد آوردند و هرچه کردند به نام دين کردند و مسئوليت آن را به تمام و کمال بر دوش دين (خدا و پيامبر و قرآن و ائمهء دوازده گانه ) نهادند؟
خلاصه کلام آنکه در جايگاه و در مقام دفاع از دين، چه مرجعی مجاز است تا روحانيت شيعه را بابت جنايت‌هايی که بر ضد دين در ايران مرتکب شده است به پرسش گيرد؟ (دادخواستهای انسانی و ملی و تاريخی، مربوط به دعاوی ديگر ملت ايران همه به کنار .)
ـ آيا به جز خودِ روحانيت، فرد يا نهاد ديگری در ايران در موقعيتی بوده و هست که برای دفاع از دين و دفاع از باورهايی که پيش ظهور حکومت دينی خمينيستی جانمايه و قوام بخش اخلاق و فرهنگ را در ايران بوده‌اند، در مقام مدافع و دادخواه باور‌ها قدعلم کند و در دفاع از ارزش‌های قدسی و وجدانيات فردی و عمومی که در اين سی و چهار سال در سايهءآزمندی قدرت طلبانۀ اهل دين، به انحطاط گراييده‌اند،‌‌ همان نهاد روحانيت و روحانيون شيعه (در بخش اعظم آن) را به کرسی اتهام بنشاند و آنان را بابت آنچه بر سر باور‌ها و معتقدات مردم آورده‌اند به پرسش گيرد؟
ـ آيا چنانچه چنين مدعيانی يافت شوند ـ که ظاهراً تنها در ميان برخی مکلاهای سواد دار فرنگ رفته و کتاب خوانده (که خودنيز کمابيش در خدمت روحانيت و در مسئوليت آنها شريک بوده اند) ، يافت می‌شوند ـ و پرچم دينداری بردارندو جسورانه يا شرم رويانه، در اين زمينه‌ها سخنی بگويند، مصداق کاسه‌های داغ‌تر از آش و کاتوليک ‌تر از پاپ و سلطنت طلب‌تر از شخص شاه تلقی نخواهند شد؟ و آيا دخالت آن‌ها درجايگاه دفاع از دين، از نظر عامۀ مؤمنان وکالت فضولی ارزيابی نخواهد شد؟
تا زمانی که مصباح يزدی‌ها، نوری همدانی‌ها، علم الهدا‌ها ، صافی گلپايگانی‌ها، ناصر مکارم‌ها، جنتی‌ها، خزعلی‌ها زنده‌اند و عبا و لباده و دستار خود را جامهء پيامبر می‌شمارند و مدعی ارتباط با امام زمانند و هنوز هم لشگر عوام کالانعامی در کشور ما هستند که از آن‌ها تقليد می‌کنند و آب دهان آن‌ها را ليس می‌زنند و افسار دنيا و آخرتشان را به آنان می‌سپارند، آيا در چنين وضعی، فردی يا گروهی از ميان کسانی که خود را «روشنفکران ديندار» می‌نامند، مجازند که مدعی دين شوند و صراط المستقيم را به مراجع و آيات عظام و نائبان امام زمان که در رأس هرم قدرت استبداد دينی در ايران چنبر زده‌اند نشان دهند؟
ـ آيا در اين صورت دعوی آنان موجب خنده‌های تلخ ِ اهل فهم روزگار ما يا سزاوار تمسخر نامدگان تاريخ نخواهد بود؟

ـ آيا در طول تاريخ ايمان آورده‌ای و معتقدی را سراغ داريد که پيامبر خود را راهنمايی و او را به راه راست هدايت کرده بوده باشد؟
آيا در جامعه‌ای که به دلايل گوناگون تاريخی و فرهنگی، همواره مذاهب اعتبار و احترام خود را در سايهء مناديان و متوليان آن مذاهب حفظ می‌کرده‌اند و به واسطهء آنان گسترش می‌داده‌اند، کسی يا کسانی جز‌‌ همان مناديان و متوليان رسمی و جز‌‌ همان پذيرفته شدگان سلسله مراتب سنتی روحانيت، قادرند يا مشروعيتی فرا‌تر از آنان دارند تا به عنوان مدافعان ارزش‌های دينی در برابر آنان بايستند و از دينی دفاع کنند که‌‌ همان مناديان همچون گوسفند قربانی به محراب قدرت سياسی برده و کارد بر حلقوم او ماليده‌اند؟
آيا مُقـلِـّدان (تقليد کنندگان) می توانند به نقد و تنقيد يا از آن بالا تر به داوری در باره اتهامات مقلَــَدان (کسانی که از آنان تقليد می کنند) خود بپردازند؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخش دوم
در شماره آينده خواهيد خواند:
«مدرنيته در خدمت سنت؟» يا ويرانی بنيان‌های تاريخی ايران؟

م. سحر
۲۲/۴/۲۰۱۴ ــ پاريس
http://msahar.blogspot.fr/

هیچ نظری موجود نیست: