۱۳۹۳ مرداد ۱۶, پنجشنبه

یکی از چهره های بازیگر در عرصه سیاست ایران در دوره بین انقلاب مشروطیت تا سلطنت رضاشاه سرتیپ دیوسالار (سالار فاتح) بود که علیرغم نقش مهمی که در جریان فتح تهران و بعدها مدتی در جنبش جنگل داشت بزحمت می توان نامش را در صفحات تاریخ رسمی پیدا کرد.

روشنگری


divsalar«مگر نمی شد این دو نفر (میرزا کوچک خان و سالار فاتح) به تبعیت از بعضی سران دیگر همین که به جاه و مقامی رسیدند آرام بگیرند و در صدد ماجراهای تازه برنیایند؟. نه اینان در داعیه آزادیخواهی از قماش دیگر بودند و با روش کسانی که به مشروطه شان رسیده و از جوشش افتاده تفاوت داشتند. و گرچه مقدورشان بود که ساکت باشند، حتی پای خود را جای پای دیگران که به شهرت و عنوان رفیع رسیده بگذارند. ولی خون اینان در عروقشان می جوشید و سکوت و خاموشی و ناظر مناظر فجیع بودن را خلاف مروت و دور از آئین جوانمردی می دانستند. و در حقیقت گریبانشان از رنج ها و غم های روزگار تا سینه چاک شده و لذت دیوانگی را خوب درک کرده بودند.»
(از کتاب: سردار جنگل نوشته ابراهیم فخرایی)


یکی از چهره های بازیگر در عرصه سیاست ایران در دوره بین انقلاب مشروطیت تا سلطنت رضاشاه سرتیپ دیوسالار (سالار فاتح) بود که علیرغم نقش مهمی که در جریان فتح تهران و بعدها مدتی در جنبش جنگل داشت بزحمت می توان نامش را در صفحات تاریخ رسمی پیدا کرد. خوشبختانه سالار فاتح اهل قلم بود نوشته های بسیاری از او بجا مانده که تعدادی ارزش اسناد تاریخی را دارند. از جمله خاطرات او که در آن راهپیمایی خونین آزادیخواهان از رشت بسوی تهران و تسخیر آن را به قلم آورده است.
سرتیپ علی خان کجوری فرزند میرزا رضاقلی کجوری سال ۱۲۴۵ خورشیدی در کجور به دنیا آمد. از جوانی وارد نظامیگری شد. بعدها به جنبش مشروطه خواهی پیوست و با همکاری مشروطه خواهان ساری انجمن حقیقت را تشکیل داد. در این دوره که سپهسالار تنکابنی هنوز به مشروطه نپیوسته و از طرف دولت محمدعلیشاه مشغول سرکوب ترکمانان بود خلیل خان کجوری و مقتدر السلطان را برای کشتن سالارفاتح به ساری می فرستد . اما سالارفاتح موفق به فرار شده و به تهران می رود. برای اینکه به جمع محاصره شدگان تبریز به سرکردگی ستارخان بپیوندد به تبریز می رود. اما بدلیل محاصره شهر موفق نمی شود.
وقتی سپهسالار تنکابنی جبهه عوض کرد و به مشروطیت پیوست سالار فاتح و عده ای دیگر از این فرصت استفاده کرده و کمیته ای بوجود آوردند و با ارسال نامه هایی به تمام شهرهای ساحلی مردم را به قیام علیه دولت مرکزی دعوت کردند. طولی نکشید که کمیته انقلابی رشت با کمیته تنکابن تماس گرفته و آنها را به رشت دعوت کردند. سپهسالار، سالار فاتح و عده ای دیگر این دعوت را پذیرفته و به رشت می روند.
در رشت کمیته جدید انقلاب که در آن رزمندگان تنکابن و کجور هم نمایندگانشان عضو بودند تشکیل می گردد. کمیته جدید پس از مدتی کلنجار با سپهسالار تنکابنی وی را نیز راضی به لشکر کشی به تهران و فتح پایتخت می کنند. سالار فاتح که فرماندهی یک گروه متشکل از حدود صدنفر را به عهده داشت شانه به شانه میرزا کوچک خان که هنوز فردی گمنام بود، یفرم خان ارمنی و دیگر مشروطه خواهان چنان رشادت و نبوغ نظامی از خود نشان می دهد که پس از فتح تهران اولین فرمانی که کمیسیون فوق العاده مجلس شورای ملی صادر می کند او را به سالار فاتح ملقب می کنند. اما چرالقب سالار فاتح؟ عبداالحسین نوایی می نویسد: « میرزا علی خان سرتیپ از مجاهدان و ملیون مازندرانی بود و به طوری که دکتر غلامحسین صدیقی استاد دانشگاه به من فرمودند وی نخستین کسی است که وارد قزوین شد و از طرف مجلس ملی هم به همین جهت سالار  فاتح لقب گرفت و بعدها به نام دیو سالار شهرت یافت ».

چندان از فتح تهران نگذشته بود که خانها، اشراف و نزدیکان به سیاست انگلیس و روسیه سوار بر آن شدند. شکاف بین مشروطه خواهان راستین و دروغین عمیقتر گشت و احزاب اعتدل و دمکرات و “کمیته مجازات” بوجود آمدند. سالار فاتح برخلاف سپهسالار تنکابنی به حزب اعتدال نپیوست، بلکه خود را به حزب دمکرات که جناح چپ مشروطه خواهان محسوب می شد نزدیکتر می دانست. بعداز اینکه با فشار انگلیس عین الدوله به وزارت داخله منصوب شد سالار فاتح و دیگران با تشکیل کمیته ضد ارتجاعی سبب سقوط وی شدند و سالار فاتح به کفالت نظمیه تهران برگزیده شد.
محمدعلیشاه مخلوع که با کمک مالی و تسلیحاتی روسیه قصد بازگشت به ایران و بازپس گرفتن قدرت را داشت سال ۱۳۲۹ با نیروی عظیمی از طریق شمال به سمت تهران لشکر کشید. سالار فاتح علیرغم اینکه کفیل نظمیه تهران بود داوطلبانه فرماندهی قوایی را که قرار بود جلوی دشمن را که قصد حمله به هران از طریق نور را داشت به عهده گرفت و در نبردی که در یک فرسنگی بلده نور روی داد قوای محمدعلیشاه را با سرعتی خارق العاده تار و مار کرد. به همین خاطر نام «اردوی برق» را بر آن گذاشتند.

همانطور که در بالا اشاره کردم خانها، شاهزاده ها و عوامل سیاست انگلیس انقلاب را از دست مردم ربوده بودند و آزادی و استقلال کماکان دست نایافتنی می نمود. با سرکوب نیروهای راستین مشروطه خواه و تعطیل کردن مجلس و بستن نشریات آزادیخواه، کم کم نیروهای صادق برای نجات آرمانهای انقلاب و بازپس گرفتن پرچم مشروطیت از دست ربایندگان آن به چاره اندیشی ومتعاقب آن اقدامات ضروری متوسل شدند.از جمله این اقدامات یکی تشکیل ,کمیته مجازات, بود که افرادی چون منشی زاده، ابوالفتح زاده، مشکوه الممالک، حسین لله ، رشیدالسلطان و احسان الله خان در آن عضو بوده و به ترور مرتجعین و عوامل انگلیس می پرداختند (برای اطلاعات بیشتر در این مورد می توانید به نوشته دوست و همکار گرامی ام ماکان بنام « احسان الله خان و واژگونه نمایان» مراجعه کنید). سالار فاتح و میرزا کوچک خان جنگلی که در جریان راهپیمایی از رشت به تهران برای فتح پایتخت شانه به شانه رزمیده بودند و در این دوره در تهران با همدیگر مراوده داشتند با همفکری عداه ای دیگر از جمله میرزا ابراهیم خان طالقانی معروف به دکتر حشمت، جوادخان تنکابنی، اسماعیل خان مجاهد به فکر برپایی جنبشی مسلحانه در جنگل های شمال را می گیرند.
گروه مزبور برای شروع جنبش جنگل از سه نقطه یعنی اردبیل، گیلان و منطقه تنکابن و کجور بطور همزمان رهسپار شمال شدند. جوادخان در بین راه کندوان بیمار شد و بعدا فوت کرد. اسماعیل خان مجاهد به محض ورود به اردبیل لو رفته و توسط نیروهای دولتی و روسها دستگیر و اعدام می گردد. میرزا کوچک خان و سالار فاتح از طریق امامزاده هاشم و آمل به زادگاه سالار فاتح در کجور رفته و پس از یک ماه اقامت در آنجا و بررسی جوانب کار و هماهنگی های لازم برای تدارک قیام از هم جدا می شوند.
سالار فاتح موفق شد شاخه مازندران جنبش را در منطقه کجور آغاز کند و حتی مدتی تنکابن که سالها زیر سیطره ی خاندان فئودالی خلعتبری(تنکابنی) بود را تحت کنترل خود داشته باشد. اما با لشکرکشی های مکرر فئودالهای منطقه با کمک نیروهای دولتی و تحریکات و حمایت مالی و نظامی سپهسالار تنکابنی علیه وی هیچوقت نتوانست مثل جنبش جنگل در گیلان فراگیر و توده ای شده و استحکام یابد و سرانجام با به حکومت رسیدن وثوق الدوله (همان کسی که که با گرفتن رشوه از انگلیس قرارداد ننگین معروف به قرارداد ۱۹۱۹ را که در آن ایران به ملک مایملک انگلستان بدل می شد امضا کرد) و گسیل قوای نظامی مرکزی توانستند نیروهای سالار فاتح را منهدم و وادار به تسلیم نمایند.
بعداز کودتای انگلیسی سیدضیا _ رضاخان بازداشت و مدت ۲۵ روز در زندان بسر می برد. مدتی بعد دوباره وی را به جرم دست داشتن سوقصد به جان قوام السلطنه و رضا شاه دستگیر و ۵۰ روز در زندان می ماند. هنوز چیزی از آزادی اش نمی گذرد که باز دستگیر شده و از وی می خواهند مبلغ پنجاه هزار تومان بپردازد تا آزاد شود. چون پول نداشت دو ماه دیگر در زندان می ماند. اما رضا شاه که قصد ضبط املاک و اموال تمام متمولین به نفع خویش را داشت دست بردار نبود. از سالار فاتح می خواهند که دارایی خود را به رضاشاه “تقدیم” کند و یا بفروشد. برخلاف بسیاری دیگر که از ترس این کار را کردند، سالار فاتح زیر بار نمی رفت. به همین دلیل برای بار آخر دستگیرش کردند که این بار اسارتش مدت ده سال طول کشید. در زندان درست موقعی که بشدت بیمار بود بوسیله دو مامور نظامی به محضر نجم آبادی برده شد و سند “تقدیم” دارایی هایش را به رضا شاه به زور امضا کرد.
تا شهریور ۱۳۲۰ در قریه خانچین زنجان تبعید بود ، در این سال پس از سقوط رضاشاه به تهران آمد و در بیست سوم آبان ۱۳۲۶ خورشیدی درگذشت.

سالار فاتح اهل مطالعه بوده و با تمدن و فرهنگ غرب آشنایی داشت و کتابی در باره ی مظالم مستبدان نوشت، در شعر و شاعری هم دست داشت و دارای تالیفاتی منجمله جغرافیای تاریخی مشهد و کتاب شهباز سپیدبال و یادداشت های مختلف تاریخی از جمله فتح تهران و دیوان اشعار می باشد. در شعر «نوبر» تخلص داشت.
در سالهایی که در زندان بود شعر زیر را درباره ی نوروز سرود:
نوبهار آمد و شد دشت قشنگ      –      چون دم طاووس و دنبال تورنگ
باغ دلکش شد و زیبا گردید      –      فرشش از اطلس و دیبا گردید
باز مرغ سحر از شب حیزی      –      شهرتی یافت به شورانگیزی
باز عید آمد و من زندانم      –      وه چه روئین تن و آهن جانم
نه مرا جانب گلگشت رهی است      –      نه کسی را به سوی من نگهی است

و چند بیت از مثنوی دستورالاشتیاق:
زده دزد زنگی ره کهکشان      –      که از خیل انجم نبودی نشان
اداهای دلدار یاد آمدش      –      خیال خطر همچو باد آمدش
بگردان عنان اشهب هوش را      –      ره عشق زد تاب راتوش را
بده ساقی آن آب آتش مزاج      –      که جام سفالین به است از زجاج
فرو ریز آب گلو سوز را      –      نخواهم دگر شام را، روز را
رضا اشکوری
—————

منابع:
تاریخ تنکابن نوشته علی اصغر یوسفی نیا
عین الدوله و رژیم مشروطه نوشته مهدى داودى

هیچ نظری موجود نیست: