۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

با یک دست میزند، با دست دیگر مرهم می گذارد!


چهره های متعدد ارنست رنان ترجمه بهروز عارفی دوشنبه ۷ دی ۱۳۸۸ - ۲۸ دسامبر ۲۰۰۹

[Photo] هانری لورانس (استاد تاریخ در کولژ دو فرانسه، مولف، از جمله «مسئله فلسطین»، انتشارات فایار، پاریس، در سه جلد، 1999،2003و 2007)

در قرن نوزدهم، اشرافیت نخبه گرای ارنست رنان در لائیک کردن فرهنگ فرانسه و اروپا نقش اساسی ایفا کرده است. آثار متعدد این نویسنده بزرگ را، که معلم اخلاق طنز و هدف داوری های متناقض بود، می توان هنوز با علاقه مطالعه کرد. برخی از این آثار هنوز در بحث های روز نفش اساسی دارند. شاهد آن متونی است که شولوموساند با عنوان «درباره ملت و «ملت یهود» از نگاه زمان» منتشر کرده است. البته بشرطی که این آثار در موقعیت زمانی ویژه خود بررسی شود.
ارنست رنان در قرن نوزدهم از افتخارات بسزائی برخوردار بود، بویژه بخاطر انتقاد «تاریخی»اش از مسیحیت. با این که ظاهرا این بحث و جدل به فراموشی سپرده شده است، انتقال خاکستر پیکر او به پانتئون* بخاطر اعتراض محافل کاتولیک بارها به تعویق افتاده است. در این محافل، او دارای محکومیت ابدی است.
«اگر بخاطر خیانت و حرمت شکنی های او، پیکر او را وارد پانتئون کنند، این کار در پیشگاه خداوندی که وی به آن خیانت کرده، کمک موٍثری به او نخواهد کرد. (1) اما آزاداندیشان همواره نسبت به او با نگاهی تردید آمیز نگریسته اند زیرا اگرچه انتقاد او به مذهب کاملا قاطعانه بود، ولی همیشه بر نقش اجتماعی مذهب و ارزش های روحیه مذهبی، تاکید کرده و خود را یکی از نمایندگان آن می دانست. پس می توان به قول ژرژ ساند براحتی پذیرقت که «رنان تلاش می کند آن چه را که با یک دست میزند، با دست دیگر مرهم بگذارد»
امروز رنان را بیش از هر چیزی به نژادپرستی و استعمارگرائی متهم می کنند. فقط با همراه شدن با او و پرسش درباره خلقت و چیزی که وی آنرا «مذهب سازی» می نامید است که میتوان به اهمیت داوهای ناشی از تعریفی که او از ملت، نژاد و یهودیت بدست می دهد، پی برده و آن ها را سنجید. (2)
ارنست رنان در سال 1823 در محیطی حقیر بدنیا آمد و با همبستگی خانوادگی و نیز بیاری بورس تحصیلی موفق به ادامه تحصیل گشته و وارد مدرسه مذهبی سن سولپیس شد. ابتدا قرار بود کشیش شود ولی در اثر تلاطم درونی، آرام آرام از مکتب کاتولیک دور شد. او حقیقت را یعنی آن چه علوم تدوین کرده، به مذهبی ترجیح داد که پیش از همه محصول عواطف انسان است. او مدرسه مذهبی را ترک کرده و در شرایط مالی سخت وارد دانشگاه شد.
ارنست رنان با تامل و تفکر دریافت که باید به مسئله مذهب نه فقط با فلسفه بلکه همینطور در بستر تاریخ و بررسی «مذهب سازی» یعنی روند ساختن مذهب برخورد کرد، همان طوری که به دوستش مارسلن برتلو در 28 اوت 1847 نوشته است. (3) بدین ترتیب او در می یابد که جمهوری خواهان همدوره اش گرایش به تقدیس انقلاب فرانسه دارند: بدین معنی که «آن که به انقلاب بی حرمتی می کند، نامعقول به حساب می آید». او در مورد سوسیالیسم نیز چنین استدلالی می کند، اما در دوران انقلاب 1848 نسبت به آن علاقه نشان می دهد (4): «سازماندهی علمی انسانیت، آخرین کلام دانش مدرن و ادعای گستاخانه ولی حقانی آن است.»
لرزه های ناگهانی جمهوری دوم فرانسه موجب شد که او از این ترقی خواهی فاصله بگیرد. پس از زمان کوتاهی، از ایجاد دیکتاتوری روحانیت به وحشت افتاد. توده های ناآگاه از این دیکتاتوری حمایت می کردند. او به همین ترتیب بود که آغاز امپراتوری دوم را تحلیل کرده و لیبرالی شد که از نظریه ای دفاع می کرد که به نقش ضروری مشتی از نخبگان روشنفکر معتقد بود. آنان فقط به آزادی اندیشه دلبستگی داشته و مورد آزار همه متعصبان مذهبی قرار می گرفتند.
از همان دوره، سامان فکری او عملا تکمیل شد. او تمایل داشت به تحصیل زبان شناسی تاریخی بپردازد که دانشی است ثمره ی روح انسانی: «زبان شناسی تاریخی علم دقیق قضایای معنوی است. این علم همان نفشی را در علوم انسانی دارد که فیزیک و شیمی در دانش فلسفی اجسام». او معتقد بود که هر زبانی درک عمومی جهان است. بدین ترتیب، هر دسته زبان شناسی بطور مجازی دارای همه پیشرفت های فکری مردمانی است که آن را بکار بسته اند. بدین گونه است که از نگاه رنان، ملت های آریائی یا هندواروپائی حامل روح علم و فلسفه اند و ملت های سامی حامل ایده خدای واحد. بعد ها از برخورد این دو به واسطه مسیحیت، نگاه جهانشمول پایه گذاشته شد.

«ملت یک روح است، یک اصل معنوی»

او عمده آثارش را به تشریح زبان های سامی و تحولات آن ها در زمینه اندیشه و معنا اختصاص داد. این کار زمینه را ابتدا به روی تاریخ عمومی منشاء مسیحیت و سپس تاریخ قوم یهود که به ظهور مسیحیت انجامیده بود، فراهم کرد. پس از این که در سال 1862 نخستین درسش را در کالج فرانسه به توضیح در مورد عیسی انسان بی همتا اختصاص داد، چنان افتضاحی ببار آمد که ابتدا معلق کرده و سپس اخراجش کردند. اما این جریان نتوانست مانع از انتشار « زندگی مسیح» شود که یک سال بعد تبدیل به یکی از پر فروش ترین کتاب ها شد.
برعکس، در آن دوران، به برخورد سخت محکوم کننده او نسبت به اسلام کمتر اشاره شد. «اسلام کامل ترین نفی اروپا است، اسلام متعصب است، بطوری که معادل آن در اسپانیای فیلیپ دوم و ایتالیای دوره پاپ پی ششم نیز کمتر دیده شده است. اسلام تحقیر دانش و حذف جامعه مدنی است. این بدویت هولناک اندیشه سامی، مغز انسان را تنگ تر کرده، راه را بر هر دیدگاه لطیف، هر احساس ظریف و هر کاوش خردمندانه بسته و آن را رودرروی همان گوئی (توتولوژی) ابدی یعنی خدا خداست، قرار می دهد.»
او از قوم شناسی از نگاه آن «زبان شناسی تاریخی» دفاع می کند که وی را به ایجاد مکتبی هدایت کند که بر رودر روئی آریائی-سامی متمرکز است. برای گروه های انسانی دیگر، او فقط توضیحات کاهنده عرضه کرد که با کاوش انحصاری ریشه های یکتا پرستی اش ارتباط دارد. هرچه با مکتب او مغایر است باید طرد شود... در آنصورت باید مرتبا از واژه نژاد استفاده کرد ولی در مفهومی که به مفهوم امروزی فرهنگ نزدیک تر است. از سوی دیگر وجود او که سرشار از فرهنگ آلمانی بود، بسیار زود از شکل گیری نژادپرستی خشن نگران شد. در این مورد به آرتور دو گوبینو که در آن دوره، در سال 1856 نخستین جلد رساله اش را در مورد نابرابری نژاد های انسانی منتشر ساخته بود، توضیح داد: «حقیقت نژاد در اصل خود، بسیار ژرف است، ولی همواره از اهمیتش کاسته شده و گاهی نظیر فرانسه، کاملا حذف شده است. آیا این نشانه زوال است؟ (...) فرانسه ملتی که کاملا عامی شده، در واقع در جهان نقش یک نجیب زاده را بازی می کند. با کنار گذاشتن نژادهای کاملا پست، که دخالتش نسبت به نسل های بزرگ تنها حاصلی که دارد مسموم ساختن نوع بشر است، من تصور می کنم که در آینده با بشریت همگونی روبرو خواهیم بود که در آن، همه جویبارهای بزرگ محلی به رودخانه بزرگی بدل خواهند شد که همه خاطرات مختلف را محو خواهد کرد.(5)».
او با جنگ 1871-1870 دچار تکان اخلاقی شدیدی شد. واکنش او رد تحول دموکراتیک جامعه فرانسه بود (نظیر آن چه حکومت ویشی در سال 1940 انجام داد) که بی تردید او را در کنار اوگوست کنت به یکی از بزرگترین مراجع سنت محافظه کاری و حتی ارتجاعی موراسیسم تبدیل کرد . (6) تاملات او قرن بیستم تاریکی را نوید می داد، همراه با «جنگ های خانمان برانداز (...) شبیه جنگ هائی که انواع گوناگون جانوران جونده یا گوشت خوار برای تنازع بقا انجام می دهند. این، پایان اختلاط باروری خواهد بود که از عناصر متعدد و ضروری تشکیل شده و انسانیت نام دارد. (7)»
مسنله آلزاس-لرن **به تحول فکری او شتاب داد. آلزاسی ها که از نژاد ژرمنی اند، فرانسه را انتخاب کردند. او همان زمان ملت را متضاد با نژاد تلقی کرد، که هم محصول تاریخ است و هم اراده مردم. روند تمدن، ناگزیر نژادهای ابتدائی را نابود ساخته و خلق ها فقط تکوین تاریخی بدون هیچ پایه فیزیولوژیکی (تنکردشناسی) اند.
کتابچه ای که شلومو ساند نوشته به این چهره رنان می پردازد، رنانی که هنوز با ما سخن می گوید. کنفرانس مشهور او با عنوان «ملت چیست؟» در 11 مارس 1882 دو مطلب را رد می کند: « خلط مبحث در باره مفهوم نژاد و ملت و «گروه های قوم نگاشتی یا بهتر بگوئیم زبان شناختی» و «مردمان واقعا موجود». او با پرداختن به تاریخ اشکال بزرگ گروه بندی های سیاسی، نشان داد که ملت مدرن «نتیجه تاریخی ای است که یک سلسله از حقایق هماهنگ در جهت مشابه بوجود آورده است». هرچه نژاد ها در هم می آمیزند، ملت هم به مقصود می رسد. او تقریبا از همان واژه هائی استفاده می کند که در نامه به گوبینو سی و پنج سال پیش از آن نوشته بود: «حقیقت نژاد، که در اصل اهمیت داشت، همچنان اهمیتش را با گذشت زمان از دست می دهد»
تعریف ارزنده او حاصل چنین کارهائی است: «ملت یک روح است، یک اصل معنوی». راستش را بگوئیم این دو مطلب یکی است. این روح، این اصل معنوی را دربر دارد، دیگری توافق در زمان حال است، امید زندگی با هم، تمایل ادامه میراثی که بهره برداری از چیزی است که بطور مشترک دریافت کرده اند»
اشاعه واژه «نژاد سامی» را مدیون محبوبیت فراوان رنان می دانند. پیش از او، فقط مشتی از دانشمندان آن را شناخته و از آن استفاده می کردند. هنگامی که یهودستیزی گسترش می یافت، وظیفه او بود که در کنفرانس 27 ژانویه 1883 درباره «یهودیت بمثابه نژاد و مذهب» با دعوت به آرامش صحبت کند. نقطه حرکت او، تمایز میان مذهب جهانشمول (هندوئیسم – بودائیسم ، مسیحیت، اسلامیسم) که اصولا بر روی همگان باز است با مذهب محلی است که یگ گروه انسانی محدودی را دربر می گیرد. در حالی که واقعیت مهم تاریح این است که مذهب جهانشمول باعث ناپدید شدن مذاهب محلی شده اند. تردیدی نیست که یهودیت ابتدا مذهبی محلی بود که با مذهب همسایگان کمی تفاوت داشت ولی پس از قرن هشتم پیش از میلاد، پیامبران نخستین کسانی بودند که شکل های دیگری از مذهب را پدیدآوردند وآن مذهب متکی برخدای آفریننده جهان بود که نیکی را دوست داشته و شر را تنبیه می کرد: «هنگامی که چنین مذهبی اعلام می شود، دیگر در چارچوب یک ملیت قرار نداشته بلکه با وجدان انسانی به معنی بسیار وسیع آن روبرو هستیم». به همین مفهوم است که پیغمبران ظهور مسیح ناصره و مسیحیت را ندا دادند. مهدویت یهودی به سرنوشت کل بشر علاقمند است.
از آن پس، جهانشمولی پیام یهودیت نمی تواند از آن فقط مذهبی ملی بسازد. به همین دلیل، ترویج یهودیت که در قرن های پایانی عهد باستان بسیار چشمگیر بود و، از همان دوران یونانی-رومی، دیگر مفهوم روشن قوم شناختی نداشت. اگرچه یهودیت مذهبی بسته است که گرویدن افراد از مذاهب دیگر به آن را با دیده تردید می نگرد ، ولی در طول قرن های طولانی بر روی همگان باز بود. آن چه یهودیان را متحد می کند، تعلیمات مشترک و آزار اجتماعی است که متحمل می شوند. این امر به هیچ وجه قوم شناختی و نژادی نیست. از دیدگاه رنان، یهودیت دوران او بخشی از نیروهای بزرگ لیبرال است: «اثر مهم قرن نوزدهم ویران ساختن همه گتوهاست و من از کسانی که تلاش می کنند در نقاط دیگر آن را احیا کنند، تمجید نمی کنم. نژاد کلیمی بزرگترین خدمت را به جهان کرده است. این نژاد با همگونی با ملت های مختلف و در هماهنگی با واحدهای گوناگون ملی در آینده نیز به کار گذشته اش ادامه خواهد داد. آنان در بستر همکاری با نیروهای آزادی خواه در اروپا، به پیشرفت اجتماعی انسانیت کمک بسزائی خواهند کرد.»
با این که برخی تاکیدات خشن آن، خواننده امروزی را به خشم می آورد، ولی باید بین آن چه در این اثر به روح زمان مربوط است و آن چه مفهومی بالقوه دارد، تمایز قائل شد. بدین ترتیب که هنگامی که وی در می یابد که مردم تحت جمهوری سوم ضد روحانی شده اند و از وی در مقابل تهدیدات کلیسا محافظت می کنند، رنان به این نتیجه رسید که برای نخستین بار میان جمع محدودی از نخبگان آزاد اندیش و توده های مردمی که در اثر آموزش متمدن شده اند، سرنوشت مشترکی رقم می خورد. او هنگامی که پس از سال های 1871 – 1880 جمهوری خواه شد، عمدتا ارتجاعی بود؛ تئاتر فیلسوفانه او که در حوالی سال های 1880 نوشته شد ، این شیوه تفکر نوین وی را می نمایاند. رنان با اقتباس از «توفان» اثر شکسپیر، پیوستن کالیبان (مردم) را به پروسپیرو (آزادی اندیشه) بازگوئی می کند (8). «نژادهای پست، نظیر زنگی های آزادشده [منظور از برده داری است. م] پیش از هر چیز نمک نشناسی وحشتناک آنان نسبت به کسانی است که متمدن شان کرده اند. آنان به محضی که موفق به جنباندن یوغ شان شدند، اینان را ظالم، استثمارگر و شیاد نامیدند. محافظه کاران کوته بین در رویای کسب قدرتی اند که از دست شان خارج شده است. انسان های روشن بین نظام جدید را می پذیرند بدون این که برای خود حق دیگری غیر از کار جزئی بی اثر قائل شوند.». کالیبان فقط خلق-پرولتر اروپائی نیست، او همچنین بروشنی «استعمار شده» نیز است. همان طوری که پروسیرو استعمارگر است. امه سزر خوب آن را درک کرد ه و از آن استفاده کرد.
رنان که از نگاه ادوارد سعید، نماینده تمام و کمال شرق شناسی بود، هنگام مرگش در 1892، برای همکاران هم دوره اش، فردی متعلق به گذشته ها محسوب می شد. (به استثنای آثار صرفا فلسفی اش) هرچند اثر تاریخی او کاملا کهنه شده است، اما تحول سیاسی او امکان می دهد تا بتوان پیوستن لیبرالیسم فلسفی را به جمهوری درک کرد. و این، عنصر اساسی سنتز بزرگ جمهوری سوم فرانسه است.
-------
عنوان اصلی مقاله و نویسنده آن:

Réparer d’une main ce qu’on détruit de l’autre

Les Multiples visages d’Ernest Renan

Par Henry Laurens (professeur de collège de France, auteur notamment de la Question de Palestine, Fayard, Paris, 1999, 2003, 2007)

--------

پاورقی ها:

2 – این گفتار از کتاب «از ملت و «ملت یهود» از نگاه رنان» نوشته شلومو ساند (پاریس،2009) نقل شده است. در این کتاب، شلومو ساند نمونه ای از دو کنفرانس رنان تحت عنوان «ملت چیست؟» و «یهودیت بمثابه نژاد و مذهب» می آورد. او مقدمه منسجمی بر کتاب نوشته است. این دو کنفرانس با اثر ساند درباره ماهیت ملت و واژه خلق یهود و همینطور کتاب او تحت عنوان «چگونه ملت یهود اختراع شد؟» هماهنگی دارد.







توضیخات مترجم:

* پانتئون: Panthéon، بنای تاریخی است واقع در منطقه دانشگاهی پاریس. این بنا که در ابتدا قرار بود کلیسا باشد در دوران پادشاهی لوئی پانزدهم ساخته شد. ساختمان آن از 1764 تا 1790 بدرازا کشید. پس از انقلاب فرانسه، در سال 1793، نام پانتئون بر آن نهادند . پانتئون در یونان باستان به معنی معبد خداپان است ولی مفهوم امروزی آن آرامگاه مشاهیر است. در آن سال تصمیم گرفتند که بنا برای بزرگداشت شخصیت های بزرگ میهن اختصاص یابد. پیکر دانشمندان، نویسندگان ، برندگان جایزه نوبل و ... در ان جا آرمیده است. از میان آنان می توان نام ژان ژورس، ژان مولن (قهرمان مقاومت فرانسه در جنگ دوم)، پی یر کوری، ویکتور هوگو، آندره مالرو، لوئی برای، الکساندر دوما را نام برد تنها زنی که پیکرش به پانتئون منتقل شده، ماری کوری است. با یک استثنای دیگر، سوفی برتلو، همسر شیمی دان بزرگ فرانسوی مارسلن برتلو، که یک ساعت پس از همسرش درگذشت، بنا بر وصیت شان کنار هم بخاک سپرده شدند.
** آلزاس- لرن Alsace-Lorraine: ایالت واقع در شمال شرقی فرانسه است که در سال 1871 پس از شکست فرانسه در جنگ، بنا بر معاهده فرانکفورت به آلمان الحاق شد. این ایالت در سال 1918، پس از جنگ اول جهانی به دامن فرانسه بازگشت. اهالی آلزاس به زبانی نزدیک بهآلمانی صحبت می کنند ولی خود را فرانسوی دانسته و می دانند.

لوموند دیپلماتیک، دسامبر Le monde diplomatique – Décembre 2009, 1 – www.infobretagne.com/renan-ernest.htm 3 – صفحه 437 از مکاتبات عمومی رنان (به زبان فرانسه)، جلد اول، انتشارات اونوره شامپیون، پاریس، 1999. 4 – این نقل قول ها از کتاب «آینده علوم» استخراج شده که رنان درسال های 1849-1848 نوشته و در سال 1890 انتشار یافته است. 5 – صفخه 119 و 120 از مکاتبات رنان، جلد اول، انتشارات کالمن لوی، پاریس، 1936. 6 – موراسیسم ایدئولوژی منسوب به شارل مورا Charles Maurras، نظریه پرداز راست افراطی و یهود ستیز (1952-1868) 7 – نامه به اشتراوس از کتاب «ملت چیست؟»، انتشارات پرس پاکت، پاریس، 1992. 8 – کالیبان Caliban، کلیات آثار ، جلد سوم، انتشارات کالمن لوی، پار یس، 1949، صفحه 413. 2009

هیچ نظری موجود نیست: