يادداشت هائی
پيرامون سلسله ي پهلوی
(4)
اندر ضديت با
انتخابات وتدارك ديكتاتوري نظامي
در 24 نوامبر 1943 (سوم آذر
1322)پس از پايان انتخابات مجلس چهاردهم تحت نظر نخست وزير دست نشانده ي دربار،
سهيلي(1)، سفير بريتانيا، سِر ريدر بولارد، بنا بر تقاضاي قوام السطنه، نخست وزير
پيشين، كه طي « بلواي نان »(2) سقوط كرده بود، به ملاقات او رفت. (1943،
FO248/1427)
شرح اين ملاقات عبرت انگيز است.
قوام سخن خود را با سفير با اين
آغازيد كه كه وي بدين نتيجه رسيده بود كه مي بايستي «بزودي اقدامي عاجل» در مورد
نوع حكومت در ايران صورت مي گرفت. قوام افزود كه او «همچون يك ميهن دوست با تجربه ي
بسيار» نمي توانست خاموش بنشيندو شاهد تغيير وضع « از بد به بدتر» باشد. به نظر
قوام، در اين «سودي نيست» اگر گفته مي شد كه «آزادي امر خوبي است. در كشور عقب
مانده و ناداني چون ايران آزادي بيش از حد زيانبار است» (موضعي كه بي شباهت به
نظرات شوراي نگهبان نسيت) (به قول سعدي، «موش كور نخواهد آفتاب بر آيد»!).
در حالي كه «حتي پس از كوشش هاي» استعماري «بسيار» در هندوستان بريتانيا هنوز نمي
توانست به آن كشور آزادي بدهد، «اعطاي آزادي به ايران هر چه ناممكن تر» به نظر مي
رسيد، ايراني كه در «اثر سال ها بي شمار سوء كشورداري»، يعني در زمان رضا خان، به
«ويرانه» اي بدل شده بود.
به نظر قوام، بريتانيا، به لحاظ
جغرافيايي«ناچار» از توجه به حكومت ايران بود، يعني اگر قرار بود كه ايران «به چنگ
روس ها نيفتد.» به وارونه، يكي از «وظايف» بريتانيا عبارت بود از «اخراج روس هااز
ايران»، چه اين انگلستان بود كه به ورود آنان «رضايت داده بود»! و البته «اين همه»
كه از «اشتباه كلان» رضا شاه ناشي شده بود «واقعيت» بالا را تغيير نمي
داد.
سپس قوام از سفير پرسيد «ايران
را چگونه بايد اداره كرد؟» و خود افزود كه مجلس چهاردهم، كه انتخاباتش تحت نظر
سهيلي انجام گرفته بود، «نا اميد كننده» بود. (لابد براي اين كه مصدق و طرفدارانش و
برخي از نامزدهاي حزب توده به آن راه يافته بودند، چه با اين كه از نظر تعداد در
اقليت محض بودند افكار عمومي را در پشت سر داشتند!) اما مجلس پانزدهم كه او مطمئن
بود خود مي توانست به آن «راه يابد بهتر از اين يكي هم نخواهد توانست بود». رييس
دولت، سهيلي، مجبور بود براي «آرام كردن» نمايندگان مجلس و «متمايل ساختن آنان به
دولت» نيروي بسيار يه كار گيرد. « اين نمايندگانِ منحطِ، فاسد و اهل دسته بندي جز
خاري در چشم نبودند.» قوام افزود كه در باره ي مجلس هاي پيشين دچار «هيچ توهمي»
نبود. او همه را به ياد مي آوردو «هيچكدام از آن ها رييس دولت را در انجام وظايف اش
به هيچ وجه ياري نكرده بودند.» بدين سان او مجالس اول و دوم را با مجالسي كه در
دوران رضاخان اجلاس مي كردند يكسان قلمداد مي كرد تا همچون رضا خان و بعد ها پسرش
كل مشروطيت را به زير سئوال ببرد.
به قول قوام، مطبوعات نيز يكي
ديگر از چهره هاي «بي آبروي ايران مدرن» بودند (موضعي كه باز مو به مو به نظر
ديوانسالاران حاكم كنوني مي ماند). او افزود كه «به جز چند تا از آنان [لابد
روزنامه هايي كه مدح اورا مي گفتند!]، بقيه مديران مطبوعات مشتي قُطاع الطريقِ اهل
اخاذي قاصبانه» بودند.
سپس قوام به توصيف محمد رضا شاه
پرداخت و گفت كه او «در حال حاضر نااميدكننده بود.» او مردي بود «با هوش» و «پر
نيرو»، لكن چه در بلند پروازي و خواست هايش به نحوه نااميد كننده اي به پدرش مي
ماند.» او به هرچه كه به او گفته مي شد «گوش فرا مي داد» و در فهم آن ها «كودن»
نبود، و حتي «پند» هم مي پذيرفت، «اما از هيچ ثبات فكري برخوردار» نبود و «همواره
با «آخرين مصاحبش توافق» مي كرد. او «مصمم» بود «همچون پدرش فرماندهي ارتش را در
دست گيرد.» تاريخ نشان داد كه قوام هم كودن نبود! بنابر گفته ي قوام، شاه براي بر
كناري او در بهار همان سال دست به «توطئه» زده بود، و در اين كار سيد كاظم
يزدي را بمثابه عامل خود به جلو انداخته بود. شاه همواره با نمايندگان مجلس
ملاقات مي كرد، به روزنامه نگاران فرومايه چيز هايي مي گفت كه حتي نمي بايستي بر
زبان مي آورد.» به راستي، اين «يكي از معايب بزرگ شخصيت» او بود. «او نمي توانست
رازي را نگهدارد.» سفير بريتانيا خود افزود كه قوام اين نكته را به «اعليحضرت گوشزد
كرده بود.» به قول قوام در اين مورد احمد شاه «بهتر»بود. «بهر حال احمد شاه مي
توانست رازداري كند.» قوام مي دانست كه محمد رضا شاه پاره اي مطالب سري را كه نخست
وزير به او گفته بود به برخي از نماينگان باز گفته بود.
بنابر گفته ي قوام به سفير
بريتانيا، در واقع شاه آنچه را كه سِر ريدر بولارد به او گفته بود «با تحريف [نزد
نمايندگان مجلس] بازگو كرده بود.» به واقع، «شاه مداوما مانع از آن مي شد كه رييس
دولت اقتدار خود را اِعمال كند و به اجراي امور بپردازد.» قوام كودن نبود و آنچه را
كه شاه بويژه پس از 28 مرداد انجام داد به خوبي پيش بيني كرده
بود.
در اين همگام سفير بريتانيا سخن
قوام را قطع كرد و گفت كه انگليسيان «اميدوار» بودند پس از ورود مشاوران مالي
آمريكايي (هيات زير نظر دكتر ميلسپو) «رفرم هاي مورد نظر تدريجا انجام گيرند و
كشورداري مناسب جا بيفتد.» بنابر گزارش سفير، قوام در مورد مشاوران آمريكايي «نيك
بين» نبود؛ به نظر او، اين آمريكاييان «هم لجوج» بودند و هم نسبت به نظرات جديد «بي
اعتنا»، و لذا نمي تواستند كار مهمي از پيش ببرند. اما به نظر قوام، مشاوران نظامي
آمريكايي در وزارت جنگ «اميدوار كننده تر» بودند. به راه انداختن يك ارتش «خوب» به آنان
«بستگي داشت، و البته فرماندهي آن بايستي در درست ايشان مي بود.» مخالفت سپهبد ها و
افسران مدرسه ي نظام قديم «اهميتي نداشت». او افزود كه «بايد از شر همه ي اينان
خلاص شد.» به واقع، «جه بهتر» كه دست پروردگان رضا شاه در ارتش كمتر مي بودند. آنچه
مورد نياز بودعبارت بود از «ارتشي كار آمدبراي استفاده ي داخلي و حفظ نظم [يعني
سركوب مردم]. » به نظر او، اين كه
ارتش ايران هرگز بخواهد به يك كشور همسايه حمله كند، يا بتواند در برابر تجاوز يك
همسايه ايستادگي كند فكري «احمقانه» مي بود. اما شاه جوان هرگز با نقطه نظري داير
بر جدايي وي از فرماندهي موافقت نخواهد مي كرد، چه او فرزند پدرش بود.» پس، به نظر
قوام، «تنها راه چاره جداكردن او از ارتش بود، يعني جدا نگهداشتن اين دو از
يكديگر.» قوام، اگر چه خود ديكتاتور منش بود، اما آنقدر كودن نبود كه رقيبي راكه وي
و سيد ضياء را هم از ميدان به در كند نشناسد.
پس از اين مقدمات، قوام وارد
اصل نكته ي خود با سفير شد. به نظر او، تنها يك امر مي بايست انجام مي گرفت :
«ايجاد يك نوع ديكتاتوري با قدرت واقعي و اقتدار متمركز در دست يك مرد. و آن مرد هر
كه مي خواهد باشد.» (در اينجا، به گفته ي سفير، قوام اين سمت را براي خود مطالبه
نمي كرد!) آن مرد « بايد دائما از كمك بريتانيا برخوردار باشد.» قوام بر اين نظر
بود كه انتخابات مجلس مي بايست «بر پايه هاي جديدي از سر گرفته مي شد، يا مُرجحا با
استفاده از وضعيت كنوني، حكومت بدون مجلس به كار ادامه مي داد.» (يعني مجلس
منحل مي شد يا يه كنار گذاشته مي شد؛
و اين نظر چقدر شبيه نظريه دينسالاران كنوني است كه بجاي قوام منبع الهام خود رابه
صدر اسلام نسبت مي دهند!)بنا بر گفته ي قوام، «اين كار مي توانست به آساني از جانب
مردي مصمم و مورد حمايت بريتانيا صورت گيرد و شاه بايد كنار مي نشست و از تحريكات
پرهيز مي كرد.و اگر شاه نمي پذيرفت، بايستي ازو خواسته مي شدبراي مدتي از برادر زن
خود فاروق [در مصر] ديدن كند» (يعني همانند پدرش ياسر انجام خودش ايران را ترك
كند)! با ترك اويا عدم يا كنار زدنش، بنابر پروژه ي قوام، ظواهر دمكراسي حفظ تواند
مي شد، بودند مضراتي كه در كشوري چون ايران مي توانست آشكار شود.» بدين سان مي شد
«مسايلي چون تعليم و تربيت عمومي، بهداشت عمومي، كشاورزي، ايلات و عشاير، و غيره را
حل كرد، يا در آن را انداخت.» اين راهِ «مردِ نيرومندِ» مورد نظر قوام درست همان
است كه شاه پس از 28 مرداد پيمود، اما بدون رزم آراء، قوامء سيد ضياء، زاهدي، يا
تيمور بختيار. سرانجام به قاهره هم رفت، اما مهماندارش نه برادر زنش فاروق، كه انور
سادات بود. طنز تاريخ برمستبدان و ضايع كنندگان حقوق مردم بس شگفت انگيز است، و
ايكاش كه جانشينان او اين را مي فهميدند و به همين 25 سال فاجعه ي بي سابقه بسنده
مي كردند!
اما در مورد وضعيت خود قوام
سفير بريتانيا گزارش داد كه او حاضر مي بود خود اين «شغل» ديكتاتوررا «در صورت
موافقت نمايندگان ما [بريتانيا] به عهده بگيرد، و تنها در صورت تمايل بريتانيا»!
قوام افزود كه اگر او اين امر را به عهده مي گرفته دلايل داخلي «مجبور مي شد چنين
وانمود سازد كه هم با ما [بريتانيا]
و هم با روس ها مخالف مي بود.» او به سفير تضمين داد كه بر «تنگ ترين همكاري
سري با بريتانيا اصرار خواهد ورزيد.» آنچه سفير بريتانيا از صحبت قوام فهميد و به
او ياد آور شد اين بود كه «بريتانيا مي بايست قدرت را در ايران به دست مي گرفت، اما
از طريق او حكومت براند.» قوام پاسخ داد كه «اين درست منظور او بود، زيرا
انگليسيان، چه مي خواستند چه نمي خواستند، اين تنها راه بهبود ايران مي بود.» سفير
بريتانيا به او ياد آور شد كه دولت متبوع او اكنون سخت گرفتار پيروزي در جنگ بود.
قوام با اين نكته موافقت داشت، اما افزود كه ايران براي بريتانيا «حائز اهميت» بود؛
يعني «مادامي كه بريتانيا هندوستان و منابع نفت ايران را در اختيار داشت بايستي به اوضاع داخلي ايران بذل توجه
كند. عدم دخالت بريتانيا در دوران رضا شاه [يعني پس از اين كه وي به آلمان نازي
نزديك شد] هم لطمه ي بزرگي به ايران زد و هم براي بريتانيا ضرر بسياري در
برداشت»!
براي اين كه بدانيم مستبدان همه
افسوس يك ديگر را مي خورند، ياد آور شويم كه قوام به سفير امپراتوري گفت كه «شيوه ي
حكومتي رضا شاه تنها شيوه ي مناسب حكومتي بود؛ متاسفانه رضا شاه عامل ناشايسته اي
بود، كه هر روز با گذشت زمان و كسب قدرت بيشتر ديوان تر مي شد، به نحوي كه بريتانيا
[سر انجام] ناچار از بركناري او شد.» قوام سال هاي زيادي پس از كودتاي 28 مرداد
نزيست كه همين سخن را در مورد پسر رضاخان تكرار كند؛ و از بد بخت قوام، بريتانيا و
آمريكا نيز پسر رضاخان را بر قوام و امثال او ترجيح دادند، وگرنه محمد رضاي جوان
هم، مي توانست همين سخن قوام را در مورد او بگويد، چه مي دانيم كه قدرت بي مهار
ديوانگي مي آورد.
قوام در ادمه ي سخن خود تاكيد
ورزيد كه اگر بريتانيا مي توانست در ايران «نوعي دولت بر همين اساس پديد آورد،
كاملا ممكن مي شد آن را براي مدت قابل ملاحظه اي حفظ كرد؛ البته چنين حكومتي براي
هميشه دوام نخواهد آورد. [اما] چنين فرصتي مي توانست كميته اي از كارشناسان (مُرجحا
از بريتانيا) را گرد هم آورد تا بتوانند دست به كار بازبيني تقريبا همه ي امور در
ايران شوند، به نحوي مطابق تر از ترتيبات غير عملي كنوني با واقعيت هاي ايران.»
روشن است كه قوام طرح نوي از قرار دادي را كه برادرش وثوق با لرد كرزن بسال 1919
امضا كرده بود، و به دنبالش رضا خان به قدرت رسيد و عملا به اجرايش گذاشت، عرضه مي
كرد، كه باز« قرعه» ي اجرايش را بريتانيا، اين بار با كمك آمريكا» به نام پسر
رضاخان گشود.
قوام بر آن بود كه مجلس شورا
بايستي «از نو سازمان داده، قدرت شاه از نو تعريف، و كل قانون اساسي از نو تدوين مي
شد»؛ «شايد چيزي شبيه نمونه اي كه عراقِ «مخلوق بريتانياپس از پايان جنگ جهاني
نخست، ايجاد مي شد كه به «نظر مي رسيد بسيار خوب در حال پيشرفت» بود!. قوام سپس
تاكيد ورزيد كه وقت بسياري «باقي نمانده» بود. او احساس مي كرد كه پس از پايان جنگ
«واكنش شديدي عليه بريتانيا» به وجود خواهد آمد. اما « بريتانيا هنوز در وضعيت
خوبي» قرار داشت كه و مي توانست آن «تغييرات حكومتي» را در ايران ايجاد كند كه از
بابت آن ها همه ي «عناصر مثبتِ» ايران «از صميم قلب» ازو سپاسگزار مي توانند
بود.
بنابر نظر سفير، بهر حال اين
عقيده ي قوام بود: «بايد كاري براي اِعمال مجدد قدرت دولت در اين كشور انجام گيرد.
در حال حاضر دولتي در اين كشور وجود ندارد. هيچ كس مجازات نمي شود. دزدان، باجِ
سبيل گيران و گردن زنان هرچه ميخواهند مي كنند.» قوام اميدوار بودكه سفير بريتانيا
بتواند توجه وزير خارجه ي آن كشور را «به فوريت» به «همه ي اين نقطه نظرات» جلب
كند. قوام در دانستن عقيده ي وزير خارجه ي بريتانيا «بي تابي» مي كرد.
در اين مورد اظهار نظر مشاور
سياسي سفارت جالب است كه قرار بود با قوام ملاقات كند و به وي جواب گويد. او در
يادداشت خود به تاريخ 25 نوامبر نوشت كه «ما ممكن است با تشخيص قوام موافق باشيم،
بدون آن كه راه علاجي را كه او پيشنهاد مي كند بپذيريم. او در مورد شاه حق دارد، و
نيز در مورد بيهودگي مجلس.» براي او «روشن » بود كه «دمكراسي بي حد و حصر» ايران را
«داغان» خواهد كرد، امري كه «شايد مورد نظر كساني باشد كه نعره كشان آزادي كامل را
براي مطبوعات و سياستمداران مي طلبند.» . او افزود كه «متاسفانه» هر گونه «نظام
خورسرانه» اي به شخصيت سياستمدار يا سياستمداراني (در اين مورد،
ايراني) خواهد مي داشت كه همه آدم هاي بدي هستند. مشاور سياسي سفارت نوشت كه آن سه
تني كه هر كدامشان مي خواستند در راس يك حكومت خوسرانه قرار گيرند، يعني قوام، شاه
و سهيلي، هر سه «مردان بدي» بودند، «هر يك به شيوه ي خود.» اما در جريان سياست
ايران ديديم كه بريتانيا و همكار نو پايش، هردو، بر اين سه تن تكيه كردند؛ سهيلي
بزودي با افشاي فسادش توسط مصدق از صحنه بر كنار شد، قوام در تير ماه 1331 (3) با
پيشنهاد خدمتي ديگر به ارباب در مقابل مردم قرار گرفت و ساقط شد، و شاه هم كه 25
سال ديگر عصاي دست استعمار نو بود، سر انجام مجبور به ترك ايران
شد.
مشاور سفارت افزود كه «همين
ديروز بود كه شاه از نامناسب بودن قانون اساسي سخن گفت، و انتصاب يزدان پناه و رزم
آراء اين را مي رساند كه اكنون وقت اين كار [به دست گرفتن قدرت فردي] فرارسيده
است.» امامور بريتانيا نوشت كه «اكنون وقت آن نيست، چه روس ها با اين گونه
ديكتاتوري در ايران مخالف اند، و هنوز در موقعيت جلوگيري از آن هستند.» به نظر او،
«ديكتاتور هاي احتمالي» بايد صبر مي كردند تا نيروهاي خارجي ايران را ترك مي گفتند.
به نظر او، پس از رفتن نيروهاي خارجي از ايران استقرار يك «حكومت ديكتاتوري» براي
آنان كمتر اهميت داشت، اما در آن زمان چنين كوششي با مخالفت روس ها روبرو مي شد و
براي آنان كسب اعتبار مي كرد. او افزود كه اگر قرار بر اين مي بود كه بريتانيا
ديكتاتوري را برگزيند، كودتاچي 1299 سيد ضياء مرد «بهتري» مي توانست بود، «كه هم
درستكار [!] است و هم در محاصره ي خانواده ي اميني نيست.»
او تاكيد كرد كه پاسخ به قوام
«ممكن است اين باشد كه ما به نحوي غير عادلانه مقصر ايجاد دو ديكتاتوري در ايران
شده ايم، يعني سيد ضياء و رضا شاه. نظر ما [اكنون !] اين نيست كه به خاطر انتقادي
درست [از وضع كنوني] ديكتاتوري سومي را بر پا كنيم.» چه خوش ناصحانه گفت مصدق در
مجلس چهاردهم كه مادامي كه شوروي به ايران چشم ندوزد و نخواهد شريك استعمار غربي در
ايران شود، غرب نخواهد توانست هر چه بخواهد بكند. مشاور سياسي سفارت بريتانيا پيش
بيني مي كرد كه قوام با پوزخند به او خواهد گفت كه چون انگليسيان بهر حال مقصر هر
آنچه در ايران ميگذشت شناخته مي شدند، «پس چه فرقي مي كرد» چه نظر قوام را اجرا
بكنند چه نكنند؟ اما اين ديپلمات انگليسي نظرش اين بود كه قوام « پير و دست اندر
كار انواع روابط مشكوك و زدبند ديكتاتور خوبي» نبود.در عين حال، او در پايان گفت كه
هنگامي كه بريتانيا ايران را ترك گويد ديگر هيچ كارتي در دست نخواهد داشت، مگر آن
كه كشور را از نو اشغال كند، كه «امري دشوار مي نمود.«
اما ديديم كه بريتانيايي كه
«تشخيص» قوام را پذيرفت با چند سال تاخير و در مقابله با نهضت ملي سر انجام براي
حفظ منافع خود برنامه ي او را نيز پذيرفت و «ديكتاتور بدي» را به نام شاه در 28
مرداد از نو مستقر ساخت.
اما، با اين همه، قوام در يك جا
حق داشت : «البته چنين حكومتي براي هميشه دوام نخواهد آورد.» ايا حاكمان امروز
ايران كه نظريه ديكتاتوري قوام را 25 سال دنبال كرده اند نمي توانند قمست دوم نظر
او را هم بفهمند واز رضا خان و پسرش بياموزند؟
«از بيگانگان هرگز ننالم /
كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد» ! (حافظ)
خسرو شاكري
(زند)
پاريس 15
ژوئيه 2003
سه مقاله ي پيشين اين
سلسله را، كه در همايشگاه اخبار روز منتشر شده بودند، اكنون مي توان در
همايشگاه زير قرائت كرد:Iranebidar.com
(articles)
(1)- سهيلي كه
تحصيلات خود را در روسيه كرده بود كارير سياسي خويش را در سال 1310 در زمان رضا شاه
آغازيد. او در سال 1937 به سفارت ايران در لندن منصوب شد و سپس به نحو غير منتظره
اي پس از سقوط قوام به پيشنهاد شاه از طرف مجلس سيزدهم به نخست وزيري برگزيده شد.
در يادداشت بيوگرافيك او در سفارت بريتانيا آمده است كه او «مردي منطقي» و با آن
سفارت «همواره مشتاقانه» رفتار كرده بود. در مورد زندگينامه ي كوتاه قوام، نگاه
كنيد به:
C.
Chaqueri, The Soviet Socialist Republic of Iran, 1920-1921. Birth of the
Trauma, Pittsburgh Univ. Press, Pittsburgh, 1995,
Appendix.
2-
بنابر يك گزارش تلگرافي سفارت بريتانيا به لندن، در روز هشتم دسامبر 1943 (17 آذز
1322) تظاهرات دانشجويان در برابر مجلس به «بلوا» بدل شد. جمعيتِ تظاهر كنندگان كه
بر ضد نخست وزير شعار مي دادند منزل او و مغازه هاي اغذيه فروشي و ديگر كسبه را
«غارت» كردند. تظاهرات بعد از ظهر شديد تر شد و به جلوي كاخ شاه كشيده شد. نيروهاي
پليس و انتظامي هيچ كاري براي جلوگيري انجام ندادند. فرداي آن روز شورش ادامه يافت،
اما نيروهاي پليس اقدامي انجام ندادند و به چند تير اندازي هوايي بسنده كردند.
گروهي از سربازان مسلح انگليسي در صدد بر آمدنديك كاميون انگليسي و راننده ي آن
راكه در محاصره تظاهر كنندگان بود نجات دهند. در اين لحظه پليس به سمت آنان
تيرانداخت و يك سرباز انگيسي به قتل رسيد و پنچ تن مجروح شدند. حكومت نظامي از ساعت
هشت شب آغاز شد. زره پوش ها تحت هدايت افسران ايراني در خيابان گشت مي زدند. گويا
اين شورش به خاطر كمبود نان صورت گرفته بوده باشد، اگرچه سفير بريتانيا بر اين نظر
بود كه به سبب قحطي نبود بل ماهيتي سياسي داشت. او اميدوار بود كه توانسته بوده
باشد شاه و دولت را قانع به مقابله با وضعيت كند (FO/31378)
در مورد سقوط
قوام در يك يادداشت سفارت بريتانيا (همان پرونده FO248/1427)
آمده است كه « حال كه پس از ماه ها كوشش دربار موفق شده است قوام السلطنه را بر
كنار سازد، ما بايد چشم انتظار بازگشت تدريجي اوضاع و احوالي باشيم كه در زمان رضا
شاه حاكم بودند. اين كه شاه خود را حامي جدي دمكراسي اعلام كرده است در هيچ جا اثري
نگذاشته است. بايد در انتظار گام هاي نخستين به شرح زير بود:
1-
كارزاري براي بد نام كردن
قوام السلطنه؛
2-
- كوشش براي اثبات اين كه
قوام مسئوول رويداد هاي 8 دسامبر [«بلواي قحطي نان»] بود. اين كارزار اكنون دارد
قدرت مي گيرد [مدير اطلاعات عباس] مسعودي كه عزيز كرده دربار است اين قضيه
را با فشار هرچه بيشتري پي مي گيرد. ...
3-
كارزار براي تطهير شاه
پيشين به عنوان خدمتگزار بد فهميده شده
و بس بدنام شده اي كه سياستمداران زيرك او را از راه به در كرده بودند.
...
4-
محدود كردن تماس اين
سفارت با ايرانيان و بر كناري همه ي كارمنداني كه گذشته را به ياد
دارند.»
(بايد اضافه كرد
كه اين محدوديت را نبايد به حساب مبارزه با نفوذ بريتانيا دانست، بل، چنان كه حمايت
بريتانيا از شاه تا انقلاب نشان داد، كوششي بود براي تحديد روابط با شخص شاه.
3- پيشنهاد نخست وزيري قوام به شاه از
طرف سيد ضياء در ملاقات شخص اخير با شاه در 14 تيرماه ارائه داده شد. انگليسيان كه
سخت دست اندر كار سقوط مصدق بودند به ويژه از طريق سيد ضياء بر شاه فشار مي آوردند.
در آن روز سيد ضياء از شاه خواست كه، چون به مجلس اعتمادي نبود، بهتر اين مي بود كه
وي «فرمان» نخست وزيري قوام را صادر كند. در اين مورد نگاه كنيد به گزارش سري ا.س.
زهنر، استاد مذاهب در دانشگاه آگسفورد و فرستاده ي ويژه ي اينتليجنس سرويس به تهران
براي تدارك سقوط مصدق : (1952 FO248/1539)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر